چهارم: اسما جلاليه و جماليه
اسمهاى خداوند تعالى دو قسم است:
1 - جلاليه 2 - جماليه
اسمهاى جلاليه عبارت است از هر اسمى كه دلالت مىكند بر تنزيه خداوند و خروج خدا
از دو حد تعطيل و تشبيه. مثل عزيز، سبوح، جليل، سرمد و...؛ و مواردى كه بر بى نيازى
خداوند از غير خودش و عدم شباهت خدا به چيزى از مخلوقات دلالت دارد.
اسمهاى جلاليه آن است كه بر كمالات خداوند تعالى؛ مثل عليم، قدير، سميع و بصير
دلالت مىكند. از چيزهايى مىباشد كه بر قدر وسعت خداوند، يعنى استحقاق خدا بر چيزى
از كمالات و كفايتش بر چيزى از صفات دلالت دارد.
جلال خداوند، عين جمال اوست و جمال خداوند، عين جلال اوست و هر دو، عين ذات خداوند
مىباشند، ولى تعدادى در عالم اسمها، وجود دارد؛ پس اسمهاى جلاليه، مظهر عالم عزت
و اسمهاى جماليه، مظهر عالم عظمت هستند و شما دانستيد كه عالم عزت در حديث
محمد بن عطيه در مرحله سوم از اين نوع است و عالم عظمت، همان عالم وجودى است
كه ظل و سايه عالم عزت مىباشد.
اميرمؤمنان على عليهالسلام ميفرمايد:
الهى هب لى كمال الانقطاع اليك و أنر أبصار قلوبنا بضياء
نظرها اليك، حتى تخرق ابصار القلوب حجب النور، فتصل الى معدن العظمة، و تصير
ارواحنا بعز قدسك.
(35)
خدايا! كمالى كه باعث انقطاع، به سوى توست، به من عطا فرما و چشمان قلبمان را به
نور نگاهت، نورانى كن تا اين كه چشم قلب، حجاب نورت را از بين ببرد، پس به معدن
عظمت متصل كن و روحمان را به عزت قدست معلق بدار.
پس عالم عزت، بالاتر از عالم عظمت است و آن، بالاتر از عالم حجاب نورانيت است و آن
نورانيت، اسماء الحسنى مىباشد. و مىفرمايد:
و بعظمتك التى ملأت كل شىء.
(36)
به عظمت و بزرگيت كه سراسر عالم را پر كرده است.
پنجم: اسماء حسنى و غير حسنى
بدان كه خداوند متعال مىفرمايد: و لله الأسماء الحسنى
فادعوه بها؛(37)
براى خداوند نامهاى نيكويى است پس با آنها خدا را بخوان.
نيز مىفرمايد:
فلا تدعوا الله او ادعوا الرحمن أيّا ما تدعوا فله الأسماء
الحسنى؛
(38)
بگو اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم چه الله و چه رحمان، هر كدام را كه
بخوانيد، همه براى خداوند شايسته است.
اسما حسنى براى تقيد و نهى از خواندن خداوند تعالى به غير اسما حسنى است، پس هر دو
دلالت دارند بر اين كه خداوند تعالى اسما غير حسنى دارد.
بيان اين مطلب براى اين است كه اسمهاى خداوند، وسيله فيوضات خداوند تعالى است؛
همانطور كه ادعيه زيادى به اين مطلب تصريح كردهاند؛ مثل دعاى شبهاى جمعه و شب
عرفه كه اول آن اين گونه است:
اللهم يا شاهد كل نجوى و موضع كل شكوى.
(39)
خدايا تو شاهد اسرار نهان و داناى راز پنهان و مرجع، هر شكايت ستمديدگانى.
و مثل اين دعا كه آمده:
اسئلك باسمك الّذِى رفعت به السموات بلا عمد، و سطحت به
الارض على وجه ماء جمد،... و باسمك اَلّذِى شققت به البحار، و قامت به الجبال، و
اختلف به الليل و النهار.
بار الها! از تو به آن نام مباركت درخواست مىكنم كه آن، آسمانها را بدون ستون
برافراشتى و زمين را بر روى آب منجمد گستراندى... و اسمى كه درياها را با آن شكافتى
و با آن رفت و آمد شب و روز را برقرار كردى.
در اخبار آمده است كه ملائكهاى، موكل بارانها و ملائكه ديگرى، موكل بادها و
ملائكهاى، موكل آبها و... هستند و به عبارت ديگر ارباب انواع موجوداتاند.
موجودات دو قسم اند: يا سرنوشت آنها از عليين است كه در عالم طينت، ولايت دارند و
يا به سبب قبول نكردن ولايت عليين، از سجين جهنميان
است، پس ولى كسانى كه ايمان آوردند، اسم خدا و پيروان آن است و ولىّ كسانى كه كافر
شدند، طاغوت و پيروانش مىباشند، همانطور كه در كلام خداوند به اين مطلب تصريح شده
است:
الله ولىّ الّذِينَ آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور و
َالّذِينَ كفروا اوليائهم الطاغوت يخرجونهم من النور الى الظلمات؛(40)
خداوند ولىّ كسانى است كه ايمان آوردهاند، آنان را از تاريكىها به سوى نور
مىبرد و كسانى كه كافر شدند، ولىشان طغيانگران شياطين
هستند كه آنان را از نور به تاريكى مىبرند.
خداوند مىفرمايد: اءنا جعلنا الشياطين أولياء للذين لا
يؤمنونَ؛(41)
ما شياطين را اولياى كسانى كه ايمان نياوردهاند، قرار داديم.
همچنين ميفرمايد:
فاذا قرأت القرآن فاستعذ بالله من الشيطان الرجيم، انه ليس
له سلطان على َالّذِينَ آمنوا و على ربهم يتوكلون، انما سلطانه على َالّذِينَ
يتولّونَه و َالّذِينَ هم به مشركون؛(42)
اى رسول ما هنگامى كه مىخواهى قرآن تلاوت كنى ابتدا
از شر وسوسه شيطان رانده شده، به خدا پناه ببر، كه البته شيطان را هرگز بر كسى كه
به خدا ايمان آورده و بر او توكل و اعتماد كرده، تسلطى نخواهد بود و تنها تسلط
شيطان، بر كسانى است كه او را دوست گرفتهاند و به گمراهى او به خدا شرك
ورزيدهاند.
بنابراين اسمهاى خداوند تعالى، كه حجاب و واسطهاى بين خدا و خلق خدا هستند؛ يا
نوراند كه اولياى مؤمنان در آن قرار مىگيرند در حالى كه آنها اسم خدا و توابعش
مىباشند يا ظلماتىاند كه اولياى كافران در آن قرار مىگيرند در حالى كه طاغوت و
پيروانشان از شيطانها هستند. و خداوندى كه خالق تاريكى و نور، مىباشد از اين دو
منزه است، كه نه نور دارد و نه ظلمات، ولى علم خدا بر همه آنها احاطه دارد، اگر چه
علم و قدرت و ساير صفات خدا بر او تعلق نمىگيرد، مگر به نورانيت تنها. و اين صفات
حتما محدود و ناقصاند و كسى كه آن را محدود كند لايق به الهى بودن است.
اگر چه خداوند تعالى به نور و ظلمات به طور كامل احاطه دارد، اما بندگانش را به
خواندن اسمهاى حسناى خودش امر مىكند و از خوانده شدنش به غير از اين اسمهاى حسنى
نهى ميكند، همان طور كه در اين آيه مىفرمايد: و لله الاسماء
الحسنى فادعوه بها؛(43)
خدا داراى نامهاى نيكوست، پس خدا را به آن اسمها بخوان.
اگر چه نفى و انكار اسمهاى غير حسنى، انكارى براى نامگذارى كمال مىباشد؛ ولى
توصيف و خواندن خداوند به آن اسامى، در حالى كه گرامى مرتبه و عظيم مىباشد، جايز
نيست؛ همانطور كه فراخواندن سلاطين و پادشاهان جايز نمىباشد؛ زيرا در نظر آنها
كمال به نيروى شكم و قدرت لمس زنان زياد، در يك شب و مزاج مناسب براى هضم غذا و
تخليه به مقدار مناسب مزاجشان مىباشد: اى كسى كه نادانى را
لمس كردى در حالى كه فلانى در نزديكترين شبى كه گذشت با تو بود، و اى غذاى حاجت
كننده و اى باد شكم دهنده و اى صاحب ذكر و خصيتين.
همه اينها كمال است و نبودش نقص در انسان مىباشد، به همين علت در اخبار و روايات
از توصيف خداوند نهى شده است، مگر به چيزى كه خود خدا، خودش را با آن وصف كرده
باشد.
پس مشخص شد كه مراد از صفات سلبيه، صفاتى است كه خواندن و ناميدن خداوند به آن
صفات جايز نمىباشد. كه اينها مخصوص تجسم، تركيب، اشتراك و... نمىباشد؛ چون
اينها از صفات مخلوقات است كه خداوند حق تعالى و مقدس از آنها منزه مىباشد.
ششم: معنى عينيت صفات خدا با ذاتش
بدان كه هر چيزى گاهى به آن چه معتبر مىباشد و لحاظ مىشود بدون اين كه مفهومى از
مفاهيم را با او اعتبار كنيم، بنابراين از اين مرتبه، به ذات و حقيقت شى تعبير
مىشود يعنى آن چه در غرض حقيقت ديگرى قرار دارد، اعم از اين كه اشاره وجودى باشد،
يا عدمى قابل اشاره است و لذإ؛ ممكن است هر دو را بر آن بار كنيم؛ گاهى مىگويند
موجود و گاهى مىگويند، معدوم است بنابراين اگر در اين مرتبه يكى از دو اعتبار،
لحاظ شده باشد امكان ندارد تا به اعتبار ديگرى لحاظ شود. پس چگونه آن را لحاظ كنيد؟
چارهاى نيست جز اين كه براى هر شىاى مرتبهاى باشد كه در آن مرتبه شى از هر
اعتبار، قيد و صفتى خالى باشد؛ در غير اين صورت اثبات صفات متناقض و حالات متضاد به
سبب تناقض ممكن نيست.
حقيقت تجرد، عبارت است از اطلاق شى، و عدم تقيد آن به شى، از اعتباراتى كه عارض بر
آن مىشود، حتى كلمه اطلاق هم، عارض بر آن نمىشود، پس تجرد مفهومى است مشكك كه به
سبب اختلاف مواردش، مختلف مىشود تجرد نفس ناطقه انسان فقط نسبت به اعتباراتى است
كه عارض بر آن نفس ناطقه مىشود، نه اين كه مطلق تجرد باشد؛ اگر چه از نطق خالى
باشد، چون عنوان نطق متنوع است و تجرد از آن ممكن نيست. پس هر چيزى به نسبت مراتبش
مجرد و به نسبت مافوقش مقيد مىباشد.
خداوند تعالى، غايت همه غايتهاست و هيچ چيز نيست، مگر اين كه خداوند بر او از نظر
علم و قدرت احاطه دارد. پس خدا مجرد از هر حد قيد و صفت مىباشد، اگر چه محدود به
چيزى از حدود، يا مقيد به قيدى، يا متصف به صفتى از صفات باشد، ولى امكان ندارد به
صفت ديگرى توصيف شود، بنابراين نفى صفات از خدا، كمال توحيد و تجرد خدا از هر صفت،
قيد و حد است؛ و اثبات همه صفتها براى خداوند تعالى، به حقيقت همه صفتهاست، نه به
عنوان صفتهايى كه غير از ذات مىباشد و نه از آنهايى كه به تعدد موصوف، جدا
مىگردد.
پس ذات مجرد از همه صفات، خود صفات است و خود صفات، اينجا متعدد نيست. بنابراين
معناى عينيت صفات اين است كه شى واحد حقيقى، بسيط منشأ انتزاع امور متعددى است كه
از اشياى متعددى انتزاع مىشود؛ پس همراه استحقاق شى بر تمام صفحات، نفى همه صفات
از شىء ممكن است، به عنوان اين كه صفت خاص است.
اميرمؤمنان عليهالسلام در خطبهاى در كافى(44)
مىفرمايد:
بل هو اَلّذِى لم يتفاوت فى ذاته، و لم يتبعض بتجزئة العدد
فى كماله، فارقَ الاشياء لا على اختلاف الأماكن، و يكون فيها لا على وجه الممازجة،
و علمها لا بأداة العلم الا بها و ليس بينه و بين معلومه علم غيره به كان عالما
بمعلومه.
او چيزى است كه در ذاتش تفاوتى نيست، و به تجزيه شدن عدد در كمالش بعض بعض
نمىشود، بلكه از اشيا جدا است، نه به سبب اختلاف مكانها؛ و در اشيا است، نه به
صورت مخلوط؛ و بر اشيا علم داد، نه به كمك ابزار چون هر علمى به كمك ابزار، علم
است.
بين او و معلوم، علمى نيست و غير از او كسى عالم به معلوماتش نمىباشد.
امام عليهالسلام تمام صفات را براى خداوند تعالى با حقيقت صفات، نه با عناوين آن
اثبات كرد، آن جا كه مىفرمايد:
لم يتفاوت فى ذاته و لم يتبعض بتجزئة العدد فى كماله.
تفاوتى در ذات خداوند نيست و ذات وجود خداوند، قابل تجزيه و عدد نيست.
عينيت صفات همراه ذات، به شكل اتحاد و به معنى كفايت ذات از صفات نمىباشد؛ بلكه
به معنى اين است كه ذات خود صفات، به حقايق صفات مىباشد نه به عناوين آن. پس همه
علم، قدرت و وجود، اين چنين مىباشند.
امام صادق عليهالسلام در حديث زنديق كه در
كافى(45)
روايت شده، مىفرمايد:
فَقَالَ لَهُ السّائِل: فَتَقُولُ إِنّهُ سَمِيعٌ بَصِيرٌ؟
فَقَالَ عليهالسلام: هُوَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ؛ سَمِيعٌ
بِغَيْرِ جَارِحَةٍ، وَ بَصِيرٌ بِغَيْرِ آلَةٍ، بَلْ يَسْمَعُ بِنَفْسِهِ، وَ
يُبْصِرُ بِنَفْسِهِ؛ لَيْسَ قَوْلِي: إِنّهُ سَمِيعٌ يَسمَعُ بِنَفْسِهِ وَ
يُبصِرُ بِنَفسِهِ؛ أَنّهُ شَيْءٌ وَ النّفْسُ شَيْءٌ آخَرُ، وَ لَكِن أَرَدْتُ
عِبَارَةً عَنْ نَفْسِي - إِذْ كُنْتُ مَسْئُولًا وَ إِفْهَاما يا لَكَ - إِذْ
كُنْتَ سَائِلًا - فَأَقُولُ: يَسْمَعُ بِكُلّهِ، لَا أَنّ الكُلّ مِنهُ بَعْضٌ وَ
لَكِنّى أَرَدْتُ إِفْهَامَكَ، وَ التّعْبِيرُ عَنْ نَفْسِي وَ لَيْسَ مَرْجِعِي
فِي ذَلِكَ إِلّا أَنّهُ السّمِيعُ الْبَصِيرُ الْعَالِمُ الْخَبِيرُ، بِلَا
اخْتِلَافِ الذّاتِ وَ لَا اخْتِلَافِ المَعْنًى.
پرسشگر پرسيد: خدا شنوا و بيناست؟
فرمود: او شنوا و بيناست، شنوا بودن عضو و بينا بودن ابزار است، بلكه به خود
مىشنود و به خود مىبيند. اين كه مىگويم به خود مىشنود و به خود مىبيند، به اين
معنا نيست كه او چيزى است و خود، چيز ديگر.
بلكه مقصودم عبارت خودم است،در هنگامى كه مورد پرسش قرار گيرم و به تو پاسخ بدهم.
وقتى مىپرسى، مىگويم: به تمام مىشنود نه اين كه تمام او جزء دارد، بلكه مقصودم
بيان خودم است. وقتى كه مىخواهم به تو مطلب را بفهمانم و مقصودم در اين كار خبر آن
نيست كه او شنوايى بينا، عالم آگاه است. بدون اختلاف ذات و اختلاف در معنى.
امام زين العابدين عليهالسلام در دعايش(46)
مىفرمايد:
لك يا الهى وحدانية العدد.
بار الها! وحدانيت در شمارش، تنها براى توست.
و در دعايى ديگر از امام عليهالسلام(47)
آمده است:
ضلت فيك الصفات، و تفسحت دونك النعوت.
صفتها بر تو سايه افكندهاند و نعتها در تو پراكندهاند.
پس هر چيزى كه از آن، به شىء تعبير شده يا اسم شىء بر آن واقع شده، حد و صفت
مىباشد پس وجود و عدم همديگر را طرد مىكنند و علم، قدرت، حيات، موت، سمع و بصر،
همه مخلوقاند، همان طور كه در كافى روايات متعددى از
امام جعفر صادق عليهالسلام
(48) آمده است:
و كل مخلوق حادث، و كل حادث فليس صفة له تعالى و انما هو
فعله تعالى.
همه مخلوقات حادثاند و هيچ حادثى داراى صفت خلاء نمىباشد و فقط حادث، فعل خداوند
تعالى است.
پس تقسيمات صفات بر صفت ذات و فعل صحيح نمىباشد؛ بلكه براى صفات مراتبى است و ما
در فصل سوم ذكر مىكنيم كه به آن رجوع شود.
هفتم: شما شناختيد كه ذات خداوند تعالى، مجرد از هر چيزى است، پس اسمى براى خدا
نمىباشد و رسم و تعبير و صفتى هم نيست، بنابراين كسى كه مىگويد اسم الله، اسمى
است براى ذات خدا، به آن چه كه هست، بى شك به دلايلى خطا كرده است.
اول: اسم الله به مقتضاى آن چه كه روايت شده در كافى و
در غير كافى از امام صادق عليهالسلام كه فرمود:
اءنّ الله تعالى خلق اسماء بالحروف غير متصوف، و باللفظ غير
منطق، و بالشخص غير مجسد، و بالتشبيه غير موصوف، و باللون غير مصبوغ، منفى عنه
الاقطار، مُبعد عنه الحدود، و محجوب عنه حس كل متوهم، مستتر غير مستور؛ فجعله كلمة
تامة على اربعة أجزاء معا، ليس واحد قبل الآخر، فاظهر منها ثلاثة اسماء لفاقة الخلق
اليها، و حجب واحدا منها، و هو الاسم المكنون المخزون، فهذه الاسماء التى ظهرت
فالظاهر هو الله تعالى.
به راستى خداى تبارك و تعالى يك نامى آفريد به اين اوصاف:
1 - آواز حوض ندارد. 2 - به زبان گفته نشود. 3 - شخصيتش در جسد و كالبدى نيست. 4 -
شباهت به چيزى مطلق ندارد. 5 - هيچ رنگآميزى در او نيست. 6 - اين سو و آن سو از آن
منتفى است و حد و نهايت در آن نيست.
7 - احساس هر متوهم نيز از نظرى از آن ممنوع است. 8 - در پرده است و نهان نيست.
اين نام را كلمه نامه مقدر ساخت و و از چهار جزء همزمان آن را بپرداخت و سه نام از
آن را براى نياز خلق پديدار كرد و يكى را در پرده گذاشت و آن اسمى است مكنون، اين
نامها كه پديدار شد ظاهرشان الله تبارك و تعالى است.