خويشاوندى و
خانواده بنا به تعريف دو واقعيت ، مكمل يكديگرند كه هر كدام بايد به
اعتبار ديگرى درك شود. دستگاه خويشاوندى يا نسب و دستگاه وصلت (يا سبب
) در تمام جوامع وجود دارند و بايد به نحوى با هم توافق داشته باشند.
اينها دو نوع منطق سازمانى هستند و هر دو به هم وابسته اند و رابطه
آنها با يكديگر يكى از بنيادهاى اصلى دستگاه اجتماعى كلى هر جامعه است
. مع ذلك اين حقيقت را نبايد ناديده گرفت كه شالوده خويشاوندى بيشتر
براى درك جوامع ابتدايى مفيد است و شالوده خانواده بيشتر براى درك
جوامع نوين .
جامعه شناس و مردم شناس ، خويشاوندى را يك نمود اجتماعى مى دانند و نه
يك نمود زيستى شناختى . آنان با بررسى خويشاوندى در واقع ، يك دستگاه
اجتماعى را كه با نمودهاى زيستى شناختى رابطه اى دارد بررسى مى كنند،
اما منظور آنها تحقيق درباره چگونگى تاءثير جامعه در نمودهاى زيستى
شناختى است و بس ، يعنى مى خواهند نسب اجتماعى را كه در دستگاه
خويشاوندى سازمان پيدا مى كند بررسى كنند و نه نسب زيست شناختى را.
... اشخاص متفاوت در سيستم خويشاوندى از راه تكاليف و وظايف منظمى به
هم مربوطند. فرد در قبال ديگر اعضاى خويشاوند خود، يك مشت حقوق دارد و
يك مشت تكاليف (احترام ، صله رحم و غيره ). اين حقوق و تكاليف به
اعتبار طرح خويشاوندى و اصول سازمان آن تعيين مى شوند... .
... برخى از خويشاوندان هستند كه رابطه با آنان از نوع روابط عاطفى مهر
و محبت ، همكارى و يا همبازى است و برخى ديگر كه روابطشان از نوع روابط
اقتدار و احترام و اطاعت ، اشخاص ، بسته به اين كه دستگاه خويشاوندى
چگونه باشد، ممكن است در نوع اول روابط باشند و يا در نوع دوم آنها. در
جامعه ما معمولا پدر نماينده اقتدار و مادر نماينده محبت است . عمو و
دايى ها يا عمه و خاله ها بيشتر نماينده مهر و محبتند تا نماينده
اقتدار و مادر نماينده مهر و محبتند تا نماينده اقتدار... .
(461)
شبكه خويشاوندى داراى تقسيمات درونى و نظام سلسله مراتبى است . خطوط و
اتصالات درونى اين سلسله به مثابه شاخ و برگ هاى يك درخت تنومندند و رد
يابى هر يك از مشتقات اين مجموعه ، على القاعده به پيكره اصلى و مبداء
اشتقاق اين مجموعه هدايت مى كند. حفظ شجره انساب و نقل سينه به سينه آن
در برخى از جوامع سنتى پيشين عمدتا با هدف ابقاى اتصال با نياكان و
تعيين جايگاه خانوادگى در سلسله مراتب خويشاوندى و دودمانى صورت مى
گرفت . در روايات نيز به آموختن علم انساب به ميزانى كه شناخت ارحام و
اتيان وظيفه صله رحم بر آن توقف داشته باشد توصيه شده است .
هنرى موگان ، مردم شناس معروف در اين باره مى نويسد:
روابط خويشاوندى بر دو دسته است : نخست روابط مبتنى بر همخونى يا خون ،
دوم روابط مبتنى بر خويشاوندى سببى يا ازدواج . همخونى نيز بر دو گونه
است : همخونى شجره اى و همخونى جانبى . همخونى شجره اى ، نوعى بستگى
دارد كه در ميان اشخاصى كه از تبار يكديگرند برقرار است . همخونى جانبى
، نوعى بستگى است كه در ميان اشخاصى وجود دارد كه نياكان مشترك دارند
ولى از پشت همديگر نيستند. روابط زناشويى بر پايه رسم وجود دارد.
درجات خويشاوندى در يك خانواده ، مانند جوى هاى سرچشمه گرفته از يك
چشمه اند يا شاخه هاى يك درختند كه گرچه ممكن است اين جوى ها از يكديگر
دور يا نزديك شوند و شاخه هاى اين درخت ممكن است كم و بيش از هم فاصله
داشته باشند، اما با اين همه ، همه اينها از يك تنه و از يك سرچشمه
اند.
(462)
يكى از موضوعات بسيار درخور توجه در شبكه خويشاوندى ، آثار و كاركردهاى
متنوع اين شبكه در عرف سنتى پيشين است ، كاركردهايى كه خود به عنوان يك
عامل ثانوى قوى - بر اساس نگرش هاى محاسباتى و خردورزى هاى كاركرد
گرايانه و نيز درك ميزان نقش و تاءثير شبكه خويشاوندى به عنوان تنها
مرجع بى بديل در تاءمين حوايج و تحقق اهداف و غايات مورد نظر - همواره
حيات شبكه و استحكام پيوندهاى درونى آن را تضمين مى كرد.
بدون شك ، يكى از مهمترين عوامل در ارتقاى انگيزه هاى افراد و ايجاد
ميل و رغبت زياد در آنها به رعايت اقتضائات خويشاوندى ، قطع نظر از
تمايلات طبيعى ، وجود كاركردهاى اجتماعى ، اقتصادى ، سياسى و امنيتى
بود كه از اين شبكه عايد مى شد؛ از اين رو، فهم تار و پود يك نظام سنتى
به درك درست جايگاه اين شبكه و شناخت و تحليل كاركردهاى آن در عرف مورد
نظر بستگى دارد. به همين خاطر، علم مردم شناسى كه بيشتر به مطالعه
جوامع كهن و سنتى اشتغال دارد، براى بررسى و تحقيق در مورد اين شبكه ،
اهميت و جايگاه ويژه اى قائل است :
... خويشاوندى يكى از زمينه هاى ارتباط دهنده تمام زندگى اقتصادى ،
اجتماعى ، سياسى جوامع سنتى است و بى جهت نيست كه مى بينم معمولا مردم
شناسان پايه تحقيقات خود را بر مطالعه نظام خويشاوندى مى گذراند و از
زمان مورگان تا به امروز، مطالعه سازمان خانواده نظام خويشاوندى ، محور
تحقيقات غالب صاحب نظران اين علم قرار گرفته است ؛ حتى برخى از مردم
شناسان به حدى بر مطالعه و تحقيق خويشاوندى و نظام و روابط مربوط به آن
تاءكيد مى كنند كه تصور مى شود مردم شناسى منحصر به شناخت خويشاوندى
است و جز آن موضوع ديگرى ندارد... در هر حال براى شناخت فرهنگ ها و
واحدهاى اوليه ، و اصلى جوامع ، مطالعه نظام خويشاوندى اگر روش منحصر
به فرد نباشد، يكى از روش هاى بنيانى تحقيق است .
(463)
يكى از انواع تقسيم بندى گروه هاى اجتماعى به اعتبار ماهيت گروه و
كيفيت شكل گيرى و ويژگى روابط درونى ، انقسام به اجتماع و جامعه است .
اين تقسيم بندى معرف دو الگوى سازمانى و دو شيوه رفتارى و دو سنخ روابط
اجتماعى در درون جامعه است . دسته بندى فوق تا حدى شبيه تقسيم بندى
معرف دوركيم مبنى بر تقسيم نظام اجتماعى به دو مرحله مكانيكى و
ارگانيكى است براى اولين بار از جانب تونيس جامعه شناس آلمانى مطرح
شد. تفاوتى كه ميان اين دو نظريه وجود دارد اين كه دوركيم جامعه صنعتى
جديد و ساختار ارگانيكى را مرحله خاصى از تمدن بشر مى داند كه پس از
تضعيف يا انقراض تمدن سنتى پيشين و جامعه داراى ساختار مكانيكى به ظهور
رسيده است ، اما تونيس به تقسيم بندى مجموع روابط جارى در جوامع
پرداخته و آنها را به ملاحظاتى تحت اين دو عنوان كلى جارى داده است .
البته شكى نيست كه الگوى اجتماعى يا جماعت در عرف سنتى پيشين ، الگوى
غالب روابط اجتماعى و الگوى جامعه در نظام صنعتى ، الگوى غالب در روابط
انسانى به شمار مى آيد.
گى روشه در توضيح اين نظريه به تونيس مى نويسد:
تونيس در يك دسته بندى ، روابط اجتماعى را به دو نوع روابط اجتماعى
(Communautaires ) و روابط جامعه اى ( Societaires؛) كه اولى ناشى از
اراده ارگانيك و دومى ناشى از اراده محاسباتى و سوداگرانه است تقسيم
نموده است :
جماعت از اشخاصى تشكيل شده كه داراى روابط طبيعى يا خود به خودى و
همچنين اهداف مشتركى هستند كه منافع خاص هر يك از افراد را متعالى مى
سازد. همين احساس تعلق به جمع بر تفكر و كنش هاى اشخاص حاكم است و
همكارى هر عضو و وحدت يا اتحاد گروه را تضمين مى كند؛ بنابراين يك كل
ارگانيك است كه در بطن آن ، زندگى و منافع اعضا با زندگى و منافع جمع
يكى مى شود.
اين نوع سازمان اجتماعى به طور ملموس و محسوس به سه صورت اساسى جلوه گر
مى شود: جماعت خونى كه عبارت است از خانواده ، خويشاوندى ، كلان و غيره
. اين اجتماع ، طبيعى ترين اجتماعى است كه منشاء زيستى دارد و در نتيجه
ابتدايى ترين اجتماع به شمار مى رود. جماعت مكانى كه از طريق همسايگى
شكل مى گيرد و مى توان آن را در يك روستاى كوچك يا محيط روستايى يافت و
بالاخره جماعت جان ها به خصوص كه بر پايه دوستى ، توافق و يكسانى ذهن و
احساسات پديد مى آيد. جماعت جانها به خصوص در شهر كوچك كه اشخاص يكديگر
را مى شناسند و در اجتماع ملى و در يك گروه مذهبى يافت مى شود. متذكر
مى شويم كه سه نوع جماعت ياد شده در ذهن تونيس با سه صورت اراده
ارگانيك مطابقت مى كند: نخستين آنها با لذت مطابقت مى كند، چون از نظر
بيولوژيك طبيعى ترين و ابتدايى ترين است . دومين با عادت ، چون بر
مبناى نزديكى فيزيكى ، همزيستى بر يك سرزمين محدود استوار است و سومين
با حافظه كه براى هر گونه ارتباط فكرى و روحى بين افراد اساسى و ضرورى
است .
جامعه : برخلاف جماعت ، در جامعه روابط بين اشخاص بر پايه منافع فردى
است و طبعا اين روابط از نوع رقابت ، سبقت و يا حداقل نوعى روابط
اجتماعى است كه بر اساس بى تفاوتى در مورد ديگران است . اگر چنان كه
گفتيم جماعت از روابط گرم كه شديدا بار
عاطفى دارد ساخته شده باشد، جامعه سازمان اجتماعى روابط
سرد است كه در آن ، تنوع منافع و حسابگرى
حاكم است .
(464)
بر اساس دسته بندى فوق ، خانواده ، شبكه خويشاوندى و گروه هاى دوستى با
توجه به ماهيت روابط جارى از مصاديق بارز الگوى اجتماعى و گروه ها و
سازمان هاى رسمى برخوردار از روابط بوروكراتيك و نيز روابط مبتنى بر
عقلانيت محاسباتى و منفعت جويى سوداگرانه از مصاديق الگوى جامعه اى به
شمار مى آيند. تونيس در بيانى ديگر به توصيف و ويژگى روابط جارى در
نظام خانوادگى پرداخته و براى آن ، اوصاف و خصوصيات ويژه اى بر شمرده
كه آن را از ساير گروه هاى اجتماعى متمايز مى سازد. روشن است كه الگوى
ترسيمى تونيس از نظام روابط خانوادگى و خويشاوندى تيپ ايدآل در عرف
سنتى پيشين است كه مصداق روشنى براى آن در جوامع موجود يافت نمى شود.
حاكميت و غلبه روابط رسمى و منفعت جويانه به عنوان مطلوب ترين الگوى
رابطه براى انسان امروز در نظام اجتماعى ، همه زير مجموعه هاى جامعه از
جمله نظام خانوادگى و در گام بعد، نظام خويشاوندى را به شدت متاءثر
ساخته است و انگيزه افراد را براى ابقا و تحكيم اين سنخ روابط - كه
اعتبار و قوام آن به بذل تمايلات احساسى و عاطفى و تحرز از اعمال نگرش
هاى خودخواهانه و منفعت جويانه بستگى دارد - كاهش داده است .
تونيس در توصيف شبكه خويشاوندى و تشريح روابط درونى آن مى نويسد:
خانه عبارت از قلمرو و به طريق اولى ، پيكره خويشاوندى است . در اين جا
اشخاص زير يك سقف با هم زندگى مى كنند، در متصرفات و مايملك يكديگر و
در شادى هاى هم شريكند، از قوت و غذايى كه برايشان مشترك است تغذيه مى
كنند و سر سفره واحدى مى نشينند. مردگانشان به ارواح نامرئى در اين جا
مورد احترامند، چنان كه گويى هنوز هم قدرت دارند و دست حمايت كننده خود
را در بالاى سر خانواده خود نگه داشته اند. بدين ترتيب ، ترس هاى مشترك
و فضايل و افتخارات مشترك ، زندگانى صلح آميز و همكارى اعضاى خانواده
را با قطعيت وافرترى تضمين مى كند. اراده و روح خويشاوندى در درون
ديوارهاى خانه محبوس نمى ماند و ايضا مجاورت فيزيكى نيز آن را مفيد نمى
كند، ولى در حالى كه بر اثر برخوردارى از نزديك ترين و صميمانه ترين
مناسبات ، از قوت و طراوت بهره دارد، مى تواند قائم به لذات نيز باشد،
تنها با تكيه بر خاطرات نيز پيشرفت كند و به وسيله احساس خود و با خيال
نزديكى و فعاليت مشترك ، بر هر فاصله اى غلبه نمايد. با اين حال (روح و
اراده خويشاوندى ) هر چه بيشتر در جستجوى قرب جوارى است كه جنبه عينى
(فيزيكى ) داشته باشد و از دست دادن آن ، بيزار است ، زيرا تنها يك
چنين نزديكى است كه ميل به دوست داشتن را تحقق مى بخشد؛ بنابراين ،
موجود انسانى معمولى در دراز مدت و قاعدتا - هر گاه خود را در ميان
خانواده و بستگانش بيابد - بهترين و بيشترين خرسندى ها را احساس مى
كند، چرا كه در خانه خود (Chezsoi) است .
(465)
برقرارى ارتباط و همبستگى اجتماعى در هر جامعه ، مرهون مبانى مشترك و
زير ساخت هايى است كه اعضاى آن جامعه ، آگاهانه يا ناآگاهانه با استناد
به آن به تعامل با يكديگر و تنظيم روابط خويش مى پردازند. اين مبانى در
هر جامعه ، بسته به مرحله تمدنى و نظام فرهنگى و ساختارهاى درونى
متفاوت مى باشد. ابن خلدون ، جامعه شناس بزرگ اسلامى ، در مقام وصول به
همين مبانى وحدت ساز در نظام اجتماعى بود كه به طرح مساءله عصبيت به
عنوان مهمترين عامل موجد همبستگى و وجدان جمعى در ميان اعضاى يك قبيله
در نظام سنتى عرب ، توسل جست .
پژوهش هاى مردم شناسانه و مطالعات جامعه شناختى نشان مى دهد كه مهمترين
عامل همبستگى در نظام سنتى ، پيوندهاى سببى و مصاهرت است و به ميزان
قوت و شفافيت اين نوع تعلقات ، جامعه از يكپارچگى بيشترى برخوردار مى
باشد. تكثر جمعيت ، دور شدن از مبداء مشترك (در تعلقات نسبى )، مهاجرت
، اصطكاك منافع ، تخصص گرايى ، رشد فردگرايى و... در گذر زمان به تضعيف
اين عامل (تعلق نسبى ) و عصبيت ناشى از آن منجر شد. پس از اين مرحله
بود كه عوامل ثانوى وحدت آفرين همچون پيوندهاى معنوى بر اساس عقايد
مذهبى يا ايدئولوژى هاى مشترك ، تقسيم كار اجتماعى ، قانون گرايى و
برقرارى ميثاق اجتماعى و... زمينه طرح يافت .
فارابى ، انديشمند بزرگ اسلامى ، در تحليل پيوندهاى اجتماعى ميان انسان
ها مى نويسد:
گروهى معتقدند كه در جوامع و شهرها نوعى ارتباط و دوستى و ائتلاف وجود
دارد. اين گروه در عوامل آنها اختلاف نظر دارند. گروهى معتقدند كه حد
جامع و وجه مشترك در تولد از يك پدر و مادر است و اين اجتماع و ائتلاف
و دوستى و تعاون نيز در جهت غلبه كردن بر بيگانگان و دفاع و جلوگيرى از
غلبه دشمنان بر آنها به واسطه همان وجه مشترك است (يعنى در انتساب به
پدر و مادر واحد) زيرا تباين و تنافر در جوامع به واسطه تباين آبا مى
باشد و اشتراك در پدر نزديك تر، موجب روابطى شديدتر و استوارتر مى گردد
و برعكس ، اشتراك در پدر و دورتر موجب روابطى ضعيف تر خواهد بود تا آن
جا كه از لحاظ عموميت و دورى به جايى برسد كه مطلقا و اصلا اين ارتباط
بريده شده و بين آنها تنافر حاصل شود. گروهى ديگر معتقدند كه اين
ارتباط ناشى از اشتراك در تناسل است ، يعنى اين كه اولاد ذكور اين
طايفه با اولاد اناث آن طايفه و برعكس ، اولاد ذكور آن طايفه با اولاد
اناث اين طايفه ، ازدواج و تناسل نمايند و اين امر دامادى بين طوايف مى
باشد... .
(466)
تقسيم گروه هاى اجتماعى به گروه هاى اوليه و ثانوى نيز از جمله تقسيمات
رايج در جامعه شناسى و روان شناسى اجتماعى است . بر اساس اين تقسيم ،
گروه هاى فعال موجود در يك جامعه بر اساس متغيرهاى خاص به دو گروه اولى
و ثانوى منقسم مى گردند. مطابق اين تقسيم ، گروه هاى اولى به گروه هايى
اطلاق مى شود كه از مشخصه هايى همچون قدمت ، پيوند طبيعى ، ارتباطات
عاطفى و صميمى ، روابط چهره به چهره ، بافت غير رسمى ، انحلال ناپذيرى
برخوردار باشند و متقابلا گروه هاى ثانوى به گروه هايى اطلاق مى شود كه
از مشخصه هايى همچون قدمت كم يا موقت بودن ، كميت زياد، بافت رسمى ،
غلبه روابط غير مستقيم ، نگرش هاى عقلانى برخوردارند. بر اساس اين تيپ
بندى ، گروه خويشاوندى با توجه به مشخصه هاى آن از بارزترين مصاديق
گروه هاى اوليه شمرده مى شوند.
چارلز كولى ( Cooley ) گروه هاى اجتماعى را به دو نوع اوليه و ثانويه
تقسيم مى كند. گروه اوليه ، گروهى است كه روابط صميمى و نزديك و
رويارويى بين اعضاى آن حاكم باشد. خانواده يكى از بارزترين نمونه هاى
اوليه است كه همانند سازى در آن انجام مى گيرد. در اين گروه ها
خصوصياتى نظير وفادارى اعضا به يكديگر، تماس هاى مستقيم و روياروى ميان
افراد و روابط عاطفى عميق و دوستانه بين اعضا وجود دارد. زندگى انسان
با عضويت در گروه هاى اوليه (خانواده ) آغاز مى شود. اينم گروه ها به
طور طبيعى و بر اساس دلبستگى عاطفى تشكيل مى شوند... اين نوع گروه ها
از دوام و بقاى بيشترى برخوردارند، ورود و خروج از آنها تحت شرايط مشخص
انجام مى گيرد؛ به عنوان نمونه ، ازدواج كه به تشكيل گروه اوليه مى
انجامد، تحت شرايط و قوانين خاصى عملى مى شود، همچنين طلاق كه خروج فرد
از گروه است ، قوانين و شرايط معينى دارد.
(467)
مشخص هاى اين دو گروه را با هدف مقايسه و سنجش و شناخت هر چه بيشتر از
ماهيت و ويژگى هاى گروه خويشاوندى مى توان در چارچوب گروه بندى ذيل
مجسم نمود:
گروه هاى نخستين
1. اندازه كوچك
2. روابط شخصى و صميمى بين اعضا
3. ارتباط چهره به چهره
4. دايمى بودن - اعضا طى مدت زيادى باهمند.
5. اعضا با هم آشنايى دارند و نسبت به هم صادقند. احساس ما بودن در
آنها موج مى زند. فشار گروهى احساس مى شود.
6. غير رسمى بودن رواج دارد. گروه معمولا نامى ندارد و فاقد بازرسى يا
مكان گرد هم آيى است .
7. تصميمات گروهى ، بيشتر سنتى و غير عقلانى (غير محاسباتى ) است .
گروه هاى ثانوى
1. اندازه بزرگ
2. روابط غير شخصى و سرد بين اعضا
3. نبودن يا حداقل ارتباط چهره به چهره
4. موقتى بودن - اعضا وقت كمى را با هم مى گذرانند
5. اعضا خيلى با هم آشنا نيستند و كلك رواج دارد.
6. رسمى بودن - گروه اغلب اسمى دارد و داراى بازرسى و مكان گرد هم آيى
است .
7. تصميمات گروهى بيشتر منطقى است و تاءكيد بر كارآمدى است
(468)
درخور ذكر است كه گروه هاى اولى و ثانوى ، به شكل ناب آن ، در دو سوى
يك پيوستار جاى مى گيرند و همه گروه هاى اجتماعى ، بسته به ميزان قرابت
و تشابه با هر يك از اين دو گروه محورى در فهرست زير مجموعه هاى آنها
جاى مى گيرند.
البته شبكه خويشاوندى و خانواده گسترده به علت تنزل موقعيت و از ميان
رفتن بسيارى از كاركردهاى آن ، در ميان مباحث رايج جامعه شناسى ، از
اعتبار و جايگاه درخورى برخوردار نيست و لذا در فهم و تبيين بسيارى از
مشكلات موجود اين شبكه و چاره جويى براى رفع آن و نيز درك چرايى فرو
كاستن تدريجى موقعيت آن در جامعه صنعتى جديد نمى توان از داده ها و
تحقيقات آن كمك چندانى بر گرفت . توجه به انبوه كاركردهاى اين شبكه در
عرف سنتى و نقش و جايگاه بى بديل آن در نظامات پيشين ، توجيه گر اهتمام
بيش از حد اسلام به اين شبكه و اعمال سياست هاى حقوقى و اخلاقى متعدد
براى حفظ و تقويت آن است .
امروزه نيز هر چند بر اساس نگرش هاى كاركرد گرايانه و انتظارات و
توقعات منفعت جويانه ، انگيزه چندانى براى حرمت نهادن به تعلقات
خويشاوندى و رعايت اقتضائات آن وجود ندارد، اما در عين حال ، سياست كلى
اسلام بر ابقا و تحكيم اين شبكه با توجه به زير ساخت هاى طبيعى آن ،
كاركردهاى ويژه و... استقرار يافته است . تحكيم پيوندهاى نسبى و خونى و
پالايش و تصعيد هدفمند آن در پرتو اشتراكات معنوى و اعتقاد به تعاليم و
ارزش هاى وحيانى از جمله شيوه هايى است كه اسلام براى حفظ اين شبكه و
بهره گيرى بهينه و مطلوب از امكانات و سرمايه هاى آن به عنوان يكى از
زير مجموعه هاى مهم نظام اجتماعى كل ، اعمال نموده است .
فصل هشتم : نقش دين در ايجاد و تحكيم روابط
اجتماعى
نقش دين در ايجاد و تحكيم روابط اجتماعى
يكى ديگر از كاركردهاى دين از منظر جامعه شناختى ، نقش بسيار
درخور توجه و تا حد زياد بى بديل آن در تحكيم و تثبيت روابط اجتماعى
ميان انسان ها و تضعيف يا از ميان بردن زمينه هاى مختلف تنش و اصطكاك و
تعارضاتى است كه نظم اجتماعى را مختل ساخته و تعهد افراد را به رعايت
حقوق و وظايف متقابل اجتماعى تنزل مى دهد. قطع نظر از پژوهش هاى مردم
شناختى و مطالعات تجربى و انبوه شواهد ملموس و قابل استناد و نيز تاءمل
در اهداف و غايات مورد نظر اديان الهى و تعاليم حقوقى و اخلاقى خاصى كه
براى وصول به آن ، فرا راه انسان ها مى نهند، اعتراف بسيارى از جامعه
شناسان ، حتى كسانى كه موضع ضد دينى آنها شهره آفاق است ، گواه صادقى
بر اهميت و ضرورت انكارناپذير اين نهاد براى نظام اجتماعى قلمداد مى
شود خصوصا در اين مرحله از تمدن كه پيوندهاى اجتماعى مبتنى بر تعلقات
خونى و قبيله اى اصالت خويش را در بسيارى از مناطق جهان از دست داده و
از عصبيت ناشى از آن نمى توان به عنوان يك پشتوانه روانى درخور قبول
جهت برقرارى نظم و ثبات در جامعه بهره گرفت .
اگوست كنت ، پدر جامعه شناسى جديد كه پس از كشمكش هاى فراوان با اهل
كليسا سرانجام به تاءسيس دين آدميت با
هدف ايجاد يك پشتوانه و ضمانت اجراى مطمئن براى نظام ارزشى جامعه به
عنوان جانشينى مناسب براى نظام اعتقادى سنتى جامعه فرانسه اقدام نمود
در اين باره مى نويسد:
زبان ظرفى است كه انديشه نسل هاى پيشين و فرهنگ نياكانى در آن ذخيره مى
شود و ما با مشاركت در يك جهان زبانى ، در واقع بخشى از يك اجتماع
زبانى هستيم . زبان ، ما را به هم زبان هاى ما پيوند مى دهد و در ضمن ،
ما را به رشته درازى كه يك اجتماع زنده را با نياكان دورش مرتبط مى
سازد، متصل مى كند. اعضاى مرده جامعه بشرى ، بيشتر از اعضاى زنده اش
مى باشد. بدون يك زبان مشترك ، انسان ها هرگز نمى توانسته اند به
همبستگى و توافق دست يابند و بدون اين ابزار همگانى ، هر گونه سامانى
امكان پذير نيست .
زبان مشترك براى اجتماع بشرى گريز ناپذير است . اما زبان ، تنها يك
ميانجى رفتار است ، نه راهنماى مثبت آن . جامعه علاوه بر زبان به يك
اعتقاد مذهبى مشترك نيز نياز دارد. دين همان اصل وحدت بخش و زمينه
مشتركى را فراهم مى سازد كه اگر نبود، اختلاف هاى فردى ، جامعه را از
هم مى گسيختند. دين به انسان ها اجازه مى دهد تا بر تمايلات خودخواهانه
شان فائق آيند و به خاطر عشق به همنوعشان فراتر از اين خودخواهى عمل
كنند. دين همان شيرازه نيرومندى است كه افراد جامعه را با يك كيش و
نظام عقيدتى مشترك به همديگر پيوند مى دهد. اين سنگ بناى سامان اجتماعى
است و براى مشروع ساختن فرمان هاى حكومت اجتناب ناپذير است . هيچ قدرت
دنيوى نيست كه بدون پشتيبانى يك قدرت معنوى دوام آورد. هر حكومتى براى
تقديس و تنظيم رابطه فرماندهى و فرمانبرى به يك دين نياز دارد.
(469)
شهيد مطهرى (ره ) نيز با اعمال يك نگرش كاركرد گرايانه به دين و نقش آن
در القاى ايده هاى وحدت آفرين و ايجاد روح جمعى و نوع گرايانه و تدارك
زمينه هاى مناسب ، جهت شكل گيرى و تثبيت روابط سالم و مفيد در نظام
اجتماعى به عنوان ضرورى ترين و محورى ترين اصل در بقا و استمرار يك
حيات اجتماعى مطلوب و مقبول مى نويسد:
برخلاف آنچه بعضى خيال مى كنند كه هر چه تمدن پيش برود نياز به دين
كمتر مى شود، عكس قضيه است ، هر چه تمدن جلوتر مى رود به دليل آن كه
عصبيت ها - آن چيزهايى كه افراد را به حكم يك روح قبيله اى ، روح قومى
و امثال اينها پيوند مى داد - ضعيف مى شود بشر به سوى فرديت مى رود
يعنى پيوند طبيعى و عاطفى او با افراد ديگر كاهش پيدا مى كند و اين يك
امر محسوسى است . شما اگر همين مردم ايران امروز را با مردم پنجاه يا
صد سال پيش مقايسه كنيد مى بينيد هر چه به عقب بر مى گرديم پيوندهاى
كاسته شده و كم كم به حدى رسيده است كه حتى برادرها هم با يكديگر
تقريبا در حدى بيگانه شده اند. در قديم پسر عموها پيوندشان از برادرهاى
امروز قوى تر بود، بلكه عموها و عمه ها و خاله ها وقتى به يكديگر مى
رسيدند واقعا يك احساس الفتى مى كردند، در حالى كه امروز حتى وقتى
برادرها به يكديگر مى رسند اين طور نيست .
در اروپا كه اساسا حتى پيوند و پسر و فرزند هم دارد ضعيف و بريده مى
شود. همه شده اند من .
ماى قبيله اى و مايى
كه تعصب قبيله اى را به وجود مى آورد، همه به من
تبديل شده است . از طرف ديگر، بشر نيازمند به اين است كه روابط
اجتماعى داشته باشد و امروز به اين نقطه رسيده اند كه بايد چيزى جانشين
آن عصبيت هاى قبيله اى بشود، ولى ديگر چيزى در حد عصبيت نمى تواند وجود
داشته باشد. يعنى بايد يك عاملى كه افراد را آگاهانه به يكديگر پيوند
بدهد وجود داشته باشد، يعنى بايد فلسفه اى براى زندگى وجود داشته باشد،
فلسفه اى كه افراد به آن ايمان داشته باشند، چون اگر ايمان نباشد و
اعتقاد و خضوع و عاطفه نباشد فلسفه كارى نمى تواند بكند. فلسفه فقط فكر
است ، فكر هم مسخر انسان است ، يعنى تابع تمايلات انسان است . علم
روشنايى است ، عمده اين است كه انسان چه بخواهد و (با استفاده ) از اين
روشنايى بخواهد به كجا برود، از علم كارى ساخته نيست . اين است كه مى
گويند بشر به يك ايمان و به يك آرمان و به يك فلسفه آرمان ساز نيازمند
است و همين جاست كه به اصطلاح امروز، نقش عظيم دين روشن مى شود و نياز
امروز افراد بشر به چيزى كه حكم يك روح را داشته باشد كه افراد را به
يكديگر پيوند بدهد و حب و دوستى و علاقه به سرنوشت يكديگر و وحدت (در
بين آنها ايجاد كند) معلوم مى گردد. آن پيوندى كه مربوط به دوران قبيله
اى بود گسسته شد، ولى بشر امروز پيوند جديدى مى طلبد؛ به همين دليل
نيازى كه در گذشته افراد بشر به دين داشته اند، امروز آن نياز را به
مرتبه اشد و اعلى دارند.
(470)
يكى ديگر از نويسندگان در توضيح نقش دين در تكثير روابط اجتماعى و
تحكيم و تثبيت پيوندهاى اصيل و از بين بردن خلاء در ميان افراد جامعه
مى نويسد:
... تعداد روابطى كه فرد را به جامعه اى معين و تشكيل شده از (ن ) نفر
از افراد پيوند مى دهد، عبارت مى شود از تعداد (س - ن ) رابطه و از اين
طريق مى توانيم درجه كارآيى اجتماعى رابطه دينى را به اين صورت اندازه
گيرى كنيم كه يك تناسب عددى را ميان تعداد روابط دينى در يك جامعه معين
و تعداد روابطى كه شبكه اجتماعى آن جامعه را تشكيل مى دهند، برقرار
سازيم . اگر چه روشن است كه يك فرد تعداد (س - ن ) رابطه را در جامعه
اى كه از (ن ) فرد ايجاد شده است ، به خود اختصاص مى دهد، اما در عين
حال يك رابطه دينى را نيز براى خود حفظ مى كند، در نتيجه كارآيى اين
رابطه در آن به وسيله تناسب كلى بعدى آشكار مى شود:
(س - ن ) ن . / ن =(س - ن )
معناى تناسب فوق اين است كه دين ، چنان نظام اجتماعى را مى آفريند كه
در آن ، يك فرد آن گاه كه در تعداد (س - ن ) رابطه از روابط اجتماعى
ضرب مى شود، به افرادى بى شمارى تبديل مى گردد و هر گاه كه رابطه دينى
ضعيف شود، تعداد روابط نيز كاهش مى يابد، يعنى هر گاه كه جامعه از
مرحله اى كه بر نقطه (اء) از شكل هندسى دگرگونى ، منطبق است فرا مى
گذرد، اين تعداد روابط نيز به كاهش مى رود و از اين جاست كه درجه خلاء
اجتماعى ميان افراد موجود در محيط جامعه افزايش مى يابد و بر عكس آن ،
مى بينيم كه هر گاه رابطه دينى نيرومند شود و به همان اندازه كه اين
رابطه نيرومند مى شود مثلا ميان دو نقطه صفر و اء درجه خلاء اجتماعى
كاهش مى يابد، به گونه اى كه چهره جامعه اندكى به جامعه بيان شده در
سخن پيامبر صلى الله عليه و آله نزديك مى شود:المؤ
من للمؤ من كالبنيان يشد بعضه بعضااين چهره جامعه اى است كه
خلاء اجتماعى در آن وجود ندارد.
(471)
پس از اين توضيح كلى درباره نقش دين در برقرارى و تحكيم روابط اجتماعى
به تبيين ديدگاه هاى اسلام ، به عنوان كامل ترين نسخه هدايت الهى و
جامع ترين منبع اخذ تعاليم فردى و اجتماعى در اين خصوص مى پردازيم .
تحليل پيوند ميان انسان ها و جستجوى مبانى و ريشه هاى اصيل آن در يك
سير قهقرايى نشان مى دهد كه اولين پايه وحدت ميان انسان ها، وحدت ناشى
از روابط سببى بود كه زمينه تكون روابطى نسبى ميان انسان ها و پس از آن
، شكل گيرى اقوام و قبايل و برقرارى روابط نسبى و سببى ميان ايشان را
موجب شد.
از نظر اعتقاد اسلامى بلكه اديان توحيدى ، اين امر مسلم است كه نسل بشر
كنونى به يك مرد و يك زن به نام هاى آدم عليه السلام و حوا منتهى مى
گردد كه بر حسب ظاهر آيات قرآن مجيد و برخلاف نظريه تحول انواع مستقيما
از خاك خلق شده اند، از اين رو اولين هسته خانوادگى در اين كره خاكى
محصول پيوند مشترك ميان اين دو است . توليد فرزندان و تكثر نسل انسانى
به عنوان اولين ثمرات اين پيوند قراردادى و نيز شكل گيرى رابطه پايدار
و مستحكم نسبى ميان ايشان و به تبع آن ، ايجاد روابط ثانوى بر پايه
مودت و رحمت و عاطفه و صميميت ، دومين مرحله در پى ريزى جامعه انسانى
به شمار مى آيد.
گسترش خانواده اوليه به پيدايش خانواده بزرگى در حد يك قبيله و برقرارى
روابط سببى و نسبى و عاطفى ميان ايشان منجر شد. تكثر قبايل و دور شدن
آنها از مبداء تكون مشترك ، رفته رفته زمينه تضعيف تعلقات طبيعى و
عاطفى و در نهايت فراموشى آن را فراهم نمود و اين خود زمينه ساز توسل
به يك عامل معنوى ديگرى به نام دين بود كه در جاى خود بدان اشاره خواهد
شد.
سيد قطب در تفسير اولين آيه از سوره نساء مى نويسد:
از اين آيه استفاده مى شود كه پايه و بنيان جامعه بشرى خانواده است .
اراده خداوند بر اين تعلق گرفت كه جامعه انسانى را از طريق تكون يك
خانواده واحد، خلق نمايد. او ابتدا يك موجود انسانى - آدم عليه السلام
- و سپس از ماده خلقت او جفت او را آفريد و از خلقت اين دو، اولين
خانواده شكل گرفت و سپس از طريق آنها، انسان هاى متعددى اعم از مذكر و
مؤ نث به وجود آمدند. (و اين امر بر اساس حكمتى اين چنين صورت پذيرفت )
چه خداوند مى توانست از ابتداى امر مردان و زنان متعددى را بيافريند و
زمينه تشكيل هسته هاى خانوادگى متعددى را بدون هيچ گونه ارتباط
خويشاوندى ميان آنها، فراهم نمايد، خانواده هايى كه تنها وجه مشترك
آنها وحدت آنها در خلقيت نسبت به خالق هستى بود. اين اشتراك در حقيقت ،
اولين نقطه وحدت ايشان شمرده مى شد. و لكن حكمت و اراده الهى بر اين
قرار گرفت كه محورهاى پيوند و نقاط اشتراك عديده اى را ميان انسان ها
برقرار سازد، او ابتدا از اشتراك انسان ها در مخلوقيت و مربوبيت نسبت
به خالق و رب عالمين كه در حقيقت ، اساس و بنيان همه پيوندهاى انسانى
است آغاز نمود و سپس پيوند ناشى از رحم و خويشاوندى را در ميان ايشان
به وجود آورد.
با اين مبانى حكيمانه ، اولين هسته خانوادگى متشكل از يك زن و مرد با
حقيقت ، طبيعت و فطرت واحد در عالم هستى ، پا به عرصه وجود نهاد و سپس
از طريق آن ، انسان هاى متعددى اعم از مذكر و مؤ نث به وجود آمدند.
انسان هايى كه علاوه بر اشتراك در مخلوقيت از مبداء و منشاء طبيعى واحد
يعنى پيوند خانوادگى و اشتراك در رحم نيز برخوردار بودند و سپس از طريق
تكثير همين هسته اولى خانوادگى بود كه جامعه انسانى به وجود آمد.
اشتراك در عقيده نيز محور ديگرى است كه پس از شكل گيرى جامعه انسانى در
ميان ايشان مطرح شد.
(472)
اما فلسفه تاءكيد اسلام بر صله رحم و رعايت پيوندهاى طبيعى به عنوان
پايه و مبناى پيوندهاى اجتماعى در شبكه خويشاوندى ، عمدتا به علت كشش
طبيعى و تمايل فطرى و انگيزه كافى (قطع نظر از دغدغه هاى سوداگرانه )
افراد براى پيوند با خويشان و همكارى و مساعدت با ايشان است و هدف
اسلام از انتخاب اين هسته به عنوان نقطه و همكارى و مساعدت با ايشان و
هدف اسلام از انتخاب اين هسته به عنوان نقطه عزيمت خود در اصطلاح نظام
اجتماعى و القاى تعاليم وحيانى ، عمدتا به همين خصيصه برمى گردد، هر
چند پس از اين مرحله ، در پرتو القائات خويش ، ديدگاه انسان ها را از
محدوده تعلقات طبيعى صرف ارتقا داده و افق هاى وسيع ترى را فرا روى
آنها مى گشايد.
يكى از مفسران معاصر در اين باره مى نويسد:
علت اين كه اسلام نسبت به نگهدارى و حفظ پيوند خويشاوندى اين همه
پافشارى كرده اين است كه هميشه براى اصلاح ، تقويت ، پيشرفت ، تكامل و
عظمت بخشيدن به يك اجتماع بزرگ ، چه از نظر اقتصادى يا نظامى و چه از
نظر جنبه هاى معنوى و اخلاقى بايد از واحدهاى كوچك آن شروع كرد؛ با
پيشرفت و تقويت تمام واحدهاى كوچك ، اجتماع عظيم ، خود به خود اصلاح
خواهد شد. اسلام براى عظمت مسلمانان از اين روش به نحو كامل ترى بهره
بردارى نموده است ، دستور به اصلاح واحدهايى داده كه معمولا افراد از
كمك و اعانت و عظمت بخشيدن به آن رو گردان نيستند، زيرا تقويت بنيه
افرادى را توصيه مى كند كه خونشان در رگ و پوست هم در گردش است ، اعضاى
يك خانواده اند و پيداست هنگامى كه اجتماعات كوچك خويشاوندى نيرومند
شد؛ اجتماع عظيم آنها نيز عظمت مى يابد و از هر نظر قوى خواهد شد؛ شايد
حديثى كه مى گويد صله رحم باعث آبادى شهرها مى گردد به همين معنا اشاره
باشد.
(473)
عامل ديگرى كه در مقايسه با عامل اول ، نقش ثانوى و روبنايى دارد و
براى برقرارى و تحكيم روابط ميان انسان هايى كه همچون عصر و زمان حاضر،
تعلقات خويشاوندى در ميان آنها از رونق و اعتبار افتاده است ، پيوند
ميان انسان ها بر اساس تفاوت هاست كه به عنوان يك سياست تكوينى در متن
خلقت تعبيه شده است . با توجه به تطابق و هماهنگى ميان تكوين و تشريح ،
تاءثيرگذارى اين عامل تكوينى نيز زمينه ساز تحقق و عينيت بسيارى از
تعاليم شرع در جهت نيل به وحدت ميان انسان ها و تحكيم پيوندهاى اجتماعى
ميان ايشان قلمداد مى شود.
تفاوت انسان ها از جهت استعدادها و مواهب جسمى ، روحى ، عقلى و عاطفى
كه بر اساس قوانين جهان آفرينش پايه ريزى شده ، امرى طبيعى است . اين
امر افراد انسان نيازمند به يكديگر ساخته ، آنان را به زندگى اجتماعى
دعوت نموده و ضرورت آن را بيش از پيش بر ايشان نمايان مى سازد. همچنين
نيازهاى مختلف انسان كه روز به روز افزايش مى يابد و بشر به تدريج ، به
صورت مشخص و آگاهانه از آنها و ابعاد مختلفش مطلع مى شود، به طور طبيعى
اجتماع پديد آمده را استقرار و استحكام مى بخشد و موجب مى گردد كه
افراد اگر چه از روابط سببى و نسبى واحد برخوردار نباشند و يا از مليت
ها و نژادهاى گوناگون منشعب شوند، نه تنها به اجتماعى زيستن تن در
دهند، بلكه به آن گرايش داشته و از متلاشى شدن آن جلوگيرى كنند.
(474)
نوع ديگرى از همبستگى و وحدت ميان انسان ها وجود دارد كه به ابعاد
معنوى و حيات روحانى ايشان مربوط مى گردد. اين جنبه به رغم اهميت و نقش
زير بنايى آن ، كمتر مورد توجه جامعه شناسان واقع شده است .
اين نوع همبستگى افراد انسان كه از عامل ايدئولوژى نشاءت مى گيرد، در
اسلام و ساير اديان آسمانى بيش از هر چيز به آن اهميت داده شده است .
افرادى كه بر اساس اين عامل به هم مى پيوندند تشكيل خانواده اى را مى
دهند كه رهبران به منزله پدران و هر يك از اعضا نسبت به يكديگر حكم
برادر و خواهر را دارند. در اثر اين عامل ، الفتى بين اعضا پديد مى آيد
كه در سايه هيچ عامل ديگرى محقق نمى گردد و نظيرى براى آن نمى توان
يافت اين وحدت ، مرزهاى زمانى ، خويشاوندى ، جغرافيايى ، نژادى و... را
در مى نوردد و همه را تحت الشعاع خويش قرار مى دهد.
بر اساس بينش اسلامى ، وحدت معنوى تنها مى تواند در سايه ايدئولوژى
صحيح يعنى جهان بينى توحيدى تحقق يابد. هر چند كليه اجتماعاتى كه منكر
جهان بينى توحيدى هستند از يك وحدت ظاهر داراى نوعى پيوستگى باشد، ولى
اين پيوستگى عمقى نيست و از لايه رويين حيات اجتماعى فراتر نمى رود.
(475)
از اين رو، مقتضاى اتحاد و همبستگى ميان انسان ها داشتن محور واحد و
جهت اشتراكى است كه در هر گروه اعم از خرد و كلان ، افراد متفرق را گرد
خود جمع مى آورد. اين محور وحدت ، بسته به نوع گروه ها، هر چيزى مى
تواند باشد.
يكى از مفسران درباره انواع اخوت در قرآن كريم مى نويسد:
برادرى در قرآن ، گاهى به لحاظ نژاد، قوميت ، شركت در خاك ، زبان و
مانند آن است ، خواه اشتراك در عقيده باشد يا نباشد، مانند همين مورد
(برادرى حضرت شعيب براى قوم او) و گاهى به لحاظ اشتراك در عقيده است ،
خواه اشتراك در نژاد و نسب باشد يا نباشد، مانند برادرى مؤ منان :
انما المؤ منون اخوة و برادرى منافقان و
يهويان :اءلم تر الى الذين نافقوا يقولون
لاخوانهم الذين كفرواو برادرى مبذران و شياطين :ان
المبذرين كانوا اخوان الشياطين .
(476)
البته روشن است كه از ميان انحاى طرق پيوند ميان انسان ها تنها پيوند
اخير است كه از اصالت و اعتبار دينى برخوردار بوده و در هر شرايط مى
تواند اتحاد و همبستگى ميان انسان ها را در گستره عظيم و با عمق و غناى
وصف ناپذير تضمين نمايد. ساير عناصر وحدت آفرين ميان انسان ها اعم از
اشتراك در نسب ، نژاد، سرزمين ، زبان ، شغل و... نيز در فرض فقدان
پيوند معنوى و هدفدار و عميق مبتنى بر يك نظام اعتقادى دينى و نظام
ارزشى منبعث از آن نمى تواند از بروز تفرقه ها و اختلافات بنيان كن در
نظام اجتماعى مانع شود. ارزش و اعتبار اين عناصر تا حدى است كه با
اقتضائات پيوند معنوى اصيل ميان مؤ منان تعارض نكند، در غير اين صورت ،
كمترين بهايى براى آن نمى توان قائل شد؛ امام على عليه السلام در نامه
64 نهج البلاغه به اين مهم توجه داده است .
اين بخش را با كلام جامع و شيوا و دقيق مارسل
بوازار در تبيين خصيصه اجتماعى اسلام و سياست هاى اجرايى اين
دين حنيف براى ايجاد و تحكيم وحدت ميان انسان ها در نظام اجتماعى به
پايان مى بريم :
اسلام قاعده اى از براى زندگى است . رعايت احكام و نهادهاى آن بايد به
اجتماعى منسجم منجر گردد كه زندگى هر فرد را تغيير دهد تا از مجموع ،
سازمانى منحصر به فرد و يك من اجتماعى به
وجود آورد... در قرآن كريم ، دعوت به همكارى برادرانه و احترام متقابل
مكررست . ايمان با پيوند دادن زندگى معنوى و دنيوى ، فرد را به راه
راست و حفظ تعادل بين منافع شخصى و نيازهاى جامعه هدايت مى كند.
در اسلام همه چيز در عين وحدت است . واجبات شرعى از لحاظ ظاهرى و حتى
مادى ، نمودار اين وحدت و توافق است . مسلمانان در نماز، پنج بار در
روز در ساعت هاى نسبتا برابر و رو به يك قبله (مكه ) سجده مى كنند.
وقتى نيت با حركات بدن نمازگزار همراه شود، وحدت روحى و جسمى او را
نشان مى دهد. به علاوه نماز در قرآن كريم ، عمدتا با زكات آمده است كه
تكليفى شرعى و حقى متقابل است و مسلمانان را به هم مى پيوندد. روزه ماه
رمضان نيز در بين كليه مسلمانان كه در طول ساعاتى يكسان از خوردن و
آشاميدن مى پرهيزند، مظهر پيوستگى است . به علاوه ، روزه يكى از اركان
مساوات اسلامى است كه غنى را نيز مانند فقير به امساك وا مى دارد.
فطريه نيز به نوبه خود در ايجاد مفهوم اتحاد و هم آهنگى جامعه مؤ ثر
است . وظيفه دستگيرى تواءم با شفقت ، موجد تعاون مى شود. سرانجام ، حج
بارزترين نمودار اتحاد جامعه اى است كه داراى ايمانى واحد است . ايمان
است . ايمان و واجبات شرعى ، انسان را مستقيما به خدا نزديك مى كند و
بدين طريق در ايجاد اتحاد و تجانس ، جامعه اسلامى را مؤ ثر مى افتد و
به موازات آن ، جامعه اسلامى را به جهان منشى سوق مى دهد.
قرآن كريم مسؤ وليت مشترك ميان اعضاى جامعه اسلامى را به جد تاءكيد مى
كند و به صراحت تمام به آن جنبه شرعى مى دهد. اين مسؤ وليت مشترك را
بايد به عنوان احساس وابستگى متقابل و اجتناب ناپذير و شرط لازم تعاون
جمعى به شمار آورد. انگيزه آن در وهله اول عقلانى و نوع دوستانه است و
در وهله دوم ، تواءم با شفقت و يا عاطفى است . اين مسؤ وليت مشترك به
صورت وظيفه اى شبه حقوقى محرز مى گردد كه از هر فردى مسؤ وليتى مى
طلبد. پس وابستگى متقابل (در آنچه به رعايت شريعت اسلامى و همكارى
اجتماعى به منظور گسترش امت مربوط مى شود) به صورت مسؤ وليتى اخلاقى و
مشترك در مى آيد.
... عوامل طبيعى تفكر مسلمانان - از قبيل وابستگى به امت ، اهميت دادن
به فضايل اجتماعى ، نوعى گرايش به زندگى جمعى ، حسن سلوك و علاقه به
مناسك - پس از اندك مدتى به عنوان مشخصات فرهنگى خاص اسلام متجلى گشته
است ، زيرا اين فرهنگ ، مشحون از تاءثيرات دينى است كه جزء حركت جمعى
زندگى است .
(477)
فصل نهم : علل ضعف و قطع ارتباطات خويشاوندى
مقدمه
ضعف ارتباطات خويشاوندى در جهان معاصر - هر چند در كشورهاى
صنعتى از نظر كمى و كيفى بيشتر و در جوامع داراى فرهنگ هاى برخوردار از
آميزه هاى وحيانى و آداب و رسوم سنتى به ميزانى كمتر - از جمله نمودهاى
بارز تغييرات اجتماعى به وجود آمده و از پيامدهاى تجربه مرحله ديگرى از
تمدن بشرى ، تحت نام تمدن شهر نشينى و صنعتى است .
جامعه اسلامى ما نيز به رغم تاءكيدهاى مبرم اسلام و جايگاه فرازين اين
سنخ آداب اجتماعى در نظام ارزشى و هنجارى آن ، به علت وقوع برخى
تغييرات ساختارى و متاءثر شدن از برخى جريانات وارداتى فرهنگ از اين
عارضه ناخوش آيند در امان نمانده است .
تحليل نظام اجتماعى موجود و مطالعه عميق درباره تغييرات ساختارى آن در
سطح كلان و بررسى علل و زمينه هاى مختلف ضعف يا قطع ارتباطات خويشاوندى
در سطح خرد، طبيعى بودن اين رخداد را دست كم در برخى سطوح روشن و آشكار
مى سازد. ضعف توجه به تعاليم اجتماعى دين و عدم بهره گيرى درست از آن
در سازماندهى و مديريت زندگى پيچيده امروز، تنزل شاءن و موقعيت ارزش
هاى اخلاقى ؛ مهاجرت و تحرك جغرافيايى ، تقسيم كار صنعتى ، تحرك
اجتماعى ، تكاپوى زياد و كثرت ارتباطات برونى ، شكل گيرى نهادها و
تاءسيسات جديد و در نتيجه از ميان رفتن بسيارى از كاركردهاى شبكه
خويشاوندى در عرف موجود؛ ازدواج هاى برون فاميلى ، عقلانيت ابزارى ،
نگرش هاى محاسباتى و فردگرايى انسان امروز و عوامل ديگرى كه در اين فصل
به بررسى برخى از آنها، متناسب با سبك و سياق نوشتار حاضر خواهيم
پرداخت ، ادعاى فوق را تبيين مى كند.
به اعتقاد برخى محققان ، تاءكيدات بيش از حد اسلام بر مساءله صله رحم و
مترتب ساختن آثار متعدد دنيوى و اخروى بر آن و متقابلا برحذر داشتن مؤ
منان از قطع رحم و عاق والدين و توجه دادن ايشان به آثار و تبعات
سهمگين و ناگوار اين عملكرد، خود نشانه بارزى بر اين حقيقت است كه
افراد انسانى على رغم ميل باطنى شديد به انس با همنوعان و تشكيل جامعه
، در ناحيه شبكه خويشاوندى به علت خصوصيات و ويژگى هاى آن ، استعداد
بيشترى براى تمرد از وظايف متقابل ، بى توجهى به حقوق و مآلا قطع
ارتباط با ايشان دارد. پس از ذكر اين مقدمه كوتاه به توضيح عوامل فوق
آن در تضعيف يا قطع تعلقات خويشاوندى مى پردازيم :
1. ضعف اعتقادات مذهبى
ضعف اعتقادات مذهبى ، عدم بهره گيرى كافى از فرمان ها و تعاليم
مذهبى (خصوصا در اديانى همچون اسلام كه مجموعه قابل توجهى از تعاليم و
دستورات اجتماعى را فرا راه انسان ها نهاده است ) در زندگى اجتماعى ؛
كم رنگ شدن ارزش هاى اخلاقى و هنجارهاى منبعث از آن در نتيجه تضعيف
منبع مولد يا پشتوانه و ضمانت اجرايى آنها يعنى اعتقادات دينى ؛ غلبه
برخى خلقيات ، عادات و رسوم فرهنگى ناهمگون با اقتضائات يك حيات
اجتماعى مطلوب و... از عمده ترين دلايل ضعف ، تشتت يا از هم گسيختگى
پيوندهاى اجتماعى در جوامع به اصطلاح متمدن امروز قلمداد مى شود. البته
معناى اين سخن ، آن نيست كه تنها عامل وحدت بخش و نيروى تقويت كننده
پيوندهاى اجتماعى در عرف هاى پيشين ، دين و اعتقادات مذهبى بوده يا بشر
ديروز، بيشتر از بشر امروز از ظرفيت هاى اجتماعى اديان به نفع تعالى و
تكامل خود و در جهت وصول به طرح ها و برنامه هاى سعادت آفرين ، جهت
اعمال مديريت مناسب براى هدايت نظام اجتماعى بهره بردارى كرده است ، چه
زندگى اجتماعى امروز بشر در مقايسه با وضعيت آن در گذشته ، فراز و نشيب
ها و تغييرات پر دامنه اى را تجربه كرده است و بالطبع در هر مرحله به
تناسب ويژگى هاى تمدنى و درجات پيچيدگى ، ابزارها و عناصر خاصى را براى
ايجاد و تحكيم پيوندهاى اجتماعى ميان اعضاى خود مى طلبد و هيچ گاه نمى
توان از يك عامل ويژه در يك جامعه در هر شرايط و موقعيت انتظار يكسانى
داشت . اما تفاوت جامعه امروز با جوامع سنتى پيشين و احساس نياز و
ضرورت شديد جوامع امروز به بهره گيرى از ايده هاى حقوقى و اخلاقى منبعث
از اديان الهى ، عمدتا در اين حقيقت خلاصه مى گردد كه جوامع سنتى پيشين
، به علت برخوردارى از عصبيت قومى و قبيله اى به عنوان متقن ترين نيروى
موجد وحدت و انسجام اجتماعى از اين حيث كمتر احساس نياز به مذهب مى
كردند و غلبه عصبيت حتى در مواردى بسيار قوى تر از مذهب ، اين وحدت
آفرينى را در ميان اعضاى قبيله موجب مى شد و آنان را در پرتو وجدان
جمعى شديد در مقابل بيگانگان راسخ و مستحكم در قالب يك صف واحد انسجام
مى بخشيد. اما فرو پاشى عصبيت در جامعه امروز، به علت وقوع تغييرات مهم
تمدنى ، نياز به دين را به عنوان يك عامل جانشين ، جهت تحكيم و تقويت
پيوندهاى اجتماعى بر اساس معيارهاى معقول و منطقى با قوت هر چه تمام تر
مطرح ساخته است .
يكى از متفكران ، در ارتباط ميان دين و اخلاق مى نويسد:
اديان چه تعليم يافته و چه تعليم نايافته ، مخصوصا در روند گفتگويى جدى
با مقتضيات حيات اخلاقى ، پديد مى آيند و تحول مى پذيرند. اين اديان ،
قوانين عمل ، طريقه استدلال اخلاقى و معيارهاى فضيلت را به تفضيل بيان
مى كنند. براى اين كه تعهد به حيات اخلاقى را تقويت كنند، جهان را به
صورت نظامى اخلاقى ، تصور مى كنند و در نهايت ، حاضرند اين نظام اخلاقى
را به صورتى اصلاح و تلطيف كنند كه به همه اجازه دهد به عالى ترين
مرحله فضيلت اخلاقى نائل شوند. سنت هاى دينى در همه اين راه ها به
تكامل اخلاقى بشر و خود شناسى وى كمك كرده اند. اديان آن چنان كه برخى
متفكران قرن نوزدهم استدلال كرده اند به اخلاق ، قابل تحويل نيستند،
چون دين به دغدغه ها و نيازهاى مختلفى از انسان ها نظر دارد. ميل زيبا
شناختى ، كنجكاوى علمى و تاريخى ، تمايلات آيينى و تعقلى ، همه در
ايمان دينى به نحوى بروز مى يابند، ولى هيچ كس را يارى انكار اين نيست
كه دغدغه هاى اخلاقى به اتم معنا از محورى ترين جنبه هاى حياتى دينى
بوده است .
(478)
بدون شك ، تقويت اين پايه ها به تحكيم روابط اجتماعى عموما و روابط
خويشاوندى خصوصا انسان امروزى مى نويسد:
... ما تمام مقررات داخلى خود را مانند دستورات مذهبى از دست نهاده ايم
. نسل هاى امروزى حتى از وجود چنين مقرراتى در گذشته بى خبرند. اعتدال
، شرافت ، درستى ، حس مسؤ وليت ، پاكى ، تملك نفس ، محبت به همنوع ،
شهامت ، گويى جملات بى معنا و كلماتى است كه مورد تمسخر جوانان امروزى
است ، وقتى به اعتقادات مذهبى نيز وفادارند به آن ، همچون اشياى نادر
موزه ها احترام مى گذارند. بلاشك در ميان كسانى كه كاتوليك مانده اند،
سختى از نوع دوستى و عدالت و حقيقت بر زبان مى آيد، ولى به جز در چند
مؤ من حقيقى ، آثارى از اين اصول در زندگى روزانه ديگران مشهود نيست .
انسان امروزى به جز جلب لذت ، اصلى براى راه و رسم زندگى نمى شناسد.
همه كس اسير غرور است و مانند خرچنگ در پوسته خود مترصد دريدن همنوع
خويش به سر مى برند. مناسبات اوليه اجتماعى به كلى تغيير يافته و تشتت
همه جا حكمفرماست و زناشويى هاى ديگر چون پيوند محكمى بين زن و مرد
نيست . در عين حال ، شرايط مادى و روانى زندگى امروزى با هم محيطى براى
اضمحلال زندگى خانوادگى فراهم آورده اند كه در آن ، كودكان چون
موجوداتى سربار و مزاحم در نظر مى آيند؛ بدين ترتيب ، تمامى اصولى كه
در گذشته ، پدران ما راه و رسم زندگى فردى و اجتماعى را بر آن متكى
ساخته بودند، از دست نهاده شد.
(479)