بحثهائى از جلد هفتم الغدير
غديريههاى قرن نهم
غديريههاى سه غديريه سرا در جلد هفتم الغدير آمده است . اين غديريهها متعلق به
سده نهم هجرى قمرى مى باشد . ابن داغر حلى شيخ مغامس بن داغر حلى كه متوفاى اواسط
قرن نهم مى باشد ، يكى از غديريه سرايان اين دوره است . با اينكه اشعار ابن داغر در
غايت لطافت وجزالت است ، تذكره نويسان آنچنان كه بايسته است به طرح اشعار و زندگى
او نپرداختهاند . اصولا قلم بسيارى از تاريخ نگاران با اعمال اين گونه حق كشىها
مأنوس شده است . برخى را بيهوده بزرگ مى كنند و به برخى بدون دليل بى اعتنائى مى
نمايد . بىهنران را فضايل مى بخشند و هنروران عالم انسانيت را به گمنامى مى كشانند
. ابن داغر حلى نيز از قربانيان اين ماجراست . ابياتى را كه ذيلا مى خوانيد از
غديريه ابن داغر انتخاب شده است : . . . وحباه في " يوم الغدير " ولاية * عام
الوداع وكلهم اشهادها فغدابه " يوم الغدير " مفضلا * بركاته ما تنتهى اعدادها قبلت
وصية احمد وبصدرها * تحفى لآل محمد احقادها حتى إذا مات النبى فأظهرت * اضغانها في
ظلمها اجنادها منعوا خلافة ربها ووليها * ببصائر عميت وضل رشادها واعصو صبوا في منع
فاطم حقها * فقضت وقد شاب الحياة نكادها
وتوفيت غصصا وبعد وفاتها * قتل الحسين وذبحت اولادها . . . - پيامبر ( ص ) در آخرين
حج خود - در روز غدير - ولايت را به على ( ع ) واگذار نمود ، و تمامى مردم شاهد
اين واقعه بودند . - روز غدير - با بركتها پايان ناپذيرش - از على ( ع ) ( و ولايت
او ) برترى يافته ، - گروهى ( در روز غدير به ظاهر ) وصيت پيامبر ( ص ) را قبول
نمودند ولى در سينه كينههائى كه نسبت به اهل بيت پيامبر داشتند مخفى كردند . - (
عاقبت ) در آن روزى كه پيامبر فوت شد گماشتگان آن گروه كينههاى خود را با ظلم و
ستم ( به آل پيامبر ) آشكار ساختند . - آنها كوردلانه و از روى گمراهى خلافت الهى و
خلافت ولى او را نپذيرفتند . - گرد هم آمدند و حق فاطمه را از وى گرفتند و زندگى او
را با اندوه در آميختند . - فاطمه با غصه از دنيا رفت ، و بعد از وفات او بود كه
حسين را كشتند و فرزندانش را سر بريدند . آغاز انحراف ساعاتى بيش نبود كه از رحلت
پيامبر اكرم ( ص ) مى گذشت . مردم دو دل بودند ، آيا بگيرند يا منتظر آينده باشند ؟
! ارعاب نو بنياد حاكم بر مدينه ، جرأت هر گونه اعتنا به جنازه پاك پيامبر را از
بين برده بود . عثمان فرياد مى زد : " اگر كسى اظهار كند كه پيامبر مرده ، زبانش را
خواهيم بريد " . ( 1 ) عمر نيز مى گفت : " عده اى منافق گمان مى كنند پيامبر مرده
است ، ( 2 ) من سر از تن كسى كه اين حرف را بزند جدا خواهم كرد " . ( 3 ) صحابه با
وفا ! به حركت در آمده . آنان بدن كفن پوش پيامبر را - به حال خود - رها كرده ( 4 )
و در كوچهها همصدا به شيوخ خود فرياد مى زدند : " پيامبر نمرده است و
نبايد دفن شود " . ( 5 ) جملات تهديد آميز در فضاى مدينه مى پيچيد و قطرات اشك را
بر رخساره عزاداران رسول خدا ( ص ) مى خشكاند . تهديد كنندگان بى اعتنا به گفتههاى
خويش مى رفتند تا در گوشه ديگرى از شهر جمع شوند . آنان در انديشه تعيين خليفهاى
براى مسلمانان بودند ! گويى با اين كار خود مى خواستند خانواده سوگوار پيامبر را به
باد تمسخر گيرند . عموى پيامبر ( عباس ) پى در پى از آنان در خواست مى كرد كه
پيامبر را دفن كنند . ( 6 ) ولى در آن هياهو ديگر كسى صداى امثال او را نمى شنيد .
سقيفه در ميان فحاشىها و نعرههاى صحابه غرق شده بود . ( 7 ) عده اى از انصار مى
گفتند : " يك امير از ما و يك امير از قريش " . ( 8 ) عمر با دهان كف كرده ( 9 ) -
پرخاشگرانه - سخنى ديگر مى گفت . او وابو عبيده مردم را به بيعت با ابو بكر فرا مى
خواندند . ( 10 ) ابو بكر به مخالفين خود مى گفت : " امارت با ما ، وزارت با شما "
. ( 11 ) از هر گوشه اى صدائى بلند بود . يكى ابو بكر را تهديد مى كرد و مى گفت : "
به خدا قسم تيرهايم را به سوى شما هدف خواهم رفت و نيزهام را از خونتان رنگين
خواهم نمود " . ( 12 )
ديگرى ( زبير ) تيغ از نيام بر كشيده بود و مى گفت : " تا زمانى كه با على ( ع )
بيعت نكنيد شمشيرم را در غلاف نخواهم كرد " . ( 13 ) رزم آور بدر ( حباب بن منذر )
با شمشير برهنه خود ابو بكر را تهديد مى كرد . ( 14 ) سعد بن عباده ، بدن ناتوان و
مريض خود را به سقيفه رسانيده بود و با صدائى رنجور به عمر مى گفت : " . . . اگر
توانى در بدن داشتم ، چنان فرياد مرا در همه جا مى شنيدى ، كه با يارانت ( از ترس )
در سوراخى مى خزيدى " . ( 15 ) . . . چنين مى نمود كه مخالفين ابو بكر با زبان خوش
به راه نمى آيند ! بايد شروع كرد ! عمر به عصبانيت 16 فرياد كشيد : " سعد منافق است
، او را بكشيد " . ( 17 ) با اين فرياد عمر ، وقت تصفيه حسابهاى شخصى فرا رسيد :
گروهى حباب بن منذر را به زير لگد گرفتند ، دهانش را از خاك پر نمودند 18 و بينى او
را خرد كردند . ( 19 ) گروهى هم مقداد را مى زدند . ( 20 ) سعد بن عباده نيز نزديك
بود زير مشتها و لگدهايى كه بطرفش حواله مى شد . ( 21 )
جان ببازد . ( 22 ) يكى ( 23 ) از آنها به سعد مى گفت : " آنقدر تو را خواهم زد تا
استخوانهايت بشكند ، [ يا چشمانت از حدقه در بيايد ] " . ( 24 ) گرداننده اصلى اين
صحنههاى دلخراش عمر بن خطاب بود . پرچمدار انصار ( قيس بن سعد ) ريش عمر را گرفته
بود و مى گفت : " اگر يك مو از سر پدرم كم بشود ، تا دندانهايت را خرد نكنم باز نمى
گردم " . ( 25 ) . . . . در اثر ضرب و شتمها و تهديدها ، صداى اعتراض مخالفين ابو
بكر رفته رفته خاموش گفت . ولى كار هنوز ناتمام بود . اكنون نوبت على ( ع ) است :
ابو بكر به عمر گفت : " برويد سراغ على ، و چنانچه بيعت نكرد به او حمله كنيد " . (
26 ) در پى اين سخن ، عمر با جماعتى به سوى خانه على به راه افتادند ، حرمت دخت
پيامبر را شكستند ، آتش برافروختند و . . . . ( 27 ) ساعتى بعد على ( ع ) را -
مانند شترى كه چوپ در بينىاش كردهاند تا مهار شود - از خانه بيرون كشيدند ( 28 )
و او را به قتل تهديد كردند . . . ( 29 )
نحوه انتخاب نمودن خليفه و امام از آن جائى كه ابو بكر با انتخاب ابو عبيده جراح
وعمر بن خطاب بن خلافت رسيده ، مبنا بر اين شده است كه در انتخاب امام ، اجماع مردم
و موافقت مسلمين شرط نيست بلكه آنچه كه ضرور است موافقت دو نفر از رجال حل و عقد مى
باشد . يعنى اگر دو نفر از رجال حل و عقد با كسى به عنوان خليفه بيعت كنند ، آن فرد
تا آخر عمر خود ، خليفه مسلمانان خواهد بود و بر تمامى مسلمين اطاعت از وى واجب
است . قاضى عضد ايجى مى گويد : " اكنون كه ثابت شد امامت به وسيله انتخاب و بيعت
حاصل مى شود ، اين نكته را نيز بدانيد كه در اين دو امر ( يعنى انتخاب امام و بيعت
با او ) هيچ گونه نيازى به اجماع نيست . . . بلكه بيعت يك يا دو نفر از اهل حل و
عقد هم كافى مى باشد . . . چنان كه صحابه پيامبر بر عقد بيعتى كه عمر با ابو بكر
كرد و نيز به عقد بيعتى كه عبد الرحمان بن عوف با عثمان نمود اكتفا كردند و در قبور
خلافت ابو بكر يا عثمان ، اجماع و اتفاق نظر مردم مدينه را شرط ندانستند تا چه رسد
به اين كه اجماع امت را شرط بدانند . . . " . ( 30 ) تمامى كسانى كه بر كتاب مواقف
شرح نوشتهاند ( يعنى سيد شريف جرجانى ، مولى حسن چلبى وشيخ مسعود شيروانى ) سخنان
قاضى عضد ايجى را كه فوقا ذكر شده پذيرفتهاند . ( 31 ) امام الحرمين جوينى ( متوفى
478 ) مى گويد : " بدانيد كه در بستن عقد امامت ، اجماع و موافقت همه شرط نيست . و
لذا حتى اگر مردم موافقت نكنند ، امامت ثابت مى شود . دليل اين سخن ما اين است كه :
وقتى امامت براى ابو بكر ثابت شد ، وى بىدرنگ شتافت تا احكام مسلمانان را امضاء ( و
براى آنان فرمان صادر ) كند وى هيچ درنگ و تأملى نكرد تا خبر امام و خليفه شدن او
به برخى از ياران پيامبر كه در مناطق دور دست زندگى مى كردند برسد . . . لذا نظر
درست اين است كه عقد امامت ، با بيعت يك نفر از اهل حل عقد نيز منعقد مى شود " . (
32 )
ابن عربى مالكى كه يكى از ائمه فرقه مالكيه است مى گويد : " در عقد بيعت با امام ،
لازم نيست كه همه مردم حضور داشته باشند ، بلكه براى بيعت با امام ، حضور دو يا يك
تن كافى است " . ( 33 ) قرطبى ( مفسر معروف ) مى گويد : " اگر يك تن از اهل حل و
عقد ، عقد بيعت امامت را ببندد ، آن عقد امامت ثابت مى باشد و بر ديگران لازم است
كه صحت آن امامت را بپذيرند . اين گفته ما با نظر برخى از مردم سازگار نيست ، بدين
جهت كه آنان مى گويند : پيمان امامت ، فقط هنگامى منعقد مى شود كه جماعتى از اهل
حل و عقد با امام بيعت كنند ، و حال آن كه اين قول درست نيست و نظر صحيح همان است
كه ما گفتيم ( يعنى امامت با بيعت يك نفر ثابت مى شود ) . دليل ما اين است كه : عمر
به تنهايى با ابو بكر عقد بيعت بست و هيچ يك از اصحاب پيامبر و هيچ يك از اصحاب
پيامبر هم اين كار او را ناپسند نشمرد . . . " . ( 34 ) لازم به تذكر است كه تمامى
انصار به جز دو نفر و بسيارى از مهاجرين و همه بنىهاشم و نيز زبير و عمار و مقداد
و ابوذر وسلمان از بيعت با ابو بكر خوددارى كردند و وى را شايسته مقام امامت
ندانستند . به هر حال شايسته يك نفر مفسر قرآن ( نظير قرطبى ) نيست كه چنين دروغ
فاحشى را به صحابه پيامبر نسبت بدهد . اوصاف امام از نظر عامه طبيعتا هر انسان
عاقلى اين را مى پذيرد كه خليفه و امام حداقل بايد فردى عالم و عادل باشد . راويان
كذاب براى تثبيت خلافت ستمگران و جاهلان ، احاديثى به پيامبر ( ص ) نسبت دادهاند
كه نمونههائى از آن را ذيلا مى خوانيم : ( 1 ) پيامبر به حذيفه مى فرمايد : " . .
. پس از من امامانى خواهند آمد كه به هدايت من هدايت نشوند و به سنت من عمل ننمايند
، مردانى در ميان آنها خواهد آمد كه قلبهايشان چون قلب شيطان در بدن آدمى است .
حذيفه گفت : اى رسول خدا ، اگر من ( زمان ) آنها را درك نمودم چه كنم ؟ پيامبر در
پاسخ فرمود : . . . تسمع وتطيع للأمير وإن ضرب ظهرك واخذ مالك فاسمع واطع = سخحن
امير را بشنو و اطاعت كن ، حتى اگر امير .
( * )
( با تازيانه ) بر پشت تو زند و اموال تو را به غارت برد . تو ( به فرمان او ) گوش
بده و ( از آن ) اطاعت كن " . ( 35 ) 2 - " سلمة بن يزيد جحفى از پيامبر پرسيد :
اگر اميرانى بر ما حاكم شدند كه حق ما را از ما گرفتند و ما را از حقوقمان باز
داشتند چه كنيم ؟ پيامبر ( ص ) روى خود را از سلمه برگرداند . سلمه مجددا سؤال خود
را مطرح كرد . پيامبر پاسخ داد : ( فرمان آن اميران را ) بشنويد و اطاعت كنيد ،
همانا آنان مسئول كارهاى خود هستند و شما هم مسئول كارهاى خود [ = إسمعوا واطيعوا
فإنما عليهم ما حملوا وعليكم ما حملتم ] " . ( 36 ) 3 - " پيامبر ( ص ) به عوف بن
مالك گفت : . . . بدترين امامان شما كسانى هستند كه شما دشمن آنان هستند و آنان را
لعن مى كنيد ، آنها نيز با شما دشمنى مى كنند و شما را لعن مى نمايند . عوف پرسيد :
اى رسول خدا ، اگر چنين وضعى پيش آمد ، با اين اميران مخالفت نكنيم ؟ پيامبر ( ص )
فرمود : نه ، تا زمانى كه آنان در ميان شما نماز مى خوانند ( با آنان مخالفت نكنيد
) و اگر ديديد حاكمى كه بر شما حكومت مى كند معصيتى را انجام مى دهد از معصيت وى
ناخرسند باشيد ولى دست از اطاعت او برنداريد " . . . الا و من ولى عليه وال فراه
يأتى شيئا من معصية الله فليكره ما يأتى من معصية الله ولا تنزعن يدا من طاعة " . (
37 ) 4 - " رسول خدا مى فرمايد : اگر به شما بر طبق آنچه كه من به شما گفتهام
دستور دادند ، در اين صورت هم ايشان از امرى كه كردهاند اجر مى برند و هم شما به
سبب اطاعتتان پاداش خواهيد داشت . ولى اگر به شما دستورى دادند كه من شما را به آن
امر نكرده بوده ، در اين صورت گناه اين دستور بر عهده خود آنان است وذمه شما از آن
برى مى باشد ( وعقابى نخواهيد داشت ) . زيرا هنگامى كه شما خدا را ملاقات كرديد
خواهيد گفت : خداوندا ! پيامبرانى را به سوى ما فرستادى ، ما نيز به اذن تو از
ايشان اطاعت كرديم ، جانشينانى براى آن پيامبران بر ما برگزيدى باز به دستور تو از
ايشان نيز
اطاعت كرديم ، همچنين فرمانروايانى را بر ما امير قرار دادى كه ما از آنها هم فرمان
برديم . پيامبر ( ص ) فرمود : سپس خدا مى فرمايد : راست گفتيد ، گناه ( وعقاب اوامر
خلاف حكم الهى ) بر عهده آنان است و شما گناهى نداريد " . ( 38 ) * * * بر اساس
همين احاديث جعلى بود كه افراد تبهكار زمام امور مسلمين را به دست گرفتند و به قتل
وغارت ، و ظلم و جنايت - تحت عنوان امام و خليفه مسلمين - پرداختند ، تا جائى كه
حتى فرزندان پيامبر ( ص ) نيز قربانيان همين بنياد شوم شدند . ابو اسحاق مى گويد :
" بعد از واقعه كربلا داشتم نماز ( جماعت ) مى خواندم ، شمر بن ذى الجوشن [ = قاتل
امام حسين ( ع ) ] نيز همانجا مشغول نماز بود . شمر پس از نماز گفت : خدايا ، به
راستى كه تو شريفى و شرف را دوست مى دارى ، و تحقيقا مى دانى كه من فرد شريفى هستم
، پس مرا بيامرز ! به او گفتم : چطور خداوند تو را بيامرزد ، در حالى كه تو در قتل
فرزند رسول خدا ( ص ) دست داشتهاى ؟ شمر گفت : واى بر تو ، ما چه كنيم ؟ ( به ما
چه مربوط است ) ، فرمانروايان ما ، ما را به كارى امر كردند و ما نيز از امر آنان
سرپيچى نكرديم . اگر با آنها مخالفت مى نموديم از اين الاغهاى بدبخت نيز بدتر بوديم
" . ( 39 ) احاديثى كه به دروغ به پيامبر نسبت داده شده و در آنها پيامبر امامان
فاسق و ستمكار را تأييد نمودهاند زياد است . اين احاديث جعلى موجب صدور احكامى
گرديده كه ذيلا نمونههائى از آن را مى خوانيم : اطاعت از احكام ظالم واجب است !
نورى مى گويد : " . . . خروج ( و قيام ) عليه خلفاى گناهكار و همچنين جنگ با آنها
حرام است ، حتى اگر آن خلفا فاسق و ظالم باشند و اين ( حرام بودن قيام عليه خلفاى
فاسق و ظالم ) مورد اتفاق تمامى مسلمين است " . ( 40 )
باقلانى مى گويد : " . . . اصحاب حديث معتقدند كه امام ، به سبب ارتكاب گناه و ظلم
، و به سبب غصب اموال و ضرب و شتم مردم و كشتن كسانى كه حفظ جان آنها واجب است ، و
به سبب ضايع كردن حقوق مردم ، و تعطيل نمودن حدود و احكام الهى از مقام خود بر كنار
نمى شود ، و خروج بر چنين امام فاسق و ظالمى واجب نيست بلكه واجب است كه او را
نصيحت و موعظه كنند و از عذاب الهى بترسانند . . . " ( 41 ) تفتازانى مى گويد : " .
. . اگر خليفه فاسق يا جاهل باشد ، بنا بر اظهر ، امر خلافت براى او ثابت است . . .
" . ( 42 ) نتيجه احكام فوق بر اساس احكام فوق جايز نيست كسى بر كارهاى غير انسانى
خلفاء حتى خرده بگيرد . چه كسى را حق آن است به ابو بكر اعتراض كند كه چرا - در
مصلاى مدينه - دستور آتش زدن " فجائه " را دادى ؟ ( 43 ) - خليفه ( ابو بكر ) مى
تواند فرمان تهاجم به خاندان معصوم پيامبر را هم صادر كند ( 44 ) - خليفه مى تواند
بر فراز منبر برود و در مقابل مهاجرين و انصار به فاطمه ( ع ) ناسزا بگويد . ( 45 )
- خليفه مى تواند در حكومتش ، فحاشى را سيره خويش سازد . ( 46 ) - خليفه مى تواند
از روى بى اطلاعى قرآن را به رأى خود تفسير نموده ، ( 47 ) موجب گمراهى
افراد گردد . ( 48 ) - چه اشكالى دارد كه كارگزار خليفه ( خالد بن وليد ) - بدون
دليل - سر از تن " مالك بن نويره " ها جدا كند و به زن آنها تجاوز نمايد . ( 49 ) -
چه اشكالى دارد كه همين خالد از سوى ابو بكر به سوى قبيله بنى سليم برود و مردان
بنى سليم را زنده در آتش بسوزاند . ( 50 ) به هر حال ابو بكر خليفه است ، چرا كه او
" دو رأى لازم " را براى خليفه شدن به دست آورده است ! ملكات نفسانى ابو بكر ابن
عباس مى گويد : " در دوره جاهليت ، مردم بر سر اموال و حتى زنان خود قمار مى كردند
" . جصاص ( متوفى 370 ) پس از نقل عبارت فوق مى گويد : " ابو بكر نيز از جمله قمار
بازان آن دوره بود " . ( 51 ) شعرانى نيز مى گويد : " ابو بكر از كسانى بود كه قبل
از تحريم قمار با ابى بن خلف و مشركين ديگر قمار بازى مى كرد " ( 52 )
شرابخوارى نيز از ملكات بارز اولين خليفه است . فاكهى در كتاب " تاريخ مكه " روايت
مسندى را از ابو القموص با عبارت زير نقل مى كند : " يكبار ابو بكر - در زمان
جاهليت - شراب خورد و اين شعر را خواند : تحيى أم بكر بالسلام * وهل لى بعد قومك من
سلام ؟ ( الى آخر - اى مادر بكر ! درودى توأم با صلح و آرامش بر تو باد . آيا ( مى
پندارى ) پس از ( كشته شدن ) بستگان تو براى من آسايشى مانده است ؟ زمانى كه اين
خبر به گوش پيامبر ( ص ) ، حضرت در حالى كه جامهاش به زمين كشيده مى شد نزد ابو
بكر رفت و او را با عمر يافت . پيامبر ( ص ) با چهره برافروخته و سرخ شده به ابو
بكر نگاه كردند . ابو بكر گفت : از غضب رسول خدا به خداوند پناه مى بريم " . ( 53 )
روايت فوق به قدر ناشيانه تحريف شده است كه هر كس آن را بخواند ، به راحتى مى تواند
موارد تحريف را در آن تشخيص دهد . در اين روايت ابو بكر پيامبر ( ص ) را با عنوان "
رسول خدا " مورد خطاب قرار مى دهد ، چطور ممكن است كه اين واقعه در زمان جاهليت
اتفاق افتاده باشد . ثانيا فاكهى از نقل بقيه شعر خوددارى نموده است . در اين شعر
ابو بكر براى مشركينى كه در جنگ بدر كشته شدهاند مرثيه سرائى كرده است . بقيه اين
شعر در تفسير طبرى بدين گونه آمده است : . . . ذرينى اصطبح بكر أفانى * رايت الموت
نقب عن هشام وود بنو المغيرة لوفدوه * بألف من رجال او سوام كأنى بالطوى طوى بدر *
من الشيزى تكلل بالسنام كأنى بالطوى طوى بدر * من الفتيان والحلل الكرام - مرا
فرصتى ده تا بامدادان را با " بكر " بسر آورم ، چرا كه ديدم مرگ به تعقيب هشام
برخاست ( و او را از چنگ ما در ربود ) . - فرزندان مغيره ( و بستگان او ) آرزو مى
كردند كه اى كاش مى شد با دادن هزاران نفر از
مردان و يا چهار پايان ( با ارزش خود ) جان مغير را بخرند . - ( اما افسوس ) ! چه
بسيار مى بينم ( اشرافى را كه دارنده ) ظروف پر از گوشتهاى لذيذ ( شتران ) بودند و
اينك ( جسدشان ) در چاه بدر افتاده است . - چه بسيار مى بينم جوانانى را كه با
جامههاى فاخر خود در چاه بدر سرنگون گشتهاند . ( 54 ) مفسرين ومحدثين هر يك به
نحوى در نقل واقعه شرب خمر ابو بكر تحريف كردهاند كه در " الغدير " بطور كامل به
آنها اشاره شده است . ( 55 ) * * * درباره معلومات ابو بكر نيز كافى است بدانيم كه
هيچ مطلب قابل توجهى از وى در كتابهاى تفسير وحديث نقل نشده است . برخى از مفسرين (
نظير قرطبى ) دليل اين نكته را احتياط بيش از حد ابو بكر در تفسير قرآن ذكر
كردهاند ، ( 56 ) و حال آنكه ابو بكر گاهى با آنكه معنى كلمات قرآن را نمى دانسته
اظهار نظر مى كرده است . كلمات " اب " ( 57 ) و " كلاله " ( 58 ) از جمله آنها مى
باشد . همانطور كه قبلا اشاره شد : كلمه " اب " به معنى " چراگاه " است و معنى آن
را هر عرب رگ و ريشه دارى مى داند . مفسرين نوشتهاند كه ابو بكر نيز مانند عمر از
معنى كلمه " أب " بى اطلاع بوده است . ( 59 ) ابن حجر مى گويد : " كله اب ( =
چراگاه ) ، يك واژه عربى نيست ، و اين كه ابو بكر و عمر معنى آن را نمى دانستهاند
مؤيد آن است " . ( 60 )
پاسخ ابن حجر اين است كه تمامى اهل لغت كله اب ( = چراگاه ) را در فرهنگهاى لغت
آوردهاند و هيچ اشاره اى به اين ادعاى ابن حجر ننمودهاند . همچنين هنگامى كه از
ابوبكر معنى كلمه كلاله ( = برادر و خواهر تنى يا برادر و خواهر پدرى ) را پرسيدند
، گفت : " . . . من به رأى خودم سخن مى گويم ، اگر درست بود كه از خداست ، و اگر
اشتباه بود از من و از شيطان است و خدواند و رسول او از شيطان بيزارند ، به گمانم
به " بستگان هر شخص به جز پدر و مادر او " كلاله مى گويند " . ( 61 ) مفسرين و
محدثين نوشتهاند كه عمر وقتى به حكومت رسيد درباره كلمه كلاله گفت : " من شرم دارم
چيزى را كه ابو بكر گفته رد كنم " . ( 62 ) از مطالبى كه فوقا به آنها اشاره شد به
خوبى مى توان دريافت كه ابو بكر به چه ميزان در تفسير قرآن احتياط بخرج مى داده است
! * * * چهارمين مشخصه بارز ابو بكر ترسو بودن اوست . ابو بكر با آنكه در بسيارى از
غزوات شركت داشته ، ولى تاريخ هيچ داستانى از شهامت و دلاورى وى سراغ ندارد ، در
اين جنگها حتى يك بار هم نشده كه وى شخصا كوچكترين جراحتى به دشمنان وارد سازد .
ميادين نبرد نه تنها شجاعتى از وى به خاصر ندارد بلكه فرار او را در جنگ از ياد
نبرده است . بلى ، در جنگ خيبر او بود كه - از ميدان كارزار - گريخت . ( 63 ) آنچه
را كه فوقا به اختصار مطرح نموديم چهار مورد از ملكات نفسانى ابو بكر بود . در جلد
هفتم الغدير ( صفحه 95 - 236 ) بطور مفصل در اين باره تحقيق شده است . ( 64 )