بحثهائى از جلد ششم الغدير
غديريههاى قرن هشتم غديريههاى هفت تن از غديريه سرايان سده هشتم هجرى در جلد ششم
الغدير نقل گرديده است . شمس الدين مالكى ابو عبد الله شمس الدين مالكى ( ف 780 )
يكى از غديريه سرايان اين دوره است . وى در علوم ادبى از حظى وافر برخوردار بوده و
شعرهاى زيبائى سروده است . شمس الدين مالكى قصيده اى در 49 بيت سروده كه در آن نام
تمامى سوره هاى قرآن را تضمين كرده است . دو بيت نخست اين شعر چنين مى باشد : في
كل فاتحة للقول معتبرة * حق الثناء على المبعوث بالبقرة في كل آل عمران قدما شاع
مبعثه * رجالهم والنساء استوضحوا خبره ابيات زير را شمس الدين مالكى در مدح امير
المؤمنين ( ع ) و حسنين ( ع ) سروده است : . . . و ما زال صواما منيبا لربة * على
الحق قواما كثير التعبد قنوعا من الدنيا بما نال معرضا * عن المال مهما جاءة المال
يزهد لقد طلق الدنيا ثلاثا وكلما * راها وقد جاءت يقول لها : ابعدى . . . وبالحسنين
السيدين توسلى * بجدهما في الحشر عند تفردى هما قرتا عين الرسول و سيدا * شباب
الورى في جنة وتخلد
وقال : هما ريحانتاى أحب من * احبهما فاصد فهما الحب تسعد - على پيوسته روزه داشت و
به ياد خدايش بود . قائم به حق بود و همواره در حال عبادت به سر مى برد . - او به
بهره خويش از اين دنيا قناعت مى كرد و آنگاه كه مال دنيا به سويش سرازير مى شد از
آن احتراز مى جست . - على دنيا را سه طلاقه كرده بود و هرگاه مى ديد كه دنيا به سوى
او مى آيد ، ندا مى كرد كه : اى دنيا ( از على ) دور شو . - من در روز قيامت آنگاه
كه تنها شوم ، به سرورانم حسنين و همچنين به جد آن دو بزرگوار توسل مى جويم . -
حسنين نور چشمان رسول خدا و سروران جوانان فردوس جاودانهاند . - پيامبر ( ص ) مى
فرمود : " حسن و حسين رياحين زندگانى من هستند ، من كسى كه اين دو را دوست بدارد
دوست دارم " . لذا حب و دوستى آنان را بپذيريد تا به سعادت نائل گرديد . ولادت امير
المؤمنين على عليه السلام سى سال پس از عام الفيل در روز 13 رجب ، فاطمه بنت اسد
على بن ابى طالب ( ع ) را در درون كعبه به دنيا آورد . تاريخ چنين فضيلتى را براى
احدى به جز امير المؤمنين ( ع ) ثبت ننموده است . ولادت على در خانه خدا از جمله
مطالبى است كه عامه ( 1 ) و خاصه ( 2 ) بر آن اتفاق نظر دارند . حفاظ عامه نقل
نمودهاند " هنگامى كه امير المؤمنين على عليه السلام در خانه خدا به دنيا آمد ،
ابوطالب وارد كعبه شد و گفت : يا رب هذا الغسق الدجى * والقمر المنبلج المضى بين
لنا من امرك الخفى * ماذا ترى في اسم ذا الصبى - اى پروردگار اين تاريكى ظلمانى ، و
اى آفريننده ماه نورانى و تابان !
- از راز نهانى خود براى ما آشكار ساز كه براى اين طفل چه نامى برمى گزينى . پس از
اين سخن ، ابو طالب صداى هاتفى را شنيد كه مى گويد : يا اهل بيت المصطفى النبى *
خصصتم بالولد الزكى إن اسمه من شامخ العلى * على اشتق من العلى - اى اهل بيت پيامبر
مصطفى ! شما به فرزندى پاك ( از ديگران ) ممتاز شدهايد . - نام او از جانب خداى
بزرگ على تعيين شده ، و اين نام از لفظ على ( كه يكى از صفات الهى است ) مشتق
گرديده است " . ( 3 ) حال كه سخن از منقبت على عليه السلام پيش آمد لازم است به
تذكر نكتهاى بپردازيم . در ذيل مطالب جلد پنجم گفتيم روات كذاب در مقابل احاديثى
كه درباره خلافت امير المؤمنين ( ع ) موجود است رواياتى را در خصوص خلافت خلفاى
غاصب جعل نمودهاند . با مناقب حضرت امير نيز همين كار را كردهاند . يكى از فضايل
مسلم مولا على ( ع ) ، اعلميت اوست . در اينجا سخنى در مورد علم امير المؤمنين ( ع
) خواهيم داشت و پس از آن به بررسى مطالبى كه در مقابل آن جعل كردهاند مى پردازيم
: علم على عليه السلام روايات بسيارى از پيامبر درباره فرد اعلم نقل شده است . اين
روايات در حد تواتر هستند . برخى از عباراتى كه رسول خدا ( ص ) بارها فرمودهاند
عبارت است از : على پس از من اعلم امت من است . على مخزن علم من است . على خازن علم
من است . حكمت ده قسمت شده است ، نه قسمت آن به على تعلق دارد و يك قسمت آن به مردم
. . . . . همچنين تمامى صحابه پيامبر ( ص ) يقين داشتند كه على ( ع ) در ميان آنها
اعلم است . حتى آن كسانى كه عليه امير المؤمنين وارد جنگ شدند به اين موضوع اقرار
نمودهاند :
عايشه مى گويد : " على ( ع ) اعلم مردم به سنت پيامبر است " . معاويه مى گويد : "
وقتى عمر به مسألة مشكلى برخورد مى كرد از على ( جواب را ) مى پرسيد " . حتى زمانى
كه خبر شهادت على ( ع ) را به معاويه دادند وى گفت : " با مرگ پسر ابو طالب فقه و
علم نيز رخت بر بست " . ( 4 ) علاوه بر اين ، حديث متواتر و معروف " انا مدينة
العلم وعلى بابها " ( من شهر علم هستم وعلى دروازه آن است ) از جمله احاديثى است كه
حفاظى نظير صاحبان صحاح آن را نقل كردهاند و بسيارى به " صحيح بودن " آن تصريح
نمودهاند . در جلد ششم الغدير نام 143 نفر از علمائى كه اين حديث را نقل كردهاند
آمده است . روات كذاب در مقابل حديث " انا مدينة العم . . . " احاديثى جعل كردهاند
كه دو نمونه آن را در ذيل مى خوانيم : ابن حجر هيتمى در كتاب " الصواعق المحرقه "
صفحه 20 اين حديث را اينطور تحريف كرده است : " انا مدينة العلم وابو بكر اساسها
وعمر حيطانها وعثمان سقفها وعلى بابها " ( من شهر علم هستم وابو بكر اساس آن ، و
عمر ديوار آن ، و عثمان سقف آن وعلى در آن ) . ابن حجر اين روايت را از فردوس
الاخبار ديلمى نقل مى كند . ( 5 ) اين حديث در فردوس الاخبار و " صواعق " بدون سند
ذكر شده است . در فردوس الاخبار اين حديث مجعول به نحو ديگرى هم نقل شده ، به اين
ترتيب كه در آخر حديث ، معاويه را هم اضافه كردهاند و گفتهاند : " ومعاوية حلقتها
" [ = ومعاويه حلقه ( در ) آن ] . ( 6 ) خود ابن حجر با اينكه روايت را در " صواعق
" آورده در كتاب ديگرش " الفتاوى الحديثيه " صفحه 197 آن را ضعيف دانسته است . سيد
محمد درويش الحوت در اسنى المطالب صفحه 73 مى گويد : " شايسته نيست حديث " أنا
مدينة العلم وأبو بكر أساسها وعمر حيطانها " در كتب علمى ذكر شود و نقل اين حديث
براى امثال ابن حجر هيتمى - كه آنرا در " صواعق " و " زواجر " نقل نموده –
مناسب نيست " . عجلونى نيز در كشف الخفاء اين حديث را ضعيف دانسته و مى گويد اكثر
الفاظ آن سخيف وقبيح است " . ( 7 ) ما طى معرفى مجلدات بعدى از علم و سيره ابو بكر
و عثمان و معاويه سخن خواهيم گفت ، ولى از آن جائى كه درباره اعلميت عمر جعليات
زياد است شايسته است در اينجا به وضعيت علمى عمر بن خطاب اشاره اى داشته باشيم .
حديث سازان حديثى با اين عبارت جعل كردهاند كه پيامبر ( ص ) فرموده : " لو وضع علم
عمر في كفة وعلم اهل الأرض في كفة لرحج علم عمر " ( اگر علم عمر در يك كفه [ ترازو
] قرار گيرد و علم تمامى مردم روى زمين در كفه ديگر ، علم عمر سنگينتر خواهد بود
) . بطور كلى جعل اعلميت عمر بن خطاب ( و يا ابو بكر ) جهت توجيه غصب خلافت آنها
صورت گرفت است ، چرا كه تقديم مفضول بر افضل عقلا قبيح است و معقول نيست خليفه رسول
خدا ( ص ) اعلم نباشد . ابن حزم در كتاب الفصل كسانى را كه قائل به اعلميت على ( ع
) هستند دروغگو خوانده و مى گويد : " علمى كه عمر بن خطاب داشت چندين برابر علم
على بود . . . ولذا قول اين جاهلان وقيح ( كه قائل به اعلميت على مى باشد ) باطل
است و كسى كه در اين مسألة با ما مخالفت كند يا جاهل است يا بىحيائى است كه
دروغگويى وجهلش آشكار مى باشد " . ( 8 ) همچنين قبيصة بن جابر مى گويد : " من در
دين خدا فقيهى مانند عمر نديده ام " . ( 9 ) از متأخرين نيز موسى جار الله در "
الوشيعه " مى گويد : " همه متفقند كه عمر افقه و اعلم صحابه زمانش بوده ، و در سنت
پيامبر و قرآن كريم از همه فقها داناتر است . عمر بن خطاب در تمام عمرش در كليه
امور به قرآن و سنت عمل مى كرد و او بود كه سنت پيامبر را مى دانست و معانى قرآن را
مى فهميد " . ( 10 )
آنچه كه پس از اين مى خوانيد نشان مى دهد كه تا چه حد گفتههاى فوق بىپايه است :
شاهكارهاى علمى عمر ! 1 - " عمر بن خطاب بن سويد مى گويد : اى ابا اميه ! شايد تو
پس از من زنده باشى ، پس امام ( خود ) را اطاعت كن اگر چه برده اى حبشى باشد . اگر
تو را زد ، صبر كن و اگر انجام كارى را به تو دستور داد كه دينت را از بين مى برد ،
بگو فرمان را مى شنوم و اطاعت مى كنم ، خونم را مى دهم ولى دينم را نمى دهم " ! (
11 ) 2 - " فردى نزد عمر آمد و گفت : اى امير المؤمنين ، اگر من جنب شوم و براى يك
يا دو ماه به آب دسترسى نداشته باشم چه كنم ؟ عمر گفت : اگر من باشم نماز نمى خوانم
تا آب پيدا كنم . عمار ياسر در آن جا حاضر بود و به عمر تذكر داد كه پيامبر ( ص )
در چنين موضوعى امر به تيمم كردهاند . . . سپس عمار نحوه تيمم كردن را از زبان
پيامبر نقل نمود . عمر گفت : اى عمار بترس از خدا ! عمار ياسر گفت : اگر بخواهى
ديگر اين حديث را از پيامبر نقل نمى كنم . . . " . ( 12 ) 3 - " عمر روزى بر منبر
پيامبر رفت و مردم را از اين كه مهريه زنانشان را بيش از چهارصد درهم قرار دهند نهى
كرد . پس از آن كه از منبر پايين آمد زنى [ از او سؤال كرد : ما كتاب خدا را تبعيت
كنيم يا حرفهاى تو را ؟ عمر گفت : كتاب خدا را ] . ( 13 ) زن به او گفت : تو مگر
آنچه را كه در قرآن است نشنيده اى ، خدا مى فرمايد : وآتيتم إحديهن قنطارا . . . (
اگر مال بسيارى مهريه زنان خود قرار داديد چيزى از آن باز نگيريد س 4 / 20 ) ، عمر
وقتى اين سخن را شنيد گفت : كل الناس افقه من عمر ( تمامى مردم از عمر فقيه - ترند
) " . ( 14 ) آخرين عباراتى كه از عمر نقل گرديد ، بارها با الفاظ گوناگون از عمر
شنيده
شده است ، كه عبارات ذيل نمونهاى از آنها است : " كل احد افقه من عمر " . ( 15 ) "
كل احد اعلم من عمر " ( 16 ) " كل الناس افقه من عمر " ( 17 ) " كل الناس افقه من
عمر حتى ربات الحجال " . ( 18 ) " كل الناس افقه منك يا عمر " . ( 19 ) " كل الناس
افقه منك يا عمر حتى النساء " . ( 20 ) " كل الناس افقه من عمر حتى المخدرات في
البيوت " . ( 21 ) " كل إنسان افقه من عمر " . ( 22 ) " كل احد افقه منك حتى
العجائز يا عمر " . ( 23 ) 4 - " يك بار عمر بن خطاب هنگام نماز مغرب ، در ركعت اول
، حمد و سوره نخواند و در ركعت دوم دو بار حمد و سوره خواند و پس از اتمام نماز دو
سجده سهو بجا آورد . به او گفتند : چرا در ركعت اول ، حمد و سوره نخواندى ؟ عمر گفت
: ركوع و سجود نماز من چطور بود ؟ گفتند : ركوع و سجودت خوب بود . عمر گفت : پس
اشكالى ندارد " . ( 24 ) 5 - روزى عمر اين آيات را - بر فراز منبر - خواند : "
فأنبتنا فيها حبا وعنبا وقضبا وزيتونا ونخلا وحدائق غلبا وفاكهة وابا " . ( 25 )
سپس گفت : ما معنى تمامى آيه را بجز
كلمه ابا ( = چراگاه ) مى دانيم . بعد ( با عصبانيت ) عصاى خود را از فراز منبر پرت
كرد و گفت : به خدا قسم اين ( كلمه ) مشكل است ، مگر چه مى شود كه معنى " أبا " را
هم ندانيم . سپس گفت : اى مردم ! آنچه را كه از قرآن براى شما معلوم است به آن عمل
كنيد ، و آنچه را كه نفهميديد ( به حال خود ) رها سازيد " . ( 26 ) 6 - " مردى را
به جرم دزدى نزد عمر آوردند . سارق قبلا دستها و يكى از پاهايش قطع شده بود . عمر
دستور داد كه پاى ديگر آن مرد را نيز قطع كنند . على عليه السلام گفت : خدا مى
فرمايد : " إنما جزاء الذين يحاربون الله ورسوله . . . " [ = اين فقط جزاى كسانى كه
با خدا و رسول او جنگ مى كنند . . . ] ، ( 27 ) اين مرد دستها و يكى از پاهايش قطع
شده و سزاوار نيست كه پاى ديگرش را قطع كنى چون در اين صورت ديگر نمى تواند به پا
خيزد ، يا تعزيرش كن يا او را به زندان بيفكن . عمر نيز وى را به زندان انداخت " .
( 28 ) 7 - " شبى عمر در كوچه ها مشغول تجسس از كارهاى مردم بود كه صدايى از
خانهاى شنيد . از ديوار خانه بالا رفت و ديد مردى با زنى نشسته و در حال شراب
خوردن است . عمر گفت : اى دشمن خدا فكر كردى اگر معصيت كنى خدا معصيت تو را مى
پوشاند . آن مرد گفت : اى امير المؤمنين ( در مجازات من ) عجله نكن ، اگر من يك خطا
كردم تو سه خطا كردى ، خدا در قرآن مى فرمايد : " ولا تجسسوا " [ = تجسس نكنيد ] (
29 ) و تو تجسس كردى ، خدا مى فرمايد : " وأتو البيوت من ابوابها " [ = از در منازل
وارد خانه ها بشويد ] ( 30 ) و تو از ديوار آمدى ، خداوند مى فرمايد : " إذا دخلتم
بيوتا فسلموا " [ = هنگامى كه داخل خانهاى مى شويد سلام كنيد ] ( 31 ) و تو سلام
نكردى . عمر وقتى اين جواب را شنيد از
مجازات آن مرد منصرف شد " . ( 32 ) 8 - " چند نفر را با مقدارى شراب دستگير كردند و
نزد عمر آوردند . فردى روزه دار نيز در ميان آنان بود كه شراب نخورده بود . عمر
دستور داد همه را حد بزنند . به عمر گفتند ، اين فرد اصلا روزه بوده و شراب نخورده
. عمر گفت ، چرا با اين مشروبخواران نشسته بود ؟ " ( 33 ) عمر بن خطاب ذره اى
احتمال نداده كه شايد اين فرد بخت برگشته روزه دار ، از ناچارى بن آنها نشسته ، يا
خواسته آنها را نصيحت كند و يا دليل خاصى وجود داشته كه در آن مجلس بوده است .
البته اگر عمر مشروبخواران را حد مى زند - و حتى گاهى زياده روى هم مى نمايد - براى
آن نيست كه مى خواهد حدود الهى را اجراء نمايد بلكه به دليل اغراض ديگرى است كه وى
در سر دارد . او مى خواهد با اين كار ، خود را پاسدار اسلام جلوه دهد تا شايد از
اين راه به خلافت نا مشروع خويش وجهه شرعى بخشد . بسيارى از حفاظ نقل كردهاند كه
خود عمر بن خطاب از مشروبخواران بوده و حتى در زمان خلافت خود شرب خمر مى كرده است
. مطالبى كه ذيلا مى خوانيد نمونههايى از شرابخوارى خليفه ثانى است : 9 - " در راه
مدينه ، يك اعرابى به خيال اين كه در كوزه عمر آب هست ، كوزه وى را برداشت و از آن
نوشيد غافل از آن كه در كوزه جناب خليفه ، شراب است نه آب . اعرابى پس از خوردن
شراب مست شد . عمر دستور داد وى را 80 ضربه شلاق بزنند . اعرابى پس از آن كه حد
درباره او جارى شد به عمر گفت : اى امير المؤمنين ! من از شرابى كه تو مى خورى
خوردم . عمر مقدارى آب در شراب ريخت و خورد ، و گفت : [ من تو را به دليل شراب
خوردن نزدم بلكه به دليل مست كردن زدم ] ، اگر مى ترسيد شراب شما را مست كند ، تندى
آن را با آب بشكنيد " . ( 34 )
همچنين عمر در زمان پيامبر ( ص ) با آن كه دو آيه ( از سه آيه ) تحريم خمر نازل شده
بود شراب بسيار تندى مى خورد و مى گفت : " إنا نشرب هذا الشراب الشديد لنقطع به
لحوم الابل في بطوننا أن تؤذينا ، فمن رابه من شرابه شئ فليمزجه بالماء " [ = ما
اين شراب تند را به اين دليل مى خوريم كه گوشتهاى شتر را - كه در شكمهاى ما ، ما را
آزار مى دهد - هضم كنيم ، هر كس كه شراب او را مست مى كند ، شراب خود را با آب
مخلوط نمايد ] . ( 35 ) اين سنت خليفه ثانى مخالف صريح فرمايشات پيامبر اكرم ( ص )
است . براى نمونه حديث صحيحى از پيامبر ( ص ) منقول است كه فرمودهاند ( ص ) : "
چيزى كه زيادش مستى آور باشد ، كم آن نيز حرام است " . ( 36 ) 10 - عمر بن خطاب نهى
كرده بود كه كسى از پيامبر ( ص ) حديث نقل نمايد و مى گفت : اگر به حديث بپردازيد
قرآن را رها خواهيد نمود . ( 37 ) به همين دليل ، عمر در زمان خلافت خود عبد الله
بن مسعود وابو الدرداء وابو ذر ( و يا ابو مسعود انصارى ) را - به دليل كثرت نقل
احاديث پيامبر ( ص ) - در مدينه زندانى نمود " . ( 38 ) مطالبى كه فوقا ذكر گرديد
ده نمونه از موارد علم عمر بن خطاب نسبت به سنت پيامبر و قرآن كريم بود ! تعداد 200
نمونه از اين شواهد در كتاب الغدير ثبت شده ، كه يكصد مورد آن در جلد ششم درج
گرديده است .
پىنوشتها:
( 1 ) مستدرك الصحيحين ج 3 / 483 ، مروج الذهب ج 2 / 2 ، تذكرة خواص الأمة ص 13 ،
الفصول المهمة ص 12 ، محاضرة الأوائل ص 79 ، مطالب السؤول ص 11 ، و ديگر مصادر اهل
تسنن .
( 2 ) مناقب ابن شهر آشوب ج 1 / 359 ، ج 2 / 50 ، كنز الفوائد ص 115 . . . .
( 3 ) كفاية الطالب ( تأليف گنجى شافعى ) ص 261 ، مناقب ابن شهر آشوب ج 1 / 359 .
( 4 ) رواياتى كه از پيامبر ( ص ) و صحابه در خصوص اعلميت على وارد شده است . به
همراه مصادر مربوطه در الغدير ج 3 / 95 - 101 درج شده است .
( 5 ) فردوس الاخبار ج 1 / 76 .
( 6 ) فردوس الاخبار ج 1 / 77 .
( 7 ) كشف الخفاء ج 1 / 204 .
( 8 ) الفصل ج 4 / 138 .
( 9 ) تاريخ ابن عساكر ج 5 / 414 .
( 10 ) الوشيعه صفحه ن ط .
( 11 ) سنن بيهقى ج 8 / 159 .
( 12 ) مسند احمد بن حنبل ج 4 / 319 ، سنن ابى داود 1 / 53 . . . .
( 13 ) حاشيه سنن ابن ماجه ( تأليف سندى ) ج 1 / 538 .
( 14 ) سيره عمر ( تأليف ابن جوزى ) ص 108 ، 109 ، تفسير ابن كثير ج 1 / 467 ، سنن
بيهقى ج 7 / 233 ، حاشيه سنن ابن ماجه ج 1 / 583 . در كتاب الغدير ج 6 / 95 - 99
مصادر اين واقعه به تفصيل درج شده است .
( 15 ) سنن بيهقى ج 7 / 233 ، كنزل العمال ج 8 / 298 ، حاشيه سنن ابن ماجه ج 1 /
583 .
( 16 ) تفسير كشاف ج 1 / 357 ، تفسير نسفى ج 1 / 161 ، ارشاد السارى ج 8 / 60 .
( 17 ) تفسير ابن كثير ج 1 / 467 . . . .
( 18 ) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 1 / 61 ط قديم [ = ج 1 / 182 ط جديد ) ،
الامام على ج 1 / 225 .
( 19 ) تفسير قرطبى ج 5 / 99 ، التمهيد ص 199 ، كشف الخفاء ج 1 / 388 .
( 20 ) الفتوحات الاسلاميه ج 2 / 312 .
( 21 ) الاربعين ( تأليف فخر رازى ) ص 467 .
( 22 ) سيره عمر ( تأليف ابن جوزى ) ص 108 ، 109 .
( 23 ) اعلام الناس ص 3 .
( 24 ) سنن بيهقى ج 2 / 381 ، فتح البارى ج 3 / 69 ، كنز العمال ج 4 / 213 . . . .
( 25 ) سوره عبس آيات 27 - 31 . يعنى ما در زمين دانه و انگور و نباتات روينده
وزيتون و نخل و باغهاى پر درخت و ميوه و چراگاه رويانيديم .
( 26 ) فتح البارى ج 13 / 230 ، الدر المنثور ج 6 / 317 ، تفسير ابى السعود ج 1 /
476 همچنين مراجعه بفرماييد به شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 3 / 101 ط قديم [
= ج 12 / 33 ط جديد ] .
( 27 ) سوره المائده 33 .
( 28 ) سنن بيهقى ج 8 / 274 ، كنز العمال ج 3 / 118 .
( 29 ) سوره الحجرات 12 .
( 30 ) سوره البقره 189 .
( 31 ) سوره النور 61 .
( 32 ) الدر المنثور ج 6 / 93 ، الفتوحات الاسلاميه ج 2 / 311 ، شرح نهج البلاغه
ابن ابى الحديد ج 1 / 61 ، ج 3 / 96 ط قديم [ = ج 1 / 182 ، ج 12 / 17 ، 18 ط جديد
] . همچنين رجوع بفرماييد به سنن بيهقى ج 8 / 333 ، 334 .
( 33 ) كنز العمال ج 3 / 101 ، منتخب كنز العمال ج 2 / 427 .
( 34 ) احكام القران ج 2 / 565 ، جامع مسانيد ابى حنيفه ج 2 / 192 ، كنز العمال ج 3
/ 110 ، حاشيه سنن بيهقى ( ابن تركمانى ) ج 8 / 306 ، 307 .
( 35 ) سنن بيهقى ج 8 / 299 ، محاضراب راغب ج 1 / 319 ، كنز العمال ج 3 / 109 .
( 36 ) سنن ابى داود ج 2 / 129 ، مسند احمد ج 2 / 167 ، ج 3 / 343 ، صحيح ترمذى ج 4
/ 292 ، سنن ابن ماجه ج 2 / 332 ، سنن نسائى ج 8 / 300 ، 301 ، سنن بيهقى ج 8 / 296
.
( 37 ) سنن دارمى ج 1 / 58 ، مستدرك الصحيحين ج 1 / 102 .
( 38 ) مستدرك الصحيحين ج 1 / 110 ، تذكرة الحفاظ ج 1 / 7 ، مجمع الزوائد ج 1 / 149
.