بحثهائى از جلد پنجم الغدير
غديريههاى قرن ششم و هفتم
غديريههاى مربوط به اواخر قرن ششم تا اواخر قرن هفتم در جلد پنجم الغدير نقل
گرديده است . غديريه سرايان اين دوره 12 نفر مى باشند . غديريه سيد محمد اقساسى
اولين غديريهاى كه در اين مجلد آمده است متعلق به سيد محمد اقساسى ( متوفى 575 )
مى باشد . اقساسى قضيهاى خواندنى با مستنصر ( خليفه عباسى ) دارد كه اجمال آن از
اين قرار است كه : روزى مستنصر قصد زيارت قبر سلمان فارسى را نمود . ابو الحسن
اقساسى نيز همراه وى بود . مستنصر در راه به اقساسى گفت : يكى از دروغهائى كه غلات
شيعه براى على ( ع ) روايت مى كنند اين است كه در روز وفات سلمان فارسى ، على بن
ابى طالب ( ع ) از مدينه طى الارض كرده و به مدائن آمده و پس از تغسيل سلمان همان
شب به مدينه بازگشته است . اقساسى بالبديهه اين ابيات را سرود : انكرت ليلة إذ صار
الوصى إلى * ارض المداين لما أن لها طلبا و غسل الطهر سلمانا وعاد إلى * عراص يثرب
والاصباح ما وجبا وقلت : ذلك من قول الغلاة وما * ذنب الغلاة اذ لم يورد واكذبا ؟
واصف قبل رد الطرف من سبأ * بعرش بلقيس وافى يخرق الحجبا فانت في آصف لم تغل فيه
بلى * في " حيدر " انا غال إن ذا عجبا
إن كان احمد خير المرسلين ؟ فذا * خير الوصيين اوكل الحديث هبا - تو شبى را كه وصى
پيامبر ( ص ) به مدائن طى الارض نمود انكار كردى . همان شبى كه در مدائن به وجود
على ( ع ) نياز بود . - على بدن پاك سلمان را در مدائن غسل داد و قبل از سپيده دم
به سرزمين يثرب بازگشت . - تو گفتى : اين حرفها ، از گفتههاى غلات است ، ولى غلات
چه گناهى كردهاند اگر اين خبر دروغ نباشد . - ( از طرفى هم اعتقاد دارى كه ) آصف
برخيا در كمتر از يك چشم بر هم زدن طى الارض نموده و تخت بلقيس را از سرزمين سبا (
به بيت المقدس ) آورده است . - عجيب است كه تو درباره آصف برخيا غلو نكردهاى ، ولى
من درباره حيدر غلو كرده ام . - اگر احمد بهترين رسول خداست ، على نيز بهترين اوصيا
مى باشد مگر اينكه بگوئى همه اخبار دروغ است . مايه شگفتى اين است كه برخى از علماى
عامه اين منقبت را براى على عليه السلام غير قابل قبول مى دانند و حال آنكه مورخين
اهل تسنن نظير آن را حتى براى افرادى گمنام قائل شدهاند . به عنوان نمونه : ابن
عساكر مى گويد : " حبيب بن محمد عجمى روز ترويه ( هشتم ذى الحجه ) در بصره بود و
روز عرفه در عرفات " . ( 1 ) ابن كثير مى گويد : " شيخ عبد الله يونينى از طريق هوا
( طى الارض كرده ) و به حج رفته " . ( 2 ) يافعى نيز طى الارضى را نقل نموده است .
( 3 ) صاحب " شذرات الذهب " نقل مى كند كه شيخ سلطان بعلبكى 13 بار طى الارض كرده و
به حج رفته است . ( 4 ) همچنين " در شذرات الذهب " آمده كه يك روز جلال الدين سيوطى
خادم خود را ( كه محمد حباك نام داشت ) يك روزه از مصر به مكه برد و بازگرداند . (
5 )
بررسى مناقب و فضائل اهل بيت
علامه امينى در اثبات مناقب ائمه هدى عليهم السلام ، تحقيقات عميق و گسترده خود را
در چند مرحله قرار دادهاند : مرحله اول : ذكر احاديثى كه بيانگر بعضى از فضائل
ائمه معصومين است . مرحله دوم : بررسى دلائل صحت احاديث مربوطه ، از جهت سند و متن
. مرحله سوم : دفع وجه استبعاد در مورد اين فضائل ورد سخن كسانى كه اين گونه فضائل
را غلو مى دانند . مرحله چهارم : ذكر احاديث جعلى در خصوص فضائل خلفاى غاصب ، ائمه
مذاهب اربعه و ديگران . مرحله پنجم . ارائه دلائل ساختگى بودن احاديث مرحله چهارم ،
از حيث سند و متن . غلو و حد و مرز آن ( 6 ) اگر خداوند در قرآن تصريح مى فرمايد كه
عصاى موسى به اذن الهى اژدها شده و يا آنكه عيسى مرده اى را زنده نموده است و يا
آنكه ابراهيم در آتش حتى احساس گرما نكرده و يا آنكه آصف بر خياطى الارض نموده ،
بدين معنا نيست كه حضرت حق خواسته در حق موسى و عيسى و ابراهيم و آصف برخيا غلوى
بنمايد . به كارهائى كه خارق عادت بوده و توسط پيامبران و ائمه معصومين به اذن
خداوند صورت گرفته است عنوان معجزه دادهاند و اين از مختصات تمامى اديان الهى است
. زمانى اين امر به غلو منتهى مى شود كه مثلا العياذ بالله براى حضرت عيسى الوهيتى
قائل شويم . در اين مرحله ديگر قضيه منقبت و يا معجزه صادق نيست . درباره على بن
ابى طالب نيز موضوع همينطور است . هر چند كه فضائل و مناقب حضرت امير ( ع ) مورد
تأييد عامه و خاصه است ، كسانى كه قائل به الوهيت و يا حتى نبوت على بن ابى طالب (
ع ) شدهاند غالى بوده و از سوى شيعه همواره مطرود گرديدهاند . اغلب كسانى كه به
نفى مناقب على و ديگر ائمه اطهار عليهم السلام مى پردازند ، نه تنها منكر معجزه
نشدهاند ، بلكه عين مناقب ائمه معصومين ( ع ) را براى افراد ديگر جعل نمودهاند .
سؤالى كه در اينجا مطرح مى شود اين است كه براستى
علت واقعى انكار منقبت " طى الارض " و نظاير آن در خصوص على بن ابى طالب ( ع ) چيست
و چرا اين مناقب براى افراد ديگر ساخته شده است ؟ با كمى تأمل و دقت دلايل عمده
اين جريان را مى توان در " پيشبرد مقاصد سياسى " و " جريانات انحرافى مذهبى " و
همچنين " غرض ورزيهاى شخصى " خلاصه كرد . فضايل ديگرى كه به سرنوشت منقبت " طى
الارض " دچار شدهاند زياد است . قضيه " رد الشمس " و " محدث بودن امام " نيز از
جمله آنهاست . همچنين شايان ذكر است كه تمامى احاديثى را كه پيامبر درباره خلافت
على بن ابى طالب ( ع ) فرموده براى ابو بكر و عمر و عثمان جعل كردهاند . اينك بطور
مختصر به بررسى موارد فوق ( يعنى : " رد الشمس " و " محدث بودن امام " و " احاديثى
چند درباره خلافت " ) مى پردازيم :
حديث رد الشمس
بسيارى از حفاظ - كه در قرون مختلفه مى زيستهاند - حديث رد الشمس را نقل نمودهاند
و حتى برخى از ايشان كتابى مستقل در اين زمينه تأليف كردهاند . اجمال قضيه اين است
كه " روزى پيامبر در صهباء - كه از اراضى خيبر بود - نماز ظهر را بجاى آورد و پس از
نماز ، على ( ع ) را براى انجام كارى فرستاد . هنگامى كه پيامبر ( ص ) نماز عصر را
اقامه فرمود على ( ع ) حضور نداشت . پس از اينكه على ( ع ) آمد ، پيامبر سر مبارك
خود را بر دامن على گذاردند و خوابيدند . على بن ابى طالب براى آنكه پيامبر بيدار
نشوند از جاى خود تكان نخورد . رفته رفته آفتاب غروب كرد . هنگامى كه پيامبر ( ص )
از خواب برخاستند و متوجه شدند كه نماز على قضا شده دعا فرمودند كه : بارالها !
بنده تو ، على ، خودش را وقف پيامبر تو نموده بود ، خورشيد را براى او بازگردان .
پس از لحظاتى چند ، خورشيد بازگشت و برفراز كوهها قرار گرفت . آنگاه على وضو گرفت و
نماز عصر را بجاى آورد . بعد از نماز على بود كه خورشيد مجددا غروب كرد " . ( 7 )
همچنين محدثين و مورخين نقل نمودهاند كه على بن ابى طالب بعدها به اين منقبت خود
احتجاج ومنا شده نموده وصحابه آن را تأييد كردهاند . ( 8 )
ماجراى بازگشت خورشيد براى على عليه السلام از وقايع قطعى و مسلم تاريخ اسلام است .
با اين حال عده اى نظير ابن حزم - كه حتى قاتل على را مجتهد ومأجور مى دانند ( 9 )
- به نفى آن پرداختهاند . ( 10 ) برخى هم سعى كردهاند كه اين منقبت را براى افراد
ديگرى نظير " حضرمى " ( متوفى 676 ) اثبات كنند . گروه اخير مى گويند : " روزى
حضرمى به هنگام مسافرت - در ميان راه - به خادمش گفت : به خورشيد بگو سر جايش باشد
تا ما به منزل برسيم . خادم به خورشيد رو كرد و گفت : " قال لك الفقيه اسماعيل قفى
" [ = اى خورشيد ، اسماعيل فقيه مى گويد سر جايت توقف كن ] ، خورشيد نيز در سر جايش
ايستاد تا حضرمى با خادمش به منزل رسيدند " . ( 11 ) محدث بودن على بن ابى طالب
عليه السلام محدث كسى است كه بدون اينكه ملائكه را ببيند و يا مقام نبوت را دارا
باشد ، مى تواند صداى ملائكه را بشنود . تمامى فرق اسلامى قضيه محدث را
پذيرفتهاند . كسانى كه در اسلام محدث هستند عبارتند از ائمه معصومين و فاطمه سلام
الله عليهم اجمعين . در اين باره نيز برخى مانند عبد الله قصيمى ، محدث بودن على و
فاطمه و اولاد معصوم آنها را رد كردهاند . برخى هم مانند بخارى ومسلم ، همين منقبت
محدث بودن را براى عمر بن خطاب قائل شدهاند ، و يا مانند ابن عبد ربه وابن حجر ،
محدث بودن را در خصوص " عمران بن حصين خزاعى ( متوفى 52 ) پذيرفتهاند . ابن جوزى
وابن كثير نيز ، " ابو المعالى صالح ( متوفى 427 ) را محدث دانستهاند " . ( 12 )
جعل احاديث در خصوص خلافت
خلفاى غاصب احاديث بسيارى در كتب اهل سنت از جمله صحاح درج است كه همگى دلالت بر
ولايت و خلافت بلافصل على بن ابى طالب ( ع ) دارد . يكى از اين احاديث حديث غدير
بود . احاديث ديگر نيز فراوان هستند . راويان دروغگو وكذاب براى اين كه انحراف از
على ( ع ) را توجيه كنند به ساختن اكاذيب متوسل شدند و در مقابل هر يك از اين
احاديث حديثى را براى خلفا جعل كردند . ذيلا سه حديث درباره خلافت على آوردهايم و
آنها را با جعلياتى كه در همين زمينه صورت گرفته - به اجمال - مقايسه نمودهايم . 1
- " در آن روزى كه پيامبر ( ص ) براى اولين بار خويشاوندان نزديك خود را دعوت كردند
و اسلام را بر آنان عرضه داشتند به آنان فرمودند : " إن هذا ( يعنى على ) اخى ووصيى
وخليفتى فيكم فاسمعوا له واطيعوا " [ يعنى على برادر و وصى من و جانشين من در ميان
شماست ، پس سخنش را بشنويد و اطاعت كنيد ] . اين حديث را كثيرى از علماى عامه نقل
كردهاند و آن را حديثى صحيح دانستهاند . ( 13 ) براى از بين بردن حديث فوق ،
جاعلان حديث روايات مختلفى ساختهاند كه يكى از آنها اين است كه : " پس از نزول آية
إذا جاء نصر الله والفتح ، عباس ( عموى پيامبر ) نزل على آمد و با وى به حضور
پيامبر ( ص ) رفت . زمانى كه خدمت پيامبر ( ص ) رسيدند از تفسير اين آيه پرسيدند .
پيامبر ( ص ) فرمود : اى عباس خداوند ابو بكر را خليفه من قرار داد ، فاسمعوا له
تفلحوا ، واطيعوا ترشدوا [ = سخنان ابو بكر را بشنوديد تا رستگار شويد و از او
اطاعت كنيد تا هدايت گرديد ] . ابن عباس مى گويد ، پس او را اطاعت كردند و هدايت
شدند " . حديث فوق در كتاب " تاريخ بغداد " درج است . ( 14 ) ذهبى درباره اين حديث
مى گويد : " اين روايت ، حديث صحيحى نيست " . ( 15 ) خطيب بغدادى اين حديث را از
طريق " عمر بن ابراهيم بن خالد " كه از كذابهاى معروفست نقل مى كند . جلال الدين
سيوطى نيز اين حديث را از قول خطيب بغدادى نقل كرده و سپس مى گويد : خطيب بغدادى (
پس از
نقل حديث ) تصريح نموده كه " عمر بن ابراهيم " فرد كذابى است . ( 16 ) متأسفانه
دستهاى خيانتكار ناشرين " تاريخ بغداد " عبارت خطيب بغدادى را [ = مبنى بر اينكه
عمر بن ابراهيم كذاب است ] حذف كردهاند ، غافل از اين كه سيوطى اين حديث را قبلا
از قول خطيب بغدادى در كتاب اللئالى نقل نموده و عبارت اخير وى را نيز [ = عمر بن
ابراهيم كذاب است ] در كتاب خود ثبت كرده است . در خصوص حديث فوق ، تذكر يك نكته
ديگر نيز ضرورى است و آن اينكه خود عباس نيز بعدها از بيعت با ابوبكر خوددارى نمود
. ( 17 ) 2 - پيامبر مى فرمايد : " على وليى في كل مؤمن بعدى " ( بر تمامى مومنين
- بعد از من - على ولى من خواهد بود ) . ( 18 ) از جمله روايات كه در مقابل اين
حديث ساختهاند اين است كه ، زنى نزد پيامبر ( ص ) آمد و مطلبى را پرسيد . پيامبر (
ص ) فرمود : بعدا بيا ! زن گفت : اى پيامبر اگر من بعدا آمدم و شما فوت كرده بوديد
چه كنم ؟ پيامبر گفت : اگر آمدى و مرا نيافتى نزد ابو بكر برو چون او خليفه پس از
من است " فانه الخليفة من بعدى " . ( 19 ) گويا سند حديث فوق چنان مخدوش و غير قابل
اعتنا بوده كه حتى ابن حجر خجالت كشيده سند روايت را در " صواعق " نقل كند . 3 -
عايشه مى گويد : " على ، فاطمه را [ = دختر رسول خدا ] شبانه دفن كرد و ابو بكر از
آن مطلع نشد و اين على بود كه بر فاطمه نماز خواند " . ( 20 ) براى تحريف اين
ماجراى تاريخى و همچنين جهت جعل صحت خلافت ابو بكر روايتى بدين ترتيب نقل كردهاند
: " شبى كه فاطمه فوت نمود ، ابو بكر وعمر و جماعتى كثير آمدند وابو بكر به على گفت
: اى على جلو بايست تا ما با تو اقتدا كنيم و بر فاطمه نماز بخوانيم . على گفت : به
خدا قسم من جلو نمى ايستم و حال آن كه تو خليفه رسول
خدا هستى . ابو بكر پس از اين كلام على جلو ايستاد و نماز ميت را با چهار تكبير
خواند " . ( 21 ) ذهبى درباره حديث فوق مى گويد : " اين از دروغهايى است كه عبد
الله بن محمد مقدامى آن را ساخته است " . ابن عدى مى گويد : " هيچ يك از احاديث
عبد الله مقدامى از ديگران شنيده نشده است " . ابن حبان مى گويد : " عبد الله
مقدامى اخبار را واژگونه مى كند و مى توان گفت 150 حديث فقط از طريق مالك بدين
گونه جعل كرده است " . حاكم و نقاش مى گويند : " عبد الله مقدامى احاديث ساختگى از
مالك نقل مى كند " . سمعانى نيز در انساب الاشراف مى گويد : " عبد الله مقدامى در
اخبار تدليس مى كرده و نمى شود به احادث وى استدلال نمود " . ( 22 )
حديث سازى
از زمان فوت رسول خدا ( ص ) تاكنون ، پيوسته احاديث مجعولى به پيامبر ( ص ) نسبت
داده شده است . حديث سازان بقدرى در گفتن مطالب كذب افراط نمودهاند كه در همه
زمينه ها - از تفسير و تاريخ گرفته تا اعتقادات و احكام - تاثيرات سوء جعلياتشان
مشهود است . حتى بسيارى از صلحا وزهاد بودند كه به زعم خود " قربة إلى الله " دروغ
مى گفتند و حديث جعل مى نمودند . - يحيى بن سعيد قطان مى گويد : " من هيچ صنفى را
در حديث گويى ، كذابتر از صلحا نديدم " . ( 23 ) - حاكم نيسابورى و ديگر شيوخ
محدثين نقل كردهاند كه : " فردى از زهاد در فضيلت قرآن و سوره هاى آن حديث جعل مى
كرد . به او گفتند : چرا چنين مى كنى ؟ گفت : مردم از قرآن كناره گرفتهاند و من
دوست دارم بوسيله اين احاديثى كه مى سازم به قرآن علاقمند بشوند . به او گفتند :
پيامبر ( ص ) فرموده هر كس از قول من دروغ بگويد جايگاهش آتش است . آن فرد زاهد
پاسخ داد : دروغهاى من عليه پيامبر نيست بلكه به نفع اوست " . ( 24 )
- هيثم طائى ( متوفى 207 ) تمام شب را نماز مى خواند و چون صبح مى شد مى نشست و
دروغ مى گفت . ( 25 ) - حافظ عبد المغيث حنبلى ( متوفى 583 ) كه از زهاد بوده و به
ديانت و امانت و اجتهاد موصوف مى باشد ، يك كتاب پر از احاديث جعلى در فضايل يزيد
بن معاويه نوشته است . ( 26 ) - احمد بن محمد باهلى ( متوفى 275 ) از بزرگان زهاد
بود و در عين حال فردى بود كذاب و حديث ساز . ( 27 ) - وهب بن حفص از افراد زاهد
بود . بيست سال با احدى سخن نگفت ، با اين وجود نام وى را در زمره دروغگويان ذكر
كردهاند . ( 28 ) مناقب دروغين ابو حنيفه امثال همين دروغگويان احاديث بسيارى از
زبان رسول خدا ( ص ) درباره ابو حنيفه ساختهاند كه ذيلا چند نمونه از آنها را مى
خوانيم : 1 - پيامبر ( ص ) فرمود : " پس از من مردى مى آيد به نام نعمان بن ثابت كه
كنيه او ابو حنيفه است ، به دست اين فرد دين خدا و سنت من زنده خواهد شد " . خطيب
بغدادى اين حديث را از طريق محمد بن يزيد مستملى كذاب نقل مى كند . خطيب بغدادى پس
از ذكر اين حديث مى گويد : " اين روايت دروغ و باطل است " . ( 29 ) 2 - پيامبر ( ص
) فرمود : " مردى به نام ابو حنيفه پس از من در ميان امت من خواهد آمد كه چراغ امت
من است " . شيخ على قارى مى گويد : " اين روايت به اتفاق جميع محدثين دروغ است " .
( 30 )
3 - پيامبر ( ص ) فرمود : " مردى پس از من در ميان امتم مى آيد كه نعمان نام دارد و
كنيهاش ابو حنيفه است ، خداوند به دست او سنت مرا احياء مى كند " . ابن عدى مى
گويد : " اين حديث از جعليات احمد جويبارى كذاب است " . ( 31 ) 4 - پيامبر ( ص )
فرمود : " اگر در امت موسى و عيسى فردى مانند ابو حنيفه بود ديگر امتشان يهودى و
مسيحى نمى شدند " : عجلونى حديث فوق را از جمله احاديث مجعول شناخته است . ( 32 )
بطلان احاديثى كه درباره ابو حنيفه از زبان پيامبر ( ص ) جعل گرديده ، امرى بين و
آشكار است . احمد بن حنبل ( امام حنابله ) مى گويد : " خود ابو حنيفه هم دروغ مى
گفت ( 33 ) . . . و سزاوار نيست كه روايتى از طريق اصحاب ابو حنيفه نقل شود " . (
34 ) همچنين از قول احمد بن حنبل آوردهاند كه مى گفت : " در نظر من حرفهاى ابو
حنيفه فرقى با پشكل ندارد " . ( 35 ) مالك بن انس ( امام مالكيه ) مى گويد : " ابو
حنيفه در دين خدعه و نيرنگ نمود و كسى كه در دين خدعه نمايد ( اعتقادى به ) دين
ندارد " . وليد بن مسلم مى گويد : " روزى مالك بن انس به من گفت : آيا در شهر شما
از ابو حنيفه هم ياد مى كنند ؟ گفتم : بلى . مالك گفت : پس شهر شما سزاوار سكونت
كردن نيست " . ( 37 ) اوزاعى حافظ مشهور مى گويد : " ابو حنيفه به سوى ريسمان اسلام
شتافت و آن را پاره پاره كرد و در حقيقت زيانباتر از ابو حنيفه مولودى در اسلام
متولد نشده است " . ( 38 )
جعل اكاذيب در مدح شافعى
طرفداران شافعى نيز احاديث مجعول زيادى را از زبان پيامبر ( ص ) در مدح و ثناى
شافعى نقل كردهاند . مقدار زيادى از اين اكاذيب به خوابهاى اين طرفداران مربوط مى
شود . احمد بن حسن ترمذى مى گويد : " رسول خدا را در خواب ديدم . به او گفتم : اى
رسول خدا ، آيا نمى بينى كه ميان مردم چه اختلافى بروز كرده است ؟ پيامبر گفت : در
چه موضوعى ؟ ! گفتم درباره ابو حنيفه و مالك وشافعى . پيامبر گفت : ابو حنيفه را كه
من نمى شناسم ، ولى مالك دانش را فرا گرفته است ، و اما شافعى ، او از من است و به
سوى من مى آيد " . ( 39 ) همانطورى كه در حكايت فوق مى بينيم طرفداران شافعى نخست
از زبان پيامبر ( ص ) ابو حنيفه را كوبيدهاند و سپس به تجليل از شافعى پرداختهاند
. دقيقا همين عمل را طرفداران ابو حنيفه با شافعى انجام دادهاند . مخالفين شافعى
روايت مى كنند كه : " پيامبر فرموده : مردى در ميان امت من به نام ابو حنيفه خواهد
آمد كه چراغ امت من است ، و مردى در ميان امت من به نام محمد بن ادريس ( شافعى )
خواهد آمد كه فتنه او بر امت من زيانبارتر از فتنه ابليس است " . ( 40 ) روايت اخير
را نيز محمد بن سعيد بورقى ( متوفى 318 ) كه از كذابهاى مشهور مى باشد ساخته است .
( 41 ) فيروزآبادى وعجلونى مى گويند : " حقيقت اين است كه درباره ابو حنيفه وشافعى
هيچ حديث صحيحى - چه در مذمتشان و چه در مدحشان - وجود ندارد و آنچه كه موجود است
همگى دروغ وافتراست " . ( 42 ) جعل مدح و ثنا درباره مالك و احمد بن حنبل كتب
طرفداران مالك بن انس نيز انباشته از مناقب دروغين مالك است .
مقدارى از آنها را در كتاب حلية الاولياء مى توان يافت . ( 43 ) درباره احمد بن
حنبل نيز جعليات زياد است . احمد بن محمد يازودى مى گويد : " پيامبر ( ص ) را در
خواب ديدم كه در خانه خدا به كعبه تكيه داده وشافعى و احمد بن حنبل - در حالى كه
پيامبر به آنها تبسم مى كند - سمت راست وى نشستهاند . . . . پس پيامبر به شافعى و
احمد بن حنبل اشاره كرد و گفت : اولئك الذين اتيناهم الكتاب والحكمة والنبوة [ =
اينها كسانى هستند كه ما كتاب خدا و حكمت و نبوت را به آنان داديم ] " . ( 44 )
نتيجه جعل مناقب درباره ائمه مذاهب اربعه روايات و حكاياتى كه درباره مناقب ابو
حنيفه وشافعى و مالك و احمد بن حنبل ساخته شده موجب سرگردانى و اغفال بسيارى از
افراد گرديده است . ابن درويش الحوت مى گويد : " در حقيقت هيچ نصى - چه صحيح و چه
ضعيف - درباره اين چهار امام مذاهب وارد نشده است " . ( 45 ) به عبارت ديگر همه
آنها دستاورد تخيل آن كسانى است كه جز بافتن دروغ و ساختن افتراء غرض ديگرى
نداشتهاند . در دنياى اسلام خطر اين جعليات كمتر از خطر دروغهايى كه در خصوص موضوع
خلافت و يا احكام جعل نمودهاند نبوده و نيست . حديث سازى چه حكمى دارد ؟ بسيارى
از علما ، محدثين كذاب را كافر دانستهاند . شيخ ابو محمد جوينى ( پدر امام الحرمين
ابو المعالى ) مى گويد : " هر كس به عمد دروغى را به پيامبر ( ص ) نسبت دهد كافر
است و از امت اسلام خارج مى باشد " . ناصر الدين بن منير نيز كه از ائمه مالكيه است
مى گويد : " گناهان كبيره در نزد اهل سنت موجب كفر نمى شود و لذا اينكه گفتهاند هر
كس دروغى به پيامبر ( ص ) نسبت بدهد كافر است ، ثابت مى كند كه اين گناه بزرگتر از
گناهان
كبيره است " ( 46 ) حديث سازان در جلد پنجم الغدير نام 700 راوى از بزرگان عامه
برده شده است كه همگى آنها - به تصريح علماى جرح و تعديل اهل سنت - كذاب بودهاند .
روايات و احاديثى كه اين 700 نفر ساختهاند در تمامى كتب اهل سنت پراكنده است .
تنها 43 نفر از اين 700 راوى ، تعداد چهار صد و هشت هزار و ششصد و هشتاد و چهار (
408684 ) حديث ساختهاند . اين 700 نفر غير از آن كذابهايى هستند كه در كتب معتبر
عامه از آنها به عنوان افراد موثق ياد شده است . شمار اين كذابهاى موثق ! نيز كم
نيسته . در كتب اهل سنت افرادى به عنوان ثقه و مورد اعتماد معرفى شدهاند كه در
جنايت و تبهكارى ضرب المثل تاريخ هستند . ما در اين جا به معرفى چند چهره برجسته در
ميان اين روات مى پردازيم : آدمكشان مورد اعتماد ! 1 - زياد بن ابيه . وى كسى است
كه مردم را در مسجد كوفه گرد مى آورد و از آنها مى خواست كه بن على ( ع ) دشنام
بدهند . ( 47 ) آوردهاند كه در يك روز دست و پاى هشتاد نفر را در اين مسجد قطع
نمود . ( 48 ) با اين وجود خليفة بن خياط ، زياد بن ابيه را از جمله زهاد دانسته و
احمد بن صالح گفته است : " زياد بن ابيه متهم به دروغگويى نيست " . ( 49 ) 2 - عمر
بن سعد . مسلمانى بر روى زمين نيست كه خباثتها و كشتارهاى
عمر سعد را نشنيده باشد . وى قاتل سيد الشهداء امام حسين سلام الله عليه است . او
همان كسى است كه به سپاهيان خود دستور داد تا با اسبهاى خود بر بدن مطهر فرزند
پيامبر ( ص ) تاخت كنند و آن را زير سم ستورهاى خود له نمايند . ( 50 ) با اين حال
عجلى مى گويد : " عمر بن سعد فرد موثق و قابل اعتمادى است " . ( 51 ) 3 - اسماعيل
بن اوسط بجلى ( متوفى 117 ) . وى از ياران حجاج بن يوسف سفاك بود و امارت كوفه را
در دست داشت . اسماعيل بجلى از عاملين قتل سعيد بن جبير است ، با اين وجود ابن معين
وابن حبان وى را توثيق كردهاند . ( 52 ) 4 - عمران بن حطان كسى است كه اشعار
معروفى در مدح ابن ملجم سروده و وى را به دليل كشتن امير المؤمنين على ( ع ) ستوده
است . عمران بن حطان از رؤساى خوارج مى باشد ، با اين وجود عجلى مى گويد وى موثق
است و بخارى نيز در كتاب " صحيح " از او روايت نقل مى كند . سخنى درباره زيارت ابو
بكر انزويه مى گويد : " پيامبر را با احمد بن حنبل در خواب ديدم . به او گفتم : اى
رسول خدا ، اين فرد كيست ؟ پيامبر گفت : اين احمد ( بن حنبل ) ، ولى خدا و ولى رسول
خداست . . . هر كس به زيارت قبر وى برود خداوند او را مى آمرزد ، و هر كس او را به
غضب در آورد مرا به غضب در آورده و هر كس مرا به غضب در آورد خداى را به غضب در
آورده است " . ( 53 ) از طرفى براى زيارت قبر احمد بن حنبل چنين قصههائى را مى
سازد و از طرف ديگر فردى چون ابن تيميه حنبلى درباره زيارت قبر رسول خدا ( ص ) مى
گويد : " اگر كسى به قصد زيارت قبر پيامبر به مدينه مسافرت نمايد معصيت كرده و كار
حرامى انجام داده
است " . در دوره اخير نيز محمد بن عبد الوهاب نجدى حنبلى ( مؤسس فرقه وهابيه )
بدعتها و ضلالتهاى ابن تيميه را احياء نمود . بسيارى از علماى بزرگ اهل سنت - كه در
قرون مختلفه مى زيستهاند - ابن تيميه را به دليل چنين نظرياتى تكفير نمودهاند .
برخى از معاصرين ابن تيميه ، وى را كافر خواندهاند و برخى فتوا به حبس او دادهاند
. همچنين كتب بسيارى در رد نظرات ابن تيميه نوشته شد كه از ميان آنها كتابهاى " كشف
السقام في زيارة خير الانام " ، " الدرة المضية في الرد على ابن تيميه " ( تأليفات
سبكى ) ، " المقالة المرضية " ( تأليف قاضى اختائى ) و " دفع الشبه " ( تأليف حصنى
) را مى توان نام برد . صاحبان صحاح سته و همچنين ديگر محدثين اهل سنت احاديث صحيحه
بسيارى در فضيلت زيارت قبر پيامبر ( ص ) نقل نمودهاند ( 54 ) كه نمونهاى از آنها
را در اينجا مى خوانيد : پيامبر ( ص ) مى فرمايد : من زار قبرى وجبت له شفاعتى [ =
هر كس قبر مرا زيارت كند شفاعت من برايش واجب مى شود ] . ( 55 ) پيامبر ( ص ) مى
فرمايد : من حج فزار قبرى بعد وفاتى كان كمن زارنى في حياتى " [ = هر كس به حج برود
و به زيارت قبر من پس از وفاتم بيايد مانند كسى است كه مرا در زمان حياتم ملاقات
نموده است . ] ( 56 ) پيامبر ( ص ) فرموده است : " من حج البيت و لم يزرنى فقد
جفانى " [ = هر كس به حج برود و به زيارت من نيايد به من جفا نموده است ] . ( 57 )
پيامبر ( ص ) مى فرمايد : " من لم يزر قبرى فقد جفانى " [ = كسى كه قبر مرا زيارت
نكند به من جفا كرده است ] . ( 58 )
استحباب زيارت قبر پيامبر ( ص ) بقدرى مؤكد است كه برخى از فقهاى عامه گفتهاند : "
كسانى كه به حج مى روند بهتر است ابتدا به مدينه رفته و قبر پيامبر ( ص ) را زيارت
كنند و پس از آن عازم خانه خدا گردند " . ( 59 ) همچنين شايان ذكر است كه رسول خدا
( ص ) در زمان حيات خويش همواره مسلمانان را به زيارت اهل قبور سفارش مى نمودند تا
بدين طريق در اين دنيا عبرت گيرند و در آخرت خويش انديشه نمايند . ( 60 ) تحقيقى
گسترده پيرامون زيارت مسألة زيارت حدود 150 صفحه از جلد پنجم الغدير را به خود
اختصاص داده است . مباحثى كه در ذيل عنوان زيارت مورد تفحص ومداقه قرار گرفته است
عبارتند از : * بررسى احاديثى كه درباره زيارت قبر شريف پيامبر ( ص ) مأثور است . *
نظرات 42 تن از ائمه مذاهب اربعه در خصوص استحباب زيارت قبر مطهر پيامبر ( ص ) . *
تحقيقى پيرامون نظرات علماى عامه درباره نحوه زيارت اهل قبور خصوصا زيارت قبر رسول
خدا ( ص ) و آدابى كه زائر موظف به مراعات آن است . * استحباب نماز گزاردن و دعا
خواندن در كنار مزار پيامبر اكرم ( ص ) . * نحوه توسل و تبرك جستن به قبر رسول خدا
( ص ) . * نظر فقهاى عامه در خصوص زيارت مزار ائمه بقيع و قبرهاى ديگر . * احاديث
پيامبر ( ص ) درباره زيارت اهل قبور . * * قبرهائى كه نزد علماى عامه زيارت آنها
مستحب است ، و موضوعات ديگر .