سيره تربيتى پيامبر(ص) و اهل بيت (ع) ، جلد ۴

سيد على حسينى زاده

- ۵ -


حماد بن عيسى نيز مى گويد: ((امام صادق (ع) روزى به من فرمود: آيا نيكو نماز مى گزارى ؟ عرض كردم : آقاى من ، من كتاب حريز در نماز را حفظم ؛ امام فرمود: حفظ آن بر تو لازم نيست ، بلند شو و نماز بگزار! حماد مى گويد: در برابر امام رو به قبله به نماز ايستادم و ركوع و سجده كردم . امام فرمود: حماد نيكو نماز نمى گزارى ! چه زشت است براى انسان كه شصت يا هفتاد سال از عمرش بگذرد و يك نماز كامل با تمام حدود و شرايطش اقامه نكرده باشد. حماد مى گويد: در خود احساس سر افكندگى كردم و به امام عرض كردم : فدايت شوم ! نماز را به من بياموز! امام رو به قبله ايستاد و...(152)
سوال امام صادق (ع) از مفضل بن عمر نيز مى تواند نمونه اى از ارزيابى در حين آموزش (مرحله اى ) باشد. در اين سيره ، امام در حين مباحثه با مفضل ، فرمود:
يا مفضل ! و ما علمك بان الظالم لا ينال عهد الامامة ؟ قال المفضل : يا مولاى ! لا تمتحنى بما لا طاقت لى به و لا تختبرنى و لا تبتلنى ، فمن علمكم علمت و من فضل الله عليكم اخذت ؛(153)
مفضل ! به چه دليل مى گويى امامت به ظالم نمى رسد. مفضل گفت : آقاى من ! مرا به آنچه بر آن توان ندارم امتحان نكن و مرا مورد آزمون و امتحان قرار مده . هر آنچه كه شما به من بياموزى مى آموزم و از فضل خدا بر شما مى گيرم .
در اين روايت به گفته مفضل ، امام در صدد امتحان و آزمايش او بود و او قرار كرد كه هر چه را شما به من بياموزيد فرا مى گيرم و فراتر از آن نمى دانم . البته امام در صدد ارزيابى يادگيرى او نبود، بلكه مى خواست بداند ميزان آگاهى و آشنايى مفضل با قرآن و تامل او در قرآن چگونه است ؛ زيرا در سوال بعدى ، امام از او درباره آياتى كه كافران را ظالم مى داند، پرسيد و مفضل نيز پاسخ داد.
ارزيابى امام صادق (ع) از مناظره اصحاب خود، نمونه اى ديگر از ارزيابى مرحله اى است .
هشام ابن سالم مى گويد: نزد امام صادق (ع) بوديم كه مردى از اهل شام اجازه ورود خواست ، امام اجازه داد. شامى وارد شد و سلام كرد. امام به او فرمود كه بنشيند؛ سپس پرسيد: نيازت چيست ؟ شامى عرض كرد: شنيده ام به هر چه كه از شما بپرسند، آگاهى ؛ از اين رو آمده ام تا با شما مناظره كنم .
- در مورد چه چيزى مناظره كنى ؟
- در مورد قرآن و حروف مقطعه آن ، سكون ، جر، نصب و رفع آن (تفسير و اعراب قرآن ).
- اگر بر حمران پيروز شدى ، بر من پيروز شدى !
شامى با حمران مناظره كرد و شكست خورد؛ سپس خواست در زبان عربى مناظره كند. امام ابان بن تغلب را معرفى كرد. شامى با او مناظره كرد و شكست خورد. در كلام و توحيد و امامت و علوم ديگر نيز با مومن طاق ، هشام بن حكم و طيار مناظره كرد و شكست خورد. در پايان امام (ع) مناظرات و سخنان اصحاب خود را در حضور آنان براى شامى ارزيابى كرد(154) و نقاط مثبت و منفى هر يك را چنين بيان كرد: اما حمران ، از "حق " سوال كرد و تو آن را نمى دانستى و او بر تو غلبه كرد؛ اما ابان ، حق را با باطل آميخت و با قياس بر تو غلبه كرد، و اما طيار، مانند پرنده اى فررود و فراز داشت و تو مانند پرنده اى بودى كه قدرت پرواز نداشتى ، و اما هشام بن سالم فرود و فراز بهترى داشت ، و اما هشام بن حكم به حق سخن گفت و تو را مبهوت ساخت .(155)
به اين ترتيب امام (ع) آموخته هاى شاگردان خود را ارزيابى كرد و به آنان فهماند كه كدام يك از اين راه ها درست تر است .
امروزه نيز در بخش ارزشيابى ، به لزوم سه نوع ارزشيابى براى آموزگار اشاره مى شود:
1. ارزشيابى تشخيصى يا ورودى ؛ 2. ارزشيابى مرحله اى ؛ 3. ارزشيابى پايانى .
فصل سوم : روش هاى آموزشى (156)
در اين فصل به چند روش از روش هاى آموزشى كه معصومان (ع) محتواى آموزشى خود را از آن راه ها به ديگران ياد مى دادند، در سه بخش روش هاى گفتارى ، نوشتارى و علمى مى پردازيم . اين روش ها، روش هايى كلى هستند كه ممكن است در درون آن ها راهبردهاى آموزشى ، يا شيوه ها و فنون آموزشى نيز مطرح باشد.
1. روش هاى گفتارى
روش هايى را گفتارى مى نامند كه در آن ها معلم آموزه ها را بيشتر از راه سخن گفتن به شاگردان منتقل مى كند. در اين بخش پنج روش از روش هاى گفتارى را بررسى خواهيم كرد.
1-1. روش خطابه
الف ) مفهومى شناسى
خطابه - از ماده "خطب " - به معناى كلامى است كه بين دو نفر رد و بدل مى شود.(157) در اصطلاح اهل منطق ، خطابه از صناعات خمس به شمار مى رود كه در آن با سخن گفتن در برابر ديگران ، مى توان آنان را اقناع كرد. خطابه از صناعات ديگر (برهان ، جدل ، سفسطه و شعر) نافذتر و موثرتر است .(158)
((ارسطو)) خطابه را چنين تعريف مى كند: خطابه ، صناعتى است كه توسط آن بتوان در هر امرى از امور جزئى ، ديگران را در حد امكان اقناع نمود.(159)
خطابه ، بيشتر براى عموم مردم به كار مى رود و اين ممكن است به دليل موادى باشد كه در آن به كار مى رود. موادى كه در خطابه به كار مى رود عبارتند از: مظنونات ، مقبولات و مشهوررات ، و مردم به اين ها بيشتر عادت كرده اند، تا برهان و استدلال .
گذشته از آن ، بيشتر مردم قدرت درك و فهم برهان و استدلال را ندارند و يا - دست كم - استفاده از برهان براى تفهيم و اقناع عامه مردم ، به زمان بيشترى نياز دارد؛ بنابراين ، از سويى ، عموم مردم با خطابه زودتر اقناع مى شوند و از سوى ديگر، خطيب نيز براى اقناع آنان زودتر و ساده تر به نتيجه مى رسد.
شايان ذكر است كه خطابه با موعظه برابر نيست ، بلكه به يك معنا خطابه غير از موعظه است و به يك معنا موعظه مصداقى از خطابه است . شهيد مطهرى در اين باره مى گويد:
((خطابه با موعظه فرق دارد؛ زيرا خطابه صناعت است و جنبه فنى دارد و هدف آن تحريك احساسات و عواطف است ؛ اما هدف موعظه تسكين شهوات و هواهاى نفسانى است و بيشتر جنبه منع و ردع دارد. اگر هدف خطابه را مطلق اقناع بدانيم ، وعظ و موعظه هم قسمتى از خطابه است .(160)))
البته توجه به اين نكته لازم است كه موعظه نيز در "فن " بودن چيزى از خطابه كم ندارد و هر كس نمى تواند بدون آموزش و كسب آگاهى هاى لازم در باره روش موعظه ، به موعظه بپردازد، گر چه برخى از ويژگى هاى آن ، از قبيل تن صدا و گيرايى سخن ، خدادادى است ؛ چنان كه خطابه نيز چنين است .
ب ) تاريخچه خطابه
تاريخچه خطابه به گذشته هاى دور و حتى به يونان قديم ، باز مى گردد؛ زيرا در يونان قديم نيز خطابه مطرح بود و سخنرانان مشهورى - مانند هومر و سولون - نيز در آن زمان وجود داشتند. ارسطو نيز از جمله كسانى است كه در يونان قديم ، در تدوين و گسترش فن خطابه تلاش فراوانى كرد.
خطابه ، در ميان عرب هاى جاهلى و پيش از اسلام نيز جايگاه مهمى داشت ؛ زيرا در آن عصر، مردم سواد كمى داشتند؛ از اين رو سران قبايل در بسيج افراد قبيله براى جنگ و ترساندن قبيله دشمن و كارهاى اجتماعى ديگر و توجيه مردم ، نياز داشتند كه يا خود سخنور ماهر باشند، و يا سخنوران ماهرى را براى اين منظور داشته باشند.
با ظهور اسلام و جزيرة العرب ، كه افراد با سواد آن بسيار كم بود، پيامبر اسلام (ص ) براى ترويج و تبليغ اسلام و رساندن پيام وحى به مردم ، روش ‍ خطابه را در پيش گرفت ؛ زيرا كه شايد تنها روشى كه پيامبر (ص ) در آن زمان مى توانست براى رساندن پيامى الهى به مردم از آن استفاده كند، همين روش بود.
خطابه در اسلام نيز همان خطابه پيش از اسلام است ، ولى هدف از به كارگيرى آن متفاوت است . در اسلام ، نوع خاصى از خطابه ، كه موعظه ناميده مى شود، بيشتر به كار مى رفت ، هر چند از انواع ديگر خطابه ، مانند: خطابه هاى حماسى ، سياسى و اجتماعى نيز استفاده مى شد. خطبه هاى جمعه در صدر اسلام ، مجموعه اين اقسام را در بر مى گيرند؛ اما پس از پيامبر (ص ) و دوره پنج ساله حكومت حضرت على (ع) - كه حكومت از دست معصومان (ع) خارج شد - خطابه هاى معصومان (ع) و پيروان آنان بيشتر جنبه اخلاقى و موعظه به خود گرفت . با وجود اين ، اسلام در پيش ‍ برد و تقويت فن خطابه بسيار موثر بوده است .(161)
ج ) استفاده از خطابه در سيره پيامبر (ص ) واهل بيت (ع)
مى توان گفت : اولين خطبه اى كه پيامبر (ص ) پس از برانگيخته شدن به رسالت - در دعوت عموم مردم به اسلام - خواند، زمانى بود كه بر كوه صفا بر بالاى سنگ بلندى ايستاد و با صدايى رسا فرياد بر آورد: ((يا صباحا(162))) و با جمع كردن مردم به گرد خود، آنان را به اسلام دعوت كرد و فرمود:
((اى مردم ! هر گاه من به شما گزارش دهم كه پشت اين كوه دشمنان شما موضع گرفته اند و قصد جان و مال شما را دارند، آيا مرا تصديق مى كنيد؟ همگى گفتند: ما در طول زندگى از تو دروغى نشنيده ايم ؛ سپس فرمود: اى گروه قريش ! خود را از آتش نجات دهيد. من براى شما در پيشگاه خدا نمى توانم كارى انجام دهم . من شما را از عذاب دردناك مى ترسانم ...(163)))
نخستين خطابه هاى پيامبر (ص ) بيشتر در موضوع هاى توحيد، نفى شرك ، و نبوت بود و بعدها در موضوع هاى ديگرى مانند: معاد، جنگ ، موعظه هاى اخلاقى و ساير مسائل اجتماعى ، ايراد مى شد. پيامبر (ص )، همين كه با مساله اى اجتماعى ، اخلاقى يا دينى رو به رو مى شد كه تبيين آن براى مردم ضرورت داشت ، بر فراز منبر قرار مى گرفت و درباره آن براى مردم سخن مى گفت . در ذيل آيه يايها الذين امنوا لاتحرموا طيبت ما احل الله لكم و تعتدوا ان الله لا يحب المعتدين ؛(164) آمده است : برخى از اصحاب پيامبر با هم عهد بستند كه روزها روزه بگيرند و شب ها را به عبادت بگذرانند، گوشت نخورند و در نهايت تارك دنيا شوند. خبر به پيامبر (ص ) به مسجد رفت و پس از نماز جماعت ، بر منبر رفته ، و براى آنان خطبه خواند و فرمود: چرا برخى ، زن ، عطر، خواب و شهوت هاى دنيا را بر خود حرام مى كنند؟! من به شما نمى گويم مانند كشيش ها و راهبان باشيد؛ در دين من ، ترك گوشت ، زن و گوشه كنيسه نشستن ، جايز نيست . رهبانيت امت من در جهاد است ...(165)
همچنين وقتى پيامبر (ص ) درهاى منزل اصحاب خود، جز در خانه على (ع)، را كه به مسجد پيامبر - در مدينه - باز مى شد، بست ، برخى از اصحاب ناراحت شدند. خبر به پيامبر (ص ) رسيد. پيامبر قيام كرد و براى آنان خطبه خواند و پس از حمد و ثناى خدا، فرمود:
اما بهد فانى امرت بسد الابواب ، غير باب على ، فقال فيه قائلكم و الله ما سددت شيئا و لا فتحته و لكن امرت بشى ء فاتبعته ...(166)؛ همانا من مامور شدم تا در خانه ها به مسجد را ببندم ، مگر در خانه على را، و برخى از شما زبان به اعتراض گشوده ؛ به خدا قسم ! من (به راى خود) درى را نبستم و درى را نگشودم ، ولى مامور (خدا) بودم و اطاعت كردم .
از ديگر خطبه هاى آن حضرت ، خطبه وى در جنگ تبوك ، در منا، درباره ماه مبارك رمضان ، و خطبه معروف حجة الوداع است كه در آن حضرت على (ع) را به جانشينى خود برگزيد.
همچنين از زمانى كه نماز جمعه واجت شد، پيامبر (ص ) هر جمعه دو خطبه مى خواند و در آن به آموزش مسائل دينى ، اعم از اخلاقى ، اعتقادى ، سياسى و...، مى پرداخت .
از خطبه هاى پيامبر (ص ) كه بگذريم ، خطبه هاى امام على (ع) نيز مشهور و معروف است . برخى از خطبه هاى آن حضرت در كتاب نهج البلاغه ، گرد آورى شده است . از ميان خطبه هاى آن حضرت ، برخى از آن ها از نظر محتوا و يا از نظر فصاحت و بلاغت شهرت و برجستگى ويژه اى دارد؛ از آن جمله : خطبه هاى مشهور و معروف همام يا متقين ، شقشقيه ، قاصعه و خطبه وسيله مى باشد. خطبه هاى حضرت على (ع) به قدرى فصيح ، بليغ و پر محتوا است كه آن ها را از سخن خالق فروتر و از سخن مخلوق فراتر خوانده اند. ابن ابى الحديد در اين زمينه مى گويد: به حق ، سخن على را از سخن خالق فروتر و از سخن مخلوق فراتر خوانده اند؛ مردم دو فن خطابه و نويسندگى را از او فراگرفته اند.(167)
اولين خطبه نهج البلاغه خطبه اى است كه آن حضرت در معرفت خدا، توحيد، نفى شرك ، خلقت آسمان و زمين و خلقت انسان خوانده است . در اين خطبه ، پس از حمد و ثناى خدا، آمده است :
اول الدين معرفته ، و كمال معرفته التصديق به ، و كمال التصديق به توحيده ، و كمال توحيده الاخلاص له ، و كمال الاخلاص له نفى الصفات عنه ، لشهادة كل صفة انها غير الموصوف ، و شهادة كل موصوف انه غير الصفة ؛ فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه ، و من قرنه فقد ثناه ، و من ثناه فقد جزئة ، و من جزئه فقد جهله ، و من جهله فقد اشار اليه ، و من اشار اليه فقد حده ، و من حده فقد عده ، و من قال فيم فقد ضمنه ، و من قال علام فقد اخلى منه ...(168)؛ اولين واجب در دين شناخت خداست ، و كمال اين شناخت به تصديق او است ، و كمال اين تصديق به يگانه دانستن او، و كمال يگانه دانستن او اين است كه اين يگانگى را خالص گردانيم ، و كمال خلوص اين است كه صفات را از او نفى كنيم ؛ زيرا هر صفتى گواهى مى دهد كه غير از موصوف است ، و هر موصوفى گواهى مى دهد كه غير از صفت است ؛ بنابراين ، هر كس خدا را توصيف كند، او قرين و همراه آن صفت دانسته است و كسى كه خدا را در كنار صفت بداند، او را دو تا دانسته و كسى كه خدا را دو تا بداند، او را به دو جزء تقسيم كرده است و هر كس او را داراى جزء بداند، نسبت به او جاهل است و كسى كه به خدا اشاره كند، او را محدود دانسته و كسى كه او را محدود بداند، او را به شماره در آورده و كسى كه گويد: ((خدا در كجاست ؟)) او را مظروف دانسته ، و كسى كه گويد: ((خدا بر كدام فراز است ؟))، مكان هاى ديگرى را از او خالى دانسته است ...
پس از امام على (ع)، نقش خطابه در سيره ائمه (ع) كمرنگ شد؛ زيرا در صدر اسلام رسم و معمول اين بود كه حاكمان براى مردم خطبه مى خواندند و اگر كسانى ، غير از حاكمان ، براى مردم خطبه مى خواندند، بايد از حاكمان اجازه مى گرفتند و اين ، مى طلبيد كه از درباريان و هواداران حكومت باشند و چون ائمه (ع) با حكومت ها مخالف بودند، چندان موقعيتى براى خطبه خواندن نداشته اند. در اين حال از برخى از آن ها چندين خطبه نقل شده است ؛ از جمله : خطبه امام حسن (ع) در حضور معاويه . معاويه ، پس از پيمان صلح آن حضرت با او، از ايشان خواست بر منبر رود و از فضايل او براى مردم سخن بگويد. امام بر منبر رفت و پس از حمد و ثناى خدا و درود و صلوات بر پيامبر و خاندانش ، به معرفى خود و بر حق بودن خود و معرفى معاويه و بر باطل بودن او پرداخت .(169)
همچنين آن حضرت به هنگام شهادت پدر بزرگوار خويش ، بر فراز منبر رفت و پس از حمد و ثناى خدا و درود بر رسول خدا و خاندانش ، در مورد شهادت پدر و فضائل آن حضرت خطبه خواند.(170)
از حضرت امام حسين (ع) نيز دو خطبه مشهور و معرفت است ؛ يكى خطبه آن حضرت به هنگام خروج از مكه (171) و ديگرى خطبه وى در روز عاشورا براى سپاه دشمن .(172 )
بنابراين ، خطابه يكى از شيوه هايى بوده است كه برخى از معصومان (ع)، در راستاى آموزش اعتقادات ، و احكام و اخلاق اسلامى به عموم مردم ، از آن بهره مى برده اند.
د) ويژگى هاى خطابه در اسلام
خطابه داراى ويژه گى هايى است كه برخى از آن ها عام است و در خطبه هاى پيش از اسلام نيز وجود داشته است و برخى از آن ها ويژگى هايى است كه در اسلام ، به ويژه توسط معصومان (ع)، بر آن افزوده شده است . مهم ترين اين ويژگى ها از اين قرار است :
1. خطابه به موضوع هايى خاص اختصاص ندارد. هر موضوعى را مى توان موضوع خطابه قرار داد و درباره آن سخن گفت . موضوع هاى سياسى ، اجتماعى ، اخلاقى ، دينى ، اعتقادى ، علمى و...
2. خطابه به افراد خاص يا گروه هاى سنى و اجتماعى خاصى اختصاص ‍ ندارد، بلكه عموم مردم و همه گروه هاى سنى و اجتماعى را شامل مى شود؛ زيرا مطالبى كه معمولا سخنران بيان مى كند، مى تواند براى همه اين گروه ها قابل درك باشد و يا - دست كم - قسمت زيادى از آن براى بيشتر افراد قابل فهم و درك است ؛ چرا كه هدف و غرض اصلى از خطابه ، قانع كردن عموم مردم است نه افراد و گروه هاى خاص .
3. خطابه به زمان و مكان خواصى وابسته نيست ؛ چون مخاطب ويژه اى ندارد؛ از اين رو در هر مكانى كه گروهى از مردم جمع شده باشند، مى توان خطبه اى خواند؛ اما بيشتر خطابه ها در مكان هاى عمومى ، مانند مسجد، حسينيه ها، تكيه ها و يا ميادين شهر، كه عموم مردم در آن ها گرد هم مى آيند، ايراد مى شود.
4. خطابه يك روش آموزشى صرف نيست ، بلكه هدف اصلى آن - چنان كه در تعريف اصطلاحى آن گذشت - اقناع عاطفى عموم مردم است و در آن ، خطيب به ذكر مواعظ، تاريخ ، اخلاق و ارشاد مخاطبان مى پردازد؛ در عين حال اين هدف بدون ارائه اطلاعات دينى ، اخلاقى ، اجتماعى ، تاريخى و... تامين نمى شود و در نتيجه خطابه را مى توان از روش هاى آموزشى به شمار آورد.
5. معصومان (ع) خطبه هاى خود را بيشتر با حمد و ثناى خدا شروع مى كردند. اين امر، افزون بر اين كه شكر و سپاس سخنران در برابر نعمت و توفيق نطقى است كه خدا به او داده ، مى تواند مطالب آموزشى و دينى و معرفتى را نيز براى مخاطب در بر داشته باشد. سخنران دينى مى تواند از اين راه خدا را به مخاطبان معرفى و راه و روش حمد و سپاس را نيز بيان كند. اولين خطبه حضرت على (ع) در نهج بلاغه ، اين گونه آغاز مى شود:
الحمد لله الذى لا يبلغ مدحته القائلون و لا يحصى نعمائه العادون و لا يودى حقه المجتهدون ...(173)؛ حمد و سپاس مخصوص خدايى است كه گويندگان در ستودن او ناتوانند و حسابگران به شمردن نعمت هاى او قادر نيستند و كوشش گران توان اداى حق او را ندارند.
اين مطلع خطبه - كه حمد و سپاس خداست - به ما مى آموزد كه حمد تنها از آن خداست و انسان در هر حال بايد او را سپاس گويد، ولى هرگز نمى تواند مدح واقعى او را به جاى آورد و نعمت هاى بى شمار او را شمارش كند.
6. سخنرانان صدر اسلام ، به ويژه پيامبر (ص ) و ائمه (ع)، هنگام خواندن خطبه ، بر فراز مكانى بلند ايستاده و يا مى نشستند و خطبه مى خواندند. اين عمل ، افزون بر اين كه سخنران را در اشراف بر مجلس و تسلط بر سخن ، يارى مى رساند، به مخاطبان نيز اين امكان را مى دهد كه سخنان سخنران را بهتر بفهمند. پيامبر گرامى اسلام (ص ) براى خواندن اولين خطبه خود در دعودت مردم به اسلام ، از كوه صفا بالا رفت و در آن جا بر بالاى سنگى بلند ايستاد و نداى ((يا صباحا)) را سر داد.(174) بعدها نيز پيامبر (ص ) در مسجد النبى - در مدينه - هنگام خواندن خطبه بر درختى تكيه مى داد، تا اين كه يكى از اصحاب براى آن حضرت منبرى تهيه كرد و از آن پس پيامبر (ص ) بر منبر مى نشست و خطبه مى خواند.
7. از ديگر ويژگى هاى خطابه هاى معصومان (ع) اين است كه خطابه هاى آنان معمولا كوتاه بود. طولانى كردن خطبه چيزى جز خستگى و بى علاقگى در مخاطبان ايجاد نمى كند. معمول خطابه هاى معصومان (ع) از سه الى چهار صفحه تجاوز نمى كند.(175) مگر در برخى موارد كه كمى از اين مقدار بيشتر است . خطبه حضرت رسول (ص ) در حجة الوداع - آن گونه كه نقل كرده اند - حدود يك و نيم صفحه مى باشد و بزرگ ترين خطبه هاى حضرت على (ع) از بيست صفحه تجاوز نمى كند. اين امر به دليل توجه آن بزرگان به اين نكته مى باشد كه سخن گفتن ممكن است سخنگو را خسته نكند، ولى براى شنونده خسته كننده باشد؛ از اين رو بايد حال مخاطبان را رعايت كرد، چه اين كه هدف از ايراد خطبه ، سخن گفتن و تمرين سخنرانى نيست ، بلكه آموزش دادن مخاطب است ؛ پس خطابه بايد به گونه اى باشد كه مخاطب به شنيدن آن رغبت كند.
8. ويژگى ديگر خطبه هاى معصومان (ع)، متنوع بودن مطالب و محتواى خطبه هاست . آنان براى رفع خستگى مخاطبان ، افزون بر كوتاه كردن خطبه ها، از مطالب متنوع و موضوع هاى گوناگون سخن مى گفتند؛ براى مثال حضرت على (ع) در اولين خطبه نهج البلاغه ، از چندين موضوع ، مانند توحيد، آفرينش جهان ، خلقت حضرت آدم (ع)، بعثت پيامبر و بعثت رسول اكرم (ص )، سخن گفته است . تنوع موضوع ها و مطالب ، به ويژه براى عموم مردم ، موجب رفع خستگى و توجه بيشتر آن ها به سخنرانى مى شود.
9. به كار بردن تكيه كلام هاى گوناگون در حين سخنرانى نيز از ديگر ويژگى هاى خطابه هاى معصومان (ع)، براى رفع خستگى مخاطبان و جلب توجه آنان به سخنرانى است . تكيه كلام هايى چون : ايهاالناس ، معاشر الناس ، عبادالله ، و مانند آن ها، توجه مخاطبان را به سخنرانى جلب مى كند. پيامبر (ص ) در حجة الوداع ، اين گونه خطبه خواند:
ايها الناس ! ان دمائكم و اعراضكم عليكم حرام ...؛ ايها الناس ! ان الشيطان قد يئس ان يعبد بارضكم هذه ...؛ ايهاالناس ! انما النسيى ، زيادة فى الكفر...؛ ايهاالناس ! ان لنسائكم عليكم حقا...(176)
على (ع) نيز در خطبه معروف به ديباج ، پس از حمد و ثناى خدا، اين چنين خطبه مى خواند:
عبادلله ! ان افضل ما توسل به المتوسلون الى الله جل ذكره الايمان بالله و برسله ...؛ فاعلموا عبادالله ! ان العالم العامل بغير علمه كالجاهل الحائر...؛ عبادلله ! لا ترتابوا فتشكوا و لا تشكوا فتكفروا و لا تكفروا فتندموا...؛ عبادلله ! ان من الحزم ان تتقواالله ...(177)
البته به كار بردن اين گونه كلمات ، بيشتر در مواردى است كه موضوع كلام تغيير مى كند؛ از اين رو، هم به تغيير مطلب اشاره دارد و هم توجه شنوندگان را به سخنرانى جلب مى كند.
10. از ديگر ويژگى هاى خطابه هاى معصومان (ع) اين است كه عبارت هاى موزون و مسجع در آن ها به كار رفته است . اين امر، افزون بر اين كه عاملى براى خسته نشدن مخاطبان است ، آنان را بر يادگيرى و حفظ مطالب خطبه كمك مى كند. البته اين ويژگى تنها به خطبه هاى معصومان (ع) اختصاص ‍ ندارد، بلكه همه گفته هاى آنان با فصاحت و بلاغت بى مانندى ارائه مى شود؛ چرا كه آنان فصيح ترين و بليغ ‌ترين اهل عرب بودند. على (ع) مى فرمايد:
انا لامراء الكلام و فينا تنشبت عروقه و علينا تهدلت غصونه ؛ همانا ما اميران (سپاه ) سخنيم . ريشه درخت سخن درميان ما جا گرفته و شاخه هاى آن بر سر ما آويخته است .(178)
جرج جرداق در اين باره مى نويسد ((سبك و روش على بن ابى طالب ، در نتيجه صدق و راستى ، به مرحله اى رسيده كه سجع و وزن هم در سخن او بدون هيچ گونه تكلف و تصنعى جلوه يافته و ظهور نموده است و از همين جاست كه جمله هاى بى شمار موزون و مسجع امام على (ع)، از هر گونه ساختگى بودن و تصنع دور بوده و از طبع سرشار او بى تكلف ، مانند آب از سرچشمه ، روان گشته است ، بنگريد: يعلم عجيج الوحوش فى الفلوات و معاصى العباد فى الخلوات و اختلاف النينان فى البحار الغامرات و تلاطم الماء بالرياح العاصفات ؛ (خداوند) از بانگ جانوران بيابان ها و گناه پنهانى بندگان و آمد و رفت ماهيان در درياهاى پر آب و بر هم خوردن آب با توفان هاى شديد با خبر است .(179)
البته سراسر نهج البلاغه تقريبا اين گونه است و همين كلمات موزون و مسجع است كه به كلام آهنگى خاص و دلنشين مى بخشد كه افزون بر خسته نشدن مخاطب ، او را چنان مجذوب سخن مى كند كه در اعماق قلب او تاثير مى گذارد و به آسانى در ذهن او جاى مى گيرد.
11. گذشته از اين ها، خطبه هاى معصومان (ع) ويژگى ديگرى نيز دارد و آن اين است كه حالت يك طرفه ندارد كه فقط سخنران سخن بگويد و ديگران گوش فرا دهند، بلكه هر گاه در ذهن مخاطبان پرسشى ايجاد شود، هر چند در حين خطبه و نيز، ارتباط نداشتن پرسش به موضوع خطبه ، مى توانستند پرسش خود را مطرح كنند و جواب بشنوند؛ به عبارت ديگر معصومان (ع) حتى در خطبه نيز اولويت را به پرسش مى دهند؛ هدف سخنرانى نيست ، بلكه هدف آموزش و اطلاع رسانى است ؛ براى نمونه ، وقتى پيامبر گرامى اسلام (ص ) به ايراد خطبه شعبانيه مشغول بود، حضرت على (ع) پرسيد:((ما افضل الاعمال فى هذا الشهر؟ برترين اعمال در اين ماه چيست ؟ پيامبر فرمود: الورع من محارم الله (180)؛ دورى گزيدن از آنچه خدا حرام دانسته است .))
همچنين ، هنگامى كه امام حسن (ع)، پس از صلح ، در برابر معاويه خطبه مى خواند، چون معاويه ديد سخنان امام حسن (ع) به ضرر او است ، از امام در مورد ويژگى هاى رطب پرسيد. امام ويژگى هاى رطب را بيان كرد و سپس ‍ به سخن خود ادامه داد. باز معاويه تاب نياورد و از ليلة القدر پرسيد؛ امام فرمود: بله ، از اين گونه پرسش ها بپرس ، و به پرسش او پاسخ داد.(181)
على (ع) نيز اين گونه بود و هر گاه در بين خطبه او كسى پرسشى داشت ، مطرح مى كرد و امام با كمال خوشحالى به او پاسخ مى گفت ، به اين شرط كه پرسش براى فهم باشد، نه براى تعنت و فضل فروشى . آن حضرت حتى مردم را به پرسيدن دعوت مى كرد و مى فرمود:((سلونى قبل ان تفقدونى (182)؛ از من بپرسيد پيش از اين كه از ميان شما رخت بر بندم)) .
ح ) تفاوت روش خطابه با روش سخنرانى در تدريس
با توجه به ويژگى هايى كه براى خطابه بيان كرديم ، مى توان گفت : روش ‍ خطابه با روش سخنرانى در تدريس ، شباهت ها و تفاوت هايى دارد كه عبارت است از:
- شباهت ها
1. در هر دو روش ، گوينده فعال و شنوندگان منفعل و تاثيرپذيرند؛
2. در هر دو روش ، گوينده بر آگاهى هاى شنوندگان مى افزايد و مطالبى را به آنان مى آموزد؛
3. مخاطبان هر دو روش جمع و گروه هستند و اين دو از روش هاى آموزش ‍ جمعى و گروهى است ، نه روش هاى آموزش انفرادى .
- تفاوت ها
1. مخاطبان تدريس به روش سخنرانى ، همواره افرادى خاص و تحصيل كره اند كه در كلاس درس و با شرايط و ويژگى هاى خاصى گرد هم مى آيند و به سخنرانى استاد گوش فرا مى دهند، در حالى كه مخاطبان روش خطابه عموم مردم ، اعم از كودك و بزرگ سال ، زن و مرد، با سواد و بى سواد هستند كه در كنار يكديگر به خطابه خطيب گوش مى دهند.
2. مكان سخنرانى بيشتر كلاس درس يا مكان هايى است كه براى تحصيل آماده شده است ، در حالى كه مكان خطابه بيشتر مكان هاى عمومى است ، مانند مساجد، حسينيه ها، سالن هاى اجتماعات و...
3. در روش سخنرانى ، استاد موظف است درباره محور خاص به سخنرانى بپردازد، در حالى كه در روش خطابه ، خطيب معمولا مطالب و موضوعات متنوع و متفاوتى را بررسى مى كند و بسا در يك خطابه از چندين موضوع سخن بگويد.
4. در روش سخنرانى ، بحث ها بايد مستدل و برهانى باشد، در حالى كه مواد خطابه اغلب از مظنونات ، مشهورات و مقبولات عامه تشكيل مى شود.
بنابراين ، با توجه به تفاوت هايى كه بيان شد، روش خطابه را نمى توان با روش سخنرانى يكى دانست ، هر چند شباهت هايى داشته باشند؛ همچنين ، روش خطابه را نمى توان روش تدريس تلقى كرد؛ اما آن را مى توان يكى از روش هاى آموزش عمومى يا غير رسمى دانست ؛ زيرا آموزه ها و آگاهى هايى را به عموم مردم انتقال مى دهد؛ اما به سبك كلاسيك و با نظم خاصى كه در روش تدريس وجود دارد، نيست .
مى توان گفت : روش سخنرانى از روش خطابه گرفته شده است كه با توجه به مخاطبان خاص آن در مراكز آموزشى ، ويژگى هايى ، از جمله موضوع خاص ، مستدل بودن و... به آن افزوده شده است ؛ از اين رو مى توان از ويژگى هاى خطابه هاى معصومان (ع)، مانند كوتاه بودن سخنرانى ، موزون بودن آن ، پذيرش پرسش در حين سخنرانى و... براى بالا بردن كيفيت آن ، بهره جست .
1-2. روش مناظره
الف ) مفهوم شناسى
مناظره ، در لغت به معناى بحث و گفتگو و نظر كردن دو نفر با هم در چيزى است .(183 ) و در اصطلاح ، سخن گفتن و استدلال دو نفر درباره چيزى ، به منظور كشف حقيقت آن مى باشد.(184) دهخدا نيز مناظره را به نظر كردن با هم ، يا با هم فكر كردن در حقيقت و ماهيت چيزى ، معنا مى كند؛(185) بنابراين ، در مناظره دو چيز شرط است : اول اين كه مناظره كنندگان ، دست كم ، دو نفر باشند و ديگرى آن كه ، قصد آن دو كشف حقيقت باشد.
ابن سينا مناظره را چنين تعريف مى كند: مناظره ، از نظر و اعتبار مشتق است و هدف از آن ، مباحثه در مورد دو راى مقابل يكديگر است ، به گونه اى كه هر يك از اين دو مناظره كننده ، متكفل بيان حق بودن راى و نظر خويش ‍ است و مناظره كننده ديگر نيز در اين امر به او كمك مى كند.(186)
بنابراين تعريف ، در مناظره تنها دو راى در مقابل يكديگر است و هدف مناظره كنندگان ، بيان حق بوده و هيچ گونه دشمنى و غلبه جويى بر يكديگر ندارند و در صورت روشن شدن حق ، به آن گردن مى نهند و از اين جاست كه فرق مناظره با جدل روشن مى شود؛ چرا كه در جدل ، هدف هر يك از طرفين جدل اثبات نظر خود و غلبه بر ديگرى است ؛ يعنى در جدل تنها كشف حقيقت هدف نيست و بلكه هدف اثبات نظر خويش و پيروزى بر ديگرى است . بنابراين ، نوعى دشمنى نيز در آن هست . ابن سينا در اين باره مى گويد: مناظره از نظر، مشتق مى شود و نظر، به هيچ روى بر غلبه يا دشمنى نسبت به يكديگر دلالت ندارد؛ اما جدل بر تسلط يكى بر ديگرى و ملزم ساختن او دلالت دارد، حال اين تسلط و الزام به دليل قوت استدلال او باشد، يا به دليل حيله گرى او كه اين كار، تا حدودى ، انسان را از حالت طبيعى و عدالت و انصاف خارج مى كند.(187)
در جايى ديگر مى گويد: اگر بين مناظره كنندگان دشمنى نباشد و آن ها در فكر فرو كشيدن شعله خصومت و بر طرف كردن عيب هاى استدلال باشند، جدل ناميدن اين گونه مناظره نيكو نيست .(188)
اين دشمنى در جدل را مى توان از لفظ جدل نيز استفاده كرد؛ چرا كه جدل در لغت به معناى ((لدد)) است و لدد به معناى شدت در دشمنى و لجاجت كلامى است و اغلب با حيله گرى و گاه با خروج از عدل و انصاف همراه است .(189)
بنابراين ، مناظره غير از جدل است ؛ در عين خال گاهى بر جدل نيز مناظره اطلاق مى شود. مرحوم مظفر در اين باره مى گويد: لفظ "جدل " مناسب ترين لفظ عربى براى اين صناعت است . لفظ جدل حتى از لفظ مناظره ، محاوره و مباحثه نيز مناسب تر است ، گر چه هر يك از اين الفاظ نيز با اين صناعت اجمالا مناسبتى دارند؛ چنان كه گاهى كلمه مناظره نيز براى آن استعمال مى شود؛ مثلا مى گويند: آداب المناظرة و كتاب هايى نيز با اين نام تاليف شده است .(190)
همچنين ، مجادله نيز گاهى بر مناظره اطلاق مى شود و شايد اين نامگذارى از اين رو باشد كه مواد مورد استفاده در مناظره ، متفاوت است . در مناظره از برهان ، جدل و حتى مغالطه نيز بهره گرفته مى شود، و چون مناظره كنندگان اغلب از جاده عدل و انصاف و كشف حقيقت بيرون رفته ، در صدد اثبات راى خويش بر مى آيند و در اين راستا گاه از جدل نيز استفاده مى كنند، به مناظره مجادله نيز گفته شده است ؛ از اين رو، در آيات و روايات از دو نوع مجادله سخن به ميان آمده است : "جدال احسن " و "جدال غير احسن "(191) جدال احسن جدالى است كه هدف آن كشف و بيان حقيقت است ، بر خلاف جدال غير احسن كه هدف آن پيروزى بر خصم است و در آن از غير حق و مغالطه نيز استفاده مى شود.
نتيجه اين كه : مناظره ، به معناى نظر كردن و بحث و گفتگو با هم در امرى براى كشف حقيقت آن است و اين غير از جدل است كه هدف آن ، غلبه بر ديگرى است ؛ ولى چون معمولا در مناظره از اين هدف غفلت شده ، از مغالطه و دليل باطل نيز در آن استفاده مى شود، به آن جدل و مجادله نيز مى گويند؛ اما آيا معصومان (ع) در مناظره هاى خود از مغالطه و جدل نيز استفاده مى كردند؟ اين پرسشى است كه در بحث بعدى به آن خواهيم پرداخت .
ب ) مناظره در سيره معصومان (ع)
مناظره از روش هايى است كه معصومان (ع) از آن ، براى كشف حقايق دينى و آموزش آن به ديگران بهره مى بردند. مناظره هاى فراوانى از پيامبر (ص ) و برخى از امامان معصوم (ع)، روايت شده است كه برخى از آن ها را مرحوم طبرسى در كتاب الاحتجاج ، گرد آورى كرده است . ديگران نيز برخى از مناظره هاى معصومان (ع) را گرد آورى و به زبان فارسى ترجمه كرده اند.(192)
مناظره هاى پيامبر (ص ) با يهود، نصارى و دهرى ها، از قبيل عبدالله بن ابى اميه ، ابى جهل ، عبدالله بن صوريا و...، مناظره هاى امام على (ع) با ابوبكر بر سر مساله خلافت و فدك ، مناظره امام با اصحاب شورى ، مهاجران و انصار در فضل و برترى و سابقه هر كدام در اسلام ، مناظره آن حضرت با طلحه و زبير به هنگام خروج به قصد عمره و در جنگ جمل ، مناظره امام با احبار و رهبان يهود درباره خدا و معجزه هاى پيامبر، مناظره آن حضرت با ابن الكوا در مورد عدم وجود تناقض در قرآن و مناظره هاى ساير ائمه (ع)، به ويژه امام صادق ، امام كاظم و امام رضا (ع)، از جمله مناظره هاى سيره معصومان (ع) است ؛ براى نمونه ، يكى از مناظره هاى پيامبر (ص ) را با گروهى از يهود، در برترى آن حضرت بر ساير پيامبران ، بيان مى كنيم :
ابن عباس مى گويد: چهل تن از يهوديان مدينه نزد پيامبر آمدند تا او را در باره ادعاى پيامبرى اش ، تكذيب كنند آنان مى گفتند: چگونه تو رسول خدا هستى ، در خالى كه آدم (ع)، نوح (ع) و ديگر پيامبران از تو برتر بودند؟!
پيامبر (ص ) فرمود: تورات بين من و شما داور باشد. آنان نيز پذيرفتند و گفتند: آدم (ع) برتر از تو بود؛ زيرا خدا او را به دست خويش خلق كرد و از روح خويش در او دميد (و ملائكه بر او سجده كردند).
پيامبر فرمود: آدم (ع) پدر من است ، ولى خدا به من ، بيش از آنچه به آدم بخشيد، عطا كرده است .
يهود گفتند: آن چيست ؟
پيامبر فرمود: منادى در هر روز پنج بار ندا مى دهد: اشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله ، ولى نمى گويد: آدم رسول الله ، و پرچم حمد در روز قيامت به دست من است ، نه به دست آدم .
يهود گفتند: راست گفتى ! در تورات اين مطلب آمده است ، ولى موسى از تو برتر است ؛ زيرا خدا به چهار هزار كلمه با او سخن گفته است ، در حالى كه با تو سخن نگفته است .
پيامبر فرمود: به من بيش از او عطا شده است و آن قول خداى سبحان است كه فرمود:سبحن الذى اسرى بعبده ى ليلا من المسجد الحرام الى المسجد الاقصا الذى بركنا حوله ؛(193) و من بر دوش جبرائيل سوار شدم و به آسمان هفتم رفتم و از سدرة المنتهى گذشتم و به جنة الماوى و از آنجا به عرش رسيدم كه ندا آمد:انى انا الله لا اله الا انا السلام امومن المهيمن العزيز الجتار المتكبر الرووف الرحيم و خدا را به قلب ديدم ، نه به چشم و اين از آنچه در مورد موسى است ، برتر مى باشد.
يهود گفتند: راست گفتى ! اين مطلب در تورات آمده است ، ولى نوح از تو برتر است ؛ زيرا بر كشتى سوار شد تا به كوه جودى (194) رسيد.
پيامبر فرمود: به من برتر از آن داده شده است ؛ زيرا خدا در آسمان نهرى عطا كرد كه از زير عرش مى گذرد و در كنار آن هزاران قصر است و... دليل آن قول خداست كه مى فرمايد:((انا اعطينك الكوثر.(195)))
يهود گفتند: راست گفتى ! اين نيز در تورات نوشته شده است ، ولى ابراهيم از تو برتر است ؛ زيرا خدا او را خليل و دوست خود قرار داده است .
پيامبر فرمود: اگر ابراهيم "خليل " خداست من نيز، محمد، "حبيب " او هستم .
يهود گفتند: چرا تو "محمد" ناميده شده اى ؟
فرمود: خداوند مرا محمد ناميد و اسم مرا از اسم خود كه محمود است ، گرفت و امت من در هر حال از حمد كنندگانند.
يهود گفتند: راست گفتى ! اين نيز در تورات است ؛ سپس از برترى عيسى پرسيدند و پاسخ شنيدند و در پايان نيز از برترى سليمان پرسيدند؛ زيرا خدا شيطان ها و جن و انس و پرندگان و بادها و درندگان را مسخر او گردانيد.
پيامبر فرمود: خداوند براق را مسخر من گردانيد كه از دنيا و آنچه در آن است ، برتر مى باشد و آن از چار پايان بهشت است و...
يهود گفتند: راست گفتى ! اين نيز در تورات آمده است و ما شهادت مى دهيم كه خدايى نيست جز خداى يكتا و تو رسول او هستى .(196)