بخش دوم: صابئين در زمانهاى دور
صابئين در عهد شيث و ادريس و نوح
با توجه به كتب تاريخى، صابئين از قديميترين
ملتهاى تاريخ هستند. طبرى و به پيروى از او ابن اثير گفتهاند كه «بيوراسب»
اولين كسى است كه مردم را به دين صابئين دعوت كرد و دعوت او در اولين سال از
سلطنت طهمورث بود و قوم او كه به او پيوستند همان قومى هستند كه بعدها حضرت نوح
بر آنها مبعوث شد.(1)
گفته شده كه بيوراسب همان ضحاك است كه فارسيان او
را از خودشان مىدانند و عرب يمن هم او را به خود نسبت مىدهند حسنبن هانى
(شاعر يمن) گفتهاست:
و كان منا الضحاك يعبده |
الخابل و الجن مساربها |
شايد علت اين انتساب دوگانه اين باشد كه به نوشته
مورخان ايرانى ضحاك يا «اژى دهاك» پادشاهى بود كه پس از جمشيد در ايران به
سلطنت رسيد ولى او فرزند «مرداس» پادشاه ناحيهاى از عرب بود.(2)
(افسانه دو مارى كه بر دوش ضحاك بود معروف است)
مسعودى، بنيان گذار مذهب صابئين را شخصى به نام
«بوذاسف» مىداند كه در سرزمين هند ظهور كرد و از اصل هندى بود و از آنجا به
سند و بلاد سجستان و زابلستان و كرمان آمد و ادعاى نبوت كرد و خود را پيامبر
خدا و واسطه ميان او و خلق معرفى نمود. او سپس به فارس رفت و اين در اوائل
سلطنت طهمورث بود و او اولين كسى بود كه مذهب صابئين را اظهار نمود.(3)
به طورى كه ملاحظه مىفرماييد گزارش مسعودى با
گزارش طبرى و ابناثير مطابقت دارد و تنها در اسم شخص متفاوت است و مىتوان گفت
كه «بيوراسب» و «بوداسف» دو شكل از يك كلمه است.
ابوالفدا گفته است: امت سريانى قديمىترين امتهاست
و حضرت آدم و فرزندانش به سريانى سخن مىگفتند و دين آنها همان دين صابئين بود.(4)
و به گفته قاضى عبدالجبار، صابئين حران گمان مىكنند كه آنها بر دين حضرت شيث
هستند و شيث بر آنها مبعوث شد و كتابى كه بر شيث نازل شد، در دست آنهاست و شيث
در ايام طوفان درگذشت و حضرت نوح براى حفظ دين او مبعوث شد.(5)
شهرستانى اظهار مىدارد كه صابئينِنخستين
همانهايى بودند كه به «عاذيمون» و «هرمس» كه همان شيث و ادريس هستند، معتقد
بودند و نبوت
انبياء ديگر را قبول نداشتند.(6)
ابن اثير مىگويد كه ادريس يا «اخنوح» فرزندى به نام «متوشلح» آورد واو فرزندى
به نام «صابى» آورد و صابئين به همان جهت به اين نام ناميده شدند.(7)
در ايران باستان
وقتى سير تاريخى صابئين را در كتب تاريخى دنبال
مىكنيم، ردّ پاى آنها را در ايران قبل از زرتشت و روم قبل از نصرانيت مىيابيم
هر چند كه ابن العبرى گفته است كه در روزگاران قديم هفت ملت مهم بودند كه عبارت
بودند از فرس و كلدانيها و يونانيها و قبط و ترك و هند و چين و همه اينها دين
صابئين داشتند.(8) ولى آنچه كه در گزارش نسبتاً مشروح ابناثير آمده
خبر از تداوم صابئيگرى در ايران قبل از زرتشت و روم قبل از مسيحيت است.
به گزارش ابناثير، زرتشت در زمان بشتاسب ظاهر شده
و بشتاسب و پدران او و سائر فارسيان قبل از زرتشت دين صابئين را داشتند.(9)
سلسله پادشاهان صابئى در روم
ابن اثير مىگويد: روميها قبل از نصرانيت مذهب
صابئين را داشتند و سپس سلسله پادشاهانى را كه از صابئين در روم حكومت كردهاند
نام مىبرد واضافه مىكند كه در ميان آنها «عزديانوس» دين صابئين را ترك كرد و
نصرانيت را اختيار نمود ولى بعد از او مجدداً پادشاه صابئى سركار آمد.(10)
و مسعودى تعداد سلسله پادشاهان صابئى را در روم چهلتن ذكر مىكند كه سيصد و
هفتاد و چهار سال سلطنت آنها طول كشيد.(11)
آخرين پادشاهى كه در روم از سلسله صابئين حكومت
كرد، قسطنطين بود كه از مذهب صابئين برگشت و نصرانى شد وعلتش اين بود كه او در
جنگى،هفت لشكربه نام هفت بت صابئين ترتيب داد ولى شكست خورد، وزيراو كه در باطن
نصرانى بود او را به قبول آيين خود دعوت كرد و او نيز قبول نمود و بدينسان
پادشاهان نصرانى حكومت را به دست گرفتند.(12)
به گفته مسعودى، در مبان پادشاهان نصرانى روم،
پادشاهى به نام «داقيوس» (دقيانوس؟) دين مسيح را ترك كرد و به دين صابئين رومى
آورد و او همان كسى است كه اصحاب كهف از دست او به غار فرار كردند.(13)
كلدانيان
از گفته شهرستانى چنين برمىآيد كه قومى كه حضرت
ابراهيم بر آنها مبعوث شده بود، همان صابئين بودند و آزر عموى ابراهيم از سران
صابئين بود و شغل او بتتراشى و بتفروشى بود. و لذا حنيفيت را كه ابراهيم آورد
در مقابل صابئه قرار مىدهد و مباحثات و مناظرات مفصلى را ميان صابئين و حنفاء
ذكر مىكند(14) كه به نظر مىرسد بيشتر تخيلى باشد تا واقعى و اينها
همان كلدانيان بودند كه به گفته مسعودى و خوارزمى بقاياى آنها هم اكنون در حران
و عراق ميان واسط و بصره هستند.
خوارزمى مىگويد: بقاياى كلدانيها كه همان صابئين
هستند در حران و عراق زندگى مىكنند و گمان دارند كه پيامبر آنها بوداسف است كه
در بلاد هند بود ولى بعضى از آنها گفتهاند كه پيامبر آنها هرمس بود و بوداسف
درايامطهمورثظهوركرد.(15)
مسعودى نظر مشابهى ارائه مىدهد و
مىگويد: كلدانيها همان بابليها هستند كه بقيه آنها اكنون در بطائح ميان واسط
وبصره در روستاهايى زندگى مىكنند اينها نماز مىخوانند و نماز خود را رو به
سوى قطب شمال و ستاره جدى ادا مىكنند و اين در حالى است كه «سمنيه» كه همان
صابئين چين هستند و مذهب بوداسف را دارند، در نماز به مشرق رو مىكنند و صابئه
مصر كه بقيه آنها در اين زمان حرانيها هستند پشت به شمال نماز مىخوانند.(16)
صابئين در عصر اسلام
ديديم كه صابئين، تاريخى ديرينه دارند و هرچند كه
در متون تاريخى كه نقل كرديم اضطراب شديدى به چشم مىخورد و در بعضى از آنها
تاريخ با افسانه آميخته است؛ ولى از مجموع آنها چنين به دست مىآيد كه صابئين
در زمانهاى دور ودر سرزمينهاى گوناگون سابقه تاريخى دارند و به هر حال خود را
به پيامبرى يا پيامبرانى منسوب مىكردند.
با وجود اينكه در كتب تاريخى ـ چنانكه ديديم - ذكر
صابئين قديم آمده است، متأسفانه در هيچيك از منابع تاريخى كه در دست است، ذكرى
از صابئين عهد پيامبر اسلام نيامده و حلقه اتصال صابئين عهد باستان با صابئين
عهد عباسيان در كتب تاريخى مفقود است و با وجود اينكه واژه صابئين سه بار در
قرآن ذكر شده، در جايى نديديم كه سخنى از صابئين عصر پيامبر و اينكه آنها كجا
بودند و چه عكسالعملى در برابر اسلام داشتند، به ميان آمده باشد و صابئين در
اين برهه از تاريخ اسلام به كلى گم مىشوند.
البته كلمه «صابئى» و مشتقات آن گاهى در زمان
پيامبر اسلام استعمال شده ولى منظور صابئين اصطلاحى نيست بلكه منظور معناى لغوى
كلمه است كه به خروج از دين گفته مىشود ولذا مىبينيم در آن زمان هم پيامبر
اسلام و هم كسانى كه به آن حضرت مىپيوندند، به صابئى بودن متهم شدهاند و
منظور از آن خروج از دين پدران و نياكان و روى آوردن به دين جديد مىباشد.
در اين زمينه به نمونههاى زير توجه فرماييد:
1 ـ عمربنخطاب پيش از آنكه اظهار اسلام كند روزى
شمشير به دست براى كشتن پيامبراسلام عازم شد در بين راه كسى از او پرسيد: اى
عمر كجا مىروى؟ گفت:
اريد محمدا هذا الصابئى الذى فرق
قريش ... يعنى: محمد اين مرد صابئى را اراده
كردهام كه ميان قريش تفرقه انداخته است.(17)
2 ـ پس از آنكه حمزه عموى پيامبر مسلمان شد، كفار
قريش به او گفتند: مانراك الاّ قد صبأت. تو را نمىبينيم جز اينكه ازدين نياكان
ما خارج شدى.(18)
3 ـ در جريان شعب ابيطالب و محاصره مسلمانان، كفار
قريش گفتند:
لاصلح بيننا و بينكم و لارحم الا
على قتل هذا الصابئى. يعنى: ميان ما و شما نه
صلح و نه خويشاوندى است جز بر اساس كشتن اين صابئى.(19) (منظورشان
پيامبر اسلام بود)
در اينگونه موارد منظور از صابئى، خارج از دين
گذشتگان است و ربطى به صابئين اصطلاحى ندارد و همانگونه كه ابناثير گفته است:
عربها پيامبر اسلام را از آن جهت صابئى ناميدند كه از دين قريش خارج شده بود.(20)
به طورى كه در بحث از وجه تسميه صابئين ذكر شد،
يكى از اقوال در اين باب همين است كه صابئين از دينى خارج و به دينى ديگر وارد
شدهاند.
سكوت منابع تاريخى و تفسيرى از صابئين در عصر
پيامبر و خلفاء و بنىاميه مايه شگفتى فراوان است و به همين جهت است كه مفسران
قديمى قرآن از
صحابه و تابعين، مطابق نقلى كه از
آنها شده، در بيان مفهوم صابئين دچار مشكل شدهاند و نظرات متناقضى كه همگى
مبتنى بر حدس و گمان است ابراز كردهاند. (قسمتى از آن نظرات را در بخش قبلى
نقل كرديم)
ابن جوزى اقوال مفسران را شمارش كرده و آن را ده
قول يافته است به اين شرح:
اول ـ آنها قومى ميان نصارى و مجوس هستند (از سعيد
بن جبير و مجاهد)
دوم ـ آنها قومى ميان يهود و مجوس هستند (از ابى
نجيح از مجاهد)
سوم ـ آنها قومى ميان يهود و نصارى هستند (از ابن
ابى بنره از مجاهد)
چهارم ـ آنها صنفى از نصارى هستند كه ملايمترند
(از ابن عباس)
پنجم ـ آنها قومى از مشركين هستند و كتابى ندارند
(قاسم از مجاهد)
ششم ـ آنها مانند مجوس هستند (از حسن)
هفتم ـ آنها گروهى از اهل كتابند كه زبور را
مىخوانند (از ابوالعاليه)
هشتم ـ آنها گروهى هستند كه به سوى قبله نماز
مىخوانند و ملائكه را پرستش مىكنند و زبور مىخوانند (قتاده و مقاتل)
نهم ـ آنها طائفهاى از اهل كتاب هستند (از سدى)
دهم ـ آنها لا اله الا الله مىگفتند ولى نه عملى
داشتند و نه كتاب و پيامر (از ابن زيد)
ابن جوزى پس از نقل اين اقوال از مفسران، اقوال
ديگرى هم از متكلمين نقل مىكند.(21)
به طوريكه گفتيم منابع ما از ذكر صابئين در صدر اسلام به كلى ساكت است و اين
سكوت تا عهد مأمون عباسى را شامل مىشود و در عهد مأمون به يك مرتبه با صابئين
حرانى مواجه مىشويم كه به عنوان اهل كتاب در كنار مسلمانان زندگى مىكنند و به
خصوص در امور فرهنگى و علمى در جامعه اسلامى ابراز وجود مىنمايند و حتى به
مقام وزارت نيز مىرسند.
پىنوشتها:
1 - فى ظلال القرآن ج 1 ص 75
2 - طبرى، تاريخ الامم و الملوك ج 1 ص 108 و ابناثير، الكامل فىالتاريخ ج 1 ص 65
3 - طبرى ج 1 ص 121
4 - مسعودى، مروج الذهب ج 2 ص 226
5 - ابوالفدا، المختصر فى تاريخ البشر ص 81
6 - قاضى عبدالجبار ، المغنى فى ابواب التوحيد و العدل ج 5 ص 152
7 - شهرستانى، الملل و النحل ج 2 ص 152
8 - ابناثير، الكامل فى التاريخ ج 1 ص 66
9 - ابنالعبرى ، تاريخ مختصرالدول ص 3
10 - ابن اثير، الكامل ج 1 ص 184
11 - همان مأخذ ص 212 - 155
12 - مسعودى، التنبيه و الاشراف ص 106
13 - ابن اثير ج 1 ص 216
14 - التنبيه والاشراف ص 115
15 - الملل و النحل ج 2 ص 9 به بعد
16 - خوارزمى ، مفاتيح العلوم ص 36
17 - التنبيه والاشراف ص 138
18 - سيره ابن هشام ج 1 ص 386
19 - بحارالانوار ج 73 ص 286
20 - همان مأخذ ج 19 ص 286
21 - ابن اثير ، النهايه ج 3 ص 3
22- ابن جوزى، تلبيس ابليس، ص 73.