حضرت على عليه السلام (11)
اى شيعيان ! بيائيد برويم كنار رختخواب
آقا! بياييد برويم از آقا عيادت كنيم . بيا برويم مولا را عيادت كنيم .
اگر برويم كنار اين رختخواب چه مى بينيم ؟ اين عبارت ، يادگار از يك
ولى خداست كه امام زمان ، ديده است . و الا من جراءت نمى كردم بگويم .
او گفت : اگر برويم كنار رختخواب مولا، يك رنگ پريده مى بينيم . خون ،
از فرق مباركش ريخته ، رنگ او پريده است . دستمال زرد، به سرش بسته
بود. اصبغ بن نباته مى گويد: جماعتى جمع شده بودند در خانه امير المؤ
منين و ملاقات مى خواستند، گريه مى كردند. حضرت مجتبى عليه السلام در
را باز كرد. بيرون آمد. فرمود: مردم ! خدا به همه اتان اجر بدهد. حال
امامتان سنگين است . متفرق شويد همه رفتند. اصبغ بن نباته مى گويد: همه
رفتند ولى من ماندم ؛ پا نداشتم بروم ، يك وقتى ديدم حضرت مجتبى عليه
السلام در را باز كرد. آمد و فرمود: اصبغ ! مگر نشنيدى كه گفتم همه
بروند؟ گفتم : آقا جان شنيدم ، ولى به خدا قسم قدرت رفتن ندارم .
آقاجان ! حالا كه همه رفتند يك دقايقى اجازه بگيريد من آقايم را ببينم
. حضرت مجتبى تشريف بردند داخل . بيرون آمدند و فرمودند: اصبغ بيا
امانت را ببين . مى گويد وارد شدم ديدم آقا در بستر افتاده . آن امير
المؤ منين كه از صداى تكبير او دل شير آب مى شد، اسد الله الغالب در
بستر افتاده ، ديدم كه دستمال زردى آقا به سر مباركش بسته ، مى گويد:
خدا مى داند هر چه دقت كردم ببينم كه زردى دستمال بيشتر است يا زردى
صورت نازنين مولا، نتوانستم تشخيص بدهم .
الان اگر با چشم دل به اين منزل نگاه كنيد مى بينيد بچه ها هر كدام در
گوشه اى دارند گريه مى كنند و اشك مى ريزند. صورت به ديوار گذاشتند. ام
كلثوم عليها السلام به آن مرد پليد كه نامش چقدر تلخ است تا بر زبان
بياورم ، ابن ملجم عليه لعائن الله اللهم العنه لعنا وبيلا، به او
فرمود: دشمن خدا! خوشحال نباش ، ان شاء الله امير المؤ منين خوب مى
شود. گفت : دختر على ! هيهات ! من مى دانم چه ضربتى بر او زدم . (گريه
استاد)
هر شب مسجد كوفه مى رفت ، راز و نياز او آنجا بود. حالا ديگر راز و
نياز مولا در بسترش است .
در و ديوار مسجد منتظرند. چرا صداى مولا نمى آيد؟
حضرت على عليه السلام (12)
السلام عليك يا امير المؤ منين
بيايد برويم عيادت آقا. برويم در كنار بسترش . خدايا چه مصيبت بزرگى !
به شما عرض كردم به عنوان تذكر عرض مى كنم كه من ناقابل يك طلبه
روسياهم ولى دل شكسته ؛ شايد بيش از بيست سال پيش از اين ، يك شب
نوزدهم نشسته بودم مطالعه مى كردم و خودم احساس مى كردم كه اين عاطفه
ام الان تعقلم را تحت الشعاع قرار داده است . خودم متوجه بودم ، يك وقت
آدم متوجه مى شود كه اين احساس است و تعقل نيست . مطالعه كردم ، رسيدم
به اينجا كه خب ! چرا در آن شب ، معاويه زخمى مى شود، بعدا هم خوب مى
شود، عمر و عاص هم كه از اصل ، در نماز نيامده بود. چرا آقاى ما فقط
كشته شد ؟ آن دو تا اصلا كشته نشدند؟ يك وقت خدا به دلم انداخت كه
بيچاره ! غافل ! اگر آن ها كشته نشده اند، آن هم از معجزه امير المؤ
منين عليه السلام است اين را در محضر بى بى دو عالم ، عرض مى كنم ان
شاء الله خانم ، به همه ما مرحمت مى كند. اينها بزرگند ما چيزى نيستيم
خاندان كرمند، (عادتكم الاحسان و سجيتكم الكرم )
(17) اينها كريمند و بزرگند. يك وقت به دلم افتاد كه
اگر اين دو تا پليد - عمر و عاص و معاويه - سر اين نماز ريايى كشته مى
شدند، قداست
شهادت در محراب آلوده مى شد.
خدا نخواست . امير المؤ منين بايد در كعبه به دنيا بيايد، تولدش با سر
و صدا بشود، خانم فاطمه بنت اسد عليها السلام برود آنجا و براى او
ديوار شكافته بشود چه جلالى ! چه عظمتى ! آنجا اين فرزند به دنيا بيايد
و همه هم با حيرت نگاه كنند چى شده كه آن خانم رفت ؟! بعد ديدند بيرون
آمد و يك بچه روى دستش است . خدا مرحوم آيت الله آقا سيد اسماعيل
شيرازى را رحمت كند، حق مطلب را ادا كرده مى دانيد ايشان كى بوده است ؟
آيت الله آقا سيد اسماعيل شيرازى پدر آقا سيد عبدالهادى شيرازى بوده
است . ايشان از بزرگان بود. در آن قصيده طولانى خودش اين قسمت را اين
طور گفته كه چون شب نوزدهم است تبركا عرض مى كنم . فاطمه بنت اسد رفت
، ديوار هم بسته شد. مردم هم با خبر شدند، چقدر اميرالمؤ منين با
احترام است ، چقدر عزيز است ، حبيب خداست . گفتند: در كعبه باز شد،
ديگر ما به ظاهر ديدم بچه اى به دنيا آمده چه بچه اى ،
هذه فاطمة بنت اسد، اقبلت تحمل ياقوت العدد
خانم آمد كل اولين و آخرين يعنى امير المؤ منين روى دستش است .
اين چنين ، خدا او را به دنيا آورده است . آلوسى سنى بسيار متعصبى است
؛ ولى اينجا كه مى رسد مى گويد: تعجب نكنيد كه على عليه السلام ، در
كعبه به دنيا آمد، خدا به زبان آلوسى آورده ، چرا كه من عبارت هاى به
اين زيبايى را حتى در كتب شيعه پيدا نكردم . همه بايد مداح اميرالمؤ
منين بشوند، اين خواست خداست . مى گويد: كه تعجب نكنيد و ما
لامام الائمة ان تكون قبلة للمؤ منين ،
چقدر سزاوار است كه امام امامان در جايى كه قبله مؤ منين است به دنيا
بيايد. بعد، عبارت را به اين جمله بدرقه مى كند مى گويد:
فسبحان من يجعل الاشياء فى مواضعها ؛ پاك
است آن خدايى كه هر چيزى را در جاى خودش قرار مى دهد. او احكم الحاكمين
است ، على را در كعبه به دنيا مى آورد و اين هم از شهادت آن بزرگوار.
آن پليد معاويه زخمى شد. اطباء آمدند و گفتند: زهرى بر اين ران شما
وارد شده است كه يا بايد شربتى بدهيم و بخورى و يا اينجا را بايد
بسوزانيم . گفت من طاقت سوزاندن ندارم ، همان شربت را بدهيد. گفتند:
اگر شربت را بخورى مقطوع النسل مى شوى ! گفت : خب بشوم ! يزيد بس است .
راست هم گفت يزيد براى پليدى بس بود. آن يكى خبيث (عمر و عاص ) هم كه
در نماز وارد نشد. من نظر نمى دهم كه شايد يك وقت عمر و عاص در جريان
بوده چون آن شب به نماز نرفت و كس ديگر را به نام خارجه به جاى خود
فرستاد. خدايا! ببينيد بشر چيست ؟! يك وقت آدم ، حبيب بن مظاهر مى شود
و در ركاب امام حسين عليه السلام كشته مى شود، يك وقت آدم در راه عمر و
عاص نفله مى شود. چقدر تفاوت ! آمد. تاريك بود، نمى شناخت . شمشير را
انداخت و اين بدبخت ذليل مرده را از پاى در آورد. همان طور كه خون از
او مى ريخت ، برداشتند و او را پيش عمر و عاص بردند كه بيا! اين هم پيش
نمازت . اين نماينده اش هم نگاهى ك3T,يگêكش5J.هنوز يك جا نديده ام از
تاريخ اندلس من آن را تكه تكه پيدا كرده ام . اسم خارجه را مى خواهم
عرض كنم . رفت به جاى عمر و عاص كشته شده آن شاعر مى گويد:
فدت عليا بمن شاء من البشر
|
گفت : اى كاش آن شبى كه اين دنيا خارجه را فداى عمر و عاص كرد همه را
فداى على مى كرد. خيلى اين قصيده اش به دل من نشسته است ، از شعرهايى
است كه يك بيتش معادل يك ديوان است . اى كاش همه را فداى آقايمان مى
كرد. مى گويند در آن هنگام صدايى بين زمين و آسمان بلند شد كه : (تهدمت
و الله اركان الهدى )؛ خدايا! چه شده است ؟ رفتند مسجد، ديدند كه
اميرالمؤ منين افتاده است .شير خدا در محراب افتاده . خدايا! اين چه
صحنه اى است ؟! اما آنجا اسم رحمان و رحيم خودش را نشان داد. آخر وقتى
مى گوييم :
اين را ما به فضل الهى به جانمان در مى يابيم كه اگر بنا شود صفات خدا
روى كسى به نمايش گذاشته شود، اين كار روى امير المؤ منين انجام مى
شود. شاعر مى گويد: اين شعر را كه من گفته بودم ، خوابم برد ديدم ،
پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم آمد. اسم شاعر، ملامهر على خويى
است خيلى ها اين را نمى دانند خوابيدم . ديدم پيغمبر اكرم صلى الله
عليه و آله و سلم آمد و گفت : ببينم ملا مهر على براى پسر عموى من چه
گفتى ؟ عرض كردم يا رسول الله ! گفتم :
اشاره كرد بقيه را نخواندم . سرش را انداخت پايين . ديدم پيغمبر صلى
الله عليه و آله و سلم فكر مى كند؛ كيف بشر؟! كيف بشر؟! ربه فيه تجلى و
ظهر.
در محراب كوفه ديدند اسم رحمان ديده شد، اسم رحيم ديده شد. ببينيد كه
اين نكته چقدر ظريف است ، قاتل از ترس به وحشت افتاده بود، آن را
برداشتند و بردند در محلى و زندانش كردند آقا را در بستر بردند. الان
اگر با چشم دل نگاه بكنيد رنگ مباركش پريده است . اصبغ بن نباته مى
گويد. جمع زيادى رفتند درب خانه امير المؤ منين آقا را ببينند خيلى
زياد بودند حضرت مجتبى عليه السلام بيرون آمد و فرمود: مردم ! خداى
جزاى خيرتان بدهد دعايشان كرد. اينها آمده بودند پيش امير المؤ منين
بمانند دعا بايد مى شدند. اما آقا فرمود: برگرديد و برويد حال امامتان
مساعد ملاقات نيست . اصبغ مى گويد: همه رفتند من ديدم پاى رفتن ندارم .
حضرت مجتبى عليه السلام بعد از مدتى درب را باز كرد فرمود: اصبغ ! مگر
نگفتم همه بروند شما چرا نرفتى ؟! گفتم : پسر زهرا! قسم به خدا قدرت
رفتن نداشتم ، نخواستم مخالفت امرتان بكنم . ولى نمى توانم ، پاى رفتن
ندارم . عرض كردم حالا مى توانم آقا را ببينم ؟! فرمود: صبر كن . رفت
و آمد، گفت : اصبغ بيا. رفتم و ديدم شير خدا در بستر افتاده ، ديدم آن
دستمال زردى كه به سرشان بسته اند هر چه فكر كردم ببينم اين دستمال
زردتر است يا صورت نازنين آقا تشخيص ندادم .
آقا در بستر افتاده بود. مرتب از حال اين پليد جويا مى شد. به او طعام
داديد؟ شيرش داديد؟ آب داديد؟ يك جمله فقط بگويم كه بزرگى اينها جلوه
كند. يا امير المؤ منين ! امروز روز شماست اين همه در جهان تشيع عزادار
شما هستند. اما مى خواهند شيعيانتان يك قياس بكنند كه شما به نسبت
عظمتتان ، به نسبت نورتان به همان نسبت هم دشمنانتان ظلمانى بودند، پست
بودند پايين بودند. اما اينجا شما در بستر افتاديد و از حال اين
قاتلتان جويا مى شديد. مى فرموديد كه به او طعام داديد يا نه ! اما
نازدانه هاى حسينت ، وقتى سراغ پدرشان را از خانم زينب كبرى مى گرفتند
او مى فرمود در مسافرت است چون عرصه را بر او تنگ كرده بودند.
حضرت على عليه السلام (13)
اميرالمؤ منين در خانه فقير و يتيم مى رفت ، نماز شب مى خواند
گريه مى كرد. من و تو باشيم تا دو ركعت نماز بخوانيم ، از خدا طلبكار
مى شويم ! ولى آن دو نفر كه در منزل آقا خوابيده بودند، مترصد حالش
بودند، مى گويند آمد و مثل يك آدم واله ، دستش را بر روى ديوار گذاشت و
گفت :
و ليت شعرى اءناظر انت الى فى فعلاتى اءم
معرض عنى خداى من ! محبوب من ! اى كاش مى دانستم در برنامه
روزانه ام به من نگاه كنى يا روى گردان هستى ؟! اى مردم مگر ما شيعيان
اين آقا نيستيم ؟ خدا كند اين سخن آويزه گوش ما بشود .جان من به قربانت
اى اول مظلوم عالم ! در اين شبها دائما در منزل امير المؤ منين گريه
بود. از بيت آقا، فقط صداى گريه شنيده مى شد. اين گريه تعطيل نشد،
چنانچه گريه خودش هم تعطيل نشد. مى دانيد از چه وقت ؟ امام زمان عليه
السلام ما را بخشيد. خدايا معذرت مى خواهم ؛ وقتى رفت و بدن نازنين
صديقه كبرى عليها السلام را به خاك سپرد. مى دانيد چه مى گفت ؟ بعد از
اين ، كارم روزها گريه است و شبها ديگر خواب ندارم . اين جمله ها تكرار
مى شود، اين جمله يك بار ديگر هم تكرار شد، كجا بود؟ آن وقتى بود كه
سيد الساجدين ، بدن نازنين ابى عبدالله عليه السلام را به خاك سپرد،
فرمود: ديگر بعد از اين ، گريه و غصه من ، دائمى است .
حضرت على عليه السلام (14)
شام غريبان مولاى مظلومان ، اميرالمؤ منين است . آقا امير المؤ
منين در بستر بود، كسى نمى دانست كه عاقبت كار چه مى شود؟! معاويه
پليد، در رختخواب ، نشسته بود. يك پليدى برايش مژده آورد كه معاويه !
على عليه السلام از دنيا رفت . اين پليد، دشمن شماره يك آقا بود، اما
از بس خبر، مهم بود، تكان خورد. تمثل به شعرى كرد. شعر، مال خود پليدش
نبود. اين شعر، برابر يك ديوان است كه ما شيعيان بخواهيم بگوئيم . و آن
شعر، بر زبان اين ، دشمن شماره يك جارى شد. گفت : على عليه السلام كشته
شد.
قل للاءرانب تربع حيث ما سلكت
|
و للظباء بلا خوف و لا حذر
(18)
|
مى دانيد يعنى چه ؟! يعنى با رفتن على ، عدل از دشت و كوه هم رخت بربست
و خرگوش هاى بيابان ، به آهوان بگوئيد هر كجا مى خواهند بچرند، بچرند،
ديگر على نيست .
حضرت على عليه السلام (15)
يا امير المؤ منين وقتى شاعر مى گويد:
اغراق نمى كند.
وقتى اسم اعظم خدا، با فرق شكافته شده ، افتاد. قاتل را در برابرش نگه
داشتند؛ فرمود: حسن جان ! اين مرد، قاتل من است يعنى خيلى مى ترسد .
رعايت او را بكنيد.
خدايا! اين چه صفاتى است ؟! مرتب مى گويد: به او آب داديد؟ براش غذا
برديد؟ مى گويم يا اميرالمؤ منين ! چقدر شما با ديگران فرق داريد. همين
جا مى پرسيد كه به قاتل آب داده ايد يا نه . غذا برديد يا نه ! يا امير
المؤ منين ! مرا ببخشيد - در شب ضربت خوردن شما مى بينم شيعيانت حال
دارند، مى گويم . شما به قاتلتان آب داديد، از حال او سراغ مى گرفتيد،
اما در كربلا، به شش ماهه حسينت آب ندادند.
زان تشنگان هنوز به عيوق مى رسد
|
فرياد العطش ز بيابان كربلا
|
عيوق چرا گفت ؟ اين اطلاعات علمى ، شاعر
را مى رساند. البته ما مسلمان ها اين را صحه نمى گذاريم . در عرف
منتسبين به اديان گذشته مى گفتند كه
عيوق
، الهه آب است ، فلذا در بين ستارگان ، او را انتخاب كرد. اين براى
اطلاعات و دانش شاعر است . چه قدر زيباست .
بودند ديو و دد همه سيراب و مى مكيد
ديو و دد، هر جا مى رسيدند، آب مى نوشيدند.
خاتم ، ز قحط آب ، سليمان كربلا
حضرت على عليه السلام (16)
تو كه مى گويى : (السلام عليك يا امام المتقين ) من كه مى گويم
، اين را گوش بدهيد. ببينيد اميرالمؤ منين را كه چه كار مى كرد؟ نوف
بكالى مى گويد: ما دراز كشيدم در رختخواب اما نمى خوابيم . چرا كه آخر
اين جا خانه سر اعظم الهى است ، حالا؟ قسمت شده و آمديم خانه اميرالمؤ
منين بخوابيم ببينيم چه خبر است ؟
خدا رحمت كند شهريار را.
اول مظلوم عالم ، در دل شب ناله هايش بلند مى شود.
نوف مى گويد: آقا ما را جاى داد و فرمود: بخوابيد. آقا رفت ، بعد از
مدتى ديديم كه آقا آمد. تشريف آورد و ما هم منتظريم كه آقا مى خواهد
چكار كند؟ اميرالمؤ منين ، شاه ولايت ، سلطان اولياء آمد و ما هم آرام
، به طورى كه تمام جانمان به چشم مبدل شده بود مى خواستيم بدانيم كه
آقا چه كار مى كند؟ آمد ولى نمى دانستيم از كجا؟ از در خانه يتيم و
فقير مى آمد؟ از نخلستان مى آمد؟ نمى دانيم . ديديم دست روى ديوار
گذاشت ؛ يك آهى كشيد. (اين را كه مى گويم به لوح دل بنگاريد؛ اگر به
لوح دل بنگاريد كارها درست مى شود) ديديم يك آهى كشيد و فرمود:
ليت اشعرى اءناظر انت الى فى فعلاتى اءم معرض
عنى . اميرالمؤ منين است ، صبح تا شب زحمت مى كشيد. بعد هم نان
خشك و نان جو مى خورد كه راوى مى گويد: يك وقتى كه آن انبان مخصوص نان
جو را باز كرد، ديديم يك تكه نان نرم روغنى در آن هست . بيرون آورد و
فرمود: بچه ها دلشان براى من مى سوزد گاهى در اين انبان من نان روغنى
مى گذارند؛ من نان روغنى نمى خواهم . با اين زندگى ، با اين سختى .
راوى گفت : ديد يك آهى كشيد و فرمود
ليت اشعرى
اءناظر انت الى فى فعلاتى اءم معرض عنى ؛ اى كاش مى دانستم در
اين برنامه روزانه اى كه دارم ، از من راضى هستى و به نظر رحمت به من
نگاه مى كنى يا از من رويگردان هستى ؟
حضرت على عليه السلام (17)
السلام عليك يا اميرالمؤ منين . آقا قربان آن فرق نازنينت .
امشب آقا يك حالى داشت . امشب افطار را منزل دختر بزرگوارش بود. دخترش
مى گويد: ديدم پدرم يك حالى دارد كه غير هميشه است حالا ان شاء الله
بيشتر از اين ها توضيح خواهم داد. خجالت بايد بكشم از حضرت فاطمه
معصومه سلام الله عليه . چه بگويم ؟ وقتى خواست به مسجد برود، مى گويد:
چند تا مرغ و پرنده بود، صدا زد كه دخترم ! بيا اين ها را آزاد كن
بروند يا حالا كه اين ها را نگه ، داشتى به اينها رسيدگى كن . به آب و
غذايشان برس . اما اين دختر وقتى كه پدر بيرون رفت ، خيلى مضطرب بود.
شايد خيلى در جريان امر نبود. اما مى ديد اميرالمؤ منين حالاتى مخصوص
به خود دارد. اما مى گويم : جانم به قربان عمه امام زمان ، وقتى ابى
عبدالله رفت ، او خيلى بيشتر از اينها مضطرب بود. خيلى مضطرب بود. عجب
! در اين اضطراب ها با وجود حضرت ابى عبدالله ، امام مجتبى ، قمر بنى
هاشم عليهم السلام و ديگران ، دخترها بيرون نرفتند. اما در كربلا طورى
شد كه عمه امام زمان مجبور شد برود و بگويد: (اما فيكم مسلم ؟)
(19) آيا يك مسلمان بين شما نيست ؟
حضرت على عليه السلام (18)
در سحرگاه شب نوزدهم آقا دو سه كلمه حرف زد. فرمود: وقتى كه
شمشير به فرقم اصابت كرد، مرگ را احساس كردم .
ماكنت الا كقارب ورد و طالب وجد
(20) اين كلمه
قارب را
دقت كنيد. مى دانيد به چه كسى مى گويند
قارب
؟ به كسى مى گويند كه شب هنگام در بيابان ، تشنه باشد. آدم اگر
روز، در بيابان تشنه باشد چون روز روشن است ممكن است از نشست و برخاست
مرغان هوا، از رفت و آمد انسانها از سبزه و گياه ، از تلؤ لؤ خود آب ،
به آب رهبرى بشود. اما در شب ، يكى اين كه آب ديده نمى شود، حيوانات
ديده نمى شوند و اين كه هر طرف برود خطرى ، چيزى او را تهديد مى كند.
به هر سمتى حركت كند، ترجيج بلا مرجح مى شود. در نصف شب در ظلمت ، تشنه
است ؛ يتيمى بچه هايش در برابر چشمش مجسم مى شود. آن وقت دارد از
زندگى نااميد مى شود، يك همچنين آدمى را
قارب
مى گويند. اگر اين آدم يك دفعه ببيند كه به چشمه رسيد، چه حالى
مى شود؟ آيا خوشحالى او را مى شود تصور كرد؟ جانم به قربانت يا
اميرالمؤ منين ! مى فرمايد: وقتى شمشير به سرم اصابت كرد، مثل تشنه شب
هنگام بيابان بودم كه به آب رسيدم .
ما كنت الا
كقارب ورد و طالب وجد. اين امام ما هست با مرگ ، اين طور برخورد
مى كند.
حضرت على عليه السلام (19)
على بن ابى طالب عليه السلام چه قدر به مردم اين مسائل را ياد
مى داد؟ توجه به آخرت را چقدر ياد آوردى مى كرد؟ چقدر خطبه مى خواند،
فرياد مى كشيد كه
تجهزوا رحمكم الله فقد نودى
فيكم بالرحيل فان امامكم عقبة تعود او منازل مخوفة لابد من الورود
عليها و الوقوف عندها
(21) اما آقايان ! خواهران ! شيعيان ! صداها قطع شده
بود.
ديگر اين صداها نبود. صداى آن خطبه هاى انسان ساز ديگر قطع شده بود.
عرض مى كنم يا اميرالمؤ منين ! جان ما به قربانت ! هفتمين شب شهادت تو
است . تو رفتى و اين بچه ها به جاى خالى تو نگاه مى كردند و اشك مى
ريختند. به منبر و محرابت نگاه مى كردند و اشك مى ريختند. من از آدم
هاى ظريف و حكيم شنيدم كه گفتند: وقتى عزيزى از دنيا مى رود يك چند تا
عاقل بايد پيدا بشوند لوازم شخصى او را مخفى كنند؛ عكس است ، جانماز
است ، يك چيزهايى كه شخصا متعلق به او بوده است را مخفى مى كنند.
بازمانده ها وقتى مى بينند ناراحت مى شوند. مى گويم آقا! من نمى دانم .
اما در مورد صديقه طاهره (روحى له الفداء) از امام زمان معذرت مى خواهم
گفتم شايد اگر تاريخ را بگرديم ، شايد يك عاقلى پيدا شده باشد كه
جانماز خانم را جمع كرده باشد. اما خجالت مى كشم بگويم آن در نيم سوخته
چى ؟ آيا آن هم قابل اخفاء بوده ، يا امام زمان ؟!
حضرت على عليه السلام (20)
على عليه السلام قلب خداست ، چشم خداست ، قدرش را ندانستند.
اذيتش كردند. يك كارى كردند كه امام صادق عليه السلام فرمود: جدمان اول
مظلوم عالم است . هميشه مى گوييم كه : محبت بر اساس معرفت است .
حضرت زهرا عليهاالسلام چرا اين قدر ناراحت بود؟ براى اين كه دختر
پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم اميرالمؤ منين را خوب مى شناخت .
امام زمان ! وقتى زن هاى مدينه آمدند از مادرتان احوال پرسى كنند، نگفت
كه ديشب از ورم بازو نخوابيدم ، گفت : بگوييد ببينم چرا با على عليه
السلام در افتاديد؟ اى مظلوم ! قدر ترا نشناختند؛ شمشير به فرقت زدند.
اى چشم خدا!و اى قلب خدا! يا سيد الاوصياء!
يا
وجيها عند الله اشفع لنا عند الله
حضرت على عليه السلام (21)
آقا يا امير المؤ منين ! شيعيانت عزادار تو هستند. يا حضرت
فاطمه معصومه ! مردم ، عزادار جدت اميرالمؤ منين هستند. چون مى دانند
كه صداى گريه منزل آقا تمام نشده . يك شام غريبانى براى حضرت در تهران
گرفتيم جسارت كردم گفتم يا امير المؤ منين ! ما از روى روايات و اخبار
در آورديم كه شما اول مظلوم عالم هستيد و اين شيعيانت هم براى تو گريه
مى كنند. شام غريبان براى تو گرفته اند. الان اگر با چشم دل نگاه كنيد
نشسته اند و به جاى خالى آقا نگاه مى كنند اشك مى ريزند، آنجا كه آقا
رختخوابش افتاده بود از آنجا رد مى شوند، بچه ها اشك مى ريزند، خلاصه
خيلى سخت است ، خيلى ! ولى يك اجازه اى از خود امير المؤ منين گرفتم و
يك جمله گفتم ؛ حالا از ما حضرت فاطمه معصومه عليها السلام اجازه مى
گيرم خانم ما را ببخشيد گفتم : زينب كبرى عليها السلام آن شب خيلى گريه
كرد ولى يا امير المؤ منين ! يك فرقى با شام غريبان حسينت داشت ، آن هم
اين بود كه زينب كبرى عليها السلام گريه مى كرد. مى سوخت . قبول دارم
آن مصيبتى كه او در شهادت آن آقا درك مى كرد، اصلا از عقول ما خارج است
ولى مى گفتم ، او ديگر دنبال بچه گم شده نمى گشت ؛ اشك مى ريخت ولى نمى
گفت فلان نازدانه كجا رفت . گفت :
اگر صبح قيامت را شبيه است آن شب است امشب
حبيب از من ملول و جان ز حسرت بر لب است امشب
حضرت زهرا عليها السلام (1)
حضرت فاطمه عليها السلام چند تا عيادت كننده ، داشته است چند
رقم بودند چند نوع بودند. اما عظمت را ببين ! استنباط كن كه چگونه است
. عيادت كننده خصوصى هم داشته است . ام سلمه (ره ) زن خوب و محترمى
بود. از جمله زنهايى كه اهل بيت عليهم السلام از اين ها راضى بودند و
پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در اين خانم ، ظرفيتى ديده بود
كه اجمالا بگويم كه يك چيزهايى را به او مى گفت . زن هاى ديگر هم
داشتند كه آنها دشمن خانگى اش بودند، سوره مباركه تحريم نازل شد كه
پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم را اذيت كردند
ان تتوبا الى الله فقد صغت قلوبكما و ان تظاهرا عليه فان الله هو مولاه
و جبريل و صالح المؤ منين و الملائكة بعد ذلك ظهير
(22)
ام سلمه خودش هم ديگر نامحرم بود. به جاى مادر حضرت زهرا عليهاالسلام
بود. آمد خصوصى و دو به دو گفت : دختر پيغمبر! حالت چطور است ؟
ببينيد ديگر اينجا مجلس نبود كه خانم بخواهد تبليغات كند و آن درد دل
را ظاهر كند باز هم خجالت مى كشم از دختر پيغمبر صلى الله عليه و آله و
سلم - از پهلويش و از بازويش چيزى نگفت . فرمود: ام سلمه بين دو تا غصه
، دارم از بين مى روم . خانم ! آن دو تا قصه چه چيز است ؟ فرمود: سيد
انبياء، پدرم از دست دادم ، وصيتش مانده ، آن هم حال و روز وصيش است
...
حضرت زهرا عليها السلام (2)
اسماء مى گويد: من رفتم خدمت حضرت زهرا عليها السلام . اسماء
بنت عميس زن خوبى بوده ، اهل بيت عليهم السلام از او راضى بودند. خانم
فرمودند كه اسماء! اين دفعه كه تو مى روى و به اينجا برمى گردى مستقيما
وارد اتاق من نشو! من را صدا بزن ! اگر جواب نشنيدى ، باز هم صدا بز
نشنيدى ، بار سوم .
اسماء مى گويد: رفتم و برگشتم . ديگر حضرت فاطمه عليهاالسلام چيزى
بگويد، واجب مى شود. زيرا معصوم است ، مطهر است ، متصل به غيب است .
اگر بگويد اين كار را بكنيد، واجب مى شود. بگويد: اين كار را نكن ، باز
هم واجب مى شود. خدايا من كه قابل نيستم ، ما از آنها نيستيم كه با
آبروى تو و اولياءت بازى كنيم . اما امروز در جوار حضرت فاطمه معصومه
عليها السلام توقع داريم ، مورد اشراف فاطمه زهرا عليها السلام واقع
بشويم . بگذار ساده تر بگويم ، طلبه ها جوانند، عزيزند. ان شاء الله در
آينده براى اسلام زحمت مى كشند. هر كس مورد اشراف واقع بشود زير ذره
بين خانم قرار بگيرد؛ كه اين نمى شود مگر با به دست آوردن صفات عاليه و
نمازهاى واجب و روزه و رسيدن به حلال و حرام كه اگر اين صفات عاليه را
بدست آورد، زير ذره بين خانم قرار مى گيرد گفت :
تقدير به يك ناقه نشانى دو محمل
|
ليلاى حدوث تو و سلماى قدم را
|
نمى دانم چه شده كه ناقه ما را در خيمه اميرالمؤ منين خواباندند اجمالا
اين طور است . ديگر بقيه اش را شما حساب كنيد. وقتى زير ذره بين قرار
گرفتى ، آن وقت ديگر عالم عوض مى شود. آن ولى خدا كه سيد و مجتهد و
آقاست ،(دامت بركاته ) كه نامش را نمى برم گاهى خدمتش مى رسم ، مى بينم
سر ريزى مى كند. زير اشراف خانم كه قرار بگيرد چيزى نمى بيند. نشسته ،
مردم حرف مى زنند، بى اختيار مى گويد: مادرم فوق العاده بود. مادرم
خيلى بزرگ است . سر ريزى مى كند. خدايا! امروز ما را تحت اشراف خانم
قرار بده .
اسماء مى گويد صدا كردم ديدم جواب نيامد. خدايا چه خاكى به سرم بريزم .
نكند يك مرحله ديگر هم جواب نيايد. دفعه دوم ، دفعه سوم ، جواب نيامد.
اين جا نكته اى است كه اگر بگوييم اميرالمؤ منين صبر داشته ، اينجا
منقبت نيست . مثل اينكه تو بگويى فلان مرجع تقليد نماز صبح مى خواند
اين منقبت نيست بايد يك جورى بگوييم كه منقبت بشود. اين ابى الحديد با
اينكه سنى است ، معتزلى است صبر و حلم اميرالمؤ منين را يك جورى گفته
كه آبرومندانه است . خيلى خوشم مى آيد. مى گويد:
و اما حلمه عليه السلام يكاد يكون معجزة حلم و صبر اميرالمؤ
منين عليه السلام نزديك است كه معجزه بشود. صاحب اين خبر
اسماء مى گويد: وارد شدم ديدم ريحانه
پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم از دنيا رفته ، ناله مى زدم ، خاك بر
سرم مى ريختم . اما يك وقت ديدم كه مصيبتم دو تا شد و آن اين بود كه
گفتم به اميرالمؤ منين چى بگويم ؟ اين جا ياد آن جمله ابن ابى الحديد
بيفتيد كه مى گويد: نزديك است حلم و صبر او معجزه بشود. مى گويد ديدم
تكليف از من برداشته شد آقا خودش آمد ولى چه آمدنى ! ديدم زانوهايش
دارد مى لرزد. مطلب خيلى بزرگ است . روز شهادت است و الا اين نكته را
نمى گفتم . يك بار، دو بار، در تمام عمرم شايد گفته باشم . اما روز
شهادت است .
ببينيد ما بى مدرك حرف نمى زنيم ديديد كه حرف را مى گويم و منبع را ذكر
مى كنم ولو به درد ده نفر بخورد، يا يك نفر. اما يك وقت اگر مدرك را
پيدا نكنيم شخصيت هايى داريم كه گفتار آن ها مدرك است . مثلا علامه
امينى (ره ) اگر حرف بزند اين مثل اين است كه در كتاب است . فرقى نمى
كند. اين را كه مى گويم نيافتم ولى از او نقل مى كنند. سرى هم در آن
است كه از عقل ما خارج است . مى گويم كه گريه كنيد. سرش را هم از خدا
بخواهيد. او فرموده بود: در كه به پهلوى خانم خورد، همان جا گفت
يا مهدى ! وقتى كه بچه ها آمدند در كنار
بدن مادر (ديگر امام معصوم مى گويد، معصوم ، شهادت مى دهد)
مى گويد: به خدا ديدم وقتى بچه ها آمدند دستهايش را باز كرد.
حضرت زهرا عليها السلام (3)
خدايا! تو اسماء و صفاتت را به ما ناقابلها شناساندى . ما
فهميديم كه تو اكرم الاكرمينى ، تو ارحم الراحمينى ، كريم بودى و سفره
انداختى ما هم نشستيم . اگر مهمان بدى بوديم ، به خاطر آن مهمان عزيزت
، امام زمان عليه السلام همه ما را ببخش .
شيعيان رسم نورانى دارند، ختم مجالس را با نام مادر امام زمان عليه
السلام حضرت صديقه كبرى عليها السلام مى گيرند. من امروز مجلس داشتم .
ظهر به من الهام شد، به حضرت زينب كبرى توسل كردم و بحمدالله يقين كردم
كه خدا به من و به آن ها يك چيزى داد، بهر حال مى رويم در خانه مادر،
نمى شود. خدايا! ختم اين مجلس را، ختم سوزها و نمازهايتان را همه به
نام صديقه كبرى عليها السلام قرار بده . حاشا به كرمت ! كه ما را محروم
كنى . خدايا! به اين خانم قسمت مى دهم كه هر كم و كسرى داريم ،
گنهكاريم ، روسياهيم ، هر چه كه هستيم ، خدايا! به حق صديقه كبرى تمام
كسرهاى ما را به عافيت جبران كن !
(السلام عليك يا سيدتى يا ام الائمه ). بارها عرض كردم كه لازم نيست
همه چيز را بگويم . اين ها اين قدر بزرگند و اين قدر مصيبت ديده اند كه
حتى زيارت نامه شان مصيبت است . من به عنوان يك شيعه ، به عنوان يك سيد
روسياه ، هيچ وقت مصيبت ها را نمى توانم بگويم . حالا شما زيارتنامه
شان را جمع بندى كنيد مى شود مصيبت . مى گويد:(السلام عليك يا بنت رسول
الله )
(23) سلام بر تو اى دختر پيغمبر! چه دخترى ؟! به سلمان
فرمود: كه سلمان ! هر وقت دلم براى اهل بهشت ، تنگ مى شد، عطر فاطمه
عليهاالسلام را استشمام مى كردم . يك همچنين دخترى .
خدايا به حق اين خانم ، به ما عيدى بده ! بر ما اين عيد را مبارك و
عافيت گردان . هر چه در ماه مبارك و شب عيد شيعيان از تو خواستند مرحمت
كن . مرضاى اسلام را شفا عنايت فرما. گرفتاريمان را آسان كن .
اين بند او) بند دوم (السلام عليك يا زوجة ولى الله ) سلام بر تو اى
همسر امير المؤ منين . بند سوم (السلام عليك يا ام الحسن و الحسين ).
سلام بر تو اى مادر حسن عليه السلام و حسين عليه السلام . يك شعرى هست
حتما شنيده ايد. اما براى روضه امشب برايتان بخوانم . خيلى از اين شعر
خوشم مى آيد. اين را شاعر توانمند و كبير، شيخ عبدالحسين اعظم نجفى
(رضوان الله تعالى عليه ) مى گويد: ببينيد چقدر علمى است .
و اذا اتت بنت النبى تشكوا لربها
|
و به ياد بياور وقتى كه دختر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بيايد
در محشر شكايت كند. مگر براى خدا چيزى مخفى است ؟ نه ! (و لا تخفى عليه
خاقية ) چيزى بر خدا مخفى نيست . منتهى يك كسانى بودند كه عده آن ها يك
چيزى مى دانستند كه خانم شكايت مى كند و آنها رسوا مى شوند.
قل ان الاولين و الاخرين لمجموعون الى ميقات يوم معلوم
(24) در بيت سوم چيز عجيبى مى گويد. تمام سنى ها آن را
نقل كرده اند كه خدا به خاطر خشنودى حضرت زهرا عليها السلام خشنود مى
شود و بخاطر غضبش ، غضبناك مى شود. اصلا خانم ولو نفرين و شكايت هم
نكند، همين كه غضبناك بشود، اثر وضعى دارد. اين را دقت كنيد اين ها را
در قالب شعر آورده است آن هم چقدر ماهرانه !
و الله يغضب للبتول بدون ان تشكوا
|
خدا براى غضب بى شكايت اين خانم ، غضبناك مى شود چه مى شود كه شكايت هم
بكند؟! خب ! در شكايتش چه مى گويد؟ يك بيت شعرى است كه هر مصرعش يك باب
شد. چه مى گويد در شكايتش مصرع اول اين است ؛ خدايا! انتقام بگير از آن
هايى كه بچه هاى مرا كشتند. اين مطلب عمومى است ، معنايش عام است .
مصرع بعدى خاص است . دقت كنيد لطيف است . ان شاء الله به سلامت و عافيت
همه اتان محرم را درك كنيد. ان شاء الله عزادارى مى كنيد و در آستان
ابى عبدالله عليه السلام مستقر مى شويد. از چه كسى انتقام بگيرد؟ از آن
هايى كه دختران حسينم را سوار شترها كردند. (گريه استاد و حضار)
حضرت زهرا عليها السلام (4)
محمد جمال در قالب شعر مى گويد كه خانم روح زندگى است و در مدحش
كلى صحبت مى كند، بعد مى گويد
قف به
قلم خودش مى گويد: كه بايست ؛ (فى مدح البتول و فى مديحها) اى قلم ! از
مدح حضرت زهرا عليهاالسلام بايست . چون در مدحش زياد حرفها زده شده است
. مى گويد: بيا برويم دنبال چيز ديگرى كه باور كردنى نيست مى گويد: بيا
عقب برگرديم از تاريخ بپرسيم يك چيزهايى تاريخ مى گويد كه ما را تكان
داده است . چى گفته ؟ مى گويد با اين همه مدح و عظمت پيغمبر صلى الله
عليه و آله و سلم مى گويد من به قربانش بروم وقتى كه به تاريخ بر مى
گرديم تاريخ مى گويد: در به پهلويش زدند .راست مى گويد؟ حالا كه به
اينجا رسيديد اين قضيه را مى گويم اما در اين مجلس حضرت زهرا عليها
السلام تعهد اخلاقى مى دهيم كه ضايع نكنيم ، اين شرط است . اين همه زن
و مرد يك ماه عزادارى كردند الان هم چراغ خاموش است نكند از من بشنويد
و برويد در يك مجلس بى بركت و بى رونق اين را بگوييد. من هيچ وقت روضه
مكشوف نمى خوانم اما امشب يك پرده اى بر مى دارم . كه ان شاء الله از
خانم ، چيزى بگيرم و برويم بيرون .
اين قضيه را كه مى خواهم بگويم ، دو سه بار بيشتر در عمرم نگفتم آن هم
يا محرم بوده يا فاطميه بوده ، آن هم در مجلس تاريك ، آن هم در مجلس با
حال دقت كنيد ديگر اين را از من نخواهيد شنيد خوب گوش بدهيد.
يكى از علماء كه سيد و عرب هم بود. يك كتاب نوشته بود در فضايل اهل بيت
عليهم السلام ، 25 سال طول كشيده بود. بالاخره نابرده رنج گنج ميسر نمى
شود. (و ان ليس للانسان الا ما سعى )
(25) بالاخره بايد زحمت كشيد تا يك چيزى به آدم بدهند.
يك عالمى بوده حالا آن عالم چى بوده ؟ ولش كن . هر چى بوده ، نمى دانم
. در آن عالم ، سيد كه مجتهد هم بوده و دو، سه سال پيش مرحوم شد. مى
گويد: آمدند، گفتند: دوازده امام با وجود نازنين صديقه كبرى عليها
السلام در يك جا هستند مى خواهى بيايى ببينى ؟ گفتم : چرا نمى آيم !
گفت : برايت اجازه گرفتيم . مى گويد آمدم كه بروم ولى يك شورى در دلم
افتاد و آن اين بود كه گفتم : اين خيلى خبر بزرگى است ، ولى خدايا! من
سيدم ، اگر الان بروم و خانم چادر به سرش بكند چه كنم ؟ يك عمر عمامه
مشكى بر سر گذاشتم . ولى اگر خانم ، چادر به سرش نكند به چه زبانى تشكر
كنم . در خوف و رجا بودم . اما ديدم چاره اى نيست ، بايد بروم و وارد
اتاق بشوم ، وارد شدم ديدم خانم نشسته ولى چادر به سر نكرد. فهميدم
نسبم درست است . همان جا به سجده شكر افتادم . بعد گفتم مادر!: ناقابلم
. اما حالا كه خدمت شما رسيدم ، دو تا سؤ ال دارم ، او عرب بود. من هم
به حضرت زهرا عليهاالسلام قسم ! عهد كردم جمله هايى كه بين او و بى بى
رد و بدل شد، هيچ وقت ترجمه نكنم نقل به معنا كنم . جمله اول را نقل به
معنا مى كنم . نمى توانم بگويم . جمله دوم را قدرى باز مى گويم . گفت
كه : گفتم مادر! ما عمرى نوشتيم ، زحمت كشيديم . اين درست است كه
اميرالمؤ منين را با آن وضع به مسجد بردند؟ اين درست است ؟ مى گويم
خانم اين قدر ناراحت شد كه سر را پايين انداخت ، ساكت شد. بعد سرش را
بلند كرد يك جواب داد كه گفتم من هيچ وقت نمى گويم فقط نقل به معنا مى
كنم ، مى گويد خانم به شدت ناراحت شد بعد فرمود: بلى ! اميرالمؤ منين
را خيلى اذيت كردند، همين . آخر مى دانيد وقتى در بستر شهادت افتاده
بود زنهاى مدينه رفتند احوال پرسى كنند. عظمت را ببين ؟ گفتند: خانم
حالتان چطور است ؟ نمى توانست بگويد از ورم بازو نخوابيدم ؟ اما خانم
مسير سؤ ال و جواب را عوض كرد. فرمود: چرا با على در افتاديد؟
اين سؤ ال اول . امام زمان مرا ببخشيد. و اما سؤ ال دوم . گفتم كه
مادر! مى خواهم بفهمم ما يك چيزهايى نوشتيم . يك مشت از دشمنان ما مى
آيند و مى گويند كه نخير! اين طور نبوده ، بعضى ها اين ظلمهايى كه به
خانم شده با تمام بى شرمى ، در كتاب هايشان رد كردند كه نخير! اين طور
نبوده . گفتم : مادر! مى خواهم از خودت بپرسم بگويم اين درست است كه
تازيانه به بازوى تو زدند؟ ديدم خانم ساكت شد. جواب نمى دهد. در جواب
سؤ ال اولى يك جمله گفت . ولى در اينجا هيچ نمى گويد. گفتم نكند بد
كردم كه پرسيدم . بعد ديدم نه ! اين جوابش با جمله نيست . يك قدرى صبر
كردم ديدم آستينش را زد كنار. ديدم بازوى خانم هنوز هم نيلگون است .
حضرت زهرا عليها السلام (5)
يادم مى آيد در مجلس سيدى منبر رفته بودم . يكى از اولياى خدا
چسبيده به منبر، نشسته بود. اين را مى گويم كه مطلب مهمى است . آن ولى
خدا كسى بود كه وقتى از دنيا رفت ، همان ، صاحب نظران گفتند: در برزخ
حكومت دارد. آدم كوچكى نبود. خيلى هم باطن دار بود. صحبت در حال تمام
شدن بود كه اين ولى خدا از پايين منبر گفت : حضرت زهرا! حضرت زهرا!
در مجلس سادات بايد از مادرشان نام برده شود. صاحب عزا اصلا خود مادر
است . هيچ وقت يادم نمى رود.
دعبل را ملاحظه كنيد. آدم فوق العاده اى بوده است مى آيد خدمت امام رضا
عليه السلام . خدمت معصوم رسيده . ببينيد چه نبوغى به كار مى برد. اصلا
اين قصيده طولانى ، در طول تاريخ اسلام نظيرش نيامده حتى سنى ها متعصب
، مداح اين قضيه اند. ياقوت در
معجم الادباء
مى نويسد: (و هذه القصيدة من اسنى المدائح ) اين قدر اين قصيده بالاست
، مثل اين است كه از عرش آمده . وقتى خدمت حضرت مى آيد و در كل قصيده
يك مخاطب دارد كه صداى ناله حضرت را بلند كرده است . اين مخاطب ، وجود
نازنين صديقه كبرى است . اين دليل عظمت دعبل است ، فهميده كه خطاب را
به چه كسى بكند كه جامع باشد. دعبل ، اسم مخاطب قصيده را كه آورد صداى
گريه حضرت بلند شد. گفت :
افاطم لو خلت الحسين مجدلا
|
اين بيت بعدى را من خيلى با مضايقه مى خوانم . دهنم بسته است الحمدالله
مصيبت مكشوف نمى خوانم . چون ان شاء الله بنا نداريم اولياى خدا را
اذيت كنيم . اما حالا كه مى بينم همه اهل علم و استاد و طلبه هستند مى
گويم . آقايان ! جانم مى لرزد وقتى مى گويم :
اذا للطمت الخد فاطم عنده
دختر پيغمبر! اگر كربلا بودى ، سيلى به صورت خودت مى زدى
و اجرت دمع العين فى الوجنات
خيلى عظمت دارد. با دست آزرده ، با پهلوى آزرده ، وقتى زن هاى مدينه از
او احوال پرسى مى كنند و مى گويند: خانم ! حالتان چطور است ؟ يك كلمه
از دستش نگفت ، اگر مى گفت از درد پهلو نخوابيدم درست بود يا نه ؟ مى
گويد: شما چرا با على در افتاديد؟