نغمه كوثرى

عليرضا اسدى كرمانى

- ۲ -


مى گويد از شيرين زبانى اين بچه آن قدر خوشحال شدم كه آمدم نزديك گفتم : بچه جان ! اين حرفها را درباره چه كسى مى گويى ؟ از روى تعجب نگاه كرد! و گفت : نمى دانى ؟! آقايمان ، مولايمان اميرالمؤ منين صلوات اللّه عليه را مى گويم : گفتم آقا را از كجا شناختى ؟ گفت : پدرم در جنگ صفين پاى ركابش شهيد شد؛ چند تا بچه يتيم بوديم و مادر داغديده اى ، اميرالمؤ منين وارد خانه ما شد، نگاهش به ما يتيمان افتاد، اشكش سرازير شد، دستور داد برايمان غذا آورند، من چشمانم كور بود، مرا روى زانوى ولايت خودش ‍ نشانيد دست يتيم نوازى به چشمان من كشيد، چشمانم سالم شد، از آن زمان ديگر، تا به حال درد چشم نديدم .
آرى !
 

دل نوازى كه به تاريكى شب   مى برد شام يتيمان عرب
پادشاهى كه به شب برقع پوش   مى كشد بار گدايان بر دوش
يك چنين حقيقتى از دست جمعيت گرفته شد، مولا آقا اميرالمؤ منين . ديگر هر چه مردم گوش دادند.
 
مناجات على از سوى نخلستان نمى آيد   صداى دلنشين شاه انس و جان نمى آيد
يتيمى دامن مادر گرفته اشك مى ريزد   كه اى مادر چرا غمخوار ما طفلان نمى آيد
- اى مولا جان ! آقا جان ! خدايا!- وقتى عزيزانش از سر قبر برمى گشتند رسيدند به خرابه اى ، ديدند صداى ناله اى به گوش مى رسد. آقازاده ها وارد شدند، ديدند يك مرد عاجزى صورت روى خاك گذارده و ناله مى كند و اشك مى ريزد، سر آن مرد را از روى خاك برداشتند، اى مرد! چرا ناله مى كنى ؟ چرا ناله نكنم آقا؟! يك آقايى بود هر شب مى آمد سر مرا از روى خاك برمى داشت ، برايم غذا مى آورد، نمى دانم چرا ديگر مرا فراموش ‍ كرده ؟!
- اى مرد علامتى هم داشت آن آقا؟
آقا جان ! من كه چشمانم جايى را نمى بيند، ولى وقتى وارد مى شد زبانش به ذكر خدا مشغول بود؛ مثل اينكه در و ديوار اين خرابه هم با او همكارى مى كردند.
صدا زدند: اى مرد! آن مرد آقاى ما على عليه السلام بود، الان داريم از سر قبر على عليه السلام مى آييم .
خدا مى داند اين مرد چه كرد. در بعضى از نقلها دارد كه عرض كرد: عزيزان اميرالمؤ منين ! مى شود مرا ببريد سر قبر مولا، كنار تربت پاك على ؟
اين مرد عاجز را آوردند كنار قبر على ، همين كه دستش رسيد به قبر مولا ديدند صدا مى زند پدر و مادرم به قربانت يا اميرالمؤ منين ! يا على !
روضه ششم
پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله جمعه آخر ماه شعبان شروع كرد از فضايل ماه مبارك رمضان بياناتى مفصل فرمودند؛ اميرالمؤ منين عرض كرد: يا رسول اللّه ! اىّ الاعمال افضل ؟ آقا جان ! چه عملى افضل اعمال است ؟، همه متوجه شدند ببينند آقا چه جواب مى فرمايد.
فرمود: دورى از گناه از هر عبادتى بالاتر است كه انسان مواظب باشد گناه نكند.
روز سيزدهم ماه رمضان بود اميرالمؤ منين در مسجد كوفه ضمن بيانات فرمود: حسن جان ! چند روز از اين ماه گذشته ، عرض كرد: آقا جان ! سيزده روز گذشته .
حسين جان ! چند روز از اين ماه باقى مانده است ؟ آقا جان ! هفده روز باقى مانده است . يك وقت ديدند دستى به محاسن شريفش كشيد و فرمود: واللّه ليخضبها بدمها اذ انبعث اشقاها(22)
شب نوزدهم ماه رمضان بود، فرمايش پيغمبر صلى اللّه عليه و آله ، كه به مولا فرموده بود، معلوم شد.(23) در محراب عبوديت حق ، سر به محراب عبادت ، شب احياء، بهترين مكانها، خانه خدا، محراب مسجد كوفه ، در حال نماز، بهترين حالات نماز هنگام سجده بود، يك وقت ديدند كه يك نداى آسمانى از مسجد كوفه بلند شد: تهدمت و اللّه اركان الهدى ، قتل على المرتضى قتله اشقى الاشقياء(24)
ندايى از مسجد بلند شد على را كشتند....
 
در كعبه شد پديد به محراب شد شهيد   نازم به حسن مطلع و حسن ختام تو
عزيزان يك به يك آمدند ميان مسجد كوفه كنار محراب ، ديدند چه آقايى ! ناله : فزت و ربّ الكعبة (25) آتشى بر دل محراب افروخت ! ديدند سر غرقه به خون ، محراب غرقه به خون ، هر كارى كردند، آقا نمى تواند رو به جانب خانه بيايد. آقا را برداشتند، رو به جانب خانه ، نگاهش به سپيده سحر افتاد، فرمود: اى سپيده سحر! ياد ندارى تو زده باشى و على به خواب بوده باشد.
فرق آفاق شكافت
چشم بيدار على خفته نيافت
درِ خانه فرمود: بگذاريد با پاى خودم وارد بشوم ، يعنى بچه ها من را با اين حال نبينند - يااللّه !- آقا را آورند ميان خانه ، ديد به قدرى حسينش گريه كرده كه چشمانش دارد مجروح مى شود. اى مظلوم حسين !
 
يك لحظه وضو گرفتن از آب فرات   واندر حرمت نماز خواندن چه خوش است
حضرت فاطمه عليها السلام
روضه هفتم
 
يا فاطمه من عقده دل (26) وانكردم   اندر مدينه گشتم و قبر تو را پيدا نكردم
در انتظارم مهدى بيايد   قبر تو را پيدا نمايد
شبى كه زهرا عليها السلام را به خانه اميرالمؤ منين عليه السلام آورند، زوجات رسول اللّه ، هاشميات ، همه فاطمه عليها السلام را بدرقه كردند.
يك وقت ديدند خود رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله تشريف آورند و فرموند: زنها متفرق بشوند. آمد و دست زهرا را گرفت و ميان دست مولا گذاشت و فرمود: يا على ! هذه وديعة اللّه و وديعة رسوله (27)
اين امانت خدا و پيغمبر است كه به تو مى سپارم . آقا، آن امانت را امشب پس داد.
 
افسوس كه شد خاموش ، از ظلم چراغ دين   شد كشته زضربِ در، يكتا قمر ياسين
ديده ايد اگر زنى از دنيا برود، كنار قبر مى گويند: محرم هايش بيايند كمك كنند بدن را بگيرند و ميان قبر بگذارند. چه كسى محرم زهرا بود؟ سلمان و ابوذر كه محرم نبودند بچه هايش هم كوچك بودند، وقتى آقا ميان قبر نگاه كرد، ديد دستهاى رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله ....
السلام عليك يا رسول اللّه ! عنّى و عن ابنتك النازلة فى جوارك
 
با من ، تو اگر درد دل خويش نگفتى   بر گوى تو دردِ دل خود با پدر امشب
عباس بن عبدالمطلب (28) عموى اميرالمؤ منين عليه السلام آمد دست مولا را گرفت ، مگر دل مى كند از قبر زهرا عليها السلام . آقا! امام زمان عليه السلام ! شما كه نبوديد آقايت را دلدارى بدهيد. عباس مى گويد: يك وقت ديدم آقا خم شد صورت را گذاشت روى خاكهاى قبر. - اى شهيده زهرا!- فوضع خده على تراب القبر
آدم جوان مرده را مى گويند: نگذاريد كنار قبر و بدن تنها بماند؛ باز هم اينجا كسى بود كه نگذارد اميرالمؤ منين كنار قبر....
اما كربلا! اى حسين ! يا ابا عبداللّه ! آقا جان ! ديگر دلهايمان دارد پرواز مى كند بيايد كنار حرم با صفايت . امام حسين عليه السلام هم از پدرش ياد گرفت ، آمد كنار بدن جوانش على اكبر چه كار كند اين آتش دل را خاموش كند. مى گويند: يك وقت ديدند آقا خم شد صورت را گذاشت روى صورت على اكبر....
 
گل پر پر شده كرب و بلا يا ولدى   يوسف گم شده آل عبا يا ولدى
اى ذبيح اللّهِ قربان خدا يا ولدى   على الدنيا بعدك العفا
روضه هشتم
آن شبى كه زهرا عليها السلام را به خانه اميرالمؤ منين عليه السلام آورند، زنهاى بنى هاشم همه بدرقه كردند، يك وقت ديدند خود رسول اللّه تشريف آوردند، آقا فرمود: زنها بروند، آمد ميان اتاق اميرالمؤ منين عليه السلام دست زهرايش را گرفت و گذاشت ميان دست مولا و فرمود: يا على ! هذه وديعة اللّه و وديعة رسوله اين امانت خدا و پيغمبر است كه به دستت مى سپارم ، از در اتاق بيرون آمد، ديد اسماء ايستاده ، فرمود: مگر نگفتم برويد؟ اسماء عرض كرد: بلى ، يا رسول اللّه ! لكن ياد وصيت خديجه عليها السلام افتادم . فرمود: چى بود وصيت خديجه ؟ عرض كرد: آقا جان ؟ روزى كه خديجه مى خواست از دنيا برود من كنار بسترش بودم ، زهرا كودك بود، دوان دوان آمد كنار بستر مادر، چشم خديجه به فاطمه افتاد، ديدم اشكش سرازير شد - حالا پيغمبر دارد گوش ميدهد - عرض كردم : بى بى جان ! چرا گريه مى كنيد؟ فرمود: اسماء براى زهرايم دارم گريه مى كنم . عرض كردم : بى بى جان ! من با شما عهد مى كنم اگر زنده بودم آن شب را خدمتگزارش باشم ؛ حال روى عهدى كه كردم آمدم ؛ بفرماييد بروم ، مى روم بفرماييد بمانم ، مى مانم .
فرمود: درست گفتى اسماء! براى خاطر دل فاطمه همين جا باش .
آن شب يك شب بود، زهرا عليها السلام را به خانه على عليه السلام آوردند، امشب هم شبى است كه زهرا را به خانه قبر آوردند، اگر زنى از دنيا برود، كنار قبر مى گويند: محرمهايش براى كمك بيايند تا بدن را بگيرند و داخل قبر بگذارند.
محرم زهرا غير از مولا كى بود؟ سلمان و قنبر كه محرم نبودند بچه هايش هم كه كوچك بودند، اميرالمؤ منين آن بدن را گرفت ؛ همين كه آمد ميان قبر بگذارد، يك وقت ديد محرم پيدا شد، كمك پيدا شد، نگاه كرد ديد دستهاى پيغمبر از قبر بيرون آمد. - اى شهيده زهرا!-
صدا زد: السلام عليك يا رسول اللّه ! عنى و عن ابنتك النازلة فى جوارك ... فلقد استرجعت الوديعة و اخذت الرّهنية (29) اميرالمؤ منين نشست كنار قبر زهرا.
 
پنهان شدى اى ماه على از نظر امشب   آسوده شدى فاطمه از ضرب در امشب
از پهلوى بشكسته اگر خواب نرفتى   بر خاك لحد فاطمه بگذار سر امشب
با من تو اگر درد دل خويش نگفتى   بر گوى تو درد دل خود با پدر امشب
نفسى على ز فراتها محبوسة   يا ليتها خرجت مع الزفرات
لا خير بعدك فى الْحياة و انَّما   اَبكى مخافة اَنْتطول حياتى
(30)
مگر دل مى كند از قبر زهرا عليها السلام ، عباس بن عبدالمطلب آمد، دست مولا را گرفت ، مى گويد: يك وقت ديدم آقا خم شد - يااللّه !- اين صورت را گذاشت روى قبر فاطمه عليها السلام فوضع خده على تراب القبر
 
افسوس كه شد خاموش از ظلم چراغ دين   شد كشته ز ضربِ در يكتا قمر ياسين
يا بقية اللّه آجرك اللّه فى مصيبت امك آقا جان ! صاحب عزاى واقعى شما هستيد، به حق پهلوى شكسته مادرت يك نظر عنايتى بفرما! يا ولى اللّه ! گويا عمار باشد، مى گويد: ((بعد از رحلت زهرا عليها السلام خدمت مولا آمدم ديدم فرزندان زهرا روى زانوهايش نشسته اند، و آقا نگاه به صورت بچه هاى زهرا مى كند! و اشك مى ريزد، گفتم : آقا جان ! شما هميشه ما را عزم به صبر مى كنيد، چرا خودتان اين جور منقلب هستيد؟ فرمود: اى عمار! وقتى بدن زهرايم را غسل مى دادم ديدم هنوز آثار آن ضربه به پيكر فاطمه ....))
همه بگوييم شهيده زهرا! مظلومه زهرا!
امام حسن عليه السلام
روضه نهم
 
اول سبط و دويم حجت و سيّم سالار   چهارمين عصمت حقّ و يكى از پنج تن است
نام ناميش حسن ، خلق گراميش حسن   يك جهان جوهر حُسن است كه در يك بدن است
امشب را با نام آقا امام حسن عليه السلام كه در طول سال نامش خيلى كم برده مى شود آغاز كردم . پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله فرمود: الحسن و الحسين ابناى ، هما امامان ، قاما اءو قعدا(31)
هر دو ميوه دلِ من و دو امام پس از ديگرى هستند، آن كه مى نشيند و صلح مى كند، وظيفه الهى خودش را انجام مى دهد و آن كه قيام مى كند وظيفه الهى خودش را انجام داده است .
السلام عليك يا حسن بن على ايها المجتبى يا بن رسول اللّه
 
وللّه افلاك البقيع و كم بها   كواكب من آل نبى غوارب
(32)
ابن عباس مى گويد: امام حسن عليه السلام را ديدم كه دوان دوان آمد، روى زانوى رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله نشست ؛ پيامبر مى بوسدش و مى فرمايد: من احب الحسن فقد احبّنى (33) هر كه حسن مرا دوست داشته باشد مرا دوست دارد.
يك وقت ديدم ، رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله گريه مى كند. عرض كردم : آقا جان ! چرا گريه مى كنيد؟ فرمود: حسنم را به زهر مسموم مى كنند؛ سپس ‍ فرمود: چشمى كه براى حسنم بگريد، روز قيامت كور و عاجز وارد محشر نمى شود، دلى كه براى حسنم غمناك بشود روز قيامت غمناك نمى شود و قدمى كه براى زيارت قبر حسنم برداشته بشود روز قيامت بر صراط لرزان نمى باشد.
بدن آقا را برداشتند رو به جانب حرم رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله ؛ يك وقت ديدند آثار شر و فتنه بلند شد - يا اللّه !- آن زن آمد گفت : نمى گذارم حسنتان را كنار قبر پيغمبر دفن كنيد.
ياران گفتند حالا چه كار كنيم ؟ - شما مردم ديده بوديد وقتى شهدا را طرف گلزار مى بردند مردم علاقه مند بودند و بدنهاى شهدا را گلباران مى كردند. - بميرم حسن جان ! عوض گلباران ! بدن عزيز زهرا، تير باران شد! - يا اللّه !- بدن آقا را آوردند، همين مكان مقدس ؛ آقا امام حسين عليه السلام آمد بالين قبر مطهر، ديدند بلند بلند گريه مى كند. گفتند: آقا جان ! داغ برادر مشكل است .
آقا! نميدانم اينجا برايت گرانتر تمام شد؟ يا آن موقعى كه لما قتل العباس ‍ بان الانكسار فى وجه الحسين (34)
راوى مى گويد: تا به آن حال نديده بودم ، امام حسين عليه السلام آن جور منقلب باشد. ولى وقتى خبر حضرت اباالفضل را برايش آوردند، ديدند رنگ صورت امام حسين عليه السلام تغيير كرد.
- از خيمه گاه حضرت ابوالفضل تا حرمش راه زيادى است . - مرتب اين بچه ها مى گفتند: الان عمو برايمان آب مى آورد؛ يك وقت ديدند آقايشان امام حسين عليه السلام دارد مى آيد ولى عمو نيامد!
دويد آن ناز دانه جلوى آقا امام حسين عليه السلام و گفت : يا ابتاه ! اءين عمّى العبّاس ؟(35) آقا جان ! عمويم اباالفضل كجاست ؟!
فرمود: عزيزم ! عمويت را كشتند. - اى مظلوم حسين جان !-
دختر اميرالمؤ منين خيلى داغ ديده بود، وقتى مادر از دستش رفت (وا اماه !) مى گفت ؛ وقتى پدر از دستش رفت (وا ابتاه !) مى گفت ؛ وقتى خبر اباالفضل آمد، دستها را روى سرش گذاشت و صدا مى زد: (وا ضيعتاه !) امان از اسيرى !
 
رفت از برِ من آنكه مرا راحت جان بود   ديگر به چه اميد در اين دهر توان بود
اللهم ارزقنا فى الدنيا زيارة محمد و آل محمد، فى الاخرة شفاعتهم ، بحق محمد و آله الطاهرين .؟
امام حسين عليه السلام و اصحاب
روضه دهم
يا رحمة اللّه الواسعة ، و ياباب النجاة الامة ، يا مظلوم يا ابا عبداللّه
امروز را به ياد بياوريم ، كه در كربلا چه گذشت . - يا ابا عبداللّه !-
 
روز عاشورا است امروز   كربلا غوغاست امروز
از صبح عاشورا تا به حال ، اصحاب رفتند، جوانها رفتند، بنى هاشم رفتند، نوبت به خود آقا رسيد، آمد در خيام حرم ، صداى آقا بلند شد: يا ام كلثوم ! يا سُكَينه ! يا رباب ! عليكن منّى السلام (36)
همه بياييد آقايتان را ببينيد.
 
پرده گيان حرم ناله كنان موى كنان   زخيمه بيرون شدند، بر سر و سينه زنان
پروانه وار دور شمع وجودش را گرفتند، آمدند دور آقايشان ، آن يكى مى گويد: آقا جان ! ما را به مدينه جدمان برگردان - يااللّه !- ديگرى مى گويد: آقا جان ! ما را به كى مى سپارى ؟
خدايا! امام حسين عليه السلام در مقابل اين عزيزان چه بگويد؟
يك وقت ديد خواهرش از همه بيشتر انقلاب دارد. به آقا عرض كرد: عزيزم ! جدم ، پدرم ، مادرم ، همه رفتند، اما دلم به اين خوش بود كه حسين دارم ؛ تو هم كه دارى رو به جانب ميدان مى روى !
 
اى زاده زهرا مرو   تنها مرو تنها مرو
تنها در اين صحرا مرو
قربان روى انورت   گردد فدايت خواهرت
كرده وصيت مادرت   تا من ببوسم حنجرت
اى زاده زهرا مرو   تنها مرو تنها مرو
تنها در اين صحرا مرو
كو قاسم و كو اكبرت   عباس و عون و جعفرت

 
زينب بميرد، خواهرت   قرآن بگيرد بر سرت
اى زاده زهرا مرو   تنها مرو تنها مرو
تنها در اين صحرا مرو
اى نخل ايمان را ثمر   اى زاده خير البشر
بر فاطمه نور بشر   تنها مرو تنها مرو
اى زاده زهرا مرو   تنها مرو تنها مرو
تنها در اين صحرا مرو
در اين بيابان چون كنم   با اين يتيمان چون كنم
اى جان شيرين چون كنم   با جسم بى جان چون كنم
اى زاده زهرا مرو   تنها مرو تنها مرو
تنها در اين صحرا مرو
- خدايا!- اين مسافر به جانب ميدان رفت ؛ - يا ابا عبداللّه !- زن و بچه ها نگاه مى كنند.
آمد مقابل جمعيت شروع كرد بياناتى فرمود، اما دلها تاريك بود و اثر نگذاشت . عده زيادى را نابود كرد؛ زخم فراوان يك طرف ، داغ فراوان يك طرف ، تشنگى فراوان يك طرف ، خستگى فراوان يك طرف ، گرد و خاك ميدان يك طرف ، امام حسين عليه السلام كنار ميدان آمد، تا نفسى تازه كند، مگر گذاشتند آقا نفس تازه كند، چنان سنگى به پيشانى نازنين ابا عبداللّه .... - مظلوم حسين ! غريب ابا عبداللّه !-
صورت و محاسن و چشم نازنين آقا را خون گرفت ؛ پيراهن عربى را بالا زد گونه را پاك كند - بميرم ، يا رسول اللّه ! حسين خون آلودت را تماشا كن ، يا اللّه ! - چنان تيرى به قلب نازنين ابا عبداللّه ... ديگر نتوانست آقا روى اسب قرار بگيرد.
- بى بى جان ، يا زهرا! بيا ببين .-
 
نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت   نه سيدالشهداء بر قتال طاقت داشت
بلند مرتبه شاهى ز صدر زين افتاد   اگر غلط نكنم عرش بر زمين افتاد
اين صورت نازنين روى خاكهاى گرم كربلا... فقال بسم اللّه و باللّه و على ملة رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله (37)
 
يك تا گهرى ز صدر زين افتاده   آويزه عرش بر زمين افتاده
افسوس كه در واقعه كرب و بلا   از خاتم انبياء نگين افتاده
اللهم ارزقنا فى الدنيا زيارة الحسين و فى الاخرة شفاعة الحسين .
روضه يازهم
يا رحمة اللّه الواسعة و يا باب النجاة الامة يا مظلوم يا حسين
 
در بارگاه قدس كه جاى ملال نيست   سرهاى قدسيان همه بر زانوى غم است.(38)
امروز روز عاشوراست ، قلب عالم امكان ، قلب مطهر امام زمان عليه السلام متاءلم است ؛ سكان سماوات عزادار است . ((بقية اللّه ! آجرك اللّه فى مصيبة جدك الحسين عليه السلام ))
امروز همه دسته گلها را در راه خدا داد. آخرين غنچه نشكفته را خواست در راه خدا بدهد، آمد درِ خيام حرم يااختاه ! ناولينى ولدى الصغير حتى اودعه (39) بچه شير خواره ام را بياور. - سند مظلوميت ابا عبداللّه احضار شده بود، امضا شد. - يا قوم ، ان لم ترحمونى ، فارحموا هذا الطفل (40)
خدا مى داند داغ اين ناز دانه چه قدر اثر گذاشت .
منهال مى گويد: مدينه حضور حضرت زين العابدين عليه السلام رسيدم ، آقا از من سؤ ال كرد، اى منهال ! حرمله زنده يود يا نه ؟ (از اينجا فهميدم داغ اين بچه چه كرده !) عرض كردم : بله يابن رسول اللّه ! ديدم اشك آقا سرازير شد.
تاريخ نويس كربلا را آوردند نزد مختار؛ گفت : بگو بدانم به امام حسين عليه السلام چه موقعى خيلى سخت گذشت ؟ گفت : آن موقعى كه على اصغر را روى دست ابا عبداللّه !...بيان آقا امام حسين عليه السلام هنوز تمام نشده بود - بميرم - يك وقت دستش تَر شد و سر اين بچه روى شانه اش افتاد، وقتى نگاه كرد، ديد گلوى نازك اين ناز دانه ... - مظلوم حسين !-
لذا خود امام حسين عليه السلام پيغام مى دهد:
 
ليتكم فى يوم عاشورا جميعا تنظرونى   كيف استسقى لطفلى فابوا ان يرحمونى (41)
اى دوستان ! كاش بوديد روز عاشورا آن موقعى كه بچه روى دستم بود و برايش آب خواستم ....
شيرخوار اصغر من
بى گناه اصغر من
گلوى نازك خشكيده تو شير نداشت
طاقت تير نداشت
كاش اين تير زدى حرمله بر حنجر من
شيرخوار اصغر من
بى گناه اصغر من
گربدين حال تو را
من ببرم سوى رباب
گو چه گويم به جواب
گر بپرسد چه گنه داشت على اصغر من
شيرخوار اصغر من
بى گناه اصغر من
مادرت منتظرت ديده به سويت دارد
خواهرت آرزوى ديدنت دارد
شيرخوار اصغر من
بى گناه اصغر من
يا بقية اللّه ! دسته گل نشكفته اش را هم در راه خدا داد. جلوى لشگر دشمن آمد، و بياناتى فرمود، ولى دلها تاريك شده بود.
خسته بود، تشنه بود، مى نويسند: فوقف يستريح ساعة و قد ضعف عن القتال (42)
آمد تا نفسى تازه كند مگر گذاشتند، ناگهان سنگى به پيشانى نازنينش ....
چشمانش را خون گرفت ، محاسنش را خون گرفت ، فاخذ الثّوب ليمسح الدم عن وجهه (43) پيراهنش را بالا زد تا خونها را پاك كند اذ اتاه سهم مسموم فوقع على قلبه - الشريف -(44)
راوى مى گويد: تيرى به قلب نازنين ابا عبداللّه ...، من نمى دانم تير با قلب مطهر چه كرد؟
يا رسول اللّه ! بيا حسين خون آلودت را تماشا كن آقا جان ! آقا ديگر نمى توانست اين تير را از جلو بيرون بياورد. روايت دارد كه آقا خم شد تير را از پشت سر بيرون آورد! فانعبث الدم كالميزاب (45) آنچنان خون از قلب نازنين مانند ناودان ....
 
نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت   نه سيدالشهداء بر قتال طاقت داشت
بلند مرتب شاهى ز صدر زين افتاد   اگر غلط نكنم عرش بر زمين افتاد(46)
- يا اللّه !- ديگر نتوانست بر اسب قرار بگيرد، يك وقت ديدند امام حسين عليه السلام با صورت بر زمين ....
فسقط الحسين عن الفرس فقال بسم اللّه و باللّه و على ملة رسول اللّه (47)
 
يك تا گهرى ز صدر زين افتاد   آويزه عرش بر زمين افتاده
افسوس كه در واقعه كرب و بلا   از خاتم انبياء نگين افتاده
السلام على الحسين و على على بن الحسين و على اولاد الحسين و على اصحاب الحسين .
روضه دوازدهم
 
گر نام اين زمين به يقين كربلا بود   اين جا محل ريختن خون خدا بود
بار بگشاييد كاينجا از عذاب   مى شود لبها كبود از قحط آب
بار بگشاييد كاينجا بى درنگ   بر گلوى اصغرم آيد خدنگ (48)
- خيلى از شماها نرفتيد كربلا خدايا!- همه آمدند دور محمل زينب را گرفتند، ابن عباس مى گويد: وقتى كه مى رفتيم به جنگ صفين رسيديم به محاذى (وادى ) كربلا، امام حسين عليه السلام يك خيمه داشت ، اميرالمؤ منين عليه السلام خيمه اى داشت ، آمده بود استراحت كند، يك وقت ديديم پس از چند لحظه صداى گريه اميرالمؤ منين عليه السلام از آن خيمه بلند شد! آمديم ديديم كه زانوها را در بغل گرفته مى فرمايد: مالى و لا بى ابى سفيان مالى و لا ل حرب (49) گفتم : آقا جان ! داستان چيست ؟ فرمود: اى پسر عباس ! اين جا سرزمين كربلاست ، يك روزى حسين من در همين جا كشته مى شود، الان به لحظه اى به خواب ديدم ، صحراى اين زمين درياى خون شده ، حسين من دارد ميان خونها دست و پا مى زند، كسى نيست يارى اش كند - يا حسين !-
روز دوم محرم ، روز ورود اهل بيت عليهم السلام به كربلا است ؛ راوى مى گويد: از مدينه به مكه از مكه به كربلا، حضرت زينب عليها السلام هر وقت مى خواست كه پياده و سوار شود، محرمهايش مى آمدند و دور محملش را مى گرفتند؛ با چه احترامى امروز پياده شد دختر اميرالمؤ منين . آمد حضور برادر؛ برادر جان اين چه زمين وحشتناكى است از آن ساعتى كه به اين زمين رسيديم ، غمهاى عالم در اين دلم ريخته است .
راوى مى گويد: پياده شدن بى بى را در روز دوم محرم ديدم ، اما پس از چندى در همين سرزمين كربلا....
 
حسين من روز جدايى رسيد   خيز و ببين وقت سوارى رسيد
كاش كه زينب به جهان مرده بود   يا كه به خون در برِ تو خفته بود
حسين جان ! روز جدايى رسيده است ، چطور دلم بيايد كه از كربلا بيرون بروم ، چطور دلم بيايد كه گل پرپر شده ام را در اين بيابان بگذارم و بروم .
 
آخر از كوىِ تو با ديده گريان رفتم   آمدم با تو و با جمع يتيمان رفتم
اى همسفر ز قافله وا مانده اى چرا   هر جا كه مى روى ببر اى همسفر مرا
چون چاره نيست مى روم و مى گذارمت   اى پاره پاره تن (50) به خدا مى سپارمت p
(51)
روضه سيزدهم
 
در اينجا انتسابم با حسين است   در آنجا هم حسابم با حسين است
كجا ارباب من فردا گذارد   غلام او در آتش پا گذارد
ابن سعد، يك نفر به نام ((كثير بن عبداللّه )) را ماءمور رساندن پيغامى كرد. آن ملعون گفت : اگر بخواهى من مى روم و سر او را برايت مى آورم ابن سعد گفت : نه برو بپرس براى چه آمده كربلا؟
بعد دارد ابو ثمامه صيداوى عرض كرد: آقا جان ! اين مردى كه در حال آمدن است مرد خطرناكى است ، ما نسبت به او تاءمين نداريم . آمد جلوى او را گرفت (داستان مفصل است ) همين قدر احتمال مى داد كه خطرى متوجه امام حسين عليه السلام بشود آمدند جلوى او را گرفتند. اما روز عاشورا، آن موقعى كه امام حسين عليه السلام صورت از گل نازكتر روى خاك گرم كربلا گذاشته است ، يك وقت ديد لشكر دارد رو به جانب خيمه هايش ‍ مى رود.
 
اى سپه به كجا مى روى   جانب ناموس خدا مى روى
تا نرود بر سر نيزه سرم   كس به اسيرى نبرد خواهرم
يك وقت ديدند كه زمين كربلا مى لرزد، و هوا در حال تاريك شدن است . بى بى آمد خدمت زين العابدين عليه السلام اى يادگار برادر! اين چه حالى است كه در اين اوضاع مى بينم فرمود: پرده خيمه را بالا بزن . بالا زد. صدا زد: عمه جان ! آقاى مرا كشتند. - واى مظلوم حسين !-
 
سرى به نيز عيان است در برابر زينب   خدا كند كه نباشد سرِ برادر زينب
روضه چهاردهم
 
زان تشنگان هنوز به عيوق مى رسد   فرياد العطشس ز بيابان كربلا
از آب هم مضايقه كردن كوفيان   خوش داشتند حرمت مهمان كربلا
(52)
خواب مقبل (53)
(مقبل - شاعر اهل بيت عليهم السلام - مى گويد: من خيلى عاشق زيارت قبر امام حسين عليه السلام بودم . يكى از تجار به من گفت : من تو را به خرج خودم كربلا مى برم . كاروان آماده شد و حركت كرديم . ولى در بين راه راهزنان كاروان ما را غارت كردند و من دل شكسته به گلپايگان برگشتم .
در حسينيه اى مشغول عزادارى شدم تا شب عاشورا، بعد از عزادارى شب عاشورا خوابيدم . در خواب ديدم مشرف شده ام به صحن امام حسين عليه السلام ، به سمت درب حرم آمدم كه يكى از خدام حرم دست مرا گرفت و گفت : مقبل ! صبر كن . گفتم : اين در خانه امام حسين عليه السلام است ، چرا دستم را گرفتى ؟ من عاشق حسينم مى خواهم بروم زيارت كنم ، يك نگاهى به من كرد و گفت : مقبل ! آرام بگير، حرم را خلوت كرده اند، مادرش فاطمه زهرا عليها السلام به زيارت قبرش آمده است .
مقبل مى گويد: من اين حرف را كه شنيدم برگشتم داخل صحن ، ديدم در دهليز وسط صحن مجلسى است ، يك گروه باوقار، يك عده مردم نورانى نشسته اند، همان دم در نشستم ، طولى نكشيد ديدم شخصيتى كه او خورشيد است و ديگران ستاره وارد شد.
و ديگران او را صدر مجلس جا دادند. سؤ ال كردم اين آقا كيست ؟
گفتند: خاتم انبياء صلى اللّه عليه و آله است . گفتم اينهايى كه نشسته اند چه كسانى هستند؟ گفتند: آدم صفى ، ابراهيم خليل ، موسى ، نوح شيخ الانبياء و عيسى مسيح عليهم السلام گفتم : اين مجلس ، انبياء است . پيغمبر صلى اللّه عليه و آله فرمودند: ديديد حسين را كشتند. همه سر سلامتى دادند. پيامبر سر را بلند كرد و فرمود: محتشم را بگوييد بيايد براى ما روضه بخواند.
ديدم يك پيرمرد قد كوتاه ، عمامه ژوليده ، محاسن انبوه ، بلند شد آمد جلو. تعظيم كرد و يك منبر از نور گذاشتند. پيغمبر فرمود: برو بالا. رفت بالا و پله نهم ايستاد. شروع كرد به خواندن اين شعر:
 
كشتى شكست خورده طوفان كربلا   در خاك و خون فتاده به ميدان كربلا
از آب هم مضايقه كردند كوفيان   خوش داشتند حرمت مهمان كربلا
بودند ديو و دَد همه سيراب و مى مكيد   خاتم ز قحط آب سليمان كربلا
زان تشنگان هنوز به عيوق مى رسد   فرياد العطش ز بيابان كربلا
هم گريه كردند.)(54)
مقبل شاعر مى گويد: در عالم خواب ديدم پيغمبر دارد اين شانه هايش بالا و پايين مى رود و اشك مى ريزد، و مى فرمايد: اى نوح ! اى ابراهيم ! ببينيد با فرزندان من در اين بيابان چه كردند؟
بعد يك قدرى ساكت شدند، فرمود: باز هم بخوان اى محتشم ! يك وقت ديدم محتشم يك دست جانب حرم امام حسين عليه السلام يك دست هم به جانب آقا رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، صدا زد: يا رسول اللّه !
 
اين كشته فتاده به هامون حسين توست   وين صيد دست و پا زده در خون حسين توست (55)
گفتند: محتشم ديگر بس است ، ديگر پيغمبر طاقت ندارد بشنود.
مقبل شاعر مى گويد: من هم شعر گفته بودم ؛ گفتم اى كاش به من هم مى گفتند كه شعرت را بخوان . ديدم يك فرشته بود، از توى حرم بيرون آمد و رفت خدمت پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و عرض كرد: يا رسول اللّه ! فاطمه زهرا عليها السلام توى حرم نشسته است و مى گويد: مقبل هم براى حسين من شعر گفته است ؛ بگوييد كه او هم شعرش را بخواند.
تا به من گفتند بخوان ، من هم شروع كردم اين رباعى را خواندم :
 
نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت   نه سيدالشهداء بر قتال طاقت داشت
هوا ز باد مخالف چون قيرگون گرديد   - عزيز فاطمه از اسب سرنگون گرديد
صدا زدند: اى مقبل ! بس است ديگر فاطمه زهرا عليها السلام طاقت ندارد بشنود!
 
يكتا گهرى ز صدر زين افتاده   آويزه عرش بر زمين افتاده
افسوس كه در واقعه كرب و بلا   از خاتم انبيا نگين افتاده
روضه پانزدهم
امام قدس سره مى فرمود: ((هرچه داريم از عاشورا داريم ، هرچه داريم از تاسوعا داريم ، هرچه داريم از قيام امام حسين عليه السلام داريم .)) قدر خودمان را بدانيم ، خداوند اين عمر را به ما عنايت فرمود و باقى مانديم و رسيديم به يك چنين روزى .
 
روز عاشوراست امروز   كربلا غوغاست امروز
يا ابا عبداللّه ! حسين جان ! امروز تمام دنيا برايت عزادارى مى كند، تمام جن و ملك برايت عزادار است .
 
در بارگاه قدس كه جاى ملال نيست   سرهاى قدسيان همه بر زانوى غم است
قربان حسينى كه همه زندگى اش براى دين اينقدر نافع واقع شد. به هر حال ، ديشب را مهلت گرفتند، براى اين كه عبادت كنند. فرمود: خدا مى داند من دوست دارم نماز و عبادت را، امشب مهلت گرفت . ديشب اصحاب را جمع كرد فرمايشاتى نمود. فرمود: هر كه مى خواهد برود و در تاريكى شب برخيزد و از اين جا برود.
اول كسى كه لب به سخن باز كرد ابوالفضل بود صدا زد: فقبح اللّه العيش ‍ بعدك (56)يابن رسول اللّه ننگين باد زندگى بعد از شما، يعنى ما شما را در اين بيابان رها كنيم و برويم ؟ خدا نياورد آن روزى را كه ما بى شما زندگى كنيم ، بعد ديگران پشت سر ابوالفضل صحبت كردند، آن يكى مى گويد: درنده هاى بيابان مرا پاره پاره كنند دست از يارى شما برنمى دارم . ديگرى مى گويد: هفتاد دفعه مرا بكشند و زنده كنند، باز در خدمت تو خواهم بود.
فرمود: هيچ اصحابى را با وفاتر از اصحاب خودم نديدم .
و لذا ديشب مشغول عبادت بودند.
يك صداى زمزمه عبادت از ميان خيام امام حسين عليه السلام ، يك عده اى به قرآن ، عده اى به نماز، عده اى به ركوع و سجود.
تا اينكه امروز صبح شد، امام حسين عليه السلام ، صف آرايى كرد؛ هفتاد نفر اين طرف ، تعداد زيادى آن طرف ، ناگهان عمر بن سعد لعنة الله عليه اول صبح تير را به چله كمان گذاشت و پرتاب كرد به جانب لشكر سيدالشهداء گفت : اى جمعيت ! برويد! شهادت بدهيد نزد امير، اولين كسى كه تير را پرتاب كرد من بودم .
امروز چهار هزار تيرانداز از همان صبح تير انداختند، چهل نفر از اين هفتاد نفر مانند برگ گل افتادند روى زمين .
اصحاب آمدند اجازه گرفتند و رفتند تا نوبت به جوانها رسيد، جوانها آمدند همينطور (اجازه گرفتند) نوبت بنى هاشم رسيد، آمدند همينطور (اجازه گرفتند)، بعد وقتى كه نوبت خودش رسيد، آمد طرف خيام حرم ، صدا زد: يا زينب ! يا سكينه ! يا رباب !(57) عزيزانم بياييد آقايتان را ببينيد.
- روز گريه است امروز، امروز هوا گرم است ، ظهر كه مى شود فورى آب يخ نخوريد، تشنه باشيد. شخصى مال عراق بود، آمد خدمت امام صادق عليه السلام . آقا فرمود: كربلا مى روى ؟
گفت : نه ، فرمود: چرا؟ گفت : خليفه نمى گذارد. فرمود: ياد جدم امام حسين عليه السلام مى كنى ؟ گفت : بله آقا! هر موقع كه مى خواهم آب بياشام ياد تشنگى جدت حسين عليه السلام مى كنم ، قطره اشكى مى ريزم . فرمود: بگذار تا به تو بگويم آن زمان كه جان به گودى گلو مى رسد ما اهل بيت عليهم السلام دور بستر شما نشسته ايم ، سفارش شما را به ملك الموت مى كنيم ، ملك الموت با شما مهربان تر از مادر نسبت به فرزند مى شود.
ياد حسين عبادت است نفس المهموم لظلمنا تسبيح و همُّه لنا عبادة (58) آن كسى كه يك آه بكشد، امروز روزش است ، امروز روز عاشورا است ، امروز ياد تشنگى بچه هاى سيدالشهداء كنيد -
يك وقت نگاه كرد ديد خواهرش بيشتر از همه منقلب است . جدم ، پدرم ، مادرم همه رفتند، دلم به اين خوش بود كه حسين دارم تو هم كه مى خواهى به ميدان بروى .
 
پناه عالميان ! خواهرت پناه ندارد   به جز تو اى شه خوبان ! اميدگاه ندارد
اگر اجازه دهى صف كشيده از پى ات آييم   كه اين سپاه نگويد حسين سپاه ندارد
- خدايا!- خداحافظى مى كند با عزيزان خودش .
 
اى يادگار مادرم اى يادگار مادرم   اى مهربان برادرم آهسته رو آهسته رو
صبرى نما تا خواهرت قرآن بگيرد بر سرت   در وقت ميدان رفتند آهسته رو، آهسته تر
اى ياد گار مادرم ، اى مهربان برادرم
آهسته رو آهسته تر
آقا جان ! اجازه بده بيايم ، به شمر بگويم كه اى ستمگر بى دين ! حسين گناه ندارد، اگر اجازه دهى ما زنها از پى ات آييم كه اين ستمگر نگويد حسين سپاه ندارد.
- خدايا!- آن نازدانه آمد جلوى باباجانش و گفت : رُدنا الى حرم جدنا(59) آقا جان ! ما را به كى مى سپارى و مى روى ؟ ما را به مدينه جدمان برگردان . فرمود: هيهات لو ترك القطالنام (60) اگر مى گذاشتند، كى از مدينه جدمان بيرون مى آمديم . آمد جلوى لشكر شروع كرد به نصيحت كردن ، هرچه نصيحت كرد اِستحوذ عليهم الشَّيطان (61) قلبها سياه شده بود.
فرزند حيدر كرار دست به قبضه شمشير برد و عده اى را به جهنم فرستاد. - يا ابا عبدالله !- باز هم مى آمد جلوى بلندى مى فرمود: لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم (62)