على دست خدا امشب به جنت مى نهد پا را |
|
پيمبر آورد از بهر استقبال ، زهرا را |
ملاقات على و فاطمه باشد تماشايى |
|
كند مظلومه اى مظلوم ديگر را پذيرايى |
نشان هم دهند از چشم احمد دور و سر بسته |
|
على فرق شكسته ، فاطمه پهلوى بشكسته |
خدا! چطور دلشان بيايد، خاك روى بدن مولا بريزند؟ وقتى از در خانه
آمدند، وارد شدند، زينب كبرى عليها السلام آمد جلوى امام حسن عليه
السلام را گرفت و گفت : ((برادر جان ! پدرمان را كجا برديد، چطور دلتان
آمد خاك روى بدن آقا بريزيد؟))