نغمه كوثرى

عليرضا اسدى كرمانى

- ۱ -


پيشگفتار
 

دارم اندر دست خونين خامه اى   تا كه بنويسم مصيبت نامه اى
ليك مى ترسم كه سوزد خامه ام   همچنان ننوشته ماند نامه ام (1)
حمد و ستايش خداوندى را سزاست كه پديده تفكر و انديشه را در انسان به وديعه سپرد؛ و نيروى عظيم عشق و ايثار را به آدمى ارزانى داشت .
انسان موجودى است كه از روى فطرت ، ميل و گرايش به حسن و خوبى دارد. بارها در ايام سوگوارى سالار شهيدان و ائمه اطهار عليهم السلام وقتى به عظمت حضور نيروى مردم نگاهى عميق انداخته ام ، دچار حيرت و بهت شده ام ، كه چه امرى است كه امت اسلامى را در سرتاسر جهان يكپارچه به خروش مى آورد؛ و در برهه هايى از تاريخ ، نهضت حسينى را به منصه ظهور مى رسانند.
اين چه رابطه ريشه دارى است بين امت و اهل بيت عليهم السلام ، كه تا نام مبارك آنها برده مى شود اشك از ديدگانشان سرازير مى شود و قلبشان به طپش درمى آيد؛ با اينكه قرنها بين مردم و آن رهبران فرزانه فاصله زمانى وجود دارد.
آنچه كه به ذهن حقير مى آيد ارتباط عميق و عاشقانه اى است ميان عاشق و معشوق . در ژرفاى درونى خويش وقتى غوص مى كنيم پيوندى ناگسستنى بين خود و آن عزيزان حس مى كنيم ، پيوندى كه به لطف خدا هديه گرديده است .
و باز سپاس شايسته پروردگار يكتاست كه ذره ذره وجودمان را با عشق و محبت به خود و اهل بيت عليهم السلام در هم آميخت و موجودى والا و در خور عبوديت درگاهش و اطاعت از برانگيختگانش آفريد.
و اينك ماييم كه با عنايت الهى بايد اين وديعه الهى را پاس داشته و اجازه ندهيم كه آن هديه توسط زنگارهاى زر، زور و تزوير دستخوش ناپاكيها و ناسرشتها گردد.
ارادت و محبت به اهل بيت عليهم السلام و ياد آنها را هر روز جلاى بيشترى دهيم تا اندوخته اى در دنيا و آخرت گردد كه سرور پرهيزكاران جهان حضرت على عليه السلام فرمود: ذكرنا اءهل البيت شفاء من العلل و الاسقام و وسواس الرّيب (2) و دقت به اين مهم داشته باشيم كه اظهار ارادت واقعى به اطاعت از آنان است به اين گونه كه گفتار و كردار آن فرزانگان را سرمشق زندگى خويش قرار دهيم . كه باز آن حضرت فرموده است : من احبّنا فليعمل بعملنا و ليتجلبب الورع )(3)
در پايان بر خود لازم مى دانم كه از خانواده مرحوم كوثرى و همچينن ديگر عزيزانى كه در تهيه اين مجموعه كمال همكارى را نمودند، تقدير و تشكر نمايم .
28/5/81 مطابق با دهم جمادى الثانى 1423
((على رضا اسدى كرمانى ))
زندگينامه (4)
از ارادتمندان اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام ، كمتر كسى است كه امام قدس سره را بشناسد و مرحوم كوثرى - مداح اهل بيت عليهم السلام - را نشناسد؛ مردى كه خانه زاد كه هرگاه لب به مدح آل رسول عليهم السلام مى گشود، آن پيرمرد فرزانه چشمهايش بارانى مى شد. او صدايى نداشت ؛ اما سوز درونى اش به هر دل پاك و صادق آتش مى زد.
سيد محمد كوثرى در سال 1307 در محله چهل اختران شهر قم در خانواده اى روحانى ديده به جهان گشود. پدر او - مرحوم حجت الاسلام حاج سيد على اكبر كوثرى - از خطيبان بزرگ قم بود كه در محافل مذهبى ، از جمله بيت آيت اللّه بروجردى قدس سره ضمن آشنا ساختن مردم با فضايل اهل بيت عليهم السلام دلهاى آنان را با عشق به ائمه اطهار پيوند مى زد و جان تشنه شان را از كوثر ولايت سيراب مى كرد.
پدربزرگ ايشان ، حاج سيد حبيب چاوش و جد مادرى او حاج سيد حسين چاوش از چاوش خوانان معروف قم بودند و عاشقان امام حسين عليه السلام را با اسب و شتر به كربلا مى بردند.
سيد محمد پس از راه يافتن به محضر فيض استادان همچون امام موسى صدر، از آنجا كه عطش عشق به اهل بيت عليهم السلام كام و جانش را شعله ور ساخته بود، به جرگه ذاكران و روضه خوانان اهل بيت عليهم السلام پيوست و بيش از نيم قرن با اين ميمنت و افتخار همراه بود. او حتى پس از خود اين عرض ارادت را به عنوان يك آيين به فرزندان خود نيز به وديعت سپرد.
قيام 15 خرداد 1342 نام او را در شمار انقلابيون و ارادتمندان به حضرت امام قدس سره ثبت كرد.
حجت الاسلام كوثرى چنان عشق و ارادتى به امام حسين عليه السلام داشت كه هر سال به كربلاى معلا مشرف مى شد و در محضر آن ارباب اهل بصيرت ماهها به كسب فيض مى پرداخت . با اين وجود اگر تصويرى از گنبد ضريح سيدالشهداء مى ديد، چشمه هاى اشك از ديدگان نجيبش ‍ مى جوشيد.
حاج آقا كوثرى با اينكه ملبس به رداى روحانيت بود؛ اما همه از او انتظار مرثيه خوانى اهل بيت عليهم السلام را داشتند؛ ولى او به وظيفه شرعى خود - كه همان وعظ و خطابه بود - نيز توجه داشت و در حرم شريف ائمه عليهم السلام و بيوت علماى معظم به معرفى سيره اهل بيت عليهم السلام و ترويج فرهنگ ايشان مى پرداخت .
((كوثرى )) از كوثر بى نشان ولايت دم مى زد و از عطش آن جام سيراب شده بود؛ بى جهت نبود كه اوليا و بزرگان على الخصوص رهبر فقيد انقلاب حضرت امام خمينى قدس سره دل به طنين نغمه هاى كربلايى او بسته بودند و با زمزمه هاى او دل و جانشان به اهتزاز مى افتاد و همسفر با اشك به ديار اشتياق عشق مى شتافتند.
((كوثرى )) رشته دل را به آستان عشق گره زده بود و هر بار در همگام خواندن با طنين ((يااللّه !)) - از عمق جان - مدد از هستى بخش مى گرفت تا زيباترين آينه داران هستى را توصيف كند. هماره زمزمه داشت كه :
 
در اينجا انتسابم با حسين است   در آنجا هم حسابم با حسين است
كجاب ارباب من فردا گذارد   غلام او در آتش پا گذارد؟
او هيچ گاه سايه هاى مادى را بر آفتاب حقيقت ، ترجيح نداد. ظواهر دنيايى هيچ زمان او را نفريفت . اگر هم در اين آستان ، از بركت اهل بيت عليهم السلام هر بار توشه اى مى يافت آن را در راه خدا و در راه گره گشايى از مشكلات فقرا و مساكين صرف مى نمود. اعتبارى كه نوكرى بارگاه اهل بيت عليهم السلام به او بخشيده بود، زمينه ارادت مردم و مسؤ ولان را نسبت به او فراهم كرده بود، اما هيچ گاه اين اعتبار را خرج خود نكرد و هماره خداى را شاكر بود كه عبادت او را خدمت به اهل بيت عليهم السلام و خدمت به شيعيان ايشان قرار داده است .
مرحوم كوثرى با وجود گرفتارى ها و مشغله هاى گوناگون ، لحظه اى از خانواده خود غافل نماند و سال ها كمر به خدمت پدر پير و زمين گيرش ‍ بست و در اين راه ، ذره اى درنگ و سستى نداشت تا آنجا كه ((حضرت آيت اللّه فاضل لنكرانى )) به ايشان فرموده بود كه :
((آنچه دارى ، همه عزت و آبروى تو، از بركت خدمت به پدرت مى باشد كه او عمرى خدمت به دستگاه امام حسين عليه السلام كرد و اكنون تو به او خدمت مى كنى .))
دلبستگى امام خمينى قدس سره به برنامه روضه خوانى او خود داستانى ديگر است و فصلى ديگر مى طلبد. اما ذكر اين نكات ، خالى از لطف نيست :
خود آن مرحوم نقل فرموده است كه :
((در ايام رحلت حاج آقا مصطفى خمينى رحمه اللّه خدمت امام قدس سره رسيديم ، داماد بزرگ امام ، مرحوم حاج آقا شهاب الدين اشراقى رحمه اللّه به محض دين من ، سفارش نمودند كه :
((آقا)) پس از مرگ فرزندشان ، اشكى نريخته اند و ممكن است براى قلب ايشان ضررى داشته باشد، خوب است ذكر توسلى داشته باشيد براى ايشان مفيد است . ما رفتيم خدمت امام ، چند نفرى در اتاق بوديم كه از امام اجازه روضه خواندن گرفتم و از مقام حاج آقا مصطفى و فقدان او خواندم ، اما امام هيچ عكس العملى نشان نداد، سپس شروع كردم به خواندن روضه حضرت على اكبر عليه السلام كه ناگهان امام با صداى بلند گريه كردند، به طورى كه شانه هاى آقا بالا و پايين مى رفت .))
توجه به عزادارى و اقامه عزاى امام حسين عليه السلام از مواردى بود كه امام بدان اصرار فراوانى مى فرمودند، بخصوص در آن زمان كه شيوه عزادارى سنتى توسط عده اى مورد بى توجهى واقع شده بود، حضرت امام قدس سره از مرحوم كوثرى دعوت مى كردند تا در محضر ايشان به روضه خوانى بپردازد، تا تاءكيدى باشد بر نوع عزادارى سنتى كه مورد نظر حضرت امام قدس سره بود و عده اى در صدد حذف آن از فرهنگ شيعه بودند.
مرحوم كوثرى اين توفيق را داشت كه پس از رحلت امام قدس سره در محضر مقام معظم رهبرى ((حضرت آيت اللّه خامنه اى )) نيز سنت اقامه عزاى اهل بيت عليهم السلام را پاس بدارد. در يكى از ايام فاطميه ، آن هنگام كه آن مرحوم ، قصد سفر به تهران و شركت در برنامه عزادارى شهادت حضرت صديقه طاهره عليها السلام در بيت رهبر انقلاب را داشت ، در هنگام وضو گرفتن ، دعوت حق را لبيك گفت و به خيل واصلان به آستان امام حسين عليه السلام پيوست .(5) چند ساعتى پيش از رحلت ، آن مرحوم به خانواده خود گفته بود كه خواب حضرت معصومه عليها السلام را ديده است . پس از رحلت نيز، بارها به خواب خواص آمده و سفارشهايى از جمله توصيه به خواندن زيارت عاشورا، زيارت جامعه كبيره و... داشته است .
يك بار در عالم خواب به فرزند گرامى شان گفته بود:
((فرزندم ! آن هنگام كه جان مى دادم آقا امام حسين عليه السلام به كنارم آمده و نظاره ام مى نمود! و مى فرمود: ((نترس ! من كنارت هستم .)) اكنون هم هر كجا هستم با امام حسين عليه السلام هستم .))
همچنين سفارش نمود كه : ((همه كارهايى كه شما در دنيا انجام مى دهيد براى ما به تصوير مى كشند. ما مثل ((شهاب )) همه جا مى رويم و اعمال شما را مى بينيم . ما و ديگر شيعيان و محبان اهل بيت عليهم السلام ، همه جا با شما هستيم .))
خاطرات (6)
اين حقير حدود چهل سال خدمت امام قدس سره مشرف مى شدم . ايشان هم نسبت به من محبت و عنايت داشتند. سابقا ايشان در سه روز فاطميه دوم براى حضرت زهرا عليها السلام مجلس مى گرفتند، بنده و ابوى و آقا شيخ قوام وِشنَوِه اى و آقا سيد عباس حسينى ، سه چهار نفرى ، در آن مجلس حاضر مى شديم . ايشان به حاج آقا مصطفى فرموده بودند:
((لازم نيست هر سال دعوت انجام شود. خودشان اين سه روز روضه ماه را يادداشت كنند و بيايند.))
در اين ايام ما به حضور ايشان مشرف مى شدم . عده اى از خواص مثلا علامه طباطبايى ، رضوان اللّه تعالى عليه ، مرحوم آقاى قاضى ، مرحوم آقاى حاج فكور يزدى ، آقاى تيلى و تعداد محدودى از فضلاى حوزه در اين مجلس شركت مى كردند. ايشان به ذكر مصيبت بى بى حساسيت خاصى داشتند و هنگامى كه از بى بى حضرت زهرا عليها السلام و سيدالشهداء عليه السلام نام برده مى شد، بيش از همه گريان مى شدند. چندين سال بدين منوال ، هر سال در فاطميه دوم در مجلسشان حاضر مى شديم ، تا ايشان به عراق رفتند و شهادت مرحوم حاج مصطفى ، رضوان اللّه تعالى عليه ، پيش آمد. ما آن موقع در قم بوديم و براى مشرف شدن به عتبات عاليات مهيا مى شديم . هنوز چهلم حاج آقا مصطفى نرسيده بود كه حاج آقا شهاب الدين اشرقى رحمه اللّه ، داماد امام دنبال من فرستادند. وقتى به آنجا رفتم ، حاج آقا اشراقى گفتند:
((بعد از فوت مرحوم حاج آقا مصطفى ، امام اصلا گريه نكرده اند. اين حالت از نظر روانى درست نيست . چنين پدرى چنين پسرى را از دست داده است و انسان عزادار بايد گريه كند تا عقده دلش باز شود. خلاصه امام با آهنگ صداى تو آشنايند. سالها برايشان روضه خوانده اى . كارى كن كه امام گريه كنند.))
داستان مشرف شدن ما به كربلا مفصل است . بعد در نجف به محضر ايشان رسيديم . من بودم و ابوى و آقاى چهل اخترانى و حاج آقا على چهل اخترانى هم بودند.
وارد بيت امام شديم . وقتى به خدمتشان رسيديم در نظرم بود كه ذكر مصيبت امام حسين عليه السلام را هم در آخر تسليت عرض كنم . من روضه را با آيه شريفه :
((من يخرج من بيته مهاجرا الى اللّه و رسوله ...))(7)
شروع كردم و بعد تسليت گفتم .
همه حاضران شروع كردند به گريه كردن ، من خودم هم گريه مى كردم . در آن چند سالى كه امام در نجف بودند، ما هر سال به خدمتشان مشرف مى شديم . هميشه مرحوم حاج آقا مصطفى هم بودند و به من خيلى محبت مى كردند. ولى آن روز جاى ايشان خالى بود. من جاى خالى ايشان را يادآورى كردم و به هر نحوى كه مى دانستم سعى كردم كه امام را وادار به گريه كنم ، ولى امام گريه نكردند. روضه را ادامه دادم و گفتم :
((آه ! صاحب درد را باشد اثر)) اماما! شما حالا به سوز دل امام حسين عليه السلام خوب واقف شديد كه بر بالين حضرت على اكبر عليه السلام فرموند: ((على الدنيا بعدك العفا))(8) تا به اسم امام حسين عليه السلام رسيدم ، امام گريه كردند و آنچنان شديد گريه كردند كه شانه هايشان بالا و پايين مى رفت ، من اشعار فارسى و عربى مصيبت حضرت على اكبر عليه السلام را مى خواندم .
وقتى حال امام را ديدم ، فكر كردم شايد ادامه بيشتر مصيبت درست نباشد و زود ختمش كردم . هنگامى كه امام دستمال را از روى چشمهايشان برداشتند، چشمهايشان از شدت گريه قرمز شده بود.
بعد از استقرار امام در جماران من براى خواندن روضه از قم به آن جا مى رفتم . ابتدا دو سه نوبت در همان اتاق خودشان روضه خواندم ولى دو سالى است كه برنامه عوض شده است و
امام فرمودند: ((حالا كه كوثرى مى آيد، پس مجلس روضه در خود حسينيه باشد.))
اين سالها وقتى از قم به خدمتشان مى رسم ، ابتدا دستشان را مى بوسم و ((اعظم اللّه اجورنا و اجوركم )) مى گويم . بعد ايشان مى فرمايند كه در همان حسينيه عده اى از مخاطبين بيت جمع شوند. سپس به بالكن تشريف مى آورند، روى صندلى مى نشينند و سخنانى ايراد مى كنند و بعد دستور مى دهند همان جا روى زمين پتويى پهن كنند. و براى احترام به روضه روز عاشورا روى زمين مى نشينند. مردم از تلويزيون ديده اند كه بعد از شروع روضه چطور بى اختيار مى شوند.
گريه ايشان هم به مردم درس مى دهد. ايشان پيرو رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و ائمه اطهار عليهم السلام هستند.
امام رضا عليه السلام روز اول محرم به ريّان بن شبيب فرمودند: ((ان كنت باكيا على شى ء فابك على جدى الحسين ))(9) يعنى هر وقت خواستى براى چيزى گريه كنى ، ابتدا بر جدم حسين عليه السلام گريه كن ؛ زيرا در گريه براى امام حسين عليه السلام رازهايى نهفته است .
امام هم با گريه خود به ما ياد مى دهند كه هر كسى بخواهد در خط اسلام و ولايت و محبت اهل بيت عليهم السلام حركت كند، قبل از هر چيز بايد از هر جهت عزادار سيدالشهداء باشد.
چند سال پيش كه روز عاشورا خدمت امام مشرف شدم ، ايشان از ابوى احوالپرسى كردند، عرض كردم حالشان بد نيست و سلام مى رسانند. - ابوى حضرت آقا على اكبر كوثرى مسن ترين منبرى قم اند. - دو سال پيش ‍ كه حال ابوى خوب بود باهم به خدمت امام رسيديم ، امام به محض ورود ايشان با محبت بسيار معانقه كردند و احترام گذاشتند و مى خواستند روى زمين بنشينند.
ما هميشه سالى بيست روز يا يك ماه به نجف و كربلا و كاظمين و سامرا مى رفتيم . زمانى كه نجف بوديم ، مى ديدم كه امام هر شب آخر وقت براى زيارت حرم حضرت امير عليه السلام مى آمدند و بعد از زيارت ايشان در حرم را مى بستند. به ياد ندارم شبى زيارت ايشان ترك شده باشد و من از زمان مرحوم آقا سيد ابوالحسن به اين طرف هيچ مرجعى را به اين شكل نديدم .
حضرت محمد صلى اللّه عليه و آله
روضه اول
انّى تارك فيكم الثّقلين ، كتاب اللّه و عترتى (10)
ايام رحلت رسول اللّه ، اول عالم وجود و شهادت ميوه دلش امام مجتبى صلوات اللّه عليهم است .
مكرر رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله اين بيانات را مى فرمود:
((من مى روم از ميان شما، اما دو چيز امانت مى گذارم ، يكى قرآن و يكى هم اهل بيت من ؛ از هم جدا نمى شوند تا فرداى قيامت كنار كوثر به دستم برسند.))
- قربانت يا رسول اللّه ! آقا جان ! - 23 سال زحمت كشيد، 23 سال مصائب روحى و جسمى ، تا مردم را از بدبختى و ضلالت نجات داد و به صراط مستقيم هدايت فرمود.
همين روزها بود مكرر بالاى منبر اين بيانات را مى فرمود؛ اما به قدرى وجود مقدسش صدمه خورد كه فرمود: ما اوذى نبى مثل ما اوذيت (11) هيچ پيغمبرى مثل من آزار نديد! چون براى رضاى خدا بود سعادت مردم را مى خواست ضمانت بكند، براى همين اين همه مصائب را براى خودش ‍ و براى فرزندانش به جان خريد.
پيغمبر صلى اللّه عليه و آله براى ميوه دلش حضرت امام حسن عليه السلام فرمود: من احب الحسن فقد احبنى هر كسى كه حسن مرا دوست داشته باشد مرا دوست داشته ولى ميوه دلش امام حسن مجتبى عليه السلام در اين دنيا صدمه خورد.
 
اول سبط و دويم حجت و سيّم سالار   چهارمين عصمت حق و يكى از پنج تن است
نام ناميش حسن ، خلق گراميش حسن   يك جهان جوهر حُسن است كه در يك بدن است
ابن عباس مى گويد: ((حضور رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله نشسته بودم ، امام حسن عليه السلام ، كودك بود، دوان دوان آمد روى زانوى رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله نشست ، پيغمبر مرتب مى بوسدش ، مرتب مى بويدش ، فرمود: من احب الحسن فقد احبنى هر كس حسن مرا دوست داشته باشد مرا دوست داشته است .
مى گويد: يك وقت ديدم رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله گريان شد. آقا جان ! چرا گريه مى كنيد؟!
فرمود: به خدا شكايت مى كنم از اين همه مصائبى كه بعد از من به اين پاره هاى تنم مى رسد. همين حسنم را به زهر جفا مسموم مى كنند. چشمى كه براى حسنم گريه كند روز قيامت كور و عاجز وارد محشر نمى شود؛ دلى كه براى حسنم غمناك بشود روز قيامت غمناك نمى باشد؛ قدمى كه براى زيارت قبر حسنم برداشته شود بر صراط لرزان نمى باشد.
همان قبرى كه بيشتر شما برادران و خواهران مشرف شده ايد، كنار قبرستان بقيع ، وقتى انسان مى رود، بيچاره مى شود، چهار امام بزرگوار قبرشان خاك آلود، غبارآلود.
بدن مطهر امام حسن عليه السلام را برداشتند ببرند كنار قبر پيغمبر صلى اللّه عليه و آله دفن كنند، يك وقت ديدند موانعى جلو آمد - خدايا!- به همان موانع هم اكتفا نكردند، همين طورى كه بدن مطهر آقا روى دست و شانه هاى بنى هاشم بود - شما برادران ديده بوديد وقتى شهدا را طرف گلزار مى بردند مردم از علاقه بدن هاى شهدا را گلباران مى كردند. بميرم - بدن امام حسن عليه السلام را بالاى دست بنى هاشم ، عوض گلباران ، تير باران كردند. - يااللّه !-
بدن آقا را آوردند همين مكان مقدس كنار قبرستان بقيع ، امام حسين عليه السلام آمد؛ ابوالفضل عليه السلام آمد؛ ديگران آمدند وقتى بدن آقا امام حسن عليه السلام را ميان قبر گذاشتند، ديدند آقا امام حسين عليه السلام دارد بلند گريه مى كند! آقا جان ! يا ابا عبداللّه ! حق دارى ، داغ برادر مشكل است آقا باز هم بدن را ميان قبر گذاشتى ، با آن كه بدن تير باران شده بود اما نمى دانم اينجا كنار بدن امام حسن عليه السلام بيشتر منقلب شدى يا كنار بدن ابوالفضل .
 
كربلا به دامن برگرفت آنگه سرش را   همى بوييد خونين پيكرش را
برادر جان ! تو رفتى ، اما ديگر بچه هايم غمخوار ندارند. خدا روزى همه ما كند برويم كربلا، از خيمه گاه تا حرم ابوالفضل راه زيادى است ، اين بچه ها تشنه بودند، الان عمو جان برايمان آب مى آورد، يك وقت ديدند، آقايشان آمد، ولى عمو نيامد، دويد آن ناز دانه صدا زد: ((آقا جان ! چه خبر از عمويم عباس دارى ؟)) فرمود: ((عزيزم عمويت را كشتند.))
 
رفت از برِ من آن كه مرا راحت جان بود   ديگر به چه اميد در اين دهر توان بود
حضرت على عليه السلام
روضه دوم
زمانى كه حضرت على عليه السلام خواست از دنيا برود - لا اله الا اللّه - راوى مى گويد: يك وقت ديدم لبهاى نازنينش دارد تكلم مى كند؛ مى گويد: ((اشهد ان لا اله الا اللّه و اشهد ان محمدا رسول اللّه )) مى گويد: يواش ‍ يواش ديدم لبهاى نازنين حركت نمى كند، وقتى گوشم را جلو آوردم ، ديدم ديگر آقا ندايى ندارد. چشمهايش را روى هم گذاشت و فرمود: ((عزيزانم همه تان را به خدا مى سپارم و مى روم .))
- افسوس كه شد خاموش از ظلم چراغ دين -
امام حسن عليه السلام فرمود: خواهرم برو آن كفن و كافور و حنوط بهشتى را بياور.
كافورى بود كه جبرئيل براى پيامبر آورده بود، سه قسمت شد، (پنج قسمت نشد) قسمت اول براى خود رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله بود، قسمت دوم براى زهراى اطهر عليها السلام ، قسمت سوم براى صاحب امشب اميرالمؤ منين عليه السلام .
حنوط كردند، نماز خواندند، يك وقت ديدند خود جنازه از جلو بلند شد، دنبال جنازه را آوردند، عزيزان حضرت به هر درختى ، به هر ديوارى ، به هر ستونى كه مى رسيدند، جمادات احترام مى كردند.
- همين دعاى كميل ، مال اميرالمؤ منين است ياد كميل داد. - ما بين كوفه و نجف يك مسجدى است به نام مسجد كميل كه مسجد حنّانه هم مى گويند. قبر كميل آن جاست .
بعد يك ستونى آن جا بود، همين كه آمدند بدن آقا را ببرند، ديدند ستون به احترام آقا خم شد، (يعنى : اى عزيزان اميرالمؤ منين عليه السلام ! فقط شما عزادار نيستيد حتى جمادات ، سنگها هم براى على محزون و غمناك هستند.) تا آن جايى كه همين مكان مقدس رو به جنازه فرود آمد. چون خود حضرت فرموده بود: ((مختصرى زمين را بكنيد، قبرى آماده مى بينيد كه نوح پيغمبر عليه السلام هفتصد سال قبل از طوفان براى من آماده كرده است .))
جلوى جنازه روى زمين فرود آمد، مختصرى قبر را كندند، ديدند قبرى آماده و لوحى ميان قبر بود كه بر آن نوشته شده بود:
((اين قبرى است كه نوح پيغمبر عليه السلام هفتصد سال قبل از طوفان براى بنده شايسته پروردگار، عبد صالح پروردگار على بن ابى طالب عليه السلام ، فرزند خاتم الانبياء، يعنى وصى خاتم الانبياء، مهيا كرده .))
و بعد فرمود: ((وقتى بدن را ميان قبر گذاشتيد، پارچه اى روى بدن من كشيده مى شود، دو ركعت نماز بخوانيد و ببينيد چه مى بينيد.))
دو ركعت نماز خواندند، امام حسن و امام حسين عليهما السلام ديدند پارچه اى روى بدن آقاست ، بالاى پارچه را امام حسن عليه السلام بلند كرد، ديد جدش پيغمبر صلى اللّه عليه و آله ميان قبر پدرش اميرالمؤ منين عليه السلام ، حضرت آدم ، حضرت ابراهيم عليهما السلام نشسته اند، از آن طرف امام حسين عليه السلام آمد پايين پاى پدر، پارچه را يك طرف زد، يك وقت ديد مادرش زهرا عليها السلام نشسته است و گريه مى كند. - اى مظلوم على جان !-
 
على دست خدا امشب به جنت مى نهد پا را   پيمبر آورد از بهر استقبال ، زهرا را
ملاقات على و فاطمه باشد تماشايى   كند مظلومه اى مظلوم ديگر را پذيرايى
نشان هم دهند از چشم احمد دور و سر بسته   على فرق شكسته ، فاطمه پهلوى بشكسته
خدا! چطور دلشان بيايد، خاك روى بدن مولا بريزند؟ وقتى از در خانه آمدند، وارد شدند، زينب كبرى عليها السلام آمد جلوى امام حسن عليه السلام را گرفت و گفت : ((برادر جان ! پدرمان را كجا برديد، چطور دلتان آمد خاك روى بدن آقا بريزيد؟))
- امشب شب زيارت امام حسين عليه السلام هم هست ، زيارت مخصوصه امشب را بخوانيد. - بى بى جان ! از بدن پدر بزرگوارت باز هم احترام شد؛ مگر خودت نديدى بدن پر از زخم برهنه ، عريان ابا عبداللّه عليه السلام را ميان بيابان كربلا؟!
 
سلام ما به خاك كربلاى تو   سلام ما به صحن و بارگاه تو
سلام ما به زينب و سكينه ات   سلام ما به تَل زينبيه ات
سلام ما به همت و به صبر تو   سلام ما به زايرين قبر تو
حسين جان ! نمى دانيم الان زوار دارى يا ندارى ؟ آقا! قربان آن زوارى كه روز اول زيارتت كرده است (كه زينب كبرى عليها السلام بود) اين شعر را بخوانم و معنا كنم .
 
اخى بلغ المختار منا سلاما   و قل زينب اذت تساق بذلة
برادر جان ! سلام ما را به جدمان برسان و بگو: ((يا رسول اللّه ! صلى اللّه عليه و آله خبر دارى زينبت اسير و گرفتار شده است . - اى مظلوم حسين !-
 
من كرب و بلا را چو خزان ديدم و رفتم   چون مرغ شب ، از هجر تو ناليدم و رفتم
روضه سوم
 
ميسر نگردد به كس اين سعادت   به كعبه ولادت به مسجد شهادت
اين شبها شبهاى زيارتى امام حسين عليه السلام است ؛ وقتى مردم از اميرالمؤ منين عليه السلام سؤ الاتى كردند رفتند، فرزندان اميرالمؤ منين عليه السلام آمدند، زينب كبرى عليها السلام عرض كرد: آقا جان ! به سؤ الهاى جمعيت جواب دادى ؛ من هم سؤ الى دارم . فرمود: سؤ ال كن . عرض كرد: آقا جان ! من حديثى را از ((ام ايمن )) شنيده ام كه رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله فرموده : يك روزگارى برايمان جلو مى آيد كه حسين ما را به كربلا مى برند، فرمود: الحديث كما حدثتك ام ايمن (12)، من هم چيزى برايت اضافه كنم ، كه ام ايمن آن را برايت نگفته است .
يك روزگارى براى شما عزيزان من پيش مى آيد كه همه شما را اسير مى كنند، از همين دروازه كوفه به عنوان اسارت شما را وارد مى كنند.
شهادت حضرت على عليه السلام در سال 40 هجرى قمرى بود، بيست و يك سال گذشت ، در سال 61 هجرى قمرى كاروان كوفه ، كاروان بچه هاى سيدالشهداء از كربلا كه حركتشان دادند، آوردندشان از دروازه كوفه واردشان كردند، يك وقت دختر امير المؤ منين شنيد صداى قرآن بلند شد، خدايا كوفيان كه قرآن را به اين خوبى نمى خوانند! بايد مال مدينه جدمان باشد، وقتى نگاه كرد ديد سر برادرش امام حسين عليه السلام بالاى نيزه است !
 
باور نمى كردم سرت اين سان ببينم   كاش مى مردم تو را اين سان نبينم
كشته شدنت را ام ايمن برايمان گفت ، اسيرى خودمان را آقايمان داخل همين كوفه برايمان گفت ، اما كسى برايم نگفته بود كه روزگارى براى ما جلو مى آيد كه سر بريده ات را بالاى نيزه مى بينم .
- اى مظلوم حسين !- خدايا از كربلا كه اين خاندان را حركت دادند، براى اين بچه ها محمل جداگانه اى نبود، كنار دست هر يك از اين بانوان يكى از اين بچه ها را نشانده بودند، كنار دست بى بى هم فاطمه بنت الحسين بود، يك وقت ديد كه عمه اش دارد با كسى خطاب مى كند، وقتى كه اين بچه نگاه كرد، ديد سر بريده امام حسين عليه السلام ، پدر بزرگوارش است . اين بى بى هم نگاهى كرد، ديد اين بچه مات و مبهوت است ، صدا زد: برادر جان ! تو كه دارى قرآن را مى خوانى (13) دو، سه كلمه با اين يتيمت حرف بزن ، نزديك است كه جان از بدنش بيرون برود.
 
يا اخى فاطم الصّغيرة كلّمها   فقد كاد قلبها ان يذوبا(14)
چه كار كند بى بى خودش را هم رنگ برادر، يك وقت ديدند بى بى چنان پيشانى به چوبه محمل مى زند. فنطحت جبينها بمقدّم المحمل (15)
 
سر فكنم پاى نيزه سرت اى ماه   حاصلى از آن عمر اگر بچينم همين است
روضه چهارم
السلام عليك يا ميزان الاعمال ، السلام عليك يا قسيم الجنة و النار، يا وصى رسول رب العالمين ، يا اميرالمؤ منين
 
نه مراست قدرت آن دم زنم از جلال تو يا على   نه مرا زبان كه بيان كنم صفت كمال تو يا على
شده مات عقل موحدين همه در خصال تو يا على   نَبَرد به وصف تو ره كسى ، به جز از جلال تو يا على
امشب شب با عظمتى است ، شب شهادت دومين شخصيت عالم وجود، مولا اميرالمؤ منين صلوات اللّه عليه ، مى باشد.
اول به پيشگاه فرزند رشيدش حضرت بقية اللّه الاعظم تسليت عرض ‍ مى كنيم ؛ يا بقية اللّه ! آجرك اللّه فى مصيبة جدك ؛ بعد هم به پيشگاه محبين عزادار مولا، تسليت مى گوييم . كه امشب همه جاى اين مملكت ، به نام اميرالمؤ منين عرض اخلاص مى نمايند؛ چرا چنين نباشد، شب شهادت پدر معنوى محبين اميرالمؤ منين است .
رسول گرامى خدا فرمود: انا و على ابوا هذا الامة (16).
آرى ! همان حقيقتى كه دوستى اش باعث قبولى اعمال ، دشمنى اش باعث مردود بودن اعمال مى گردد.
خدايا! ماييم و ولايت وجود مقدس مولا، به حقيقت صاحب امشب و فرق شكافته اش در دنيا و آخرت دست ما را از دامان ولاى مولا كوتاه مفرما.
اى محبين اميرالمؤ منين عليه السلام ! اى دوستان على ! امشب برويم كنار بستر مولا، خانه اميرالمؤ منين ببينيم اميرالمؤ منين با چه حالى ميان بستر است .
صعصعه مى گويد: وقتى وارد شدم ديدم دستمال زردى به سر نازنين مولا است ، اما آن قدر چهره مطهر زرد شده بود كه نتوانستم تشخيص بدهم كه زردى چهره مطهر بيشتر است يا زردى دستمال .(17)
 
ناله كن اى دل به عزاى على   گريه كن اى ديده براى على
منبر و محراب كِشَد انتظار   تا كه زند بوسه به پاى على
يتيمان كوفه هر چه نشستند، تا آقايى كه هر شب بر ايشان غذا مى آورد، بيايد. اما ديگر آن آقا نيامد.
 
مانده تهى سفره بيچارگان   منتظر نان و غذاى على
دل نوازى كه به تاريكى شب   مى برد شام يتيمان عرب
عاشقان مست ولاى تو على   جان عالم به فداى تو على
خود آقا به امام مجتبى عليه السلام فرمود: حسن جان ! بدنم را غسل بده ، كفن كن ، با بقيه حنوط رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله حنوط كن ، بر بدنم هفت تكبير بگو كه بر هيچ بدنى هفت تكبير گفتن جايز نيست مگر بر بدن مهدى موعود عليه السلام كه از فرزندان برادرت حسين عليه السلام است .
جلو جنازه خود حركت مى كند، دنبال جنازه را هم شما برداريد و هر كجا كه جلوى جنازه فرود آمد همان جا قبر من است ؛ آن جا را حفر كنيد، قبرى آماده و لحدى پرداخته مى بينيد.
خدايا! امشب بدن اميرالمؤ منين عليه السلام را عزيزان غسل دادند، طبق فرموده مولا جلوى جنازه خود حركت كرد، دنبال جنازه را هم عزيزان برداشتند. جلو جنازه همين مكان مقدس - كه خدا را قسم مى دهيم به حقيقت مولا به زودى روزى همه ما بفرمايد - فرود آمد، مختصر زمين را حفر كردند ديدند، قبرى آماده و لحدى پرداخته در آن قبر لوحى بود، كه بر آن لوح نوشته شده بود: اين قبرى است كه نوح پيغمبر هفتصد سال قبل از طوفان براى عبد صالح پروردگار، وصى رسول خاتم ، على بن ابى طالب عليه السلام مهيا كرده است . خدايا! چطور دل عزيزان بيايد بدن آقايشان را ميان قبر بگذارند و خاك روى بدن مولا بريزند.
 
افسوس كه شد خاموش از ظلم چراغ دين
صعصعه (18) از دوستان اميرالمؤ منين آمد يك مشت خاك از قبر مولا برداشت و روى سر و صورت پاشيد و عرض كرد: پدر و مادرم به قربانت يا اميرالمؤ منين رفتى آقا جان ! همه ما را به داغ خودت مبتلا كردى .(19)
اى مظلوم آقا جان ! زبان حال مولا اين است .
 
مسجد كوفه تو در روز جزا شاهد باش   من كه معصوم ترم از همه مظلوم ترم
مسجد كوفه خداوند نگه دارت باد   كه دگر نشنوى آواى دعاى سحرم
آقا زاده هايش از سر قبرش برگشتند؛ خاندان پيغمبر، دختران اميرالمؤ منين ، در خانه منتظر بودند، ديگر عزيزان در خانه را باز كردند، يك وقت ديدند دختر اميرالمؤ منين ، زينب كبرى عليها السلام ، دوان دوان آمد جلوى بردارهايش ، حسنين را گرفت و گفت : عزيزان من ! آقايمان را كجا برديد؟ چطور دلتان آمد بدن اميرالمؤ منين را زير خاك پنهان كنيد.
دختر اميرالمؤ منين حق دارى امشب اين سؤ ال را بكنى . باز هم با احترام بدن آقايت را برداشتند، اما عزيز كرده مولا! مگر خودت نبودى بدن برهنه و قطعه قطعه حسين را ميان بيابان كربلا....
- امشب كه شب شهادت مولا است ، شب زيارت مخصوصه ابا عبداللّه است -
 
كربلا! هر ديده گريان از تو   كربلا! زهرا خروشان از تو
قربان آن زوارى كه روز اول زيارتش كردند.
راوى مى گويد: ديدم صداى ضجه از تمام اين زن و بچه ها بلند شد! اما هيچ ناله اى جان سوزتر از ناله زينب نبود! دشمنان را به گريه در آورد.
- به ياد اموات شهداى عزيز در اين شب .-
اخى بلغ المختار منّا سلاما برادر جان ! سلام ما را به پيغمبر برسان و بگو: يا رسول اللّه ! خبر دارى دخترت اسير شده است .
 
اى همسفر ز قافله وامانده اى چرا   هر جا كه مى روى ببر اى همسفر مرا
روضه پنجم
 
به على اگر برى التجا   چه در اين سرا چه در آن سرا
حاجت تو همه شود روا   همه درد تو رسد به دوا
زخدا طلب دلِ مقبلى   به على بجوى بجوى توسلى
كه اگر رسد به على دلى   به على قسم به خدا رسد
اين شبها، شبهاى با عظمتى است ، پر بار و پر فضيلت ، هم شبهاى احيا و هم مصادف با شب اول احياء و هم مصادف با شهادت اميرالمؤ منين صلوات اللّه عليه است ؛ شب نوزدهم ، شب اول احياء، مصادف با شب ضربت خوردن مولا در ميان محراب مسجد كوفه است .
 
در كعبه شد پديد به محراب شد شهيد   جانم فداى مطلع و حسن ختام تو
اى مولا جان ! تا به حال چه كسى چنين مقامى را توانسته بدست آورد؟ طلوع عمرش از خانه خدا بود، غروب عمرش هم به خانه خدا.
شب دوم احيا مصادف است با شهادت مولا، شب رفتن مولا در خاك و تربت مقدس نجف اشرف . شب سوم عزاى اميرالمؤ منين هم مصادف با شب سوم احياست . كَانَّه خدا مى خواهد اين شبها جمعيت محبّ اميرالمؤ منين را ببرد درِ خانه خودش . چون به قدرى مقام مولا در پيشگاه پروردگار عزيز است و بايد هم جمعيتِ على عليه السلام را ببرند درِ خانه خدا، اين آبرودار درگاه پروردگار.
خدايا! به حقيقت همان آقايى كه اين شبها بود كه در دل خاك نجف مدفون گرديد - يك دنيا آقايى و بزرگوارى و علم و شجاعت و همه چيز را با خود برد ميان خاك نجف - دست ما را در دنيا و آخرت از دامان ولاى مولا، كوتاه مفرما.
در شجاعت ، اول شجاع ؛ در عدالت ، اول عادل ؛ در قضاوت ، اول قاضى ، جمعت فى صفاتك الاضداد(20)، صفات ضد هم در وجود مقدسش جمع بود. در عين حالى كه در زير اين آسمان شجاعى به شجاعت مولا نرسيد و نخواهد رسيد، هنگام يتيم نوازى هم اول يتيم نواز بود.
راوى مى گويد: ميان مسجد كوفه مشغول عبادت بودم ، ديدم دو تا بچه باهم بازى مى كنند، يكى مى گويد: لا و حق المنتجب بالوصية العادل فى القضية زوج فاطمة المرضية ما كان كذا(21) به حق آن آقايى كه وصى به حق رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله بود، به حق آن آقايى كه در قضاوتها از روى عدل قضاوت مى كرد، به حق آن آقايى كه شوهر زهرا بود، اى بچه ! اينى كه من مى گويم درست است نه آن كه تو مى گويى .