پس از غروب
تحليل رخدادهاي پس از رحلت پيامبر (ص)

يوسف غلامى

- ۲۴ -


الف )شناخت موضع سياسى امام عليه السلام
در تشريح اين موضوع بايد بدين نكات توجه داشت :
1. بايد عقيده فردى و باطنى حضرت را از موضع گيرى سياى ايشان جدا دانست . اظهار نظرهاى حضرت درباره موضع گيرى خود ، بيشتر گوياى جنبه سياسى است و امام عليه السلام حتى در ايام زمامدارى خود ،نمى توانست به طور آشكار عقيده فردى و باطنى خود را درباره عثمان بيان كند ،چنان كه درباره دو خليفه قبل نيز با احتياط سخن مى گفت .
2. دخالت حضرت در آن رخداد به تقاضاى عثمان و انقلابيان بود ،نه به ميل باطنى خود. 3. از آن جا كه مروان پيوسته نزد خليفه بر ضد على عليه السلام شايعه مى ساخت و او را از اقدامات على عليه السلام هراسان مى كرد ، عثمان چندين بار از امام خواست كه از مدينه بيرون رود و حضرت نيز بدون اعتراض پذيرفت .
به گواهى تاريخ ،على بن ابى طالب عليه السلام تا پيش از انقلاب فراگير مسلمانان بر ضد حكومت عثمان ،كمترين فعاليت خيزش آفرينى عليه عثمان نداشته است و بلكه پيوسته خليفه را از انجام كارهايى كه خشم عمومى مسلمانان را برانگيزد و حوادث ناگوارى پديد آورد ، بر حذر مى داشت . در همان روزها نيز كه مردم بر خليفه شوريدند به او مى گفت : من تو را قسم مى دهم ، مبادا كارى كنى كه به دست امت كشته شوى ،زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمود : در اين امت ،زمامدارى كشته خواهد شد كه كشتن وى ،در گاه خونريزى را تا قيامت در ميان اسلاميان خواهد گشود و افق ها را بر امت تيره و تار خواهد كرد ، تا جايى كه حق را از باطل تشخيص ‍ ندهند. پس زمام خويش را به دست مروان مسپار كه تو را به دلخواه خويش ‍ به هر سو بكشد.(885)
على عليه السلام از طرفى خود در محاصره گروه هاى مخالف عثمان قرار داشت كه با اصرار مى خواستند از آنها حمايت كند. انتظارات آنان از عثمان و توقعشان از على عليه السلام حق بود و سكوت در مقابل تقاضاهاى آنها نوعى همكارى با ستم شناخته مى شد. اما از سويى بر پايه آنچه خواهيم نگاشت ، انگيزه همه انقلابيان ، عمل به اسلام و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله نبود و جانبدارى از ايشان ، به تقويت گروهى كمك مى كرد كه اهدافشان براى انقلابيان چندان روشن نبود.
زمانى كه نمايندگان خليفه به حضور مردم رسيدند و مردم آنها را از خود راندند عثمان ، على بن ابى طالب عليه السلام را به حضور طلبيد. از اين زمان بود كه بين عثمان و امام بارها گفتگو شد و در هر بار امام سخنگوى عثمان و مردم بود و در همين روزها است كه امام گاه به دستور عثمان از مدينه بيرون مى رود و گاه به تقاضاى وى به شهر باز مى گردد.
شايد عثمان مى پنداشت حضور على بن ابى طالب عليه السلام در شهر سبب مى شود كه انقلابيان با مشاهده او در شورش بر خليفه ، دلير شوند ، اما زمانى كه نا آرامى فراگير مى شد و احتمال بروز خطر اوج مى گرفت ،تنها راه چاره را در آن مى ديد كه امام على عليه السلام را به شهر فرا خواند تا مردم را آرام كند. تقاضاهاى پياپى عثمان بر بيرون رفتن يا بازگشتن امام على عليه السلام تا بدان حد تكرار شد كه امام فرمود : عثمان مرا مانند شتر آبكش در رفت و آمد قرار داده است چندين بار از شهر بيرون فرستاده و دوباره خواهش كرده است تا به شهر باز گردم .
گفتنى است كه در آغاز ، هدف انقلابيان كشتن خليفه نبود. آنها به سامان دهى اوضاع مسلمانان و اسلام ،بر كنارى كارگزاران نالايق و رفع ستم از مردم مى انديشيدند و چون رفتار خليفه آنها را از تحقق اين خواست ها نااميد ساخت ، به بر كنارى خليفه مصمم شدند.
شك نيست كه اگر عثمان به خواست مردم توجه مى كرد يا از حكومت كناره مى گرفت ،كسى با وى كارى نداشت و هيچ كس آسيب نمى ديد. آنچه اوضاع شهر را در هم ريخت و مردم را به كارهاى ناخواسته واداشت ، سماجت خليفه در تاييد كارهاى گذشته خود و كاگزارانش بود.
گفتگو ميان مردم و خليفه با نمايندگى على عليه السلام روزها به طول انجاميد. شديدترين برخوردها زمانى رخ داد كه مصريان در هنگام بازگشت ،به نامه عثمان به استاندار مصر، دست يافتند ،خدمت كار خليفه ، سوار بر شتر عثمان ، آن نامه را به مصر مى برد. در همين زمان كه مصريان در بيرون مدينه اردو زده بودند ، در مدينه قرار دادى ميان عثمان و مردم امضا شد كه در ضمن آن ، خليفه سه روز مهلت خواسته بود تا به شكايت ها رسيدگى كند و اوضاع را سامان دهد. با موافقت امام و امضاى قرار داد ، مردم پراكنده شدند (886)
ولى در همين سه روز مردم متوجه شدند كه خليفه در پى جمع سلاح و لشكر براى جنگ با مخالفان است . با گذشت آن سه روز و تغيير نيافتن اوضاع ، عمروبن حزم به نمايندگى از مردم مدينه ،كوفه ،بصره و يمن ، به جانب مصريان رهسپار شد و آنها را در ذاخشب ديد كه عازم بازگشت به مدينه اند. آنان به مدينه بازگشتند و ديگر بار خانه عثمان را كاملا در محاصره گرفتند و از رساندن آذوقه و آب به داخل جلوگيرى كردند. (887)
زمانى كه على عليه السلام از موضوع نامه آگاه شد ،به تقاضاى مردم آن را نزد خليفه برد. عثمان به تاكيد ،دخالت خود خود را در نگاشتن آن نامه انكار كرد و على عليه السلام به وى مى فرمود : چگونه خدمت كار تو شتر تو را همراه با نامه اى با نقش مهر تو از مدينه بيرون مى برد و تو از آن اطلاعى ندارى !!(888)
امام عليه السلام كه اطمينان داشت نامه به دسيسه مروان و با سهل انگارى خليفه تدوين يافته است ، خليفه را از مشورت و پيروى مروان باز مى داشت و عثمان ، مروان را همچنان مشاور زيرك و خير خواه خويش ياد مى كرد.
على عليه السلام مى فرمود : به خدا قسم ،من بيشتر از همه از تو دفاع كردم و مردم را باز داشتم ، اما هر وقت چيزى مى گويم كه خيال مى كنم آن را پذيرفته اى . مروان چيز ديگرى مى گويد و سخن او را مى پذيرى و گفتار مرا رد مى كنى .(889)
لجاجت عثمان بر نپذيرفتن گفتار امام سبب شد كه حضرت خشمناك از حضور وى بيرون رود و در حال بيرون رفتن بگويد : اين فرمان ،فرمان خود توست . (890)
با اين همه ، دو فرزندش حسن و حسين عليه السلام را مامور كرد كه به هر شيوه ممكن و شايسته نگذارند خليفه و خانواده او در تنگناى استفاده از آب قرار گيرند ، اگر چه اين كوشش نتوانست خليفه را از خشم مردم برهاند و از مرگ نجات دهد.
خشم مهاجمان
مهاجمان تا آخرين روزهاى محاصره ،تصميم بر كشتن خليفه نداشتند و مى كوشيدند تا با جلوگيرى از رساندن آب و آذوقه به درون خانه ،خليفه و دستيارانش را به پذيرش نظر مردم ناچار سازند ، اما كشته شدن يك نفر از ايشان به دست نگهبانان دارالخلافه ،خشم آنان را به اوج رساند و ايشان از خانه هاى اطراف به دارالخلافه راه يافتند.شدت هجوم به گونه اى بود كه محافظان قصر را به گريز ناچار ساخت . عده اى به اتاق خليفه وارد شدند و خليفه را مجروح كردند. همسرش نائله خود را به روى بدن نيمه جان شوهر انداخت ولى ضربات مهاجمان ، خليفه را از پاى در آورد و دو انگشت دست نائله نيز قطع گرديد.
غسل و دفن
بر پايه مدارك شيعه و سنى ، جسد خليفه ، عثمان بن عفان ، سه روز دفن نشد. جسد در محلى نامناسب از شهر افتاده بود و هيچ يك از مسلمانان و بنى اميه نسبت به دفن آن كوششى نميكرد ، بن اميه از ترس مسلمانان و مسلمانان به دلايلى ديگر. آنان خوب مى دانستند كه غسل و دفن هر مسلمان بر همه مسلمانان واجب است ،با اين حال هيچ كس - حتى على بن ابى طالب عليه السلام - بدين كار نپرداخت . عايشه ، ام المومنين ،پيشتر عثمان را پير يهودى مى خواند كه سنت و رسم مسلمانى را فراموش كرده است . (891)
شايد همين نكوهش سبب شد كه نه فقط در غسل او تاخير كنند ، جسد وى را نيز در قبرستان مسلمانان دفن ننمايند و در قبرستان يهوديان دفن كنند.
پس از گذشت سه روز ، با تقاضاى حكيم بن حزام برادر زاده ام المومنين خديجه على بن ابى طالب عليه السلام از مردم خواست تا به خانواده خليفه اجازه دهند بدن وى را دفن كنند.مروان و همراهانش شبانه خليفه را از محل نامبرده به جايى بردند و كفن نمودند.زمانى كه آن را براى دفن به بقيع مى بردند مسلمانان با اطلاع شدند و عده اى جسد او را سنگباران كردند و ديگر بار على عليه السلام آنان را از اين كار بازداشت . امام مسلمانان مانع از دفن وى در قبرستان بقيع شدند. به ناچار جسد را از جانب بقيع به موضعى در بيرون مدينه بردند كه حش كوكب نام داشت و مقبره يهوديان بود. (892)
بعدها معاويه با برداشتن ديوار ميان بقيع و آن قبرستان ،آن جا را به بقيع متصل كرد.
ب )علل تاثير گذار بر موضع گيرى امام عليه السلام
با توجه به گفتار على عليه السلام و تفكرات ويژه آن حضرت ،به آسانى مى توان پذيرفت كه جلوگيرى او از كشته شدن عثمان ، به مفهوم تاييد شخصيت سياسى و دينى خليفه و عملكرد حكومت وى نبوده است ،چنان كه معاصران على عليه السلام نيز به خوبى بدين امر آگاه بودند و شك نيست كه اگر شخصيت دينى خليفه و حكومت وى مورد تاييد على عليه السلام بود ، هرگز هواداران و پيروان على عليه السلام در جبهه مخالف عثمان قرار نمى گرفتند و على عليه السلام نيز در كشته شدن عثمان بى تفاوت نمى ماند. بنابراين بايد علل نارضايى على از كشته شدن عثمان را در امورى ديگر جستجو كرد ،كه به ذكر برخى از آنها مى پردازيم .
1. اوج گيرى بحران
هيچ محقق منصفى نمى تواند انكار كند كه در دوره آغازين شكل گيرى حكومت اسلامى ، على بن ابى طالب عليه السلام بزرگ ترين شخصيتى است كه اگر مى خواست ، مى توانست با انجام تصميماتى چند ، سرنوشت اسلام را دچار مخاطره و نابودى گرداند. بحرانى ترين زمان براى انجام تصميمات او آستانه خلافت ابوبكر و آغاز خلافت عثمان و نيز در پايان دوره زمامدارى عثمان است . موقعيت مدينه در روزهاى انقلاب عليه عثمان ، چنان بحران زده و نابسمان بود كه كمترين تحريك على بن ابى طالب عليه السلام مى توانست هرج و مرج سياسى را تا آن جا اوج دهد كه مهار آن ناممكن شود و همه سرزمين هاى اسلامى را فرا گيرد.
اين نكته را بايد پيوسته در نظر داشت كه در همان روزها كه جمعيت مسلمانان ناراضى در مدينه موج مى زد ، جمعيتى نه چندان اندك از هواخواهان خليفه و طرفداران اموى در شهر بودند و سپاهى مجهز از لشكر شام نيز كه به ظاهر براى طرفدارى از خليفه بدانجا كوچيده بودند ، در بيرون مدينه منتظر فرمان معاويه بودند.شايد يكى از عواملى كه ورود سپاهيان شام را به داخل شهر به تاخير مى انداخت ، شيوع اين خبر بود كه على بن ابى طالب عليه السلام در اين شورش نقشى ندارد و براى تصاحب خلافت كوششى نمى كند. در آن اوضاع مهم ترين تلاش امام على عليه السلام آرام كردن انقلابيان و جلوگيرى از انجام كارهايى بود كه با وجود آن ،هر لحظه ممكن بود بحرانى مهار نشدنى پيش آيد. افزون بر اين كه هر دسته از مخالفان ،به شهر يا جناحى با انگيزه هاى متفاوت ، تعلق داشتند و نه متحد ساختن آنان براى پى گيرى هدف و شيوه صحيح مبارزه ،ممكن بود و نه پراكنده كردن ايشان .
2.خوددارى از يارى هوا پرستان
در جبهه مخالف عثمان كسانى مانند طلحه يافت مى شدند كه جز رياست طلبى ،منظورى نداشتند. هدف اين افراد و نيز عايشه و هوا دارانشان ، عزل يا كشتن عثمان و به خلافت رسيدن طلحه بود. طلحه تا آنجا به موقعيت خود اطمينان داشت كه هيچ باور نمى كرد كسى غير او به حكومت دست يابد. اگر وى گاه از على عليه السلام مى خواست كه به يارى وى بشتابد تا حكومت عثمان سقوط كند ، نه بدان سبب بود كه راه را براى زمامدارى على عليه السلام هموار سازد ، بلكه با اين كار مى كوشيد تا از شخصيت على عليه السلام براى رسيدن خود به حكومت سود جويد ،هر چند در اين هدف ناكام ماند.
در روزهاى محاصره خانه عثمان ، خليفه ، ابن عباس را رئيس كاروان حج كرد.در همان زمان ،عايشه به ملاقات ابن عباس آمد و گفت : خداوند به تو زبان روان و با نفوذى داده است . اينك مردم پيرامون طلحه جمع شده اند و به زودى او به خلافت مى رسد. اگر او خليفه شود به روش پسر عمويش ‍ ابوبكر عمل مى كند. مبادا مردم را از حمله به عثمان بازدارى .بگذار كار به كشتن عثمان و خلافت طلحه تمام شود.ابن عباس نيز با ذكر جمله اى در دفاع از امام على عليه السلام ،عايشه را از تحقق اين آرزو نااميد ساخت .
به نظر مى رسد اگر طلحه از آغاز شورش و جو سازى عليه عثمان مى دانست كه پس از كشته شدن عثمان ،على بن ابى طالب عليه السلام به حكومت مى رسد ، هرگز كمترين تلاشى براى سرنگونى حكومت عثمان نمى كرد. زيرا وى خوب مى دانست كه بيشترين ثروت و شخصيت اجتماعى خود را در سايه بخشش هاى عثمان و حكومت او به چنگ آورده است و حكومت على عليه السلام در مقايسه با حكومت عثمان هيچ بهايى به وى نخواهد داد.
رويدادها در پنجاه روزى كه منزل عثمان در محاصره بود ، به گونه اى آشفته بود كه به درستى نمى شد دانست در صورت كشته شدن عثمان ، چه كسى به پيشوايى مردم برگزيده مى شود. شايد اگر هوادارى مصريان و اهالى يمن نبود ، همان طور كه طلحه پيش بينى مى كرد ، خود به خلافت مى رسيد. اما پس از كشته شدن عثمان مردم يكباره - بى آن كه پيشتر در اين باره طرح و تفكرى داشته باشند - به سوى على بن ابى طالب عليه السلام شتافتند و حركت سياسى مردم به سمتى جهت گرفت كه بعضى سران شورش هرگز آن را پيش بينى نمى كردند. بنابراين ،هر گاه در ميان مخالفان عثمان كسانى يافت شوند كه براى تصاحب خلافت حاضرند خليفه را با محروميت از نوشيدن آب بكشند ، چگونه مى توان از على عليه السلام انتظار داشت كه بخشى از شخصيت اجتماعى خود را قربانى اهداف چنين افرادى كند.
3. بهره بردارى هاى سياسى
از مهم ترين عوامل پرهيز على عليه السلام از شركت در انقلاب بر ضد عثمان ،هراس از اتهام دسيسه براى كشتن خليفه مسلمانان است . با اين كه آن حضرت خود را كاملا به دور از صحنه نگاه مى داشت ، پس از كشته شدن عثمان بى درنگ از سوى معاويه به شركت در كشته شدن خليفه مسلمانان متهم شد. آن گاه معاويه براى وارد كردن ضربه نهايى بر على عليه السلام ، نخست سبب تحريك طلحه ، زبير و عايشه و سپس وقوع جنگ جمل براى فرسوده سازى پايه هاى حكومت على عليه السلام گرديد.
امام على عليه السلام در هنگامه شورش مردم بر ضد عثمان ،دست مرموز معاويه و انگيزه هاى سراسر تزوير طلحه و هوادارانش را مشاهده مى كرد (893)
و مطمئن بود كه كمترين دخالت او در آن غائله ،در آينده ، سهمگين ترين ضربه را بر وى وارد خواهد ساخت . بااين كه او تا توانست خود را در معركه داخل نكرد ، دشمنانش چنان بر ضد وى به شايعه پراكنى پرداختند كه گويا على عليه السلام بوده است كه با دست خود عثمان را خفه كرده است .
در همان روزها كسانى همانند اسامة بن زيد كه فرجام اوضاع را تاريك و پر مخاطره مى ديدند ، از على عليه السلام خواستند كه در روزهاى شلوغ مدينه در شهر نباشد. اسامه مى گويد : براى من كاملا روشن است كه اين قوم ، عثمان را خواهند كشت و چون من به شما بسيار ارادت مندم ! مى خواهم كه از مدينه خارج شوى تا كشتن او در حضور تو نباشد. زيرا اگر تو در مدينه باشى و عثمان كشته شود ، عده اى تو را در اين كار متهم مى سازند. (894)
هر گاه كسى پيامدهاى جنگ جمل را ارزيابى كند ، خواهد دانست كه آن رويداد تا چه اندازه در تضعيف حكومت على عليه السلام و بلكه پيكر اسلام ، تاثير گذاشته است . از نظر سياسى - بدون در نظر گرفتن جوانب دانش الهى امام عليه السلام به امور پنهانى - موقعيت طورى بود كه على عليه السلام با احتمال آن اتهام ، نبايست در انقلاب بر ضد حكومت عثمان دخالت مى نمود، چنان كه دخالتى نكرد.زيرا امام مى دانست كه به زودى عده اى به بهانه همكارى وى در كشته شدن عثمان ، جنگ به راه مى اندازند و وقوع چنين جنگى به معناى آن است كه در تاريخ اسلام ، اهل قبله براى اولين بار در نبردى خونين روياروى يكديگر قرار گيرند و به قصد قربت ، خون يكديگر را بريزند.امام عليه السلام با همه پرهيز از همكارى در كشته شدن عثمان ، نتوانست از آن اتهام رهايى يابد و سرانجام جنگ رخ داد ، اما امروز تاريخ خوب مى داند كه وى در غائله كشته شدن عثمان بهترين موضع را برگزيد و هيچ كس همانند او از رويداد جمل ، بيمناك نبود.
جنگ جمل ، نخستين رويارويى دو گروه از مسلمانان بود كه هر دو به يك پيامبر ايمان داشتند و به يك قبله نماز مى خواندند و در ده ها ويژگى ديگر ، مشترك بودند.در يك جانب داماد رسول اكرم (ص ) ، پسر عمويش و خليفه مسلمانان ،و در جانبى ديگر همسر رسول خدا صلى الله عليه و آله و صحابيان سرشناسى چون طلحه و زبير قرار داشت . در اين جنگ حدود چهارده هزار نفر از هر دو سپاه كشته شدند. (895)
اين تعداد ، ده برابر تعداد افرادى است كه در دوره ده ساله نبردهاى پيامبر صلى الله عليه و آله كشته شده اند. (896)
جنگ جمل ، چنان كه هزاران نفر را به كشتن داد ، هزاران نفر به شك و شبهه واداشت و هدر دادن خون مسلمانان را سبك شمرد و ستيز با گروه مخالف را - با دارا بودن هر اعتقاد - آسان جلوه داد و سرپيچى از فرمان جانشين پيامبر صلى الله عليه و آله را كه افزون بر امتياز دامادى آن حضرت ،از سوى مسلمانان به پيشوايى برگزيده شده بود ، امرى عادى نمود. آرى ، به سبب وجود همين عوامل است كه حضرت از كشته شدن عثمان اظهار خرسندى نكرد.
حكومت عثمان ، گر چه در اواخر به علت خلافكارى ها و اشتباهات بى حد ، مشروعيت ظاهرى خود را از دست داد ، اعتبار سياسى اش را از دست نداده بود. از اين نظر براندازى آن ،بدان شيوه كه كوفيان ، بصريان و...تصميم داشتند ، منزلت و شكوه حكومت و حاكم اسلامى را درهم مى شكست و راه مخالفت هاى بعدى مردم را با خليفه و حكومت هموار مى نمود.
4. استفاده نابجاى دشمن
كشته شدن عثمان بزرگ ترين دستاويز بنى اميه براى مخالفت با حكومت امام على عليه السلام بود. آنها بدين بهانه مى توانستند پس از تضعيف يا براندازى حكومت مركزى ، خلافت جهانگير اسلامى را براى خويش ‍ استوار گردانند. با اين تحليل ، همكارى على بن ابى طالب عليه السلام با انقلابيان خشمگين مدينه ، بهانه بنى اميه را عذرى پذيرفته نشان مى داد.
5. شيوه نارواى مبارزه
در مواردى على عليه السلام نه تنها با انقلابيان همكارى نكرد ، بلكه از عثمان حمايت نمود. زيرا برخوردهاى گروهى از آنان بر گرفته از احساسات و به دور از شيوه صحيح مبارزه سياسى بود. از آن نمونه ، در روزهاى آخر محاصره ، افرادى از ورود آب و آذوقه به خانه عثمان جلوگيرى كردند ، تا جايى كه خليفه بر پشت بام رفت و از رنج تشنگى به مسلمانان شكايت كرد و از على بن ابى طالب عليه السلام كمك خواست و ايشان دو فرزندش ، حسن و حسين عليه السلام را روانه كرد تا با هر دشوارى به وى آب رسانند.آنان با تحمل جراحات بدين كار موفق شدند ، اما خشم مردم به حدى فزون بود كه سرانجام كار به مرگ خليفه انجاميد.
امام على عليه السلام ضمن نكوهش عثمان ،نسبت به انجام كارهايى كه از سوى محاصره كنندگان خانه خليفه سر زد ، فرموده است :
او عثمان به شيوه اى بد استبداد پيش گرفت و خود را فداى خويشاوندانش ‍ كرد. مردم نيز بيتابى كرده ، به روشى نادرست عليه او اقدام كردند.(897)
ج ) اظهار نظر امام درباره موضع گيرى خود
امام على عليه السلام در روزگار خلافت خود بارها درباره كشته شدن عثمان اظهار عقيده كرده است . گزيده آن اظهارات چنين است :
من رويداد كشته شدن عثمان را طورى براى شما باز مى گويم كه به روشنى بدان آگاه شويد. مردم به انجام پاره اى كارهاى ناروا به وى انتقاد و اعتراض ‍ كردند و من در آن حال براى واداشتن او به توبه تلاش زيادى كردم و كوشيدم عيبهاى او را اندك جلوه دهم . طلحه و زبير در اين آشوب پيشتاز و تند رو بودند و عايشه نيز از زمره افراد خشمناك بر وى بود. (898)
من از او تا آن جا دفاع كردم كه بيمناك شدم كه در صورت دفاع بيشتر گناهكار شناخته شوم .(899)
به خدا قسم ،من نه عثمان را كشته ام و نه به كشندگان وى كمك كرده ام . (900)
من نه خواستار كشتن عثمان بودم و نه از آن ناراحت شدم .نه به كشتن وى دستور دادم و نه از آن نهى كردم .(901)
در تشريح گفتار حضرت نكات زير در خور توجه است :
1. امام عليه السلام در زمان كشته شدن عثمان ،در بيرون مدينه بوده است (902)
و هيچ كس از مردمان آن روزگار تا تاريخ نگاران متعهد امروز ،ادعا نكرده اند كه على عليه السلام شورش عليه عثمان را رهبرى مى كرده است .
2. آن چه امام پيرامون موضوع مرگ عثمان بيان كرده است ،فقط بخشى از اظهار نظر باطنى حضرت است نه همه آن .زيرا امام در موقعيتى نبود كه بتواند عقيده باطنى خود و جزئيات آن را براى مردم باز گويد.
نبايد از ياد برد كه شمار انبوهى از همان كسان كه در روزگار خلافت على عليه السلام مى زيستند و چه بسا در زمره لشكريان او بودند ، عثمان را خليفه رسول الله صلى الله عليه و آله و پيشواى مسلمانان مى شناختند ،جز آن كه معتقد بودند ، وى با انجام پاره اى اشتباهات ،شايستگى خلافت را از دست داد. بنابراين نمى توان انتظار داشت كه على عليه السلام در ميان مسلمانان به طور آشكار به بدگويى عثمان بپردازد و عقيده باطنى خود را درباره او اظهار كند. اين امر از شگفتى هاى تاريخ و نشانگر مظلوميت على عليه السلام است كه در عصر وى هر زن و مرد بتواند به سادگى و بى هراس ، عقيده باطنى خود را پيرامون هر موضوع اجتماعى ، آشكارا بيان كند و على عليه السلام از بيان بخشى از عقيده خود نيز ممنوع و محروم باشد و همان را نيز كه بيان مى كند با احتياط و در عبارات كوتاه باشد.
3. على عليه السلام حاصل كوشش خود را چنين بيان مى كند : من براى واداشتن عثمان به توبه ،تلاش زيادى كردم و كوشيدم عيب هاى او را اندك جلوه دهم .
اگر على موفق مى شد پيش از مرگ عثمان وى را به توبه وا دارد ، پرده از بسيارى حوادث به كنار مى رفت و تا اين زمان كسى در خلافكارى هاى او ترديد نمى كرد. توبه عثمان ، ابتدا نيازمند اعتراف به خطاهاى گذشته بود و در صورت روشن شدن آن خطاها و بدعت ها ، همگان به خوبى در مى يافتند كه با انتخاب عثمان به وسيله طرح شوراى خلافت از سوى عمر ، جامعه مسلمانان و سنت نبوى و سياست اسلامى تا چه حد دستخوش ‍ دگرگونى شد. كوشش در اندك جلوه دادن عيب هاى خليفه ،راه ديگرى براى فرو نشاندن خشم مسلمانان بود. يكى از عواملى كه عثمان را به سماجت و استبداد واداشت اين بود كه ميان خواسته ها وانتظارات مسلمانان و آن چه وى تا آن زمان به جاى آورده بود ،فاصله زيادى مى ديد. زمانى كه او مطمئن شد مردم به ابعاد كج روى او پى برده اند و به آسانى از نظر خود باز نمى گردند و از طرفى مايل نبود به خواسته آنها عمل كند ،چاره اى جز استبداد نديد و تا آستانه مرگ از موضع خود دفا كرد.
كوچك جلوه دادن عيب ها به منظور فرصت دادن براى اعتراف به بدعت ها و برگزينى سياست اتباه بهترين راه عاقلانه براى محاكمه فرمانروايى بود كه به هيچ شيوه ،تسليم خواسته مردم نمى شد. گاه همين سياست على عليه السلام ، عثمان را تا مرز توبه در حضور مردم پيش مى برد ،اما با حيله مروان و خام انديشى خليفه ،بار ديگر همه چيز دگرگون مى شد.
4. على بن ابى طالب عليه السلام گر چه در شيوه برخورد با عثمان و انيگزه بعضى از مخالفانش ،با ايشان همفكر نبود و انتقادهاى آنان را بر عثمان ، به جا مى دانست و از خليفه و سياست وى نكوهش مى كرد. با اين همه مى فرمود : من خواستار كشتن عثمان نبودم .ناخرسندى امام از كشتن عثمان نه بدان سبب بود كه آن حضرت او را شايسته پيشوايى مسلمانان مى دانست و استمرار حكومتش را خواهان بود جز اين كه اطمينان داشت به زودى اين قتل ، زمينه ساز خون ريزى هاى بعدى ، پيمان شكنى بسيارى از صحابيان ، سود جويى بنى اميه و عامل تضعيف حكومت مركزى اسلام خواهد شد. شايد به همين علت باشد كه بعدها فرمود : در روز كشته شدن عثمان ،موقعيت من نيز تضعيف شد. (903)
على عليه السلام چگونه مى توانست به كارى كه آبستن آشوبى بزرگ تر و سبب از بين رفت ابهت خلافت اسلامى است ، شادمان و با طراحان آن ،هم انگيزه و همراه باشد !
5. اين كه امام مى فرمايد : من نه به كشتن عثمان فرمان دادم و نه از آن نهى كردم .شايد بدين مفهوم است كه در فرجام آن غائله ،مورد مشورت مردم نبود تا به كارى امر يا از آن نهى كند. مردم اگر چه نزد او از عثمان گله مى كردند و از آن حضرت مى خواستند كه با آنها همكارى كند ، در انجام كارهايشان از او مشورت نمى خواستند. با اين همه ، ترديد نيست كه امام على عليه السلام از كشتن عثمان بدان شيوه كه آب را بر وى ببندند و از غذا محرومش سازند ، نهى كرده است . (904)
در روزهاى پايانى عمر خليفه ، زمانى كه سعد بن ابى وقاص از امام مى خواهد كه مردم را از دور خليفه دور گرداند ، مى فرمايد : آن قدر از وى دفاع كرده ام كه ديگر از مردم شرمسارم .(905)
6. در جنگ جمل از على عليه السلام شنيده شده است كه وى كشندگان عثمان را لعنت كرده است . ابن عبدربه مى نويسد : محمد بن حنفيه گفته است : من در روز جنگ جمل در سمت چپ امام على عليه السلام بودم و ابن عباس در جانب راست او ، كه شنيديم عايشه مى گفت : خداوند كشندگان عثمان را لعنت كند ! در پى او على عليه السلام نيز گفت : خداوند كشندگان عثمان را در كوه و دريا و خشكى لعنت كند. (906)
به خوبى معلوم است كه اين نفرين در حقيقت پاسخى تلخ به عايشه و طلحه بود كه گردانندگان اصلى پيكار با عثمان شناخته مى شدند. چه اگر جز اين باشد بايد آن نفرين را بر مالك اشتر ، و عمار ياسر و محمد بن ابى بكر روا داشت كه در زمره انقلابيان مدينه بودند ، حال آن كه حضرت با آن نفرين در صدد بود عايشه را بيدار سازد كه على عليه السلام كشنده خليفه نبوده است و اگر كسى در اين باره بايد نفرين شود ، عايشه و طلحه است .
د) اظهار نظر ديگران
دشمنان معاصر على عليه السلام ، گر چه با اتهام به على عليه السلام توانستند اوضاع را بر ضد آن حضرت نا آرام سازند ، ولى در اظهارات سنجيده تر خود ، على عليه السلام را از اين اتهام دور داشته اند. به گفته ابن اثير و طبرى ،معاويه مى پذيرفت كه على عليه السلام ،عثمان را نكشته است اما مى گفت : او كشندگان عثمان را در پناه خود گرفته است .(907)
نصر بن مزاحم مى نويسد : زمانى كه عبيدالله فرزند عمر از ترس قصاص به شام فرار كرد ، معاويه از او خواست بر فراز منبر ، على را كشنده عثمان معرفى كند. وى گفت : دوست ندارم شهادت دروغ دهم . زيرا يقين دارم على ، عثمان را نكشته است . (908)
جز اينان ، عمرو بن عاص و عبدالملك فرزند مروان نيز مشاركت على عليه السلام در قتل عثمان را رد كرده اند. (909)
بلاذرى ، مسعودى و ابن عبدربه مى نويسند: زمانى كه على عليه السلام به مسجد رسيد و اطلاع يافت كه مردم عثمان را كشته اند ، چنان خشمگين شد كه فرزندانش را به سبب موفق نشدن در حفظ جان خليفه توبيخ و تنبيه كرد. (910)
ابن ابى الحديد نيز مى نويسد :بى گناه ترين فرد نسبت به خون عثمان ، اميرالمومنين ، على عليه السلام است . (911)
نقش طلحه و زبير
به گواهى تاريخ ، طلحه و زبير نخستين كسانى بودند كه آب را بر عثمان بستند و سرپرستى مردم را در محاصره خانه خليفه بر عهده داشتند. (912)
طلحه كليدهاى بيت المال را تصرف كرد و مردم نزدش گرد آمدند تا سهم خود را از بيت المال بگيرند. در آن حال على عليه السلام در باغ هاى بيرون مدينه مشغول كشاورزى بود كه به وى خبر دادند عثمان از سوى طلحه در استفاده از آب در تنگنا قرار گرفته و از تو كمك خواسته است . على عليه السلام بى درنگ به شهر آمد و طلحه را توبيخ كرد و در بيت المال را شكست و اموال را ميان مردم تقسيم كرد.
در حقيقت طلحه سخت مى كوشيد كه از نارضايتى مردم براى به قدرت رسيدن خود استفاده كند. (913) تاريخ نگاران او را سر سخت ترين فرد مخالف عثمان به شمار آورده اند. (914)
وى در ايام محاصره منزل عثمان ،در مسجد مدينه به اقامه نماز جماعت مى پرداخت . (915)
امام على عليه السلام پيرامون دخالت طلحه در كشتن عثمان و انگيزه او فرموده است :
در ميان مردم كسى آزمنده تر از او به كشتن عثمان نبود. خواست در آن چه خود در آن دخالت آشكار داشت مردمان را به خطا فرو اندازد. (916)
به خدا طلحه براى طلب خون عثمان وارد ميدان نشد مگر از بيم اين كه خون عثمان را از او بجويند. زيرا او در معرض اتهام و در ميان مردم بيش از ديگران بر قتل عثمان حريص بود. (917)
بلاذرى مى نويسد : هيچ يك از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله از نظر مخالفت و ستيزه با عثمان ، به مرتبه طلحه و زبير نمى رسيدند. (918)
ابن ابى الحديد مى گويد : عثمان در هنگام محاصره مى گفت : واى بر من از دست آن پسر حضرمى !چه قطعه هاى طلا كه به او دادم و او حال مى خواهد خون مرا بريزد و مردم را به كشتن من وا مى دارد.
حقيقت آن است كه پس از آن كه خليفه دوم در طرح خود طلحه را نامزد خلافت ساخت ، آرزوى رسيدن به زمامدارى ،او را سخت به خود مشغول داشت . با انتخاب عثمان ،حس رقابت و كينه ،وى را رنج مى داد تا آن كه عثمان را به قتل رساند. بهترين زمانى كه وى براى فرا رسيدن آن لحظه شمارى مى كرد ، روزگارى است كه عثمان كشته شده و او به خلافت انتخاب گرديده باشد. با رويكرد مردم به على عليه السلام ،بردبارى وى به سر آمد و با على عليه السلام به جنگ پرداخت .
امام على عليه السلام مى فرمايد:
اگر طلحه معتقد بود ريختن خون عثمان مباح است برايش روا نبود كه در راه انسانى كه خونش مباح حلال است پيمان شكنى كند و جنگ بر پا نمايد. و اگر معتقد به حرمت خونش بود بر او واجب بود كه مردم را از پيرامون عثمان دور كند و تا زنده بود مردم را از او باز دارد ، كه چنين كارى نكرد. و اگر در اين شك داشت بر او لازم بود انزوا اختيار كند و به كنارى رود. (919)
ابن ابى الحديد مى نويسد :
نمى توان گفت طلحه ، پيشتر ريختن خون عثمان را مباح مى دانست و سپس آن را ناروا دانسته و در صدد قصاص از كشندگان وى برآمده است . زيرا با اين فرض ، خود وى سزاوار قصاص مى شد. نيز كسى از طلحه نقل نكرده كه گفته باشد از كرده خود نسبت به عثمان پشيمان شده ام . (920)
نقش عايشه و معاويه
در اواسط خلافت عثمان ،روابط عايشه با خليفه به تيرگى گراييد و علت اين امر كوشش بى حد عثمان در جايگزينى خويشان اموى خود به جاى ديگران بود. و اين امر افزون بر اين كه شخصيت اجتماعى غير امويان را فرو مى آورد ، راه را برا خلافت طلحه كه از بنى اميه نبود دشوار كرد.
طلحه پسر عموى ابوبكر بود كه از سال ها در كمين به دست آوردن خلافت به انتظار نشسته بود و بزرگ ترين حامى او عايشه شناخته مى شد.
عايشه همسر جوان پيامبر صلى الله عليه و آله ، دختر خليفه اول و زنى بسيار زيرك و فرصت سنج بود. او همواره عثمان را به نعثل تشبيه ميكرد و ميگفت : اين نعثل را بكشيد كه كافر شده است .(921)
مردم با تكيه بر همين جمله ،عثمان را مردى ياد ميكردند كه از دين خارج گشته و در اثر پيرى ، كارهاى نسنجيده انجام مى دهد.
ابن ابى الحديد مى نويسد : استادم ابويعقوب مى گفت : حريص ترين مردم به كشتن عثمان ،عايشه بود كه مردم را به كشتن او تشويق مى كرد. (922)
نمى توان انكار كرد كه درگذشت ابوبكر و احتمال همدستى تنى چند از اطرافيان او براى مسموم كردن وى ، و كوشش عثمان براى جانشين شدن عمر ، طلحه و عايشه را به انتقام از عثمان واداشته باشد. همكارى صميمانه عثمان با عمر بن خطاب سبب شد كه پس از حكومت ده ساله عمر،به مدت دوازده سال ،خلافت از خاندان ابوبكر كه از طايفه تيم بود دور گردد و انتظار طلحه - كه از همين طايفه است - طولانى شود.
در رويداد كشته شدن عثمان ،عايشه در مكه بود. پس از پايان اعمال حج رهسپار مدينه شد.در نيمه راه كه از كشته شدن عثمان و بيعت مهاجران با على عليه السلام اطلاع پيدا كرد به قدرى آشفته و اندوهگين شد كه آرزوى مرگ كرد و از همان جا به مكه بازگشت و مى گفت : عثمان مظلوم كشته شد. به خدا سوگند ، من به خونخواهى او قيام مى كنم . در آن حال ، مردى كه خبر كشته شدن عثمان را به وى اطلاع داده بود به او گفت : تو تا ديروز مردم را به كشتن خليفه دعوت مى كردى و مى گفتى كه وى كافر شده است ، چطور امروز او را مظلوم مى خوانى ؟!عايشه گفت : انقلابيان نخست او را توبه داده اند و آن گاه كشته اند. (923)
اما درباره نقش معاويه در كشته شدن عثمان ،مى توان به نامه ابن عباس ‍ اشاره كرد كه در آن آمده است
به خدا سوگند ، تو در كمين مرگ عثمان و خواهان نابودى او بودى و مردم را از يارى او بازداشتى . نامه و استمداد و فرياد خواهى او به تو رسيد ولى به آن اعتنانكردى ، در حالى كه مى دانستى مردم تا او را نكشند رهايش ‍ نمى كنند. اگر عثمان مظلوم كشته شده است ، بزرگ ترين ستمگر تو بودى .(924)
در نامه اى از امير مومنان على عليه السلام به معاويه چنين نوشته شده است :
زمانى كه كوشش تو براى يارى عثمان به نفع او بود از يارى اش كوتاهى كردى و آن گاه كه نامش سبب پيشرفت كار تو شد ،فرياد و اعثماناه بلند كردى .(925)
معاويه آن روزى كه تشخيص داد از مرده عثمان بهتر مى تواند بهره بردارى كند تا از زنده او ، و خون زمين ريخته عثمان بيشتر به او نيرو مى دهد تا خونى كه در رگ هاى عثمان حركت مى كند ، براى قتل او زمينه چينى كرد و در لحظاتى كه كاملا قادر بود كمك هاى موثرى به او بدهد و جلو قتل او را بگيرد ، او را در چنگال حوادث تنها گذاشت . (926)
چنان چه عثمان زنده مى ماند و تا توان داشت در راه دوام بنى اميه مى كوشيد ،حيات سياسى بنى اميه چنان ننگين و تيره مى شد كه ادامه آن به دشوارى ممكن بود. اما اگر وى با همان اندك موقعيت و آبروى باقى مانده كشته مى شد ،براى ايجاد دو دستگى و بهره بردارى سياسى از اختلاف امت ، مجال خوبى فراهم مى شد.