فتوحات در
زمامدارى عثمان بن عفان
از مهم ترين بخش هاى كارنامه حكومت عثمان بن عفان ،فتوحات گسترده مسلمانان
در سرزمين ايران ،ارمنستان ،آسياى صغير ،آفريقا و ديگر مناطق است .افزون بر ورود
مسلمانان به خاك اروپا در سال 27ق .معاويه بن ابى سفيان در سال 28يا 29 ق .از راه
دريا به جزيره قبرس لشكر كشيد و در سال 32تا تنگه قسطنطنيه دارددانل امروزى پيش رفت
و با يونانيان به جنگ پرداخت .عبدالله بن ابى سرح به شمال آفريقا تاخت و عمرو بن
عاص به جانب اسكندريه 25ق .و حبيب بن مسلمه به سوى ارمنستان (30ق .) و عبدالله بن
عامر به تعقيب يزد گرد شتافت كه به سوى مرو مى گريخت .او كرمان و خراسان را در
نورديد و تا كابل پيش رفت .
طبرى مى نويسد :فتح آفريقا در زمانى آغاز شد كه مخالفان خليفه افزون شده
بودند.خليفه در اين باره با مروان بن حكم و معاويه بن ابى سفيان به مشورت پرداخت و
آن دو چنين نظر دادند كه سپاهى به سوى افريقا روانه كن تا مسلمانان به جنگ مشغول
شوند و ديگر كسى فرصت اضافى نداشته باشد جز براى كشتن شپش هاى اسب سوارى اش .(794)
نگارش جديد قرآن
از رويدادهاى روزگار عثمان بن عفان ،جمع آورى و از بين بردن قرآن ها و نگارش
جديد آن است .بر پايه بيشتر مدارك اهل تسنن و برخى مدارك شيعه ،قرآن در زمان عثمان
نگاشته و تدوين شده است ،اما آن چه نزد شيعه و برخى از اهل تسنن پذيرفته تر است اين
كه : آن چه در زمان خليفه سوم انجام گرفت نگارش جديد قرآن بود نه اولين گرد آورى و
نگارش . ما در اين باره نخست ،تظر مخورد قبول اهل سنت را مى نگاريم و آن گاه به نظر
شيعه و داورى محققان اشاره مى كنيم .
بر پايه بيشتر مدارك اهل تسنن ، قرآن تا پيش از عصر عثمان نوشته نشده و تدوين
نيافته بود و در دوره حكومت عثمان حوادثى چند سبب نگارش و تدوين آن شد. در آن سال
ها در پى كشورگشايى ها ، فوج فوج از همسايگان عرب و عجم در پى روآورى به كشورهاى
همسايه و آشنايى با رسوم و زبان عجم ، در تلفظ كلمات دچار لهجه هاى گوناگون مى شدند
، چنان كه از طرفى تلفظ آيات قرآن براى تازه مسلمانان غير عرب نيز دشوار بود. در هم
آميختگى عرب و عجم ، با لهجه هاى متفاوت ، تلفظ كلمات متاردف و معادل عربى را براى
آنان دشوار و به اختلاف در قرائت قرآن دچار ساخت ، به ويژه آن كه در آن ايام ،
كلمات قرآن را بدون نقطه و اعراب مى نوشتند.
اختلاف در زبان و لهجه ، سبب اختلاف در قرائت قرآن شد و اين اختلاف ، روابط اصحاب
را به تبرگى كشانيد و گاه فردى به ديگرى مى گفت : از قرآن چيزى نزد من است كه تو
ندارى !چون خبر اين اختلافات به عثمان رسيد وى انديشناك شد و در پى چاره بر آمد. او
هياتى فراهم آورد تا نوشته هاى زمان پيامبر صلى الله عليه و آله را گرد آورند و
نسخه جمع شده از سوى ابوبكر را كه نزد حفصه ، دختر عمر و همسر رسول اكرم صلى الله
عليه و آله بود با بقيه مصاحف مقابله كنند و از ميان آنها يك نسخه و از روى آن
چندين نمونه ديگر بنويسند و به شهرهاى مركزى بفرستند تا مردم فقط از آن پيروى كنند
و همه نوشته هايشان بر استخوان ، چرم ، سفال و سنگهاى نازك سفيد را بسوزانند يا
پاره كنند يا بشويند.
(795)
همين امر سبب شد كه عثمان را حراق المصاحف يا خراق المصاحف (سوزاننده و يا پاره
كننده قرآن ها) بنامند.
(796)
آغاز اين كار در اواخر سال 24 و اوايل سال 25 هجرى و پايان آن حدود سال 30 هجرى
بود. هر چند ممكن است نسخه شهر كوفه را به سبب اهمين آن زودتر نوشته و ارسال كرده
باشند.(797)
تحقيق و داورى
اخبار و احاديثى كه در كتب غير شيعه پيرامون جمع آورى قرآن وجود دارد تا
بدان جا داراى تناقض واخلاف است كه اعتبار آنها را مخدوش مى سازد. به مفاد برخى از
آنها در همان ايام ، يكى از قرآن هاى مورد توجه براى نسخه بردارى و مقابله ، قرآنى
بوده است كه خليفه اول به حفصه سپرده بود.
نيز گفته مى شود كه در آستانه خلافت ابوبكر ،چون على بن ابى طالب عليه السلام از
فعاليت خود نسبت به جمع آورى قرآن به حكومتيان خبر داد ، عمر بن خطاب به وى گفت :
قرآنى كه ما در دست داريم از قرآن تو بى نيازمان مى سازد. ما را به قرآن تو نيازى
نيست . بر طبق اين خبر ، پيش از جمع آورى قرآن از سوى ابوبكر ،على بن ابى طالب عليه
السلام آن را گردآورى كرده بود. نيز عمر خود اعتراف مى كند كه در حال حاضر قرآن نزد
ايشان موجود است و نيازى به قرآن ديگر نيست .
محقق سر شناس اهل سنت ، حارث محاسبى ، مى نويسد : در ميان مردم مشهور است كه جمع
كننده قرآن ، عثمان است ، ولى چنين نيست ، بلكه در حقيقت خليفه از اختلافى كه در
ميان اهالى شام و عراق در قرائت و كلمات قرآن به وجود آمده بود به وحشت افتاد و
مردم را واداشت كه قرآن را با يك قرائت - با همان روشى كه خود و عده اى از مهاجر و
انصار مى دانستند - بخوانند.(798)
يكى از فقيهان بر جسته معاصر در اين باره مى نويسد :
(799)
آنچه عثمان درباره قرآن به جاى آورد و مورد انتقاد هيچ يك از مسلمانان قرار نگرفت
اين بود كه وى همه مسلمانان را به يك قرائت جمع نمود و آن هم قرائت متداول نزد
ايشان بود كه با تواتر و نقل هاى يقين آور از رسول اكرم صلى الله عليه و آله شنيده
بودند. بدين وسيله عثمان توانست مسلمانان را از قرائت هاى ديگرى كه مبتنى بر احاديث
بى اساس نزول قرآن با قرائت هاى هفتگانه باز دارد. اما اين كه قرآن نخستين بار در
عرصه خليفه سوم جمع آورى شده باشد ، بى ترديد خلاف واقعيت است و كمترين شبهه اى در
اين زمينه وجود ندارد. دلايل اين نظر را در زير بيان مى كنيم :
1. رواياتى كه گوياى جمع آورى قرآن در عصر خليفه سوم است ، از نظر اصول حديث شناسى
، خبر واحد و داراى تناقض است و اطمينان آور نيست و احاديث موثق ديگرى بر خلاف آن
وجود دارد كه ثابت مى كند قرآن در عصر رسول اكرم (ص ) نوشته و جمع آورى شده است .
2. در اخبار نامبرده آمده است : هيات تعيين شده از سوى عثمان چون در وجود آيه اى
ترديد مى كردند براى اثبات ، دو شاهد يا يك نفر كه گواهى اش ارزش گواهى دو نفر
داشت ، مى طلبيدند و آن گاه قرآن بودن آيه مورد ترديد را مى پذيرفتند.
اين ادعا نوعى امضاى تحريف قرآن است . زيرا در آن صورت بايد پذيرفت كه برخى آيات
قرآن به ادعاى يك يا دو نفر ثابت شده است . حالا آن كه براى اثبات قرآن بودن سخنى ،
راهى جز تواتر و نقل هاى فراوان و اطمينان آور وجود ندارد. افزون بر اين كه بلاغت و
سبك خاص قرآن ، آيات قرآن را چنان از گفتار بشرى ممتاز ساخته است كه براى اثبات
قرآن بودن هر قطعه از آن ،نيازى به شهادت يك يا دو نفر نيست .
3. هيچ خردمندى نمى تواند بپيرد كه مسلمانان و به ويژه رسول اكرم صلى الله عليه و
آله با آن اهتمام كه نسبت به قرآن داشته اند ، جمع آورى آن را به دوران بعد از رسول
خدا صلى الله عليه و آله با تاخير اندازند ،آن هم زمانى كه نزديك است آيات قرآن در
اثر كشته شدن حافظان قرآن و اختلاف افراد در قرائت آيات ، به طور كلى از بين برود.
4. آيات زيادى از قرآن دلالت دارند كه از زمان نزول قرآن سوره ها به طور منظم و
كامل از يكديگر جدا بوده و در ميان مردم با نام و مشخصات كامل شناخته مى شده است .
در آياتى چند رسول اكرم (ص )از مشركان مى خواهد كه ده سوره يا يك سوره مانند قرآن
بياورند. گويا سوره ها با مشخصات ويژه در دسترس كفار و مشركان قرار داشته است .
5. در آيات فراوان و نيز در حديث معتبر ثقلين ، قرآن تمجيد ، كتاب ناميده شده است و
از اين نام گذارى چنين بر مى آيد كه قرآن پيش از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله
جمع آورى شده است . زيرا قرآن محفوظ در سينه ها يا تخته پاره ها و لوح هاى پراكنده
، كتاب ناميده نمى شود.
محو كردن تفاسير آيات
هر گاه اقدام خليفه سوم فقط يكى كردن قرآن ها از نظر نوع قرائت بود ، خرده
اى بر وى نميتوان گرفت . آن چه كار او را باهام آميز نشان داد و راه خردگيرى بر
خليفه را باز گشود نكته اى است ك دركتاب ها بدان كمتر مى پردازند. بايد نخست پرسيد
: تفاوت قرائت ها چگونه ممكن است تا بدان جا سبب اختلاف شود كه هر يك از صحابيان ،
ديگرى را به خواندن آيه اى تكفير كند ؟!اگر انگيزه يكى كردن قرآن ها ،يكدست كردن
قرائت آيات بود ،به چه سبب پس از نوشتن قرآن با قرائت متداول ،كلمات قرآن را بدون
اعراب نوشتند و به شهرها فرستادند ؟! آن ،چه اختلاف قرائتى بود كه سبب شد حذيفه به
خليفه بگويد : اگر هر چه زودتر به يكى كردن قرآن ها نپدارى پس از اين ديگر اثريب از
قرآن باقى نماند و ميان مسلمانان جنگ بر پا مى شود ! اگر مشكل مسلمانان در تشخيص
قرائت صحيح بود ، به چه سبب لازم بود پس از دستيابى به قرآن جديد ،قرآن هاى قبلى
خود را بسوزانند يا با آب و سركه بجوشانند ؟! آيا نمى توانستند موارد اختلافى را بر
نسخه هاى خود اصلاح كنند؟
چه عواملى سبب شد كه در يكى كردن قرآن ها ، نسخه على بن ابى طالب عليه السلام و
عبدالله بن مسعود نويسنده آيات در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله را نپذيرند و
نسخه ابن مسعود را از او با اهانت بگيرند و بسوزانند ؟!محققان مى نويسند : يك سبب
كتك زدن ابن مسعود و اهانت به او اين بود كه مصحف خود را به ايشان نمى داد. سرانجام
آن را به زور از وى گرفتند و سوزاندند.(800)
دستور خليفه آن بود كه قرآن بايد به قرائت زيد بن ثابت نوشته و خوانده شود.
(801)چون اين دستور خليفه بهابن مسعود رسيد وى در مسجد به سخنرانى
پرداخت و گفت : عثمان به من دستور مى دهد كه قرآن را به قرائت زيد بن ثابت بخوانم !
به حق خدايى كه جانم به دست اوست ،من از دهان رسول اكرم (ص ) هفتاد سوره را فرا
گرفتم ، در حالى كه زيد در آن موقع كاكل بر سر داشت و با كودكان بازى مى كرد.
(802)
ترديد نيست كه آنچه ابن مسعود و همفكرانش در دست داشتند با بقيه قرآن ها چندان
تفاوت نمى كرد و چنين نبود كه آنها براى يك سوره آياتى را بشناسند كه ديگرى نشناسد.
جز اين كه عواملى چند سبب مى شد كه حاصل كوشش ايشان پذيرفته نگردد.به نظر مى رسد كه
اختلاف آنان با خليفه فراتر از گفتگو پيرامون اعراب و قرائت صحيح آيات بود و وجود
پرسش هايى چند سبب مى شد كه آنان به كرده خليفه به ديده ترديد و اعتراض بنگرند.از
آن نمونه اين كه :
1. به چه سبب مسئول آن هيات ،زيد بن ثابت تعيين گرديد ، با آن كه وى فردى كم سن و
مخالف خاندان رسالت ، بود ؟
2. آيا قرآن ى كه به دست على بن ابى طالب عليه السلام جمع آورى شده بود نقصانى داشت
كه معيار نظر هيات خليفه قرار نگرفت ؟
موضوعى كه بعدها شك و ابهام آنان را به ناخرسندى و بدبينى بدل ساخت دستور خليفه به
از بين بردن قرآن هاى ديگر بود.
حدسى فراتر از يقين
به نظر مى رسد كه طرح يكى كردن قرآن ها با طرح جلوگيرى از نوشتن و بيان
احاديث پيامبر(ص )بى ارتباط نباشد. در دوره زمامدارى خليفه اول و دوم تاكيد بر آن
بود كه حديث با قرآن در نياميزد و در حاشيه قرآن ها هيچ حديث و تفسيرى نگاشته نشود.
آن كه از اين سياست سر مى تافت به شدت مواخذه ، و كارش جرم شناخته مى شد.
با اجراى اين طرح ، كسانى كه به نوشتن و حفظ و نگاه دارى حديث چندان بهايى نمى
دادند از نوشتن و بيان حديث - حتى در پنهانى - خود دارى كردند ، اما گروهى نه چندان
اندك فعاليت خود را ترك ننمودند.
بر پايه مدارك شيعه و سنى ،اين سياست در دروه خلافت عمر بن خطاب خفقان آور بود. اما
با وفات ايشان و شروع خلافت عثمان ، تا حدى بيان حديث آزادتر گرديد و نگاشتن آن جرم
شناخته نمى شد. اين فضاى نسبتا آزاد ،اشتياق نوشتن و بيان حديث را در نويسندگان و
گويندگان حديث ،بر انگيخت و طولى نكشيد كه مسلمانان پس از يك دوره سيزده سال ، ديگر
بار فرصت نوشتن و بيان حديث يافتند.
اين در حالى رخ مى داد كه با رو آورى مسلمانان به گشودن دروازه هاى ديگر كشورها ،
نو مسلمانان پيوسته مشتاق شنيدن گفتارهايى از رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله
بودند.
در اين زما:سال 24 و 25 هجرى )از سوى عثمان ، همه كاگزاران خليفه دوم عزل شده بودند
و كسانى از بنى اميه بر ممالك اسلام حكمرانى مى كردند كه مسلمانان يكايك ايشان را
به بدنامى مى شناختند.در آياتى از قرآن و حديث پيامبر صلى الله عليه و آله درباره
كينه توزى و دشمنى اين عده با رسول خدا صلى الله عليه و آله نكاتى بيان شده بود كه
چندان خوشايند حكومتيان نبود و جز سرشكستگى براى ايشان نتيجه اى در بر نداشت . با
چيرگى بنى اميه بر اوضاع اجتماعى مسلمانان و به دست گرفتن سر نوشت دينى و دنيايى
آنان ،اعتراضات نهفته با بيان احاديث نكوهشگر بنى اميه آغاز شد. هر كس كمترين چيزى
از رسول خدا صلى الله عليه و آله در مذمت ايشان شنيده بود با تطبيق بر آيات قرآن ،
به ديگرى عرضه مى كرد و او نيز آن را در كنار آيه نامبرده ياداشت مى كرد.علت اين
ياداشت ها آن بود ك زيادى آيات و احايث سبب مى شد كه افراد در تطبيق حديث بر آيه
مخصوص به آن دچار اشتباه شوند و اگر بى درنگ آن چه مى شنيدند ، به طور كامل يا به
اختصار و نشانه ، در كنار آيه مورد نظر ياداشت نمى كردند ، با گذشت زمان رابطه آيه
و حديث را از ياد مى بردند و به درستى نمى توانستند بدانند كه آيه مورد نظرشان در
شان چه موضوع يا فردى نازل شده است .
اين حركت فرهنگى در مدتى كوتاه ، ثمره اى بزرگ در بر داشت . زمانى نگذشت كه هر
مسلمان پيرامون بسيارى از آيات قرآن ، حديثى چند مى دانست كه در كنار آيه يا
جداگانه نوشته بود و هنگام تلاوت آيات ، از تفسير و تاويل آن نيز با اطلاع مى گشت .
اين شيوه براى مردمان هم عقديه ، مشكل و اختلافى پديد نمى آورد ، اما چون در هيچ
زمان ، مردم هم عقديه نبوده و پيوسته عده اى با روشنگرى در ستيزند و منافع خود را
در ناآگاهى مردم جستجو مى كنند ، به تدريج ميان مردم درباره آيات قرآن و تطبيق آن
با احاديث ، اختلاف پديد آمد و عده اى ندانسته يا دانسته - به منظور بهره بردارى
سياسى و آشوب آفرينى - نزاع را به درستى تلاوت آيات قرآن كشاندند.از آن نمونه مى
توان آيه و هذا صراط على مستقيم
(803)
را مثال آورد كه كلمه على را مى شود على يا على تلفظ كرد و بدين وسيله آشوب آفرينى
كرد و اختلاف را دامن زد. با اين وضعيت ،بهترين زمان ممكن براى پيگيرى طرح جدايى از
قرآن از حديث فراهم شد ،اما موقعيت اجتماعى و سياسى ، طرح جديدى مى طلبيد كه به طرح
خفقان آور گذشته شباهت نداشته باشد. بهترين پيشنهاد ، موضوع جمع آورى قرآن ها و
يكدست كردن آن بود. با پيگيرى اين طرح ، همه احاديث موجود در دست مردم ،ديگر بار
جمع آورى و نابود مى شود و چون زمان بگذرد نسل آينده از آن چيزى نمى داند تا به
وسيله آن به روشنگرى بپردازد.
با اين حدس ، بهتر مى توان على نپذيرفتن قرآن على بن ابى طالب عليه السلام و
عبدالله بن مسعود و نابود كردن همه قرآنهاى نزد مردم را دانست . اگر به واقع علت
جمع آورى قرآن ها و يكدست كردن آن ها ،تفاوت قرائت آنها بود ، از بين بردن قرآن ها
پس از يكى كردن آن لزومى نداشت . آن كتيبه ها بسيارى از معضلات و مبهمات قرآنى را
بر طرف مى كرد و چنين نبود كه افراد نتوانند متن قرآنى از مصحف هاى خود با متن
احاديث جدا سازند. افزون بر اين كه ،از بين بردن قرآن به آتش زدن و پاره پاره كردن
اوراق ، كارى ناروا بود و تا به امروز نكوهش آن بر خليفه باقى است .
علل و عوامل شورش بر ضد عثمان
عثمان بن عفان را بايد خليفه مقتدرى شناخت كه در روزگار پيرى ، سستى انديشه
،وى را به قربانگاه كشاند. عثمان را دشمنان با تجربه اى چون عايشه ، طلحه و زبير و
حماقت مشاوران پر فريبى مانند مروان وحمايت خود او از كاگزاران نالايق ، و سيره
نارواى فردى و اجتماعى اش به كام مرگ فرو برد.آن چه او را از پذيرش انتقاد باز مى
داشت و بر روش اشتباه وا مى داشت ،اعتماد به حكومت تثبيت يافته اى بود كه دو دوره
دوازده ساله ، پشتوانه اش بود. دوره خلافت ابوبكر و عمر و روزگار خلافت خود وى
.چنان چه بخواهيم علل و عوامل روگردانى مردم از حكومت عثمان را بر شماريم بايد به
موضوعات زير اشاره كرد :
1.سيره فردى و اجتماعى خليفه
شيوه زندگى عثمان بر خلاف دو خليفه قبل ، در همه جنبه ها شاهانه بود. لباس
هاى بسيار فاخر مى پوشيد كه قيمت بعضى از آنها 800 مثقال
(804)
طلا بود!
(805)
غذاى عالى و خانه اى شبيه كاخ داشت و راهيابى به آستانش چندان آسان نبود.در مدينه
خانه اى براى خود ساخت كه ديوارهايش از سنگ و ساروج و درهاى آن از چوب درخت ساج و
سرو بود .(806)
دارايى عثمان هنگام مرگ 000/500/30 مثقال نقره و 150 هزار مثقال طلا بود.(807)
و هزار بنده داشت .(808)
هنگامى كه عثمان يكى از دختران خود را به عقد ازدواج مروان بن حكم در آورد، 5/1
غنايم آفريقا بيشتر از پانصد هزار سكه طلا
(809)
را به وى بخشيد .غنايم آفريقا 000/520/2 سكه طلا بود.(810)
نيز 100 هزار مثقال ديگر به وى بخشيد .
(811)
5/4 ديگر غنايم را به بقيه اعضاى خاندان مروان دودمان حكم بن ابى العاص هديه كرد.(812)
100 هزار سكه طلا
(813)
و تمامى صدقات قبيله قضاعه را به عموى خود حكم بن ابى العاص هديه كرد.(814)
داماد ديگر عثمان ،حارث بن حكم است .زمانى كه خليفه دخترش را به عقد وى در آورد 100
هزار سكه نقره از بيت المال به او بخشيد.(815)
زمانى نيز تمامى شتران زكات را كه به مدينه آوردند به او هديه كرد .(816)
و بخشى از بازار مدينه را كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله وقف مسلمانان كرده بود
از اموال اختصاصى او شمرد.(817)
زمانى نيز به برادر مادرى خود ،وليد بن عقبه 100 سكه نقره از بيت المال كوفه
(818)
و از مركز خلافت 200 هزار به ابوسفيان بخشيد.
(819)
همه غنايم به دست آمده از مغرب آفريقا
(820)
و يك بيست و پنجم غنايم جنگ اول آفريقا را كه 100 هزار سكه طلا بود به عبدالله بن
ابى سرح داد.
(821)
داماد ديگر خليفه عبدالله بن خالد از نوادگان اميه است كه عثمان 300 هزار و به ثولى
400 هزار سكه نقره به وى داد و 10 هزار يا به قول بلاذرى 100 هزار به هر يك از
بستگان او بخشيد.
(822)
هنگامى كه عثمان دختر خود را به ازدواج او در آورد دستور داد 600 هزار سكه نقره از
بيت المال بصره به وى بدهند.(823)
اموال زبير بن عوام :
بخارى مى نويسد : زبير يازده خانه در مدينه ، دو خانه در بصره ، يك خانه در
كوفه و يكى در مصر داشت . نقدينه او هنگام مرگش 52 ميليون سكه نقره بود.
(824)
هزار اسب ، هزار بنده و هزار كنيز داشت .
(825)
اموال طلحة بن عبيدالله :
املاك وى 30 ميليون سكه نقره ارزش داشت . هنگام مرگ نقدينه او 200 سكه طلا و
2200000 سكه نقره بود. علاوه بر اين 300 بار شتر طلا (يا به قول بعضى 300 پوست گاو
پر از طلا) از وى به جاى ماند.(826)
اموال عبدالرحمن بن عوف :
به نوشته تاريخ نويسان در ميان دارايى وى قطعه طلاى بسيار بزرگى وجود داشت
كه دست تمامى مردانى كه اين طلا را با تبرهاى خود شكستند تاول زد. ثروت وى در هنگام
مرگ عبارت بود از : يك صد اسب ،هزار شتر ، 10 هزار گوسفند و 2560000 سكه نقره .
سهم ارثى كه به هر يك از چهار زن او رسيد 80 هزار سكه طلا بود. برابر يك سى و دوم
اموال عبدالرحمن بنابراين ، نقدينه وى 3200000 سكه طلا بوده است .
(827)
زمانى كه عثمان جواهرات بيت المال را ميان خويشاوندانش تقسيم ميكرد و مردم به وى
اعتراض نمودند ، مى گفت : هذا مال الله اعطيه من شئت و امنعه
من شئت اينها مال خدا است و من به هر كس كه بخواهم مى بخشم و به هر كس كه
بخواهم نمى دهم .
(828)
اين بخشش ها و دارايى هايى كه طرفداران عثمان انباشته بودند روز به روز افزون مى شد
، در حالى كه از طرفى سهم امام على عليه السلام از بيت المال به تعبير خود امام به
اندازه شيرى بود كه بعد از دوشيدن شتر ، سهم بچه شتر مى شود.
(829)
2. گسترش خلافكارى ها
هر چند اصرار خليفه بر انجام كارهاى خلاف بيشتر در دوره دوم زمامدارى او رخ
نمود ، وى از آغاز نيز به پيروى قانون اسلام نظر نداشت . از نخستين كارهاى نارواى
او در امان داشتن عبيدالله ، فرزند خليفه دوم ، است . پس از ضربت خوردن عمر بن خطاب
، فرزندش عبيدالله پيش از وفات پدر سه تن را به بهانه شركت در كشتن پدرش به قتل
رساند : هرمزان ،جفينه و ابولولو.(830)
سپس نيز تصميم داشت همه بردگان مدينه را بكشد ،ولى مسلمانان او را از اين كار باز
داشتند.
(831)
او مى گفت : شب قبل از كشتن پدرم اين سه نفر را در منزلى با خنجر ديده است . با اين
حال عمر در وصيت گفته بود اگر عبيدالله دو شاهد بر شركت هرمزان در قتل من اقامه
ننمود ، وى را بخاطر كشتن هرمزان قصاص نماييد.
(832)
در پى انتخاب عثمان مردم مطمئن بودند كه عبيدالله قصاص خواهد شد. علاوه بر اين كه
بيشتر صحابيان در مشورت خواهى عثمان به قصاص او نظر دادند.
(833)
مردم نيز از خليفه خواستند كه به وصيت عمر در مورد عبيدالله عمل كند.(834)
اما عثمان با پذيرش راى عمرو بن عاص مى گفت : انصاف نيست كه در پى كشته شدن پدر ،
پسر را نيز قصاص كنند واز اين خانواده دو كس كشته شود. افزون بر اين كه اين جنايت
در دوره خلافت وى رخ نداده تا او مسئول كيفر آن باشد.
(835)
شگفت آن كه در سه روز نخست پس از مرگ عمر ، همان ايام كه عبدالرحمن در مسجد مردم را
گرد مى آورد تا درباره شش نامزد خلافت اظهار نظر كند عثمان هر دم گريبان عبيدالله
را مى گرفت و او را بر كشتن آن سه نفر توبيخ مى كرد. اما پس از راى نهايى عبدالرحمن
به انتخاب عثمان ، خليفه نه فقط او را قصاص نكرد ، بلكه براى آرامش اوضاع وى را
روانه كوفه كرد و در آن جا به وى خانه و زمينى وسيع بخشيد كه مردم آن را كويفه
(كوفه شهرك ) مى گفتند.
(836)
امام عليه السلام ضمن اصرار به خليفه در شتاب براى قصاص عبيدالله ، به خود او مى
گفت : اگر روزى بر تو چيره شوم قصاص مى كنم .
(837)
و بر اين جمله سوگند ياد مى كرد.
(838)