پس از غروب
تحليل رخدادهاي پس از رحلت پيامبر (ص)

يوسف غلامى

- ۱۹ -


خويشاوندان جديد پيامبر(ص )
در پى سياست جلوگيرى از بيان و نگارش حديث رسول الله صلى الله عليه و آله و توسعه كشور گشايى ها در عصر خليفه دوم ،حكومت مركزى خود را ناچار از ترويج فرضيه ديگرى ديد كه اينك به تشريح آن مى پردازيم .
همزمان با رو آورى لشكريان اسلام به سرزمين هاى همسايه ، اشتياق مردمان مناطق فتح شده به شناخت اسلام و تاريخ آن ، روز به روز افزون مى شد. در اين زمان از اسلام جز تلاوت قرآن و بخشى از سنت رسول اكرم صلى الله عليه و آله كه ترويج آن براى حكومت مشكلى نمى آفريد ، چيزى باقى نمانده بود و تازه مسلمانان نيز كه با اصل اسلام و انبوه گفتارهاى پيامبر آشنايى نداشتند تاكيدى بر شناخت بيشتر دين نمى نمودند و به همان اندكه كه مى شنيدند ،خرسند مى شندند و بدان بسنده مى كردند. آن چه خواهان شناسايى بيشتر آن بودند شيوه زندگانى پيامبراسلام صلى الله عليه و آله بازماندگان و افراد خانواده او ،عوامل پيشرفت زود هنگام اسلام ،ياران صميمى حضرت و دشمنان سرسخت وى بود.
آنان در قرآن مى خواندند كه رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله مزد رسالت خويش را دوستدارى خاندانش معرفى كرده است . قل لا اسالكم عليه اجرا الا المودة فى القربى (681)
نيز شنيده بودند كه در رويداد مباهله ، به سبب حضور تنى چند از خانواده آن حضرت براى مراسم نفرين ،مسيحيان از تصميم خود باز گشتند. براى مردم شناسايى اين چند تن بسيار اهميت داشت . دوست داشتند پيشگامان يارى دهنده پيامبر صلى الله عليه و آله حمزه و ابوطالب و نخستين مرد و زن ايمان آورنده به او على عليه السلام و خديجه را بشناسند و در صورت امكان با ايشان ملاقات كنند. نيز مى خواستند بدانند آيا رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرزند يا نوادگانى از خود به جاى نگذاشته است .
حكومتيان براى اين پرسش ها پاسخى نداشتند. زيرا هر پاسخ ،ادامه حكومت آنان ، بلكه مشروعيت آن را دچار تزلزل مى كرد چه آن كه در پاسخ هر پرسش ،سخن از مردى به ميان مى آمد كه ادعا مى كرد حق خلافت از وى ستانده شده است و او كسى نبود جز داماد پيامبر صلى الله عليه و آله پسر عموى او ، على بن ابى طالب عليه السلام . از همين زمان بود كه دو طرح به اجرا در آمد :
1. معرفى عباس و خاندان او به عنوان نزديك ترين خويشاوند پيامبر(ص )
زمانى كه روانيست از على عليه السلام ،فاطمه عليه السلام و فرزندان ايشان عليه السلام سخن به ميان آيد به ناچار بايد فرد ديگرى نزديك ترين خويشاوند رسول خدا صلى الله عليه و آله معرفى شود. بهترين فرد عباس ‍ ،عموى پيامبر صلى الله عليه و آله است . وى مردى سر شناس ، ميانه رو و آرام بود. دومين زمامدار ،براى توسعه روابط خود با وى و تقويت خانواده او در مقابل بنى هاشم ،حقوق ماهانه وى را از همه شركت كنندگان در جنگ بدر و احد بيشتر قرار داد و در هر ماه هفت يا دوازده هزار مثقال نقره به او مى داد. (682)
حال آن كه عباس نه تنها در جنگ بدر ، احد ، خندق ، خيبر و تبوك حضور نداشت ، در بدر در لشكر شرك بود كه اسير مسلمانان شد.
زمانى كه در سال 18 هجرى در مدينه خشكسالى شد ،خليفه دوم عباس را روانه انجام نماز باران كرد تا شفيع درگاه الهى براى فرو فرستادن باران شود. (683)
نيز ايشان همواره سعى مى كرد عبدالله فرزند عباس را در همه جا با خود همراه ببرد. (684)
زمانى نيز به عبدالله پيشنهاد كرد فرماندار حمص شود ، به شرط آن كه از موقعيت خود براى خلافت على پس از خليفه استفاده نكند. (685)
2.برجسته سازى شخصيت ديگران
در روزگارى كه نام بردن على عليه السلام ،خديجه عليه السلام ، فاطمه عليه السلام و فرزندان آنها دشوار بود ،بر شخصيت ام المومنين عايشه افزوده مى گرديد و زنان پيامبر و دو پدر زن سر شناس او ابوبكر و عمر بازماندگان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سنت شناسان امت معرفى مى شدند. زمانى كه مردم در شناخت سنت نبوى يا ويژگى هاى رسول الله صلى الله عليه و آله دچار ترديد مى شدند به جاى پرسش از على عليه السلام ،به سوى عايشه مى شتافتند و او آن چه مى گفت - درست يا نادرست - مى پذيرفتند.
استانداران و فرماندهان
يكى از امتيازات حكمرانى ابوبكر آن است كه در دوره زمامدارى وى از بنى اميه كمتر كسى به استاندارى با فرماندهى نظامى برگزيده شده است . در حكمرانى عمر بن خطاب دستگاه حكومت بيشتر به دست امويان اداره مى شد و در ايام عثمان بن عفان تنها بنى اميه بودند كه بر همه چيز تسلط داشتند. اما در دوره هر سه زمامدار ،هيچ يك از بنى هاشم به كارى گماشته نشد ،(686)
جز آن كه گفته مى شود عمر در سه نوبت على عليه السلام را به جاى خود در مدينه به نمايندگى منصوب كرد و خود به سفر رفت :
1.در وقتى كه به بيت المقدس رفت .(687)
2.براى آماده سازى سپاهيان در نبرد قادسيه و جسر.(688)
3.در هنگام عزيمت به شام .(689)
سلمان فارسى مدت زمان كوتاهى با صلاحديد امام على عليه السلام ،از سوى خليفه دوم استاندار مداين گرديد(690)
و عمار استاندار كوفه .(691)
براء بن عازب يار نزديك امام على به فرماندهى لشكرى برگزيده شد كه قزوين را فتح كرد و با مردم آن قرارداد صلح بست . (692)
زمانى نيز عثمان بن حنيف مسئول جمع آورى ماليات كوفه گرديد.(693)
جز اينها استانداران و فرماندهان خليفه دوم اينان هستند:شام :معاويه ،(694)
مصر:عمربن عاص ،بحرين :مغيرة بن شعبه و ابوهريره دويسى ، بصره :ابوموسى اشعرى و مغيرة بن شعبه ،كوفه :سعدبن ابى وقاص و (695 )
مغيرة بن شعبه
مطالعه شرح زندگى هر يك از اينان به نگاشته اى ويژه نيازمند است و ما از ميان آنان فقط شرح كوتاهى از زندگى مغيرة بن شعبه ارائه مى كنيم .پيشتر بايد در توجيه انتخاب اين افراد دانست كه به اعتقاد خليفه ،در اعطاى مسئوليت به افراد بايد به توانايى آنان در اداره امور نگريست ،نه تعهد و ديندارى ايشان .بنابراين ،رواست كه معاويه استاندار شام و عمربن عاص ‍ استاندار مصر شود .حال آن كه معاويه از كسانى است كه سوگند يادكرد نام پيامبرصلى الله عليه و آله را از صفحه روزگار محو كند.(696)
وى تا دم مرگ شراب مى نوشيد.(697)
عمروبن عاص نيز پيش از اسلام آوردنش با هفتاد بيت شعر رسول خدا صلى الله عليه و آله را بدگويى كرده و مورد لعن آن حضرت قرار گرفته بود .ابوهريره نيز در ميان صحابيان به دروغگويى و تدليس شهرت داشت .
(698)
مغيرة بن شعبه :او از اهل طائف و از قبيله ثقيف است .در دوره جاهلى در طائف به كار بافندگى اشتغال داشت و با زبان فارسى نيز مى دانست سخن گويد.(699)
و چون در نويسندگى مهارت داشت رسول گرامى صلى الله عليه و آله وى را براى انجام امور نگارشى به كار مى رفت .در فراست ،تدبير و دور انديشى ،از بزرگ ترين سياست مداران جهان عرب ،و در اخلاق و ديندارى در پايين ترين مرتبه انسانى شناخته شده است .
عبدالحميد مداينى در باره اش مى گويد :وى بيشتر ايام را به شهوترانى و انجام پليدى سپرى كرد و در برابر خواهش نفس ،تسليم محض بود .(700)
نيز امام حسن مجتبى عليه السلام به وى فرموده است :اى مغيره ،رسول خدا صلى الله عليه و آله مى دانست كه تو مردى زنا پيشه اى !(701)
ماجراى اسلام آوردن او بدين قرار است كه در سال پنجم هجرى وى سيزده تن از همراهان حود را بين طائف و اسكندريه با حيله نا جوانمردانه كشت و اموالشان را ربود و به مدينه گريخت و در آنجا براى حفظ جان خود تظاهربه اسلام كرد.(702)
وى نخستين كسى است كه عمر بن خطاب را امير المؤ منين خواند و با اين لقب براو سلام داد.(703)
عمر او را استاندار بحرين كرد و چون مردم از او رنج بسيار ديدند به خليفه شكايت بردند(704)
و او به جايش ابوهريره را روانه آن ديار كرد.سال 17ق .
پس از بحرين ،استاندار مصر گرديد و در آنجا كار وى به رسوايى كشيد و به جرم انجام كار زشت ،به مدينه فراخوانده شد.(705)
اما در آنجا خليفه به ترفندى او را از اثبات جرم و مجازات رهانيد.(706)
در زمان معاويه نيز ديگر بار به استاندارى كوفه گماشته شد و تا سال 50 هجرى در همان منصب بود كه در گذشت .گويند وى سيصد يا هزارزن داشته است .(707)
بازخواست و دلجويى كارگزاران
مولف كتاب العقد الفريد مى نويسد : عمر بن خطاب هر چند گاه ، كارگزاران ثروت اندوزيش را به مدينه فرا مى خواند و از ايشان نسبت به اموالشان باز خواست مى كرد و آن گاهه نيمى از آن را باز مى ستاند و نمى را به آننها باز مى گرداند و آنان را همچنان بر مقام خود مى گمارد. (708)
على بن ابى طالب عليه السلام اين شيوه را ناپسند مى دانست و به خليفه مى گفت : اگر اينان را خلافكار و دزد مى پندارى چگونه نيمى از اموالى كه با خلافكارى به چنگ آورده اند را به آنها پس مى دهى و سپس بر مسئوليت و كار سابق خويش باز مى گردانى !
روزى يكى از همان باز خواست شدگان به خليفه گفت : اگر اين اموال از خداست چرا همه را از من نمى گيرى !و اگر متعلق به من است چرا نيمى از آن را از من مى ستانى ؟!(709)
آغاز كشور گشايى
الف ) فتوحات در روزگار خليفه اول
در اواخر سال دوازدهم هجرى كه نبرد با مخالفان و مردتدان تا حدودى پايان پذيرفته بود ، راه براى گشودن سرزمين هاى همسايه هموار گرديد. شام و عراق نخستين مناطقى بودند كه ابوبكر بد آنهالشكر كشيد. اين لشكركشى ها افزون بر اين كه حوزه حكومتى ابوبكر را گسترش مى داد ،اعراب را نيز به كارى غنيمت آور ، مشغول مى ساخت .
اعزام سپاهيان ، به جانب شام در سال 12 ق . و به سوى عراق در سال 13 ق .آغاز گرديد.روآورى به ايران نيز پس از فتح عراق صورت گرفته و پيروزى آن در عصر خليفه دوم نصيب مسلمانان گشته است . فتح شام :ابوبكر براى عزيمت لشكريان به شام ،نخست خالد بن سعيد بن عاص را فرمانده سپاه ساخت ،اما از آن جا كه او از هواداران على بن ابى طالب عليه السلام بود با اصرار عمر بن خطاب ، از اين سمت بر كنار گرديد و ابوبكر به جاى وى ابوعبيده جراح را امير سپاه گردانيد و يزيد بن ابى سفيان (710)
را جانشين او قرار داد.اين دو فرمانده و نيز عمرو بن عاص به جانب حمص ‍ ، شام و فلسطين حركت كردند. با شدت گرفتن نبرد روميان و مسلمانان ،عمرو بن عاص از هجوم كار ساز به سوى فلسطين و فتح آن جا به جانب سپاه ابو عبيده و يزيد شتافت و جنگ ميان سپاه مسلمانان و لشكريان هرقل هراكليوس ،امپراتور روم شرقى سه ماه در آستانه سال 13 ق . به طول انجاميد و هر بار سپاه هرقل متحمل شكست مى شد ،اما تكليف نبرد معلوم نمى گشت . در همين زمان بود كه ابوبكر ،خالدبن وليد را براى كمك از عراق روانه شام كرد و او را فرمانده كل سپاه قرار داد.
با رسيد:قشون خالد ، روميان شكست خوردند و در همين روزها بود كه خبر وفات خليفه به سپاهيان خالد رسيد. عمر بن خطاب ضمن خبر دادن مرگ ابوبكر ، خالد را از فرماندهى بر كنار و ابوعبيده جراح را به طور موقت به جاى او نصب كرد. (711)
گويند :در فتح شام جمعى از ياران و شيعيان على بن ابى طالب عليه السلام حضور داشتند. در زمره آنان نام عبدالله بن مسعود ، مقداد بن اسود ،زبير بن عوام ، هاشم مرقال و فضل بن عباس ، ديده مى شود. گر چه ابوعبيده به جاى خالد بن وليد به فرماندهى منصوب شد ،استاندارى شام در دست يزيد بن ابى سفيان قرار داشت . سياست اعطاى استاندارى به فرزند ابوسفيان ، تا حدود زيادى بنى اميه و بزرگ آنان ابوسفيان را آرام مى ساخت . چنان كه نوشته اند : حكم استاندارى يزيد برادر معاويه در حقيقن حق سكوتى بود كه به ابوسفان پرداخته مى شد. به همين سبب ابوسفيان پس از اين حكم دست ازمخالفت باحكومت ابوبكربرداشت .(712)
فتح عراق : عراق در گذشته با سرزمين كنونى تفاوت داشته است و ايران بزرگ آن روزگار شامل بخشى از نواحى عراق كنونى نيز مى شد. بنابراين عراق در آن عصر به نواحى مرزهاى غربى امپراتورى ايران گفته مى شد.
لشكركشى به عراق در آغاز سال 13 ق .در ماه محرم و به فرماندهى خالبد بن وليد صورت گرفت . (713)
خالد نخست به شهر حيره (714)
حمله برد و حاكم شهر با پرداخت نود هزار درهم ،با خالد از در آشتى در آمد و شهر تسخير مسلمانان شد. با سقوط اين شهر ،بازماندگان لخمى كه دست نشانده ايران بودند بر انداخته شدند.خالد پس از آن به شهر انبار حمله برد و آن جا را نيز فتح كرد.
گفته مى شود كه انگيزه ابوبكر در تصاحب عراق ، روانه ساختن سپاه به سوى ايران بود زيرا مثنى بن حارثه شيبانى رئيس قبيله بكر بن وائل كه در عراق مى زيست به خليفه خبر داده بود كه وضع اين ناحيه از عراق براى هجوم به ايران مساعد است . مثنى پيش از فرمان ابوبكر بارها به مرزهاى غربى ايران يورش برده و به غارت پرداخته بود و در صورتى كه سپاهى هم از مدينه به كمك وى نمى آمد ، خود براى حمله به ايران آماده بود.
حمله لشكريان ابوبكر به عراق به فرماندهى خالد بن وليد و معاونت مثنى بن حارثه حدود يك سال به طول انجاميد و سرانجام با بازگشت خالد به سوى مدينه و روانه شدن به شام ، فرماندهى سپاه عراق به مثنى بن حارثه واگذار شد و او از حيره به بابل (715)
پيش راند.
ب ) فتوحات در روزگار خليفه دوم
دامنه كشور گشايى در عصر خليفه دوم گسترش يافت . همه نواحى شام ، فلسطين ، منطقه لبنان كنونى ، ارمنستان ، بخش وسيعى از ايران ، بيت المقدس ،اسكندريه ، مصر ، طرابلس و اردن در اين دوره فتح شده است .
به طور اختصار پيرامون فتح بعضى از اين نواحى ،نكاتى خواهيم نگاشت .
فتح ايران : با درگذست ابوبكر ،مثنى بن حارثه شيبانى كه از سوى ابوبكر در عراق براى هجوم به سرزمين دولت ساسانى در تدارك سپاه بود ، با زمامدارى عمر ، كار خود را دنبال كرد. هجوم به سوى ايران به فرماندهى ابوعبيده ثقفى و به جانشينى مثى در سال 13 ق .آغاز گرديد. در آن روزگار پادشاهى ايران را جوانى دلير و كوشا به نام يزدگرد سوم به عده داشت . ابوعبيده و سپاهيانش در نزديكى كوفه كنونى از پل فرات گذشت . و با سپاه ايران به فرماندهى بهمن جادويه درگير شد. هر چند رشادت فرمانده مسلمانان و لشكريان وى چشمگير بود. حضور انبوه فيل ها در لشكر ايرانيان ،اسبان سپاه ابو عبيده را رم داد و سپاه شكست خورد و ابوعبيده كه بيباكانه بر فيل ها حمله برده بود ، در زير دست و پاى فيل ها كشته شد.
مشكل ديگر مسلمانان در آن موقعيت ،نبود راه بازگشت به اين سوى فرات بود. زيرا يكى از مسلمانان براى برانگيختن حس دلاورى و مقاومت سپاهيان ، پل را بر فرات قطع كرده بود. به هر ترتيب آنان با كوشش مثنى بن حارثه پلى ديگر ساختند و باقى مانده سپاه به اين سو آمدند و از مرگ و فرو پاشى كامل سپاه رهيدند.
شكست در نبرد جسر ، هر چند مسلمانان را رنجيده ساخت ، پيروزى سال بعد آن را تلافى كرد. نخست مثنى بن حارثه در بويب (716)
به پيروزى دست يافت و زمانى بعد سعد بن ابى وقاص در قادسيه .(717)
فرمانده ايرانيان در اين جنگ رستم فرخ زاد و شمار لشكريانش بيش از پنج برابر سپاه عرب و تجهيزات آنها فراوان بود. او گر چه از جنگ با مسلمانان بيمناك بود ، با فشار يزدگرد ناچار از تيسفون (718)
به قادسيه لشكر كشيد. نبرد دو سپاه چهار روز به سختى ادامه يافت و رستم فرخ زاد كشته شد و سپاه شكست خورد و درفش كاويان به دست مسلمانان افتاد. اين پيروزى ، در شهامت مسلمانان چندان تاثير نهاد كه آنها بى درنگ به سوى پايتخت دولت ساسانى حركت كردند و مداين را به محاصره گرتفند. اين محاصره حدود دو سال طول كشيد ولى در صبحگاهى كه صداى اذان به آسمان برخاست معلوم گشت كه مردم ستم كشيده ،ديگر نخواسته اند ستم پذير دولت شاهنشاهى باشند. ديگر بار در نزديكى خانقين امروزى نبردى ميان مسلمانان و سپاهيان ساسانى رخ داد كه به نبرد جلولا معروف است و همچون گذشته به شكست ساسانيان انجاميد. آخرين مرحله جنگ كه به سقوط كامل حكومت انجاميد در نزديكى نهاوند رخ داد. اين درگيرى هر چند سه روز بيشتر طول نكشيد ، تلفات بسيار داشت . زيرا يزدگرد ، خود آن را فرماندهى مى كرد. او كه از جنگ تيسفون گريتخته بود تصميم داشت سپاه مهاجم را به دامنه كوهستانى هاى غربى ايران بكشاند. در همين مدت ، مسلمانان ، خوزستان را تصرف كردند و از آن سو ،يزدگرد نيز همه سرداران و مرزبانان را با پيغامى گرد آورد و لشكرى افزون بر صد و پنجاه هزار نفر جمع كرد ، اما اين بار نيز شكست خورد. (719)
با اين پيروزى كه به فتح الفتوح مشهور شد شهرهاى ايران يكى پس از ديگرى بدون مقاومت مهمى به قلمرو اسلام در آمد.
فتح بيت المقدس : پس از فتح دمشق ، ابو عبيدة بن جراح به سوى بيت المقدس تاخت . وى مدت چهار ماه شهر ايليا را محاصره كرد ،اما مردم آن تسليم نشدند.در اواخر ، سپاه ابوعبيده دچار سختى و سر ما شد و اهالى شهر نيز اظهار كردند : در صورتى كه خليفه مسلمانان خود به سرزمين آنان قدم نهد با پذيرش پرداخت جزيه ، تسليم خواهند شد.
چون پيك ابو عبيده به خليفه رسيد وى از اطرافيانش نظر خواهى كرد و تنها امام على عليه السلام بود كه فرمود : رفتن خليفه به بيت القدس به صلاح مسلمانان و موجب پيروزى آنان است . از همين رو خليفه به بيت المقدس رفت و آن پيش بينى على عليه السلام تحقق يافت . (720)
در حاشيه فتوحات
در تحليل و بررسى فتوحات دوره خلفا ، تبيين امورى چند سزاوار است . از آن نمونه اين كه : آن كشور گشايى ها به چه انگيزه انجام مى گرفت ؟ هدف شركت كنندگان آن چه بود ؟ چرا على بن ابى طالب عليه السلام ، داماد دلير پيامبر(ص )، در آن نبردها شركت نمى جست ؟پس از فتح سرزمين هاى تازه ،چه تغيير و تحولى در آن مناطق به وجود مى آمد و چه فعاليت هاى فرهنگى - مذهبى صورت مى گرفت ؟ آيا پيش از هجوم ،نخست اسلام و تعاليم آن به ساكنان آن شهرها عرضه مى شد يا هجوم ها يكباره انجام مى گرفت ؟
به منظور روشن شدن پاسخ اين پرسش ها نكاتى بيان مى شود.
1. ترديدى نيست كه على بن ابى طالب عليه السلام و فرزندانش در هيچ يك از اين كشور گشايى ها شركت نجسته اند و مردم نيز مى دانستند كه با توجه به سابقه دلاورى و شهامت آن جناب ، اين سياست نه به دليل انزوا و بى تفاوتى ايشان پيش گرفته شده است و نه به موجب ترس از مرگ .تنها عليت آن بود كه وى نمى خواست خود را در خدمت كسانى قرار دهد كه آنان را غصب كننده حق خود مى دانست .اين همكارى ، دور از شان او و تاييد كننده سياست خليفه وانمود مى شد و به رفتار خليفه و سپاهيانش در اين جنگ ها اعتبار و مشروعيت مى بخشيد. جز اينها ، اطلاع ايشان از انيگزه آن كشور گشايى ها مانع از آن بود كه وى بدين آسانى ،در آن نبردها شركت جويد. آن چه براى امام على عليه السلام روا بود و از آن جلوگيرى نمى كرد ، شركت ياران و پيروانش در آن نبردها بود. حضور آنان افزون بر آن كه مايه دلگرمى سپاهيان بود ، از رخ دادن بسيارى رفتارهاى غير اسلامى سربازان ، جلوگيرى مى كرد.
تاريخ نويسان ، جز سلمان فارسى كه در حكومت خليفه دوم ، با اجازه امام على عليه السلام عهده دار استاندارى مداين گشت افراد زير را در زمره جنگجويان نبردهاى خلفا بر شمرده اند :
عمار ياسر : سواره نظام در فتح مصر و سرزمين بكر (721)
در زمان كوتاهى كه وى از سوى خليفه دوم استاندار كوفه بود با شش هزار نفر براى فتح شوشتر به كمك ابوموسى اشعرى بدانجا رفت و عهده دار گروه سواران بود. (722)
در جلولا نيز با دوازده هزار سپاهى به مقابله با يزدگرديان پرداخت . (723)
مقداد بن اسود : با همكارى عمار ياسر در فتح مصر و سرزمين بكر شركت داشت . (724)
حذيفة بن يمان : در فتح اردبيل و جنگ نهاوند و شوشتر.(725)
مالك اشتر : در جنگ با روميان نواحى شام .(726)
هاشم بن عتبه :فرمانده سپاه پنج هزار نفرى در فتح بيت المقدس ‍ (727)
و آذربايجان .(728)
براءبن عازب : در فتح قزوين و شوشتر.
حجربن عدى :در جنگ قادسيه و جلولا.
2. آن چه ما امروز فتوحات خلفا مى شناسيم در نگاه جامعه شناختى - به دور از تعصب - چيزى جز گسترش قلمرو سياسى و جغرافيايى به وسيله خشونت و لشكركشى نبود ، پديده اى كه با ديدگاه و روش رسول اكرم صلى الله عليه و آله هيچ همخوانى نداشت و هيچ ضرورتى هم آن كردار شتابانه را توجيه نمى كند.
قرآن هدف بعثت پيامبران را گسترش عدالت و تربيت انسان ياد كرده است و آن چه در دوره خلفا رخ داد ، جز كوشش براى تاسيس امپراتورى و كسب غنايم و برده گيرى فراگير چيزى نبود. روآورى به گشودن دروازه هاى كشورهاى همسايه ، زمانى انجام گرفت كه مسلمانان هنوز جز الفبايى از اسلام چيزى نمى دانستند. ارزش هاى جاهلى در نهان زندگى ايشان ريشه داشت و ارزش هاى اعتقادى در عمق وجودشان نفوذ نكرده بود. گروه جنگنده پيشتاز ، از شهامت و رزم آورى چيزى كم نداشت ، اما از كمترين بينش و تربيت دينى محروم بود. آنها زمانى در گرداب جنگ ها فرو افتادند كه برخى هنوز جز آياتى چند از قرآن ،از دين هيچ نياموخته بودند. اين ضعف عميق ، آن گاه كه با پيروزى چشمگير مادى در آميخت و طعم غنيمت و لذت را به آنان چشاند ، همان معنويت اندك را هم از ايشان زدود و به خوشگذرانى عادت داد و از ادامه راهى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله براى استوارى آن ، رنج ها كشيده بود دور كرد و از مسلمانان عناصرى ساخت كه با حفظ دنيايشان ، از هر خليفه اى پيروى مى كردند.
3. راستى آن تازه مسلمانان جنگجو و كشور گشاكه آن چنان با شتاب به فتح سرزمين هاى همسايه رو آورده بودند براى ساكنان آن سرزمين ها چه رها وردى داشتند؟!آيا تصميم داشتند آنان را از مواهب مادى بهره مند كنند- كه ايشان از مسلمانان بهرمندتر بودند - يا طرح فكرى سازنده اى براى ايشان در نظر داشتند؟
هيچ تاريخى نويسى ننوشته است كه در پى باز شدن دروازهاى اسلام به روى آن مردم ،فرهنگ اسلامى و آداب ثرآنى به آ نان تعليم داده شده باشد.اى كاش به همين اكتفا شده بود .نخستين بخشنامه پس از فتح اين كشورها ،ممنوعيت بيان نگارش حديث پيامبر صلى الله عليه و آله به بهانه مشغول داشتن مردم به قرآن بود.آن طرح ،طرح حمايت از قرآن معرفى شد،ولى در باطن جز دور افكنى زيركانه سنت پيامبر(ص )نبود.در پى اين بخشنامه هيچ فرد صحابى حق نداشت كمترين حديثى در تفسير يا توضيح آيه اى از قرآن باشد.نه فقط مردم ،اهل بيت آن حضرت نيز كه مفسران واقعى قرآن شناخته مى شدند،از اين كار ممنوع بودند.
با اين طرح ،سنت و بدعت در هم آميخت و بازشناسى آنها سخت دشوار گرديد و شبهات و خرافات ،بيش از حديث رونق گرفت و انجام فعاليت فرهنگى براى آن كه مى خواست بعدها جامعه را به سوى اسلام راستين بازگرداند بسيار مشكل و بلكه ناممكن شد.در چنين برهه از زمان ،براى خلفا و جانشينان ايشان ،خام كردن و رام نمودن مردم براى پذيرش اهداف حگومت ،كارى آسان گرديد و چون معيارهاى حق و باطل و صحيح و ناصحيح در هم شده بود بانگ مخالفتى نيز از كسى بر نمى خواست و آن كه فريادى بر مى آورد يك صد فرياد عليه او به پا مى خواست تا از پاى در آيد.
4.با ورود پر هيبت اسلام به سرزمين هاى دور و نزديك ،پيروان آيين زرتشت ،مسيح ،يهود و...عقب نشستند و خود را در برابر آن ناتوان ديدند.اما از آنجا كه اين هيبت ،از سوى خلفا پيشينيانى فرهنگ و علمى نمى شد ،سايه سنگين آن خيلى زود بر طرف شد و ديگر بار پيروان آيين ها جان تازه گرفتند.از آن پس تا سال ها نيز هيچ تبليغ و توسعه فرهنگى براى شناساندن دين ،از سوى جانشينان خلفا صورت نگرفت .
5. بر پايه آنچه گذشت بايد اعتراف كرد كه پيروزى هاى چشمگير مسلمانان و سر فرود آوردن دشمن ،نتيجه توان نظامى و تبليغ صحيح اسلام نبود ،ايمان برگرفته از تبليغات رسول الله صلى الله عليه و آله و اعتقاد به پيروزى ياشهادت بود كه آنها را پيش مى برد و با تاءسف ،همين دو عامل ،از سوى خلفا وسيله سود جويى قرار گرفت .
افزون بر اين ،چند عامل ديگر را مى توان در زمره رموز موفقيت و پيروزى مسلمانان دانست :
الف ) ايجاد انگيزه در مردم براى به دست آوردن غنيمت و تصاحب اسيران زن و مرد.
ب ) سادگى سربازان مسلمان در مقايسه با حشمت و عظمت نيروهاى مقابل .
ج )نا خشنودى مردم آن سرزمين ها از حكومت خود.
د) اين فتوحات مال و ثروت فراوانى را به جهان اسلام سرازير كرد...اين ثروت به جاى اين كه به مصارف عموم برسد و عادلانه تقسيم شود غالبا در اختيار افراد و شخصيت ها قرار گرفت .مخصوصا در زمان عثمان اين حركت فوق العاده قوت گرفت .(729)
6.پيرامون انگيزه خلفه در گسترش فتوحات به دو نكته مهم اشاره مى شود:
الف ) راه اندازى جبهه هاى جنگ با نام جهاد در راه خدا، بهترين وسيله براى جلوگيرى از اختلافات داخلى و مخالفت هاى اصولى بود.در آن موقعيت اگر كسى مى خواست براى ارجمندترين حق پامال شده خود داد خواهى كند،هرچند شريف ترين مردم باشد،فردى دنيا دوست يا رياست طلب معرفى مى شد.بنابراين ،آن دوره براى حكومتيان بهترين زمان براى نيل به اهداف سياسى و تثبيت موقعيت ،شناخته مى شد.
ب ) با توجه به آن كه پس از فتح سرزمين هاى تازه ،كمترين كوششى براى ترويج فرهنگ دينى و احاديث نبوى صورت نمى پذيرفت ،ترديد نيست كه انگيزه آن كشور گشايى ها تبليغ آيين نبوى نبوده است .بهترين بهره حكومت از آن هجوم ها گسترش قدرت و محدوده دولت مركزى و نيز تفكر سياسى و دينى آن بود.از اين رو تا عصر حضرت امام رضا عليه السلام در سراسر ايران از سوى خلفا جز آيينى كه مورد پسند خلفا باشد ،چيزى انتشار نيافت .