پس از غروب
تحليل رخدادهاي پس از رحلت پيامبر (ص)

يوسف غلامى

- ۲۰ -


فرجام خلافت
عمربن خطاب در سال 23ق .به حج رفت و پس از بازگشت به مدينه عده اى از امراى نواحى اطراف براى ملاقات و مشاوره با وى به مدينه آمدند و مغيره بن شعبه امير كوفه و خدمتكارش فيروز،معروف به ابولؤ لؤ ،در زمره آنان قرار داشتند .از آنجا كه خليفه اجازه نمى داد هيچ فرد عجم در مدينه ماندگار شود ،مغيره از خليفه خواست كه اجازه دهد فيروز در مدينه بماند.زيرا وى مردى هنرمند است و حرفه اش براى اهالى مدينه سودمند است .(730)
روزى فيروز در مدينه خود را به خليفه رساند و از باب خود مغيره به وى شكايت كرد،كه او روزى ده درهم از من باج مى گيرد و پرداخت اين مبلغ براى من دشوار است .خليفه پرسيد :حرفه ات چيست ؟ گفت :نجارى ،نقاشى و آهنگرى .وى گفت :با اين همه صنعت ،اين مبلغ زياد نيست .شنيده ام مى توانى آسيابى بسازى كه با باد كار كند!گفت :اگر سلامت بمانم ،آسيابى برايت خواهم ساخت كه در مشرق و غرب طنين اندازد.
چون آن دو از يكديگر جدا شدند خليفه گفت :اين غلام مرا تهديد كرد .از اين رخداد بيش از سه روز نگذشت كه فيروز ،تهديد خود را به انجام رساند.(731)
در سپيده دمى كه خليفه ،عمربن خطاب ،در مسجد به نماز ايستاده بود،فيروز بر او حمله برد و با خنجرى دو سر ،ضرباتى چند به شكم وى فرو كرد و ضربه اى سهمگين به زير ناف وى زد كه همان سبب مرگ خليفه شد .گويند:فيروز ،مرد ديگرى به نام كليب بن بكير ليثى و چند نفر را كه پشت سر عمر ايستاده بودند كشت و گريخت ،اما مردمى از اهل عراق بر وى گليمى انداخت و دستگيرش كرد.(732)
خليفه پس از اين واقعه سه روز بيشتر زنده نبود و پس از ده سال و ششى ماه و پنج روز ،در پايان ماه ذيحجه سال 23ق .در گذشت .سن وى در اين هنگام بيش از 62سال بود.
طرح تعيين جانشين
چون خليفه اطمينان يافت كه از ضربت ابولؤ لؤ عافيت نمى يابد در انديشه وصيت براى تعيين جانشين بر آمد .در آن چند روز كه وى در بستر بود هر دم سخنى تازه مى گفت .گاه افسوس مى خورد كه ابوعبيده ،معاذبن جبل و سالم مولا ابى حذيفه زنده نيستند تا يكى از آنها را جانشين خويش ‍ سازد.زيرا درباره هر يك از ايشان جمله اى از پيامبرصلى الله عليه و آله شنيده است كه نشانگر شايستگى ايشان براى زمامدارى است .او مى گفت :رسول خدا صلى الله عليه و آله در باره ابوعبيده فرموده است :وى امين اين امت است .درباره سالم نيز فرموده است :او خداى را بسيار دوست دارد .و معاذ نيز در دينش استوار است .(733)
زمانى هم براى شناسايى افراد ، در اين باره از آنها نظر خواهى مى كرد تا بهتر بتواند جوانب طرح آينده خود را بسنجد .روزهاى نخست چنين وانمود كه درباره جانشين خود سرگردان است .(734)
مى گفت :اگر كسى را جايگزين خود نمايم ،كسى كه از من بهتر بود ابوبكر چنين رفتار كرده است ،و اگر آن را رها سازم و كسى را به جانشينى تعيين نكنم آن كه از من بهتر بود رسول خداصلى الله عليه و آله آن را رها ساخته است .من هر چه خداوند بخواهد ،به آن اشتياق دارم .دوست داشتم از خلافت ،نجات مى يافتم ،نه خود بهره اى برده باشم و نه زيانى ببينم .(735)
تا اين زمان گفتارهاى خليفه سراسر رمز و شگفتى بود.وى در جمله اى با اشاره به على ابن ابى طالب
عليه السلام مى گويد :اگر اين مرد را به پيشوايى برگزينيد شما را به راه راست راهبرى خواهد كرد.با اين حال با ياد كرد از ابوعبيده ، معاذ و سالم ،مرده آنها را بر زنده على عليه السلام ترجيح مى دهد!
كمترين تاءثير گفتارهاى وى آن بود كه همه معيارهاى انتخاب زمامدارى را در هم فرو ريخت .(دقت شود.) پس ار آن اظهار نظرهاى متناقض ‍ ،تشخيص راه صحيح براى توده مردم كارى دشوار بود.وى سرانجام معلوم نساخت كه شيوه درست انتخاب خليفه چيست !اگر به نظر رسول خدا صلى الله عليه و آله بستگى دارد چگونه آن حضرت - به اعتقاد خليفه - امت را بدون بيان نظر خود ،رها گذاشت ؟! اگر راءى عمومى مسلمانان معيار باشد انتخاب خود وى عمر كه از سوى ابوبكر انجام گرفت ،چگونه توجيه مى شود؟!اگر سنت و عقيده پيامبر صلى الله عليه و آله بر تعيين نكردن جانشين است به چه سبب خود ايشان و خليفه نخست كسانى را براى تعيين كردند؟ اگر على عليه السلام مردم را به راه راست هدايت خواهد كرد و خليفه نيز حق انتخاب او را دارا است چگونه با تعيين وى ،زمامدارى او را امضا نكرد؟
او فرجام ،طرحى پيشنهاد كردكه هر فرد زيركى مى توانست از پيش بداند كه على ابن ابى طالب عليه السلام زمامدارى نخواهد شد و در صورتى كه او بخواهد به مخالفت با زمامداربرخيزد كشته شود.خليفه ،ابوطلحه انصارى را نزد خود خواند و به او گفت :
پنجاه نفر از انصار را برگزين و اين شش نفر :عثمان ،طلحه ،زبير ،عبدلارحمن بن عوف ،سعدبن ابى وقاص و على را در مكانى جمع كن و شما با شمشيرهاى آخته بردر آن مكان بايستيد.سه روز به آنها مهلت بده تا ايشان با مشورت هم يكى را از ميان خويش اختيار كنند.اگر پنج نفر متفق شدند و يكى مخالفت كرد ،گردن او را بزن .اگر چهار كس اتفاق نمودند و دو كس مخالف ت ورزيد،دو مخالف را گردن بزن .اگر به دو دسته سه نفرى تقسيم شدند ،پسرم عبدالله هر گروه را انتخاب كرد حق به آنان داده شود .تا برگزيده خود را اعلام كنند .عبدالله از خود راءيى ندارد و فقط مى تواند نظارت كند و در هنگام تساوى دو گروه ،در جانب يكى از آنها باشد .اگر به قضاوت عبدالله رضايت ندادند به گفته گروهى عمل شود كه عبدالرحمن در ميان آنها است و سه نفر ديگرى را اگر به مخالفت برخاستند ،بكشيد .اما اگر سه روز گذشت و كسى را انتخاب نكردند هر شش نفر را بكش و مسلمانان را رها ساز تا هر كه را خواستند خليفه گردانند.(736)
خليفه در پاسخ اين كه چرا فرزندش عبدالله را به جانشينى تعيين نمى كندت مى گويد:نمى خواهم براى خاندان خود بهره اى از خلافت قرار دهم .افزون براين ،فرزند من از انجام طلاق همسرش نيز ناتوان است .(737)
چه رسد به عهده دارى زمامدارى مسلمانان
جوانب طرح شوراى خلافت
تاريخ رندگى خليفه دوم ،سراسر جلوه سياست پيشگى است .اگر سخنرانى ابوبكر در سقيفه و در مناظره فدك ،حكايتگر مراتب زيركى و نبوغ سياسى وى باشد ،طرح شوراى شش نفرى خلافت از سوى خليفه دوم نيز نشانى از اوج ابتكار و سياست ايشان است .هرگاه جوانب آن طرح مورد بررسى و دقت قرار گيرد دانسته مى شود كه عمربن خطاب تا چه حد چاره جو ،فرصت سنج و به سياست آشنا بوده است .معاصران تيزهوش وى نيز خوب مى دانستند كه خليفه به چه علت چنين طرحى را پيشنهاد كرده است ،جز اين كه تا زمان نگذشت ژرفاى كردار او معلوم نشد .آينده نشان دادكه خليفه چه جوانبى را در نظر داشته است و وصيت او بر چه امورى تاءثير نهاد.
آن شش تن هر يك نماينده و رئيس قبيله اى به شمار مى رفتند و از موقعيت و نقش ويژه اى برخوردار بودند.
1.على ابن ابى طالب عليه السلام ،از طايفه بنى هاشم .
2.عثمان بن عفان بنى اميه .3.عبدالرحمن بن عوف (738)
بنى زهره
.4. سعدابن ابى وقاص از پدر با بنى زهره و از طرف مادر با بنى اميه پيوند داشت .
5.طلحه بن عبيدالله (739)
بنى يتيم
.6.زبيربن عوام (740)
پسر صفيه ،عمه رسول خدا صلى الله عليه و آله و شوهر اسماء دختر ابوبكر.
نخست بايد دانست كه روابط خويشاوندى و عقيدتى اين شش نفر با يكديگر چگونه است !سعدبن ابى وقاص پسر عموى عبدالرحمن و هر دو از قبيله بنى زهره اند.سعد سال ها از على عليه السلام كينه در دل داشت .زيرا دايى هاى او از قبيله عبد شمس به دست ايشان كشته شده بودند.(741)
اين كينه تا بيش از پنجاه سال باقى ماند و فرزند او عمربن سعد در كربلا لشكرى فرا روى حسين عليه السلام فراهم آورد كه مى گفتند :اى حسين ،از همه آنچه تو ازفضايل خود مى گويى اطلاع داريم ،ولى به سبب كينه اى كه از پدرت على ابن ابى طالب در سينه هاى ما مى جوشد با تو جنگ خواهيم كرد...و بر پيكرهايتان اسب خواهسم تاخت .
طلحه ،مرد ديگر شوراى خلافت ،دشمن ديرينه على عليه السلام و دوست ظاهرى عثمان و پسر عموى ابوبكر بود.در جنگ بدر پدرش به دست على عليه السلام كشته شد و پس از خلافت ابوبكر ،روابط قبيله او بنى تيم و بنى هاشم به تيرگى گراييد.(742)
امام على عليه السلام پيرامون گرايش سياسى و قبيله اى اعضاى اين شورا مى فرمايد: مردى از اعضاى شورا به سبب كينه خود ،از من رويگردان شد.(743)
عبدالرحمن بن عوف شوهر خواهر عثمان از طايفه بنى زهره است كه از ديرباز رقيب سر سخت بنى هاشم بودند.
طرح شوراى خلافت برخوردار از تدابيرى است كه به آنها اشاره مى شود.
1.تدبيرهاى نهفته طرح ،چنان در پوشش بى نظرى و خيرخواهى ارائه شد كه جز افراد بسيار هوشمند نتوانند به ژرفاى آن پى ببرند.
2.خليفه با اين كه بهتر از هر كسى به جوانب طرح خود آشنا بود و مى دانست با آن طرح چه كسى به خلافت مى رسد ،از تعيين نام او و مسئوليت سپارى به وى خوددارى كرد و در اين كار اهدافى در نظر داشت :
الف ) در صورت نامعلوم بودن شخص جانشين ،مسؤ ليت خطاهاى آينده او از خليفه سلب مى شد و بر دوش مسلمانان و اعضاى شورا قرار مى گرفت .با آن طرح ،به خلافت رسيدن عثمان در نگاه مسلمانان نوعى انتخاب عمومى پنداشته مى شد.گويا خليفه ،خبرگان امت را برگزيده تا آنها به نمايندگى از مردم ،فرد برتر خود را انتخاب كنند .براى همين بود كه پس از انتخاب عثمان كسى مخالفتى نورزيد.
ب )احتمال همدستى خليفه و آن دو فرد،بر طرف مى گرديد.خليفه حكم خلافت خود را از جانب ابوبكر ،به كوشش عثمان و از دست او دريافت كرده بود و برخى بارها به خليفه و بلكه عثمان طعنه زده بودند كه سرانجام خليفه منصب زمامدارى را به جبران تلاش گذشته عثمان ،به او خواهد سپرد .بنابراين زيركانه ترآن بود كه نامى از عثمان به ميان نيايد.
ج ) چون جانشينى خليفه بدون تصريح وى برگزيده و مشخص گردد خليفه به پايمال كردن حق على ابن ابى طالب عليه السلام كه نماينده خاندان رسول خدا صلى الله عليه و آله و طايفه بنى هاشم است ،متهم نمى شود.
دلايل و شواهدى كه نشان مى دهد خليفه دوم فقط به زمامدارى عثمان بن عفان نظر داشته است به قرار زير است :
الف ) رفتار عمربن خطاب با عثمان در دوره ده ساله خلافتش طورى بود كه همه مردم او را به عنوان شخص دوم مملكت اسلامى مى شناحتند.(744)
ب ) مؤ لف الرياض النضرة مى نويسد:
عبدالله فرزند عمر گفته است :چون پدرم زخمى به او گفتم :اى اميرالمؤ منين !چه مى شد كه با كوشش خود كسى را براى فرمانروايى اين مردم تعيين مى نمودى !پدرم گفت :مرا بنشانيد...سپس گفت والذى نفس عمر بيده لاردنها الى الذى دفعها الى اول مرة سوگند به خدايى كه جان عمر به دست اوست ،حتما فرمانروايى را به همان كسى كه اول بار آن را به من سپرد،باز خواهم گرداند.(745)
ج ) زمانى در يكى از مواقف حج از خليفه عمر پرسيدند:خليفه پس از شما كيست ؟ وى گفت : عثمان .(746)
د) چون عباس عموى پيامبر طرح شوراى خلافت را شنيد بى درنگ به امام على عليه السلام گفت :ايشان اين طرح را طورى تدوين كرده است كه عثمان به خلافت دست يابد...(747)
ه ) مؤ لف الطبقات الكبرى مى نويسد:
سعدبن عاص اموى گويد:زمانى از خليفه دوم زمينى جنب خانه خود خواستم تا خانه ام را وسعت دهم ...بعداز نماز صبح به دستور خليفه نزد وى رفتم و با او به زمين مورد نظر رفتيم .او با پاى خود روى زمين خطى كشيد و گفت :اين هم مال تو !گفتم :اى اميرالمؤ منين ،نم عيال مندم ،قدرى بيشتر دهيد .گفت :اينك اين قطعه برايت كافى است ،ولى رازى به تو مى گويم ،پيش خود نگاه دار !بعد از من كسى به حكومت مى رسد كه حق خويشاوندى رانسبت به تو مراعات مى كند و نيازمندى ات را برطرف مى سازد.من ايام خلافت عمربن خطاب صبركردم تا آن كه عثمان به حكومت رسيد و او همچنان كه ايشان گفته بود رفتار كرد.(748)
3.دور سازى على ابن ابى طالب عليه السلام از خلافت :يعقوبى مى نويسد:
خليفه در روزهاى پايانى زندگى در پى نظر خواهى از برخى افراد پيرامون مقام جانشينى خلافت ،از ابن عباس پرسيد :جز آن چند نفر ،آيا على را هم شايسته خلافت مى بينى ؟ وى گفت :با آن سابقه و فضيلت و خويشاوندى با پيامبر و دانش انبوه ،چرا شايسته نباشد!عمر گفت :سوگند به خدا كه همان طور است كه گفتى و اگر برمردم حكومت يابد آنان را به راه راست هدايت مى كند و راه روشن را در پيش مى گيرد، جز اين كه در او خصلت هايى هست !كه وى را از خلافت دور مى دارد شوخى كردن در حضور مردم ،و تكيه برراءى خود و بى اعتنايى به مردم ، با آن كه او جوانى بيش نيست .گفتم :چرا در روز خندق او را كم سن نشمرديد،هنگامى كه عمروبن عبدود بيرون تاخت و دلاوران را بيمناك ساخت و سالخوردگان از روبه رو شدن با او عقب نشينى كردند!نيز در روز بدر هنگامى كه سر از تن حريفان بر مى گرفت و...نيز چرا در پذيرش اسلام از او پيش نيافتند!
عمر گفت :سوگند به خدا كه پسر عمويت على از همه مردم به خلافت سزاوارتر است ،ليكن قريش سر بر فرمان وى نمى سپرد ،هر چند اگر او بر مردم حكومت يابد ايشان را چنان به پيروى راه درست وادارد كه هيچ راه گريزى نيابند.البته چنين كند بيعت او شكسته شود و آن گاه با او بجنگند.(749)
از اين گفتگو به خوبى معلوم مى شود كه با توجه به عيب جويى خليفه از امام على عليه السلام وى تصميم نداشته است در مطرح خود شيوه اى پى ريزى كند كه على عليه السلام زمامدار شود،چنان كه امام عليه السلام خود با صراحت همين نكته را يادآور شده است .
برخى مى گويند :علت انتخاب نكردن على عليه السلام آن بود كه عمر مى دانست مردم پيشوايى او را نمى پذيرند و اگر خليفه شود با وى بجنگند ،چنان كه صفين ،جمل و نهروان نشان داد.پاسخ اين است كه اگر پس از رحلت رسول اكرم صلى الله عليه و آله مردم به فرمان على ابن ابى طالب عليه السلام گوش مى سپردند،پديده هاى زيانبارى ماننند جنگ جمل رخ نمى داد. در روزگاران نخست پس از رحلت پيامبر(ص ) و حتى تا سال ها بعد مردم چندان از سنت نبوب دور نشده بودند.اما پس از عثمان و همتراز شدن شيوه سياسى خلفا با سنت نبوى ، مسلمانان به روشى عادت كردند كه با پيشوايى على عليه السلام سازگارى نداشت . از همين رو بود كه او را تحمل نكردند.آن ناسازگارى را نيز زمامداران پس از پيامبر(ص ) پديد آوردند.
امام على عليه السلام ضمن گفتگو با عمويش عباس مى فرمايد : مى دانم كه آنها شيوه اى برگزيده اند تا زمامدارى را از ما به جانب ديگرى سوق دهند.عباس مى گويد : شما چگونه از نقشه آنان چنين مى فهميد ؟ امام على عليه السلام مى فرمايد : عمر مرا با عثمان برابر داشته و گفته است : با گروه فزونتر باشيد و اگر دو نفر يكى را برگزينند و دو نفر ، ديگرى را ، با آن دو كس ‍ باشيد كه عبدالرحمن با ايشان است . سعد چيزى را مى خواهد كه پسر عمويش عبدالرحمن بگويد.عبدالرحمن نيز داماد عثمان است . (750)
پس اين سه همداستان خواهند بود. در آن صورت كار از دو حال بيرون نيست . يا عبدالرحمن به عثمان راى مى دهد يا عثمان به سوى عبدالرحمن متمايل مى شود. دو تن ديگر هم با من باشند باز هم سودى نمى بخشد ، چه رسد به اين كه من تنها به يكى از آنها زبير اميد دارم .(751)
عباس به على عليه السلام ميگويد : همراه ايشان مرو.و على عليه السلام مى فرمايد : مخالفت كردن را خوش ندارم ....
آن جناب در جايى ديگر مى فرمايد :
من مى دانم خلافت را به عثمان وا مى گذارند و مى دانم كه پس از آن بدعت ها و حوادثى چند رخ خواهد داد كه اگر زنده بمانم به شما خواهم گفت . عثمان اگر بميرد يا كشته شود ، خلافت را در ميان بنى اميه دست به دست خواهند نمود. (752)
با اطلاع از فرجام كار وارد شورا مى شوم ، زيرا عمر با اين فرمان رما شايسته خلافت دانسته است . او پيش از اين مى گفت : رسول خدا صلى الله عليه و آله گفته است : نبوت و خلافت در يك خانواده جمع نمى شود. بنابراين من در آن شورا حضور خواهم يافت تا براى مردم روشن كنم كه كرده عمر با روايتش متناقض است . (753)
4. نامزد كردن آن شش تن و برگزيده شدن تنها يك نفر ، از طرفى تا حدودى رضايت آنها را جلب مى كرد و عرصه فعاليت اجتماعى و حضور سياسى ايشان را فراهم مى آورد و تا همين حد ، بهانه جويى آنان بر نبود فضاى باز سياسى را فرو مى نشاند و از سويى عذر مخالفت و شورش را از آنها مى ستاند.هر يك از آنها كه در شورا شركت مى جستند و سرانجام راى قاطع نمى آوردند بايد حكومت جديد و خليفه برگزيده را به رسميت بشناسند و كمترين مخالفت را ترك كنند.در آن صورت موقعيت آنان همچون نامزدهاى انتخاباتى مى ماند كه يكى پيروز مى شود و ديگرى راى نمى آورد و بدون اعتراض بايد كنار رود.
آينه تناقضات واشكالات
طرح شوراى شش نفرى جانشينى ، آكنده از تناقضات و اشكالاتى است كه به برخى از مهم ترين آنها اشاره مى شود.
1. در روزگار زمامدارى عمر آن گاه كه عده اى بر شيوه انتخاب ايشان و خليفه قبل خرده گرفتند عمر در سخنرانى عمومى اظهار كرد : اين چه سخن است كه از بعضى شنيده مى شود كه مى گويند : اگر خليفه بميرد ما با فلانى بيعت مى كنيم ! بدانيد هر كس بدون مشورت مسلمانان با كسى بيعت كند خود و فردى كه با او بيعت شده بايد كشته شوند.(754)
آيا خليفه در روز اعلان تشكيل شوراى خلافت ، اين گفته خود را فراموش ‍ كرده بود؟! يا خود را از آن قانون استثنا مى دانست ! چگونه زمانى كه خليفه اول بدون مشورت با مسلمانان حكم خلافت را به جناب عمر بن خطاب سپرد (755)
فرمان قتل هر دو صادر نشد ؟!آيا وصيت به تشكيل شوراى خلافت بدان معنا نبود كه خليفه با جرات و استبداد راى ،حق انتخاب را از همه مسلمانان سلب كرده است ؟!او در وصيت خود زمانى حق انتخاب را به مسلمانان مى سپرد كه از ميان آن شش تن به هيچ شيوه ، كسى انتخاب نشود و خود مى دانست كه كار شورا بدانجا نمى كشد. زيرا با تدابير گوناگون ،طرح را به گونه اى ارائه كرده بود كه در هيچ صورت ، كار تعيين زمامدار به مردم واگذار نشود!
2. تا آن جا كه بر ما روشن است هيچ تاريخ نگارى ننوشته است كه كسى پس از بيان آن وصيت ، بر خليفه خرده گرفته باشد. شواهد نشان مى دهد كه هيبت و خشونت رفتار خليفه ،به خصوص در سه روز آخر عمر ، تا بدان حد اوج داشت كه كسى را جرات اعتراض نبوده است . در غير اين صورت سزا بود از وى بپرسند به چه سبب بايد نظر آن گروه سه نفرى را كه عبدالرحمن در ميان آنان است بر گروه ديگر ترجيح دهند ؟!چرا اختيار كار از همان ابتدا به عبدالرحمن سپرده نشد ؟ خليفه كدام يك از آن شش نفر را براى عهده دارى زمامدارى شايسته تر مى ديد ؟ چرا مانند ابوبكر كه مى گفت به خداوند خواهم گفت بهترين فرد اين امت را برآنان امير قرار دادم ، وى بهترين عضو شورا را معين نكرد ؟ بر چه اساس او حق يافت كه جانب عبدالرحمن بن عوف را بر داماد و پسر عموى پيامبر(ص )، على بن ابى طالب عليه السلام ، و ديگران ترجيح دهد ؟
اگر مسلمانان در برترى على عليه السلام بر ابوبكر اختلاف داشتند ، هيچ گاه در برترى او بر عبدالرحمن بن عوف ترديد واختلاف نداشتند. با آن كه صدها سال نگارش تاريخ در دست خلفا بوده است ،تا اين زمان در هيچ كتاب تاريخى نمى توان نام محققى را يافت كه براى عبدالرحمن بن عوف خصوصيات برجسته اى افزون بر امتيازات على بن ابى طالب عليه السلام يا حتى زبير بن عوام بر شمرده باشد ، حال آن كه شيوه اجراى طرح شورا از سوى خليفه طورى تعيين گرديد كه در حقيقت عبدالرحمن دو راى داشته باشد. زيرا با تمايل وى به هر گروه - حتى اگر كس ديگرى راى خود را به عبدالرحمن واگذار نميكرد - جانب او ترجيح مى يافت و راى گروه سه نفرى كه وى در ميان آنها است راى نهايى شناخته مى شد.
او به خوبى مى دانست كه فرد پيروز آن گروه ، عثمان است . با اين حال گرداننده صحنه شورات را عبدالرحمن قرار داد تا راز نهفته طرح ، مخفى بماند (756)
و هيچ كس نتواند خليفه را متهم سازد كه او از همان نخست به زمامدارى عثمان راى داده است . پيشتر نيز خوانديم كه عبدالرحمن و عثمان در هنگام وفات ابوبكر نيز تنها مشاوران ابوبكر بودند. عمر نيز در آستانه وفات ساعت ها با اين دو به طور خصوصى به گفتگو پرداخته بود.
صد تعجب كه خليفه رمز انتخاب فرمانروايى مسلمانان را به كسى مى سپرد كه خود در نكوهش وى گفته است : تو مرد سست اراده اى كه از اداره خانواده ات نيز ناتوانى . (757)
3. چون خليفه اعضاى شورا را نزد خود فرا خواند ، نخست گفت : شما را بدان سبب برگزيدم كه رسول اكرم (ص ) در هنگام وفات از شما راضى بود. سپس هر يك از آن را به دارا بودن اوصافى چند نكوهش كرد. جز عيبى كه به على عليه السلام نسبت داد معايبى كه براى ديگران بر شمرد تا بدانجا زشت و خفت بار است كه امت مسلمان بايد از وجود چنين زمامدارانى ، شرمسار باشد. در حقيقت بر شمارى آن ويژگى ها براى آن پنج نفر - به خصوص آن چه كه به عثمان گفت - بدترين جسارت به امت اسلام بود ، كه چنين كسانى بر ايشان حكمرانى مى كنند.
خليفه در حضور آن شش تن معايب هر يك را صراحت بر شمرد.(758)
به طلحه گفت :تو همان كسى هستى كه وقتى آيه حجاب (759)