ج ) در كتاب صحيح مسلم مى خوانيم : از عايشه پرسيدند : اگر
رسول خدا براى خود جانشين تعيين مى كرد ، چه كسى را بر مى گزيد ؟ عايشه گفت :
ابوبكر را. پرسيدند : پس از او چه كسى را ؟ گفت : عمر را. پرسش شد : آن گاه چه كسى
را انتخاب مى نمود ؟ گفت : ابوعبيده جراح را. پس از اين سه نفر ، از ديگرى نام
نبرد.
(320)
د) پيشتر خوانديم كه ابوبكر در هنگام وصيت همين كه مى خواست نام جانشين خود را
بگويد ، بى هوش شد و عثمان به تشخيص خود نام عمر بن خطاب را نوشت . زمانى كه ابوبكر
به هوش آمد ، نگاشته او را تاييد و امضا كرد.
(321)
راستى عثمان از كجا دانست كه ابوبكر حتما عمر بن خطاب را جانشين خود قرار مى دهد ؟
ابوبكر خود همين موضوع را از عثمان پرسيد و او در پاسخ گفت : مى دانستم كه اين لطف
را از او دريغ نكرده ، جز وى كسى را به جانشينى تعيين نخواهى كرد.
(322)
حال با توجه به اين كه خليفه دوم نيز در هنگام مرگ مى گويد : اگر ابوعبيده زنده بود
بدون مشورت هيچ كس ، خلافت را به او مى سپردم .و آن گاه شورايى تعيين مى كند كه در
هر صورت عثمان به زمامدارى برسد ، آيا جاى ترديد باقى است كه اين چند تن از سال ها
پيش ، بر اين تصميم ، هم نظر بوده اند.
در هنگام وفات خليفه دوم ، از اين چند يار ديرين ، جز ابوعبيده ، سالم بن عبيد نيز
در گذشته بود و اگر او هم زنده بود خلافت به عثمان نمى رسيد ، چنان كه عمر به همين
نكته تصريح كرد.
3. در خطبه بانو حضرت فاطمه زهرا عليه السلام درباره فدك ، جملاتى بيان شده است كه
به همدستى عده اى براى به چنگ آوردن منصب فرمانروايى مسلمانان ، اشاره دارد.
و الرسول لما يقبر ابتدارا زعمتم خوف الفتنة الا فى الفتنة
سقطوا و ان جهنم لمحيطة بالكافرين . فلما اختار الله لنبيه دار انبيائه ماوى
اصفيائه ظهرت فيكم حسكة النفاق ... و اطلع الشيطان راسه من مغرزه ها تفابكم فالقاكم
لدعوته مستجيين و للغرة فيه ملاحظين .
رسول خدا هنوز دفن نشده بود كه شما به بهانه هراس از بروز فتنه ،به سوى منظور خويش
شتافتيد.اين فرموده قرآن است كه آنها خود در فتنه فرو رفتند و راستى كه جنهم بر
كافران احاطه دارد. چون خداوند پيام آور خود را به سوى جايگاه بلند پايه پيامبران و
برگزيدگان خود فرا خواند ، در ميان شما دشمنى ريشه گرفته از نفاق نمايان شد...و
شيطان سر خود را از مخفيگاهش بيرون آورد. همانند لاك پشتى كه با اطمينان از رفع
خطر ، سر خويش را از لاك بيرون مى كند. شيطان شما را به سوى هدف خود خواند و همه را
فرمانبر خويش يافت ، كه در پذيرش نيرنگ هاى او ، بدون كمترين مقاومت ، پيرويد.
در بخشى ديگر مى فرمايد:
تتربصون بنا الدوائر و تتوكضون الاخبار.
در انتظار حوادث ناگوار براى ما بوديد و مواظب دريافت اخبار.
4. چون محمد فرزند ابوبكر در پى نامه اى ، معاويه را به نافرمانى از امام على عليه
السلام سخت نكوهش كرد ، معاويه در پاسخ وى نامه اى نگاشت كه به صراحت در آن مى گويد
آن چه او پيش گرفته است به پيروى از دو زمامدار نخست بوده است .
معاويه مى نويسد :
ما و پدرت ابوبكر فضل و برترى فرزند ابوطالب را مى دانستيم و حق او را بر خود لازم
مى شمرديم . پدر تو و فاروق
(323)
عمر ، اولين كسانى بودند كه حق على را غصب كردند و با وى مخالفت نمودند. اين دو
نفر، بر طبق نقشه قبلى ، دست اتفاق به يكديگر دادند ، سپس على را به بيعت خود
خواندند. چون على خوددارى و سرپيچى نمود درباره او تصميم هاى ناروا و انديشه هاى
خطرناك گرفتند ، تا آن جا كه على با ايشان بيعت نمود و تسليم آنان گرديد. اما هرگز
اين دو نفر او را در كارهاى خود شركت نمى دادند و در امور محرمانه ، وى را آگاه نمى
كردند ، تا خداوند جان هر دو را گرفت . بنابراين ، آن چه اكنون ما بر آنيم ، اگر
راه صواب و حقيقت باشد ، پدر تو پايه گذار آن است و ما شريك هاى اوييم . اگر پدرت
چنان نمى كرد ما هرگز با فرزند ابوطالب مخالفت نكرده ، مسند خلافت را به او واگذار
مى نموديم ،ليكن پدر تو ، پيش از ما چنين سياستى درباره وى پيش گرفت . ما هم مانند
پدرت با او رفتار كرديم . حال يا پدرت را عيب كن يا از سرزنش ما دست بردار. درود
خداوند بر كسى كه توبه نمايد !
(324)
5. در ماجراى روانه شدن ابوبكر و عمر به سوى سقيفه ،نكاتى حايز اهميت است :
الف ) آن دو كس كه خبر گرد همايى سقيفه را به اطلاع عمر رساندند ، كه بودند و چرا
در آن جمعيت اين موضوع را فقط به عمر بن خطاب خبر دادند ؟
ب ) چرا عمر پس از اطلاع يافتن ، موضوع را فقط با ابوبكر در ميان مى نهد ؟
(325)
ج ) چرا وقتى براءبن عازب
(326)
در جستجوى افراد سرشناس قريش در خانه پيامبر صلى الله عليه و آله ابوبكر و عمر را
نمى بيند ،به فكر فرو مى رود كه گويا توطئه اى در حال وقوع است ؟
(327)
د) چگونه آن دو نفر براى رفتن به سقيفه ،مساله اجتماع انصار را به على يا عباس خبر
نمى دهند و در راه ، فقط ابوعبيده جراح را با خويش همراه مى سازند ؟
ه ) چون گفتگوى سقيفه به پايان مى رسد ، عمر بن خطاب ، بى درنگ همه را به بيعت
ابوبكر فرا مى خواند و بعدها در نقل رخداد آن روز مى گويد : به خدا سوگند ، ما در
آن موقعيت هيچ كارى را بهتر و تاثير گذارتر از بيعت با ابوبكر نديديم . زيرا
ترسيديم از آن مردم جدا شويم و كار بيعت را يكسره نكنيم و آنها با ديگرى بيعت كنند
و آن گاه ما ناگزير شويم از چيزى كه مورد قبول ما نباشد اطاعت كنيم يا با آنها ستيز
نماييم . آن وقت فتنه بر پا و فساد ظاهر و غالب شود.
(328)
منظور ايشان از ما چه كسانى است ؟ آيا مگر پيشتر ميان او و گروهى ديگر پيرامون
موضوع خلافت ، هماهنگى و گفتگويى رخ داده است ؟!
توضيح پرسش ها
بر پايه اسناد تاريخى ، آن دو كس كه اجتماع انصار را به عمر خبر دادند ، معن
بن عدى
(329)
و عويم ساعده بودند. پيش از رسيدن عمرو همراهانش به سقيفه ،از مهاجران كسى در
گردهمايى سقيفه حضور نداشته است . عويم از طايفه اوس و معن نيز هم پيمان مهاجران
بود و هر دو رابطه صميمى با عمر و ابوبكر داشتند. گفتگوهاى خشونت آميز اين دو با
انصار اين نظر را تقويت مى كند كه آن دو قبل ، از با خبر ساختن عمر ، اميد داشتند
بتوانند عزم واتحاد انصار را تا پيش از رسيدن مهاجران فور پاشند ، ولى چون از سوى
انصار رانده شدند و جستجوى عمر و ابوبكر به مسجد و خانه پيامبر روى آوردند و آنها
را به كمك طلبيدند.
(330)
ابن ابى الحديد مى نويسد : اين دو نفر در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله به
ابوبكر علاقه وافر داشتند و در مدينه ، اين دوستى به دشمنى با سعد بن عباده در
آميخت . هر دو در تحريك و تقويت عمر و ابوبكر براى شكست سعد بن عباده سهم به سزايى
داشتند. نيز بيشتر تاريخ نويسان نام اين دو تن را در ميان افرادى كه براى بيعت گيرى
از اميرمومنان على عليه السلام به خانه آن حضرت هجوم بردند ، ذكر كرده اند. ابن
اثير مى نويسد : رسول خدا صلى الله عليه و آله بين معن بن عدى و برادر عمر زيد بن
خطاب پيمان برادرى بست .
(331)
اين هر دو در زمان خلافت ابوبكر در نبرد با مرتدان اهل يمامه كشته شدند.(332)
عمر بن خطاب خود را تا بدانجا مرهون عويم بن ساعده مى ديد كه بر سر قبرش گفت : از
زمينيان كسى نمى تواند ادعا كند كه بهتر از صاحب اين قبر وجود دارد.
(333)
خبر رسانى اين دو به مهاجران ،انصار را چنان خشمگين و رنجيده كرد كه روزى پس از
سقيفه ،انصار بار ديگر گردهم آمده ، تصميم گرفتند كه اين دو را ادب كنند ، اما به
هر صورت ، اجتماع ايشان به سكوت و آرامش پايان پذيرفت .
(334)
از مجموع آن چه گذشت به دست مى آيد كه پيش از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله
پيرامون موضوع جانشينى حضرت ، از سوى اين عده نشست ها و گفتگوهايى انجام گرفته است
و همه از تصميم يكديگر اطلاع داشته اند و چنين معلوم مى شود كه عمر بن خطاب بر پايه
همان گفتگوها ، در سقيفه طرحى نزديك تر به خلافت خود در ذهن داشته است كه با زيركى
ابوبكر مدتى از هدف خود دور مى شود.
از مغيرة بن شعبه در اين باره چنين رسيده است كه وى به عمر مى گويد : زمانى كه
ابوبكر عهده دارى خلافت را به تو واگذاشت ، به چه سبب آن را نپذيرفتى و حال به
رفتار آن روز ابوبكر خرده مى گيرى و با تاسف از آن ياد مى كنى ؟!
عمر مى گويد : من تو را از مردان هوشمند عرب مى شناختم .گويا تو آن روز آنجا حضور
نداشتى كه ابوبكر چگونه مرا فريب داد.البته من نيز او را فريفتم .(335)
تصميم قبلى ما آن بود كه من خليفه شوم ، ولى او با زبردستى ، خلافت را از چنگ من
خارج ساخت .
6. نمى توان انكار كرد كه دختران ابوبكر و عمر عايشه و حفصه در آن هماهنگى ها نقش
به سزايى داشته اند. تاريخ نگاران اهل تسنن از ابن عباس چنين نقل مى كنند : رسول
خدا صلى الله عليه و آله روزهاى پايانى عمر را مى گذراند كه روزى براى بيان پاره اى
سفارش ها ، على بن ابى طالب را به حضور فراخواند. عايشه گفت :چه مى شود اگر ابوبكر
را فراخوانى !و حفصه مى گفت : بهتر كه عمر را طلب كنى ! به اصرار آن دو زن ، ابوبكر
و عمر نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمدند و پيامبر صلى الله عليه و آله به
ايشان فرمود : اگر با شما كارى داشتم كسى را به سوى شما مى فرستادم .برخيزيد و
برويد.(336)
بعد كه عايشه چنين ديد گفت : به خدا قسم ، كسى جز على را نمى خواهد. او را بگوييد
تا بيايد. سرانجام على به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد و هر دو زمانى
طولانى نجوا كردند
(337)
بعدها نيز اين چندتن هيچ يك در ظاهر بر ضد ديگرى به كارى اقدام نورزيدند و تا زنده
بودند از يكديگر پشتيبانى كردند.
(338)
كوشش عمر براى تثبيت حكمرانى ابوبكر تا بدان حد بود كه ابن ابى الحديد مى نويسد :
اگر كوشش هاى او نبود ابوبكر به خلافت نمى رسيد.
(339)
عمر در پاسخ ابوموسى اشعرى مى گويد : به خدا سوگند ، اگر از برادرم زيد بن خطاب
اطاعت مى كردم و سخن او را به كار مى بستم ابوبكر هرگز شيرينى خلافت را نمى چشيد...
پس از آن كه او خلافت را در دام خويش انداخت من چاره اى نديدم جز اين كه براى مدت
زمانى صبر كنم و در انتظار بازگشت خلافت به خود باشم .
(340)
7. امام على عليه السلام زمانى كه عمر مى كوشد او را به بيعت با ابوبكر مجبور سازد
، به عمر مى گويد : احلب يا عمر حلبا لك شطره . اشدد له
اليوم ازره ليرده عليك غدا: اى عمر ، نيك بدوش كه بهره اى از آن به تو مى
رسد. امروز كار را براى او محكم نما تا فردا به تو باز گردد.(341)
فصل پنجم : ياد زدايى از غدير
پرده بردارى از انگيزه ها
حدود دو ماه پس از واقعه غدير،رسول خدا صلى الله عليه و آله دنيا را بدرود
گفت : در غدير حدود صد هزار تن از مسلمانان مشاهده كردند كه پيامبر صلى الله عليه و
آله با جملاتى رسا و بدون كمترين ابهام ،على ابن ابى طالب عليه السلام را هدايتگر
امت ،سرپرست و زمامدار مسلمانان و جانشين خود معرفى نمود.تاريخ هيچ گزارش نكرده است
كه در آن اجماع بى نظير، كسى كمترين سخن اعتراض آميزى در باره اين انتخاب بيان كرده
باشد.(342)
نخستين تبريك گويان به على ابن ابى طالب عليه السلام عمربن خطاب و ابوبكر بن ابى
قحافه بودند.(343)
پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله در حالى كه هنوز پيكر مقدس آن بزرگوار دفن
نشده بود،مردم در خرد شمردن موقعيت و منزلت على عليه السلام چنان بر يكديگر سبقت
گرفتند و در پايمال كردن حق او پيش تاختند كه گويا پيرامون منزلت او كمترين سخنى از
هيچ كس نشنيده اند و پيامبر آن سخنان رادر تاءكيد بر بى مقدار ساختن وى بيان كرده
است
.آيا مى توان در كوشش پيامبر صلى الله عليه و آله براى معرفى جايگاه على بن ابى
طالب عليه السلام ترديد كرد؟ آيا رسول گرامى صلى الله عليه و آله در روزهاى پيش از
رحلت نفرمود:به زودى آشوب ها همچون پاره هاى امواج تاريك شب به سوى امت من روى مى
آورد.بنابراين ،حضرت از همه رويدادها با اطلاع بود و در آگاه ساختن امت تا مى
توانست ،كوشيد و چه بسا همان تاءكيدها و پيش بينى ها بود كه منافقان ورزيده مدينه
را بيش از پيش به چاره جويى و پنهان كارى واداشت .
آنچه در اين فصل دنبال مى شود پاسخ اين پرسش است كه سياست پيشگان آن روزگار،چگونه
غدير را از يادها زدودند؟ دوستداران پيامبر صلى الله عليه و آله صحابيان ،انصار و
اهالى مدينه به سبب چه علل وعواملى ديت از يارى اهل بيت عليه السلام برداشتند و بر
ستم به حاندان رسول گرامى اسلام (ص ) رضايت دادند و در مقابل ،مهاجمان دم فرو بستند
و حتى تا ده ها سال كمترين جانبدارى نتيجه بخشى از بنى هاشم ،ننمودند؟
براى يافتن پاسخ صحيح ،بايد به چند نكته توجه داشت
.1.آنچه از تاريخ آن روزگار به دست ما رسيده است اغلب از منابع غير شيعه و به وسيله
تاريخ نگاران عهد اموى و عباسى است .به همين علت ،نمى توان اخبار موجود را كامل و
درست پنداشت .تحليل و قضاوت پيرامون رويدادى كه در ده ها قرن پيش رخ داده و بيشتر
جزئيات آن از ما پنهان مانده است ،كارى دشوار و حتى غير ممكن به نظر نمى رسد.
گذشته از اين ،خفقان آن ايام ،بسيارى از حوادث را كتمان ننموده يا دگرگون ثبت كرده
است .وقتى بيان و نگارش حديث پيامبر خدا صلى الله عليه و آله پيرامون مسايل اخلاقى
و احكام ،براى مدت صد سال ممنوع باشد،طبيعى است كه اخبار سياسى - اجتماعى آن دوران
به سختى به نسل بعد منتقل شود. بنابراين ،تصوير روشنى از رويدادها فراروى ما نيست
تا بدانيم اصحاب سقيفه ،عمل خود را چگونه توجيه كردند و مردم براى سكوت خود چه عذرى
مى آورند و چگونه خام شدند.
به گفته يك نويسنده انديشمند:تاريخ 23 ساله حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله به
همان اندازه روشن است كه تاريخ سه روزه بعد از حضرت ،تاريك .
(344)
2.در تحليل علت سكوت مردم يا انگيزه اقدام مهاجر و انصار،چند موضوع را بايد از
يكديگر متمايز ساخت :
الف ) سياست پيشگان فعال آن روز به چه شيوه اى ياد غدير را از خاطرها زدودند و مردم
را به بى تفاوتى سوق دادند؟
ب )انگيزه انصار در تشكيل گرد همايى سقيفه چه بود؟
ج ) مهاجران چه دليل و انگيزه اى براى رفتار هود داشتند؟ آنهاپس از تسلط بر اوضاع
،براى تثبيت موقعيت سياسى خود چه اقداماتى پيش گرفتند؟
د) آيا اهالى مدينه همگى به سكوت و بى تفاوتى رضايت دادند؟ علت اين رفتار چه بود؟
ه ) خاندان پيامبر و دوستداران اهل بيت عليه السلام چه كردند؟
3.اهالى مدينه در موضع گيرى خود نسبت به رويدادهاى پس از رحلت رسول اكرم صلى الله
عليه و آله چند دسته بودند:
الف . دسته اى چون مقداد،سلمان و ابوذر ،تا پايان از اهل بيت عليه السلام جانبدارى
كردند و تا امام با مخالفان خود بيعت نكرد،بيعت ننمودند. بعد از آن نيز پيوسته در
مراقبت كامل حكومتيان قرار داشتند و با شكنجه ،به سكوت واداشته مى شدند.
جز اينان ،حاميان ديگرى هم بودند كه بايد آنها را پيروان سياسى على ابن ابى طالب
عليه السلام برشمرد.اين عده ،حمايتشان با انگيزه هاى جاهلى و قومى آميخته بود،بدين
صورت كه پيامبر(ص ) از قريش و بنى هاشم بود و على عليه السلام نيز از بنى هاشم است
و بر اساس ارزش هاى قبيله اى ،بايد به جانشينى او انتخاب شود.شايد بتوان گفت :اين
عده با حمايت از على عليه السلام مى خواستند در سايه حكومت او موقعيت سياسى خود و
قبيله شان را حفظ كنند، همان طور كه بعدها در آغاز حكومت امام ،چنين كردند.آنها مى
خواستند با به قدرت رسانيدن على ابن ابى طالب عليه السلام كه از فضايل شرايط و
حمايت عمومى بهره مند است ،سهمى براى خود در حكومت او منظور دارند و پس از چندى
،قدرت و حكومت را به درون حزب و قبيله خود منتقل كنند.
با نگاهى به كارنامه سياسى اين عده ،به وضوح روشن مى شود كه آنان پس از ديدن
كمترين كدورت و با دست نيافتن به قدرت و اهداف سياسى خويش ،على عليه السلام را رها
كرده جبهه جديدى در مقابل او گشودند.جنگ جمل به همين علت بر پا شد و در جنگ صفين
عده اى بدين انگيزه به على عليه السلام مدد رسانيدند تا عليه شام وارد عمل شده ،از
آنان انتقام بگيرند و سيادت كوفه را بر شام تثبيت كنند.(345)
ب .گروه سازمان يافته ديگرى كه عدد آنها كم نبود،در انتظار رحلت پيامب اكرم صلى
الله عليه و آله به سر مى بردند و مصمم بودند كه بر هر بها ،مانع زمامدارى على ابن
ابى طالب عليه السلام شوند.اينان از مدت ها قبل خود را براى حكمرانى آماده ساخته
بودند.
ج .جمعى نيز مسلمانان عادى بودند كه چندان به امور سياسى و اجتماعى كارى نداشتند و
ايمان به اسلام نزد آنها جز ترك برخى گناهان و انجام بعضى واجبات ،مفهوم ديگرى
نداشت .اينان اغلب از مقام شامخ امامت و وجوب پيروى از امام -بدان حد كه ما امروز
معتقديم - چيزى نمى دانستند.گاه برخى از همان مسلمانان ناآگاه به پيروى از سران
نفاق ،به فرمان هايى كه در بردارنده احكام شرع نيست ،بى مانع است .(346)
آن مردم اگر هم از قدرت يافتگان جانبدارى مى كردند يا روزگار به بى تفاوتى مى
گذراندند،غرضشان عناد با اهل بيت رسول اكرم صلى الله عليه و آله نبود و اگر ديگرى
هم به قدرت دست مى يافت ،شيوه اى جز اين اختيار نمى كردند.
عبدالحميد مداينى در اين باره ،سخن استادش را چنين نقل مى كند
گروهى كه در همه جا اكثريت را تشكيل مى دهند توده مردم و در همه ادوار يافت مى
شوند،از خود،راءى ثابتى ندارند.باد به هر طرف بوزد به آن سوى متمايل مى شوند.اينان
تقليدگر هستند،نه پرسشى دارند،نه افكارى و نه بحث و جدلى مى كنند.هميشه تابع و پيرو
قدرت حاكم هستند.اگر نماز واجب را هم از برنامه حذف كنند،آنان آن را ترك مى كنند.
به همين علت بود كه دستورهاى صريح پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در مورد خلافت
على ابن ابى طالب عليه السلام پايمال و كهنه گرديد و پنهان ماند و بيعت با ابوبكر
قوت گرفت و مشغول بودن بنى هاشم به جنازه پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مجال را
براى فعاليت آنان آزاد گذاشت و زمينه تقويت آنان را در مخالفت با دستورهاى پيامبر
اكرم صلى الله عليه و آله آماده نمود.(347)
در عصر مردمانى چنين خام و خمود،هرگاه گروهى بتوانند در كمتراز چند ساعت به حكومت
دست يابند و بر اوضاع مسلط شوند،آرام كردن و همراهى ساختن ايشان ،چندان دشوار نيست
.
اركان سياست ياد زدايى
در پى تشريح اين گفته و نيز تبيين هر چه بهتر اوضاع اجتماعى مدينه پس از
رحلت پيامبراكرم صلى الله عليه و آله به عوامل بى تفاوتى مردم مدينه در انتخاب راه
صحيح و نيز به زمينه هاى به حكومت رسيدن مخالفان اهل بيت عليه السلام اشاره مى كنيم
.
كتمان فضايل على ابن ابى طالب عليه
السلام
بر پايه روايات موجود در كتاب هاى شيعه و سنى ،رسول خدا صلى الله عليه و آله
در موارد بى شمارى از فضايل پسر عمويش على ابن ابى طالب عليه السلام براى مردم سخن
گفته است ،اما بايد دانست كه اين اخبار،چنان كه ما در زمان خود آنها را فراوان
،مدون و گويا مشاهده مى كنيم ،در آن دوره نزد همگان چنين نبوده است ،به خصوص كه
بيشتر مردم مدينه و نواحى اطراف ،از سواد و استعداد نوشتن محروم بودند و نگاشته ها
نيز اغلب ،آيات قرآن نبود.
از طرفى برخى از پيرامونيان پيامبر صلى الله عليه و آله كه خويشتن را فاميل حضرت و
منسوب به او مى دانستند ،از دير باز به موجب حسد ،در كتمان فضايل و امتيازات على
ابن ابى طالب عليه السلام از هيچ كوششى فرو گذار نمى كردند.(348)
بارها بر ضد او شايعه مى پراكندند.در اخبار غير شيعه ،نماى اين شايعات كم نيست
.زمانى شايع كردند كه آيه 57 سوره اخزاب كه آزار دهندگان به پيامبر صلى الله عليه و
آله را لعن كرده و وعده عذاب داده است در شاءن على ابن ابى طالب عليه السلام نازل
شده است .زيرا او مى خواست بر خلاف رضايت فاطمه عليه السلام دختر گرامى رسول خدا
صلى الله عليه و آله دختر ابوجهل را به عقد و ازدواج خود در آورد!(349)
درغزه تبوك شايع كردند كه پيامبر صلى الله عليه و آله از شدت نفرت به على ،وى را
همراه خود به جنگ نبرد،تا در كنارش نباشد!(350)
بر پايه همين امور از ديرباز هرگاه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى خواست از
فضايل دامادش حقيقتى بيان كند، مخالفان به شيوه هاى مختلف از بيان و انتشار آن
جلوگيرى مى كردند. در كتاب صحيح بخارى و مسلم در ده ها روايت چنين مى خوانيم :چون
سخن پيامبر بدين كلام رسيد عده اى فرياد كردند يا تكبير گفتند و نگذاشتند حضرت سخنش
را به پايان برساند.(351)
از آن نمونه ،در خبر جابربن سمره چنين آمده است :از حضرت ختمى مرتبت شنيدم كه
فرمود:پس از من دوازده تن ،امير و خليفه خواهند گرديد.آن حضرت سپس جمله ديگرى فرمود
كه از هياهوى عده اى درست نشنيدم .پدرم كه به حضرت نزديك تر بود گفت :جمله اى كه تو
نشنيدى اين بود:همه آن دوازده تن از خاندان قريش مى باشند.(352)
در مجموعه اخبار مشابه اين حديث ،به طور معمول قسمتى از حديث حذف شده و تنها به
ضميمه ديگر روايات است كه مى توان از مفاد مجموع حديث اطلاع حاصل كرد.(353)
بنابراين ،با وجود كوشش پيامبر صلى الله عليه و آله در بيان فضايل على عليه السلام
و جايگاه ويژه او پس از پيامبر،نمى توان انكار كرد كه در بسيارى از مواقع نيز دسيسه
ها و صحنه سازى هاى رياست طلبان مانع از بيان يا انتشار اين اخبار مى شده است و اين
توطئه ها چنان كار ساز بود كه در بازگشت از حجة الوداع چون آيه ((يا ايها الرسول
))نازل شد، رسول خدا صلى الله عليه و آله نخست در ابلاغ آن به مردم درنگ كرد.زيرا
بيم داشت كه رياست جويان فرصت طلب با اعتراض ،مانع پذيرش عمومى شوند يا برضد حضرتش
توطئه كنند .به همين علت تا نويد الهى بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل
نگرديد،كه خداوند تو را از شر توطئه هاى مردم حفظ خواهد كرد،حضرت موضوع زمامدارى
على ابن ابى طالب عليه السلام را آن گونه آشكارا بيان نفرمود.
همدستى براى انحراف افكار عمومى
شمار حاضران در غدير خم حدود صد هزار تن ياد شده است .از اين عده ، افرادى
كه به مدينه باز گشتند انبوه نبود.زيرا پيش از رسيدن به مدينه ،شاميان به سوى شام و
گروهى به سوى يمن و جنوب عربستان شتافتند .از ده هزار نفرى كه از مدينه با پيامبر
اكرم صلى الله عليه و آله آهنگ مكه كرده بودند،(354)
جمعى از مردمان نواحى اطراف بودند كه در مدينه به رسول اكرم صلى الله عليه و آله
پيوسته بودند.
در اين ميان ،برخى زن و عده اى سالخورده بودند كه در هيچ يك از صحنه هاى اجتماعى
حضور نداشتند تا نقشى ايفا كنند.از آن جمع چهار،پنج هزار نفرى بسيارى بردگان و
مستضعفانى بودند كه از مناطق مختلف بر پيامبر وارد شده بودند و در مدينه ،قبيله و
خويشاوندى نداشتند،مانند اهل صفه .پس تنها نيمى باقى مى ماند كه بيش از دوهزار نفر
نمى باشند.اينها هم به طور معمول فرمانبردار رؤ ساى قبايل و در مقابل نظام عشايرى
،خاضع بودند.جز اينها گروهى به دستور رسول اكرم در سپاه اسامه پايگاه جرف در بيرون
مدينه به سر مى بردند و در شهر حضور نداشتند تا منشاء تصميمى باشند.(355)
گروهى نيز كسانى بودند كه عهد بسته بودند نگذارند زمامدارى پس از پيامبر صلى الله
عليه و آله به على ابن ابى طالب عليه السلام منتقل شود.به خوبى معلوم است با تبليغ
، توطئه يا تطميع ،شاهدان ماجراى غدير را به خويش جلب كنند يا دست كم به بى طرفى
وادارند.از اين رو،چنان كه حوادث پس از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله نشان
داد،اغلب شاهدان غدير طرفدار خلفا شدند يا بى طرف ماندند.
جز اينها، بى اطلاعى هواخواهان اهل بيت عليه السلام از تشكيل انجمن سقيفه را نيز
بايد بر ديگرى عوامل افزود.آنها زمانى از بيعت باابوبكر آگاه شدند كه كار براى گروه
مخالف ،استحكام يافته بود.