پس از غروب
تحليل رخدادهاي پس از رحلت پيامبر (ص)

يوسف غلامى

- ۸ -


3. خليفه دوم در هنگام مرگ درباره تعيين جانشين مى گويد : ان استخلف فقد استخلف من هو خير منى و ان اترك فقد ترك من هو خير منى اگر فردى را به جاى خود برگزينم كار ناروايى نكرده ام . زيرا كسى مانند ابوبكر كه از من بهتر بود جانشين معين كرد. و اگر كسى را معين نكنم آن رسول خدا صلى الله عليه و آله كه از من بهتر بود كسى را به جانشينى تعيين نكرد. (283)
4. ابوبكر در سقيفه ، بى آن كه از جانب رسول اكرم صلى الله عليه و آله مقامى را براى خود يا ديگرى ادعا كند ، مى گويد : قد رضيت لكم احد هذين الرجلين : من براى پيشوايى شما هر يك از اين دو مرد عمر و ابوعبيده را مى پسندم آيا او حق مسلم خود را به آنها تعارف و هديه مى كرد ؟ آيا درباره آن دو سفارشى از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده بود ؟ مسلما نه . ابوبكر به مردم مى گويد : بايعوا ايهما شئتم با هر يك از اين دو كه بخواهيد ، مى توانيد بيعت كنيد. سپس عمر رو به ابوعبيده مى گويد : ابسط يدك فلابايعك فانك امين هذه الامة (284)
دست خود را بگشا تا با تو بيعت كنم . زيرا رسول خدا فرموده است : تو امين اين امت هستى !
بر پايه همين جمله ، عمر اعتراف مى كند كه ابوعبيده نيز شايسته زمامدارى است و چنين نيست كه رسول خدا صلى الله عليه و آله خواهان پيروى ابوبكر باشد ، اگر چه لحظه اى بعد هر دو به ابوبكر مى گويند : با وجود تو ما به ديگرى رو نمى كنيم !
5. ابوبكر در نخستين روز زمامدارى اش ، در مسجد مى گويد : ايها الناس انى لم اجعل لهذا المكان ان اكون خيركم (285)
اى مردم ، من كه اينك در اين جايگاه جانشينى پيامبر قرار گرفته ام نه بدان سبب است كه از شما بهترم ... من نيز مثل شمايم . يا مى گويد : اقيلونى ، اقيلونى ، فلست بخيركم مرا رها كنيد : رهايم كنيد. زيرا من بهترين فرد در ميان شما نيستم .
6. گفته مى شود ابوبكر به فرمان پيامبر صلى الله عليه و آله چندين روز در مسجد عهده دار پيشوايى نماز بوده است . در اين باره ذكر نكاتى لازم است :
الف ) بر پايه مدارك اهل تسنن ، ابوبكر در زمره افراد سپاه اسامه بوده و از طرفى رسول اكرم صلى الله عليه و آله بازگشت كنندگان از آن سپاه را لعن و نفرين كرده است . بنابراين چگونه ابوبكر به فرمان پيامبر صلى الله عليه و آله چندين نماز جماعت در مسجد برگزار كرده است ؟!
ب ) آن چه در مدارك شيعه و سنى تا حدودى پذيرفته است ، اين است كه ابوبكر فقط يك نماز صبح روز دوشنبه روز رحلت رسول اكرم صلى الله عليه و آله را در مسجد بدين كيفيت برگزار كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله چون براى برپايى نماز توانايى نداشت ، فرمود : بگوييد كسى نماز را بخواند. من بر انجام آن توانا نيستم . چون عايشه حاضر بود ، پدرش ‍ ابوبكر را خواند و او را روانه مسجد كرد. او نماز را آغاز كرد ، اما چون خبر به پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد با تكيه بر على عليه السلام و ابن عباس ‍ خود را به كنار محراب رسانيد و ابوبكر را عقب زد و خود ، نشسته با مردم نماز خواند. چون آن حضرت نشسته نماز مى خواند مردم صداى او را نمى شنيدند و ركوع و سجودش را نمى ديدند و موقعيت نماز را فقط از حال ابوبكر ، كه ايستاده بود ، تشخيص مى دادند. (286)
ج ) روايات مورد استدلال ، به نقل از عايشه و آكنده از تناقض است . (287)
عز الدين ابو حامد مداينى از استادش ابو يعقوب معتزلى نقل مى كند كه : عايشه چون پيامبر را براى اداى نماز ناتوان ديد ، بى درنگ به دنبال پدرش ‍ ابوبكر فرستاد و او را روانه مسجد كرد. وقتى رسول خدا صلى الله عليه و آله از موضوع اطلاع يافت به هر زحمت خود را به محراب رسانيد و ابوبكر را عقب زد و خود مشغول نماز شد. بعدها عده اى همين نماز را حجت قرار دادند و آن را دليل شايستگى ابوبكر براى زمامدارى ياد كردند و ديگر نگفتند كه حضور پيامبر در مسجد براى باز داشتن ابوبكر از انجام نماز بوده است . (288)
سفارش به پيروى از على بن ابى طالب عليه السلام
بر پايه آنچه گذشت ،رسول خدا صلى الله عليه و آله به جانشينى فردى غير از ابوبكر و عمر سفارش كرده است ،كسى كه بى ترديد بايد داناتر، با تقواتر و با فضيلت تر از بقيه و سابقه خدماتش به اسلام بيشتر باشد.محققان اهل سنت ،على بن ابى طالب عليه السلام را از نظر فضيلت ،برتر از همه صحابيان ياد مى كنند،جز اين كه معتقدند لازم نيست هميشه حكمران مسلمانان ،فرد با فضيلت تر باشد.ابن ابى الحديد در اين باره مى نويسد:
مردم از كسى كه در فضيلت ،جهاد، علم ،سيادت و شرافت مانندى نداشت ،روى بر تافتند و با كسى بيعت كردند كه آن شرافت و برترى را نداشت اما او نيز با تقوا و عادل بود... اصحاب براى مصلحت اسلام و نيز ترس از فتنه اى كه نه تنها خلافت ،بلكه نبوت را نيز تباه مى ساخت ،ار فرد افضل و اشرف و سزاوارتر به شخص فاضل و شريف رو كردند!(289)
اهل تسنن مى نويسند:روزى على بن ابى طالب در مسجد،در كنار عمربن خطاب نشسته بود و جمعى از مردم هم حضور داشتند.چون حضرت از آنجا بيرون رفت ،كسى او را به خود ستايى و بزرگنمايى متهم كرد!عمر گفت : او واقعا حق دارد خود را بستايد و به وجود خود افتخار كند.به خدا سوگند،اگر شمشير او نبود ستون اسلام استوار نمى گرديد.او به امور قضايى ،آگاه ترين فرد امت اسلام است .او داراى سابقه و شرافت است .مرد گفت :اگر راست مى گويى ،به چه عذر خلافت را از او باز داشتيد؟گفت :به علت جوانى اش و علاقه وى به فرزندان عبدلمطلب ،دوست نداشتيم خلافت به او برسد.(290)
جز اينها ،در اخبار بسيارى به صراحت نوشته اند:پيامبرصلى الله عليه و آله ،على عليه السلام را به جانشنى خود تعيين فرمود
1.عزالدين ابوحامد معتزلى مى نويسد:
ابن عباس مى گويد:روزى در اوايل خلافت عمربن خطاب نزد او رفتم .به من گفت ...آيا هنوز پسر عمويت به خلافت نظر دارد؟گفتم : آرى .گفت :آيا گمان مى كند رسول خدا درباره خلافت او سخنى گفته است ؟گفتم آرى ...! عمر گفت :البته گاه از زبان رسول خدا در حق او سخنانى چند بيان مى شد كه حجت آور نبود و عذر را برطرف مى نمود و گاه درباره او فزون از حد اظهار مى كرد و ازاين همه مى خواست امتش را در مورد خلافت او بيازمايد.رسول خدا در بيمارى خود خواست به اسم او تصريح كند جانشينى او را ذكر كند ولى من براى شفقت بر امت و حفظ اسلام ،از آن جلوگيرى كردم .پس رحلت خدا دانست كه من به آنچه در خاطر او مى گذرد پى برده ام . بنابراين از دنبال گيرى هدف خود دست نگاه داشت و خدا جز آنچه خود خواسته و مقدر كرده بود،جارى ننمود.(291)
2.وى در جاى ديگرى مى نويسد:
ابن عباس مى گويد:در سفر عمر به شام ،من نيز همراهش بودم .روزى در ميان راه ، چنان كه بر شترش سوار بود،به من گفت :اى پسر عباس !از پسر عمويت على گله مندم ...او پيوسته با من دشمنى و خشم دارد. علت آن چيست ؟گفتم :شما خود بهتر مى دانيد.گفت :مى پندارم همچنان از اين كه خلافت از كف او بيرون رفته ، اندوهگين است .گفتم علت همين است .او معتقد است رسول خدا خلافت را فقط براى او سزاوار مى ديد.عمر گفت :خواستن پيعنبر چه نتيجه اى داشت ،با آن كه خداوند نخواسته بود.رسول خدا چيزى را مى خواست و خدا غير آن را. پس مراد رسول خدا تحقق نيافت .آيا هر چه رسول خدا مى خواست بايد خدا هم بخواهد! او هميشه آرزو مى كرد عمويش ابولهب مسلمان شود ولى خدا نخواست و او هم اسلام نياورد.(292)
3.در ده ها مورد(293)
و نيز پس از مرگ خلفه دوم و تشكيل شوراى شش نفرى سال 23هجرى على بن ابى طالب عليه السلام در ميان مردم از مقام امامت و جانشينى خود ياد كرده و از آنان اعتراف خواسته است و مردم ضمن پذيرش گفتار او،از كوتاهى خود در حق اهل بيت عليه السلام اظهار شرمسارى كرده اند.اما پس ‍ از در گذشت خليفه دوم ،در مسجد به مردم فرمود:شما را به خداوند سوگند مى دهم ،بگوييد آيا در ميان شما كسى از من هست كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در مورد او فرموده باشد هركس من مولاى اويم ،على مولاى اوست ؟حاضران گفتند:نه .(294)
على بن ابى طالب عليه السلام گفت :آيا در ميان شما كسى جز من هست كه پيامبرصلى الله عليه و آله به هنگام ايجاد پيمان برادرى ،ميان او و خودش ‍ عقد برادرى بسته باشد ؟همه گفتند:نه باز فرمود:آيا كسى در ميان شما جز من هست كه رسول خداصلى الله عليه و آله در حق او گفته باشدانت منى بمنزلة هارون من موسى (295)؟
گفتند:نه سپس على عليه السلام تا چهل فضيلت خويش را،كه نشانگر امتياز برتر او بر ديگران بود،بر شمرد و همه حاضران را شاهد گرفت و آنها تاءييد كردند.(296)
4.بيش از جنگ جمل ،چون عايشه تصميم گرفت ام المومنين ،ام سلمه را در جنگ برضد على عليه السلام همراه خود سازد و ام سلمه پيشنهاد او را رد كرد،به عايشه چنين گفت :اى عايشه !آيا اين حادثه را به ياددارى كه زمانى من و تو در سفرى با رسول خدا صلى الله عليه و آله همراه بوديم و على كفش هاى پيامبر صلى الله عليه و آله را اصلاح مى كرد و لباس هايش را مى شست ؟ در اين هنگام پدرت ابوبكر و عمر نزد پيامبر صلى الله عليه و آله رفتند و ما پشت پرده بوديم . آن دو با رسول خدا صلى الله عليه و آله به گفتگو پرداختند و پرسيدند : از آن جا كه نمى دانيم شما تا چه مدت در كنار ما خواهيد بود ، مى خواهيم بدانيم چه كسى به جاى شما امت را رهبرى مى كند ، تا پس از شما به او پناه ببريم . رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود :... من هر كه را جانشين خود كنم و به شما معرفى نمايم شما از پيرامون او پراكنده خواهيد شد ، همان طور كه بنى اسرائيل از گرد هارون پراكنده شدند. در اين حال آن دو سكوت كردند و از نزد پيامبر بيرون رفتند. سپس من و تو پيش پيامبر صلى الله عليه و آله رفتيم و تو كه شرم كمترى داشتى از حضرت همان پرسش را كردى و رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : جانشينى من همان كسى است كه مشغول اصلاح كفش است . چون نگاه كرديم به جز على بن ابى طالب عليه السلام كسى را نديد. تو گفتى :غير ار على كسى را نمى بينم ! فرمود : آرى ،هم او جانشين من است . در اين موقع عايشه گفته ام سلمه را تاييد كرد و گفت : البته كه اين خاطره را به ياد دارم .(297)
در حاشيه روايات جانشينى (298)
از بررسى رواياتى كه در كتب اهل تسنن پيرامون وصيت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به دست ما رسيده است ، دانسته مى شود كه مصدر همه آن اخبار ، عايشه است و محققان سنى مذهب به صراحت مى نويسند : انگيزه عايشه از مخالفت با على بن ابى طالب عليه السلام كينه و حسادتى بود كه نسبت به او و فاطمه زهرا داشت . (299)
اين عامل تا بدان حد در وى موثر بود كه ايشان موضوع جان سپردن رسول خدا صلى الله عليه و آله در دامن على و آخرين و صاياى پيامبر صلى الله عليه و آله به على را انكار كرد و با آن كه بيشتر منابع حديثى اهل تسنن مى نويسند رسول خدا صلى الله عليه و آله در دامن على بن ابى طالب عليه السلام جان سپرد ، (300)
عايشه مى گويد : پيغمبر خدا در دامن من رحلت كرد ، چگونه به على وصيت كرد كه من ندانستم ! (301) آن جناب درباره عايشه مى فرمايد :
و اما فلانة فادركها راى النساء و ضغن غلا فى صدرها كمرجل القين . (302)
آن زن نسبت به من دچار... حسد و كينه اى شده است كه در سينه اش ‍ همانند ديگ آهنگرى مى جوشد.
عبدالحميد مداينى مى گويد : در زمانى كه نزد استادم ابو يعقوب علم كلام مى خواندم اين جملات حضرت را براى او خواندم و او پاسخى طولانى در اين باره بيان داشت كه خلاصه آن چنين است :
دشمنى نخست عايشه با فاطمه عليه السلام شروع گرديد. زيرا رسول خدا پس از مرگ خديجه با عايشه ازدواج كرد و او جايگزين خديجه گرديد و فاطمه عليه السلام دختر خديجه بود. به طور طبيعى هر گاه دخترى مادرش ‍ بميرد و پدر ، همسر ديگرى اختيار كند، بين زن جديد و دختر كدورت ايجاد مى شود و از اين امر گزيرى نيست . زيرا زن از اين كه پدر به دختر علاقه مند است حسادت مى ورزد و دختر نيز...
پيامبر خدا حضرت فاطمه را خيلى بيش از آن چه مردم تصور بكنند و بيش ‍ از بزرگداشت و احترامى كه مردان نسبت به دختران خود انجام مى دهند ، بزرگ مى داشت و احترامش مى كرد ، بسيار فراتر از اندازه دوستى پدران نسبت به فرزندان خود. آن حضرت در محافل عمومى و خصوصى ، نه يك بار ، بلكه بارها در زمان هاى مختلف گفته بود : فاطمه بزرگ بانوى همه زنان جهان است . او همتراز مريم ، دختر عمران است ... و عقد ازدواج او با على در آسمان و در حضور فرشتگان خوانده شده است . بارها فرمود :هر كه او را بيازارد مرا آزرده و او پاره تن من است ...
اين مسايل دشمنى عايشه نسبت به فاطمه را افزون مى ساخت . بعد از ازدواج فاطمه با على ، اين دشمنى عايشه ، به على نيز سرايت كرد و ابوبكر را هم تحت تاثير قرار داد... روز به روز ستايش پيامبر از على افزون مى گرديد و او به پيامبر صلى الله عليه و آله نزديك تر مى شد و اين موضوع حسادت و غبطه ابوبكر را شدت مى بخشيد ، چنان كه در طلحه ،عموزاده عايشه ، نيز همين حال نسبت به على پديد آمده بود و بسيار رخ مى داد كه ابوبكر ، عايشه و طلحه در همين زمينه گرد هم نشينند و به چاره جويى و گفتگو بپردازند و سخن هر يك بر ديگرى تاثير نهد. نيز از سوى مردم به عايشه خبر مى رسيد كه على به رسول خدا پيشنهاد كرده است كه تو را طلاق دهد. مردم سخنان زيادى از اين نمونه درباره على و فاطمه به عايشه مى رساندند و همين سخن چينى ها و تهمت ها آتش حسد و كينه عايشه را عميق تر مى ساخت .
زمانى هم فرا رسيد كه خداوند به فاطمه فرزندان پسر و دختر داد و رسول خدا فرزندان او را همچون فرزندان خود مى دانست و آنان را فرزند خود صدا ميكرد... ، اما عايشه فرزند نمى آورد و مى ديد دختر همشوى او خديجه فرزند آورده و آنها از سوى شوهرش رسول خدا بسيار مورد احترام و محبت هستند. آيا ،در اين موقعيت عايشه دوام زندگى على و فرزندانش را آرزو مى كند يا دوست دارد هر چه زودتر آنها نابود شوند.
موضوع حساسيت زاى ديگر ، آن بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله دستور داد همه درهاى مسجد ، كه به خانه مردم باز مى شد ، مانند در خانه ابوبكر ، بسته شود ولى در خانه على را به مسجد گشوده گذارد. (303)
زمانى هم رسول خدا صلى الله عليه و آله ابوبكر را مامور كرد تا سوره برائت را براى كفار قريش در مكه بخواند ،اما پيش از رسيدن او به مكه وى را از اين مقام عزل كرد و على را مامور خواندن آن سوره نمود. اين دو موضوع براى عايشه بسيار گران آمد.
ديگر اين كه خداوند از ماريه قبطيه فرزندى به رسول خدا صلى الله عليه و آله داد و اين رويداد على را بيش از حد ، خرسند ساخت . حال آن كه عايشه به شدت غمگين شد. پس از آن ،ابراهيم فرزند ماريه وفات يافت و عايشه ، گرچه در ظاهر خود را اندوهگين نشان داد ، سرزنش و شماتت خود را نسبت به آنان در درون پنهان مى داشت ...
آن موقع هم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله بيمار شد و در خانه عايشه بسترى گرديد پيامبر صص بستر خود را به خانه دخترش فاطمه منتقل ننمود و علت آن بود كه نخواست براى فرزند و دامادش مزاحمتى ايجاد نمايد...
با پيش بينى پيامبر و سفارش هاى او على شك نداشت كه خلافت پس از پيامبر به او انتقال مى يابد... و چون بيمارى پيامبر شدت يافت و سپاه اسامه را مى خواست روانه سازد و بزرگان مهاجر و انصار همانند ابوبكر را مامور كرد كه در سپاه شركت جويد ، در اين صورت على بدون منازع ، به خلافت دست مى يافت . اما عايشه كه از منظور پيامبر و ديگر ماجراها اطلاع داشت به دنبال پدرش در لشكر فرستاد تا نگذارد پدرش مدينه را ترك كند.
در همان حال بيمارى حضرت ،عايشه پدرش را فرا خواند تا به جاى پيامبر ، در مسجد نماز بخواند و چون پيغمبر با اطلاع شد ، در حالى كه به فضل بن عباس و على تكيه داده بود ، خود را به مسجد رساند و مشغول نماز شد. پيامبرصلى الله عليه و آله در صبحگاه همان روز بدرود حيات گفت . آن گاه ديگران نماز خواندن ابوبكر را حجت قرار دادند و گفتند چه كس مى تواند مقدم شود بر آن كه رسول خدا صلى الله عليه و آله او را در نماز مقدم داشته است ! آنها حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله را در مسجد براى اهميت نماز جلوه دادند و نگفتند حضور ايشان در مسجد ، به منظور بازداشتن ابوبكر از خواندن نماز به جاى پيامبر صلى الله عليه و آله بود...
همه اين عوامل باعث شد خلافت از على سلب شود و عامل اصلى آن ، عايشه بود. (304)
ابن ابى الحديد مى گويد :
من به شيخ ابويعقوب گفتم : آيا تو معتقدى كه برگزارى نماز ابوبكر به تعيين پيامبر(ص ) نبوده و عايشه چنين خواسته است ؟ استادم گفت : اين را من نمى گويم ، على گفته است . وظيفه و تشخيص من غير از تشخيص اوست . هر چه باشد او در آن موقع آنجا حضور داشته و من حضور نداشتم .
پس از وفات فاطمه نيز همه زنان براى عرض تسليت به حضور بنى هاشم رسيدند ، ولى عايشه وانمود كرد مريض است و حضور نيافت ....(305 )
فصل چهارم : طرحى از پيش
بيعت ناگهانى و ناانديشيده !
رفته رفته كه زمان بر رويداد سقيفه مى گذشت ، دلايل و شواهدى چند حكايت از آن داشت كه گروه پيروز،از ديرباز براى كسب قدرت و شكست رقيب ،در انديشه و طرح بوده است .روشن ترين گواه اين امر آن است كه اصولا با وجود آن همه تاءكييدهاى پيامبر صلى الله عليه و آله بر زمامدارى و جانشينى على بن ابى طالب عليه السلام -كه غير شيعه نيز آن را مى پذيرد-تا گروهى همدست و ريشه دار در كار نباشد،نمى شود به يكباره همه چيز به سويى ديگر جهت گيرد.آيا مردم هيچ يك غدير را به ياد نداشتند؟ البته كه به ياد داشتند و تا دير زمان هم از خاطرشان زدوده نشد.دوازده سال پس از آن روز،زمانى كه خليفه دوم در گذشت سال 23 هجرى على بن ابى طالب عليه السلام با اهل شورا و نيز مردم ،به احتجاج پرداخت و چهل فضيلت از خود بر شمرد كه از جمله آنها ماجراى غدير و آيه تطهير بود و آن گاه حاضران را براى تاءييد آن فضايل به شهادت طلبيد و جز تنى چند از مخالفان ،هيچ كس او را انكار نكرد.(306)
آيا اين گروه در روزگار رحلت خاتم پيامبران محمد صلى الله عليه و آله آن فضايل را به ياد نداشتند؟!يا برخى آن را چنين توجيه مى كردند كه انتخاب فرد غير برتر بر فرد برتر بى اشكال است .چگونه مى توان پذيرفت كه در كمتر از چند ساعت ،تنى چند از غير خاندان رسول اكرم صلى الله عليه و آله توانسته باشد بدون هيچ طرح و هماهنگى قبلى ،مردم را از پذيرش ‍ زمامدارى على بن ابى طالب عليه السلام به قبول بيعت ديگرى سوق دهند و پس از آن نيز از زور، تطميع و تهديد سود نجسته باشند؟!
زمزمه همدستى و ريشه دار بودن مخالفت با على بن ابى طالب عليه السلام زمانى به اوج رسيد و در مكه به عمربن خطاب خبر دادند: برخى (307)
مى گويند اگربه راستى ،برگزينى ابوبكر ناانديشيده بدون طراحى از پيش ‍ صورت پذيرفته است ما نيز پس از عمر با ديگرى على بيعت مى كنيم .در پى اين نظر،خليفه در مسجد مدينه ،مردم را گرد آورد و بر منبر چنين گفت :چنين زمزمه مى شود كه اگر بيعت با ابوبكر ناگهانى و نا انديشه بوده است برخى نيز پس از عمر بن خطاب با ديگرى بيعت خواهند كرد!البته كه آن بيعت بدون انديشه از قبل و يكباره صورت پذيرفت ،ولى خداوند از گزند و آشوب آن جلوگيرى كرد.چنين نيست كه هر كس بتواند بدون جلب نظر و تاءييد خليفه و شوراى مسلمانان ،با ديگرى بيعت كند.هشيار باشيد كه اكنون ديگر كسى مانند ابوبكر در ميان شما نيست كه همگى متوجه او شده ،سر به او بسپاريد .بنابراين هركس بدون مشورت مسلمانان با شخصى بيعت كند،بيعت او هيچ ارزش قانونى نخواهد داشت و هر دو طرف بايد كشته شوند.(308)
ابن ابى الحديد مى نويسد:به نظر شيعه بيعت با ابوبكر به صورت ناگهانى و بدون تصميم قبلى به وقوع نپيوسته است .شاعر عرب محمدبن هانى مغربى مى گويد:
(( و لكن امرا كان ابرم بينهم - و ان قال قوم فلته غير مبرم )) خلافت موضوعى بود كه در ميان آ نان قبلا محكم كارى شده بود ، گر چه گروهى گفتند امرى ناگهانى بوده و از پيش تنظيم نيافته است . (309)
حقيقت آن است كه دلايل و شواهد اين نظر ، چنان فراوان است كه مى توان پيرامون آن كتابى ويژه تدوين كرد. ما از آن همه به نكاتى چند اشاره مى كنيم .
1. نخستين موضوع مطرح شده در خطبه رسول خدا صلى الله عليه و آله در غدير هشدار به مخالفان على بن ابى طالب عليه السلام بود. ايشان تاكيد مى كند كه شمار اينان كم نيست و پيوسته در انديشه توطئه اند و براى آينده ، نقشه ها دارند. (310)
شك نيست همينان بودند كه پيوسته چون پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله در مجالس عمومى تصميم مى گرفت از فضايل على بن ابى طالب عليه السلام و امامت فرزندان او سخن گويد ، جنجال مى كردند و گاه تكبير سر مى دادند و هياهو مى نمودند. بارها همين كه مى فرمود الائمة بعدى اثنى عشر پيشوايان پس از من دوازده تن هستند ، نظم و سكوت مجلس به هم مى خورد و جنجال و تحرك تا بدان حد مى رسيد كه حضرت از ادامه گفتار باز مى ماند. (311)
2. در ميان مخالفان على بن ابى طالب عليه السلام چند شخصيت سر شناس ديده مى شوند كه سال ها با يكديگر رابطه دوستى يا خويشاوندى داشته اند و عجيب آن كه همه ايشان به دعوت ابوبكر اسلام آورده اند. اينان عثمان ، طلحه ، زبير ، سعد بن ابى و قاص ،(312)
عبدالرحمن بن عوف و ابوعبيده جراح اند .(313)
جز ابوعبيده كه در زمان مرگ خليفه دوم زنده نبود ، آن پنج تن به وصيت خليفه جزو شوراى شش نفره ى خلافت قرار گرفتند تا يكى از آنها زمامدارى مسلمانان شود. نقش ابوبكر ، عمر و ابوعبيده در گردهمايى سقيفه ، سرنوشت ساز بود. پس از پيروزى ابوبكر نيز ، عمر بن خطاب مسئول امور قضايى و ابوعبيده رئيس كل اموال و دارايى حكومت اسلامى گرديد. (314)
ابن ابى الحديد مى نويسد : زمانى كه على بن ابى طالب عليه السلام را به زور به مسجد آوردند تا با ابوبكر بيعت كند و او نپذيرفت ،ابوعبيده به وى گفت : اى ابوالحسن ! تو امروز جوانى (315)
و اينان پيران قريش اند. تو تجربه آنها را ندارى ... اكنون از ايشان فرمان بپذير... ، اگر تو نيز پس از ايشان زنده ماندى ، به شايستگى به اين مقام خواهى رسيد. (316)
عمر بن خطاب در چندين گفتگوى خود با ابن عباس ، ناخود آگاه به اين همدستى اشاره كرده است . وى مى گويد : مردم زمامدارى على را بدان سبب نپذيرفتند كه قريش دوست نداشت نبوت و خلافت منصب دينى و سياسى در خاندان پيامبر جمع شود. از اين رو خود براى خويشتن زمامدار تعيين كرد و در رسيدن به هدف خود پيروز شد.(317)
چه كسانى نمى خواستند منصب دينى و سياسى به خاندان رسول خدا صلى الله عليه و آله تعلق داشته باشد ؟ آيا ممكن است اين ناخرسندى و تصميم بر دور ساختن اهل بيت عليه السلام از زمامدارى ، يكباره - در نيم روز رحلت رسول اكرم صلى الله عليه و آله - پيش آمده باشد ؟
برخى نكات كه به نوعى از همدستى اشان از سال ها قبل ، پرده بر مى دارد به قرار زير است : الف ) اين هر سه تن ، از نظر نزديكى سن و سابقه دوستى در مكه ، ميان عرب معروف اند. ب ) منابع حديثى چنين گزارش مى كنند كه ابوبكر پيوسته - به خصوص در روزهاى پايانى عمر - از چند چيز دريغ مى خورد ، يكى اين كه : اى كاش در سقيفه خلافت را به عمر يا ابوعبيده واگذار مى كردم تا يكى امير مى شد و من وزيرش مى شدم .(318)
خليفه دوم نيز در هنگام مرگ مى گويد : اگر ابوعبيده جراح زنده بود خلافت را به او مى سپردم و در اين تصميم از هيچ كس اظهار نظر نمى خواستم و چون كسى علت مى پرسيد ، مى گفتم كسى را جايگزين خويش كرده ام كه نزد خدا و رسولش امين است .(319)