پس از غروب
تحليل رخدادهاي پس از رحلت پيامبر (ص)

يوسف غلامى

- ۷ -


فصل سوم : پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و جانشينى
بزرگ ترين اختلاف ميان امت
در ميان اهل تسنن پيرامون نظر رسول خدا صلى الله عليه و آله در مورد جانشين خود گفتارها تا بدانجا متفاوت و متناقض است كه فرد محقق شگفت زده مى شود. آنچه انكار نمى شود اين است كه حضرت محمد مصطفى صلى الله عليه و آله سفارشى به تشكيل شوراى اهل سقيفه ننمود.چنان كه اگر كمترين سفارشى نسبت به ابوبكر كرده بود در سقيفه بدان استدلال مى كردند،(240)
حال آن كه نه ابوبكر و نه هيچ يك از هواداران او كمترين سخنى كه حاكى از سفارش پيامبر به جانشينى وى باشد،اظهار ننموده اند.(241)
افزون بر اين ،ابوبكر به اعتراف خود، عالم ترين و با فضيلت ترين صحابى رسول خدا نبود.نيز مورد اتفاق است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در حق على عليه السلام و منزلت او سخن بسيار گفته بود،اما ادعا مى شد كه آن گفتارها فقط به منظور ارشاد امت به حق على عليه السلام اظهار گرديده است ،نه براى الزام به پيروى او.
گاه از عايشه نقل مى شود كه گفته است :چون بيمارى پيامبر شدت يافته به برادرم عبدالرحمن گفت :قلم و كاغذ بياوريد تا درباره ابوبكر سفارشى كنم كه هيچ كس پس از من در مورد او اختلاف نكند...يا طمعكارى آرزوى مقام او را ننمايد.(242)
اگر چنين بود نمى بايست عمربن خطاب از آوردن قلم و كاغذ جلوگيرى مى كرد و ابوبكر نيز در سقيفه بدان استبدلال مى كرد، در حالى كه زمانى ابوبكر به عبدالرحمن بن عوف گفت : اى كاش ،از پيامبر پرسيده بودم كه امر خلافت سزاوار چه كسى است ،تا ديگر با صاحبش نزاع نكنيم .(243)
افزون بر اينها، محققان سنى اين روايت عايشه را ساختگى و ناصحيح مى دانند.(244)
اين نظر كه حضرت محمد صلى الله عليه و آله درباره جانشين خود هيچ سفارشى نكرده است .در حقيقت چيزى كمتر از نسبت هذيان پيامبرصلى الله عليه و آله نسبت به فرد پايبند بدين عقيده پيامبرصلى الله عليه و آله را از اعراب معاصر خود كمتر دانسته است .چگونه پيامبر بزرگ اسلام صلى الله عليه و آله با آن همه رنج و شكنجه كه براى تبليغ رسالت الهى كشيد و از بيان كوچك ترين حكم خدا دريغ نورزيد، موضوع جانشينى خود را كه بزرگ تر ار آن مسئله اى نيست و بسيار مورد اختلاف و گفتگو است ناگفته باقى گذاشت و كار را به تعارف مردم واگذار كرد تا هر يك به ديگرى هديه اش كند و آن ديگرى به مزايده اش نهد يا مانند غنيمتش دانند كه بايد به چند قسمت ،ميان افراد و قبايل تقسيم شود!!
آيااين شيوه ،ابتذال آور نيست كه امرى چنان پر ارج ،بدين حال و روز افتد و آن گاه كه كار گذشت ،يكى بگويد اشتباهى بود كه شد و خدا بر ما ترحم كرد واز شر اشتباهمان در امان داشت .مواظب باشيد ديگر از اين اشتباهات نكنيد.!!
مى نويسند:ابوبكر در آستانه مرگ بيهوش شد و عثمان وصيت او را در مورد زمامدارى عمر تكميل كرد.پس از بهوش آمدن و شنيدن نگاشته عثمان ،به وى گفت :خوب نوشتى .ترسيدى من بميرم و امت را بدون سرپرست واگذارم ؟ خدا تو را جزاى خير دهد.(245)
عبدالله بن عمر هم به ضرورت تعيين جانشين پى برده ،به پدر مى گويد:تو چگونه جانشين بر نمى گزينى ،با اين كه اگر تو چوپان يا شتر چرانى داشته باشى كه گله اش را رها كند،خواهى گفت او كوتاهى نموده و كار را تباه كرده است !حال آن كه سرپرستى مردم از شتر و گوسفند مهم تر و دشوارتر است .اگر پس از مرگت خدا را در حالى ملاقات كنى كه در ميان بندگانش جانشين براى خود انتخاب نكرده باشى ،در بيان عذر اين تقصير،به خدا چه خواهى گفت ؟(246)
نيز عايشه به عمربن خطاب پيغام مى دهد:امت محمد را بى پرست نگذار.براى خود در ميان ايشان جانشين برگزين و آنان را بعد خود همچون شتران بى افسار،سر خود و بى راهبر مكن .من مى ترسم آشوبى بر پا شود.ا(247)
شگفت تر رفتار معاويه است كه در توجيه انتخاب يزيد به جانشينى ،همين حكم عقلى را دستاويز قرار داده مى گويد:مى ترسم اگر خليفه اى برگزينم امت محمد را بعد از خود همچون گله اى بى شبان رها كرده باشم !(248)
چگونه عبدالله بن عمر،كه به گفته پدرش از طلاق دادن همسر خود نيز عاجز است ،(249)
تا بدين حد مى داند كه رهبر امت نبايد بدون تعيين جانشين ،به حال خود رها كند،و آخرين برگزيده خدا محمد صلى الله عليه و آله به چنين امرى آگاه نيست !دور از مقام نبوت !آيا هيچ كس به رسول خداصلى الله عليه و آله اشاره نكرده كه خليفه تعيين كند يا طريقه انتخاب او را بيان دارد كه مردم دچار فتنه نشوند،همان گونه كه عايشه به خليفه دوم اشاره كرد!چرا مردمى كه مسايل كوچك وبزرگ را از حضرتش مى پرسيدند،ار اين مسئله سئوال نكردند؟با آن كه اين امر لازم ،بيان صريحى را مى طلبد،چرا رسول گرامى صلى الله عليه و آله از بيان آن ساكت ماند؟(250)
و اگر به واقع ،جانشينى تعيين نكرد، چرا خلفا از شيوه او پيروى نكردند؟!
اگر بر طبق فرض ،رسول اكرم صلى الله عليه و آله نه پيام آور وحى ،بلكه فقط بزرگ ترين مرد سياسى عصر خود معرفى شود،باز هم ممكن نبود چنين موضوعى از نگاه او مخفى بماند و بدان اشاره اى نكند.شهرستانى در الملل و النحل (251)
مى نويسند:
بزرگترين اختلاف ميان امت اسلامى ،اختلاف در موضوع امامت است .زيرا در اسلام در تمام ادوارش ،چنان خونريزى و شمشيركشى كه براى مساءله امامت پديد آمده است ،براى هيچ موضوع ديگرى به وجود نيامده است .
آيا رواست كه پيرامون جزئى ترين احكام حج مانند كشتن پشه و برخى حيوانات در حال احرام ،حكمى باده ها تبصره ذكر شود و آيه اى از قرآن بدان اختصاص يابد(252)
و آن گاه موضوع امامت امت به مردم كوچه وبازار واگذار شود!؟آيا مردم از احكام سر تراشيدن و ناخن گرفتن و طهارت و نيز خواص بعضى غذاها و داروها،(253)
صدها پرسش مى كردند و هيچ كس از اين مسئله پرسشى نكرد؟!(254)
با آن كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله 23سال در ميان ايشان زيست و همه مى دانستند او نيز روزى رخلت خواهد كرد!
آيا قرآن رسول خداصلى الله عليه و آله را به وصيت امر مى كند و پيامبرصلى الله عليه و آله نيز به امت مى فرمايد مهم ترين وظيفه فرد مسلمان اين است كه دو شب پياپى به خواب نرود مگر اين كه وصيت نامه اش به همراهش باشد.(255)
و آن گاه حضرتش خود بدون وصيت ،جهان را ترك مى گويد!از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و هم از پيروانش خواسته است كه در امور ناچيز- گرچه فقط يك درهم باشد- وصيت كنند.(256)
عزالدين ابوحامد معتزلى مى گويد:
زمانى از استادم ابوجعفر بن محمد،كه مردى با انصاف و خردمند بود،پرسيدم : مقصود على از اين خطبه چيست كه درباره خلافت خود فرموده است .گروهى از آن بخل ورزيدند و گروهى چشم پوشيدند.؟ مقصود او روز تشكيل سقيفه است يا روز شوراى انتصابى عمر؟
وى گفت : مقصودش سقيفه بود
گفتم : باور نمى كنم ،كه سرپيچى از دستور رسول خدا را به اصحاب او نسبت دهم !او گفت :من نيز نمى توانم كوتاهى در امر امامت را به رسول خدا نسبت دهم و بپذيرم كه مردم را بدون سرپرست رها كرد،در حالى كه شيوه پيامبر چنين بود كه هرگز مدينه را بدون جانشين ترك نمى نمود.چگونه در حالى زندگى كه فاصله چندانى با مدينه نداشت ،شهر را بدون سرپرست رها نمى كند و در آستانه مرگ كه مى داند رويدادهاى بعدى را نمى تواند جبران كند،جانشين بر نمى گزيند!؟ در نگاه مسلمانان رسول خدا صلى الله عليه و آله عقل وانديشه اى كامل داشت .غير مسلمانان هم او را مردى حكيم و دورانديش - با انديشه اى بسيار نيرومند- مى شناختند كه توانست امتى تشكيل دهد و آيينى پايه گذارى نمايد. چنين انسانى با اين انديشه وعقل كامل ،كه طبيعت عرب را مى شناخت و به حس ‍ انتقام جويى آنان آگاه بود،چگونه با اين كه مى دانست خواهد مرد،دختر و پسر عمو و دامادش را در ميان مردمى تنها نهاد كه در جنگ ها از او و دامادش على ضربه خورده و از پاى درآمده اند، درحالى كه آنها دو فرزند دارند كه او آنها را از فرزندان خود بيشتر دوست دارد!آيا ممكن است درباره خلافت او توصيه اى ننمايد؟آيا پيامبر نمى داند كه اگر خانواده و فرزندان خود را همانند مردم عادى و رعيت رها كند،آنان را در معرض خطر قرار داده ، بلكه خودش خون آنان را بر زمين ريخته و آنان را به كشتن داده است !زيرا اهل بيت پيامبر پس از او تكيه گاهى ندارند كه از آنان حمايت كند و شكار درندگان مى شود و مردم كينه هاى خود را در موردآنان فرو خواهند نشاند
آيا پيامبر حتى به اندازه انصار كه حضرت خود،آنان را هشيار ساخته بود، به اين موضوع آگاهى نداشت ؟ انصار مى گفتند:ما از آن بيم داريم كه بعد از شما حكومت به دست كسانى اداره شود كه ما پدران ،فرزندان و برادران آنها را كشته ايم .(257)
عمربن خطاب در گفتگوى خود با ابن عباس مى گويد:قريش همچون گاوى كه به قصاب خود نگاه مى كند،به شما مى نگرند.(258)
با وجود اين خطر،آيا به ذهن كسى نرسيد كه از پيامبر صلى الله عليه و آله بپرسد رهبر آينده چه كسى است ؟ در حالى كه مردم مى دانستند پيامبر صلى الله عليه و آله روزى خواهد مرد؟!
ابن ابى الحديد مى نويسد : وقتى عمر فهميد رسول خدا از دنيا رفته است ، ترسيد كه براى امر پيشوايى مشكل و آشوبى ايجاد شود و در آن دگرگونى به وجود آيد ، يا انصار و غير آنان ، امامت را به دست گيرند يا از اسلام برگردند. (259)
بنابراين سزاوار بود پيامبر خود از اين دلسوزى دريغ نمى ورزيد!
اگر حضرت محمد صلى الله عليه و آله تعيين رهبر پس از خود را به امت وانهاده بود ، بى ترديد بايد گفت او مى دانست كه اين امر بدون اختلاف به پايان خواهد رسيد. چه ، در صورت احتمال اختلاف ،به چنين امرى اقدام نمى ورزيد. بنابراين شتاب بى حد براى تشكيل سقيفه - قبل از خاكسپارى پيامبراكرم صلى الله عليه و آله - چگونه توجيه مى شود ؟!
درباره موضوع جانشينى رسول اكرم صلى الله عليه و آله سه نظر اساسى وجود دارد:
1. آن حضرت مردم را كاملا به حال خود واگذاشت ، تا به اتفاق عمومى يا به راى اكثريت عمل كنند.
2. آنها را به سران قوم اهل حل و عقد واگذاشت .
3. به پيروى فردى خاص سفارش كرد.
اتفاق عمومى يا راى اكثريت (260)
از دير زمان ، معتقدان به اين نظر بدين جمله از پيامبر صلى الله عليه و آله توسل جسته اند كه : لا تجتمع امتى على الخطا: امت من به امر خطا اتفاق نظر نمى كنند. گذشته از درستى يا نادرستى سند روايت ، مفاد آن گوياى اين نيست كه هيچ گروه اجتماعى مسلمانان به خطا نمى روند. در صورت درستى سند روايت ، مفاد آن چنين است كه هرگز همه امت بر پيمودن راه خطا اجتماع نمى كنند. (261)
اتفاق عمومى در تعيين رهبر امرى ناممكن است و پيروان مذاهب عمامه نيز ادعا نمى كنند كه خلافت خلفا به اتفاق آرا اجماع امت صورت پذيرفته است . فراتر از اين ، قاضى عضد ايجى مى نويسد :
در انتخاب پيشوا و بيعت با او هيچ نيازى به اجماع نيست . بيعت يك يا دو نفر از اهل حل و عقد كافى است ... چنان كه صحابه پيامبر بر عقد بيعتى كه عمر با ابوبكر كرد و نيز به عقد بيعتى كه عبدالرحمن بن عوف با عثمان نمود ، اكتفا كردند و در قبول خلافت ابوبكر يا عثمان اجماع و اتفاق نظر مردم مدينه را شرط ندانستند ، تا چه رسد به اين كه اجماع امت را شرط بدانند.(262)
در آن صورت آيا پيامبر اكرم ، امت خود را به انجام امرى محال وانهاد ؟! يا به عمد مى خواست پيروانش را در كشمكش هاى دايم بيفكند تا همديگر را از بين ببرند و قواى آنها به ضعف گرايد و دين سست شود ! دور از شان نبوت !
راى اكثريت هر چند در امور سياسى ، اجتماعى و نظامى تا حدودى پذيرفته است ، در امور اعتقادى و احكام كمترين اساس و اعتبارى ندارد. (263)
اين كه امروزه رياست جمهور و نمايندگان ملت ها با راى اكثريت انتخاب مى شوند همه بدين علت است كه به دست آوردن وحدت راى ميان مردم با ده ها نظر و سليقه و انگيزه ، امرى ناممكن است .
معناى تحكيم اكثريت اين نيست كه اكثريت خطا نمى كند.گاه جوامع بشرى به منحطترين فكر در ميان خويش معتقد مى شوند. اكثريت ، تنها راه چاره براى درهم شكستن و از بين بردن دعواها و كشمكش ها است ، نه روشى براى به دست آوردن راى درست تر...(264)
انتخاب پيشوا به اختيار نمايندگان مردم
به اعتقاد اهل تسنن ،پيامبر بزرگوار اسلام با همه علاقه خود به على بن ابيطالب عليه السلام و معرفى منزلت او در غدير ، انتخاب امام را بر پايه اصل آزادى انتخاب پيشوا ، به اختيار نمايندگان بلند پايه امت اهل حل و عقد نهاد. پس از آن ، مردم ناچار از پيروى كسى هستند كه آن خبرگان اهل حل و عقد برگزينند.
برخى از اشكالات اين نظريه عبارت است از:
1. گذشته از آن كه تعيين امام از اختيارات مردم نيست ، (265)
اين شيوه نيز همانند روش قبل ، مردم را از اختلاف و كشمكش مصون نمى دارد. دستاويز اصلى اصحاب سقيفه براى توجيه شتاب در تشكيل آن جلسه ، پيشگيرى از اختلاف امت بود ،حال آن كه بر پايه اين شيوه كه نمايندگان امت ، پيشوا را برگزينند ،اختلافى به مراتب شديدتر به وجود خواهد آمد ، چنان كه پيش آمد. زيرا بزرگان امت ، گاه خود بيش از مردم كانون اختلاف راى و سليقه اند. نا هماهنگى انگيزه ها و تمايلات و گاه تعصبات آنها عميق تر و شديدتر است .
2. افزون بر اين ، نمايندگان شوراى اهل حل و عقد چگونه تعيين مى شوند ؟ و آيا چنين شورايى در همايش سقيفه تشكيل يافت ؟ آن شركت كنندگان را چه كسى به عنوان نماينده و سخنگوى مردم برگزيده بود ؟ آيا عباس ‍ ،على بن ابيطالب عليه السلام ، عبدالله بن عباس ، قثم بن عباس ، فضل بن عباس ، ابوايوب انصارى ، سلمان فارسى ، ابوذر غفارى ، مقداد ، زبير ، عمار ياسر ،عبدالله بن مسعود ، براء بن عازب ، خالد بن سعيد ، بريده اسلمى و نام آوران نبردهاى بدر و احد در آن شورا شركت داشتند ؟
3. اگر نظر اكثر نمايندگان ، معيار پذيرش عمومى باشد و چنين اكثريتى يافت شده باشد ،چرا على بن ابيطالب عليه السلام ،عباس عموى پيامبر و صحابيان ممتاز ، به راى اكثريت مورد فرض ، رضايت ندادند و كسى چون سعد بن عباده تا جا خود را از دست نداد ، هم راى آنان نشد ؟ نيز ، چرا از مخالفان به زور بيعت گرفته و فردى چون سعد كشته شد و خانه دختر گرامى پيامبر به آتش زدن تهديد شد (266)
تا بست نشينان در آن ، با خليفه بيعت كنند ؟!
4. اگر اعتبار و مقبوليت خليفه ، به راى عمومى نمايندگان مردم است ، انتخاب خليفه دوم و سوم چگونه توجيه مى شود ؟ ناچار بايد پذيرفت كه ابوبكر كمترين اعتقادى به اين شيوه گزينش راى نمايندگان و شوراى اهل حل و عقد نداشته است . زيرا در آن صورت ، خود بر خلاف آن تنها به راى خويش ، زمامدار تعيين نمى كرد. او مى گويد : اى كاش از پيامبر پرسيده بودم كه خلافت از آن كيست تا مردم درباره آن اختلاف نكنند. بنابراين رسول خدا صلى الله عليه و آله هرگز بر يكى از اين دو شيوه راى اكثريت يا شوراى حل و عقد نظر نداشته است .
بر پايه هر دو فرض گذشته ،در انتخاب هيچ يك از سه خليفه نخست ،نظر عمومى مردم جستجو نشده و گروه هاى مردم در انتخاب رهبر و سر نوشت سياسى و دينى خود دخالتى نداشته اند.
سفارش به پيروى فردى خاص
هر گاه دو فرض گذشته پذيرفته نباشد بايد اعتراف كرد كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله به فرض سوم ، مردم را به پيروى شخص معينى فرمان داده است . اما او كه بود ؟
بدون شك حضرت محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله همچون ديگر مردم ، در واپسين روزهاى زندگى ، وصايايى به خانواده خود داشته كه برخى پيرامون امور مالى و دنيوى بوده است و بيشتر از آن ، امور دينى و اعتقادى .به طور معمول ،هر شخصيت اجتماعى به همان ميزان كه خود درگير مسايل مادى يا معنوى بوده است وصايايى درباره آنها خواهد داشت . بازرگانان سرنوشت اموالشان را مشخص مى نمايند و عالمان و رهبران ، سرنوشت آثار و پيروانشان را اين امر درباره رسول اكرم صلى الله عليه و آله نيز روا بود. آن حضرت هم وصايايى نسبت به امور مالى داشت (267)
و هم امور معنوى . جز اين كه درباره وصاياى مالى او ،گفتگو و اختلافى نيست ،اما درباره آن ديگرى ،سراسر اختلاف است . اصحاب نسبت به وصاياى قسم اول نظرى پيشگيرانه و خصمانه نداشته اند ، برخلاف قسم دوم
ابن جرير در كتاب خود پيرامون وصاياى پيامبراكرم صلى الله عليه و آله نسبت به غلامان ، شتران باركش و سوارى يا شيرده ، شمشيرها و سپر ، بخش جدا اختصاص داده است . (268)
نسبت به مسايل دينى و اعتقادى ، اصل وصيت را كسى انكار نكرده است . پيشتر ، از ابن ابى الحديد نقل شد كه وى در گفتگويش با ابوجعفر نقيب بدين نكته تصريح مى كند كه رسول اكرم براى خود جانشين معلوم ساخت و مردم را به پيروى او فرمان داد ، اما چون صحابيان اطاعت از او را در اين نوع موضوعات ،بر خود حجت نمى دانستند ،پيروى اش ننمودند. (269)
جانشين پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله
جز چند روايت از ام المومنين عايشه ، كه محققان اهل تسنن آن را بى پايه و ساختگى برشمرده اند ، كسى ادعا نكرده است كه پيامبر گفتارى در جانشينى ابوبكر بيان فرموده باشد. از طرفى ، در كتب اهل تسنن دلايل و شواهدى يافت مى شود كه واقعيتى بر خلاف ادعاى عايشه را ثابت مى كند. يا به صراحت مى نويسند : رسول خدا هيچ كس را جانشين تعيين نكرد. (270)
جعل كنندگان آن احاديث پس از آن كه در زمره مخالفان ابوبكر ، كسانى را يافتند كه شخصيت ممتاز و والايى دارند و از سويى نتوانستند به اجماع براى خلافت ابوبكر استدلال كنند ، به جعل اين احاديث متوسل شدند. (271)
اما دلايل و شواهدى كه ثابت مى كند رسول خدا صلى الله عليه و آله هرگز به جانشينى ابوبكر سفارش نكرده است به قرار زير است .
1. عبدالحميد مداينى مى نويسد :
اگر رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره جانشينى ابوبكر سفارش كرده بود ، خود وى در گفتگوهاى سقيفه به آن استدلال مى كرد ، حال آن كه وى كمترين چيزى در اين زمينه ادعا نكرد. (272)
آنچه در آن جا مطح مى كردند اين وبد كه ابوبكر همراه پيامبر در غار بوده است . يا آن كه پيامبر فرموده است ن پيشوايان بايد از قريش باشند و ابوبكر نيز از قريش است .
عمر ، ابوبكر و ابوعبيده بيشتر بدين جمله تاكيد مى كردند كه مهاجران ،دوستان و خويشان پيامبرند و به زمامدارى از ديگران سزاوارترند. (273)
2. ابوبكر در گفتارى به طور صريح مى گويد :
وددت ان سالت رسول الله عن هذا الامر فيمن هو ؟ فلا ينازعه احد ، و وددت انى كنت سالته : هل للانصار فى هذا حق . (274)
دوست داشتم از رسول خدا سوال مى كردم كه خلافت به چه كسى تعلق دارد ، تا كسى با اهل آن درگير نشود ، و نيز مى پرسيدم كه آيا انصار در اين موضوع حقى دارند !
اگر دستورى از پيامبر صلى الله عليه و آله درباره ابوبكر رسيده بود آيا خود وى نمى شنيد ! تنها چيزى كه او ادعا مى كرد از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده است ، جمله الائمة من قريش بود. جاى تعجب است كه كسى در آن جا از ابوبكر نپرسيد كه منظور پيامبر كدام طايفه قريش است . قريش از 25 طايفه (275)
و برترين آنها بنى هاشم بود. (276)
نيز آيا رسول خدا صلى الله عليه و آله بيش از اين چيزى نفرمود ؟ افزون بر اين ، چگونه اين سخن پيامبر در كمال هوشيارى و دقت بيان شده است و وصيت مهم او با نا هشيارى و هذيان ؟!
وجود انبوه روايات مشابه اين حديث ، بهترين دليل است كه ابوبكر بخش ‍ اصلى فرموده حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله را بيان نكرده است . گزيده آن روايات چنين است : الائمة بعدى اثنى عشر كلها من قريش . در سقيفه تنها يك كلمه اول و دو كلمه آخر اين جمله بيان شد و دوازده نفر بودن آن راهنمايان ذكر نگرديد. (277)
در كتاب صحيح بخارى ، مسلم ، ترمذى و مسند احمد ده ها روايت به همين مضمون نقل مى شود كه اغلب ، آن رهبران قريشى را دوازده تن مى شمرد و تصريح مى كند كه تا ايشان وجود دارند دين نيز برقرار است . (278)
به خوبى معلوم است كه پياپى بودن اين پيشوايان ، بر پايه هيچ يك از مذاهب - غير از شيعه - مطابقت ندارد ، نه از نظر شمار آنان و نه صفات ايشان .زيرا از مفاد حديث ها بر مى آيد كه آن دوازده تن همه از بهترين مردمان عصر خويش اند. (279)
اگر اين فرموده از رسول خدا صلى الله عليه و آله بود كه : خلافت و پيشوايى مردم جز براى قريش سزاوار نيست ، چگونه خليفه در آستانه مرگ مى گويد : اى كاش از پيامبر پرسيده بودم كه براى انصار در عهده دارى خلافت نيز حقى است يا خير ! آيا انصار مدينه از قريش بودند ؟
خليفه دوم نيز در هنگام مرگ مى گويد : لو كان سالم حيا ما تخالجنى فيه الشكوك : اگر سالم بنده آزاد شده ابوحذيفه زنده بود ، شك نمى كردم كه خلافت حق اوست . (280)
راستى ، آيا سالم از قريش بود ؟ هرگز ! (281)
در انتخاب عمر از سوى ابوبكر نيز ابوبكر ادعا نمى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره عمر چيزى فرموده است . فقط مى گويد : به خداوند پاسخ خواهم داد كه بهترين فرد را براى مردم برگزيدم .(282)