پس از غروب
تحليل رخدادهاي پس از رحلت پيامبر (ص)

يوسف غلامى

- ۶ -


در جستجوى مخالفان
از آنجا كه در قرون نخستين اسلام ، بيشتر تاريخ نگاران ،وابسته به حكومت اموى و عباسى بودند،در كتب تاريخى درباره رويدادهاى سقيفه چنين گزارش مى شود كه بيعت ابوبكر در حالى شكل گرفت و دوام يافت كه جز تنى چند،همه مردم با حكمرانى ابوبكر موافق و با زمامدارى على مخالف بودند،حال آن كه دلايل و شواهد، اين نظر را تاءييد نمى كند.پاره اى از آن دلايل عبارت انداز:1.بيعت نكردن على ابن ابى طالب عليه السلام و تمامى خاندان بنى هاشم و اصحاب برجسته (ابوذرغفارى ،سلمان فارسى ،عمارياسر، مقداد،عبدالله بن مسعود،زبير،ابوايوب انصارى ،قيس بن سعد،عثمان بن حنيف ،خزيمة بن ثابت ،سهل بن حنيف ،حذيفة بن يمان ،زيدبن ارقم و بريدة اسلمى ) تا چند ماه .(192)
2.گفتار ابنابى الحديد و برخى ديگر كه مردم به اختيار يا به زور به بيعت خوانده شدند.(193)
3. شورش مخالفان ابوبكر كه به فتنه مرتدان شهرت يافت .
ابن ابى الحديد درباره سعد بن عباده مى نويسد :
سعد با ابوبكر و عمر بيعت نكرد و در هيچ يك از اجتماعات شركت نجست و هميشه در پى آن بود كه افرادى بيابد تا بر ضد حكومت شورش ‍ نمايد. هرگز به قضاوت نظام قضايى آنان تن نداد ئتا اين كه ابوبكر از دنيا رفت ...
زمانى به عمر گفت : به خدا سوگند ، هيچ چيزى را دشمن تر از همشهرى بودن با تو نمى دانم . عمر به او گفت : هر كس همسايگى شخصى را دوست ندارد از همسايگى اش به جايى ديگر مى رود. سعد در پاسخ گفت : اميدوارم به همسايگى كسى بروم كه آنان را از تو و اصحاب تو بيشتر دوست دارم . و طولى نكشيد كه به سوى شام رهسپار گرديد.(194)
عمر پيوسته در كمين بود كه او را به بيعت مجبور سازد يا از پاى در آورد. چون سعد در سقيفه به ابوبكر راى نداد عمر بالاى سر او آمد و گفت : تصميم داشتم تو را چنان لگد بكوبم كه بازوانت خرد شود. يكى ريش عمر را گرفت و گفت : به خدا سوگند ، اگر يك مو از او كم شود ، يك دندان در دهانت باقى نخواهد ماند. ابوبكر چون جنجال آنها را ديد فورى پيش آمد و به عمر گفت :آرام باش ،در اين ساعت مدارا كردن لازم تر است .(195)
اما عمر كسى نبود كه سعد را رها كند. تنها سعد بود كه به بهاى بر هم زدن آرامش نسبى مردم و ايجاد جنگ و خونريزى ، بر مخالفت خود تاكيد مى ورزيد و داعيه خلافت داشت و براى آينده حكومت خطر جدى شناخته مى شد. پس از چند روز وقتى به دنبال وى فرستادند تا با ابوبكر بيعت كند در پاسخ گفت :
نه ... ، به خدا سوگند... با شما بيعت نمى كنم مگر وقتى كه هر چه تير در تركش خود دارم به سوى شما رها كنم و نيزه ام را با خونتان رنگين سازم . تا دستانم مى تواند شمشير به دست گيرد ، شما را با شمشير از خود مى رانم و با خاندان و پيروان خود با شما نبرد مى كنم . گر چه همه آدميان و پريان پشتيبان شما باشند ، با شما بيعت نخواهم كرد تا زمانى كه خداى خود را ملاقات كنم .(196)
چون اين جملات را به گوش عمر و ابوبكر رساندند ، عمر از ابوبكر خواست كه به هر شيوه كه مى تواند از او بيعت گيرد. اما بشير بن سعد ، عمر را از اين پافشارى بيم داد و گفت :سعد بر ترك بيعت سماجت دارد. او هرگز بيعت نخواهد كرد تا اين كه كشته شود و كشته نخواهد شد مگر اين كه زن ، فرزندان ، خانواده و گروهى از قبيله اش كشته شوند. او را رها كنيد كه رهاسازى او به شما لطمه اى نمى زند.(197)
سرانجام فشارهاى عمر بر وى بسيار طاقت فرسا شد و پس از مرگ ابوبكر ، مدينه را ترك كرد. او هراسى از عمر بن خطاب نداشت ولى از او در امان نبود و ماندن در شهر و زندگى در ميان قبيله اى را كه به رئيس خود وفادار نباشند ، براى خويش ناگوار ديد. مدتى از كوچ او به شام نگذشته بود كه خبر كشته شدنش به مدينه رسيد. چند شبى در آن ديار اين بانگ در كوچه ها شنيده مى شد كه :
(( قد قتلنا سيد الخزرج سعد بن عباده - رميناه بسهمين لم يخطا فواده )) ما بزرگ خزرج ،سعد بن عباده را كشتيم . قلبش را با دو تير نشان گرفتيم كه هيچ يك به خطا نرفت .
سپس شايع شد كه اين آواى جنيان است كه سعد را كشته اند. شبى وقتى مردم به دنبال صدا رفتند به چاهى رسيدند كه جسد باد كرده سعد در درون آن افتاده بود.
حقيقت آن است كه سعد را ماموران اعزامى از مدينه كشتند. عمر كسانى را به شام فرستاد و به آنها گفت : از سعد بيعت بخواهيد. اگر خوددارى ورزيد او را بكشيد. ماموران در منطقه حوران شام ،سعد را كه از بيعت خوددارى نمود با تير از پاى در آوردند. (198)
به نقلى ديگر ، كشنده او خالد بن وليد بود.(199)
عوامل پيروزى مهاجران
برخى از مهمترين عوامل پيروزى مهاجران در سقيفه چنين است :
1. وجود اختلاف ريشه دار ميان دو طايفه اوس و خزرج : در گرد همايى تنها هراس از زمامدارى مهاجران بود كه اوس و خزرج را به ظاهر متحد ساخته بود. اين دو طايفه نه در آن روز و نه پيشتر ، هيچ اتحادى با هم نداشتند. در آن روز نيز تنها خزرجيان بودند كه سعد بن عباده را نامزد زمامدارى كردند نه اوس
طبرى و ابن اثير مى نويسد : در روزگار همزيستى اينان با هم هيچ يك از اين دو طايفه كارى انجام نمى داد مگر گروه مقابل ، به رقابت ، نظير آن كار را انجام مى داد و مى گفت : هرگز بدين كار بر ما برترى نمى يابيد. (200)
آخرين جنگ آنها بعاث شش سال قبل از هجرت رخ داد. گويند : خزرجيان براى كمگ گرفتن از قريش بر ضد اوسيان به مكه آمدند. و در آن جا با رسول خدا صلى الله عليه و آله آشنا شدند و هدايت يافتند. اين اختلافات ،به همان ميزان كه هر دو گروه را به رقابت و ضعف دچار كرد ، جبهه مقابل آنها را نيرومند و سودجويى آنها را از اين اختلاف حتمى ساخت . در آن كشمكش هر گروه به انتقال قدرت به جناح خويش مى انديشيد و كسى اجازه نمى يافت از حق كسى همانند على بن ابيطالب عليه السلام سخن گويد كه در معركه نيست . در آن ميان ،هر جناح اگر از حق على يخن به ميان مى آورد،در حقيقت بخشى از شانس پيروزى خود را به رقيب مى سپرد و فرصت سودجويى طرف مقابل را بهتر فراهم مى كرد
2.استدلال ابوبكر به حديث پيامبر:او به اين حديث پيامبر استدلال كرد كه الائمة من قريش :(201)
پيشوايان امت بايد از قريش باشند.
3.برترى سياسى بر انصار: مهاجران - به خصوص پيشگامان آنان در پذيرش اسلام - بيش از ده سال از انصار سابقه مبارزه ، گفتگو و درگيرى با دشمن و بردبارى سياسى داشتند. نيز آنها در مكه اغلب به بازرگانى ، داد و ستد و سفر اشتغال داشتند و همين امر تجربه اجتماعى ،سياسى و اطلاعات آنان را افزون ساخته بود.حال آن كه انصار بيشتر كشاورز بودند و تنها تجربه سياسى آنها ، جنگ هاى بى پايه اى بود كه جز فرسوده كردن نيروها و عميق تر ساختن روح دشمنى و جهالت ايشان ، چيزى بر آنها نمى افزود. از خام انديشى سياسى آنها بود كه مى پنداشتند چه تفاوت كه على بن ابيطالب عليه السلام حاكم باشد يا ديگرى !هر كس باشد - اگر منافق نباشد - براى حفظ و گسترش اسلام خواهد كوشيد. از آن جا كه اين اولين تجربه سياسى آنان بود ، نمى دانستند كه كمترين اختلاف عقيدتى افراد و بلكه سليقه ، ممكن است حكومت را به سمتى ديگر سوق دهد.
4. امتيازات اجتماعى و دينى : (202)
توسل به عامل خويشاوندى با پيامبر ، به مثابه ارزش پذيرفته در ميان عرب ، هر چند انصار را ساكت كرد ، در حقيقت براى عوام فريبى مورد استدلال قرار گرفت . زيرا بودند كسانى كه خويشاوندى و رابطه نزديك ترى با پيامبر داشتند اما از خلافت محروم شدند ، چنان كه على بن ابيطالب عليه السلام سقيفه گردانان را به همين امر نكوهش نمود.
5. ويژگى هاى ابوبكر :در سقيفه امتيازات ابوبكر بر ديگر مدعيان خلافت ،شخصيت وى را پذيرفته و مورد اعتماد عموم گردانيده بود و عده اى را به قبول بيعت او سوق داد. او از نخستين اسلام آورندگان ، پدر همسر پيامبرصلى الله عليه و آله عايشه ،همراه او در غار ، (203)
پيرمردى (204)
با تجربه در تجارت ، مردم شناس و در نيل به مقاصد خود ،بردبار شناخته مى شد. افزون بر اينها ،به طايفه بنو تيم وابسته بود كه در ميان طوايف حاكم مكه هرگز در جنگ قدرت و تعارضات سياسى ،كه قبايل قريش ، بنى مخزوم ،بنى اميه و بنى هاشم را به ستوه آورده بود ، درگير نبوده اند. از اين نظر در جبهه بى طرف شناخته مى شد.
ادعادى ديگر ، برگزارى نماز به دستور پيامبر بود. نخستين كسى كه بدين امر اشاره كرد عمر ، و راوى آن دختر ابوبكر ، ام المومنين عايشه است . به اعتقاد عمر دستور پيامبر بر نماز خواند ابوبكر در مسجد ، در حقيقت تاييد صلاحيت پيشوايى اوست ، حال آنكه گذشته از ترديد در اصل آن واقعه ،روايات عايشه در اين باره ، در ده ها مورد با يكديگر تناقض دارد. (205)
فرصت جويى ، مهارت در جلب توجه حضار ، چاره انديشى و استفاده به موقع از گفتارهاى تاثير گذار ، ويژگى هاى ديگر ابوبكر است . او با استفاده از پاره اى تعابير موج آفرين ، تا مرز خواب مغناطيسى ، انصار را بى اختيار كرد و به پذيرش سخن خود ناچار ساخت .
6. نقش حساس عمر بن خطاب :به گفته ابن ابى الحديد اگر عمر و كوشش هاى او نبود ، ابوبكر به خلافت نمى رسيد. واقعيت نشان مى دهد كه براى به خلافت رسيدن ابوبكر تلاش عمر از كوشش ظاهرى ابوبكر بيشتر بوده است .
7. حضور نداشتن امام على عليه السلام : اشتغال على عليه السلام به تجهيز رسول خدا ص الله و عليه و اله و غم مصيبت آن حضرت ، او را از شركت در شوراى سقيفه بازداشت ،ولى انكار نمى شود كه بسيارى از حاضران در سقيفه چنين پنداشتند كه على بن ابيطالب عليه السلام به خلافت رغبتى ندارد و آن را رها كرده است .
در خانه رسول خداصلى الله عليه و آله
پيامبرصلى الله عليه و آله پيش از ظهر روز دوشنبه 12 ربيع الاول يا 28 صفر سال يازدهم هجرى رحلت نمود.(206)
در همان روز با تشكيل سقيفه ، با ابوبكر بيعت شد و روز سه شنبه بيعت عمومى در مسجد تجديد شد. پس از آن ، مردم گروه گروه بر جنازه مطهر ، نماز خواندند و در غروب سه شنبه پيكر پاكش به خاك سپرده شد. (207)
آخرين كسى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با او گفتگو كرد ، على بن ابيطالب عليه السلام بود. (208)
رسول اكرم صلى الله عليه و آله به او وصيت كرده بود كه بدن وى را غسل دهد و كفن كند. اى على ،تو برادر من و وزير من هستى .بدهكارى مرا تو پرداخت مى كنى و وعده هاى مرا به انجام مى رسانى و از عهده آن چه بر ذمه من بوده ، بر مى آيى .(209)
على بن ابيطالب عليه السلام به كمك فضل (210)
و عباس ، (211)
پيامبرصلى الله عليه و آله را غسل داد.(212)
و به كمك آن دو و شقران او را كفن نمود. (213)
در هنگام دفن نيز جز خويشان حضرت ،كسى حضور نداشت . (214)
و ترديد نيست كه ابوبكر ،عمر و ديگر صحابيان جز سلمان ، ابوذر و شمارى از وفاداران اهل بيت هيچ يك در هنگام غسل ، كفن و حتى دفن حضرت صلى الله عليه و آله حضور نداشته اند. (215)
به گفته عايشه : ما زمانى خبر دفن رسول خدا را دانستيم كه صداى بيل و كلنگ به گوش رسيد.(216)
چنان كه نوشته اند ، عباس عموى پيامبرصلى الله عليه و آله ، در حالى كه در كنار پيكر رسول گرامى اسلام به ماتم نشسته بود از پسر عموى پيامبرصلى الله عليه و آله ، على بن ابى طالب عليه السلام ، خواست اجازه دهد تا با او بيعت كند. گفت : امدد يدك ، ابايعك فيقول الناس :عم رسول الله صلى الله عليه و آله تابع ابن عم الرسول صلى الله عليه و آله فلا يختلف عليك اثنان :(217)
دست خود را پيش آور تا با تو بيعت كنم و مردم بگويند عموى رسول خدا صلى الله عليه و آله با عموزاده ايشان بيعت نمود. آن گاه حتى دو نفر نيز در مورد تو اختلاف نخواهند كرد و مخالفت نكنند.
امام در پاسخ فرمود : او يطمع فيها طامع غيرى ! آيا كسى جز من توقع دارد به خلافت دست يابد ! و عباس گفت : ستعلم :به زودى خواهى دانست . (218)
هر چند عموى پيامبرصلى الله عليه و آله در اظهار ارادتش نظرى خير خواهانه داشت ، به ژرفاى وقايع - آن طور كه على عليه السلام آگاهى داشت - پى نمى برد. نمى دانست كه انگيزه مخالفان در تصاحب حكومت تا آنجا ريشه دار است كه اگر على عليه السلام نيز تجهيز پيامبرصلى الله عليه و آله را رها سازد و به سقيفه بشتابد نتجه اى غيز از اين به بار نمى آورد. جز اين امر ،شتافتن على عليه السلام به سوى سقيفه - به بهاى بى احترامى به پيكر مطهر رسول خدا صلى الله عليه و آله به چه منظور بود ؟ آيا براى اين كه مردم را به ياد غدير آورد و از حق خويش سخن گويد و به مردم بگويد كه پيامبرصلى الله عليه و آله وى را جانشين ساخته است ؟ مگر مردم از اين نكته غافل بودند تا على عليه السلام آن را به يادشان آورد ؟! مردم وظيفه داشتند به پيروى از آن چه رسول اكرم صلى الله عليه و آله درباره جانشين خود فرموده ، به سوى بيعت با جانشين او بشتابند نه آن كه فرد جانشين بخواهد به دنبال آنان روانه شود تا از او پيروى كنند. به اعتقاد على بن ابى طالب عليه السلام مردم در اين باره كم نمى دانستند تا لازم باشد او با رها سازى جسد مطهر پيامبرصلى الله عليه و آله به سوى ايشان رود و هدايتشان كند. تعيين جانشين امرى نامعلوم نبود تا بر امت لازم باشد به دنبال مشخص كردن آن ، تجهيز پيامبر را رها سازند و بدان بپردازند. در آن روز براى على بن ابيطالب عليه السلام هيچ كارى ضرورى تر از توجه به تجهيز پيامبرصلى الله عليه و آله نبود. اگر او نيز در چنين روزى مانند ديگران به بهانه دلسوزى براى سرنوشت اسلام به دنبال جلب آرا براى عهده دارى زمامدارى بر مى آمد بى احترامى و جسارت به رسول خدا صلى الله عليه و آله كه در زمانى پيشتر از سوى برخى رخ داده بود ، اوج مى گرفت و ارج و بهاى مقام نبوى و عصمت او در نزد همه مردمان آن روزگار و روزگاران بعد ، كم مقدار مى گرديد. به گفته يك پژوهشگر ،اگر به دنبال آن روز كه حضرت محمد صلى الله عليه و آله مورد بى مهرى ديگرى قرار گرفت و از دنيا رحلت كرد ، جسد مباركش تجهيز نمى شد و مورد بى مهرى ديگرى قرار مى گرفت .بدون شك همه دچار غضب و سخط الهى مى شدند. آن روز آن چه على بن ابى طالب عليه السلام انجام داد همانند ضربت به عمروبن عبدود در خندق ، اهميت داشت .
اگر ارزش اشتغال به غسل ،كفن و دفن نبى گرامى صلى الله عليه و آله مساوى ضربت روز خندق نباشد ، كمتر از آن نيست . (219)
در پى آن رويداد
سقيفه داراى ويژگى و پيامدهايى است . بيان اين هر دو به نگاشتن اثرى ممتاز نيازمند است ، اما به اختصار مى توان ويژگى هاى آن را چنين بر شمرد :
1. عملكرد گردانندگان آن ، اين ادعا را در خود نهفته داشت كه پس از رحلت پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مهم ترين مسئله اى كه بايد بدان پرداخت ، موضوع جانشينى حضرت است كه وى بدان توجهى نداشته است ! (220)
2. شركت كنندگان در آن همايش ، ترديدى در برترى على بن ابيطالب عليه السلام بر ديگر صحابيان نداشتند.
3. پس از انجام آن ، ادعا شد كه آن رخداد بدون نقشه و طرح قبلى خود جوش و يكباره به وجود آمده است . (221)
4. خاندان و صحابيان ممتاز پيامبرصلى الله عليه و آله مانند سلمان ، در آن شركت نجستند و آن گفتگو بدون مشورت با خانواده پيامبرصلى الله عليه و آله به ويژه على بن ابى طالب عليه السلام - صورت گرفت . (222)
5. بر خلاف ادعاى گرانندگان آن ، كه انگيزه تشكيل سقيفه ،جلوگيرى از اختلاف امت است ،هيچ پديده اى تا اين اندازه امت اسلام را دچار اختلاف و دستخوش نابسمانى نكرده است .
6. اين امر بر پايه جدايى امت از خلافت استوار گشت .
عمر بن خطاب به صراحت به ابن عباس مى گويد : هدف آن تصميم ،جدا سازى نبوت مقام رهبرى امت از خلافت بود. (223)
7. تاكيد بر اين كه پيشوايى مسلمانان پس از پيامبرصلى الله عليه و آله با اختيار مردم است نه تعيين خدا و پيامبر اكرم ص الله و عليه و اله
.8.دايره نفوذ شورا ، امورى چون امامت و جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله را نيز در بر مى گيرد. بر پايه اين تفكر ، مسلمانان مى توانند براى وضع و رفع هر حكمى به شور نشينند و نتيجه آن را به اجرا نهند. موضوع شورا در اسلام كه با دو آيه وامرهم شورى بينهم (224)
و شاورهم فى الامر.
(225)
تبيين مى شود ، بر خلاف تصور اصحاب سقيفه ، در نحوه اجراى امور دينى راه مى يابد ، نه در اصول و احكام .به مفاد آيه و ما كان لمومن و لا مومنة اذا قضى الله و رسوله امرا ان يكون لهم الخيرة من امرهم (226)
هيچ مرد و زن مومنى نبايد وقتى خداند و پيامبرش به كارى فرمان دهند ، به راى خود رفتار كنند. اين خود راءيى ، نوعى نافرمانى عقاب آور است .
جز اينها، داشتن برخى ويژگى ها براى افراد مورد مشورت ضرورتى عقلى است كه در سقيفه هيچ مورد توجه نبود.
9. در هيچ يك از بيعت هاى رسول اكرم صلى الله عليه و آله حتى پس از فتح مكه و چيره شدن بر مشركان ،از كسى به زور و استيلا بيعت گرفته نشد (227)
و سقيفه ، نخستين گردهمايى بود كه با خشونت و پرخاش آغاز شد (228)
و براى ثباتش به زور ،ستيز و خونريزى ، از افراد بيعت گرفته شد. امام على عليه السلام و پيروانش نيز بعدها با فشار و بدون رضايت ، با ابوبكر بيعت كردند. (229)
پيامدهاى سقيفه
رويداد سقيفه هر چند خود ريشه در علل ديگر داشت ، منشا امورى شد كه به بعضى اشاره مى كنيم : 1. آن رخداد ، منصب الهى جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله را كه امامت شناخته مى شد به مقامى دنيوى به نام خلافت تبديل كرد. با اين تغيير ،خليفه به ويژگى هاى امام نيازمند نبود و هر فرد - درستكار يا نابكار - مى توانست به زمامدارى برگزيده و پيروى شود ، مانند خلفاى بنى اميه و بنى عباس . آنان گاه از فرط شرابخوارى مست مى شدند و به امامت نماز مى استادند و از سويى ده ها حديث جعلى در نزد مردم رواج مى دادند.
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است : پس از من پيشوايانى خواهند آمد كه به روش من عمل نمى كنند. پاره اى از ايشان دل هايى همچون دل شياطين دارند ، اگر چه به ظاهر انسان اند ! حذيفه پرسيد : اى رسول خدا ، اگر من آن زمان را دريابم چه روشى پيش گيرم ؟
فرمود : در هر حال ، از امير خود شنوايى كامل و اطاعت مطلق بنما. هر چند بر پشتت بكوبد و مالت را ببرد بايد از او فرمان ببرى و گوش به دستورش بسپارى ! (230)
آنان مسئول كارهاى خود هستند و شما هم مسئول كارهاى خويش . (231)
اگر ديديد حاكم شما معصيتى انجام مى دهد از معصيت وى ناخرسند باشيد ، ولى دست از اطاعت او بر نداريد. (232)
2. چون مقام امامت و خلافت يكسان گرديد شخصيت امام ، با همه ارج معنوى ، همپاى شخصيت افراد عادى قرار گرفت . بنابراين ،جنگ و مخالفت با او جرم شناخته نشد و گاه مردم عزل او را - چنان كه وى را نپسندند - وظيفه دانستند.
پس از سقيفه مردمانى كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله در حق على بن ابيطالب عليه السلام شنيده بودند : حربك حربى و... من آذى عليا فقد آذانى (233)
اى على ، جنگ با تو ، همان جنگ با من است ... و آن كه على را بيازارد مرا آزرده ساخته است . در جمل نهروان و صفين عليه او لشكر كشيدند و هزاران نفر از ياران او را به شهادت رساندند.
3. پس از ظهور بزرگ ترين اختلاف در ميان امت ، كه با سقيفه آغاز شد ،رفته رفته شديدترين انحراف در دين به وجود آمد. بيان فلسفه احكام و جزئيات آن و نيز تاويل و تفسير قرآن ، به خلفا و درباريان واگذار شد و هر كس آن چه خواست از دين كاست يا بدان افزود. در منابع اهل تسنن ده ها حديث يافت مى شود كه به اعتراف مردمان معاصر خلفا تا پيش از خلافت على عليه السلام ، سنت پيامبرصلى الله عليه و آله و آثار دين به طور كلى دگرگون شد و نزديك بود كه از دين هيچ چيز باقى نماند. (234)
در احاديث اهل تسنن خبرى از رسول اكرم چنين نقل شده است :در روز رستاخيز،اصحاب مرا به جانب چپ دوزخ مى برند.مى پرسم :آنان را به كجا مى بريد؟گفته مى شود:به سوى جهنم !مى گويم :پروردگارا
!اينان ياران من هستند! جواب داده مى شود:مگر نمى دانى پس از رحلت تو چه بدعت ها در دين بر جاى نهاد!...(235)
آن گاه مى بينم كه از آنها به جز چند نفر، كسى نجات نمى يابد.(236)
جاى اندوه است كه امروز پس از گذست دو دهه از انقلاب شكوهمند ملت مسلمان ايران ،بعضى از دانشگاهيان در كتاب خود بنويسند:پس از وفات پيامبر اكرم فقط چيزى شبيه كودتا بود كه مى توانست مدينه واسلام را از خطر تهديد و تجزيه برهاند.در واقع اين كودتا هر چند حق على را...ضايع كرد ليكن اسلام را از خطرى بزرگ - جنگ داخلى - نجات داد!!(237)
بايد از اين نظريه پردازان پرسد: آيا اگر اين كودتا چيان به پيروى از دستورات پيامبر سر به طاعت على بن ابى طالب سپرده بودند،چگونه واز سوى چه كسانى چنگ داخلى رخ مى داد!4.چون پيشوايى دينى مردم بدون مشروعيت الهى امرى پذيرفته گرديد،هر كس در سايه قدرتى كه به دست آورد ،توانست با آشوب و جنگ به خلافت رسد.بر پايه انحراف بود كه بنى اميه و بنى عباس قرن ها بر مسلمانان فرمانروايى كردند.
5.چون در آن نشست معيار زمامدارى ،شرافت قبيله بود نه دانش ‍ ،تقوا،مديريت و لياقت ،همه اصول صحيح براى تعين زمامدار بر هم ريخت . در ميان دوكس كه يكى شرافت قبيله اى داشت و ديگرى بيش از آن ،پرهيزگارى ،فقاهت و لياقت ،اولى برگزيده مى شود. اين امر اندك اندك برترى جويى قبيله اى را كه رسول خدا سال ها براى واژگونى آن كوشيده بود،هويت تازه بخشيد و رسميت داد.اين برترى قبيله اى ،بذر ناخشنودى و و رقابت در ميان قبايل مى افشاند و آنها را در كمين فرصت براى به چنگ آوردن حكومت ،قرار مى داد.
در آن روز بهانه گردانندگان سقيفه ممانعت از آشوب بود و در روزگاران بعد هر گروه كه قدرت بيشترى مى يافت ،مى توانست به بهانه اى ديگر،بدون دارا بودن هيچ ويژگى دينى ،بر تخت خلافت تكيه زند و رفته رفته خلافت را به سلطنت موروثى تبديل كند، چنان كه شد.براى چنان آغازى ،چنين پايانى طبيعى است .زمامدارى از قريش به مداخله تيره اموى ،زمامدارى اموى به سلطنت موروثى ،و سلطنت موروثى به استبداد مطلق كشيده شد.حق مداخله مردم در كارها از آنان سلب گرديد،چنان كه در اواخر،ديگر سخن در اين نبود كه زمامدارى بايد چگونه رفتار كند،عادل باشد يا نه ،آنچه در اين سال ها مهم پنداشته مى شد اين بود كه چگونه بايد زمامدارى را راضى نگاه داشت .ا(238)
تا بيش از يك قرن ،امويان و عباسيان با بدترين شيوه بر مسلمانان حكم راندند و بر سرزمين اسلامى چيره شدند و اساس استدلال شان در تصدى خلافت همان بود كه در سقيفه از سوى سرلن مهاجر بر ضد انصار استدلال شد، يعنى خويشاوندى با پيامبر و منسوب بودن به قريش .
6.حكمرانى 132 ساله امويان و مروانيان را بايد محصول سقيفه دانست .با فرمانروايى معاويه در شام از سوى خليفه دوم و سوم ،دين زدايى به اوج رسيد و آثار نبوى در تمام مناطق حكمرانى معاويه محو شد.به گفته لامنس ‍ شرق شناس معروف :
ما مسيحيان بايد مجسمه معاويه را از طلا بسازيم و در شام نصب كنيم .زيرا اگر معاويه اسلام را از مسير خود منحرف نمى ساخت امروز همه اروپا مسخر اسلام شده و آن را پذيرفته بود.(239)