پس از غروب
تحليل رخدادهاي پس از رحلت پيامبر (ص)

يوسف غلامى

- ۵ -


ويژگى هاى سخنان ابوبكر
1.وى با ملايم ترين شيوه ، احساسات و عواطف بر انگيخته انصار را با خويش همراه ساخت تا آنجاكه آنها تصور كردند وى سخنگوى ايشان است نه مهاجران .
2.نحوه دخالت او در مشاجره ، او را همچون داور بى طرف نشان داد كه در اضهار نظر جز انگيزه اصلاح و سامان دادن اوضاع ،منظورى ندارد.وى خود را از مقام معارضه با انصار والاتر نشان داد.گويا قرار است با تشخيص خود بين دو حزب به فضاوت بشيند.(139)
3.با بهترين تمجيد از كوشش خالصانه آنان ،زيركانه به آنان تفهيم نمود كه فضيلت ايشان هيچ حق سياسى و اجتماعى را براى آنها به اثابت نمى رساند.
انصار خود را نخستين ياران پيامبر بر مى شمردند و ابوبكر بدون انكار اصل ياورى ، به آنها تفهيم كرد كه ياورى مهاجران نخست (140)
پيش از ياورى ايشان بوده است .زيرا آنها سال ها قبل از اهالى مدينه ، به پيامبرصلى الله عليه و آله ايمان آوردند و او را در سرزمين شرك ، پشتيبانى كردند و انواع شكنجه ها و رنج ها را تحمل نمودند.(141)
بر اين اساس بود كه به آنها گفت :فليس بعد المهاجرين الاولين عندنا بمنزلتكم نزد ما هيچ كس بعد از نخستين مهاجران ، بر شما برترى ندارد.با اين بيان ،ايشان را همتراز بقيه مهاجران بر شمرد و چنين اثبات كرد كه موضوع خلافت براى هيچ يك از اين دو گروه - با وجود مهاجران نخست - سزاوار نيست .
4. چون منصب مهاجران نخست ،برتر باشد رياست با آنهاست و گروه انصار ، چنان كه نقش ياورى پيامبر و پيروان نخستين او را بر عهده داشته اند ،اينك نيز فقط مقام وزارت بر عهده آنان است نه بالاتر. در وزارت و مشورت ، آنها در رتبه بقيه مهاجران خواهند بود.(142)
5. تمجيد ابوبكر از انصار و اعتراف به درك منزلت آنان در كمك به اسلام و پيامبر ، انصار را كاملا اميدوار ساخت كه در صورت به قدرت رسيدن مهاجران ، كمترين حقى از ايشان ضايع نمى شود و به مقام وزارت خواهند رسيد. از آن بالاتر ،تا رضايت آنان به انجام كارى جلب نشود كمترين اقدامى صورت نمى گيرد.
هر چند تاريخ گواهى داد كه اين وعده ابوبكر خالصانه ابراز نشده است ، شك نيست كه در آرام ساختن و مهار انصار بسيار موثر بود
6.ابوبكر در ضمن تمجيد خود ، حس رضامندى انصار را تحريك كرد و تا سر حد مهار عقل ، آنان را با خود همراه ساخت . او به آنها گفت :به خدا سوگند ، ما از خوبى ها به هيچ مرحله اى دست نيافتيم مگر آن كه شما با ما در آن شريك و هم رتبه ايد. شما بهترين و ارجمندترين مردم نزد ما و شايسته ترين مردم به رضا از قضاى الهى ، و تسليم امر پروردگار هستيد.
اين جملات كه مايه اى از تلقين و قدردانى در بر داشت ، مانند اثر آب سرد بر جگر تفتيده ، بر قلب آنان تاثير گذاشت و ناخواسته ،ايشان را به تسليم و رضا واداشت و پس از اين ستايش ، ديگر روا نديدند اين امتياز را كه رقيب به آن اعتراف مى كند از دست بدهند.
7. ابوبكر در كلامى ديگر از ميان ويژگى هاى انصار ، روحيه ايثار آنان را به يادشان آورد و گفت :شما در روزى كه سخت نيازمند بوديد ، مهاجران را بر خويشتن ترجيح داديد. آيا امروز براى نيل به رياست ، مى خواهيد خود را بر آنها ترجيح دهيد ؟ در آن صورت ديگران چه خواهند گفت ، جز اين كه انصار به سبب حسد ، خود را بر مردمان شايسته تر از خويش فرمانروا ساختند.
8. ابوبكر در پايان ،آنها را بيم داد كه اگر در اين ماجرا ميان مردم اختلاف و جنگى پردامنه پديد آيد كسى جز شما مقصر نخواهد بود. زيرا اينك شماييد كه با انكار فضيلت مهاجران ، بذر اختلاف مى افشانيد.
9. پيشنهاد بيعت با عمربن خطاب و ابوعبيده جراح ، ابوبكر را از اتهام بر كوشش براى رسيدن خود به زمامدارى رهانيد. از طرفى چون او صلاحيت هر دو را تضمين كرد حاضران نتوانستند با تصميمى بى درنگ ، يكى را بر ديگرى ترجيح دهند. عمر هم با مشاهده زيركى ابوبكر ، چون موقعيت را براى خود چندان هموار نديد ، كار را به خود ابوبكر بازگردانيد. (143)
ابوعبيده نيز خوب مى دانست كه با وجود ابوبكر و عمر بن خطاب ، كسى جانب وى را نخواهد گرفت . از همين رو ترجيح داد ، حال كه خود نمى تواند بدون رقيب به منصبى دست يابد ، بر نظر عمر تاكيد ورزد. در آن صورت مى توانست در دوره حكومت ابوبكر يا عمر ، مقامى عالى ، ويژه خود سازد ،و چنين نيز شد. (144)
10. آنچه در نهايت دست و زبان انصار را بست اين ادعا بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله هرگز سفارشى به جانشينى انصار نكرده و جز اين نفرمود كه :الائمة من قريش : پيشوايان پس از من همه از قريش ‍ هستند.(145)
به اين ترتيب كمترين كوشش انصار براى تصدى منصب خلافت ، مخالفت آشكار با فرمان پيامبر خواهد بود.
سخنان ابوبكر ، مردم را چنان تحت تاثير قرار داد كه زبان ها از پاسخ باز ماند. او در همان جملات كوتاه همه چيز را گفت و كمترين راه گريز را بر انصار بست . در اين صورت انصار براى نپذيرفتن حكومت مهاجران هيچ برهانى نداشتند ، جز اين كه به حسد و رياست طلبى متهم شوند و كسى نيز از آنها جانبدارى نكند.
چنين به نظر مى رسد كه ابوبكر پيش بينى مى كرد كه اجتماع بيش از تهاجم ، حالت تدافعى دارد. آنها با وجود مهاجران برجسته چندان به كسب قدرت اميدوار نبودند و به گردهمايى سقيفه نيز با اطمينان نمى نگريستند ، جز آن كه اميد داشتند با اين همايش تا حدى قدرت خود را به رقيب نشان دهند تا اگر به احتمال ، حكومت به دست رقيب افتاد حق ايشان محفوظ بماند. از طرفى ، با آن گردهمايى ، اذهان عمومى براى پذيرش حكومت انصار محك زده مى شد. (146)
واكنش انصار
چنان كه ابوبكر پيش بينى مى كرد به هدف نزديك شده بود. گفتار او جز سعد بن عباده و تنى چند ، همه را به عقب نشينى وا داشت . از آن همه ، اظهار نظر مسالمت جويانه بشير بن سعد خزرجى و شعارهاى حباب بن منذر (147)
بر خلاف انتظار ، نظر جمعيت را به اهداف مهاجران نزديك تر كرد. بشير رو به حاضران گفت :
اى گروه انصار !به خدا ، ما اگر در جهاد با مشركان داراى فضيلت بوده ايم و در اين دين سابقه داريم ،جز رضايت پروردگار و پيروى از پيغمبر و كوشش ‍ براى خود ،قصدى نداشته ايم . بنابراين ، بر ما روا نيست كه به اين دليل بر مردم فخر بفروشيم و در جستجوى بهره دنيا باشيم . محمد از قريش بود و قوم او در تصدى خلافت وى سزاوار ترند. به خدا قسم ،هيچ گاه نمى خواهم خدا ببيند كه من درباره اين امر با آنان به منازعه مى پردازم . شماهم از خدا پروا نماييد و با آنان مخالفت و ستيز نكنيد.
حباب بن منذر كه نخست به اخراج مهاجران ار مدينه نظر داشت و انصار را به مقاومت فرا مى خواند در پايان كلامش گفت : اگر گروه مهاجر به نظر ما راى ندهند ، جز بدين راضى نخواهيم شد كه يك امير از ما و اميرى از آنان عهده دار زمامدارى شود. (148)
زمزمه مشاركت در حكمرانى ،در واقع پيشنهاد تجزيه قلمرو و مهاجران و انصار بود و مهاجران بدين رضايت نمى دادند. از اين رو عمر خشمگين به حباب چنين پاسخ داد:
هيهات ! لا يجتمع اثنان فى قرن هرگز دو حكومت در يك زمان دوام نيابد... به خدا سوگند ،عرب راضى نمى شود كه حكومت به شما تعلق يابد ، در حالى كه پيامبرش از شما نيست . اما عرب هيچ مانعى نمى بيند حكومت را به كسى واگذارد كه پيامبرش از آن قبيله باشد. چه كسى مى تواند با ما ، در خلافت محمد نزاع داشته باشد ، در حالى كه ما دوستان و خويشان او هستيم ! مگر آن كه او راه باطل پيموده ، يا گناهكارى بى باك باشد...(149)
پس از اين ، ميان حباب و عمر گفتگو به خشونت انجاميد و چون استدلال ها جز تعصب قومى و قبيله اى پايه اى نداشت كار به ناسزا كشيد. (150)
و نزديك بود دو گروه دست به شمشير ببرند.
آخرين ضربه بر پيكر انصار
گفتگوى عمر بن خطاب و حباب بن منذر هر چند به خشونت و برخورد انجاميد ، چند فايده داشت كه كارگردانان صحنه مى توانستند براى رسيدن به مقصود خود از آن سود جويند. آن مشاجره افزون بر اين كه بر پيكر حريف ، ضربه روانى وارد كرد و روحيه آنان را در هم فرو ريخت ،آخرين استدلال هاى آنها را كشف كرد و چون استدلال با خشم و ضعف روانى ارائه گردد نه تنها نتيجه نمى دهد زمينه را براى پذيرش استدلال حريف فراهم تر مى سازد.
از طرفى ، در پايان هر گفتگوى خشونت بار ، پيوسته هر دو گروه در انتظار فرد بى طرفى هستند كه به آرامى نزاع ها را به پايان ببرد. واقعيت آن است كه ابوبكر اين همه را به خوبى مى دانست و اگر لحظاتى در سكوت به سر برد علت اين بود كه منتظر فرصت براى فرود آوردن آخرين ضربه بود. بنابراين با چند جمله ، حريف را به تسليم واداشت . به همين منظور بى درنگ گروه به ظاهر متحد انصار را به ياد اختلاف ديرينه آنان انداخت و گفت :
خوب به هوش باشيد!! اگر خزرج به خلافت رسد ، اوس آرام نخواهد نشست . زيرا ايشان نيز همان شايستگى را دارايند. و اگر خلافت نصيب اوس شود ، خزرج آرام نخواهد آسود. زيرا در ميان اين دو قبيله سال ها كشتارى بوده است كه هيچ زمان فراموش نشود و زخم هايى وجود داشته كه التيام نيافته است . فان نعق منكم تاعق ،فقد جلس بين لحيتى اسد يضغمه المهاجرى و يجرحه الانصارى اگر كسى از شما ادعايى كند تا به زمامدارى رسد خود را در ميان دو فك شير قرار داده است . مهاجر او را زير دندان هاى خود پاره مى كند و انصار نيز او را مى درد. هر دو او را از پاى در مى آورند. (151)
تا پيش از اين گفته ، انصار كم و بيش سعد بن عباده انصارى خزرجى را به خلافت پذيرفته بودند اما اين گفتار ابوبكر كه دو قبيله انصار به يك ميزان شايسته خلافت اند و زمامدارى هر يك خطر آفرين است . بار ديگر هر دو را در مقابل هم قرار داد و وحدت ظاهرى و زودگذر آنان را به هم زد. در اين ميان اوسيان ترس بيشترى داشتند. زيرا آنها بودند كه با پيشدستى بر مهاجران ، مى خواستند به زمامدارى رئيس گروه رقيب خود خزرج راى دهند. به همين عليت همينان بودند كه در بيعت با ابوبكر زودتر از خزرج شتاب كردند و بيمناكى خود را از به حكومت رسيدن خزرجيان به صراحت اعلام نمودند. (152)
پس از اين تزلزل در گروه انصار ، زمان حمله اى ديگر فرا رسيده بود. از اين رو ، فرد سوم مهاجر ، ابوعبيده جراح ، رشته كار ابوبكر و عمر بن خطاب را به دست گرفت و دلسوزانه به انصار گفت :
انصار ! شما اولين گروهى بوديد كه پيامبرخدا صلى الله عليه و آله را يارى نموديد. حال آغازگر تغيير و تبديل در دين نباشيد. (153)
او نيز تير در كمانش را خوب به هدف زد. به انصار وانمود كه گويا در موضوع خلافت مهاجران ، ترديدى نيست و هر گونه مخالفت با زمامدارى ايشان نوعى بدعت در دين است . حال زمان براى بيعت با فردى از مهاجران فرا رسيده بود .ولى او كه بود ؟ آيا على ؟ سياست گذاران سقيفه چنين وانمودند كه وى از اين مسئوليت كناره گرفته است . (154)
بنابراين ابوبكر گام پيش نهاد تا با يكى از دو دوست ديرين خود بيعت كند. (155)
اما كسى از او و از خود نپرسيد كه صلاحيت آن انتخاب بزرگ چگونه و از سوى چه كسى به ابوبكر واگذار شده است ! آيا در ميان مهاجران جز عمر بن خطاب و ابوعبيده جراح ،شخص ديگرى صلاحيت رهبرى مردم را نداشت ؟ ابوعبيده كه سال ها گوركن اهل مكه بوده است . (156)
در كجا و نزد چه كسى اصول رهبرى امت را فرا گرفته و چه امتيازاتى داشته است كه ابوبكر به وى پيشنهاد بيعت مى كند ؟! پس از اظهار تعارف عمر او و ابوعبيده ، آن دو بى درنگ و همزمان رو به ابوبكر كرده ، گفتند : نه ! به خدا سوگند ،تو از همه مهاجران برترى .تو همراه پيامبر در غار بودى (157)
و پيامبر خدا تو را در نماز جايگزين خود نمود (158)
و نماز بالاترين احكام الهى است . بنابراين چه كسى سزاوار است بر تو مقدم شود. دست خود را پيش آور تا با تو بيعت كنيم . (159)
عمر گفت : هيچ كس تو را از مقامى كه رسول خدا به تو داده است ، كنار نخواهد زد. (160)
عمر بن خطاب خوب مى دانست كه با توجه به امتيازات على بن ابيطالب عليه السلام عباس و... و زرنگى هاى ابوبكر ، جايى براى او نيست .از همين رو ابوبكر را كه سرشناس تر بود پيش انداخت و اطمينان داشت كه وى دير يا زود پاداش او را خواهد داد.
برخى مى نويسند : در اين حال پيش از همه بشير بن سعد به جانب ابوبكر شتافت تا با وى بيعت كند. (161)
در آن صورت ديگر هيچ زمينه اى براى حباب بن منذر در جانبدارى از سعد بن عباده فراهم نمى شد و كار به نفع مهاجران به پايان مى رسيد. بشير سال ها با عموزاده خود سعد بن عباده رقابت و حسادت داشت . (162)
چنان كه پس از آن بيعت ،حباب به وى گفت :تو فقط به موجب رقابت با عموزاده ات چنين كردى .(163)
و بشير سوگند خورد كه اين طور نيست بلكه فقط بيمناك آن بوده كه در حقى كه خداوند به اين گروه واگذار نموده با ايشان ستيزه جويد. (164 )
آيا بشير راست مى گفت ؟ به واقع خداوند امر زمامدارى را به مهاجران واگذار كرده بود ؟ آيا جز اين سع تن ، فردى شايسته تر وجود نداشت ؟صحنه سازى و هماهنگى آن سه تن ابوبكر ، عمر و ابوعبيده ،تا بدانجا دقيق و زيركانه و تاثير گذار بود كه به گفته ابن ابى الحديد :اگر اين سخن عمر نبود كه در هنگام مرگ گفت اگر بدون وصيت از دنيا روم به شيوه رسول خدا صلى الله عليه و آله عمل كرده ام . باور نمى شد كه پيامبر خلافت را به آنان واگذار ننموده است . (165)
جز آن كه در آن مناظره اين موضوع چنان زيركانه و انديشيده مطرح شد كه نتيجه اى جز اين به بار نياورد.
در آن نشست ،طرز مهار مجلس و نكاتى كه بيان مى شد طورى بود كه انصار در محاصره قرار گرفتند. از هر گوشه يكى از آن سه دوست ، دنبال سخن ديگرى را مى گرفت تا تفكر جمع به دلخواه پيش رود. موقعيت انصار همانند محكومى بود كه در ميان چند بازپرس مورد بازخواست قرار گرفته است . چون يك بازپرس محكوم را با پرسشى متحير و متزلزل مى سازد ، بازپرس دوم ضربه ديگرى بر او وارد مى كند ،... تا آن جا كه وى درمانده شده ، آن چه بازپرسان بخواهند اعتراف مى كند.
اقدام بشير ، جنجالى در قبيله اوس به وجود آورد. اوسيان احساس كردند توطئه اى از سوى خزرجيان براى به حكومت رسيدن مهاجران صورت پذيرفته و به زودى خزرج نيز در حكومت سهمى خواهد داشت . پس ‍ بهترين حركت سياسى آن است كه اينان نيز خيلى فورى حكومت جديد و زمامدارى ابوبكر را با بيعت به رسميت بشناسند تا از خزرجيان عقب تر نمانند. به همين علت اسيد بن حضير (166)
رئيس اوس فرياد بر آورد:
اى اوسيان ! برخيزيد با ابوبكر بيعت كنيد كه اگر خزرج يك بار حكومت را به دست گيرد هميشه برترى خود را بر شما ثابت نگاه خواهند داشت و شما بهره اى از حكومت به دست نخواهيد آورد.
با اين بانگ ، اوسيان با ابوبكر بيعت نمودند. (167)
و خزرجيان اغلب خشمگين صحنه را ترك كردند. (168)
استحكام پايه هاى حكومت
فرجام همايش سقيفه به پيروزى مهاجران انجاميد ، اما تا تثبيت موقعيت گروه پيروز ، فاصله زياد بود. بدين منظور كارگر دانان ماهر آن رخداد ،بايد با توسل به برخى شگردها و ابزارها ، از استحكام اطمينان يابند. بر اين اساس ‍ سه هدف دنبال شد:
1. كوشش براى اجبار افراد به پذيرفتن خلافت ابوبكر به هر وسيله ممكن .
2. مددگيرى از نيروى خارجى .
3. انجام مراسم رسمى بيعت .
عمر بن خطاب در پى هدف اول از همان سقيفه كار را شروع كرد. به اشاره او گروهى حباب بن منذر را به زير لگد گرفتند و دهانش را پر از خاك نمودند (169)
و بينى او را خرد كردند. (170)
زمانى بعدتر ، گروهى مقداد را زدند.(171)
در همانجا سعد بن عباده نيز نزديك بود از مشت و لگد جان ببازد. (172)
آن روز هر كه فريادى بر مى آورد دهانش را پر از خاك مى كردند. (173)
جمله اى كه همواره شنيده مى شد اين بود: اقتلوا فلانا،(174)
قاتلوهم ، نضرب عنقك و...
(175) فلانى را بكشيد ، آنها را به هلاكت رسانيد ، گردنت را خواهيم زد...!
عمر در آن روز هر كه را با ابوبكر بيعت مى كرد بى درنگ روانه سويى مى ساخت تا كار براى هر بيعت كننده ، تمام شده فرض شود. سپس ابوبكر و هواداران رسمى خويش وارد كوچه هاى شهر شدند و به هر كس بر مى خوردند وى را به اختيار يا اجبار ،كشان كشان نزد ابوبكر مى آورند و دستش را به دست ابوبكر مى ماليدند و آن گاه رهايش مى كردند. (176)
در اين ميان حباب بن منذر با شمشير به سوى آنان شتافت تا از اين كارشان باز دارد ، ولى عمر بن خطاب به شگرد خاصى او را شكسصت داد. عمر بر وى شمشير نكشيد ، تنها شمشير او را بر زمين انداخت و با حركت دادن گوشه پيراهن ، افراد را پراكنده كرد (177)
و چنين به حباب و حاضران وانمود كه تصميم مردم به نتيجه رسيده است و ديگر جاى شمشير نيست .
در پيگيرى هدف دوم مدد گرفتن از نيروى خارجى پيشتر طرحى دنبال شده بود و آن بهره جويى از ورود قبيله اسلم به مدينه بود. اينان در جنگ تبوك از كمترين كمك مالى و فردى به پيامبر دريغ ورزيدند و آيات سوره تحريم كه در نكوهش منافقان و تخلف كنندگان از جنگ است ، در پى رسواسازى آنان نازل شده بود. (178)
شيخ مفيد رحمه الله مى نويسد:
عمر بن خطاب به اسلميان پيام فرستاد تا پيش او آيند. به آنها گفت : در قبال بيعت با خليفه رسول خدا آنچه بخواهيد به شما آذوقه مى دهيم . شما مردم را به بيعت بخوانيد و هر كس خوددارى كرد بر سر و پيشانى اش بزنيد. آن باديه نشينان كمرهاى خود را محكم بستند و چماق به دست به جان مردم افتادند و آنان را به زور به بيعت پيش مى كشيدند. (179)
از اين گفته و نيز اظهار خرسندى عمر از ورود آنان به مدينه ، چنين فهميده مى شود كه جمعيت آنان ،انبوه و رفتار آنان بسيار خشونت آميز بوده است . عمر در اين باره مى گويد : زمانى به پيروزى اطمينان يافتم كه اسلميان وارد مدينه شدند. (180)
آنها وابسته مهاجران بودند كه جمعيت سواره و پياده شان چنان زياد بود كه راه كوچه ها براى عبور آنها تنگ بود. اسلميان خود با ابوبكر بيعت كردند. (181)
و ديگران را هم بدين كار مجبور نمودند.(182)
در آن هنگامه ، ديگر جاى هيچ حركت مخالفت جويانه نتيجه بخش ،وجود نداشت ،كمترين مخالفت با شديدترين پاسخ روبه رو مى شد.
هيچ يك از مورخان نامى ،ننوشته اند كه برگزار كنندگان سقيفه در آن روز، پس از برگزارى آن همايش ،بى درنگ براى شركت در امر تجهيز و تشييع پيكر مطهر رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله به خانه آن حضرت بازگشته باشند. آن روز سراسر به جمع آورى آرا و جلب نظر عمومى و تهديد مخالفان گذاشت . اما اين بيعت كافى نبود. لازم بود فردا در اولين فرصت ،كار تحكيم بيعت و تشكيل حكومت با بيعت مجدد دنبال شود تا خطر شورش و سرپيچى به طور كامل دفع گردد و كسانى چون سعدبن عباده و حباب بن منذر در انديشه تصميمى نباشند.بدين منظور در روز سه شنبه از مسجد بانگ برخاست كه فرزند خطاب مى خواهد درباره سخنان ديروز خود پيرامون انكار رحلت پيامبر خدا مطلبى توضيح دهد.
اجتماع بزرگى تشكيل گرديد و ابوبكر بر فراز منبر نشست و عمر پيش از سخنرانى او گفت :
من ديروز سخنى گفتم كه از انديشه خودم نشاءت گرفته بود و آن را در كتاب خداوند نديده واز سوى رسول خدا نيز در اين باره سخنى نشنيده بودم . چنين مى پنداشتم كه رسول خدا آخرين فرد از ميان ماست كه از دنيا مى رود. او اينك كتاب خدا را كه به وسيله آن ،مردم را هدايت مى كرد،در ميان شما گذارد... پروردگار... امور شما را به وسيله ابوبكر سامان داد. او بهترين فرد شماست كه پيوسته همدم رسول خدا و به هنگام هجرت ، همراه او در غار بود. پس برخيزيد و با او بيعت كنيد.
در اين موقع حاضران برخاستند و به طور رسمى با ابوبكر بيعت كردند.(183)
آن گاه ابوبكر روبه مردم كرد و گفت :
مردم !...من اگر چه زمام امور شما را در دست گرفتم ، از شما برتر نيستم .(184)
ان لى شيطانا يعترينى فاذا راءيتمونى غضبت فاجتنبونى .
پيوسته شيطانى مرا به لغزش و وسوسه وا مى دارد. هرگاه مرا خشمگين ديديد يا نزد من آمديد.از من اجتناب كنيد. (185)
تعجب آن كه در آن مجلس كسى از ابوبكر نپرسد كه چرا اين سخن را در پيش بيان نكردى ! شايد هم كسى به وى اعتراض كرده و خبر آن به ما نرسيده باشد. در روز گذشته چون عده اى با او بيعت نكردند،به آنها گفت : چه چيز شما را از بيعت با من باز مى دارد!الست احقكم بهذا الامر؟اءلست اول من اسلم ؟.. .آيا من از همه شما سزاوارتر نيستم ؟آيا پيش ‍ از تمامى شما ايمان نياورد؟ (186)
ابن ابى الحديد مى نويسد:
اين كه ابوبكر گفت من از شما بهتر نيستم ... كلامى راست بود.او به چيزى اعتراف كرد كه انكار نمى شد. زيرا على بن ابى طالب از همه آنان بهتر بود.(187)
جز اين كه در آن روز مردم از كسى مانند على كه در فضيلت ،جهاد،دانش ‍ ،سياست و شرافت همانندى نداشته و ندارد،به بيعت كسى رو كردند كه مثل على نبود ولى او نيز با تقوا و عادل بود. پس بر ابوبكر اشكالى نيست ،مردم بودند كه وى را برگزيدند... به اصحاب نيز بايد نظر خوب داشت و كار ايشان را به نحو صحيح توجيه كرد.در حقيقت آنها براى حفظ مصلحت اسلام و ترس از ايجاد اختلاف و آشوب ... از فرد افضل ،اشرف و سزاوارتر ، به شخص فاضل و شريف ،عدول كردند.(188)
حلبى شافعى مى نويسد:
ابوبكر بر اين عقيده بود كه جايز است شخص غير برتر بر كسى كه از او برتر و بهتر است و لايت و فرمانروايى كند.در نزد اهل سنت هم نظر درست همين است . زيرا گاه فرد غير برتر، در عهده دارى آنچه مصالح دين در آن است از شحص برتر از خود، توانايى بيشترى داشته باشد و در تدابير امور و كارهايى كه حال زير دستان به آن انتظام و سامان مى يابد،بينا و آگاه باشد. به همين علت بود كه وى عمر و ابوعبيده را پيش انداخت تا مردم اگر خواستند با آنها بيعت كنند.(189)
درباره گفتار ابن ابى الحديد و حلبى شافعى طرح چند پرسش ،بى مناسبت نيست :
1.اين نظر چگونه با فرموده رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله هماهنگى دارد كه فرمود: هرگاه از ميان امتى كسى پيشواى آنان شود كه در ميان ايشان از او برتر يافت شود امور آن امت روز به روز به سراشيب رود!(190)
2.اگر به اعتراف ابن ابى الحديد ،على ابن ابى طالب عليه السلام در فضيلت ،جهاد،دانش ،سياست و شرافت همانندى نداشته و ندارد،ديگرى چه فضيلتى در امور كشوردارى بيش از على داشت كه به گفته حلبى شافعى او مى دانست بدان ويژگى بر فرد افضل از خود مقدم شود؟ مغالطه در كلام حلبى شافعى نمايان است . زيرا هيچ كس انكار نمى كند كه گاه فردى زيردست در انجام كار خاصى ،بيشتر از بالا دست خود دانش يا هنر داشته باشد، مثلا شاگرد نجار در هنر تيراندازى بهتر از استاد خود باشد.اما در اينجا با فرض كلى نمى گويند فردى غير برتر، به كارها مى پردازد،بلكه در هر مقايسه بايد پرسيد برتر در چه چيز؟
3.پيشوايى نوعى كسب نسبت كه فقط به يك مهارت نيازمند باشد و با آن مهارت بتوان از ديگرى برتر شد.تا مجموعه اى از فضيلت ها در فرد يافت نشود هيچ گاه به دارا بودن يك وبژگى ،او را پيشواى برتر نمى شناسند.حال على ابن ابى طالب جز سن كمتر - كه نقص نيست
-از ابوبكر چه كمتر داشت تا بتوان ابوبكر را بر وى ترجيح داد؟علاوه براين كه ابوبكر در اعتراف خود نصريح نمود كه وى زمامدار خويشتن دار نيست و گاه شيطان بر قلب او چيره مى شود و او را به بيراهه مى كشاند.آيا خوشتن دارى شرط لازم مقام پيشوايى نيست ؟ كسى كه نتواند زمام خود را به دست گيرد چگونه مى تواند زمام امتى را دردست گيرد؟!گذشته از همه اينها، برترى ابوبكر در امر زمامدارى نسبت به على عليه السلام از سوى چه كسى و در كدام ميدان ارزيابى ،به اثابت رسيده بود؟
ابن ابى الحديد ضمن پذيرش اين اشكال ،آن جمله ابوبكر(ان لى شيطانا...) را نشانى از ضعف او ياد مى كند.(191)
ابوبكر،زمانى اين مطلب را با جراءت در جمع مردم اظهار كرد كه بيعت دوم مردم نيز انجام گرفته و تا حدودى پايه حكومت وى استحكام يافته بود.بعد از آن بيعت گيرى رسمى ،زمان اظهار صلابت و قدرت است . از اين پس ‍ مخالفان بايد تهديد شوند.گمان نكنند نرم خويى هميشگى خليفه پيوسته موجبى براى تحمل اعتراض و ايراد به حكومت است .هرگز!مردم بايد هوشيار باشند كه گاه ممكن است شيطان ،شكيبايى و نرم خويى خليفه را از وى دور سازد واو را به خشم و استبداد وادارد.در آن صورت بهتر كه از خليفه دورى جويند واو را به حال خود واگذارند تا آنچه مصلحت مى بيند به انجام رساند.