پس از غروب
تحليل رخدادهاي پس از رحلت پيامبر (ص)

يوسف غلامى

- پى‏نوشت‏ها -
- ۱ -


1- علامه سيد مرتضى عسكرى مى نويسد : طبرى در ترويج مجعولات ، بر ديگر مورخان سبقت جسته است . (نقش ائمه در احياى دين ،ج 6 ،ص 53) وى از سيف بن عمر 701 حديث نقل مى كند ،حال آن كه او در نزد محققان به درغگوى حديث ساز معروف است . (الغدير ،ج 8 ،ص 327) خطيب بغدادى مى نويسد : دروغگوترين فرد پهنه زمين ابومعشر است . (تاريخ بغداد ،ج 13 ت ص 429) كه طبرى در كتابش از گفتارهاى وى بهره وافى برده است . (الامام الصادق و المذاهب الاربعة ت ج 1 ،ص 265)
2- يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس ....مائده 67
3- توبه / 61.
4- ميان اهل تسنن و تشيع در تفسير كلمه ولى گفتگو بسيار است . معانى متعدد آن عبارت اند از : مهربان ،مددكار ، دوست ، نگاهبان ، متصرف بر كسى ، پرونده ،نعمت دهنده ، نعمت داده شده و... (منتهى الارب فى لغة العرب ، ص 1339.) اهل سنت ، ولايت را به معناى دوست و مهربان و شيعه آن را به معناى متصرف در امور تفسير مى كنند. راستى ، آيا پيامبر(ص ) در بازگشت از حج در گرماى شديد عربستان ،ساعت ها مردم را در بيابان سوزان باز مى دارد تا بگويد على دوست من و شماست ؟! به نظر ما بهترين دليل بر معناى دوم ، مفاد حديث است . مجموعه گفتار پيامبر در اين خطبه ، همه حاكى از آن است كه منظور از ولايت ،همان تصرف در امور است .
5- همه مورخان و بسيارى از مفسران اهل تسنن ، اعتراف كرده اند كه آيه پنجم سوره مائده اليوم اكملت لكم دينكم پس از اعلام ولايت على بن ابى طالب عليه السلام و بيعت عمومى با وى و تحقق رهبرى پس از رسول اكرم (ص ) نازل شد. (تاريخ مدينة دمشق ،ج 2 ،ص 75 و 577 ، شواهد التنزيل ،ج 1، ص 157 ، مناقب على بن ابى طالب عليه السلام ، ص 19 و ده ها كتاب ديگر. ر. ك : حماسه غدير ، ص 125.)
6- اين حديث از 146 نفر از صحابيان پيامبر(ص ) در كتب حديث و تاريخ ثبت شده است . درباره نام اين افراد و كتاب هاى اهل سنت و شيعه كه سند حديث غدير را نقل كرده اند ر. ك : حماسه غدير ، ص 38 - 86 و الغدير ، ج 1.
7- به اعتقاد شيعه و سنى ،سفارش به منزلت على عليه السلام نخستين بار در مكه (يوم الانذار) رخ داد. در اولين دعوت رسمى پيامبر(ص ) از خويشاوندانش . مورخان شيعه و سنى فرموده پيامبر(ص ) را چنين نقل كرده اند : فايكم يوازرنى على هذا الامر على ان يكون اخى و وصيى و خليفتى ؟ ( كدام يك از شما مرا در امر رسالت پشتيبانى مى كند تا برادر ،وصى و جانشين من باشد ؟) با اين حال ابن جرير طبرى جمله آن حضرت را چنين تحريف كرده است :.... على ان يكون اخى و كذا و كذا ،( جامع البيان فى تفسير القرآن ، ج 19 ، ص 74.
8- توبه / 101.
9- درباره سند اين حديث از شيعه و سنى ، رك : حماسه غدير ، ص 107 و 156 . از آن نمونه : مسند احمد ،ج 4 ،ص 372 ، شواهد التنزيل ت ج 2 ، ص ‍ 266 ، تفسير ثعلبى ، ج 18 ،ص 278 ، المنار ، ج 6 ، ص 464 ، المستدرك على الصحيحين ، ج 2 ، ص 502
10- درباره نام اين افراد ، ر. ك : كشف اليقين ، علامه حلى ، ارشاد القلوب ، ص ‍ 112 و 135 ، بحارالانوار ، ج 28 ، ص 86 و 114.
11- اگر در منابع اهل تسن ، كلام صريحى درباره تنظيم كنندگان اين عهدنامه درج نمى گرديد ، از مفاد عهدنامه و آنها كه پس از رحلت پيامبر(ص ) بدين مضامين استدلال جسته اند به خوبى معلوم مى شود كه نامبردگان چه گروه ها و افرادى بوده اند. بر پايه گفتار محدثان سنى و شيعه ، اينان همان كسانى بودند كه در بارگشت از جنگ تبوك مى خواستند در يكى از گردنه ها، شتر رسول اكرم (ص ) را رم دهند. (البته در شمارش نام آنان اندكى اختلاف نظر وجود دارد) در بيشتر مدارك شيعه و بعضى مدارك اهل تسنن نام شان مشخص شده است ، ولى از آنجا كه در ميان آنان اسم مردان سرشناس ‍ صحابه نيز وجود دارد در بعضى منابع نام شان حذف شده است . ابن حزم چون نام آن افراد را بر مى شمرد ،مى نويسد :در سلسله سند اين حديث نام وليدبن جميع وجود دارد و او فردى مورد اعتماد نيست . (المحلى ، ج 11 ، ص 224) اين در حالى است كه شخصيت سرشناس اهل تسنن ،يوسف مزى در ذيل نام وليدبن جميع مى نويسد: مردان نامى علم رجال ، وليدبن جميع را توثيق كرده و گفتار او را پذيرفته اند. (تهذيب الكمال ) مدارك ديگر اين ماجرا: سنن بيهقى ، ج 9 ، ص 33 الاستيعاب ،ج 3 ، ص 980 ، ص ‍ 980 ،حاشيه الاصبابة ، ج 2 ، ص 372 ، الكشاف ،ج 2 ، ص 277 و 291 ، مجمع الزوائد ، ج 6 ، ص 195 ، خصال ، ص 499 ، تفسير قمى ، ج 1 ، ص ‍ 301 ، بحار الانوار ، ج 21 ،ص 222 و 223. از مفاد عهدنامه چنين به دست مى آيد كه پس از رحلت رسول اكرم (ص ) نگاشته شده است ، ولى در حقيقت پيش از رحلت نوشته شده است ، ولى چون مى خواستند درباره اوضاع پس از رحلت پيامبر به چاره انديشى بپردازند ، مطالب را آن گونه كه مى خوانيد تنظيم كردند.
12- برپايه مدارك شعيه نويسندگان اين طومار همان افرادى بودند كه تصميم داشتند در بازگشت رسول عليه السلام از جنگ تبوك آن حضرت را بكشند. در منابع اهل تسنن آنجا كه از نام توطئه گران جنگ تبوك ياد مى شود مطالبى بيان مى گردد كه از مفاد آن مى توان دانست كه اينان ، همان نويسندگان آن طومار بوده اند. ابن ابى الحديد ، عمروبن عاتص و ابوموسى اشعرى را در زمره آنان ياد مى كند. (شرح نهج البلاغه ،ج 13 ، ص 314 و 315.) و در جاى ديگر ابوسفيان را نام مى برد. (همان ، ج 6 ، ص 291.)
درباره اين رويداد پديد آورندگان آن به كتاب هاى زير مراجعه شود : المغازى ، ج 3 ، ص 1042 - 1045 ، مسند احمد ، ج 5 ، ص 453 و 454 ، صحيح مسلم با شرح نووى ، ج 17 - 18 ، ص 124 و 125 ، دارالفكر ،بيروت ،چاپ دوم ، 1392 ق ،تاريخ يعقوبى ،ج 2 ،ص 57 نجف ،يك جلدى ،و چندين منبع ديگر به نقل بررسى رجال صحيحين ، ص 139.
13- ابوعبيده ، عامر بن عبدالله بن جراح قرشى است كه مادرش اميه دختر غنم بن جابر است . از مسلمانان نخستين است . در 27 سالگى مسلمان شد. پيامبر بين او و سالم مولاابى حذيفه عقد برادرى بست . دو بار هجرت كرد و فرمانده سپاه ابوبكر در گسيل به شام بود. به سال 18 هجرى در 58 سالگى در اثر طاعون شهر عمواس در گذشت و در اردن به خاك سپرده شد. ( الاستيعاب ، ج 3،ص 2 - 4 ، اسدالغابه ، ج 3 ، ص 84 - 86 ، الطبقات الكبرى ،ج 2 ، ص 409 - 414 ، تهذيب تاريخ مدينة دمشق ، ج 7 ، ص ‍ 157 - 169)
عمواس از دهكده هاى فلسطين ، نزديك بيت المقدس و در شش ميلى رمله است . (معجم البلدان ،ج 6 ،ص 226.)
بقره / 79.
14- اسامه فرزند زيدبن حارثه است . زيد در عصر جاهليت ، در يكى از نبردهاى قومى اسير شد و در بازار عكاظ به حكيم بن حزام فروخته شد. حكيم او را به خديجه داد و او نيز زيد را به پيامبر(ص ) بخشيد. پدر زيد فرزندش را از آن حضرت طلب كرد. پيامبر(ص )زيد را به اختيار خود نهاد و او ماندن نزد رسول اكرم (ص ) را برگزيد. زيد بن حارثه پس از على بن ابى طالب عليه السلام ، اولين مردى بود كه اسلام آورد و نماز گزارد. (السيرة النبوية ،ج 1 ، ص 264.) اسامه در اواخر سلطنت معاويه درگذشت . نويرى مى نويسد :اسامه از كسانى است كه پس از كشته شدن عثمان با على بن ابى طالب بيعت نكرد. (نهاية الارب ،ج 5 ، ص 106.)
15- هر چند در بيشتر كتاب هاى اهل سنت و برخى كتاب هاى شيعه چنين معروف است كه آن حضرت به سم زنى يهودى مسموم شد و در بستر بيمارى افتاد ، بر پايه نظر بيشتر محققان شيعه ،دو زن از نزديكان حضرت عامل مسموم كردن آن جناب بودند.
16- الكامل فى التاريخ ، ج 2 ، ص 318 و تاريخ الامم و الملوك ،ص 225.
17- السيرة النبوية ، ج 2 ، ص 642 و النص و الاجتهاد ، ص 12.
18- در ايام خلافت ابوبكر ، سپاه اسامه راهى شام شد و پس از چهل يا هفتاد روز به مدينه بازگشت .
19- شرح ابن ابى الحديد ، ج 2 ، ص 20 ، المراجعات ، ص 275 و 276 ، ملل و نحل شهرستانى ، مقدمه چهارم ،ص 29
20- اعزام رسمى سپاه در ماه صفر و تدارك لشكر در ماه محرم بوده است .
21- تاريخ الامم و الملوك ، ج 3 ،ص 186 ، شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحديد ، ج 1 ، ص 159 - 162. به نقل دايرة المعارف بزرگ اسلامى ، ج 5 ، ص 225.
22- البداية و النهاية ،ج 5 ، ص 222. تاريخ الامم و الملوك ،ج 2 ،ص 224 ، الكامل فى التاريخ ،ج 2 ، ص 317 ، دار صادر ، بيروت .
23- شرح نهج البلاغه ،ابن ابى الحديد ،ج 2 ، ص 20 و ج 6 ، ص 52 ، المراجعات ، ص 275 و 276 ، ملل و تحل شهرستانى ، مقدمه چهارم ، ص 29.
24- محلى در پنج كيلومترى مدينه در راه شام .
25- مسند احمد ، ج 1 ، ص 356 ، الطبقات الكبرى ، ج 2 ، ص 217 ، 242 ، تاريخ الامم و الملوك ، ج 3 ، ص 192 و 193. ابن ابى الحديد مى گويد : مى توان احتمال داد كه فراخواندن اسامه از اردوگاه و جلوگيرى از حركت سپاه وى توسط برخى از همين حاضران پيرامون بستر پيامبر ، به قصد اعمال برخى اغراض انجام گرفته باشد. (شرح نهج البلاغه ، ج 12 ،ص 82 - 90)
26- شرح ابن ابى الحديد ، ج 2 ، ص 20 ،المراجعات ، ص 275 و 276 ت ملل و نحل شهرستانى ،مقدمه چهارم ،ص 29. با اين كه بيشتر تاريخ نگاران موضوع لعن و نفرين تخلف كنندگان را نقل كرده اند طبرى ، فرموده حضرت صلى الله عليه و آله را چنين ياد كرده است : دستور مرا در مورد سپاه اسامه اجرا كنيد. خداى لعنت كند كسانى را كه قبور پيامبران خود را به مساجد تبديل كرده اند. (تاريخ الامم و الملوك ،ج 2 ،ص 225.) بايد پرسيد : ميان اين دو جمله كه طبرى از حضرت نقل مى كند چه پيوندى است ؟
27- انساب الاشراف ، ج 1 ، ص 474، ش 955 ،دارالمعارف مصر ،1359 ق ، پنج مجلد.
28- 29الطبقات الكبرى ،ج 2 ،قسمت اول ، ص 136 و 137 ،چاپ ليدن ، و ص ‍ 189 - 191 ،چاپ بيروت ، المغازى ،ج 3 ، ص 856 ، شرح نهج البلاغه ،ابن ابى الحديد ،ج 1 ،ص 160 و ج 6 ، ص 52.
29- تاريخ الامم و الملوك ،ج 2 ت ص 224 - 226 ، الكامل فى التاريخ ،ج 2 ،ص ‍ 318.
30- مورخان ضمن بر شمردن نام دو كس از صابيان نامدار پيامبر(ص ) مى نويسند : اين دو در خيلى از لحظه هاى حساس جنگ ها گريخته اند. حال آن كه ايشان در زمره سپاهيان لشكر اسامه بوده اند. الطبقات الكبرى ، ج 3 ، ص 155 ،السيرة النبوية ، ج 1 ، ص 431 ت البداية و النهاية ، ج 4 ، ص 29 ، كنز العمال ، ج 10 ،ص 268 و 269 ، حياة الصحابه ،ج 1 ، ص 359 ، المستدرك على الصحيحين ، ج 3 ،ص 27.
31- شرح نهج البلاغه ،ابن ابى الحديد ،ج 1 ، ص 159 ، ج 2 ، ص 21 و ج 17 ، ص 177 ، الكامل فى التاريخ ، ج 2 ، ص 317 ،الطبقات ، ج 4 ،ص 46 و 136 ، تهذيب مدينة دمشق ،ج 2 ، ص 391 و ج 3 ،ص 215، كنز العمال ، ج 5 ، ص 312 ، تاريخ الخميس ، ج 2 ، ص 172 ، تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 93 ، حياة محمد ، ص 467 ، الاصابة ، ابن حجر ، ج 8 ، ص 124 ، المغازى ، ج 3 ، ص 118 ، چاپ اعلمى ، بيروت ، تاريخ الامم و الملوك ، ج 2 ، ص 224.
32- تاريخ الامم و الملوك ،ج 4 ، ص 1353 ،الكامل فى التاريخ ، ج 2 ، ص 26 ، تاريخ مدينة دمشق ، ج 1 ، ص 117.
33- شرح ابن ابى الحديد ، ج 6 ت ص 52 ت ملل و نحل شهرستانى ،ج 1 ، ص 23 ، به نقل الاجتهاد و النص ، ص 19.
34- تاريخ الامم و الملوك ،ج 2 ، ص 462
35- گروهى ، عمر را به وساطت نزد ابوبكر فرستادند كه به جاى اسامه ، فرد ديگرى را نصب كند. ابوبكر خشمناك مى گويد : اى فرزند خطاب ! پيامبر او را به فرماندهى نصب كرده و تو به من فرمان مى دهى او را عزل كنم ! آن گاه خود به اردوگاه مى رود و بى درنگ اسامه را راهى مى سازد. ( الكامل فى التاريخ ،ج 2 ، ص 335 ، الطبقات الكبرى ،ج 2 ، قسمت 1 ، ص 137 ،البداية و النهاية ،ج 6 ، ص 305 ،تاريخ الامم و الملوك ،ج 2 ، ص 246 ، تاريخ يعقوبى ،ج 2 ، ص 117.)
36- همان
37- تاريخ الامم و الملوك ،ج 2 ، ص 245 ،الكامل فى التاريخ ،ج 2 ، ص 334.
38- المراجعات ،ش 91.
39- حياة محمد صلى الله عليه و آله ، ص 468 - 470.
40- شرح نهج البلاغه ،ابن ابى الحديد، ج 17 ، ص 176 ، به نقل سياه ترين هفته تاريخ ، ص 37.
41- حشر / 7.
42- نساء/ 65.
43- شرح نهج البلاغه ، ج 12 ، ص 83.
44- همان ، ج 9 ، ص 197.
45- همان ، ج 1 ، ص 161.
46- صحيح بخارى ، ج 4 ، ص 85 و ج 8 ، ص 9 ،مسند احمد ، ج 1 ، ص ‍ 425 ت الطبقات الكبرى ، ج 2 ، ص 224. بخارى در اينجا نامى از گوينده اين خبر نمى برد ولى در جلد 5 ،ص 243 ، چاپ دارالفكر لبنان ،نام مى برد.
و نيز در همين باره ، ر.ك : صحيح بخارى ، ج 5 ، ص 137 و 224 و ج 7 ، ص ‍ 9.
47- عبدالله بن عباس ، پسر عموى دانشمند رسول اكرم (ص ) و فرزند كوچك عباس و مفسر قرآن ياد مى شود. سه سال قبل از هجرت متولد گرديد و در جنگ جمل ، نهروان و صفين در ركاب على عليه السلام بود و از طرف آن حضرت فرمانرواى بصره شد. در اواخر خلافت على ، زمانى كه امام او را به جمع آورى اموال بيت المال و دنيا دوستى نكوهش كرد از بصره به مكه رفت . به هنگام خلافت عبدالله بن زبير در مكه بود. ابن زبير وى را به طائف تبعيد كرد و در سال 68 ق . همانجا درگذشت . ر.ك : الاصابة ،ج 2 ، ص 22 ، اسدالغابة ،ج 3 ، ص 192 و الاستيعاب ، ج 2 ، ص 345. عبدالله اگر چه از نظر دانش تفسير قرآن فقه و حديث از دو برادرش فضل و قثم برتر بود ،در حمايت صادقانهاز امام على عليه السلام تا پايان عمر ، به مرتبه آن دو برادر نمى رسد.
48- الطبقات الكبرى ،ج 2 ،ص 242.
49- صحيح بخارى ،ج 5 ،ص 137 ،حديث سوم ، باب مرض النبى ،دارالفكر. در اخبارى كه از غير شيعه نقل شده است گفتار ابن عباس ناتمام نقل مى شود ، ولى به پيوست بعضى ديگر از احاديث ، مفاد آن بخش از وصيت نيز معلوم مى گردد. طبرى و احمد بن حنبل و بخارى مى نويسند : ليست الثالثه الا الامر الذى اراد النبى صلى الله عليه و آله ان يكتبه : بخش ‍ سوم از فرمايش نبوى همان نكته اى بود كه رسول اكرم (ص )مى خواست بنگارد ولى ديگران نگذاشتند. تاريخ الامم و الملوك ، ج 2 ، ص 436 ،مسند احمد ، ج 1 ، ص 222 ، صحيح بخارى ،ج 4 ،ص 85 ، ج 5 ، ص ‍ 75 و ج 6 ،ص 11. نيز : النص و الاجتهاد ،ش 16 ،المراجعات ، ش 86.
50- صحيح بخارى ، ج 4 ، ص 85 و 121 ، ج 6 ، ص 11 و ج 7 ،ص ‍ 156 شرح نهج البلاغه ،ابن ابى الحديد ، ج 1 ،ص 182 و ج 2 ، ص 20 ، الطبقات الكبرى ،ج 2 ، ص 242 ، الايضاح ،ابن شاذان ، ص 186 ،بيروت ،سمند احمد ، ج 1 ، ص 22 و 90 و ج 3 ، ص 343 ، مدينة دمشق تاريخ ،ج 6 ،ص 451 ، السيرة الحلبية ،ج 3 ، ص 381 ،صحيح مسلم ،ج 2 ، ص ‍ 11 ،ج 5 ،ص 75 و ج 11 ،ص 89 ، كنز العمال ت ج 3 ، ص 138.
51- اين خبر در هفت مورد در كتاب صحيح بخارى و مسلم ذكر شده است . در سه مورد آن ،كه نام عمر بن خطاب وجود دارد ، جمله او چنين ياد مى شود: قد غلب عليه الوجع : ناخوشى بر پيامبر چيره شده است سخنان پريشان مى گويد. در بقيه موارد آن ، كه نام عمر برده نشده جمله چنين است : هجر رسول الله : رسول خدا هذيان مى گويد ! سيرى در صحيحين ، ص 367. به هر تحليل ، در منابع جز عمر بن خطاب نام هيچ فرد ديگرى كه در آن جلسه سخن گفته و از نوشتن وصيت جلوگيرى كرده باشد ، ياد نشده است . تنها افزوده اند : جز عمر كسان ديگرى با وى هم صدا شدند كه عثمان بن عفان يكى از آنها است .
52- با توجه به ذكر اين خبر در بيشتر منابع حديثى سنى ،اين احتمال قوت مى گيرد كه گويا هدف نويسندگان و راويان اين خبر آن بوده كه ثابت كنند موضوع مورد نظر پيامبر در آن آخرين وصيت ، اگر چه به ضميمه ديگر اخبار درباره جانشينى على بوده است ، از اهميتى برخوردار نبود و اين كه حضرت اصرار بر بيان و نگارش آن داشته است از آن سبب بود كه بيشتر در اين باره به مردم چيزى نفرموده بود !و تنها در آن لحظه بود كه مى خواست سخنى بگويد. بنابراين هر چند آن موضوع براى وى اهميت داشت در نظر صحابيان از اهميتى برخوردار نبود.
53- شرح نهج البلاغه ،ج 1 ، ص 61 .
54- يار شما نه گمراه شده و نه در نادانى مانده . از سر هوس سخن نمى گويد. اين سخن به جز وحى كه بر او فرستاده شده ، نيست . آن را فرشته قدرتمند به او فرا آموخت . نجم / 2 - 5.
55- آن قطعا گفتار فرستاده اى بزرگوار است . آن گفتار شاعرى نيست كه كمتر به آن ايمان داريد. و نه گفتار كاهنى كه كمتر از آن پند مى گيريد. فرود آمده اى از جانب پروردگار جهانيان است . اگر او پاره اى گفته ها به ما نسبت داده بود ،دست راستش را سخت مى گرفتيم ، سپس رگ قلبش را پاره مى كرديم . الحاقه / 40 - 46.
56- اسرار سقيفه ،ص 123
57- اقتباس از سياه ترين هفته تاريخ ، ص 231 و 232.
58- شرح نهج البلاغه ج 12 ،ص 83
59- روايت كامل آن را به نقل ابن ابى الحديد ،در بخش ويژه . جانشينى پيامبر ذكر خواهيم كرد.
60- شرح نهج البلاغه ،ج 3 ،ص 97 به نقل المراجعات ،ش 106.
61- همان ، ج 2 ، ص 79.
62- همان . بى ترديد خداوند متعال نيز همانند رسول اكرم (ص ) خود خواهان هدايت همه بندگان است و ملمان نشدن و هدايت يافتگى افراد به اختيار و قصد خودشان است نه پيامبر(ص ) و خداوند تبارك و تعالى .
63- حاكم نيشابورى آن را چنين نقل كرده است : لن تضلوا ان اتبعتموها ن اگر از آن دو پيروى كنيد هرگز گمراه نخواهيد شد. المستدرك على الصحيحين ،ج 2 ، ص 109 ،محققان شيعه و انل تسنن مواردى را كه پيامبر اين حديث را بيان فرموده است بر شمرده اند. ر.ك : صحيح ترمذى ،ج 5 ،ص 462 ،حديث 3786 ،الغدير ، ج 1.
64- ابن ابى الحديد گويد : عترت پيامبر ،خانواده نزديك و فرزندان او هستند.
درست نيست كه افراد قبيله او را عترتش بدانيم . و اين كه ابوبكر در روز سقيفه گفت :ما عترت پيامبر هستيم ، نوعى مجاز گويى است . مثل اين كه فرزندان عدنان بگويند ما عموزاده پيامبر هستيم . زيرا در حقيقت عموزاده پيامبر نيستند ،اما در مقام تفاخر به فرزندان قحطان ،خود را عموزداه پيامبر مى دانند. رسول اكرم (ص )خود معناى عترت را در حديث ثقلين بيان فرموده است . عترت من ، يعنى اهل بيت من . اهل بيت خود را هم در هنگام نزول آيه تطهير انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا احزاب / 33. معلوم ساخت . به اين گونه كه كساء روى فرزندش فاطمه ، حسن و حسين و داماد و پسر عمويش على ، گستراند و عرض كرد : خدايا ،اينها اهل بيت من هستند. شرح نهج البلاغه ،ج 6 ، ص ‍ 375. بسيارى از كتب معتبر اهل تسنن به صراحت ، اهل بيت پيامبر را اميرالمومنين على ، امام حسن ، امام حسين و فاطمه زهرا عليه السلام مى دانند. مستدرك حاكم ،ج 2 ، ص 414 ،ج 3 ، ص 147 و ج 4 ، ص 107 ،دلائل الصدق ،ج 2 ، ص 67.
65- الصواعق المحرقة ،باب 9 ،فصل 2 ،ص 75.
66- الطبقات الكبرى ، ج 2 ، ص 224.
67- اسرار سقيفه . ص 122.
68- الصواعق المحرقة ، فصل 2 ،باب 9 ،ص 75 ،بحار الانوار ،ج 22 ، ص 472.
69- نجم / 2 - 4.
70- احزاب / 57.
71- نساء / 14.
72- جن / 23.
73- احزاب / 36.
74- در مباحث بعدى براى يكايك اين ماورد از منابع معتبر در نزد اهل تسنن مداركى نقل خواهيم كرد.
75- مظلومى گمشده در سقيفه ، ج 2 ، ص 50 و 68.
76- اسراء / 82.
77- الكامل فى التاريخ ،ج 2 ، ص 302 ، تاريخ الامم و الملوك ،ج 2 ، ص ‍ 205.
78- تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 109.
79- همان ، ص 110.
80- الكامل فى التاريخ ، ج 2 ، ص 318.
81- شرح نهج البلاغه ، ج 3 ، ص 189 و 190.
82- فصلت / 6. آل عمران / 144.
83- البداية و النهاية ، ج 5 ، 6 ، ص 323 ، بيروت .
84- الكامل فى التاريخ ،ج 2 ، ص 302 ، تاريخ الامم و الملوك ، ج 2 ، ص ‍ 205.
85- الغدير ،ج 1 ، ص 11.
86- سيرة المصطفى ، ص 709 ، به نقل از شرح نهج البلاغه ،ابن ابى الحديد ،ج 3 ، ص 189 و 190.
87- مسند احمد ، ج 3 ، ص 17 و 26.
88- السيرة الحلبية ، ج 3 ، ص 348.
89- شرح نهج البلاغه ،ابن ابى الحديد ، ج 9 ، ص 170 ، حلية الاولياء ،ج 1 ، ص 63 ، مجمع الزوائد ، ج 9 ، ص 132. كفاية الطالب ، ص 210 ، مطالب السوول ، ج 1 ، ص 60 ،به نقل از بررسى نظريه عدالت صحابه ، ص 289.
90- الصواعق المحرقة ، باب 9 ، فصل 2 ، ص 75.
91- تاريخ الامم و الملوك ، ج 2 ،ص 231 ، الطبقات الكبرى ، ج 2 ، ص ‍ 254 ،السيرة الحلبية ، ج 3 ، ص 350. و فرمود :من از آن بيم ندارم كه شما شرك ورزيد. بيمناكم از اين كه براى دنيا با يكديگر به نزاع بر خيزيد و رقابت نماييد. الطبقات الكبرى ، ج 2 ، ص 205.
92- الطبقات الكبرى ،ج 2 ، ص 380 و 381.
93- تلخيص ذهبى ، ج 3 ، ص 139 ، المستدرك على الصحيحين ، ج 3 ، ص 14 - 17 ،المصنف ، ابن ابى شيبه ، ج 6 ، ص 348 ،مجمع الزوائد ،ج 9 ، ص 112 ، كنز العمال ، چاپ دوم ،ج 15 ، ص 128 ، حديث 374.
94- سنح محل منازل قبيله حارث بن خزرج و به سنيدح و سنحان معروف است . لسان العرب ،ماده سنح . سنح در نيم فرسنگى شمال مدينه قرار داشت . الطبقات الكبرى ، ج 2 ، ص 265.
95- گويند كسى كه خبر رحلت پيامبر را به ابوبكر رساند ،سالم بن عبيد آزاده شده ابوحذيفه بود. البداية و النهاية ، ج 5 ، ص 244.
96- در منابع تاريخى ،جز عمر، نام عثمان نيز جزو كسانى ياد شده است كه در آن آشوب آفرينى با عمر هم راءى بوده است . او نيز فرياد مى زد:اگر كسى اظهار كند پيامبر مرده ، زبانش را خواهيم بريد.(العثمانية ،ص ‍ 79.نيز،ر.ك :انساب الاشراف ،ج 1، ص 567.)
97- تاريخ الامم و الملوك ،ج 2،ص 232،الكامل فى التاريخ ،ج 2 ص ‍ 323،الطبقات الكبرى ،ج 2 ص 226،السيرة النبوية ،ج 4 ،ص 315،مسند احمد،ج 5 -6،ص 219 ،تاريخ يعقوبى ،ج 2،ص 95،البداية و النهاية ،ج 5 ،ص 244.
98- السيرة الحلبية ،ج 3،ص 349.
99- الطبقات الكبرى ،ج 2 ص 276.
100- تاريخ الامم و الملوك ،(6 جلدى )،ج 3 ،ص 198، چاپخانه حسينيه ،1323 ق ،شرح نهج البلاغه ،ابن ابى الحديد، ج 2 ، ص 40. (+ 101- الطبقات الكبرى ،ج 2 بخش ،ص 54، كنزالعمال ،ج 4،ص 50،تاريخ مذهبى ،ج 1،ص 37، مسنداحمد،ج 2،ص 219.
102- البداية و النهاية ،ج 5 ،ص 243.با تاءسف ،بعضى از محققان معاصر در اين باره تعابيرى در كتاب هاى خود به كار برده اند كه گويا علت اين رفتار عمر،باور نكردن مرگ پيامبر بوده است .(ر.ك :تاريخ تحليلى اسلام ،جعفر شهيدى ،ص 104 و105.)حال آن كه عمر خود در فرداى آن روز،انگيزه اظهارات خود را چيز ديگرى ياد كرده است .
103- چنين معروف است كه وى كاملا نابينا بوده و كلمه اعمى در سوره عبس درباره او است . نامش عمروبن قيس قرشى (عمروبن زائده ) و كينه اش ابن ام مكتوم ،مؤ ذن مدينه و از طبفه اول مهاجران است . مادرش ام مكتوم ،عاتكه دختر عبدالله بن عنتكه بن عائذ مخزونى است . ابن ام مكتوم سيزده بار از جانب رسول خدا به عنوان جانشين آن حضرت در مدينه باقى ماند.گويند در جنگ قادسيه شركت جست و به شهادت رسيد.بعضى نوشته اند:پس از قادسيه در مدينه از دنيا رفت .(الاستعياب ،ج 2،ص 494 و 495 ،اسدالغاية ،ج 4 ،ص 127 ،الاصابة ،ج 2،ص 516 ،ش 5466 ،ج 4 ،ص 11 ،ش 5937.)
104- آل عمران / 144.
105- الطبقات الكبرى ،ج 2،ص 382 ،سنن دارمى ،ج 1،ص 39 و 40.
106- از آنجا كه موضوع تخلف صحابيان از شركت در لشكر اسامه بسيار نا صواب ياد شده است در قرون بعد بعضى دروغ پردازان كوشيدند تا حضور نيافتن بعضى از اين كسان در سپاه را با اجازه حضرت بدانند. از آن نمونه ، ابن جرير مى نويسد: ابوبكر ساعاتى پيش از رحلت پيامبر اكرم به صلاحديد حضرت به سنح رفته بود.(تاريخ الامم والملوك ،ج 2 ،ص 231.) بايد پرسيد: چگونه رسول اكرم (ص ) از يك سو ابوبكر را به شركت در سپاه اسامه فرمان مى دهد و سر پيچى كنندگان از اين فرمان را لعن و نفرين مى كند و از طرفى به او مى گويد تا به خانه اش در سنح رود!؟ سپاه چگونه هم بايد به دستور اكيد رسول خدا(ص ) راهى سفر شود و از طرفى منتظر كسى باشد كه پيامبر به وى رخصت داده است به خانه اش رود؟! آيا آن چه كار ضرورى و لازمى بود كه ابوبكر بايد در آن ساعت به دنبال آن به خانه اش رود؟!
107- كنز العمال ،ج 4 ،ص 53 ،ح 1092.
108- السيرة الحلبية ،ج 3 ،ص 354 ،السيرة النبوية ،ج 4،ص 307 ،البداية والنهاية ،ج 5 ،ص 242.
109- البداية و النهاية ،ج 5 ،ص 243.
110- شرح نهج البلاغه ،ج 2،ص 42 .
111- همان ،ص 43 .
112- اسرار سقيفه ،ص 163.
113- عمر در حالى اين سخن را به زبان آورد كه مى دانست اولين فردى كه رحلت حضرت رسول (ص ) را خبر داد،على بن ابى طالب عليه السلام است .
114- پيشوايى از نظر اسلام ، ص 84 و385.
115- الشافى ، ص 252 ،به نقل ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه ،ج 2 ، ص 198.
116- شرح نهج البلاغه ،ج 2 ، ص 42 و 43.
117- دلايل و مدارك اين پندار را در مباحث بعدى خواهيم شناخت .
118- فروغ ولايت ، ص 161.
119- سقيفه محلى سر پوشيده نظير كاروانسرا براى گفتگوى خزرجيان بود. نخست بزرگ اين قوم ، ساعدة بن كعب بود و آن گاه سعد بن عباده . آن محل ،مجلس شوراى آنان براى فصل قضايا و به سقيفه بنى ساعد معروف بود. معجم البلدان ت ج 3 ، ص 104 ، بنى ساعده تيره اى از خزرج بودند.
120- شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحديد ، ج 13 ، ص 23 ، ج 14 ، ص ‍ 200 و 251 .
121- صحيح بخارى ، ج 2 ، ص 224 و 225.
122- همان ،ج 8 ،ص 86 به بعد ،المغازى ،ج 12 ، ص 113 ، سنن ابن ماجه ، ج 2 ، ص 130.
123- المصنف ، عبد الرزاق بن همام ، ج 11 ، ص 62.
124- همان ، ص 59.
125- تاريخ تحليلى اسلام ، جعفر شهيدى ، ص 106.
126- سعد بن عبادة دليم بن حارثه بن ابى خزيمه ، از طايفه بنى ساعده ، رئيس قبيله خزرج و از كسانى بود كه در جاهليت ،نوشتن مى دانست . سعد در پيمان عقبه ، به همراه هفتاد تن از اهل مدينه اسلام آورد و غير از جنگ بدر ، در ساير جنگ ها حضور داشت . الطبقات الكبرى ،ج 3 ، ص 613. مردى كريم و سخى بود. مدت ده سال كه پيامبر(ص ) در مدينه بود ، سعد هر روز ظرفى از غذا براى آن حضرت و خانواده اش به سوى على عليه السلام متوجه سازد. فرزندش قيس در شجاعت ، كرم ، دوستى و علاقه نسبت به حضرت امير عليه السلام و فرزند گرامى اش معروف بود و از مكاتبه او با معاويه ، به ميزان صداقت و فداكارى وى نسبت به امام حسن عليه السلام و به بغض و عداوتش نسبت به معاويه ، مى توان پى برد. حسن كيست ، ص 125 ،برگرفته ار ترجمه مقاتل الطالبيين ، ص 61 ،63.
127- الكامل فى التاريخ ، ج 2 ، ص 328.
128- انساب الاشراف ،ج 1 ، ص 581 ،ح 1177 ، تاريخ الامم و الملوك ،ج 2 ، ص 243.
129- او در مكه و در مدينه گوركن مردگان و كفن فروش بود. الطبقات الكبرى ،ج 3 ، قسم اول ، ص 130 و 131 ، السيرة النبوية ، ج 4 ، ص 313 ، تاريخ الامم و الملوك ، ج 3 ، ص 204 ،البدايه والنهايه ، ج 5 ، ص 266 و 268 ت امتاع الاسماع ، ص 548 ، السيرة الحلبية ، ج 3 ، ص 402 ، انساب الاشراف ،ج 1 ،ص 573 ،الغدير ،ج 5 ، ص 367.
130- العقد الفريد ، ج 3 ، ص 63 ،شرح نهج البلاغه ، ج 2 ، ص 230 ،الكامل فى التاريخ ،ج 2 ،ص 328 و 329.
131- الكامل فى التاريخ ،ج 2 ، ص 328 ، تاريخ الامم الملوك ،ج 2 ، ص ‍ 243.
132- تاريخ الامم و المولك ،ج 2 ، ص 235 ،البداية و النهاية ، ج 5 ، ص ‍ 246.
133- تاريخ الامم و الملوك ،ج 2 ، ص 242 ،الكامل فى التاريخ ،ج 2 ، ص ‍ 327.
134- تهذيب الكمال ، ج 9، ص 364.
135- الكامل فى التاريخ ،ج 2،ص 329،تاريخ الامم و الملوك ،ج 3،ص ‍ 220،دارالمعارف ،مصر.
136- تاريخ الامم و الملوك ،ج 2،ص 243.
137- انساب الاشرف ،ج 1،ص 582،ش 1177.
138- الامامة ،ج 1،ص 6،تاريخ الامم والملوك ،ج 3،ص 218، صحيح بخارى ،ج 5،ص 8.
139- اسرار سقفيه ،ص 192.
140- منظور وى از نخستين مهاجران نخستين كسانى اند كه به پيامبر ايمان آوردند و با وى هجرت كردند.
141- بدين سان گروه بندى ابوبكر اين گونه بود:1)مرتبه پيامبر و نخستين ايمان آورندگان مهاجر.2)ايمان آورندگان كه در مكه كه پس از هجرت پيامبر،به تدريج به مدينه آمدند.3)ايمان آورندگان ساكن در مدينه .ابوبكر پساز استثناى گروه اول ،انصار را در رديف گروه دوم قرار داد و با گروه غير بر جسته مهاجر، همتراز كرد.
142- ابوبكر در كلام خود به اين آيه قرآن استدلال كرد كه در آن ، نام مهاجران و فضيلت آنها قبل از انصار ياد شده است . و السابقون الاولون من المهاجرين و الانصار و الذين اتبعوهم باحسان رضى الله عنهم و رضوا عنه و اعد لهم جنات تجرى تحتها الانهار خاليدن فيها ابدا ذلك الفوز العظيم . توبه / 100.
143- عمر پيوسته از اين زيركى ابوبكر اظهار ناخرسندى مى كرد. بر طبق قرار قبلى ، عمر مى بايست نخستين سخنگو و نامزد خلافت باشد ، حال آن كه ابوبكر از همان آغاز به وى مى گويد : تو چيزى مگو ، من سخنگويى را آغاز مى كنم . و راه را براى تو هموار مى نمايم ، آن گاه تو رشته كلام را به دست گير. السيرة النبوية ،ترجمه ،ج 2 ، ص 431. در ادامه گفتگو ، با تاكيد بر اين كه خلافت حق نخستين مهاجران است موقعيت خود را تثبيت و موقعيت عمر را متزلزل مى سازد.
144- وى در دوره حكومت ابوبكر و عمر تا سال 18 هجرى بخش اقتصاد و دارايى حكومت را عهده دار بود. اين منصب در آن دوره پس از مقام زمامدارى و قضاوت ، بالاترين مقام بود.
145- اعتبار اين حديث را به زودى بررس خواهيم كرد
146- در بخش جداگانه پيرامون انگيزه انصار ار گردهمايى سقيفه و نيز علت عملكرد مردم تحليل هايى ارائه خواهد شد.
147- آن دو پسر عموى هم بودند. بشير پدر نعمان بن بشير از اصحاب بيعت عقبه دوم بود كه در بيشتر نبردها حاضر بود و در سال هفتم هجرى فرماندهى دو سريه را به عهده داشت . الاستيعاب ،ج 1 ، ص 155 ، الطبقات الكبرى ،ج 3 ،ص 531. حباب مبن منذر يكى از اصحاب بدر و پرچمدار خزرج بود. او در پيكارهاى زمان پيامبر(ص ) حضور داشت و در ايام خلافت عمر از دنيا رفت . الطبقات الكبرى ،ج 3 ، ص 576 ، اسدالغاية ،ج 1 ، ص 364 ، الاستيعاب ، ج 1 ، ص 353 ،الاصابة ،ج 1 ، ص 302.
148- الكامل فى التاريخ ، ج 2 ، ص 223. تاريخ الامم و الملوك ، ج 2 ، ص ‍ 243.
149- الكامل فى التاريخ ،ج 2 ، ص 329 ، تاريخ الامم و الملوك ، ج 2 ، ص 243.
150- الكامل فى التاريخ ،ج 2 ، ص 330.
151- البيان و التبيين ،ج 3 ، ص 181.
152- تاريخ الامم و الملوك ، ج 2 ، ص 246.
153- الكامل فى التاريخ ،ج 2 ، ص 330.
154- در اين باره كه چه عواملى سبب شد مردم از روى آوردن به على بن ابيطالب عليه السلام باز ايستند ، در بخش ويژه اى نكاتى ارائه خواهيم كرد.
155- الكامل فى التاريخ ،ج 2 ، ص 330.
156- مدارك موجود در اين باره را در الغدير ،ج 5 ، ص 367 بيابيد.
157- عبد الفتاح عبد المقصود مى نويسد : من باور ندارم كه عمر از آن سبب ابن ابى قحافه را براى عهده دارى چنين مقامى شايسته ديد كه همراه و رفيق پيغمبر در غار بوده است . آيا وى را شايسته تر و مستحق تر از جوانمردى مى دانست كه به جاى رسول اكرم (ص ) در ميان بسترش خفت كه پيرامونش را دم شمشيرها و سر نيزه ها گرفته بود ! على در بسترى خفته كه دهان قبر از هر چه بدان نزديك تر و روزنه نجات به او دورتر بود. الامام على بن ابى طالب عليه السلام ،ج 1 ، ص 273.
158- اگر به واقع امامت جماعت در نزد خلفا و مردمان معتقد به آنان ، چنين منزلتى داشته است پس بايد در فقه اهل سنت نشانى از آن وجود داشته باشد ، حال آن كه بنا به مذهب اهل سنت ، عدالت در امام جماعت پيشنماز شرط نيست و هر فرد فاسقى - اگر چه فسق وى به انجام گناه كبيره باشد - مى تواند پيشنماز مسلمانان شود. شرح العقائد النسفى ، ص 110 ،چاپ و نشر قريمى يوسف ضيا. كتاب الفقه على المذاهب الابعة ، عبدالرحمن جريرء ج 1 ت ص 409 - 414. در دوره خلفا نيز بيشتر ،اگر نگوييم همه افرادى كه به امامت جماعت قيام مى نمودند ، عادل نبودند.
159- الكامل فى التاريخ ، ج 2 ، ص 330.
160- العقد الفريد ، ج 4 ، ص 258.
161- تاريخ الامم و الملوك ، ج 2 ، ص 243. ابن اثير مى نويسد : او حتى زودتر ار عمر و ابوعبيده با ابوبكر بيعت نمود. الكامل فى التاريخ ، ج 2 ، ص ‍ 330.
162- شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحديد ، ج 6 ، ص 9.
163- تاريخ الامم و الملوك ، ج 2 ،ص 243.
164- همان .
165- شرح نهج البلاغه ،ج 12 ، ص 86
166- اسيد بن حضير يكى از شجاعان اوس در پيكارها بود. در سال سيزده بعثت در مدينه به كوشش مصعب بن عمير ايمان آورد. در پيمان عقبه دوم و نبردهاى زمان پيامبر(ص ) حضور داشت . ابوبكر را بسيار بزرگ مى داشت و هيچ كس را برتر از او نمى دانست . اسدالغابه ، ج 1 ، ص 92 ، وى در سال بيستم هجرى وفات كرد ودر بقيع دفن شد. امام شناسى ،ج 10 ، ص 283. مى نويسند : عمر در تشييع او در جلو جنازه اش راه مى رفت . الاستيعاب ،ج 1 ، ص 31. الاصابة ، ج 1 ، ص 64.
167- شرح نهج البلاغه ،ابن ابى الحديد ، ج 2 ، ص 39 ، اين محقق مى گويد : بشير بن سعد از قبيله خزرج و اسيد بن حضير از قبيله اوس بود. اين كه هر يك اولين بيعت را به گروه ديگر نسبت مى دهد ، به خاطر سعد بن عباده است . زيرا هر كدام از اين دو قبيله دوست ندارند خود را عامل شكست سعد بن عباده به شمار آورند. به نظر من اولين بيعت كننده ، عمر ، پس از او بشير ، و بعد از او اسيد ، و سپس ابوعبيده جراح و بعد سالم مولا ابى حذيفه است .
168- برخى محققان گويند : مردم نيز جز عده اى از انصار و خويشاوندان پيامبر ، در آن مجلس ، بيعت با ابوبكر را پذيرفتند و او رسما به خلافت رسيد. تاريخ تحليلى اسلام ، جعفر شهيدى ،ص 107 ، ولى حقيقت آن است كه در آن جا مردم حضور نداشتند. تنى چند از خزرجيان و اوسيان بودند. نظر دقيق تر آن است كه از ميان انصار نيز طرفداران سعد بن عباده خزرجيان با ابوبكر بيعت نكردند. به علاوه رسميت خلافت ابوبكر در فرداى روز سقيفه در مسجد صورت گرفت . ر. ك : الغدير ، ج 7.
169- تاريخ الامم و الملوك ،ج 3 ، ص 210 ، شرح نهج البلاغه ،ابن ابى الحديد ،ج 6 ، ص 40.
170- شرح نهج البلاغه ،ابن ابى الحديد ، ج 1 ، ص 174.
171- همان .
172- همان ، ج 1 ، ص 174 و ج 6 ، ص 40 ، تاريخ الامم و الملوك ، ج 3 ، ص 210، تاريخ الخميس ، ج 2 ، ص 187 و 188 ، مسند احمد ، ج 1 ، ص ‍ 56 ، السيرة الحلبية ، ج 3 ، ص 396.
173- شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحديد ، ج 6 ، ص 40 ، الغدير ،ج 7 ، ص ‍ 75 و 76.
174- مسند احمد ،ج 1 ، ص 56. تاريخ الامم و الملوك ،ج 3 ، ص 210 ،الامامة و السياسة ، ج 1 ، ص 10 ، السيرة الحلبية ، ج 3 ، ص 396 ، الرياض النضرة ، ج 1 ، ص 214 ، انساب الاشراف ، ج 1 ، ص 582. العقد الفريد ، ج 2 ، ص 253 ، شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحديد ،ج 1 ، ص ‍ 174 ، الغدير ، ج 7 ، ص 67.
175- الامامة و السياسة ،ج 1 ، ص 13 ،العقد الفريد ، ج 2 ، ص 253 ،تاريخ ابى الفدا ، ج 1 ، ص 156 ، الغدير ، ج 7 ، ص 76 و 78.
176- شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحديد ،ج 1 ،ص 219 ،الامام على بن ابى طالب ،ج 1 ،ص 238 و 239.
177- تاريخ الامم و الملوك ،ج 2 ، ص 24.
178- السيرة النبوية ،ج 4 ، وقايع جنگ تبوك .
179- سقيفه واقعه پس از پيامبر ، ص 28 و 29 ، به نقل از نبرد جمل ، ص ‍ 66.
180- تاريخ الامم و الملوك ، ترجمه ، ج 4 ، ص 1348.
181- تاريخ الامم و الملوك ، ج 3 ، ص 205 ، نهاية الارب ، ج 4 ، ص 35.
182- شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحديد ، ج 1 ، ص 219 و 221.
183- همان ،ج 6،ص 20،تاريخ الاموم و الملوك ،ج 2،ص 237،البداية و النهاية ،ج 5،ص 248،بيروت ،دارالمعارف ،السيرة النبوية ،ج 3،ص ‍ 433،الطيقات الكبرى ،ج 3،ص 182،الكامل فى التاريخ ،ج 2،ص 22،
184- السيرة الحلبية ،ج 3،ص 359،داراحياء التراث العربى ،بيروت . الكامل فى التاريخ ،ج 2،ص 331،الامامة و السياسة ،ج 1،ص 16.
185- تاريخ الخلفاء سيوطى ،ص 71،تاريخ الامم و الملوك ،ج 2،ص ‍ 245،ج 3،ص 223،الطبقات الكبرى ،ج 3،ص 212.
186- شرح نهج البلاغه ،ابن ابى الحديد،ج 17،ص 158.
187- همان
188- همان ،ج 1،ص 157.
189- السيرة الحلبية ،ج 3،ص 386.نيز، ر. ك : انساب الاشراف ،ج 5،ص ‍ 419.
190- حليته الابرار،ج 2،ص 77،بحارالانور، ج 10،ص 143.امام على عليه السلام فرموده است : من اين سخن را بارها از رسول خدا(ص ) شنيده ام .(امام شناسى ،ج 8،ص 114،به نقل از كتاب سليم بن قيس ،ص ‍ 148.)
191- شرح نهج البلاغه ،ج 17،ص 158- 162.