پندهاى حكيمانه جلد ۳

علامه حسن حسن زاده آملى

- ۴ -


چرا خوابم مى آيد خواب چيست ؟ بيدار مى شوم بيدارى چيست ؟ چرا بيدار مى شوم چرا خوابم مى آيد نه آن از دست من است و نه اين ؛ خواب مى بينم خواب ديدن چيست تشنه مى شوم ، آب مى خواهم ، تشنگى چيست ، آب چيست ؟!
اكنون كه دارم مى نويسم به فكر فرو مى رفتم كه من كيستم اين كيست كه اين جا نشسته و مى نويسد نطفه بود و رشد كرد و به اين صورت در آمد، آن نطفه از كجا بود چرا به اين صورت در آمد. صورتى حيرت آور در آن نطفه چه بود تا بدين جا رسيد؟ در چه كارخانه اى صورتگرى شد و صورتگر چه كسى بود؟ آيا موزون تر از اين اندام و صورت مى شد يا بهتر از اين و زيباتر از اين نمى شد؟ اين نقشه از كيست و خود آن نقاش چيره دست كيست و چگونه بر آبى به نام نطفه اين چنين صورتگرى كرد، آن هم صورت و نقشه اى كه اگر بنا و ساختمان آن ، و غرفه ها و طبقات اتاق هاى آن ، و قوا و عمال وى ، و ساكنان در اتاق ها و غرفه هايش ، و دستگاه گوارش ‍ و بينش ، و طرح نقشه و پياده شدن آن ، و عروض احوال و اطوار و شوون گوناگون آن شرح داده شود هزاران هزار و يك شب مى رود ولى آن افسانه است و اين حقيقت ؟! (130)
وانگهى تنها من نيستم ، جز من اين همه صورت هاى شگرف و نقشه هاى بوالعجب از جانداران دريايى و صحرايى و از رستنى ها و زمين و آسمان و ماه و خورشيد و ستارگان و نظم و ترتيب حكم فرماى بر كشور وجود و وحدت صنع ، و چهره زيبا و قد و قامت دلرباى پيكر هستى نيز هست كه در هر يك آنها چه بايد گفت ، و چه مى توان گفت و چه پرسشهايى بيش از پيش كه در يك يك آن ها پيش مى آيد و در مجموع آنها عنوان مى توان كرد، حيرت اندر حيرت ، حيرت اندر حيرت ؟!
هر چه مى بينم ، متحرك و حركت مى بينم ، همه در حركتند، زمين در حركت و آسمان در حركت ، ماه و ستارگان و خورشيد در حركت ، رستنيها در حركت ، شايد آب و هوا و خاك و ديگر جمادات هم در حركت باشند و من بى خبر از حركت آنها چرا همه در حركتند؟ چرا؟ محرك آنها كيست ؟ آيا احتياج به محرك دارد يا خود به خود بدون محرك در حركتند؟ اگر محرك داشته باشند آن محرك كيست و چگونه موجودى است و تا چه قدر قدرت و استطاعت دارد كه محرك اين همه موجودات عظيم است ؟! آيا خودش هم متحرك است يا نه ، اگر متحرك باشد محرك مى خواهد يا نه و اگر بخواهد محرك او چه كسى خواهد بود و همچنين سخن در آن محرك پيش مى آيد و همچنين ؟!
وانگهى اين همه چرا در حركتند اگر نباشد حركت نيست احتياج اين همه چيست ؟ آيا همه را يك حاجت است ، يا داراى حاجتهاى گوناگونند و چون احتياج عجز و نقص است كه به حركت بدنبال حركت مى روند و در پى رفع نقص خودند آيا اين همه موجودات مشهود ما نقص اند و كامل نيستند چرا ناقص اند كامل تر از آنها كيست و خود آن كمال چيست ؟!
و چون به دنبال كمال مى روند ناچار ادراك عاجز و نقص و احتياج خود كرده اند پس شعور دارند، توجه دارند، قوه دراكه دارند، جان دارند، حقيقتى دارد كه بدون فكر افتاده اند.
كودكان به مدرسه مى روند در حركتند، خواهان علمند و به دنبال علم مى روند، درختان رشد مى كنند پس در حركتند و به دنبال حقيقت و كمال رهسپارند، حيوانات همچنين ، شايد جمادات هم اين چنين باشند كه سنگى در رحم كوه كم كم گوهرى كانى گرانبها مى شود.
زمين را مى نگرم ، ستارگان را مى بينم ، بنى آدم را مشاهده مى كنم ، حيوانات جورواجور كه به چشم مى خورد، درختهاى گوناگون كه ديده مى شود، گلهاى رنگارنگ كه به نظر مى آيد، در همه مات و متحير؛ با همه حرفهاى بسيار دارم .
هر گاه در مقابل آينه مى ايستم سخت در خود مى نگرم و به فكر فرو مى روم كه تو كيستى و به كجا مى روى چه كسى تو را به اين صورت شگفت آور در آورده است ؟!
در پيرامون همين حال و موضوع قصيده اى به نام قصيده اطواريه گفتم كه برخى از ابيات آن اين است :

من چرا بى خبر از خويشتنم   من كيم تا كه بگويم كه منم
من بدينجا ز چه رو آمده ام   كيست تا كو بنمايد وطنم
آخر الامر كجا خواهم شد   چيست مرگ من و قبر و كفنم
باز از خويشتن اندر عجبم   چيست اين الفت جانم به تنم
گاه بينم كه در اين دار وجود   با همه همدمم و همسخنم
گاه انسانم و گه حيوانم   گاه افرشته و گه اهرمنم
گاه افسرده چو بوتيمارم   گاه چون طوطى شكر شكنم
گاه چون با قلم اندر گنگى   گاه سحبان فصيح زمنم
گاه صد بار فروتر ز خزف   گاه پيرايه در عدنم
گاه در چينم و در ماچينم   گاه در ملك ختا و ختنم
گاه بنشسته سر كوه بلند   گاه در دامن دشت و دمنم
گاه چون جغدك ويرانه نشين   گاه چون بلبل مست چمنم
گاه در نكبت خود غوطه ورم   گاه بينم حسن اندر حسنم
131- با سعادت ترين مردم
امير المومنين (عليه السلام ) فرمودند: (( اءسعد الباس العاقل ؛ خردمند و عاقل با سعادت ترين مردم عالم است . ))
(( شرح )) :
عاقل آن كس است كه در طلب علم و ايمان و معرفت خداست ، در مقام عقل نظرى و به كار تزكيه و تربيت و تهذيب نفس است در عقل عملى و در تكميل قوه دانش و كنش خود تا آنجا كه بتواند سعى مى كند و چنين كس به مراتب كمال سعادت البته خواند رسيد و در دنيا و عقبى مسعود و محبوب است و به عكس فرمود: (( الجاهل اشقى الناس ؛ مرد نادان ، محروم ترين خلق است . (131) ))
112- شفاعت گرسنگى
يحيى بن معاذ چه نيكو گفته است : (( اگر به همه ملائكه و هفت آسمان و صد و بيست و چهار هزار پيامبر و هر كتاب و ولى و حكمتى و امامان توسل جويى كه تو را با نفست مصالحه دهند و نفس را ترغيب نمايند كه دنيا را ترك كند و در اطاعت خدا آيد، نخواهد پذيرفت . ولى اگر گرسنگى را شفيع دهى ، خواسته ات را اجابت كرده ، در اطاعتت خواهد آمد (132) (133) ))
113- معناى مرگ
مرگ ، بر جميع ما سوى الله جارى است ، و اين مرگ به معناى فناى هر سافلى به عاليه اش ، و توجه هر سافلى به عالى ، و رجوع هر شيى ء به سوى اصلش ، و عود هر صورتى به حقيقتش مى باشد. هر آن كس كه از مرگ بهراسد، در واقع از خود ترسيده ، و عاقل از هراس مرگ به دور است . خداى سبحان به مرگ احدى - به خصوص انسان - رضا ندهد، جز براى رسانيدن او به حياتى ديگر كه در وراى اين نشات مقدر فرموده است . (134)
114- اخلاص در عبادت
اخلاص در عبادت ، مقدمه دستيابى به اين مقام منيع و بلند، و نردبانى براى ارتقا به اين منظر رفيع و بالاست . هر كس مراقب اخلاص و حضور باشد، آماده است كه به اين مرتبه عظما و جنت عليا دست يابد، كه در آن هر چيزى كه نفس بخواهد و چشم لذت ببرد وجود دارد و هيچ چشمى مثل آن را نديده ، هيچ گوشى چون آن را نشنيده است ، و به قلب هيچ كس ‍ خطور نكرده است ، و عارفان شامخ به سوى آن مقام ، سير و سلوك نموده اند. (135)
115- رابطه نفس و خوراك
حبيبم ! حسنا! خردمند پرهيزگار از مرگ هراس ندارد مرگ او را زيان نرساند، بلكه سود دهد، گويم كه نمرد زنده تر شد.
حكيمان گفته اند كه : اگر نفس را مشغول ندارى ، او تو را به خود مشغول مى كند.
و گفتند: روح از پر خوردن جسم مى شود و جسم از كم خوردن روح مى گردد! (136)
116- بهترين دلها
ارزش انسان به معارف است ، پس بهترين ظرف هاى علم - يعنى نفوس ‍ انسانى - آن ظرفى است كه گنجايش آن بيشتر است ، چنان كه با شاگرد نا مدارش كميل - رضوان الله تعالى عليه - فرمود: (( يا كميل ! ان هذه القلوب اءوعيه ، فخيرها اءوعاها؛ يعنى اى كميل ! اين دل ها ظرف ها هستند، پس بهترين آنها آن دلى است كه ظرفيت و گنجايش او بيشتر است . (137) ))
117- از كلام بيهوده بپرهيز
از سخن بسيار پرهيز كن ! شيخ الطايفه در امالى ، به اسنادش از ابو عمر نقل مى كند كه : رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: (( جز به ذكر خدا، زياده مگوييد؛ چه سخن بسيار كه در آن ذكر خدا نباشد، قلب را قساوت بخشد و دورترين مردم از خداوند، شخص قسى القلب است )) .
118- انواع قبور
(( قبر )) ، در لغت به معناى غلاف است ، چنانكه شاعرى گفته : (( خط بها قبرا لابيض ماجد )) قبر دنيوى مادى ، معروف و معلوم است ، و بدن مادى دنيوى نيز نوعى قبر مى باشد. همچنين بدن صورى برزخى نيز قبر بوده ، غبارهاى شواغل ضاغطه نفس نيز خود، قبرى هستند. همين طور صور تجسم اعمال كه در عالم برزخ ، بر روح محيطند. در اين نشات ، قبور، متشابه اند و در آخرت ، متخالف . متشابه را دو معناست :
يكى قبور خاكى ، كه انسان من حيث هو انسان در آن مقبور نيست ؛ اگر چه امكان اشراف بعضى از نفوس كامله را بر كسى كه در آن مقبور است نمى توان انكار كرد، و اطلاق قبر بر اين حفره از باب توسع در تعبير مى باشد.
معناى دوم آن كه ، آنها متشابهند به اين معنى كه افراد انسان ، نوعى واحد است و آن قبور، در صدق معناى انسان بر آنها از جهت صورت ، متماثلند. خداوند سبحان مى فرمايد: (( و ما انت بمسمع من فى القبور (138) )) قبر حقيقى انسان ، خارج از او نيست ؛ بلكه داراى مراتبى است . پس در اين نشات ، افراد متشابه اند و در آخرت داراى انواعى متخالف . از اين روست كه قبرى ، روضه اى از رياض بهشت است و قبرى ديگر، حفره اى از حفره هاى دوزخ : (( و اذا القبور بعثرت (139) (140) ))
119- توحيد اين است
شب دوشنبه 23 ربيع الاول سال 1387 هجرى يكى از اساتيدم حضرت آيه الله حاج شيخ محمد تقى آملى را در خواب ديدم كه رساله سير و سلوكى را به من داده فرمود: (( التوحيد اءن تنسى غير الله )) يعنى : (( توحيد اين است كه غير خدا را فراموش كنى )) . وقتى نزد ايشان رفتم و آن چه را كه در خواب ديده بودم ، بيان نمودم فرمود:
نشانى داده اندت از خرابات   كه التوحيد اسقاط الاضافات
و اين بيتى است از گلشن راز شبسترى . (141)
120- تحفه صاحبدل
شيخ عارف ، سعدى رحمه الله در آنجا كه مطلع گلستانش را به گل بيانش ، زينت داده است ، به همين حقيقت اشاره دارد كه گفته است :
(( يكى از صاحبدلان ، سر به جيب مراقبت فرو برده و در بحر مكاشفت مستغرق گشته ، حالى كه از آن حالت باز آمد، يكى از دوستان گفت : در اين بوستان كه بودى ما را چه تحفه آوردى ؟
گفت : به خاطر داشتم چون به درخت گل رسم دامنى پر كنم هديه اصحاب را، چون برسيدم بوى گلم چنان مست كرد كه دامن از دست برفت )) .
پس كسى كه خدا را براى ثواب و ترس عقاب عبادت كند؛ از اين لذت حقيقى محروم است .
و اگر دقت كنى خواهى يافت كه اگر كسى خدا را از روى رغبت به بهشت عبادت نموده ، هواى خود را عبادت كرده است ؛ و اگر از ترس و وحشت عبادت نموده ، به سبب عشق به خود، او را عبادت كرده است ، نه براى عشق و محبت به مولايش . (142)
121- ظالم ترين مردم
بدان ، كسى كه خويش را در سفاهت نگاه دارد، ظالم ترين و جفا كارترين مردم است به خويشتن . احياى نفوس از مرگ و نيستى جهل و بيدار نمودن آنها از خواب غفلت و بى خبرى و خارج كردنشان از ظلمات به نور، از شؤ ون سفراى الهى و پيروان آنان است .
خداوند - علت كلمته - مى فرمايد: يا ايها الذين امنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم (143) و حضرت وصى ، امام على بن ابى طالب (عليه السلام )، آل محمد - صلوات الله عليهم اجمعين - را وصف فرموده كه : (( آنان حيات و زندگى علم و مرگ و نيستى جهلند. (144) و علم حيات ارواح است ؛ همان طور كه آب ، حيات اشباح است . )) آيات و روايات - در اين مرصد اءسنى و مقصد اعلى - به ترتيب و نظم خاصى در جوامع روايى و صحف علمى ، بيش از آن است كه به شمارش ‍ آيد.
عالم ، اگر قدر علم را بداند، از طور الهى اش خارج نشده ، از زى روحانى اش بيرون نرود، پس او در راه عيساى روح الله (عليه السلام ) است ؛ يعنى در حقيقت ، مشهد و مشربش عيسوى است ، چرا كه عمل صالحش ، احياى مردگان است به اذن الله تعالى -.
خوشم مى آيد نقل كلام شيخ اكبر، در فص عيسوى از كتاب فصوص ‍ الحكم و نيز سخن علامه قيصرى ، در شرحش شيخ مى گويد:
(( و اما احياى معنوى ، به علم است ؛ پس اين ، حيات الهيه ذاتيه عليه نوريه است كه خداوند درباره اش مى فرمايد: (( اءو من كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس (145) )) بنابراين ، هر كس كه نفسى مرده را به حيات علميه ، در مساله اى خاص كه متعلق به علم الله باشد حيات بخشد، او را زنده كرده است ، و آن حيات ، براى آن نور خواهد بود كه به واسطه اش در ميان مردم - يعنى در ميان اشكال و اشباهش در صورت راه برود. (146)
122- انواع نفس
نفس را انواع پنج گانه از ساعت ، يعنى قيامت است : (( ان زلزله الساعه شى ء عظيم )) نوعى از آن در هر آن و ساعتى موجود است و نوعى ديگر همان مرگ طبيعى است و ديگر موت ارادى ، و نوع ديگر همان مى باشد كه موعود منتظر همه است ، و بالاخره نوع آخر، فناى عارفان است .
همچنين قلب نيز داراى انواع پنج گانه است : قلب نفسى ؛ قلب حقيقى كه تولدش از مشيمه جمعيت نفس است ؛ قلب متولد از مشيمه روح ، يعنى قلب قابل تجلى وجودى باطنى ؛ قلب جامع كه مسخر بين حضرتين اسم ظاهر و باطن است ، و قلب احدى جمعى ، چنان كه اقسام هر يك از ذكر- يعنى حقيقت حمد - و عرش و نون و حضرات و نكاحات پنج است ؛ به نكته 663 كتاب ماه هزار و يك نكته رجوع شود. (147)
123- اهميت علم
در روايتى از پيامبر آمده است : (( علم نورى است كه خدا در قلب اولياى خود مى افكند. (148) ))
124- لزوم محاسبه
الهى ! چگونه ما را مراقبت نباشد، كه تو رقيبى ؛ و چگونه ما را محاسبت نبود كه تو حسيبى . (149)
125- لزوم مراقبت
الهى ! چگونه ما را مراقب نباشد، كه تو رقيبى ؛ و چگونه ما را محاسبت نبود كه تو حسيبى . (150)
126- بر نفس خود جاهل مباش !
در غرر و درر آمدى از امام على (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود: (( بر نفس خويش جاهل مباش ؛ چه چنين كسى بر هر چيزى جاهل است (151) ))
127- دو جوهر آدمى
انسان ، چيزى جز علم و عمل خويش نيست . اين علم و عمل ، با نفس به نحو وجودى متحدند؛ بلكه امر از اتحاد بسى شامخ ‌تر است .
و مى توان گفت : از آن حيث كه وجودا با نفس متحد مى باشند، جايى فوق مقوله دارند.
علم ، مشخص روح انسانى و عمل ، مشخص بدن اخروى آن است ، و اين سرى است مكنون - و هو الفتاح العليم (152)
128- معناى اضلال
اگر بگويى : در بعضى از آيات و دعاها و روايات آمده است كه خدا مضل (گمراه كننده ) نيز هست ؛ مانند من يشاء الله يضلله و من يشا يجعله على صراط مستقيم (153) يا فان الله يضل من يشاء و يهدى من يشاء (154) پس اين ، چگونه با سخنان قبلى سازگار است ؟
در جواب مى گوييم : اضلال يعنى اين كه كسى را از روى هواهاى نفسانى و اغراض شخصى كينه و حسدى كه در خوددارى از راه منحرف كرده ، به او آسيب رسانى ، تا با گمراه نمودنش بر او غلبه و برترى يابى و مخفى نيست كه اسناد اضلال به خداى متعال ، عقلا قبيح است ؛ زيرا عقل اين را اجازه نمى دهد؛ پس نسبت دادن اضلال به خداوند تعالى به معنايى حقيقى نبوده ، بلكه بايد سبب و علتى ديگر داشته باشد.
پس بايد گفت : شك نيست كه خدا، هر كس را بخواهد گمراه مى كند، و به ضلالت مى كشاند و در اين سرى نهفته است كه با مثال روشن مى شود و مثال ، عبارات از اين است كه : اگر تو فرزندانى داشته باشى و هيچ دستور و فرمانى به آنان نداده باشى ، نمى تواند گفت : كه فلانى از پدرش اطاعت كرده است و فلانى نافرمانى .
ولى هنگامى كه به آنان دستورى دادى كه خيرشان در آن نهفته است و بعضى از فرزندان آن را پذيرفتند، در اين صورت مى توان به گروه اول مطيع و به گروه دوم ، عاصى گفت .
از آن جا كه اين فرمان محتوى مصلحت و هدايت آنان است ، پس تو آن ، گروه اول را هدايت و ارشاد كرده اى و از آن جايى كه گروه دوم به خود ظلم كرده ، دستور را ناديده گرفته اند، مى توان گفت كه تو گروه اول را هدايت كرده اى و گروه دوم را گمراه . به اين معنى كه اگر تو اين دستور را وضع نكرده بودى ، هدايت و گمراهى از يكديگر متمايز نمى شد.
چه قبل از نشان دادن راه نمى توان گفت فلانى هدايت يافت و ديگرى گمراه شد. در حقيقت گروه دوم از انجام دستور و فرمان تو دور شده ، گمراه گرديده اند. پس ، تو را با توجه به اين معناى دقيق و لطيف مى توان مضل و گمراه كننده دانست .
چون معناى مثال را دريافتى ، جواب را نيز خواهى يافت و آن عبارت است از اين كه : اگر ارسال رسل و انزال كتب نبود، ناپاك و خبيث از پاك و طيب تميز داده نمى شد، و صحيح نبود كه گفته شود: فلانى به راه راست هدايت شده ، به رستگارى رسيد و ديگرى گمراه شد و عصيان كرد و بد بخت شد.
از آنجا كه دستور، همان قرآن است و قرآن ، راه و معيار و ميزان ، و خداوند متعال آن را براى هدايت بندگانش نازل كرده است و هر كس تكبر ورزد و از دستورات آن سرپيچى كند، گمراه شده و به خود ستم كرده است ، پس ‍ بر اساس همين معنا گفته مى شود كه خدا او را گمراه كرده است و يا خداوند، مضل و گمراه كننده است . مگر نمى بينى كه هميشه اضلال به ظالمان و خاسران و كافران و امثال آنان اضافه مى شود مانند آيات زير:
(( و يضل الله الظالمين ؛ خدا ظالمان را گمراه مى كند )) (155) و (( و من يضلل فاولئك هم الخاسرون ؛ كسانى كه گمراه مى شوند خاسر و زيانكارند )) (156) و (( كذلك يضل الله الكافرين ؛ همين گونه خدا كافران را گمراه مى كند )) و آيات ديگر. پس معنا را درياب و غنيمت شمار. (157)
129- صبر امام حسن (ع )
امام حسن و امام حسين (عليه السلام ) هر دو از محسن و مجمل مشتق اند؛ يعنى هم امام حسن (عليه السلام ) در سيرتش محسن و مجمل است و هم امام حسين (عليه السلام )، هم صبر و تحمل امام حسن (عليه السلام ) در مقابل بنى اميه به مصلحت دين و امت بود و هم قيام امام حسين (عليه السلام ). (158)
130- دو ملك
انس بن مالك نقل كند كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: (( خداى تعالى ، بنده اش را دو ملك ، وكيل فرموده است كه بر او بنويسند. پس چون بميرد، گويند: پروردگارا بنده ات ، فلانى را ميراندى ؛ پس حال به كجا رويم ؟ خداوند فرمود: آسمانم پر است از ملايك كه مرا عبادت كنند و زمينم پر از خلق كه مرا فرمان برند. به قبر بنده ام رويد و من را تسبيح و تكبير و تهليل گوييد و آن را تا روز قيامت در زمره حسناتش به كتابت آوريد. (159) ))
131- بازگشت اعمال به سوى انسان
هر چه كه انسان در روز قيامت ملاقات مى كند، جز غايات افعال و صور اعمال و آثار ملكاتش نيست : (( و لا تجزون الا ما كنتم تعملون )) علم و عمل ، مقوم نفس و مشخص آنند و معرفت ، بذر مشاهده است و ملكات ، مواد صور برزخيه از ابدان مكسوبه و مكتسبه جزاءا وفاقا، كلما رزقوا منها من ثمره رزقا قالوا هذا الذى رزقال من قبل و اءتوا به متشابها (160) همان اعمال است كه به سوى انسان باز مى گردد: (( انه عمل غير صالح )) . (161) (162)
132- عاقلان را يك اشاره
ان فى خلق السموات و الارض و اختلاف الليل و النهار لايات لاولى الالباب
محققا در خلقت آسمان ها و زمين و رفت و آمد شب و روز براى خردمندان ادله اى واضح بر علم و قدرت آفريننده است . (سوره آل عمران ، آيه 190). (163)
133- جايى رو كه خدا نباشد!
لقمان پسرش را گفت : پسركم ! چون خواستى معصيت خداوند را مرتكب شوى ، جايى برو كه او، تو را نبيند، اين اشاره است به اين كه ، جايى را نمى يابى كه خدا تو را در آن نبيند، پس از او نافرمانى مكن ! چنانچه خداوند فرموده است : (( و هو معكم اينما كنتم )) . (164)
134- نزديكى باران به عرش
از امير المومنين (عليه السلام ) روايت است كه : آب باران قريب العهد به عرش است ، و در ابتداى ريزش باران در باران مى ايستاد كه سر و روى ايشان تر مى شد.
اين باران طاهر طهور و دواء و شفاء چون به زمين خاكى رسيد تيره مى گردد، و به پليد رسد پليد مى گردد، و رودها به فراخور گنجايش ‍ خودشان آب مى گيرند: اءنزل من السماء فسالت اوديه بقدرها (رعد: 17) و رستنى ها از وى مى رويند و هو الذى انزل من السماء ماء فاخرجنا به نبات كل شى ء (انعام : 99) و زمين مرده بدان زنده و سر سبز و خرم شود. و الله انزل من السماء ماء فاحيا به الارض بعد موتها (نحل : 65) الم تر ان الله انزل من السماء ماء فتصبح الارض ‍ مخضره (حج : 63) همچنين است آب حيات علم كه از آسمان عالم آخرت فرو مى ريزد (( و ان الدار الاخره لهى الحيوان )) (عنكبوت : 64) با محل آن كه نفوس بشرى است . (165)
135- اين گونه عبادت كن !
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) به يكى از اصحاب فرمود: (( خدا را آن گونه عبادت كن كه گويى آن را مى بينى و اگر تو او را نمى بينى ، او تو را مى بيند )) . (166)
136- محاسبه با نفس چون با شريك
در وصيت رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به ابوذر (ره ) آمده است : (( اى ابوذر! انسان از متقيان و پرهيزگاران نمى شود، جز آن كه چون شريكى با نفس خود محاسبه كند. پس دريابد از كجا خورده و از كجا آشاميده و از كجا پوشيده است ؛ از حرام بوده است يا از حلال ؟ )) (167)
137- معرفت نفس
پس از آن كه انسان به معرفت نفس خويش نائل گشت ، در آن مى انديشد كه چه را بايد بجويد و چه فعلى را بايد انجام دهد تا به سعادت ابدى واصل شود و اين از اهم امور است و مادامى كه انسان نفس خويش را نشناسد، چگونه مى توان چيزى ديگر را بشناسد؟ و به راستى كه اگر او از خويشتن غافل باشد، معرفت طبيعيات چه سودى برايش خواهد داشت ؟! (168)
138- گنجينه هاى قرآنى
(( از على بن الحسين (عليه السلام ) شنيدم كه فرمود: آيات قرآن ، گنجينه هستند و سزاوار است هر گنجينه اى كه گشوده مى شود، در آن بنگرى )) . (169)
139- شش حالت جسم
امير المؤ منان (عليه السلام ) فرمود: (( جسم را شش حال است : صحت ؛ مرض ؛ مرگ ؛ حيات ؛ خواب ؛ و بيدارى . و روح را نيز چنين است ؛ پس ‍ حياتش علم اوست ، و مرگش جهلش ، و مرضش شك است ، و صحتش ‍ يقين ، و خوابش غفلت اوست ، و بيدارى اش حفظ او )) . (170) (171)
140- اولين مخلوق خدا
در جلد اول بحار به نقل از علل الشرايع آمده است ، كه از جمله پرسش هاى مرد شامى از امير المومنين (عليه السلام ) اين بود كه نخستين بار خدا چه چيزى را آفريده است ؟
حضرت در جواب فرمود: (( نور )) . (172)
141- توصيه به محاسبه و مراقبت
رعايت ادب در محضر خداوند، در همه حال . استادم حكيم متاءله آيه الله آقا محمد حسن قاضى طباطبائى تبريزى مشهور به الهى ، اعلى الله مقاماته پيوسته ، مرا به مراقبت خدا و نگاه داشتن ادب در پيشگاه او و محاسبه نفس (به خصوص بر مراقبه ) بسيار توصيه مى فرمود. و من نفحات انفاس شريفش و بركات فيوضاتش را فراموش نمى كنم . (173)
142- بر تو باد محاسبه !
در باب محاسبه عمل ، از اصول كافى روايتى از امام كاظم (عليه السلام ) نقل شده است كه فرمود: (( كسى كه هر روز به محاسبه نفس مپردازد، از ما نيست . (در صورتى كه محاسبه كند) اگر عمل نيكويى از او سر زده باشد؛ از خداوند طلب زيادى اش را كند و اگر عمل نادرستى از او سر زده باشد استغفار نموده ، توبه كند (174) ))
143- شيرينى بهشت آفرين
وقتى ، به حضور شريف علامه طباطبائى (رضوان الله تعالى عليه ) تشرف حاصل كرده بودم و عرض حاجت نمودم ، فرمود: (( آقا دعاى سحر حضرت باقر علوم نبيين (عليه السلام ) را فراموش نكن كه در آن ، بهاء و جمال و جلال و عظمت و نور و رحمت و علم و شرف است و حرفى از حور و غلمان نيست . ))