سومين مرتبه اين است كه
نزديك آتش باشد و حرارت و گرمى آنرا لمس كند و با نور آن اشياء را
ببيند و از آن بهره ببرد. نظير اين مرتبه در معرفت خدا، معرفت مومن
خالص است كه قلوب آنها به خدا اطمينان پيدا كرده است و يقين دارند كه
خدا نور آسمان ها و زمين است .
آخرين مرتبه اين است كه شخص با آتش بسوزد و خاكستر شود؛ نظير اين مرتبه
در اهل شهود و فناء فى الله است ؛ و آن ، درجه عليا و مرتبه قصور است ؛
كه خدا رسيدن به آنرا روزى ما گرداند!
(79) ))
73- شخص با عقل
امير المومنين على (عليه السلام ) فرمود: ((
اءسعد الناس العاقل ؛
(80) عاقل ، با سعادت ترين مردم است .
(81) ))
74- انسان كامل
انسان كامل ، خواه مرد، خواه زن ، ميوه درخت وجود است ؛ يعنى
انسان كامل غايت دو حركت ايجادى و وجودى است
(82) .
75- زهد ميرزا جواد آقا
فضايل و كرامات مرحوم حاج جواد آقا بيشتر از آن است در اين و
جيزه توان آورد. درباره اخلاق و زهد و تقوى و عشق و عرفان او شاگردانش
كه از علماء معروف حاضراند داستانهايى گفته ، و حتى او از در رديف
بكائين آخر الزمان آورده اند. نماز جماعتش در مسجد بالاى سر مطهر، و
گاهى در مدرسه فيضيه و درس گفتنش در آن شاهد اين مدعى است .
ارتباطش با اعلى حضرت بقيه الله - ارواحنا له الفداء - بسيار، ملازمتش
به تقوى و ورع بى اندازه ، مراقبتش به نوافل و حضور و توجه دائمى آنى
غافل نبود، و لحظه اى از ياد خداوند بيرون نمى رفت
(83) .
76- حلاوت شناخت خدا
شيخ بهايى در كشكول گفته است : (( عارف
كسى است كه خداوند صفات و اسماء و افعالش را به او بنماياند. پس معرفت
، حالى است كه از شهود پيدا مى شود، و عالم كسى است كه خدا او را بر آن
حقايق مطلع كند؛ ولى اطلاعش با يقين باشد، نه با شهود
(84) . ))
هركس اين حلاوت را بچشد و به اين لذت برسد و به اين نعمت دست يابد، به
فوز عظيمى رسيده است .
اين وجدان و يافت شهودى و حضورى را تنها اهلش درك مى كنند و به وصف نمى
آيد. اين غير از ادراك عقلى است و فقط با مجاهدات كشفيه مى توان به آن
رسيد نه با مناظرات عقليه .
اهل آن نمى تواند آن را به گونه اى كه درك كرده است ، براى ديگران
توضيح دهد و هيچ لذت و سرورى با آن برابرى نمى كند
(85) .
77- فضيلت نماز جماعت
نماز استسقاء در شريعت محمديه - على صادعها الصلوه و السلام -
با جمعيت و دستورات خاصى بيان شده است كه در تاثير نفوس اهميت بسزا
دارند. و بطور اصل كلى نفوس مجتمع متحد را اثر يك نفس كلى الهى قوى است
. و يكى از فضيلت هاى نماز جماعت و حلقه ذكر و مجتمع دعا اين است كه هر
انسانى يك صفت يا بيشتر از اوصاف خوبى و كمالات انسانى را دارد و به
فرض اگر يك انسان كامل باشد تا چه اندازه واسطه نزول بركات خواهد بود،
انسانهاى گرد آمده در صلوه و ذكر و دعاء كان يك انسان كامل و يا ظل و
مثال او را تشكيل مى دهند كه آن مجتمع نزول بركات خواهد بود. چنانكه به
تعبيرى تصور و صور علمى علل عاليه ، مبادى صور موجودات مادون خود باذى
الله تعالى مى باشند. پس تاثير دعا و نفرين و ظهور معجزات و خوارق
عادات و منامات همه مستند به علل و اسباب چنانكه بين آثار ديگر و علل
شان در تسلسل اسباب و مسببات
(86) .
78- قلب ليله القدر است
بدان ، قلبى كه گنجينه حقايق و بطون آيات قرآنى است ليله قدر
است
(87) .
79- فضيلت علم و دانش
به درستى علم است كه سزاوارترين فضيلت ها به بزرگ داشتن و
پيشترين آنها در استحقاق مقدم داشتن است . زيرا علم است كه مايه انتظام
هر بلندى و بزرگى ، و ملاك هر كرامت و بزرگوارى ، و اوج هر سيادت و
آقايى و مايه صحت و قوام هر خوشبختى است . به واسطه علم است كه آدمى در
زندگى به بلندى منزلت و بعد از مرگ به پاداش بزرگ و ياد نيكو دست مى
يازد و هموست كه با بارى انسان به گاه خيانت هم دوستان ، دوستى واقعى و
به گاه بى اعتمادى به همه ناصحان مهربان ، مهربانى صميمى است و
دانشمندان هستند كه وارثان پيامبران و سروران مسلمانان و خوانندگان
مردمان به روز جزايند.
از خدا خير كثير باد شاعر پارسى گوى را كه چنين سرود:
مال مايل بود اى ابن يمين علم طلب |
|
كز تو يكدم نشود در غم و شادى منفك |
علم دادند به ادريس و به قارون زر و سيم
|
|
شد يكى فوق سماك و دگرى تحت سمك
(88) |
80- شيرينى معرفت خدا
بنگر به سخن امام صادق (عليه السلام )، كه ثقه الاسلام كلينى در
كافى با اسنادش از جميل بن دراج نقل كرده است ، كه آن حضرت فرمود:
(( اگر مى دانستند كه در معرفت خدا چه فضلى است
، چشمان خود را به متاع و نعمت هاى دنيا، كه دشمنانشان از آن بهره مند
هستند نمى دوختند، و تمام دنياى آنان از آنچه پاى بر آن مى گذارند،
برايشان پست تر مى نمود و از نعمت معرفت خداوند بهره مند مى گشتند و
لذت را مى چشيدند چون لذت آن كس كه با اولياى خدا، در باغ هاى بهشت به
سر مى برد. معرفت خدا انيس هر وحشتى و رفيق هر تنهايى و نور هر تاريكى
و توان هر ضعفى و شفاى هر دردى است .
پيش از شما مردمى بودند كه كشته مى شدند و سوزانده مى گشتند و با اره
بريده مى شدند. زمين با همه وسعتش بر آنان تنگ گشته بود ولى از عقيده
خود بر نمى گشتند.
بدون اينكه مقابله اى كنند و در برابر آن ، اذيتى به گروه مقابل
برسانند؛ جز آن كه از آنان مى خواستند، كه به خدا ايمان آورند. پس ، از
خدا درجات آنان را براى خود مساءلت كنيد و بر مصيبت هاى روزگار صبر
نماييد.
(89) ))
81- اعتقاد به زندگانى روح
ما مى بينيم كه همه فرقه هاى دنيا از هند و عرب و عجم و جميع
ارباب ملل و نحل و يهود و نصارى و محبوس و مسلمين و ساير فرق و طوائف
آنان براى مردگانشان صدقه مى دهند و در حق ايشان دعا مى كنند و به
زيارتشان مى روند و اگر مردگان پس از موت بدن زنده نمى ماندند تصديق در
راه ايشان عبث بود، پس اجماع آن همه بر اين صدقه و بر اين زيارت دليل
است كه فطرت اصليه سليمه شان شاهد است كه انسان چيزى است جز اين جسد و
آن چيز نمى ميرد بلكه اين جسد مى ميرد.
(90)
82- حجتى قاطع بر حيات پس از مرگ
بسيارى از مردم پدر يا پسر مرده اش را در خواب مى بيند كه در
عالم خواب به او مى گويد برو به فلان جا كه من در آنجا برايت طلايى دفن
كرده ام ؛ و گاهى او را به اداى دينى وصيت مى كند، سپس در زمان بيدارى
آنچه را كه در جواب ديده است تفتيش مى كند و همانطور مى يابد كه بدون
هيچ گونه تغييرى در خواب ديده است ؛ و اگر انسان بعد از مرگ باقى نمى
بود اين چنين نمى شد؛ و چون دليل ما را دلالت كرد كه انسان بعد از مرگ
باقى است و حس ما را دلالت كرد كه جسد مرده است پس انسان جز اين تن
مرده است
(91) ))
83- سه مرتبه احسان
احسان داراى سه مرتبه است : اولين مرتبه آن نيكى به همه اشياء
است و اين كه به موجودات به نظر رحمت و شفقت بنگرى ، دومين مرتبه آن
عبادت به حضور تمام است كه كان عابد پروردگارش را مشاهده مى كند، سومين
مرتبه احسان با برداشتن كان است ؛ يعنى شهود پروردگار با همه اشياء و
در همه حال - چنان كه خداى تعالى فرمود: (( آنكه
رويش را به خدا تسليم كند در حالى كه در مقام احسان است پس به ريسمان
الهى چنگ زده است
(92) )) .
84- همه آثار علم است
بنابراين در علم است كه حيات دل ها از جهالت و نور ديده ها از
ظلمت و نيروى كالبدها از سستى است . به واسطه علم است كه بندگان به
منازل نيكان و مجالس نيكوكاران و درجات عالى بار مى يابند. گفتگوى علم
معادل روزه دارى و درس گفتنش مساوى شب زنده دارى است ، به وسيله علم
است كه پروردگار عالم عبادت و اطاعت مى شود و به علم است كه ارتباط
خويشاوندان به يكديگر وصل و حلال و حرام خدا شناخته مى گردد و علم است
كه پيشواى عمل و عمل پيرو اوست . خداوند آن را به نيك بختان مى آموزد و
بدبختان را از آن محروم مى كند. پس خنك آنكو كه خداوند او را از علم بى
بهره نسازد.
(93)
85- كلام حكمت و علم
امير المومنين على (عليه السلام ) فرمود: ((
الحكمه روضه العقلاء
(94) )) كلام حكمت و علم معرفت
الله باغ و بوستان خردمندان عالم است .
86- آنچه جوان در آينه بيند
گر كسى گويد: پيران هميشه ضعيف الفكر مى شوند از اين جهت تعليم
آنها دشوار است بر خلاف كودكان و جوانان ؛ گوييم آموزش متوقف بر قوه
متخيله و متفكر است كه البته اين قوه جسمانى است و در پيران ضعيف است ،
اما علوم انباشته در اذهان آنان و حكم و تصديق و التفات به دقائق امور
در پيران ضعيف نمى شود و گفته اند:
آنچه در آينه جوان بيند |
|
پير در خشت خام آن بيند
(95) |
87- مراتب وحى
وحى را مراتب است چنان كه خداى سبحان فرموده است :
(( ما بر تو نيكوترين قصه ها را به آنچه كه به
سويت اين قرآن را وحى كرده ايم ، حكايت مى كنيم . ))
(( ياد آر اى رسول آنگاه كه پروردگار تو به
فرشتگان وحى كرد كه من با شمايم ، مومنان را ثابت قدم بداريد
)) و (( به مادر موسى وحى
كرديم كه طفلت را شير ده و چون از آسيب فرعونيان به او ترسان شوى او را
به دريا افكن )) و ((
پرودگارت به زنبور عسل وحى كرده كه از كوهها، خانه بگيريد
(96) ))
88- در بهشت من داخل شو!
(( علم ، نورى است كه خدا آنكه را بخواهد
در قالبش مى نهد. )) اتحاد علم و عالم و معلوم ،
علم عين نفس و چشم وى مى شود؛ يعنى علم عينيت با ذات نفس پيدا مى كند و
چشم نفس مى گردد و انسان به واسطه علم از مهالك محفوظ مى ماند، و به
سوى خداى ذى المعارج عروج مى كند و به بهشت ذات كه هيچ بهشتى با آن
برابرى نمى كند منتهى مى شود، خداى كه گوينده اى با عزت است مى فرمايد:
(( و در بهشت من داخل شو
(97) ))
89- جهل ، دشمن علم
امير المومنين على (عليه السلام ) فرمود: ((
من جهل علما عاداه ؛
(98)
هر كه علمى را نداند دشمن آن علم است . ))
مانند مكتب معاويه و تهافت الفلاسفه نويسان كه به على (عليه السلام ) و
شيعيانش حكماى الهى ، جاهل و دشمن اند.
(99) ))
90- هو الاول و الاخر
چنگ زدن به عالم طبيعت و فرو رفتن در آن ، كه عالم كثرت و
اختلاف است ، مبدل به حايل و حجاب مى گردد، اگر انسانها خود را از آن
پاك كنند و به آنچه كه حق و اصيل است روى آورند، معناى توحيد و فنا را
مى فهمند و موحد مى گردند، و توحيدشان بنابر نهجى مى شود كه خداوند
متعال بدون تنزيه محض و تشبيه باطل در قرآن فرموده است :
(( هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن
(100) )) خلاف و نزاع از ميان بر
داشته مى شود و با اهل معرفت مشاجره نمى كنند كه چرا مى گوييد:
(( ما خدايى را كه نمى بينيم عبادت نمى كنيم
(101) )) .
91- هدف از درس و بحث
در محضر مبارك حضرت علامه طباطبائى (صلى الله عليه و آله ) كه
بنده با جمعى از آقايان ، ديگر، دوستان دانشمند فاضل ما، آقايانى بودند
كه ما چندين جلد كتاب بحار را در محضر شريف ايشان از بدو تا ختم ،
خوانديم ، بنده همه را در دفتر خاطرات يادداشت كرده دارم ، كه مثلا
معاد بحار را كى شروع كرديم ، كى تمام شد، و توحيد بحار را در محضر
مباركشان كى شروع كرديم ، كى تمام شد.
اصل قرآن و سنت است ، و تمام اين علوم ، آن فلسفه كه عقل و استدلال و
برهان و منطق است ، براى اين است كه آن خطبه هاى توحيدى حضرت وصى (صلى
الله عليه و آله ) و ديگر فرموده هاى ائمه اطهار (عليهم السلام ) ما را
و آيات قرآنى را ادراك كنيم .
اگر برهان و استدلال نبوده باشد، اگر علم عرفان ، عرفان نظرى نباشد،
اگر فلسفه الهى نباشد، چه كسى بايد به اين حرف برسد؟ و چگونه مى توان
اينها را حل بكند؟ تمام اين علوم و فنون ، براى اين است كه به آن مقام
برسيم ، يعنى به منطق وحى آشنا بشويم ، باز به عرض مى رسانم كه :
(( للاعتلاء الى فهم الخطاب المحمدى (صلى الله
عليه و آله )) ).
بالاخره ، عمده خود طلبه است . طلبه كه عاشق باشد، تشنه باشد، خواهان
باشد، مثل تشنه اى است كه خداوند، آب را براى او آفريده است ؛ همان
طورى كه تشنه آب مى خواهد، آب هم تشنه تشنه است .
92-اعتقاد به وحدت وجود
مرحوم ميرزا جواد آقاى ملكى تبريزى در تاليف ارزشمند خود در
لقاء الله حكايت نموده است : (( حكيمى در اصفهان
زندگى مى كرد كه بر طبق عادت ، هر روز خدمتكار خويش را براى تهيه طعام
خويش و كسانى كه احيانا در آن روز ميهمان او بودند، به بازار مى
فرستاد.
بعد از تهيه غذا، حكيم و كسى كه در آن روز به نزد او بود، با هم به صرف
غذا مى پرداختند. روزى يك از طلاب شهر، وقت غذا براى كارى نزد او آمده
بود، لذا حكيم به خدمتكار خويش مى گويد: برو و مقدارى طعام براى ما
تهيه كن ! خادم مى رود و طبق دستور حكيم طعام خريده براى آنان مى آورد.
حكيم به خدمتكار مى گويد: بسم الله ! بفرمايد جلو، با هم غذايى بخوريم
!
طلبه مى گويد: نمى خورم .
حكيم مى پرسد: آيا غذا خورده ايد؟
طلبه مى گويد: نه !
حكيم مى گويد: پس چرا غذا نمى خوريد؟!
طلبه پاسخ مى دهد: بنابر احتياط، از غذاى شما نمى خورم !
حكيم مى پرسد: از چه احتياط مى كنى ؟
طلبه مى گويد: شنيده ام كه شما به وحدت وجود معتقد هستيد، در حالى كه
اين اعتقاد، كفر است . لذا غذا خوردن با شما جايز نيست ؛ زيرا غذا در
اثر تماس با شما نجس مى گردد.
بار ديگر حكيم مى پرسد: به نظر شما معناى وحدت وجود چيست ، كه اعتقاد
بدان را كفر مى دانيد؟
طلبه جواب مى دهد: قائل به وحدت وجود، معتقد است كه تمام اشيا و جميع
مخلوقات ، خدايند.
حكيم مى گويد: شما در اشتباه هستيد، بهتر است غذايتان را ميل نماييد؛
من به وحدت معتقدم ، ولى تمام اشيا را خدا نمى دانم . زيرا جناب عالى
نيز از جمله آنها هستيد و من شك ندارم كه شما مانند خر و يا پايين تر
از آن هستيد؛ حال ، چگونه مى توانم شما را خدا بدانم ؟ پس بهتر است
احتياط را كنار بگذاريد و غذايتان را ميل نماييد.
(102) ))
93- كتاب عليين
قرآن كريم حكيم است ، خداى تعالى فرمود: ((
پس قسم به قرآن حكيم )) پس قرآن ناطق كه انسان
كامل است حكيم و بهشت است . و انسان قرآنى كتاب عليينى است :
(( كتاب نيكان در عليين است و شما چه مى فهميد
كه عليين چيست ؟ كتابى نوشته است كه مقربان شاهد آنند
(103) ))
94- ارمغان مراقبت
يكى از فرمايشاتى كه اساتيد و بزرگان بايد در اولين مرحله ، با
توحيد قرآنى آشنا شود. تصورش از خداى سبحان اين نباشد كه پادشاهى روى
تخت سلطنت نشسته و ملائكه اطرافش را گرفته اند و او مشغول اداره زمين و
آسمان است .
توجه به آيات و تعابيرى مانند: و هو الذى فى
السماء اله و فى الارض اله
(104) (( احاط بكل شى ء
علما
(105) )) ،
مع كل شى ء لا بمقارنه و غير كل شى ء لا بمزايله
(106) در قرآن و فرمايشات ائمه معصومين (عليه
السلام ) مراقبت به ارمغان مى آورد.
(107) .
95- ويژگى عاقل
امير المومنين على (عليه السلام ) فرمود:
ينبغى للعاقل اءن يحترس من سكر المال القدره و سكر القدره سكر العلم و
سكر المدح و سكر الشباب فان لكل ذالك ريحا خبيثه تسلب العقل و تستخف
الوقار؛
(108) سزاوار است عاقل احتراز كند از مستى ثروت
و مال و مستى قدرت و جاه و مستى علم و دانش و مستى مدح و ثناى مردم و
مستى و غرور جوانى كه تمام اين ها را بوى ناخوش و عفنى است كه عقل
انسان را زائل مى كند و ادب و وقار انسانيت را سبك و خفيف مى سازد.
))
يعنى مال و جاه و علم و مدح مردم و دوران جوانى ، همه مانند شراب انسان
را مست مى كند و عقل را فاسد مى گرداند و ادب را زائل مى كند، بايد
انسان عاقل از سكر و مستى اين امور دينى خود را حفظ كند و مست دنيا و
مغرور علم و جاه و جلال دنيا نشود، والا از درگاه خدا به خطاب :
(( لا تقربوا الصلوه و اءنتم سكارى
(109) )) دور مى شود و اگر مست
نشد و عقل و دين را با وجود مال و جلال و علم و غيره حفظ كرد، از اين
امور در زندگانى دنيا و آخرت بهره مند خواهد گشت .
(110)
96- نزول بلاهاى آسمانى
امام صادق (عليه السلام ) فرمود در خانه اى كه خوانندگى (غناء)
مى شود از نزول بلاهاى در ناك ايمن نيست و دعا مستجاب نمى شود و
فرشتگان نازل نمى شود و خداى متعال از اهل خانه اعراض نموده و روى رحمت
بر گردانيده است .
(111)
97- دو سخن گوهر بار
خداى سبحان فرمود: (( هر كس بر شاكله خود
كار مى كند )) .
و سخن ديگر خداى اين است : (( و لشكريان
پروردگارت را كسى جز او نمى داند
(112) ))
98- خود را بشناس
روايت شده است كه : يكى از زنان پيامبر (صلى الله عليه وآله )،
از ايشان پرسيد: چه زمانى انسان خدايش را مى شناسد؟
حضرت فرمود: وقتى كه خود را بشناسد.
(113)
99- گنجينه قرآنى
زهرى گويد: (( از على بن الحسين (عليه
السلام ) شنيدم كه فرمود: آيات قرآن ، گنجينه هستند و سزاوار است هر
گنجينه اى كه گشوده مى شود، در آن بنگرى
(114)
(115) ))
100- احترام به عالم
امير المومنين على (عليه السلام ) فرمود:
يكرم العالم لعلمه ، و الكبير لسنه ، و ذو المعروف لمعروفه ، و السلطان
السلطانه ؛
(116) عالم را بايد براى علمش اكرام كنند، و
پيران تجربه آموخته را براى كثرت سن (و تجارب او)، و نيكوكاران و خير
خواهان بشر را براى خير و احسان ، و سلاطين را براى سلطنت .
))
يعنى هر كس را به جهت حسن و خوبى كه داراست بايد گرامى و محترم داشت .
علماء را براى علم و دانش كه علمشان چراغ هدايت خلق است ، پيران را
براى استفاده از تجارب به واسطه طول عمرشان ، و خير خواهان و اهل احسان
را براى احسانشان ، سلاطين را براى سلطنت ؛ يعنى براى انتظام و عدالت و
رفع ظلم و آزار از مظلومان كه لازمه وجود سلطان است بايد محترم و بزرگ
دانست .
خلاصه يعنى در هر كس جهت كمالى وجود دارد بايد بر آن جهت كمال او را
گرامى داشت .
(117)
101- تعداد اسماء الله
سيد على خان مدنى در رياض السالكين در شرح صحيفه سجاديه مى
گويد: (( از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله )
روايت است كه : خداوند متعال را چهار هزار نام است ، از هزار نام ، جز
او خبر ندارد، و هزار ديگر را خدا و فرشتگان مى دانند، هزار نام را خدا
و ملايكه و پيامبران مى دانند، و هزار ديگر را مومنان ، كه سى صد نام
از آن در تورات است و سيصد نام در انجيل و سى صد نام ديگر در زبور، و
صد نام در قرآن ، كه نود و نه نام از آن ظاهر است و يكى مكتوم ؛ هر كس
آنها را بتواند بشمارد وارد بهشت مى شود
(118)
(119) ))
102- تجلى خداوند در قرآن
امير المومنين به اين سخن اشاره كرد كه : ((
لقد تجلى لعباده فى كلامه و لكن لا يبصرون ؛ خدا براى بندگانش در كلامش
جلوه گر شد، ليكن ايشان وى را نمى بينند
(120) ))
103- داناترين مردم
در روايت ديگرى از پيامبر نقل كرده است كه فرمودن
(( داناترين شما، به خود، داناترين شما به
پروردگار خود است
(121) ))
104- با خدا باش و پادشاهى كن
از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) روايت است كه خداى تعالى مى
فرمايد: (( قسم به عزت و جلال و عظمت و كبريا و
نور و علو و رفعت مكانم ! چون بنده اى هواى خود را بر خواست من ترجيح
دهد، امرش را متشتت كنم . لباس دنيا بر تنش كنم و قلبش را بدان مشغول
سازم و جز، به قدرى كه برايش مقدور نموده ام ، به او ندهم . ولى آن كس
كه ، خواست مرا بر هواى خود ترجيح دهد، با ملايكه ام حفظش كنم . و زمين
و آسمان ، روزى او را كفالت كنند و خود، برايش تجارت نمايم و دنيا به
سويش آيد در حالى كه او، از آن روى گردان است
(122) ))
105- شايسته دانشمند نيست
امير المومنين على (عليه السلام ) فرمود:
لا يكون العالم عالما حتى لا يحسد من فوقه ، و لا يحتقر من دونه ، من
لا ياءخذ عن علمه شيئا من حطام الدنيا
(123) عالم را نبايد عالم حقيقى دانست ، الا آن
كس كه بر مافوق خود در علم حسد نبرد، و به مادون خود از تكبير و نخوت
اهانت نكند، و از علم خود اخذ مال دنيا نكند و علم و دين را به حطام
دنيا نفروشد.
(124)
(125) ))
106- چرا سوره برائت بسم الله ندارد
ابن عباس مى گويد:
از على (عليه السلام ) كه خدا از او خشنود گردد پرسيدم ، چرا در سر
آغاز سوره برائت (( بسم الله الرحمن الرحيم
)) نوشته نشده است ؟
در پاسخ فرمود: (( بسم الله ...
)) پناه و زنهار است و در برائت زنهار نيست ! با فرمان دست بر
قبضه شمشير زدن و بر فرق مشركين كوبيدن نازل شده است
(126) .
107- نجواى الهى
الهى ، شكرت كه به ديدار حسن جمالت عاشم و به گفتار ذكر جميلت
شايق .
الهى ، كدام بى شرمى از اين بيشتر كه بنده در حضور مولايش بى ادبى كند.
الهى ، اين حرفها را كه به من ياد مى دهد و از كجا نازل مى شود؟
الهى ، شكرت كه در كسوتيم ، كه اهل معصيت از آن شرم دارند.
الهى ، شكرت كه به ناز و نعمت پرورده نشدم ، و گرنه از كجا حسن مى شدم
.
الهى ، اگر حسن مال مى يافت و حال نمى يافت ، از حسرت چه مى كرد؟
الهى ، چون است كه اندوه تو مايه دل شادى است و بندگى تو برات آزادى ؟
الهى ، اگر حسن از تو جز تو خواهد، فرق ميان او و بت پرست چيست الهى ،
خوشا به حال كسانى كه هميشه محرمند، كه ايشان محرم تواند! الهى ، وقتى
بيدار شدم كه هنگام خوابيدن است .
الهى ، جز تو از انسان بزرگ تر كيست و در پيشگاهت از من كوچك تر كيست ؟
الهى ، اين گدايان جان براى جماد مى دهند، حسن جان براى حيات ندهد؟
الهى ، شكرت كه دلم را به شروق جمالت و سير در نور كمالت نورانى كرده
اى .
(127)
108- طلب حسنه
و اكتب لنا فى هذه الدنيا حسنه و فى
الاخره انا هدنا اليك قال عذابى اصيب به من اشاء و رحمتى وسعت كل شى ء
فساءكتبها للذين يتقون و يوتون الزكوه و الذين هم باياتنا يومنون
خدايا! در اين دنيا براى ما حسنه اى قرار ده و نيز در آخرت ، ما به سوى
تو هدايت يافتيم . فرمود: (( عذابم را به آن كس
كه بخواهم مى رسانم ، و رحمت من همه اشياء را در بر گرفته است ، پس آن
را براى كسانى كه پروا مى دارند و زكات را مى دهند و كسانى كه به آيات
ما ايمان دارند قرار مى دهم .
(128) ))
109- نور خورشيد خدا
عارف رومى مى گويد:
سايه يزدان بود بنده خدا |
|
مرده اين عالم و زنده خدا |
كيف مدالظل نقش اولياست |
|
كو دليل نور خورشيد خداست
(129) |
110- من كيستم ؟
وقتى چنين حالت اءعنى خروج از عادت كه در درس پيش گفته ايم
برايم پيش آمد، مدتى در وضعى عجيب بودم كه نمى توانم آن را به بيان قلم
در آورم و بقول شيخ شبسترى در گلشن راز:
كه وصف آن به گفت و گو محال است |
|
كه صاحب حال داند كان چه حال است |
در آن حال به نوشتن جزوه اى به نام (( من كيستم
)) خويشتن را تسكين مى دادم ، اكنون پاره اى از
آن جزوه را به حضور شما بازگو مى كنم :
من كيستم ؟ من كجا بودم ؟ من كجا هستم ؟ من به كجا مى روم ؟ آيا كسى
هست بگويد من كيستم ؟!
آيا هميشه در اين جا بودم ، كه نبودم ؛ آيا هميشه در اين جا هستم ، كه
نيستم ؛ آيا به اختيار خودم آمدم ، كه نيامدم ؛ آيا به اختيار خود هستم
، كه نيستم ؛ آيا به اختيار خودم مى روم ، كه نمى روم ؛ از كجا آمدم و
به كجا مى روم ؛ كيست اين گره را بگشايد؟!
چرا گاهى شاد و گاهى ناشادم ، از امرى خندان و از ديگرى گريانم ؛ شادى
چيست و اندوه چيست ، خنده چيست و گريه چيست ؟!
مى بينم ، مى شنوم ، حرف مى زنم ، حفظ مى كنم ، ياد مى گيرم ، فراموش
مى شود، به ياد مى آورم ، ضبط مى شود، احساسات گوناگون دارم ، ادراكات
جورواجور دارم ، مى بويم مى جويم ، مى پويم ، رد مى كنم ، طلب مى كنم ؛
اين ها چيست ، چرا اين حالات به من دست مى دهد، از كجا مى آمد، و چرا
مى آيد، كيست كه اين معما را حل مى كند؟!