نهضتهاي اسلامي در صد ساله اخير

متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری

- ۴ -


امـا مـى گـويم اگر فقه ما را فلسفه ما را، عرفان و سير و سلوك ما را، اخلاق و فلسفه زندگى و فلسفه تعليم و تربيت ما را، تفسير ما را، حديث ما را، ادبيات ما را، حقوق ما را بـايـد قـبول كرد و پذيرفت ، بايد فقيه شد، يا فيلسوف شد، يا عارف و سالك شد و يا... و اگر هم بايد نفى كرد و طرد نمود بازهم بايد آنها را آموخت و فهميد و هضم كرد و آنگاه به رد وطرد و نفى آنها پرداخت . اين صحيح نيست كه يك فرد غير وارد كه اگر يك كتاب فقه يا فلسفه را به دستش بدهند نمى داند از راست بگيرد يا از چپ ، پيشنهاد رد و طرد بدهد.
آنـگـاه چـنـيـن گفتم : ما فعلا نهضتى داريم موجود. هر نهضت اجتماعى بايد پشتوانه اى از نهضت فكرى و فرهنگى داشته باشد و اگر نه در دام جريانهائى قرار مى گيرد كه از سـرمـايـه اى فـرهـنـگـى بـرخـوردارند و جذب آنها مى شود و تغيير مسير مى دهد، چنانكه ديديم گروهى كه از سرمايه فرهنگى اسلامى بى بهره بودند چگونه مگس وار در تار عـنـكـبـوت ديگران گرفتار آمدند. و از طرف ديگر هر نهضت فرهنگى اسلامى كه بخواهد پـشـتـوانـه نـهـضـت اجـتماعى ما واقع شود بايد از متن فرهنگ كهن ما نشات يابد و تغذيه گـردد، نـه از فـرهـنـگـهاى ديگر. اينكه ما از فرهنگهاى ديگر، مثلا فرهنگ ماركسيستى يا اگزيستانسياليستى و امثال اينها قسمتهائى التقاط كنيم و روكشى از اسلام بر روى آنها بـكـشـيـم بـراى اينكه نهضت ما را در مسير اسلامى هدايت كند كافى نيست . ما بايد فلسفه اخلاق ، فلسفه تاريخ ، فلسفه سياسى ، فلسفه اقتصادى ، فلسفه دين ، فلسفه الهى خود اسلام را كه از متن تعليمات اسلام الهام بگيرد، تدوين كنيم و در اختيار افراد خودمان قرار دهيم .
و براى اينكه تكليف رهبرى را روشن كرده باشم گفتم امروز هم ما به خواجه نصيرالدين هـا، بوعلى سيناها، ملاصدراها، شيخ انصارى ها، شيخ بهائى ها، محقق حلى ها و علامه حلى هـا احـتـيـاج داريـم امـا خـواجـه نـصير الدين قرن چهاردهم نه خواجه نصيرالدين قرن هفتم ، بـوعـلى قـرن چـهـاردهـم نـه شـيخ انصارى قرن سيزدهم . يعنى همان خواجه نصير و همان بـوعلى و همان شيخ انصارى با همه آن مزاياى فرهنگى و علاوه اينكه بايد به اين قرن تعلق داشته باشد و درد اين قرن و نياز اين قرن را احساس نمايد.
و بـاز اضافه كردم كه : من جريانى را اكنون لمس مى كنم كه برق اميد را در قلبم بيش از پـيـش روشن مى كند و آن اينكه مى بينم عده اى از جوانان با ايمان ما كه دوره دانشگاهى را طـى كـرده و يـا مـشـغـول طـى كردن اند و عنقريب گواهينامه دانشگاهى مى گيرند، با من مـشـورت مـى كـنـند كه به اصطلاح طلبه شوند و علوم اسلامى را بياموزند. برخى چنان بـيـتـابـنـد كـه مـى خـواهـنـد تـحـصـيـلات دانـشـگـاهـى را مـتـوقـف كـنند و به جاى آنها به تـحـصـيـل علوم اسلاميه بپردازند. من البته آنها را از اينكه تحصيلات دانشگاهى را متوقف كـنـنـد منع كرده و مى كنم و گفته ام بعد از پايان تحصيلات دانشگاهى به آن تحصيلات بـپـردازيـد و غـالبـا تـوصـيـه كـرده ام كـه پـس از پـايـان تـحـصـيـل دانشگاهى قسمتى از وقت خود را صرف همان رشته بكنند كه در آن رشته فارغ التـحـصيل شده اند و قسمت ديگر را صرف فراگيرى علوم اسلامى ، زيرا دوست ندارم از نظر زندگى نيازمند به بودجه عمومى حوزه باشند.
گفتم نتيجه اين شده كه امروز عده اى ليسانسيه به تحصيلات علوم اسلامى رو آورده اند. در حقيقت اينها حلقه رابط علوم اسلامى و علوم عصرى هستند و اين پيوند مباركى است ، سبب بارورشدن بيشتر فرهنگ پرمايه اسلامى مى گردد.
اين بود آنچه در آن جلسه گفتم ، و نتيجه اى كه گرفتم اين بود:
((ايـن فرهنگ غنى و عظيم اسلامى است كه مى تواند و بايد پشتوانه نهضت واقع شود و هـم عـلمـاء اسـلامـى مـتخصص در اين فرهنگ عظيم و آگاه به زمان هستند كه مى توانند و هم بايد نهضت را رهبرى نمايند)).
چـنـد روز پيش يكى از دوستان كتابى به من ارائه داد كه مجموعه اى از مقالات بود، و مرا بـه خـوانـدن و اظـهـار نـظـر دربـاره يـكـى از آن مـقـالات تشويق كرد. آن مقاله تحت عنوان ((درروش )) و بـه قـلم يكى از دوستان ناديده بود كه سالها است در اروپا است و غيابا به ايشان ارادت دارم زيرا تا آنجا كه شنيده و اطلاع دارم مرد مسلمان با حسن نيتى است . در قسمتى از اين مقاله بحث ((رهبرى به اصطلاح سنتى )) نقد شده بود.
در آغـاز آن مـقـاله مـسـاءله ((حـركـت )) و ((بـنـيـاد)) و تبديل شدن حركت به بنياد مطرح شده است كه چگونه حركتها و جنبشها تغيير ماهيت مى دهند و بـه صـورت نـظـامـهـا و قـالبـهـا درمـى آيـنـد و يـك امـر پـويـا تبديل به يك امر ايستا مى گردد. نيروهاى اجتماعى ما اگر پياپى چون موج برمى خيزند و جـذب مـى شـونـد بـه خـاطـر تـبـديـل حركت به بنياد است ، به خاطر قالب پيدا كردن انـديـشـه و عـمل است . پس كار اول اينست كه قالب يا قالبها را بشكنيم . آنگاه اين مساله مـطـرح شـده اسـت كـه اسـلام دين جوانان است و جوان قالب شكن است پس اسلام دين قالب شـكـنـى اسـت . سـپـس سـخـن به مساله رهبرى كه اكنون مورد بحث است كشيده شده است و از رهبرى سنتى آغاز شده است .
در آن مقاله چنين آمده است :
((از رهـبـرى سـنـتى كه پاسدار بنيادهاى فرهنگى است كارى ساخته نيست چرا كه طى دو قـرن تـمـام عـرصه هاى انديشه را از او گرفته اند و هنوز نيز مى گيرند. و اين رهبرى گـاهـى مـقـاومـتـكـى كارپذيرانه مى كند و تسليم مى شود. در ميان اين رهبرى البته سيد جـمـال مـدرس ، و... خـمـيـنـى و طـالقـانـى و... بـه وجود آمدند اما اينها را نيز پيش از آنكه دشمنى از پادرآورد، همين رهبرى سنتى عاجز كرده و مى كند. اينها دوستانند و بايد بدانها يارى رساند و از آنها يارى گرفت .))
قطعا اين دوست عزيز ناديده اجازه خواهد داد نقدى علمى از گفتار ايشان بشود، و مانيز به نـوبـه خـود آمـاده ايـم كـه اگـر ضعفى در گفتار ما مشاهده كردند تذكر دهند. از تذكرات ايشان خوشوقت خواهيم شد.
اولا گـويـا دوسـت عـزيـز ما پنداشته است كه لازمه حركت و جنبش اينست كه هيچ ثباتى در كار نباشد. ايشان توجه نفرموده اند كه اگر حركت باشد و هيچگونه ثباتى نباشد هرج ومـرج اسـت نـه تـكـامـل . قـرآن كـه هـدايـت و حـركـت و تـكـامـل را تـعليم مى دهد صراط مستقيم را هم تعليم مى دهد. انسان در صراط مستقيم حالت پـويـائى دارد امـا خود صراط مستقيم چطور؟ آيا صراط مستقيم هم پويا است و آيا راه هم در راه است و آيا آنكه پاسدار صراط مستقيم است و مراقب پويندگان است كه از صراط مستقيم مـنـحـرف نـشـونـد، عامل تبديل حركت به بنياد است ؟ آيا براى رهبرى سنتى گناه است كه پـاسـدار فـرهـنگى است كه آن فرهنگ ، فرهنگ تكامل و حركت بر صراط مستقيم است ؟. چه خـوب مـى گويد اقبال ((نبايد فراموش كنيم كه زندگى ، تغيير محض و ساده نيست ، در درون خـود عناصر بقا و دوام نيز دارد)) و هم او مى گويد ((اسلام وفادارى نسبت به خدا را خواستار است نه وفادارى نسبت به حكومت استبدادى را، و چون خدا بنيان روحانى نهائى هر زندگى است ، وفادارى به خدا عملا وفادارى به طبيعت مثالى خود او است . اجتماعى كه بـر چنين تصورى از واقعيت بنا شده باشد، بايد در زندگى خود مقوله هاى ((ابديت )) و ((تـغـيـيـر)) را با هم سازگار كند، بايستى براى تنظيم حيات اجتماعى خود اصولى ابـدى در اخـتـيـار داشـته باشد، چه آنچه ابدى و دائمى است ، در اين جهان تغيير دائمى ، جاى پاى محكمى براى ما مى سازد))
دوسـت عـزيـز ما ((ثابت )) را با ((ساكن )) اشتباه فرموده اند. اگر با فرهنگ اسلامى آشـنـا مـى بـودنـد مـى دانـسـتـنـد كـه تـغـيير بدون ثبات ، متغير بدون ثابت ناممكن است . هـرمـتـحـرك ، ولااقـل هـر مـتـحـرك بـه حـركـت تـكـامـلى ، در هـمـان حـال كـه تـغيير منزل و مرحله مى دهد، در مدارى مشخص و معين ، يعنى مدارى ثابت به حركت خـود ادامه مى دهد. آنچه موجود متحرك از آن عبور مى كند و آنرا پشت سر مى گذارد مرحله و منزل است نه مدار و مسير.
ثـانـيـا اگـر دوسـت عـزيـز مـا بـراى هـمـه چـيـز ((وجـود تـاريـخـى )) قائل است حتى براى اصول و حقايق و مكتبها و ايدئولوژيها و فرهنگها (هر فرهنگى و با هـر ريـشـه اى ) پـس ديـگـر از اسـلام هـزار و چـهـارصـد سال پيش ‍ كه از جان و دل از آن دفاع مى كند چه مى خواهد؟..
خواهيد گفت : اسلام خود، حركت و جنبش است كه به وجود خود ادامه مى دهد، نه بنياد و نظام . پـاسـخ اينست كه اسلام نه حركت است و نه متحرك ، نه جنبش است و نه جنبنده . اين جامعه اسـلامـى اسـت كـه در مـدار اسـلام و صـراط مـستقيم اسلام در حركت است و يا بايد در حركت باشد نه اسلام .
ثـالثـا البـته صحيح است كه گاهى يك جريان موج خيز و حركت زاى اجتماعى ، روح خود را از دسـت مـى دهـد و از آن جـز يـك سـلسـله آداب و تـشـريـفـات بى اثر باقى نمى ماند. امـيرالمومنين فرمود اسلام به دست امويها مانند ظرفى كه وارونه شود و محتوايش بيرون بـريـزد و جـز خـود ظـرف بـاقى نماند، وارونه مى شود و از محتواى خود خالى مى شود: ((يـكـفا الاسلام كما يكفا الاناء))(34). و ما با شما همراهى كرده نام اين پديده اجـتـمـاعـى را تـبـديـل حـركـت بـه بـنـيـاد مـى نـهـيـم . بـا ذكـر يـك مثال توضيح مى دهم :
عـزادارى سـنتى امروز امام حسين عليه السلام تبديل حركت به بنياد است . اين عزادارى كه بـه حـق دربـاره اش گـفـتـه شده : ((من بكى او ابكى او تباكى وجبت له الجنة )) كه حتى بـراى تـبـاكـى (خـود را شـبـيـه گـريـه كـن سـاخـتـن ) هـم ارزش فـراوان قـائل شـده ، در اصـل ، فلسفه اش تهييج احساسات عليه يزيدها و ابن زيادها و به سود حسينها و حسينيها بوده . در شرائطى كه حسين به صورت يك مكتب در يك زمان حضور دارد و سـمـبـل راه و روش اجـتـمـاعى معين و نفى كننده راه و روش موجود معين ديگرى است ، يك قطره اشك برايش ريختن واقعا نوعى سربازى است . در شرائط خشن يزيدى ، در حزب حسينيها شـركـت كـردن و تـظاهر به گريه كردن بر شهدا نوعى اعلام وابسته بودن به گروه اهل حق و اعلان جنگ با گروه اهل باطل و در حقيقت نوعى از خودگذشتگى است . اينجا است كه عزادارى حسين بن على يك حركت است ، يك موج است ، يك مبارزه اجتماعى است .
امـا تـدريـجـا روح و فـلسـفـه اين دستور فراموش مى شود و محتواى اين ظرف بيرون مى ريـزد و مساله شكل يك عادت به خود مى گيرد كه مردمى دور هم جمع بشوند و به مراسم عـزادارى مـشـغول شوند، بدون اينكه نمايانگر يك جهتگيرى خاص اجتماعى باشد و بدون آنـكـه از نـظـر اجـتـمـاعى عمل معنى دارى به شمار رود، فقط براى كسب ثواب (كه البته ديگر ثوابى هم در كار نخواهد بود) مراسمى را مجرد از وظائف اجتماعى و بى رابطه با حسينهاى زمان و بى رابطه با يزيدها و عبيدالله هاى زمان بپا دارند. اينجا است كه حركت تبديل به بنياد يعنى عادت شده و محتواى ظرف بيرون ريخته و ظرف خالى باقى مانده اسـت . در چـنـيـن مراسمى است كه اگر شخص يزيد بن معاويه هم از گور بدر آيد حاضر اسـت كـه شركت كند بلكه بزرگترين مراسم را بپا دارد. در چنين مراسم است كه نه تنها ((تباكى )) اثر ندارد، اگر يك من اشك هم نثار كنيم به جائى برنمى خورد.
اين مطلب ، صحيح است وما مكرر به زبانها و بيانهاى ديگر درباره اش ‍ سخن گفته ايم . اما پرسش ما از دوست عزيز اينست كه آيا فرهنگ كهن ما كه رهبرى سنتى پاسدار آن است ، ايـنـچـنـين چيزهايى است ؟ آيا امثال سيد جمال ، مدرس ، آيه الله خمينى ، طالقانى پاسدار اين مراسم و تشريفاتند؟
رابـعـا كدام رهبرى توانسته است مانند همين رهبرى سنتى موج بيافريند و حركت خلق كند؟ در ايـن صـد سـاله اخـير كه از قضا دوره فرنگ رفته ها و روشنفكران متجدد ضد سنت است كدام رهبرى غير سنتى توانسته است يك دهم رهبرى سنتى جنبش به وجود آورد؟
بـرخى ديگر به شكل ديگر درباره ضرورت انتقال رهبرى نهضت اسلامى از روحانيت به طـبـقـه به اصطلاح روشنفكر اظهار عقيده كرده اند، و آن اينكه جامعه امروز ايران جامعه اى است مذهبى . ايران امروز از نظر زمان اجتماعى مانند اروپاى قرن پانزدهم و شانزدهم است كـه در فـضاى مذهبى تنفس مى كرد و تنها با شعارهاى مذهبى به هيجان مى آمد. و از طرف ديـگـر مـذهـب ايـن مـردم اسـلام اسـت ، خصوصا اسلام شيعى كه مذهبى است انقلابى و حركت آفـريـن . و از نـاحيه سوم در هر جامعه اى گروه خاص روشنفكران كه خود آگاهى انسانى دارنـد و درد انـسـان امـروز را احـسـاس مـى كـنـنـد، تـنـهـا گروه صلاحيتدارى هستند كه مسؤ ول رهـائى و نـجات جامعه خويشند. روشنفكران جامعه امروز ايران نبايد ايران امروز را با اروپاى امروز اشتباه كنند و همان نسخه را براى ايران تجويز كنند كه روشنفكران اروپا از قبيل سارتر و راسل براى اروپاى معاصر تجويز مى كنند.
آنـهـا بـايد بدانند كه جامعه امروز ايران در سطح اروپاى قرن پانزدهم و شانزدهم است نـه در سـطـح اروپـاى قـرن بـيـستم ، و ثانيا اسلام ، مسيحيت نيست . اسلام و بالخصوص اسـلام شـيعى ، مذهب حركت و انقلاب و خون و آزادى و جهاد و شهادت است . روشنفكر ايرانى به توهم اينكه در اروپاى امروز مذهب نقش ندارد، و نقش خود را در گذشته ايفا كرده است ، نـقـش مـذهـب را در ايران نيز تمام شده تلقى نكند، كه نه ايران ، اروپا است و نه اسلام ، مسيحيت است . روشنفكر ايرانى بايد از اين منبع عظيم حركت و انرژى براى نجات مردم خود بهره گيرى نمايد. و البته شروطى دارد. اولين شرط اينست كه از متوليان و پاسداران فعلى مذهب خلع يد نمايد.
در پاسخ اين روشنفكران محترم بايد عرض كنيم اولا اسلام در ذات خود يك ((حقيقت )) است نـه يـك ((مصلحت ))؛ يك ((هدف )) است نه يك ((وسيله )) و تنها افرادى مى توانند از ايـن مـنـبع انرژى اجتماعى بهره گيرى نمايند كه به اسلام به چشم ((حقيقت )) و ((هدف )) بنگريد نه به چشم ((مصلحت )) و ((وسيله )). اسلام يك ابزار نيست كه در مقتضيات قرن 16 مورد استفاده قرار گيرد و در مقتضيات قرن بيستم به تاريخ سپرده شود. اسلام صراط مستقيم انسانيت است . انسان متمدن به همان اندازه به آن نيازمند است كه انسان نيمه وحـشـى ؛ و بـه انـسـان پـيـشـرفـتـه هـمان اندازه نجات و سعادت مى بخشد كه به انسان ابـتـدائى . آنكه به اسلام به چشم يك وسيله و يك مصلحت و بالاخره به چشم يك امر موقت مـى نگرد كه در شرائط جهانى و اجتماعى خاص فقط به كار گرفته مى شود، اسلام را بـه درسـتـى نـشـنـاخـتـه است و با آن بيگانه است . پس بهتر آنكه آنرا به همان كسانى وابـگذاريم كه به آن به چشم حقيقت و هدف مى نگرند نه به چشم مصلحت و وسيله ، آن را مطلق مى بينند نه نسبى .
ثـانـيـا اگر اسلام به عنوان يك وسيله و ابزار، كارآمد باشد قطعا اسلام راستين و اسلام واقـعـى اسـت ، نه هرچه به نام اسلام قالب زده شود. چگونه است كه بهره گيرى از هر ابزار و وسيله اى تخصص مى خواهد و بهره گيرى از اين وسيله تخصص نمى خواهد؟!
خـيـال كـرده ايـد هـر مدعى روشنفكرى كه چند صباح با فلان پروفسور صبحانه صرف كرده است قادر خواهد بود اسلام راستين را از اسلام دروغين باز شناسد و به سود جامعه از آن استفاده نمايد؟!
ثـالثـا مـتاسفانه بايد عرض كنم كه اين روشنفكران محترم كمى دير از خواب برخاسته انـد، زيـرا مـتـوليـان قـديمى اين منبع عظيم حركت و انرژى نشان دادند كه خود طرز بهره بـردارى از ايـن منبع عظيم را خوب مى دانند و بنابراين فرصت خلع يد به كسى نخواهند داد.
بـهـتـر اسـت كـه ايـن روشـنـفـكـران عـزيـز كـه هـر روز صـبـح بـه امـيـد ((انـتـقال )) از خواب برمى خيزند و هر شب ((خلع يد)) خواب مى بينند فكر كار و خدمت ديـگـرى بـه عـالم انـسـانـيـت بـفرمايند، بگذارند اسلام و فرهنگ اسلامى و منابع انرژى روانـى اسـلامـى در اخـتيار همان متوليان باقى بماند كه در همان فضا پرورش يافته و همان رنگ و بو را يافته اند و مردم ما هم با آهنگ و صداى آنها بهتر آشنا هستند.
در رسـاله ((اقـبـال ، مـعـمـار تـجـديـد بـنـاى اسـلام )) دربـاره سـيـد جـمـال و شـعاع گسترده عملش و اينكه چگونه يك سيد يك لاقبا توانست رستاخيزى درجهان اسلام برپا كند، مى گويد:
((اينهمه قدرت و نفوذ چرا؟ چه عاملى موجب شد كه فرياد اين يك تن تنها تا اعماق دلها و تـا اقـصـاى سـرزمـيـنـها راه كشد؟ جز اين بود كه ملتهاى مسلمان اين ندا را نداى دعوت يك آشـنـا احـسـاس كـردنـد؟ احـسـاس كردند كه اين صدا از اعماق روح فرهنگ و تاريخ پر از افـتـخـار و حـيات و حماسه خودشان درآمده است . اين صدا يكى از انعكاسات همان فريادى اسـت كـه در حـراء، در مـكـه ، در مـديـنـه ، در احـد، در قـادسـيه ، در بيت المقدس ، در تنگه الطـارق ، در جـنـگـلهـاى صـليبى مى پيچد؛ همان صداى حياتبخش دعوت به جهاد و عزت و قدرت است كه در گوش تاريخ پر از حماسه اسلام طنين افكن است (35).
آرى سـخـن درسـت هـمـيـن است . صداى سيد جمال از آن نظر در گوشها و هوشها و دلها طنين داشـت كه از اعماق روح فرهنگ و تاريخ پرافتخار اسلامى برمى خاست . چرا اين صدا از اعماق چنين روحى برمى خاست ؟ زيرا سيد جمال خود، پرورده همين فرهنگ بود، ابعاد روحش ‍ در فضاى همين فرهنگ ساخته شده بود.
نهضت اسلامى ايران مفتخر است كه در حال حاضر رهبرى آنرا مراجعى آگاه و شجاع و مبارز بـر عـهـده گـرفـتـه انـد كـه نـيـازهاى زمان را تشخيص مى دهند، با مردم همدردند، سوداى اعـتـلاى اسـلام دارنـد، ياءس و نوميدى و ترس را كه از جنود ابليس است به خود راه نمى دهند.
مـراجـعـى كـه حـوزه مـرجـعـيتشان از مراجعى كه امروز رهبرى نهضت را برعهده گرفته اند بـسـى وسـيعتر بوده و عدد مقلدينشان بسى افزونتر بوده ، داشته ايم ، اما اين محبوبيت و ايـن نفوذ كلمه و اين آميخته شدن با روح و جان مردم را تا اين حد نداشته و يا كمتر داشته ايم .
ما رهبرى اين رهبران عظيم الشاءن را ارج مى نهيم و تقدير مى كنيم و ذكر خيرشان را به تاريخ مى سپاريم و از خداوند متعال عزم راسختر و سختكوشى افزونتر و بينش تيزتر و موفقيت بيشتر براى آنها مساءلت مى نمائيم .
مـراجـع عـظـام و بـزرگوار قم حضرت آية الله العظمى شريعتمدارى ، آية الله العظمى گـلپـايـگـانـى ، آيـة الله العـظـمى مرعشى نجفى دامت بركاتهم كه در راه اعلاء كلمه حق گـامـهاى مفيد و موثر برداشته و مايه فخر و مباهات اسلام و مسلمين شده اند، براى هميشه در تاريخ اين مملكت نام نيكشان به يادگار خواهد ماند، و اين كمترين اجرى است كه خداوند متعال عنايت فرموده و خواهد فرمود.
و امـا آن ((سـفـر بـرده )) كه صدها قافله دل همراه او است ، نام او، ياد او، شنيدن سخنان او، روح گـرم و پـرخـروش او، اراده و عـزم آهـنين او، استقامت او، شجاعت او، روشن بينى او، ايـمـان جوشان او كه زبانزد خاص و عام است ، يعنى جان جانان ، قهرمان قهرمانان ، نور چـشـم و عـزيـز روح مـلت ايران استاد عاليقدر و بزرگوار ما حضرت آيه الله خمينى اَدام الله ظـلاله ، حـسـنـه اى اسـت كـه خـداونـد به قرن ما و روزگار ما عنايت فرموده و مصداق بارز و روشن ((ان الله فى كل خلف عدولا ينفون عنه تحريف المبطين )) است .
قـلم بـى تـابـى مـى كـنـد كـه بـه پـاس دوازده سـال فـيـض گـيـرى از مـحضر آن استاد بـزرگـوار بـه شـكرانه بهره هاى روحى و معنوى كه از بركت نزديك بودن به آن منبع فضيلت و مكرمت كسب كرده ام اندكى از بسيار را بازگو كنم .
 

 

اين نفس جان دامنم بر تافته است   بوى پيراهان يوسف يافته است
كز براى حق صحبت سالها   فاش گو رمزى از آن خوشحالها
تا زمين و آسمان خندان شود   عقل و روح و ديده صدچندان شود
گفتم اى دور اوفتاده از حبيب   همچو بيمارى كه دور است ازطبيب
من چه گويم ؟ يك رگم هشيار نيست   شرح آن يارى كه او را يار نيست
شرح اين هجران و اين خون جگر   اين زمان بگذار تا وقت دگر
فتنه و آشوب و خونريزى مجو   بيش از اين از شمس تبريزى مگو

پس :

خوشتر آن باشد كه سر دلبران   گفته آيد در حديث ديگران

بـديـهـى اسـت كـه در ايـن نـهـضـت اسلامى ، شخصيتهاى روحانى و غيرروحانى كه شركت داشـتـه و يا دارند و هركدام سهمى دارند فراوانند. برخى شخصيتها يا گروهها از سالها پـيـش از آغـاز نـهـضـت فعاليتهاى ثمربخش اسلامى فكرى يا عملى داشته اند كه در آماده سازى انديشه نسل امروز براى شركت در يك نهضت عظيم اسلامى نقش موثر و قاطع داشته اسـت . بـرخـى ديـگـر بـا فـداكـاريـهـا، جـانـفـشـانـيـهـا، تحمل زندانها و تبعيدها به اين نهضت قاطعيت و قداست و ارزش بيشتر بخشيده اند. برخى دراوج دادن و گـسـتـرش دادن دامـنـه نـهـضـت و احـيـانـا در جـهـت خـاص دادن بـه آن عامل موثر به شمار مى روند. بعضى وسط راه مانده و درجا زده اند و يا به عقب برگشته انـد. بـعـضـى تـغـيـير مسير داده جذب مكتبهاى ديگر شده و به نوبه خود ضربت زده اند. بـديـهـى اسـت كـه اگـر بـنـا شـود تـاريـخـى تحليلى و علمى براى اين نهضت ، دور از تعصبات و توهمات نوشته شود، خود كتابى بزرگ را دربر خواهد گرفت و ما اكنون در ايـن بـحـث مـخـتـصـر نـمـى تـوانـيـم وارد آن مـطـالب شـويـم . از خـداونـد مـتـعـال براى افرادى كه با صداقت و حسن نيت راه را در جهت اهداف مقدس اين نهضت اسلامى ادامه داده اند خير و اجر و موفقيت و رحمت مسئلت مى نمائيم .

آفات نهضت ها

1ـ نفوذ انديشه هاى بيگانه
نهضت ها، مانند همه پديده هاى ديگر ممكن است دچار آفت زدگى شوند. وظيفه رهبرى نهضت اسـت كـه پـيـشـگـيـرى كند و اگر احيانا آفت نفوذ كرد، با وسائلى كه در اختيار دارد و يا بايد در اختيار بگيرد آفت زدائى نمايد. اگر رهبرى يك نهضت ، به آفتها توجه نداشته بـاشـد يـا در آفـت زدائى سـهـل انـگـارى نـمـايـد، قـطـعـا آن نـهـضـت ، عـقـيـم ، يـا تبديل به ضد خود خواهد شد و اثر معكوس خواهد بخشيد. ما از نظر انواع آفتها آنچه به نـظـرمان رسيده است ياد آورى مى كنيم ، بدون آنكه مدعى باشيم همه آنها را استقصا كرده ايم :
انديشه هاى بيگانه از دو طريق نفوذ مى كنند. يكى از طريق دشمنان . هنگامى كه يك نهضت اجـتماعى اوج مى گيرد و جاذبه پيدا مى كند و مكتبهاى ديگر را تحت الشعاع قرار مى دهد، پـيـروان مكتبهاى ديگر براى رخنه كردن در آن مكتب و پوسانيدن آن از درون ، انديشه هاى بيگانه را كه با روح آن مكتب مغاير است وارد آن مكتب مى كنند و آن مكتب را به اين ترتيب از اثر و خاصيت مى اندازند و يا كم اثر مى كنند.
نـمـونـه اش را در قـرون اوليـه اسلام ديده ايم . پس از گستردگى و جهانگيرى اسلام ، مـخـالفـان اسـلام مـبـارزه با اسلام را از طريق تحريف آغاز كردند. انديشه هاى خود را با مـارك تـقـلبـى اسـلام صادر نمودند. اسرائيليات ، مجوسيات ، مانويات ، با مارك اسلام وارد حـديـث و تـفـسـيـر و افـكـار و انـديـشه هاى مسلمانان گرديد و بر اسلام آمد آنچه آمد. خوشبختانه علماء اسلام متوجه اين نكته شدند و تا حد زيادى موفق به آفت زدائى گشتند و هنوز هم ادامه دارد.
ديـگـر از طـريق دوستان و پيروان . گاهى پيروان خود مكتب به علت نا آشنائى درست با مـكـبـت ، مـجـذوب يـك سـلسـله نـظريات و انديشه هاى بيگانه مى گردند و آگاهانه يا نا آگاهانه آن نظريات را رنگ مكتب مى دهند و عرضه مى نمايند.
نـمـونـه ايـن جـهـت نـيـز در جـريـانـات قـرون اوليه اسلاميه ديده مى شود كه مثلا مجذوب شدگان به فلسفه يونانى و آداب و رسوم ايرانى و تصوف هندى ، نظريات و انديشه هـائى را بـه عـنوان خدمت نه به قصد خيانت وارد انديشه هاى اسلامى كردند. خوشبختانه اين جهت نيز از چشم تيزبين علماء اسلامى دور نماند و يك جريان ((نقد انديشه )) در اين مـوضـوعـات نـيـز مـى بـينيم كه سير تحولات آن نظريات در جهت حذف نظريات بيگانه هدايت شده است .
امـروز كـه نهضت اسلامى ايران اوج گرفته و مكتبها و ((ايسم ))ها را تحت الشعاع قرار داده اسـت ، هـر دو جـريان را مشاهده مى كنيم . هر گروهى را مى بينيم كه واقعا وابسته به مـكـتـبـهـاى ديـگـر بـالخـصوص ‍ مكتبهاى ماترياليستى هستند و چون مى دانند با شعارها و ماركهاى ماترياليستى كمتر مى توان جوان ايرانى را شكار كرد، انديشه هاى بيگانه را بـا مـارك اسـلامى عرضه مى دارند. بديهى است اسلامى كه با محتواى ماترياليستى در مـغـز يـك جـوان فـرو رود و تـنـها پوسته اسلامى داشته باشد به سرعت دور انداخته مى شـود. و هـم مـى بـيـنـيـم ـ و ايـن خطرناكتر است ـ كه افرادى مسلمان ، اما ناآشنا به معارف اسـلامـى و شـيـفـتـه مـكتبهاى بيگانه ، فلسفه تاريخ مى نويسند همانطور، فلسفه دين و نـبـوت مـى نـويـسـند همانطور، اقتصاد مى نويسند همانطور، سياست مى نويسند همانطور، جهان بينى مى نويسند همانطور، تفسير قرآن مى نويسند همانطور و و و
مـن بـه عـنوان يك فرد مسئول به مسئوليت الهى ، به رهبران عظيم الشاءن نهضت اسلامى كـه بـراى هـمـه شـان احـتـرام فـراوان قـائلم ، هـشـدار مـى دهـم و بـيـن خـود و خـداى متعال اتمام حجت مى كنم كه نفوذ و نشر انديشه هاى بيگانه به نام انديشه اسلامى و با مارك اسلامى اعم از آنكه از روى سوء نيت و يا عدم سوء نيت صورت گيرد، خطرى است كه كيان اسلام را تهديد مى كند.
راه مـبـارزه اين خطر تجريم و منع نيست . مگر مى شود تشنگانى را كه براى جرعه اى آب له له مى زنند از نوشيدن آب موجود به عذر اينكه آلوده است منع كرد؟!
ايـن مـا هـستيم كه مسئوليم . ما به قدر كافى در زمينه هاى مختلف اسلامى كتاب به زبان روز عـرضـه نـكـرده ايـم . اگـر مـا بـه قـدر كـافـى آب زلال و گوارا عرضه كرده بوديم ، به سراغ آبهاى آلوده نمى رفتند.
 

گرنه تهى باشدى بيشتر اين جويها   خواجه چرا مى دود تشنه در اين كويها

راه مـبـارزه ، عـرضـه داشـتـن صحيح اين مكتب در همه زمينه ها با زبان روز است . حوزه هاى عـلمـيـه مـا كـه امـروز ايـنچنين شور و هيجان فعاليت اجتماعى يافته اند بايد به مسئوليت عظيم علمى و فكرى خود آگاه گردند. بايد كارهاى علمى و فكرى خود را ده برابر كنند. بـايـد بـدانـنـد كـه اشـتـغـال مـنـحـصـر بـه فـقـه و اصـول رسـمـى جـوابـگـوى مـشكلات نسل معاصر نيست .

2ـ تجددگرائى افراطى
پـرهـيـز از افـراط و تـفـريـط و گـرايش به اعتدال در هر كارى خالى از دشوارى نيست . گـوئى هـميشه راه اعتدال يك خط باريك است كه اندك بى توجهى موجب خروج از آن است . ايـنـكـه در آثـار ديـنـى وارد شده كه ((صراط)) از ((مو)) باريكتر است اشاره به همين نكته است كه رعايت اعتدال در هر كارى سخت و دشوار است .
بـديـهـى اسـت كـه مـشـكـلات جـامـعـه بـشـرى نـو مـى شـود و مـشـكـلات نـو راه حـل نـو مـى خـواهـد. ((الحـوادث الواقـعـه )) چـيـزى جـز پـديـده هـاى نـوظـهـور نـيـست كه حـل آنـهـا بـر عـهـده حـامـلان مـعـارف اسلامى است . سرّ ضرورت وجود مجتهد در هر دوره ، و ضـرورت تـقـليـد و رجـوع بـه مـجـتـهـد زنـده هـمـيـن اسـت . والا در يـك سـلسـله مـسـائل اسـتـانـدارد شـده ، مـيـان تـقـليـد از زنـده و مـرده فـرقـى نـيـست . اگر مجتهدى به مـسـائل و مـشـكـلات روز تـوجـه نـكـند او را بايد در صف مردگان به شمار آورد. افراط و تفريط در همين جا پيدا مى شود.
بـرخـى آنـچنان عوام زده هستند كه تنها معيارشان سليقه عوام است و عوام هم گذشته گرا اسـت و بـه حـال و آيـنـده كـارى نـدارد. بـرخـى ديـگـر كـه بـه مسائل روز توجه دارند و درباره آينده مى انديشند متاءسفانه سخاوتمندانه از اسلام مايه مـى گـذارنـد، سـليـقـه روز را مـعيار قرار مى دهند و به نام ((اجتهاد آزاد)) به جاى آنكه اسلام را معيار حق و باطل زمان قرار دهند، سليقه و روح حاكم بر زمان را معيار اسلام قرار مى دهند. مثلا مَهر نبايد باشد چون زمان نمى پسندد، تعدد زوجات يادگار عهد بردگى زن اسـت ، پـوشـيـدگـى هـمـيـنطور، اجاره و مضاربه و مزارعه يادگار عهد فئوداليسم است و فـلان حـكـم ديـگـر يـادگـار عـهـدى ديـگـر. اسـلام ديـن عقل و اجتهاد است . اجتهاد چنين و چنان حكم مى كند.
بـايـد تـوجـه داشـتـه بـاشـيـم كـه حـتـى مـعـيـارهـائى كـه دانـشـمندان روشنفكر و مترقى اهـل تـسـنـن نـظـيـر عـبـده و اقـبـال بـراى حـل مـشـكـلات جـديـد ارائه كـرده از قـبيل تمايز قائل شدن ميان عبادات و معاملات و تعبيرهاى خاصى كه آنها از اجماع ، اجتهاد، شـورا و غـيـره كـرده اند و همچنين جهان بينى اسلامى كه آنها عرضه كرده اند به هيچوجه قـابل قبول نيست و نمى تواند الگو قرار گيرد. فقه شيعه ، حديث شيعه ، كلام شيعه ، فـلسـفـه شـيـعه ، تفسير شيعه ، فلسفه اجتماعى شيعه از آنچه در جهان تسنن رشد كرده بسى رشد يافته تر و جوابگوتر است .
هـر چـنـد جـهـان تـسـنن به علل جغرافيائى و غيرجغرافيائى پيش از جهان تشيع با تمدن جـديـد و مـشـكـلات و مـسـائلى كه اين تمدن به وجود آورده آشنا شده و در جستجوى كشف راه حـل آن بـرآمـده است و شيعه ديرتر نظريات خود را عرضه داشته است ، ولى مقايسه ميان آنچه در سنوات اخير از جهان شيعه عرضه شده و آنچه از جهان تسنن عرضه شده است مى رسـانـد كـه نـظـريـات شـيـعـى از بـركـت پـيـروى از مـكـتـب اهـل بـيـت عـليـهـم السـلام بـسـى عـمـيـقـتـر و مـنـطـقـى تـر اسـت . مـا نـيـازى نـداريـم كـه امـثـال عـبـده و اقـبـال و فـريـد وجـدى و سـيـدقـطـب و مـحـمـد قـطـب و مـحـمـد غـزالى و امثال اينها را الگو قرار دهيم .
به هر حال تجدد گرائى افراطى ـ كه هم در شيعه وجود داشته و دارد و هم در سنى ـ و در حقيقت عبارت است از آراستن اسلام به آنچه از اسلام نيست ، و پيراستن آن از آنچه از اسلام هـست ، به منظور رنگ زمان زدن و باب طبع زمان كردن ، آفت بزرگى براى نهضت است و وظيفه رهبرى نهضت است كه جلو آنرا بگيرد.

3ـ ناتمام گذاشتن
متاءسفانه تاريخ نهضت هاى اسلامى صدساله اخير، يك نقيصه را در رهبرى روحانيت نشان مـى دهـد و آن ايـنكه روحانيت نهضت هائى كه رهبرى كرده تا مرحله پيروزى بر خصم ادامه داده و از آن پـس ادامـه نـداده و پـى كـار خـود رفـتـه و نتيجه زحمات او را ديگران و احيانا دشـمنان برده اند. مانند اينكه كسى زمين غصب شده اش را با قدرت و شدت مطالبه كند و بـا صـرف نـيرو و بذل مال و جان آن را از دست دشمن بگيرد، اما همينكه گرفت برود به خـانـه خـود بـنـشـيـنـد و يـك دانه بذر هم در آن نپاشد، ديگران بروند از آن به سود خود استفاده كنند.
انـقـلاب عـراق بـا پـايـمردى روحانيت شيعه به ثمر رسيد، اما روحانيت از ثمره آن بهره بـردارى نـكـرد و نـتـيـجـه اش را امـروز مـى بـيـنـيـم . مشروطيت ايران را روحانيت به ثمر رسـانـيـد، امـا آن را ادامه نداد و بهره بردارى نكرد ولهذا طولى نكشيد كه يك ديكتاتورى خشن روى كار آمد، و از مشروطيت جز نام باقى نماند، بلكه تدريجا در مردم سوءظن پديد آمـد كـه اسـاسا رژيم استبداد از رژيم مشروطه بهتر بوده است و مشروطيت گناه است . حتى در جنبش تنباكو اظهار تاسف مى شود كه روحانيت با لغو امتياز رژى كار خود را تمام شده تـلقـى كـرد در صـورتى كه مى توانست پس از آن آمادگى مردم ، يك نظام واقعا اسلامى به وجود آورد.