نهضتهاي اسلامي در صد ساله اخير

متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری

- ۵ -


نـهـضـت اسـلامى ايران در حال حاضر در مرحله نفى و انكار است . مردم ايران يكدست عليه اسـتـبـداد و اسـتـعـمـار قـيـام كـرده انـد. مـرحـله نـفـى و انـكـار، بـه دنـبـال خـود مـرحـله سـازنـدگـى و اثـبـات دارد. بـه دنـبـال ((لااله )) بـايـد ((الاالله )) بـيـايـد. در هر نهضت مرحله سازندگى و اثبات از مـرحـله نـفى و انكار دشوارتر است . اكنون اين نگرانى در مردم هوشمند پديد آمده است كه آيا باز هم روحانيت كار خود را نيمه تمام خواهد گذاشت ؟

4ـ رخنه فرصت طلبان
رخنه و نفوذ افراد فرصت طلب در درون يك نهضت از آفتهاى بزرگ هر نهضت است . وظيفه بزرگ رهبران اصلى اينست كه راه نفوذ و رخنه اينگونه افراد را سد نمايند.
هـر نهضت مادام كه مراحل دشوار اوليه را طى مى كند سنگينيش بر دوش افراد مؤ من مخلص فـداكـار اسـت ، امـا هـمـيـنـكـه بـه بـار نشست و يا لااقل نشانه هاى بار دادن آشكار گشت و شكوفه هاى درخت هويدا شد، سر و كله افراد فرصت طلب پيدا مى شود. روزبروز كه از دشـواريـها كاسته مى شود و موعد چيدن ثمر نزديكتر مى گردد، فرصت طلبان محكمتر و پـرشـورتـر پـاى عـلم نـهـضـت سـيـنـه مـى زنـنـد تـا آنجا كه تدريجا انقلابيون مؤ من و فـداكـاران اوليـه را از مـيـدان بـدر مـى كـنـنـد. اين جريان تا آنجا كليت پيدا كرده كه مى گـويـند: ((انقلاب فرزندخور است )) گوئى خاصيت انقلاب اينست كه همينكه به نتيجه رسيد فرزندان خود را يك يك نابود سازد. ولى انقلاب فرزند خور نيست غفلت از نفوذ و رخنه فرصت طلبان است كه فاجعه به بار مى آورد.
جـاى دورى نـمى رويم . انقلاب مشروطيت ايران را چه كسانى به ثمر رساندند؟ و پس از بـه ثـمـر رسـانـيـدن چـه چـهـره هـائى پـسـتـهـا و مـقـامـات را اشغال كردند؟ و نتيجه نهائى چه شد؟
سـردار مـلى هـا و سـالار ملى ها و ساير قهرمانان آزاديخواه ، همه به گوشه اى پرتاپ شـدنـد و به فراموشى سپرده شدند و عاقبت با گرسنگى و در گمنامى مردند. اما فلان الدوله هـا كـه تـا ديروز زير پرچم استبداد با انقلابيون مى جنگيدند و طناب به گردن مشروطه چيان مى انداختند، به مقام صدارت عظمى رسيدند، و نتيجه نهائى ، استبدادى شد به صورت مشروطيت .
فـرصـت طـلبـى تـاءثـيـر شـوم خـود را در تـاريخ صدراسلام نشان داد. در دوره عثمان ، فرصت طلبان جاى شخصيتهاى مؤ من به اسلام و اهداف اسلامى را گرفتند، طريدها وزير شـدنـد و كعب الاحبارها مشاور، و اما ابوذرها و عمارها به تبعيدگاه فرستاده شدند و يا در زير لگد مچاله شدند.
چـرا قـرآن كـريـم مـيان انفاق و جهاد قبل از فتح مكه و انفاق و جهاد بعد از فتح مكه ، و در حـقـيـقـت ميان مؤ من منفق مجاهد قبل از فتح و مؤ من منفق مجاهد بعد از فتح فرق مى گذارد: ((لا يستوى منكم من انفق من قبل الفتح و قاتل ، اولئك اعظم درجة من الذين انفقوا من بعد و قاتلوا و كـلا وعـدالله الحـسـنـى والله بـما تعملون خبير))(36) آنانكه پيش ‍ از فتح انفاق و جهاد كردند (با ديگران ) همانند نيستند. آنان از نظر درجه بزرگترند از كسانى كه بعد از فتح انفاق و جهاد كردند. و خداوند به همه وعده نيكى داده ، و خداوند به آنچه مى كنيد آگاه است .
سـرّ مـطـلب واضـح اسـت . پـيـش از فـتـح مـكـه هـر چـه بـود دشـوارى و تـحـمـل مـشقت بود، ايمانها خالصتر و انفاقها و جهادها بى شائبه تر و از روحيه فرصت طلبى دورتر بود، برخلاف انفاق و جهاد بعد از فتح كه در آن حد از بى شائبگى نبود.
هـمـچـنـين قرآن درباره مجاهدين اولين مى فرمايد: بيست نفر شما برابر با دويست نفر از كافران است . ولى همينكه عناصر ديگر كه هنوز روح اسلامى كاملا در آنها دميده نشده بود و دقـيـقـا مـؤ من به اهداف انقلاب اسلامى نبودند وارد شدند ـ و در آن هنگام مى شد اسلام را يك فرصت تلقى كرد ـ مى گويد صد نفر شما با دويست نفر دشمن برابرى مى كند.
نـهـضـت را اصلاح طلب آغاز مى كند نه فرصت طلب ، و همچنين آنرا اصلاح طلب مؤ من به اهداف نهضت مى تواند ادامه دهد نه فرصت طلب كه در پى منافع خويش است .
به هر حال مبارزه با رخنه و نفوذ فرصت طلبان على رغم تظاهرات فريبنده شان يكى از شرائط اصلى ادامه يك نهضت در مسيراصلى است .

5ـ ابهام طرحهاى آينده
فرض كنيم ساختمان فرسوده و بى قواره اى را كه در آن با ناراحتى بسر مى بريم مى خـواهـيـم خـراب كـنـيم و به جاى آن ، ساختمانى نو و زيبا كه فاقد نواقص قبلى باشد و آسايش ما را كاملا تامين كند بسازيم . اينجا دو احساس داريم .
يـك احساس منفى درباره ساختمان موجود كه مى خواهيم هر چه زودتر خود را از شر آن راحت سازيم و ديگر احساس مثبت درباره ساختمان جديدى كه مى خواهيم بسازيم و هرچه زودتر يك زندگى خانوادگى ايده آل در آن به وجود آوريم . از نظر احساس منفى تكليف ما روشن اسـت . نـيـاز زيـادى نـيـست كه ضرورت تخريب آن براى ما توضيح داده شود، زيرا عملا نـاراحـتـيـهـا را لمـس مـى كنيم . اما از نظر احساس ‍ مثبت اگر طرحى و نقشه اى مشخص جلو ما بـگـذارنـد، يـا ماكتى تهيه كنند و جلو ما بگذارند كه ساختمان آينده اينست با اين مزايا و مـحـاسـن و مـا در مـجـمـوع نـقـصـى نـتـوانـيـم پـيـدا كـنـيـم قـطـعـا تـسـليـم مـى شـويـم و قـبـول مـى كـنيم . ولى اگر طرحى ارائه نشود، و از طرف متخصصان مورد اعتماد به طور اجـمـال گفته شود بعد از خراب كردن ، ساختمانى بسيار عالى به جاى آن خواهيم ساخت ، بـديـهـى اسـت كـه شـوق مـا تـحـريـك مـى شـود امـا نـوعـى دلهـره هـم در تـه دل خواهيم داشت .
حـالا اگـر دو گـروه مـهـنـدس پـيـشنهاد ساختمان جديد بدهند. يك گروه نقشه اى معين از هم اكـنـون ارائه مـى دهـد كـه مـثـلا در ورودى كـجـا اسـت ، آشـپـزخـانـه بـه چـه شـكل و در كجاست ، سالن پذيرائى چه ابعادى دارد و در كجاست ، حمام و دستشوئى كجا، امـا گروه ديگر در عين اينكه به ارزش و شخصيتشان اعتماد داريم هيچگاه نقشه و طرح خود را ارائه نـمـى دهـند، همين قدر وعده مى دهند بهترين ساختمانها خواهيم ساخت . اينجا است كه ابهام و روشن نبودن طرح اين گروه ممكن است ما را به سوى آن گروه ديگر بكشاند.
روحـانـيـت آن گـروه مـهـنـدس اجـتـمـاعـى مـورد اعـتـمـاد جـامـعـه اسـت كـه بـه عـلل خـاصـى در ارائه طـرح آيـنـده كـوتـاهـى كـرده و لااقـل بـه طـور كـامـل و بـه امـضـاء رسـيـده ارائه نـداده اسـت . امـا در مـقـابل ، گروههاى ديگر هستند كه طرحها و نقشه هاشان مشخص است ، معلوم است جامعه ايده آل آنـهـا از نظر حكومت ، از نظر قانون ، از نظر آزادى ، از نظر ثروت ، از نظر مالكيت ، از نظر اصول قضائى ، از نظر اصول اخلاقى و... چگونه جامعه اى است . تجربه نشان داده كه روشن نبودن طرح آينده ضايعات اساسى به بار مى آورد.
قـطـعـا نـهـضـت بـايـد طـرحـهـاى روشـن و خـالى از ابـهـام و مـورد قـبـول و تـاءيـيـد رهبران ارائه دهد تا جلو ضايعات گرفته شود. ما خوشوقتيم و خدا را سـپـاسـگـزار كه از نظر مواد خام فرهنگى فوق العاده غنى هستيم ، نيازى از اين نظر به هـيـچ مـنـبـع ديـگـر نـداريـم . تـنـهـا كـارى كـه بـايـد بـكـنـيـم اسـتـخـراج و تـصـفـيـه و تبديل اين مواد خام به مواد قابل استفاده است و مستلزم بيداردلى و كار و صرف وقت است .
و بـاز خـوشوقتيم كه اين بيدارى در حوزه هاى علميه ما آغاز شده و اميدوارم كه روزافزون بـاشـد و هـرچـه زودتـر شـاهـد آنـچـه آرزو داريـم بـاشيم . ((اللهم حقق رجاءنا و لاتخيب آمالنا.))

6ـ تغيير معنى و جهت دادن
ششمين آفتى كه يك نهضت خدائى را تهديد مى كند، از نوع معنى است ، از نوع تغيير جهت دادن انديشه ها است ، از نوع انحراف يافتن مسير نيتها است . نهضت خدائى بايد براى خدا آغـاز يـابـد و بـراى خـدا ادامـه يـابد و هيچ خاطره وانديشه غيرخدائى در آن راه نيابد تا عـنـايـت و نـصـرت الهـى شـامـلش گـردد، واگـرنـه ، بـاد غـيـرت خـدائى بـه صـد خـار پـريـشـانـدلش مـى نـمـايـد. آنـكـه نـهـضت خدائى آغاز مى كند بايد جز به خدا نينديشد، تـوكـلش بـر ذات مـقـدس او بـاشـد و دائمـا حـضـور ذهـنـى داشـتـه بـاشـد كـه در حـال بـازگـشـتـن بـه او اسـت . قـرآن از زبـان شـعـيـب پـيـغـمـبـر نقل مى كند: ((ان اريد الا الاصلاح ما استطعت و ما توفيقى الا بالله عليه توكلت واليه انـيب )).(37) هنگامى كه گروهى از مجاهدين اسلام نبردى را پشت سر گذاشته و به مدينه برمى گشتند، رسول خدا به آنها فرمود: ((مرحبا بقوم قضوا الجهاد الاصغر و بـقـى عـليـهـم الجـهـاد الاكبر)) آفرين بر گروهى كه جهاد كوچكتر را انجام داده و جهاد بـزرگـتـرشـان هـنـوز بـاقـى اسـت . گـفـتـنـد: ((يـا رسول الله و ماالجهاد الاكبر؟)) جهاد بزرگتر چيست ؟ فرمود جهاد با هواى نفس .
پـاك نـگهداشتن انديشه و نيت در مراحل نفى و انكار كه همه سرگرميها درگيرى با دشمن بـيـرونـى است آسانتر است . همينكه نهضت به ثمر رسد و نوبت سازندگى و اثبات كه ضمنا پاى تقسيم غنائم هم در ميان است برسد، حفظ اخلاص بسى مشكلتر است .
قـرآن كـريم در سوره مائده ـ كه آخرين سوره يا از آخرين سوره هاى قرآن است و بالاخره در دو سـه ماه آخر عمر رسول اكرم نازل شده است ، و زمان ، زمانى است كه مشركين يكسره بـه زانـو در آمـده انـد و خـطـرى از نـاحـيه آنها اسلام را تهديد نمى كند، و در همين وقت در غديرخم تكليف امامت روشن ، و امامت و خلافت على عليه السلام به امر خداوند اعلام مى شود ـ يـك اعـلام خـطـر از نـاحيه خدا به همه مسلمانان مى نمايد، و آن اينكه تاكنون از دشمن مى ترسيديد كه ريشه شما را بركند. اكنون نگرانى از آن ناحيه منتفى است . اكنون نگرانى از نـاحـيـه مـن اسـت . از اين پس از كافران و دشمنان خارجى نترسيد، از من بترسيد كه در كمين شما هستم .

اليوم يئس الذين كفروا من دينكم فلاتخشوهم واخشون(38).

يـعنى چه ؟ يعنى جامعه اسلامى از اين پس از درون خود تهديد مى شود كه راه انحراف از مسير خدائى اخلاص پيش گيرد و خدا را فراموش ‍ كند. سنت لايتغير خداست كه هر ملتى كه از درون و از جـنـبـه اخـلاقـى تـغـيـيـر كـنـد و عـوض شـود، خـداونـد مـتـعـال سـرنـوشـت آنـهـا را تـغـيير دهد: ((ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم ))(39) خداوند وضع و سرنوشت مردمى را عوض نمى كند، مادامى كه آنها خود را و آنچه به انديشه ها و رفتارهاى خودشان مربوط است تغيير ندهند.

شرايط موفقيت مصلح
اكـنـون بـه پـايـان خـط رسيده ايم . سخن خود را به جمله اى نغز از مولاى متقيان در زمينه شرط موفقيت مصلح دينى كه در نهج البلاغه ضمن كلمات قصار مسطور است زينت مى دهيم و به تفسير آن مى پردازيم :


انما يقيم امرالله سبحانه من لايصانع ولا يضارع و لا يتبع المطامع(40).

در ايـن جـمـله هـا سـخـن از بـرپـا داشـتـن فـرمـان خـدا اسـت سـخـن از چـيزى است كه از صد سـال پـيش در زبان مصلحين اسلامى از آن به ((احياء انديشه اسلامى )) تعبير مى شود، سخن از اينست كه مواقعى مى رسد كه فرمانهاى خدا در يك جامعه زمين مى خورد و نياز به ايـنـسـت كـه از نـو بـنـياد شود. سخن در اينست كه چه كسى قادر است اين كار پيامبرانه را انـجـام دهـد. آيا هرفردى در هر شرائط روحى و اخلاقى و با هر نوع شخصيت معنوى موفق به برداشتن چنين گامى پيامبرانه مى شود؟
على عليه السلام با قيد كلمه ((انما)) كه مفيد حصر است مى فرمايد كسى چنين توفيقى حـاصـل مـى كـنـد كـه سـه صـفت بزرگ در او راه نيافته باشد: مصانعه ، مضارعه ، طمع بندگى .
بـراى مـصـانـعـه هـنـوز نـتـوانـسـته ام يك معادل فارسى دقيق پيدا كنم . شايد بشود گفت سـازشـكـارى ، يـا مـلاحظه كارى ، يا معامله گرى ، اما نه ، همه اينها مصانعه هستند، ولى مـصـانـعـه بـيـش از ايـنـهـا اسـت . آنـگـاه كـه بـه عـلى پـيـشـنـهـاد كـوتـاه آمـدن در عزل معاويه مى شد، اين كار در تعبيرات على و يارانش نوعى مصانعه تعبير مى شد. على حـتـى از ايـنـكـه بـه خاطر مصلحت ، از آن نوع مصلحتهائى كه سياستمداران خود را با آنها تطبيق مى دهند، يك ساعت اجازه دهد معاويه سر كار خود بماند امتناع كرد و آن را مصانعه مى دانست .
اصـحـاب و دوسـتان احيانا مى آمدند و در حضورش او را ستايش ‍ مى كردند، او را محتشم مى شـمـردند، با القاب و عناوين ياد مى كردند، از اينكه اگر نقصى در كارها به نظرشان بـرسد و ابراز كنند خوددارى مى كردند و على به شدت آنها را از اين روش نهى مى كرد و اين عمل آنها را نوعى مصانعه مى خواند و مى گفت :

لا تخالطونى بالمصانعة و لاتكلمونى بما تكلم به الجبابرة(41)

بـا مـن بـا سـبـك مـصانعه معاشرت نكنيد، با من به طرزى كه با جباران و ستمگران سخن گـفـتـه مـى شـود، يـعـنى چاپلوسانه و تملق آميز و مداحانه و در لفافه القاب مطنطن و عـنـاويـن مـجـلل ، سـخـن مـگوئيد. صريح مى گفت من دوست دارم مردم آنگاه كه با من روبرو شـونـد بـه جـاى تـعـارفـات و مـداحـيـهـا، نقصها و عيبهائى كه به نظرشان مى رسد با كمال صراحت رو در روى من بگويند.
رو در بـايـسـتـى در اجـراء امـر خـدا داشتن مصانعه است . ملاحظه دوست و رفيق و فرزند و خويشاوند و مريد را در كارها دخالت دادن مصانعه است .
قرآن كريم لغت ((ادهان )) را به كار برده است كه معمولا در عرف امروز ((مداهنه )) به كار برده مى شود.
ادهان يعنى روغن مالى ؛ در اصطلاح امروز فارسى زبانان ، ((شيره مالى )) يا ((ماست مالى )) گفته مى شود. اين تعبير معمولا در موردى به كار برده مى شود كه يك امرى به جـاى ايـنـكـه بـه طـور جـدى اجـرا شود، به صورتسازى بدون حفظ محتوا قناعت مى شود. قـرآن مـى فـرمـايـد كـه كـفـار دوسـت دارنـد كـه تـو اهل مداهنه مى بودى تا مداهنه مى كردند؛ مثلا صورت توحيد صورت برادرى و برابرى ، صورت ممنوعيت ربا محفوظ مى بود، اما حقيقت و محتوا، نه . خلاصه اينكه دوست داشتند تو اهل مصانعه بودى ، و نيستى . پس سمبل كردن ، به صورتسازى قناعت كردن مصانعه است .
گـفـتـيـم رفيق بازى ، ملاحظه دوستان ، فرزندان ، خويشاوندان و مريدان را در اجراء امر خـدا دخالت دادن مصانعه است . داستانى از على عليه السلام در تاريخ مسطور است كه از اين جهت آموزنده است :
آنـگـاه كـه على عليه السلام به فرماندهى يك سپاه با سربازانش از يمن برمى گشت و حـُله هـاى يـمـنـى هـمـراه داشـت كه متعلق به بيت المال بود، نه خودش يكى از آن حله ها را پـوشـيـد و نـه بـه يـكـى از سـپـاهـيـان اجـازه داد در آنـهـا تـصـرف كـنـد. يـكـى دو مـنـزل نـزديـك مـكـه (آنـوقـت رسـول خـدا بـراى حج به مكه آمده بود)، خود براى گزارش زودتر به حضور رسيد و سپس ‍ برگشت كه با سربازانش با هم وارد مكه شوند. وقتى كـه بـه مـحـل سـربـازان رسـيـد، ديد آنها آن حله ها را آورده و پوشيده اند. على بدون هيچ مـلاحـظـه و رو در بـايـسـتـى و مـصلحت انديشى سياسى ، همه را از تن آنها كند و به جاى اول گـذاشـت . سـربـازان نـاراحـت شـدنـد. وقـتـى كـه بـه حـضـور رسـول خـدا رسيدند، از جمله چيزهائى كه رسول خدا از آنها پرسيد اين بود كه از رفتار فرمانده تان راضى هستيد؟ گفتند بلى ، اما... و قصه حله ها را به عرض رساندند. اينجا بود كه رسول خدا جمله تاريخى را درباره على فرمود: ((انه لاخيشن فى ذات الله )) او خـشـن تـرك فردى است در ذات خدا. يعنى على آنجا كه پاى امر الهى برسد، از هرگونه مـصـانـعه و ملاحظه كارى به دور است . مصانعه و مصانعه دوستى نوعى ضعف و زبونى است و نقطه مقابل خشونت اصولى است كه نوعى شجاعت و قوت است .
امـا مـضـارعـه : مضارعه يعنى مشابهت . آنكس كه مى خواهد جامعه اى را اصلاح كند و تغيير دهـد، خـودش نـبـايـد هـمـرنگ همان مردم باشد، و همان نقاط ضعف كه در مردم هست ، در خودش وجود داشته باشد. كسى موفق به اصلاح نقاط ضعف مى شود كه خود از آنها مبرا باشد.

و غير تقى ياءمرالناس بالتقى   طبيب يداوى الناس و هو عليل

اگـر در بـيـمـاريـهـاى جـسـمـى احـيـانا يك بيمار بتواند بيمار ديگرى را معالجه كند، در مـداواهـاى روحـى و اجـتـمـاعـى مـيسر نيست . خودسازى بر جامعه سازى مقدم است . على عليه اسـلام فـرمـود: ((به خدا سوگند من شما را به هيچ كارى فرمان ندادم مگر آنكه پيش از آنـكـه فـرمـان دهم خودم به كار بستم ، و از هيچ چيز شما را منع نكردم ، مگر آنكه پيش از آنـكـه شـمـا را مـنع كنم ، خودم از آن دورى كردم )) و همچنين آن حضرت فرمود: ((آنكس كه خود را در مقام امام و رهبر مردم قرار مى دهد، نخست خود را تعليم دهد سپس مردم را. معلم و مؤ دب خويشتن ، بيش ‍ از ديگران ، شايسته اكرام و احترام است )).
امـا طـمـع بندگى : على (ع ) فرمود: ((الطمع رق مؤ بد))(42) طمع بردگى جـاويد است ، در هر بردگى اميد رهائى از طرف مالك هست مگر بردگى از نوع طمع ، كه امـيدى از جانب مالك به رهائى نيست . در اينجا رهاشدن به دست برده است نه مالك . آنكس كـه خـواهـد امـر خـدا را بپا دارد، بايد از اين اسارت رها باشد. حريت و آزادى معنوى شرط تـوفـيـق مـصـلح ديـنـى اسـت . همچنانكه يك زبون ملاحظه كار توفيق اصلاح خدائى نمى يـابـد، و همچنانكه يك گرفتار بيمار موفق به مداواى جامعه خود نمى گردد، يك اسير و بـنـده مطامع نفسانى نيز موفق نخواهد شد ديگران را از اسارتهاى اجتماعى يا معنوى باز دارد.
پروردگارا تو مالك دلها و انديشه هائى ، دلهاى همه در دست توست ، ما را بر راه راست ثابت نگهدار و از شر نفس اماره محفوظ بدار.