مشرق سخن
ثانيه ها را مي شمارم ، ولي انگار پاي لنگ شده است . چه قدر
زمان به كندي مي گذرد . چرا انتظار به سر نمي آيد . بارها و بارها حرم نبوي ، ائمه
بقيع ( عليهم السلام ) و منزلگاه دوست ، مركز هستي
را در صحيفه جانم به تماشا نشسته ام ، ولي اكنون كه قرار است به اين سفر معنوي بار
يابم ، حسّ و حال ديگري دارم .
چگونه باور كنم كه بايد قبله ايمان را در مقابل ديدگانم ببينم و
در هواي ملكوتي بيت الله نفس بكشم . هنوز گام برداشتن در تربت پاك مدينة النبي
( صلّي الله عليه وآله ) را رؤيا مي بينم . كوچه باغ هايي كه زماني جاي پاي
بهترين انسان ها را نقشينه جان خود كرده ا ست . يعني زمان آن فرا رسيده تا مهمان
پاك ترين و كامل ترين انسان از آغاز تا پايان خلقت گيتي باشم .
آيا گاه آن فرا رسيده است تا از پنجره مشبّك بقيع به آرامگاه
ائمه بقيع خيره بمانم و آرام آرام ، اشك شوق و غربت بر گونه هايم جاري شود ، ولي نه
، انگار تا خانه دوست ، فاصله اي نيست . فقط چند روز ديگر مانده است .
مقدمات سفر را مرور مي كنم . از ساك و لباس و ديگر وسايل سفر ،
همه چيز را برداشته ام . چه خوب است كه براي اطمينان بيشتر به افرادي مراجعه كنم كه
پيش تر اين سفر روحاني را تجربه كرده اند . فكري به ذهنم مي رسد . بهتر است سراغ
دوست شفيق و يار همراه و صاحب دلم بروم كه اين سفر روحاني را آزموده است و از او
ره توشه برچينم .
نزديك اذان مغرب است . آواي آسماني كريمه قرآني از بلندگوهاي
مسجد شنيده مي شود و عاشقان الله ، سبك بال ، با گام هايي استوار ، به سوي خانه خدا
در حركتند . آنان با شنيدن دعوت به گفت و گو با خدا آن هم در خانه خود ، از دنيا و
دل مشغولي هاي آن دست شسته اند و چون شهابي جهنده ، با هواهاي نفساني و موانع
بازدارنده پا گذاشته و ره به خانه دوست سپرده اند .
با خود مي گويم حتماً بايد درميان نمازگزاران
باشد . او را در چند قدمي ام حسّ مي كردم . وضو مي سازم . طهارت وضو تا تار و پود
وجودم نفوذ مي كند . انگار در شبستان درونم ، چراغ معنويت روشن شده باشد .
ناگهان صدايي آشنا ، ضربان قلبم را در قفس تنم دو چندان مي سازد
. همان كلام هميشگي و صميمانه ؛ سلام عليكم ، چگونه اي مؤمن ؟ با اشتياق به سوي
محمد برمي گردم . انگار تمام دنيا را به من داده باشند . به راستي كه ديدار دوستان
چه قدر آرامش بخش است . هر چند اشتياق زيادي به هم سخني با او دارم ، ولي حالش را
مي شناسم و مي دانم در زمان عبادت و راز و نياز با خدا مي خواهد غريبه ها وارد
نشوند . در اين حال ، سخن از دنيا و مافيها را نمي پسندد و مي خواهد به راه آسمان و
ملكوت توجه كند . من هم روحيه و منشش را مي پسندم .
او كسي است كه پيش از نماز ، دل و جان را از عطر دل انگيز ذكر و
مناجات و شميم روح بخش آيات الهي سرشار مي سازد . هر دو ، كتاب آسماني را با احترام
برمي داريم . خالصانه ترين بوسه ها را نثارش مي كنيم و رو به قبله مي نشينيم .
خدايا ، تا نام قبله مي آيد ، دوباره تپش قلبم زياد مي شود .
اصلاً دلم فرو مي ريزد . باز هم پرِ پرواز مي يابم و در آسمان خيال سير مي كنم . با
خود مي گويم بايد چنان بايستم كه با قبله هم سو باشم . اگر خدا بخواهد ، به زودي ،
قبله مسلمانان جهان را لمس مي كنم آن هم از نزديك نزديك . اشك شوق بر گونه هايم
مي لغزد و گرمي آن را بر گونه هايم حس مي كنم .
محمد كتاب آسماني را گشوده است و با صدايي دل نشين ، قرآن
مي خواند . انگار سوره مؤمنون است : ( الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاَتِهِمْ
خَـشِعُونَ * وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ . . . ) ( 1 )
خدايا ، تحفه آسماني ام ، كدام رشته نور و هدايت است . كتاب زندگي را
مي گشايم و سوره نور نصيبم مي شود :
( رِجَالٌ لاَّ تُلْهِيهِمْ تَجَـرَةٌ وَلاَ بَيْعٌ عَن
ذِكْرِ اللَّهِ وَإِقَامِ الصَّلَوةِ وَإِيتَآءِ الزَّكَوةِ يَخَافُونَ يَوْمًا
تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَالاَْبْصَـرُ ) ( 2 ) ؛ پاك مرداني
كه
هيچ كسب و تجارتي ، آنان را از ياد خدا و به پا داشتن نماز و پرداختن زكات غافل نمي سازد و از روزي كه دل و
ديده ها در آن روز حيران و مضطربند ، ترسان و هراسانند .
غرق در آيات الهي ام كه ناگهان نغمه ملكوتي اذان بر گنبد دوّار
زمان مي پيچد . ترنّم آن ، آدمي را به بي كران آسمان ها مي برد و نمازگزاران در صفي
يگانه ، برادرانه و هم دلانه ، به نماز و گفت و گو با ذات بي همتا دل مي سپارند و
معراج جان را تجربه مي كنند . به امامت صالح ترين بندگان خدا ، نماز را به پايان
مي بريم و پس از تسبيحات حضرت زهرا ( عليها السلام )
و دعاي فرج و دعاي هميشگي ، نمازگزاران مانند دانه هاي تسبيح از رشته جماعت
جدا مي شوند و زمان گپي دوستانه فرا مي رسد . با آرامشي خاص ، پس از نماز به
گفتوگوهاي صميمانه مي نشينيم .
محمد رو به من گفت :
« چه سعادتي ! مسافر ديار وحي شدي ؟ مي داني تا صاحب خانه
نخواهد ، كسي را مهمان نمي كند ! خوب پس معلوم است خدا تو را دوست دارد ! مقدمات
سفر را فراهم كردي ؟
گفتم : آري .
گفت : چه كار كردي ؟
گفتم : به توصيه دوستان و مجريان سفر حج ، آن چه لازم بود ، از
لباس احرام و كتاب دعا و وسايل ديگر آماده كردم . حتي واكسيناسيون را هم انجام
داده ام .
خنديد و گفت : معلوم است هنوز واكسن اصلي را نزده اي ؟ !
گفتم : واكسن اصلي يعني چه ؟
گفت : واكسن اعتقادي !
با تعجب گفتم : اين ديگه چه واكسني است ؟
گفت : تا زماني كه آدمي در معرض سؤال قرار نگيرد و آزمايش نشود
، از كمبودهاي دانسته هاي خود آگاه نيست . ببين « هادي ! تا زماني كه در ايرانيم و
اطراف ما را برادراني هم فكر و هم عقيده گرفته اند ، به نقيصه هاي خود پي نمي بريم
و حتي فكر مي كنيم به خوبي از درون مايه هاي مكتب تشيع آگاهيم . پس هيچ وقت به صورت
جدّي و استدلالي ، به باورهاي مان نمي انديشيم و چون ضرورت ها را احساس نمي كنيم ،
درباره آن ها تحقيق نمي كنيم .
متأسفانه بعضي از افراد حتي حساب كوتاهي هاي خود را براي
يادگيري صحيح از مباني و اصول حقه مكتب تشيع فراموش مي كنند و هنگام رو به رو شدن
با پرسش هاي مغالطه آميز كه هر يك از آن ها جواب هاي مستدل و منطقي دارند ، روحيه
خود را مي بازند . پس دچار ترديد و تزلزل مي شوند و پيش خود با شتاب زدگي تصميم
مي گيرند و فكر مي كنند كه نكند ما پاسخي برايشان نداشته باشيم . معمولاً كساني هم
كه اين جرقه هاي پرسش را در ذهن زائران ايجاد مي كنند ، به سراغ افرادي مي روند كه
كم ترين آگاهي را از مباني مكتب تشيع ندارند و زود قافيه را مي بازند . وهابيان اگر
با فردي آگاه رو به رو شوند و بازخورد او را ببينند ، او را با خشونت مي رانند و
مي گويند : شرك ، كفر ، بدعت ، كذب ، توقف نكن ، برو ، برو ، حج جاي بحث نيست برو
مناسكت را بجا بيار و . . . . يكه خوردم . از درون احساس ضعف كردم . از بس كه در
اشتياق زيارت بودم ، از چنين مسئله مهمي غفلت كرده بودم . من چه چيزي از مكتب تشيع
مي دانم ؟ اگر در برابر پرسش هاي ريز و درشتي قرار بگيرم كه محمد مي گويد ، چه
بگويم . چه كسي مقصر است ؟ چرا پايه هاي ديني بعضي ها آن گونه كه بايد و شايد ،
استحكام لازم را ندارد و با كوچك ترين وزش پرسشي در هم مي ريزد . حتماً مقصر اصلي
منم .
خدايا ، من چرا فقط شنونده معمولي بودم . چرا هيچ گاه در پي
تحقيق چند و چوني مذهبم برنيامدم . چرا آن اندازه كه در پي تحكيم امور دنيايي از
قبيل تثبيت و به دست آوردن مسكن و ماشين بودم ، به تحكيم اصول اعتقادي ام نپرداختم
.
غرق در افكارم بودم كه محمد گفت : بدجوري به هم ريختي مؤمن !
گفتم : محمد ، چيزهايي به من گفتي كه هيچ گاه فكرش را نكرده
بودم .
به راستي اگر در برابر پرسش هاي آنان قرار بگيرم ، چه پاسخي
بدهم ؟ تازه دوستان و هم سفران هم انتظار دارند كه اطلاعات كامل تري نسبت به آنها
داشته باشم . اصلاً مگه اونا چي مي پرسند ؟ افسوس كه آدمي دير به ضعف خود پي مي برد
و فرصتي هم براي جبران نمي ماند ؟ !
محمد گفت : در اين قسمت با تو هم عقيده ام كه ، تا در فراز و
فرودها قرار نگيريم ، به نقاط ضعف و قوّت خود پي نمي بريم . خوشا به حال آنان كه
اين تلنگرها را از ياد نبرند و آن گاه كه فرصت لازم را يافتند ، در پي اصلاح خويش
باشند .
البته اينكه مي گويي فرصت نداريم ، اشتباه است . هنوز نعمت عمر
داريم و نور هدايت فرا راهمان روشن است ولي مشكل اينجاست كه متأسفانه ما از
فرصت هاي طلايي بهره نمي گيريم و زود ضعف هاي مان را از ياد مي بريم و به كارهاي
غير ضروري مشغول مي شويم تا زمان ديگري در موقعيت قرار گيريم و باز هم فرصت بخواهيم
.
هادي ! يك چيز خيلي مهم است و آن اينكه براي جبران ضعف ها نبايد
به انتظار فرداها نشست . بايد دم را غنيمت شمرد . از همين حالا بايد آغاز كرد .
هنوز فرصت باقي است ، مي توان حداقل هاي لازم را براي سفر به دست آورد . هميشه
جوينده يابنده است . بايد اهم و مهم كرد و به مسائل اساسي تر و پرسش هاي مهم تر
بيانديشي . پرسش هايي را كه در اولويت دوم و سوم قرار دارند ، مي توان در
برنامه هاي فردا قرار داد .
با خود انديشيدم كه محمد چه قدر متين و منطقي صحبت مي كند . به
راستي كه دوستان خوب ، بهترين نعمت هايند . پيش خودم از داشتن چنين همراهي ، احساس
غرور مي كردم .
پس به او گفتم : آقاي دكتر محمد ! پس مي تواني يك واكسن اعتقادي
با دوز و مقدار پايين به من و همراهانم بزني . اگر محتوياتش زياد باشد ، پرده هاي
مغزم متورم مي شود . همان طور كه در واكسن هاي معمولي با دوز اضافي هم ممكن است ورم
بازوها پيش بيايد .
محمد خنديد و گفت : بذله گويي هايت را فراموش نكردي هادي !
خنده اش آرامش بيشتري به من بخشيد و گفتم : اي ناخداي امواج سهمگين پرسش ها ، كشتي
وجودم را به ساحل امن و نجات هدايت كن ! اين بار سكوت كرد و گفت : هادي ، مسئله
خيلي جدي است .
بايد بكوشيم مرواريدهاي درخشان آموزه هاي قرآني ، روايي ،
تاريخي و . . . را به دست بياوريم و با تمام وجود ، آن را در اختيار ديگران قرار
دهيم . اين آموزه ها را بايد از اهلش بياموزيم . در قرآن مجيد آمده : (
فَاسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ ) ( 3 )
و در كريمه ديگر آمده :
( فَإِن تَنَـزَعْتُمْ فِي شَيْء فَرُدُّوهُ إِلَي اللَّهِ
وَالرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الاَْخِرِ ذَ لِكَ
خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً ) ( 4 ) ؛ و چون در چيزي
كارتان به گفت و گو و نزاع كشد ، به حكم خدا و رسول بازگرديد . اگر به خدا و روز
قيامت ايمان داريد ، اين كار براي شما بهتر و خوش عاقبت تر خواهد بود .
دوست عزيز ، گاهي اشاره اي و كلامي از يك اهل فن ، دريچه هايي
از نور و معرفت به روي آدمي مي گشايد كه سال ها جست و جوي انفرادي ، اين دستاورد را
ندارد .
آنچه مرا به سوي اين عالمان و كتاب هاي گران سنگ شان كشانيد ،
سكوت و حتي گاهي وازدگي بعضي از همراهان سفر بود .
چه بسيار كساني كه با شنيدن يك پرسش يا شبهه بدون اينكه
كوچك ترين اطلاعاتي از مباني ديني خود داشته باشند ، احساس ضعف مي كردند .
سپس آن گاه كه آن استاد معنوي كاروان ، محقق و روحاني بيدار و
آگاه با اشاره اي كوتاه از اطلاعات جامع خود ، پاسخ شان مي داد ، دوباره نور اميد و
باورمندي را در چهره شان مي ديدم .
به همين دليل ، با خود فكر كردم با وجود اين همه شخصيت ها و
مراكز اعتقادي در جمهوري اسلامي ايران ، چرا بايد اين قدر از مكتب خود بي خبر باشم
؟ تازه بي خبري و كوتاهي خود را هم به حساب كاستي مكتب تشيع مي گذاريم . چرا بايد
من به عنوان يك سرباز مكتب تشيع ، به علوم نوراني اهل بيت
( عليهم السلام ) تجهيز نشوم ؟
با خود گفتم اگر آن روحاني با ما نبود ، چه اتفاقي مي افتاد ؟
از اين رو ، پس از بازگشت از سفر حج ، عزمم را جزم كردم و
اطلاعات لازم را تا آنجا كه توانستم ، از گوشه و كنار به دست آوردم و به بي ريشه گي
و بي اساس بودن آن شبهه ها پي بردم .
نمي داني چه قدر برايم لذّت بخش و افتخار آفرين است كه از
فرزندان و پيروان مكتب اهل بيت ( عليهم السلام )
هستم و از پايه هاي اعتقادي مستحكمي برخوردارم . مانند كوهي راسخم و چون بيدي نيستم
كه به هر بادي بلرزم و به هر صدايي كه از گوشه و كنار مي شنوم ، پاسخ مثبت دهم .
گفتم : محمد ! من چند روز ديگر بايد ره سپار سفر معنوي حج شوم .
تا امروز به اين مسأله مهم نينديشيده بودم . با صحبت هايت ، به ضرورت تحقيق و تفحّص
رسيدم . پس از بازگشت از سفر حج ، حتماً به طور جدي اين امر را پي گيري مي كنم ،
ولي الآن چه كمكي مي تواني بكني ؟
گفت : فكر مي كنم بايد مانند بيماري كه نياز به مسكن دارد ،
مهم ترين پرسش هاي مطرح وهابيت را با هم بررسي كنيم و بررسي تفصيلي و تحليلي را به
بازگشت تو از سفر موكول كنيم .
بايد بداني وهابيان در سفر حج از گوشه و كنار ، پرسش هايي را
براي ترديدافكني در اذهان حاجيان ايجاد مي كنند و جالب است كه ادعاي بازگشت به
فرهنگ اصيل اسلامي را هم دارند ، در حالي كه كار اصلي شان ، مخدوش كردن مكتب اهل
بيت ( عليهم السلام ) است . دشمنان اهل بيت
( عليهم السلام ) در اين مورد سرمايه گذاري بي سابقه اي كرده اند .
آنان عناصر معلوم الحال را در اطراف و اكناف حرم نبوي و قبرستان
بقيع به كار مي گيرند تا به شبهه افكني ميان زائران بپردازند و كنار بيت الله و حتي
در مقام پاسخ گويي نيز صداي حق و حقيت را خاموش كنند . امروزه آنان از نشر آثار
فرهنگي به صورت مكتوب و الكترونيك به شدت سود مي برند ، به گونه اي كه تنها هشت
ميليون نسخه از كتاب « الشيعه و التصحيح » در خرطوم ، پايتخت سودان و
دو ميليون در نقاط ديگر آن كشور چاپ و پخش كرده اند . افرادي كه در اين راستا
فعالند ، مي گويند هم اينك چهل هزار پايگاه اينترنتي به تبليغ وهابيت مشغول است و
تا كنون ده هزار عنوان كتاب و جزوه بر ضد تشيع در جهان منتشر شده است كه شمارگان
برخي از آن ها ميليوني است .
بايد بگويم مكتب سلفي گري كه ريشه اصلي وهابيت است ، ابتدا در
قرن چهارم به دست احمد بن حنبل و سپس در قرن هشتم به وسيله ابن تيميّه
حرّاني دمشقي حنبلي گسترش يافت . وي به دليل افكار انحرافي اش ، چهار بار به زندان
رفت و بزرگان اهل سنّت از مذاهب گوناگون نيز به او انتقاد داشتند و او را تكفير
كردند . نظر علماي اهل سنت نيز در اين باره شنيدني است :
1 ـ تقي الدين السبكي : از بزرگان شافعي ( 5 )
؛
2 ـ محمد بن محمد بن عثمان ذهبي : تاريخ نگار و رجال
شناس بزرگ و مورد احترام اهل سنت و شاگرد ابن تيميّه كه رساله اي به نام « بيان زغل
العلم و الطلب » در ردّ وي نگاشته و با تأسف شديد درباره آرا و افكار ابن تيميّه
سخن مي گويد . ( 6 )
3 ـ ابن حجر هيتمي : ابن تيميّه را بنده اي مي داند كه
خدا او را خوار و گمراه و كور كرده است . ( 7 )
4 ـ قاضي القضاة تاج الدين السبكي : ابن تيميّه او را
زيان زننده به علما مي داند و مي گويد : وي شاگردانش را به پرتگاه دوزخ برده است .
( 8 )
5 ـ علامه تقي الدين الحصني : ابن تيميّه را انساني
مي داند كه در دلش بيماري و انحراف و فتنه جويي است . ( 9 )
6 ـ ابن حجر عسقلاني : شارح صحيح بخاري وي را امير حديث
مي شناسد ، به دادخواهي از احاديث و شخصيت امام علي (
عليه السلام ) برخاسته است و درباره ابن تيميّه كه عفت كلام را رعايت
نمي كند و به ردّ احاديث صحيح معروف مي پردازد ، مي نويسد :
« وي بسياري از احاديث معتبر را رد و در توهين و ناسزاگويي
به افراد ( مانند علامه حلي كه هم عصر ابن تيميّه است و كنيه وي ابن مطهر است ، ولي
ابن تيميّه او را ابن متنجس مي خواند ) آن قدر افراط مي كند كه در مواردي موجب
تنقيص علي ابن ابي طالب مي شود . » ( 10 )
7 ـ آلوسي ، صاحب تفسير نيز ابن تيميه را منحرف و همان
ديدگاه ابن حجر را درباره افراط گري هاي وي در ناسزاگويي مي آورد . (
11 )
اينها را گفتم تا بداني كه حساب وهابيت را از فرقه هاي اهل سنت
مانند شافعي ، حنبلي ، حنفي و مالكي جدا كنيم . اين فرقه ، تافته اي جدابافته است
كه با قرار دادن خود در صفوف اهل سنت ، نه تنها خود به شيعه مي تازد ، بلكه وانمود
مي كند همه دنياي اسلام و اهل سنت يك طرفند و مكتب تشيع در طرف ديگر . اين در حالي است كه در واقع ، خود وهابيت وصله نامبارك و ناچسب
جهان اسلام است .
چگونه وهابيت مي تواند هماهنگ با مذاهب اربعه اهل سنت باشد ، در
حالي كه پافشاري ابن تيميّه بر موضع باطل خود در برابر حق سبب شد تا قضات هر چهار
مذهب ، حكم دستگيري و زندان كردن او را صادر كنند .
به گفته ابن كثير ، ابن تيميّه در روز پنج شنبه 22 رجب سال 720
هـ . ق . به دليل صدور فتواهايي خارج از مباني مذاهب اسلامي به دارالسعادة احضار شد
. قضات هر چهار مذهب شافعي ، حنبلي ، حنفي و مالكي ، او را نكوهش و به زندان محكوم
كردند . او در دوم محرم 721هـ . ق . از زندان آزاد شد . با اين حال ، سرانجام نيز
در سال 728هـ . ق در زندان درگذشت . شوكاني مي گويد :
« پس از زنداني شدن ابن تيميه ، بر اساس فتواي قاضي مالكي
دمشقي كه حكم به كفر او داده بود ، در دمشق ندا در دادند كه هر كس داراي عقايد ابن
تيميّه باشد ، خون و مالش حلال است . » ( 12 )
هادي : محمد مي تواني كمي بيشتر درباره تاريخچه و چگونگي پيدايش
اين فرقه توضيح بدهي ؟
محمد : بهتر است نظر يكي از علما را برايت بگويم . محمد بن
ابوزهره مي نويسد :
« مقصود از سلفيه كساني هستند كه در قرن چهارم هجري ظاهر
شدند . آنان تابع احمد بن حنبل بودند و گمان مي كردند تمام آراي شان به احمد بن
حنبل منتهي مي گردد ؛ كسي كه عقيده سلف را زنده كرد و براي آن جهاد كرد . آن گاه در
قرن هفتم هجري شيخ الاسلام ابن تيميّه مردم را به اين روش دعوت كرد و با اضافه كردن
مسائلي به آن ، مردم عصرش را به تفكر واداشت . آن گاه در قرن دوازدهم آراي او در
جزيرة العرب به دست محمد بن عبدالوهاب احيا شد كه تا كنون وهابيان آن را زنده نگه
داشته اند . » ( 13 )
در حقيقت بايد گفت محمد بن عبدالوهاب ، يكي از عالمان حنبلي قرن
دوازدهم است كه مسلك وهابيت را پايه گذاري كرد و وهابيت از نام پدرش عبدالوهاب
گرفته شده است . او در سال 1115 هـ . ق . در شهر عُيينه واقع در صحراي نجد عربستان
چشم به جهان گشود ( 14 ) و در سال 1206هـ . ق . ديده از جهان فرو بست .
( 15 )
پدرش ، عبدالوهاب از عالمان حنبلي و مورد احترام مردم و قاضي
شهر عيينه بود . محمد در آغاز از محضر جمعي از عالمان مكه و مدينه بهره برد ، ولي
در همان زمان ، مطالبي بر زبان او جاري مي شد كه استادان و علماي صالح نسبت به آينده او بدبين بودند . آنان پيش بيني
مي كردند اين شخص گمراه در آينده مردم را نيز به گمراهي خواهد كشيد . وي در جواني
به مطالعه زندگينامه مدعيان نبوت مانند مسيلمه كذاب ، سجاج ، اسود عنسي و طليعه
اسدي علاقه خاصي داشت . ( 16 )
اين مطالب نشان مي دهد كه او از همان آغاز ، دنبال شهرت و مقام
بود . به همين دليل ، پدرش از او راضي نبود و پيوسته او را سرزنش مي كرد و مردم را
از او برحذر مي داشت . حتي بردارش ، سليمان بن عبدالوهاب از مخالفان سرسخت وي بود و
سخنان او را باطل مي دانست . سليمان در ردّ انديشه برادرش كتابي نوشت كه اولين كتاب
در ردّ وهابيت است .
گفتم : چه جالب ! اگر اطلاعات بيشتري از اين شخصيت داري ، برايم
بگو . ممنون مي شوم .
محمد : خوب گرفتي او شخصيت اثرگذاري بود ، محمد بن عبدالوهاب بر
اثر فشارهاي عالمان و استادان خود ، سرزمين پدري اش را ترك كرد و به بصره رفت . در
آنجا با مستر همفر ، جاسوس مشهور انگليسي آشنا شد . آرام آرام دوستي بين آنان
پررنگ تر شد تا جايي كه هميشه با هم غذا مي خوردند و در يك اتاق استيجاري كه اجاره
بهاي آن را همفر مي پرداخت ، زندگي مي كردند . همفر درباره چگونگي آشنايي خود با
پسر عبدالوهاب مي نويسد :
« بعد از رسيدن به بصره ، مدتي در مسجدي اقامت گزيدم و سپس
به دنبال مكان مناسب و كار بودم . با نجاري قرار گذاشتم كه در دكان او كار كنم .
نجار ، مرد مهربان و شريفي بود و با من مانند فرزند خود رفتار مي كرد . اسمش ،
عبدالرضا ، شيعه و ايراني و از اهل خراسان بود كه در بصره مقيم شده بود . من از
فرصت استفاده كردم و نزد او زبان فارسي آموختم . شيعيان و ايراني هاي مقيم بصره هر
روز ، هنگام عصر ، در دكان او اجتماع مي كردند و درباره امور اقتصادي و سياسي سخن
مي گفتند . در بين جمعيتي كه در اين دكان رفت و آمد مي كردند ، جواني را در لباس
طلاب علوم ديني ديدم كه لغات سه گانه ( عربي ، تركي و فارسي ) را به خوبي مي دانست
. اسمش محمد بن عبدالوهاب بود ؛ جواني بلندپرواز و عصباني كه با حكومت عثماني سخت
مخالف بود . جهت دوستي او با صاحب دكان ( عبدالرضا ) اين بود كه هر دو نسبت به دولت
عثماني بدبين بودند .
وي جواني آزادي خواه بود و هيچ گونه تعصبي در سني گري و
شيعه گري نداشت و به مذاهب چهارگانه هم چندان پاي بند نبود . مي گفت اين مذاهب را
خدا نازل نكرده است .
خلاصه پس از مدتي آشنايي و مراوده با او ، بدين نتيجه رسيدم
كه محمد بن عبدالوهاب ، فرد شايسته اي براي اجراي مقاصد بريتانيا در منطقه مي تواند
باشد . او حس بي باكي و بلند پروازي ،
جاه طلبي ، غرور و دشمني با علما و مراجع اسلام و رأي مستقل
از نظر فهم از قرآن و حديث داشت و به هيچ يك از رهبران مذاهب ، حتي نسبت به خلفاي
چهارگانه هم اعتقاد و اعتنايي نداشت .
اين موارد از بزرگترين نقطه ضعف هاي او بود كه مي توانست
مورد استفاده ما قرار بگيرد و اين امكان را به وجود مي آورد كه از طريق او مأموريت
خود را در اجتماع مسلمانان عملي كنيم .
بدين ترتيب ، هر چه مي توانستم ، رابطه ام را با پسر
عبدالوهاب محكم كردم و همواره به او تلقين مي كردم كه اگر تو در زمان پيامبر بودي ،
آن حضرت حتماً تو را جانشين خود قرار مي داد . همواره به او گوشزد مي كردم كه
آرزومنديم خداوند به دست تو اسلام را تجديد كند و تو تنها نجات بخشي هستي كه
مي تواني اسلام را از اين سقوط و انحطاط خلاص كني . » ( 17 )
در سال 1143 زمان بازگشت محمد بن عبدالوهاب به نجد بود كه بر
اساس يك موافقت نامه سرّي بين انگليس و او مقرر شد با كمك مالي و نظامي اين اهداف
به تدريج محقق شود . اين اهداف عبارت بود از :
1 . تكفير تمام مسلمانان و حلال كردن قتل آنان و
غارت اموال شان و هتك ناموس و فروختن آنان در بازار برده فروشان ، برده ساختن مردان و كنيز گرفتن زنان ؛
2 . نابود كردن « كعبه » به نام اينكه جزو آثار بت پرستي است و
مانع شدن مردم از حج و تحريك عشاير و قبايل به غارت قافله هاي حجاج و كشتن آنان ؛
3 . كوشش براي ايجاد روح نافرماني نسبت به خليفه عثماني ، تحريك
مردم براي جنگيدن با او و تجهيز لشكرهايي براي اين منظور ، مبارزه با شريف هاي حجاز
با تمام وسايل ممكن و كاستن از نفوذ آنان ؛
4 ـ ويران ساختن قبه ها و ضريح ها و اماكن مقدسه و مورد احترام
مسلمانان در مكه و مدينه و ديگر سرزمين هاي اسلامي به نام مبارزه با آثار بت پرستي
و شرك و اهانت كردن به شخصيت پيامبر اكرم ( صلّي الله
عليه وآله ) و خلفاي او و بزرگان اسلام ؛
5 . ايجاد هرج و مرج و آشوب و ترور در شهرهاي اسلامي ؛
6 . انتشار قرآني با كاهش ها و افزايش هاي دل خواه بر اساس
احاديثي تحريف شده .
در طول اين سفر ، همفر به عنوان غلام شيخ محمد ، سايه به سايه
همراه او بود و وي را براي اجراي دستورها تشويق مي كرد . وي دو سال مجدانه تلاش كرد
تا اينكه وزارت مستعمرات بريتانيا يكي از گماشتگان خود به نام محمد بن سعود را به
همكاري و پشتيباني با محمد بن عبدالوهاب ملزم ساخت . ( 18 )
با درگدشت پدر محمد بن عبدالوهاب در سال 1153 هـ . ق ، وي دعوت
خود را ابتدا ميان مردم حريمله آشكار ساخت كه نزديك بود خونش ريخته شود . ناچار به
زادگاه خود عيينه بازگشت و خواسته هاي خود را با امير آنجا ، عثمان بن احمد بن معمر
مطرح كرد . عثمان دعوتش را پذيرفت و براي استحكام پيمان ، خواهر خود را به عقد وي
درآورد . در آن عصر ، در اطراف شهر عيينه پر از مساجد و زيارتگاه هاي صحابه و
اولياء الله بود . از جمله قبر زيد بن خطاب ـ برادر عمر ـ كه مردم آن ديار به آن
احترام مي گذاشتند . محمد بن عبدالوهاب با شماري از سربازان عثمان بن معمر به آنجا
حمله و آن را با خاك يكسان كرد . در پي اعتراض و قيام مردم ، عثمان بن معمر ، شيخ
عبدالوهاب را بيرون كرد و او در سال 1160 منطقه درعيه ؛ يعني زادگاه مسيلمه كذّاب
را براي سكونت برگزيد .
او پس از ورود به درعيه ، با محمد بن سعود ، نياي خاندان سعودي
و امير اين منطقه تماس گرفت و همانند پيمان امير عيينه را با وي منعقد كرد .
ابن سعود دو شرط گذاشت : نخست اينكه پس از موفقيت و كشورگشايي ، ما را ترك نكني .
دوم اينكه در فصل رسيدن ميوه ها ، مالياتي را كه از مردم
مي گيريم ، تحريم نكني .
عبدالوهاب گفت : تو را با ديگري عوض نمي كنم و خدا در فتوحاتي
كه نصيب ما مي كند ، غنايمي قرار خواهد داد كه تو را از اين ماليات ناچيز بي نياز مي سازد . (
19 )
امير درعيه براي تحكيم روابط دو خانواده ، دختر شيخ را به
ازدواج فرزند خود ، عبدالعزيز درآورد و بدين گونه پيوند خانوادگي ميان آن دو برقرار
شد . اين رابطه تا كنون نيز در شعاع گسترده تري ادامه يافته است . ( 20 )
پس از اين پيمان ، محمد بن عبدالوهاب به رؤساي قبايل و تمام مردم نجد نامه نوشت و
آنها را به قبول مذهب تازه خود فرا خواند . برخي پيروي كردند و گروهي نيز اعتنايي
نكردند . پس شيخ با عنوان جهاد عليه كفر و شرك و بدعت گذاران ، به كمك ابن سعود ،
لشكري تشكيل داد و عليه مسلمانان قيام كرد . او با حمله به شهرها و روستاهاي مسلمان
نشين ، مردم را به خاك و خون كشيد و اموال آنها را به عنوان غنايم جنگي غارت كرد .
( 21 )
بدين ترتيب ، فرقه وهابيت با حمله به كساني شكل گرفت كه گوينده
« لا اله الاّ الله و محمّد رسول الله » بودند .
آنان براي تبرئه خود ، به بهانه هاي واهي همچون اعتقاد به توسل
، شفاعت ، زيارت ، برپايي عزاداري ، اعتقاد به ارتداد صحابه ، نذر ، ازدواج موقت ،
رجعت ، ساختن بنا بر قبور و مانند آن ، شيعيان را از دين ، خارج مي دانند و حكم به
قتل آنان مي دهند .
همانطور كه گفتم اين فرافكني ها تنها براي منحرف كردن پيروان اهل سنت از توجه به عقايد باطل وهابيت است .
آنان مي كوشند با ايجاد بغض نسبت به شيعيان كه آنها را رافضي
مي خوانند ، در حال حاضر ، خود را برادر خوانده اهل سنت قلمداد كنند .
هادي : باور كنيد اين مطالب براي من بسيار تازگي داشت به ويژه
شخصيت شناسي محمد بن عبدالوهّاب ، دست هاي پنهان دشمن و اختلاف بين مذاهب اربعه و
وهابيت . فكر مي كردم وهابيت و اهل سنت در يك طرف قرار دارند ، ولي نكته اي كه
اشاره كردي ، آن هم عقايد خاص ابن تيميّه و وهابيت است . مي تواني چند مورد از
اختلافات اهل سنت را با فرقه وهابيت برايم بازگو كني تا بتوانم تفاوت هاي آنها را
واقعي تر درك كنم ؟
بسياري از حاجيان مثل شما فكر مي كنند . بايد دانست كه بين
عقايد وهابيت و اهل سنت تفاوت هاي بسياري وجود دارد همان طور كه مي داني ، در اين
فرصت كم به صورت تفصيلي نمي توان به آن پرداخت .
به چند مورد خاص اشاره مي كنم تا ان شاء الله وقتي از سفر
برگشتي ، بيشتر با هم گپ بزنيم . شايد مهم ترين اختلاف نظرها در اين موارد باشد .
اول : از نظر وهابي ها ، هر گاه كسي شهادتين را بر زبان
جاري كند ، ولي بدان عمل نكند ، ارزشي ندارد و چنين كسي كافر و مشرك است و خون و
مال او حلال است . در مقابل ، همه مسلمانان معتقدند كه هر كس شهادتين را بر
زبان جاري كند ، مال و خونش محفوظ و محترم است . ( 22 )
دوم : وهابيان به اصل اجتهاد آزاد معتقد هستند و تقليد
از مذاهب چهار گانه را لازم نمي دانند . و بر خلاف آن مذاهب اجتهاد مي كنند . آنان
مي خواهند بر اساس برداشت هاي خود ، مطالبي بگويند كه اگر به اصل اجتهاد متوسل شوند
، امكان طرح اين نظريه هاي تندروانه وجود ندارد . محمد بن اسماعيل صنعاني و يكي از
بنيان گذاران مذهب وهابيت كه در دوره ابن عبدالوهاب مي زيست ، در كتاب « تطهير
الاعتقاد » مي نويسد :
« فقهاي مذاهب اربعه ، اجتهاد بر خلاف آن مذاهب را جايز
نمي شمارند ، ولي اين سخني است نادرست كه جز شخص جاهل و نادان لب به آن نمي گشايد .
» ( 23 )
سوم : وهابي ها با استدلال به ظاهر برخي آيات و روايات ،
جسم و جهت براي خداوند اثبات مي كنند و به رؤيت حسي خداوند قائلند . ( 24 )
در مقابل ، علماي اهل سنت ، اعتقاد به تجسم خدا و رؤيت حسي خداوند را جايز
نمي دانند . ( 25 )
چهارم : محمد بن عبدالوهاب معتقد بود همه اعمال مسلمانان
به حد شرك رسيده است . از اين رو ، مسلمانان سني و شيعي را كه ديدگاه هاي او را قبول نداشتند ، تكفير مي كرد
. اين در حالي است كه ائمه اهل سنت به ويژه ابوحنيفه ، تكفير اهل قبله را جايز
نمي شمارند .
پنجم : آنان فضايل انبيا و اولياي الهي را انكار مي كنند
. از نظر وهابي ها نه عيسي بن مريم مي تواند بيماري را با اذن خدا شفا دهد و نه آصف
بن برخيا مي تواند تخت بلقيس را حاضر كند . و نه سليمان فهم و درك زبان مورچه ها را
دارد و نه پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله )
مي تواند از آينده ( غيب ) خبر دهد . ( 26 ) ديگر مسلمانان با توجه به
آيات قرآن كه در اين زمينه ها وارد شده است ، همه اين موارد را قبول دارند . (
27 )
هادي : درباره مواردي كه ممكن است در طول سفر با آنها رو به رو
شويم و با فرقه وهابيت ، تفاوت نظر داريم كمي توضيح بده . در سخنراني هاي داخل
كاروان درباره مخالفت وهابيت با زيارت ، نذر و توسل و شفاعت و عزاداري و ساخت بنا
بر قبور چيزهايي شنيده ام .
درباره اين چيزها كمي بيشتر توضيح بده و بگو آيا ديگر مذاهب نيز
با آنها هم عقيده اند يا خير ؟
محمد : خوب گفتي . اين ها از مواردي است كه خواه ناخواه در مسير
سفر با آن رو به رو مي شويد ، ولي بدانيد كه اين مخالفت تنها از سوي وهابيان است و
فرقه هاي ديگر با آن موافق نيستند . اگر به نظريه ها و مكتوبات اهل سنت و فرقه
افراطي وهابيت توجه كنيم ، مي بينيم :
1 . وهابيان زيارت قبر انبيا و اوليا و سفر به قصد زيارت قبور
آن بزرگواران را حرام مي دانند ، ولي مذاهب چهارگانه بالاترين ثواب را براي زيارت
قبر نبي و مسافرت براي آن قائلند . ( 28 )
2 . از نظر وهابي ها ، سوگند دادن خداوند به حق مقام اوليا حرام
و موجب شرك است ، ولي حنفي ها و شافعي ها اين امر را مكروه ( نه حرام و نه شرك )
مي دانند . ( 29 )
3 . وهابي ها نذر براي مردگان و اهل قبور و اوليا را شرك
مي دانند ، در حالي كه اهل سنت مي گويند اگر نذر براي بت نباشد ، لازم الوفا است .
( 30 )
4 . از نظر وهابيت ، توسل ، شفاعت ، تبرّك جستن به پيامبر
( صلّي الله عليه وآله ) ، استغاثه و طلب حاجت از پيامبران و اوليا و جشن
گرفتن ميلاد پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله )
جايز نيست ، ولي تمام اهل سنت اينها را جايز مي دانند .
5 . وهابي ها گريه بر ميت را جايز نمي دانند ، ولي گروه شافعي
قائل به جواز و حنابله قائل به مباح بودن هستند . ( 31 )
6 . وهابي ها ساخت بنا بر روي قبرها را حرام ، ولي اهل سنت آن
را مكروه مي دانند . ( 32 )
7 . از نظر وهابي ها ، عزاداري براي مردگان حرام است ، ولي از
نظر اهل سنت ، تا سه روز مستحب و پس از آن ، مكروه است . ( 33 )
پس همان گونه كه مي بيني ، اختلافات فاحشي بين وهابيت و اهل سنت
وجود دارد .
ـ هادي : من شنيدم وهابي ها خيلي زود به ديگر مسلمانان حكم
تكفير مي دهند و عملشان را بدعت مي دانند . چرا اين كار را مي كنند و از نظر آنها
چه چيزهايي بدعت است ؟
ـ محمد : در آيين وهابيت ، هر چيزي كه با افكار آنان تطبيق نكند
، آن را بدعت و شرك مي دانند و بي درنگ حكم به تكفير مي دهند .
براي مثال :
1 . سجده بر تربت بدعت است . صالح فوزان ، عضو هيأت افتاي سعودي
مي نويسد :
« سجده بر تربت اوليا اگر به قصد تبرّك و تقرّب به اوليا
باشد ، شرك اكبر محسوب مي شود و اگر مقصود ، تقرّب به خداوند متعال باشد ، با
اعتقاد به اين كه اين تربت همانند زمين مسجدالحرام و مسجدالنبي و مسجدالأقصي فضيلت
دارد ، بدعت در دين به شمار مي رود . ( 34 )
2 . برگزاري مراسم ميلاد حضرت رسول اكرم
( صلّي الله عليه وآله ) بدعت است : بن باز ، مفتي اعظم سعودي مي نويسد :
« مراسم ميلاد پيامبر گرامي جايز نيست ؛ چون بدعت در دين
محسوب مي شود . رسول گرامي و خلفاي راشدين و صحابه حضرت و ديگر تابعين ، چنين
مراسمي انجام نمي داده اند . » ( 35 )
3 . برگزاري مراسم سوگواري پيامبران و صالحان بدعت است .
فتواي هيئت دايم افتاي سعودي در پاسخ به پرسش درباره مراسم
سوگواري مي نويسد :
« مراسم سوگواري براي پيامبران و صالحان و همچنين مراسم
بزرگداشت آنان جايز نيست و بدعت در دين و شرك به حساب مي آيد . » ( 36 )
4 . جشن تولد نوزادان و سالگرد ازدواج بدعت است .
شيخ عثيمين از نويسندگان و فعّالان گروه وهّابيّت مي نويسد :
« برپايي مراسم جشن تولد براي اطفال از عادات و سنّت هاي اسلامي
نيست ، بلكه از دشمنان به ارث برده شده است . رسول اكرم (
صلّي الله عليه وآله ) فرموده است هر كس همانند ديگران شود ، از آنان
محسوب مي گردد . » ( 37 )
هيئت دائم افتاي سعودي در پاسخ به پرسشي درباره مراسم جشن تولّد
مي نويسد :
« و اعياد المواليد نوع من العبادات المحدثة في دين الله فلا
يجوز عملها لأيّ من النّاس مهما كان مقامه أو دوره في الحياة » ؛ ( 38 )
« جشن تولد ( ولادت ) بدعت در دين محسوب مي شود و براي هيچ فردي جايز نيست ، هر چند
از شخصيت هاي برجسته جامعه و داراي موقعيت ممتاز باشد . »
هيئت افتايي كه اين گونه سخت گيري مي كند ، با كمال شگفتي در
رابطه با برپايي مراسم جشن هاي دولتي مي نويسد :
« اگر مقصود از مراسم برگزاري عيد به خاطر مصلحت ملّت و
تنظيم امور كشور صورت پذيرد ، همانند هفته پليس و شروع سال تحصيلي و گردهم آيي
كارمندان دولتي و امثال آنها كه قصد تقرّب و عبادت در آن نيست ، مانعي ندارد و شامل
نهي پيامبر ـ « من أحدث في امرنا ما ليس منه فهو ردّ ؛ هر كس در دستورهاي ديني ما
چيزي بيفزايد ، مردود است » ـ نمي شود . » ( 39 )
خواننده محترم شايد بتواند ميان برگزاري مراسم ولادت ائمه يا
جشن تولد و مانند آن با ديگر جشن هاي مراسم دولتي ، كه هر دو بدون قصد تقرّب و
عبادت انجام مي شود ، تفاوتي بيابد ، جز اين كه فعل اول را شيعيان انجام مي دهند .
5 . دعا كردن در كنار قبر رسول اكرم (
صلّي الله عليه وآله ) به قصد اجابت ، بدعت است .
شيخ صالح فوزان ، عضو هيئت افتاي سعودي مي نويسد :
« رفت و آمد زياد كنار قبر رسول اكرم
( صلّي الله عليه وآله ) و نشستن در آنجا و سلام گفتن به حضرت ، بدعت به
شمار مي آيد و همچنين دعا كردن به اين نيّت كه شايد در آنجا به اجابت برسد ، از
بدعت ها به حساب مي آيد . ( 40 )
6 . دست كشيدن به پرده كعبه بدعت است .
شيخ عثيمين از مفتيان و علماي بزرگ سعودي مي نويسد :
« التبرّك بثوب الكعبة و التمسّح به من البدع لأنّ ذلك لم
يرد عن النبي ( صلّي الله عليه وآله ) ( 41 )
؛ تبرّك جستن به پرده كعبه و دست كشيدن به آن بدعت به شمار مي رود ؛ چون از
رسول اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) دستوري در اين
باره نرسيده است . »
7 . اهداي ثواب نماز و قرآن به رسول اكرم
( صلّي الله عليه وآله ) و مردگان بدعت است .
لجنه دائم افتاي سعودي مي نويسد :
« لايجوز أن تهب ثواب ماصلّيت للميّت بل هو بدعة لأنّه
لم يثبت عن النبي ( صلّي الله عليه وآله ) و لا عن
الصحابة رضي الله عنهم ( 42 ) ؛ هديه كردن ثواب نماز به ميّت بدعت است ،
چون از رسول اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) و اصحاب
در اين باره چيزي نرسيده است . »
همچنين لجنه دائمي مي نويسد :
« لا يجوز إهدا الثواب للرسول (
صلّي الله عليه وآله ) و لا ختم القرآن و لا غيره لأن السلف الصالح من
الصحابة به رضي الله عنهم و من بعدهم لم يفعلوا ذلك و العبادات توقيفيّة ( 43 )
؛ همچنين اهداي ثواب و ختم قرآن براي رسول گرامي اسلام
( صلّي الله عليه وآله ) جايز نيست ؛ چون اصحاب پيامبر و ديگران چنين كاري
نكرده اند . »
8 . قرائت قرآن براي ميّت بدعت است .
شيخ عثيمين از مفتيان و علماي بزرگ سعودي مي نويسد :
« اجتماع نزد مصيبت ديده و همچنين خواندن قرآن براي ميّت و
توزيع خرما و گوشت از بدعت هايي است كه بايد از آن خودداري كرد ، چون اين كار سبب
نوحه سرايي و گريه و حزن داغ ديدگان مي شود و تلخي مصيبت براي هميشه در قلب آنان
مي ماند . من اين گونه افراد را نصيحت مي كنم كه از اين كار دست بردارند و توبه
كنند . » ( 44 )
9 . قرائت قرآن و دعا به صورت دسته جمعي بدعت است :
لجنه دائم افتاي سعودي نوشته است :
« قرائت قرآن و همچنين خواندن دعا به صورت دسته جمعي پس از
هر نماز بدعت است . » ( 45 )
10 . آغاز كردن جلسات با آيات قرآن بدعت است .
شيخ عثيمين مي نويسد :
« إتّخاذ افتتاح الندوات و المحاضرات بآيات من القرآن دائماً
كانّها سنّة مشروعة فهذا لاينبغي ( 46 ) ؛ آغاز كردن جلسات و سخنراني ها
با آيات قرآن به صورت دائم در شرع وارد نشده است و شايسته نيست . »
11 . ذكر با تسبيح بدعت است .
بن باز مفتي اعظم سعودي مي نويسد :
« ذكر گفتن با تسبيح در شرع مطهّر وارد نشده است ، بهتر است
به جاي تسبيح ، با انگشتان دست ذكر گفته شود . » ( 47 )
12 . رفتن به غار حرا بدعت است .
لجنه دائم افتاي سعودي مي نويسد : رفتن به غار حرا از شعائر حج
و آداب اسلامي به حساب نمي آيد ، بلكه بدعت و از اسباب شرك است و بايد مردم را از
اين كار باز داشت . ( 48 )
13 . شهادت به كفر مسلمانان ، شرط ورود به آيين وهابيت است .
احمد زيني دحلان ، مفتي مكه مكرمه مي نويسد :
« اگر كسي به مذهب وهابيت درمي آمد و قبلاً حج واجب انجام
داده بود ، محمد بن عبدالوهاب به وي مي گفت : بايد دوباره به زيارت خانه خدا بروي ؛
چون حج گذشته تو در حال شرك صورت گرفته است و به كسي كه مي خواست وارد كيش وهابيت
بشود ، مي گفت : پس از شهادتين بايد گواهي دهي كه در گذشته كافر بوده اي و پدر و
مادر تو نيز در حال كفر از دنيا رفته اند .
همچنين بايد گواهي دهي كه علماي بزرگ گذشته ، كافر مرده اند .
اگر گواهي نمي داد ، وي را
مي كشتند .
او بر اين باور بود كه تمام مسلمانان در طول 12 قرن گذشته كافر
بوده اند و هر كسي را كه از مكتب وهّابيّت پيروي نمي كرد ، او را مشرك مي دانست و
خون و مال او را مباح مي كرد . » ( 49 )
هادي : يك پرسش ساده دارم ، بدعت با سنّت چه فرقي دارد ؟
راستي بهتر نيست به وهابيان ، اهل بدعت بگوييم چون بدعت خيلي
جاها به كمك آنها آمده است .
ـ محمد : بايد دانست كه ، سنت در لغت به معناي دستور ، مقررات و
قانون و در اصطلاح به معناي قول و فعل و تقرير معصوم است . بدعت نيز در لغت به
معناي عمل بي سابقه و جديد است .
هر چيز تازه و نوظهوري كه بدون سابقه انجام گيرد و در اصطلاح
چيزي است كه به دين افزوده يا كاسته و به اسم دين تمام شود ، در حقيقت ، نوآوري در
دين است در حالي كه دليل موجود از آن در شرع نباشد .
هادي : پس منظورشان از بدعت اين است كه ما چيزهايي به جز قرآن و
سنّت را ملاك عمل قرار مي دهيم ، در حالي كه به شدت به حديث ثقلين معتقد هستيم و جز
قرآن و عترت ، چيزي را نمي پذيريم .
انگار محمد چيزي به يادش آمده باشد ، يك باره پرسيد : راستي «
هادي » ساعت چند است ؟ امشب قرار است كه يكي از متخصصاني كه درباره وهابيت تحقيق
انجام داده است ، در يك نشست اعتقادي درباره كليات عقايد فرقه وهابيت و بررسي
شبهه هاي آنها سخنراني كند . نمي خواهم از اين همايش علمي محروم شويم . چون در اين
جلسه ايشان بيشتر مطالبي را كه به شما گفتم عالمانه تر و مفصل تر بررسي مي كند .
خوش به حالت شده هادي !
هادي : الان ساعت 7 بعد از ظهر است . چنان درباره مذاهب دقيق و
زيبا صحبت كردي كه گذشت زمان را احساس نكردم . تازه داشتم لذّت مي بردم ، بيشتر
مطالبت براي من تازگي داشت ، ولي آن جلسه كي برگزار مي شود ؟
محمد : اين نشست مذهبي امشب بعد از نماز مغرب و عشا در « مؤسسه
ديني ولايت » برگزار مي شود . سخنران اين جلسه ، استاد فيّاض است كه واقعاً در اين
زمينه كار كرده و سال ها از متون ديني و بزرگان علمي ره توشه برچيده است . اگر مايل
باشي ، مي توانيم در آن جلسه شركت كنيم ، تا بيشتر با عقايد وهابيت آشنا شويد .
البته اگر كار مهمي نداريد ؟
هادي : در كنار شما بودن و حضور در اين نشست هاي علمي ، براي من
از هر چيزي ديگري مهم تر است .
محمد : همان طور كه گفتم ، از امروز تلاش مي كنم به هر شكل ممكن
، به تقويت پايه هاي ديني و مذهبي خودم بپردازم و با ديدگاه هاي مذاهب ديگر آشنا
شوم تا هنگام ضرورت بتوانم از عقايدم دفاع كنم و گاهي هم اگر بتوانم ، مثل شما در
روشنگري ديگران مؤثر باشم ، من با كمال ميل آماده ام . محمد و هادي از مسجد خارج
مي شوند ، ولي هادي آن قدر احساس سبكي مي كند كه تو گويي بر بال فرشتگان گام
برمي دارد .
او در درون خود از اينكه ساعت اخير عمر خود را با اشتياق به
بهره گيري از دانش و معرفت دوست خوبي چون محمد گذرانده است ، احساس شادماني مي كند
. او خود را مديون دوستش مي بيند و از عمق جان برايش دعا مي كند .
اينك با كمك محمد دريچه اي نو از علم و معرفت به رويش گشوده شده
است . هر دو به آرامي وارد مكان همايش مي شوند . جواناني نوراني ، با وقار و مصمم
را در آنجا مشاهده مي كنند كه براي يادگيري مباني ديني و مذهبي با اشتياق ، خود را
آماده شنيدن مباحث علمي كرده اند . بعضي از آنها با محمد سلام و احوال پرسي مي كنند
. هادي مي خواهد عقربه هاي ساعت به سرعت نور حركت كنند تا هر چه زودتر اين ده دقيقه
باقي مانده سپري شود ، ولي لحظات انتظار چه سخت مي گذرد .
ناگهان ترنّم صلوات فضاي نشست علمي را معطّر مي سازد و استاد
فيّاض با تبسّمي ملكوتي و اداي ا حترام حاضران ، سخنراني خود را با نام و ياد خدا
آغاز مي كند . البته قرار نيست هر آنچه را استاد فرموده است ، بنويسم ، ولي آنچه من
از جلسه به اندازه فهم و توانايي هاي علمي ام ، از عقايد وهابيت برداشت كردم ، چنين
بود . ايشان ابتدا درباره توحيد و شرك از منظر وهابيت سخن گفتند .
پىنوشتها:
1 . مؤمنون ، 2 ـ 3
2 . نور ، 37
3 . انبياء ، 70 .
4 . نساء ، 59 .
5 . مقدمه الدرر المضيئة في الردّ علي ابن تيميه .
6 . اعلان بالتوبيخ ، حافظ سخاوي ، ص 77 .
7 . الفتاوي الحديثه ، ص 144 .
8 . طبقات الشافعيه ، ج 4 ، ص 76 ، رقم 759 .
9 . دفع الشبهة عن الرسول و الرسالة ، ص 83 .
10 . لسان الميزان ، ج 6 ، ص 319 .
11 . روح المعاني ، ج 1 ، ص 18 و 19 .
12 . محمد بن علي الشوكاني ، البدر الطالع ، بيروت ،
درالمعرفة ، ج 1 ، ص 67 .
13 . المذاهب الاسلامية ، محمد ابوزهره ، ص 311 .
14 . حياة الشيخ محمد بن عبدالوهاب ، حسين الشيخ خزعل ، ص55 .
15 . زعماء الاصلاح في عصر الحديث ، احمد امين ، ص 10 .
16 . كشف الارتياب في اتباع محمد بن عبدالوهاب ، سيد محسن امين ، ص 7 .
17 . وهابيت ايده استعمار ، ص 70 ـ 126 و مذاكرات مستر همفر ، ص27 ـ 52 .
18 . خاطرات سياسي و تاريخي مستر همفر ، ص180 ـ 188 و وهابيت ايده استعمار ، ص 188
ـ 197 .
19 . حسين بن غنام ، تاريخ نجد ، ج 4 ، ص81 ـ 87 با تلخيص ؛ تاريخ العربية السعودية
، صص 112 ـ 113 .
20 . تاريخ آل سعود ، ناصر السعيد ، ج 1 ، ص 30 .
21 . تاريخ نجد ، ابن غنام ، ص 95 ـ 203 .
22 . محمدحسن جان صاحب سرهندي ، جزيرة العرب في القرن العشرين ، ص 341 .
23 . الجامع الفريد ، رسالة تطهير الاعتقاد ، ص 510 .
24 . كتاب التوحيد ، محمد بن عبدالوهاب ، ص 157 .
25 . الأربعين في أصول الدين ، فخر رازي ، ص 268-277 .
26 . نك : سبأ 10 ـ 13 ، نمل 15 و 16 ، 38 ـ 40 ، كهف 65 ، جن 26 ـ 27 ، آل عمران
41 .
27 . عمر بن عبدالسلام ، مخالفة الوهابية للقرآن و السنة ، بيروت ، دارالهديه ، ص
15 .
28 . الفقه علي المذاهب الأربعة ، عبدالرحمان جزري ، ج 2 ، ص 540 .
29 . سرگذشت وهابيون ، احمد زيني دحلان ، ص 16 .
30 . الفقه علي مذاهب الأربعة ، ج 1 ، ص 139 .
31 . الفقه علي مذاهب الأربعة ، ج 1 ، ص 533 .
32 . همان ، ص 536 .
33 . همان ، ص 539 .
34 . المنتقي من فتاوي الشيخ صالح الفوزان ، ج 2 ، ص 86 .
35 . فتاوي اللجنة الدائمة للبحوث العلميّة و الإفتاء ، ج 3 ، ص 18 ؛ مجموع فتاوي و
مقالات متنوعه ، ج 1 ، ص 183 .
36 . فتاوي اللجنة الدائمة للبحوث العلميّة و الإفتاء ، ج 3 ، ص 54 .
37 . فتاوي منارالاسلام ، ج 1 ، ص 43 .
38 . فتاوي اللجنة الدائمة للبحوث العلميّة والإفتاء ، ج3 ، ص83 ، رقم 5289 .
39 . فتاوي اللجنة الدائمة للبحوث العلميّة والإفتاء ، ج3 ، ص 88 ، رقم9403 .
40 . مجلة الدعوة ، عدد 1612 ، ص 37 .
41 . مجموع الفتاوي لابن عثيمين ، رقم 366 .
42 . فتاوي اللجنة الدائمة للبحوث العلمية و الافتاء ، ج 4 ، ص 11 ، الفتوي رقم
7482 .
43 . همان ، ج 9 ، ص 158 ، الفتوي رقم 3582 .
44 . فتاوي منار الإسلام ، ج 1 ، ص 270 .
45 . فتاوي اللجنة الدائمة للبحوث العلميّة و الافتاء ، ج 3 ، ص 481 ، فتوي رقم
4994 .
46 . نور علي الدرب ، ص 43 .
47 . فتاوي إسلاميّة ، ج 2 ، ص 366 .
48 . اللجنة الدائمه ، الفتوي رقم 5303 .
49 . الدّرر السنيّة ، ج 1 ، ص 46 ؛ الفجر الصادق لجميل صدقي الزهاوي ، ص 17 .