حق خالص ، مانند عقيده به
وحدانيت ذات الهى ؛ يعنى اينكه خداوند، نه شريك و مثل دارد و نه داراى
جزء است .
باطل محض ، مانند اعتقاد به اولوهيت مسيح ؛ يعنى عيسى در عين اين كه
بشر است ، خداست .
و حق و باطل درهم آميخته ، مانند اعتقاد به اينكه خدا هم يكتاست و هم
سه گانه است ، كه بخش اول آن (خدا يكتاست ) حق ، و بخش دوم آن (سه
گانگى خدا) باطل است و همين بخش دوم ، اين عقيده را در مجمو(عليه
السلام ) باطل خواهد كرد. چون مستلزم جمع ميان متناقضين است ؛ مگر آنكه
تثليث ، به گونه اى تفسير شود كه مستلزم محال نباشد و در آن صورت ،
اساسا موضوع بحث تغيير كرده به فرض نخست باز مى گردد.
همين گونه است مسئله ى نبوت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )
كه در مورد آن فرض هاى زير قبل طرح است :
1 - پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )، پيامبر خدا و نبوت او،
جهانى و ابدى است . (عقيده مسلمانان = حق )
2 - پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )، پيامبر خداست ولى نبوت
او جهانى نيست . (عقيده برخى از مسيحيان = حق + باطل )
4 - پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )، پيامبر الهى نيست
(عقيده منكران رسالت پيامبر اسلام = باطل )
مسئله ى امامت و خلافت ، كه اساس تشيع و تسنن را تشكيل مى دهد،
نيز همين گونه است . به اعتقاد شيعه ، امامت و خلافت ، مقام و منصبى
است الهى و بايد از جانب خداوند تعيين شود. ولى به عقيده ى اهل سنت ،
امامت و خلافت ، مقام منصبى است بشرى و تعيين امام و خليفه ى پيامبر،
به خود مسلمانان واگذار شده است .
در اين دو نظريه ، يك عقيده ، مشترك و مورد قبول هر دو دسته است و آن
وجوب امام و خليفه ى پيامبر در جامعه ى اسلامى است و هر يك از آن دو
نيز، عقيده ى مخصوص به خود را دارد. عقيده ى مشترك ، از نظر هر دو گروه
حق است . چنان كه هر يك از آن دو نيز عقيده ى مخصوص خود را حق مى داند
و البته مذهب حق در باب امامت و خلافت ، از يكى از آن دو فرض ، بيرون
نيست . زيرا اگر هيچ كدام حق نباشد، اصل وجوب امامت ، انكار مى شود كه
قطعا باطل است . لا بدّ للناس من امير (نهج البلاغه /40)
پس اين جمله كه نه تشيع ، حق خالص است و نه تسنن ، مساوى با اين است كه
بگوييم : پس از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )، اصولا جامعه
اسلامى ، به امام و خليفه نياز ندارد (انكار اصل امامت و رهبرى ) و اين
سخن از نظر عقل و نقل ، مردود است و مورد انكار همه ى مسلمانان .
همين مطلب در مورد فرقه ها و انشعاباتى كه در دنياى تشيع و تسنن پديد
آمده است ، نيز صادق است . در دنياى تشيع ، فرقه هايى به نام اثنا
عشريه (اماميه )، كيسانيه ، زيديه و اسماعيليه پديد آمده است و در جهان
تسنن ، فرقه هاى معتزله ، اشعريه ، ماتريديه ، ظاهريه و اهل الحديث
و... پديدار گشته است . همه ى اين فرقه ها مشتركاتى دارند و مختصاتى و
مى توان حق را از باطل جدا ساخت و چنين نيست كه عقايد مشترك و مختص
آنها نه حق خالص باشد و نه باطل محض . مثلا عقيده ى مشترك شيعه ،
اعتقاد به منصوص بودن امامت است كه همگى اين اصل را حق مى دانند ولى
اثناعشريه به امامان دوازده گانه (كه به نام معين شده اند) معتقد است ،
فرقه هاى ديگر شعبه ، به اين مصاديق ، معتقد نيستند. اما نمى شود كه هر
دو صحيح باشد. چون نمى شود كه جانشينان پيامبر، هم دوازده امام معين
باشند، و هم دوازده امام ياد شده نباشند. اما راه تشخيص حق از باطل در
اين مورد، رجوع به احاديث اسلامى است ؛ مانند: حديث ثقلين ، حديث غدير،
حديث سفينه ، حديث منزلت ، حدى جابر و غيره .
در مورد فرقه هاى اهل سنت نيز چنين است ، اساس اختلاف ميان معتزله و
اشعريه ، مسئله ى حسن و قبح عقلى است و اين مسئله ، يا حق است يا باطل
. فرض اين كه هم حق است و هم باطل يا نه حق است و نه باطل ، مستلزم جمع
و رفع نقيض هاست كه امتناع آن ذاتى و بديهى است .
بنابراين در مسايلى كه مرزهاى اديان و مذاهب و فرق را روشن مى سازد، حق
و باطل ، از هم جدا و كاملا قابل تشخيص است و فرض ناخالص بودن حق و
باطل ، مستلزم تناقض است .
دو نكته مهم را بايد در نظر داشت :
الف ) از جنبه ى نظرى ، نمى توان همه ى نظريه هايى را كه پيروان يك دين
يا يك مذهب و فرقه دينى ابراز مى كنند، حق يا باطل دانست . چه بسا در
نظريات همه يا برخى از پيروان اديان و مذاهب ، يك يا چند نظريه ى حق يا
باطل وجود داشته باشد. مثلا اعتقاد به خدا، نبوت عامه و معاد و يك
سلسله اعمال و آداب دينى كه مسيحيان بدان معتقدند، حق است و همگى مورد
قبول اسلام و مسلمين است ؛ چنان كه اعتقاد به تثليث به معناى معروف آن
در ميان مسيحيان ، باطل است و عقيده ى برخى از متكلمان مسيحى كه آن را
انكار كرده اند، حق است .
در ميان مسلمانان نيز چنين است : اعتقاد به نبوت عامه و خاصه كه همه ى
آنان بدان معتقدند، حق است ولى اعتقاد به عدم عصمت مطلقه ى پيامبران كه
برخى گفته اند، باطل است . اعتقاد به نزول قرآن و معجزه بودن آن كه
همگان به آن عقيده دارند، حق است و اعتقاد به تحريف قرآن ، باطل است .
اعتقاد به نادرستى نظريه ى جبر در مذهب معتزله ، درست ، ولى اعتقاد به
تفويض ، باطل و نادرست است ؛ يعنى معتزله ، در اين جا دو آموزه را به
هم آميخته است ، كه يكى حق و ديگرى باطل است و اين حق و باطل از يكديگر
قابل تفكيك است .
لاجبر و لاتفويض ولكن امر بين الامرين .
ب )در مقام عمل نيز، در ميان پيروان اديان و مذاهب ، هم اعمال پسنديده
يافت مى شود و هم اعمال ناروا. ممكن است فردى مسيحى ، از دروغگويى
بپرهيزد ولى فردى مسلمان . دروغگو باشد و بالعكس . همين گونه است در
ساير اعمال خوب و بد كه از مشتركات اديان و مذاهب است .
ناخالص بودن به يكى از دو معناى ياد شده ، پذيرفتى است ؛ ولى نتيجه ى
آن ، اين نيست كه نتوان در حق و باطل بودن اصل اديان و مذاهب ، داورى
كرد و فى المثل در باب تثليث يا نبوت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله
و سلم ) كه اسلام و مسيحيت را از هم جدا مى سازد، نتوان حق را از باطل
باز شناخت يا در باب امامت و خلافت ، كه مرز ميان تشيع و تسنن است ،
نتوان حق و باطل را از هم جدا نمود.
5 - منشاء اختلافات دينى و مذهبى چيست ؟
وجود اختلافات دينى و نزاع هاى مذهبى و فرقه اى نيز دليل منطقى بر
آميختگى حق و باطل و شناخت ناپذيرى آن دو نيست ، چنين استدلالى مبنى بر
يكى از پيش فرض هاى زير است :
1 - حق و باطل ، در واقع و نفس الامر، چنان به هم آميخته اند كه تفكيك
پذير نيستند؛
2 - مقياس و معيارى براى جداسازى آن دو از يكديگر در اختيار بشر نيست ؛
3 - دستگاه ذهن و انديشه ى بشر، ابزارهاى دقيق براى به كار گرفتن
مقياسهاى بازشناسى حق از باطل را ندارد.
از بحث هاى پيشين ، نادرستى همه ى اين پيش فرض ها روشن شد و ثابت شد كه
حق و باطل ، هم در واقع ، از يكديگر تمايز دارند و هم در مقام اثبات و
شناخت ، معرفت پذيرند و هم دستگاه ذهن و انديشه ى انسان ، فى الجمله بر
انجام چنين كارى تواناست . البته اين كار در مسايل كلى و بسيط، عمومى و
همگانى است ، ولى در مسايل جزئى و پيچيده ، بر عهده ى مجتهدان و
متخصصان علوم دينى است كه بسان ساير رشته هاى علمى ، غير متخصصان به
متخصصان رجوع مى كنند.
از آن جا كه ذهن و انديشه ى انسانهاى غير معصوم ، خطاپذير است ، مى
توان گفت درصدى از نزاع ها فراورده ى نارسايى ذهن و انديشه در جدا
ساختن حق از باطل است . چنان كه امام على (عليه السلام )، ساده لوحى و
سطحى نگرى خوارج را عامل انحراف آنان دانسته مى فرمايد:
انتم
معاشر اخفّاء الهام سفهاء الاحلام .(130)
در جاى ديگر، تفاوت آنان را با قاسطين در اين مى داند كه خوارج ، حق را
مى خواستند ولى در شناخت آن خطا كردند، ولى قاسطين ، طالب باطل بودند و
آن را يافتند:
ليس
من طلب الحقّ فاءخطاءه كمن طلب الباطل فادركه ؛(131)
آن كه حق را جست و خطا كرد، همچون كسى نيست كه باطل را طلبيد و بدان
رسيد.
ولى گاهى عدم شناخت حق يا عدم پذيرش آن ، معلول يك رشته عوامل سياسى ،
فرهنگى و نفسانى است . قرآن كريم سنت گرايى منفى را يكى از موانع شناخت
يا قبول حق دانسته ، يادآور مى شود كه مشركان در رد دعوت پيامبران الهى
به توحيد و ترك بت پرستى و انجام كارهاى ناروا، به روش نياكان خود
احتجاج مى كردند(زخرف / 23 و آيات ديگر) و درباره ى منكران نبوت موسى
(عليه السلام ) مى فرمايد:
آنان ، نبوت او را انكار كردند در حالى كه به درستى آن يقين داشتند.
(نمل / 14).
در تاريخ اقوام و ملل ، نمونه هاى بسيارى از كسانى كه در عين يافتن
حقيقت ، به دلايل نفسانى ، از پذيرش آن سرباز زدند، يافت مى شود اين
امر، اختصاص به بحث هاى بين الاديان يا بين المذاهب هم ندارد؛ چه بسا
دو شخصيت علمى و پيرو يك مذهب كه در يك مسئله اختلاف داشته اند و
حقانيت راءى يكى بر ديگرى اثبات شده است ، ولى علل نفسانى مانع از
پذيرش آن گرديده است . نمى توان انكار كرد كه عوامل اخلاقى و اجتماعى
و... منشاء اختلاف هاى بسيارى شده اند.
فصل نهم : استدلال به
قرآن و نهج البلاغه
بر مدعاى ناخالصى و جداناپذيرى حق و باطل ، به آيه ى 17 سوره ى
رعد استدلال شده است .(132)
آيه ياد شده ، بيانگر دو مطلب است : يكى اينكه آبى كه از آسمان نازل مى
شود، در هر وادى و جويبارى به قدر گنجايش آن جارى مى شود. دوم اينكه بر
روى آبى كه سيل آسا در آن وادى و جويبار جارى مى شود، كفى پديد مى آيد،
آنگاه آن كف ناپديد مى شود و آب در زمين باقى مى ماند. در آيه تصريح
شده كه ذكر اين مطلب ، به عنوان مثالى است كه وضع حق و باطل را براى
مردم بيان مى نمايد و آن دو چيز است :
1 -
حق ، داراى مراتب است
حق ، داراى درجات و مراتب است ؛ فسالت اوديه بقدرها. آبى كه از آسمان
نازل مى شود و در جويبارهاى مختلف قرار مى گيرد، در حقيقت آب بودن
تفاوتى ندارد. هر جويبارى ، به مقدار ظرفيت خود از آن بهره مى برد.
چنين است معارف الهى و اذهان و انديشه هاى بشرى كه هر يك ، سهم ويژه اى
از آن به دست مى آورد، گرچه همه از حق ، نصيب بره اند، ولى نصيب ها
متفاوت است . (البته متضاد نمى تواند باشد)
2 -
كف باطل بر آب حق
گاهى در كنار حق ، باطل هم پديد مى آيد. بسان كفى كه بر آب مى نشنيد و
چهره حق را مى پوشاند و چه بسا طالب آب به گمان آنكه آنچه مى بيند، فقط
كف از است نه آب ، از آن روى بر مى تابد، ولى بايد كف باطل را كنار زد
و به آب حقيقت رسيد و به مقدار ظرفيت خود از آن بهره برد.
فامّا الزّبد فيذهب جفاء و امّا ينفع النّاس فيمكث فى الارض اين
آيه ، نه تنها بر جداناپذيرى حق از باطل ، دلالتى ندارد، كه به صراحت ،
جداپذيرى حق از باطل و اصالت حق و بى پايگى باطل را با مثالى روشن
تبيين نموده است پس راه يافتن باطل در حوزه ى حق ، و مكدر و مكتوم
ساختن آن ، نه دليل بر تفكيك ناپذيرى حق از باطل است و نه مهر تاءييدى
بر همه ى مذاهب و عقايد مى زند و نه بار مسئوليت و تكليف را در
بازشناسى حق از باطل و رد باطل از دوش انسان بر مى دارد.
صراط مستقيم در برابر سبل
شيطانى
قرآن كريم پس از اشاره به مجموعه اى از احكام شريعت اسلام ، آن
را به عنوان راه راست الهى توصيف كرده ، مسلمانان را توصيه مى كند كه
از آن پيروى كنند و به راه ها و شرايع و اديان ديگر دل ندهند، تا
رستگار شوند چنان كه مى فرمايد:
و
انّ هذا صراطى مستقيما فاتّبعوه و لاتتّبعوا السّبل فتفرّق بكم عن
سبيله ذلكم وصّاكم به لعلّكم تتّقون .(133)
از عبدالله بن مسعود روايت شده كه گفت :
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) خطى را در برابر خود رسم
كرده و فرمودند: اين ، راه رشد است آنگاه خطوط ديگرى در جانب راست و چپ
خود ترسيم نمود، سپس فرمود: اين راه ها راه هايى است كه هر يك از آنها
شيطانى است كه مردم را به پيروى از آن فرا مى خواند(134).
سخن امام على (عليه السلام ) در نهج البلاغه نيز ناظر به همين مطلب است
؛ آن جا كه فرمود:
گرايش به راست و چپ ، گمراهى است و طريق وسط [روش اهل بيت ]، جاده ى
هدايت است و خواص و آثار نبوت بر آن برقرار و پا برجا خواهد بود. چنان
كه منفذ و راه ورود به سنت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و
راه رستگارى نيز همان است .(135)
آميختگى حق و باطل به يكديگر و التباس حق به باطل ، كارى است شيطانى كه
گاهى بشر چه از روى سهو و چه از روى عمد، وسيله ى انجام آن مى گردد.
البته در صورت سهو، معذور است ، ولى در صورت عمد، چرا معذور باشد؟!
التباس حق و باطل از روى عمد، بسان پوشيده داشتن حق و خوددارى از ابزاز
آن ، كارى نكوهيده و ناپسند است . از اين رو خداوند به پيامبر گرامى
اسلام دستور مى دهد تا پيام حق را به اهل كتاب رسانده از آنها بخواهد
كه آگاهانه دست به التباس حق به باطل نزنند و از كتمان حق ، برحذر
باشند:
قل
يا اهل الكتاب لم تلبسون الحقّ بالباطل و تكتمون الحقّ و انتم تعلمون .(136)
بنابراين از ديدگاه قرآن كريم ، آميختگى حق و باطل و مشتبه شدن آن دو،
امرى طبيعى و اجتناب ناپذير نيست . بلكه غير اصيل و غيرطبيعى است ، و
به وسوسه ى شيطان و به دست انسانهاى خودخواه ، صورت مى گيرد. و گرچه
خداوند بر خنثا كردن مكر و كيد شيطان تواناست ، ولى چون نظام تشريع ،
بر پايه ى اختيار و امتحان انسان ، استوار است ، آنچه خداوند در اين
باره انجام مى دهد، روشنگرى و هدايتگرى كسانى است كه صادقانه در جهت
شريعت حق ، گام بر مى دارند و به دعوت حق ، پاسخ مى دهند. بدين جهت ،
پيروزى شيطان در اضلال برخى از افراد بشر، به معناى غلبه ى مكر شيطان
بر مشيت خداوند نيست .
استدلال به سخنى از امام
على (عليه السلام )
در كلامى از امام على (عليه السلام ) آمده است كه اگر حق و باطل
از هم جدا مى شدند، امر بر مردم مشتبه نمى گرديد. از اين سخن امام على
(عليه السلام ) نتيجه گرفته شده است كه حق و باطل ، تفكيك پذير نيستند
بنابراين نمى توان آيين و مذهب يا عقيده و راءيى را حق يا باطل خالص
دانست ، بلكه هر يك سهمى از حق و سهمى از باطل دارد.(پلوراليسم دينى )(137)
پيروى از هواى نفس و
پيدايش فتنه ها
حال آنكه امام (عليه السلام ) منشاء پيدايش فتنه ها و نزاع ها
پيروى از هواى نفس و بدعت گذارى در دين خدا دانسته اند. پس اختلافات
فرقه اى ، ريشه در هواى نفس دارد كه مايه ى بدعت گذارى در دين و مخالف
با كتاب خداست و همين عقايد و احكام مخالف قرآن ، پايه ى حكومت شيطانى
قرار مى گيرد و كسانى بر اساس آنها بر مردم حكومت مى كنند.
خواص امت
در اين جا سخن امام (عليه السلام ) ناظر به خواص امت است ، آنان
كه عهده دار دين شناسى اند و يا بر مسند حكومت ، تكيه مى زنند. اين
گروه ، وقتى طالب هواى نفس باشند، دست به مذهب تراشى و بدعت گذارى در
دين مى زنند.
ولى كاميابى اين دسته در نيل به مقاصد نفسانى خود، بدون جلب توجه مردم
و متفرق ساختن آنان و برانگيختن حساسيت هاى فرقه اى و مذهبى آنان ممكن
نيست . از اين روى ، دست به صحنه سازى براى مشتبه ساختن حق به باطل مى
زنند.
يؤ
خذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فيمزجان
كمى از حق ، با كمى از باطل آميخته مى گردد و دامى براى شكار افكار و
عقايد انسانهاى عادى مى گسترند.
اگر چنين نمى شد و حق و باطل ، همان گونه كه هستند به مردم معرفى مى
شدند، نه حق جويان ، پذيراى باطل مى شدند و نه باطل گرايان در طعن زدن
بر حق ، طرفى مى بستند.
امام على (عليه السلام ) در پايان ، يادآور مى شوند كه در چنين شرايطى
، مردم دو گروه مى شوند، گروهى كه ولايت شيطان را مى پذيرند و گمراه مى
گردند و گروهى كه در پرتو هدايت الهى قرار گرفته نجات مى يابند.(138)
بنابراين امام على (عليه السلام )، نه تنها پلوراليزم دينى را به معناى
جداناپذيرى حق از باطل ، و اين كه هيچ فرقه اى حق خالص و باطل خالص نمى
باشد، تاءييد نكرده اند، بلكه در مقام تحليل فتنه ها و انحرافات دينى و
بيان شيوه اى كه باطل گرايان در گمراه ساختن مردم از آن بهره مى گيرند،
خلاف آن را فرموده اند. اگر امام (عليه السلام )، حق و باطل را از هم
جدا ناپذير و شناخت ناپذير مى دانست ، چرا مردم را به دو گروه شيطانى و
رحمانى تقسيم كرده و تنها گروه دوم را اهل نجات دانسته است ؟ اگر به
راستى مى خواهيم از امام على (عليه السلام ) درس دين شناسى و ديندارى
بياموزيم ، بايد امانت دقت را در نقل و فهم كلام على (عليه السلام )
رعايت كنيم .
شواهد ديگر از نهج
البلاغه
1 - در نخستين خطبه ى نهج البلاغه ، آن جا كه درباره ى آفرينش
انسان و ويژگى هاى او سخن مى گويند، مى خوانيم :
و
معرفة يفرق بها بين الحقّ و الباطل ؛
خداوند به انسان ، معرفتى عطا كرده كه به واسطه ى آن ، حق را از باطل
جدا مى سازد.
اين جمله ، در حقيقت ، ملهم از كلام الهى است كه فرمود:
فاءلهمها فجورها و تقواها.
2 - در خطبه اى پس از بيعت مردم ، فرمود:
حق و
باطل و لكلّ اهل ؛
در جامعه ، دو مذهب و دو طريقه و آيين است ، يكى حق و ديگرى باطل و هر
يك از آن دو را طرفدارانى است . در ادامه از اين كه در تاريخ بشر،
بسيار اتفاق افتاده است كه باطل بر مردم حكومت كرده و طرفداران حق ،
اندك بوده اند، ياد كرده است .(139)
3 - در خطبه ى 33 و 104 با تاءكيد بسيار فرموده است :
من ، شكم باطل را خواهم دريد تا حق را از درون آن بيرون آورم .
پس حق از باطل ، تفكيك پذير است .
4 - در خطبه ى 141 فرموده است :
هرگاه درستكارى فردى ثابت شد، نبايد انسان هر گفته اى را كه در نكوهش
او مى شنود، بپذيرد؛ زيرا ممكن است برخى از اين سخنان باطل و نادرست
باشد.
آنگاه معيارى را براى تشخيص حق از باطل در اين باره به دست داده و
فرموده است
ميان حق و باطل ، چهار انگشت فاصله است : باطل آن است كه بگويى شنيدم و
حق آن است كه بگويى ديدم .
5 - در خطبه 177 درباره ى حكمين (ابوموسى اشعرى و عمروبن عاص ) فرموده
است :
تركا
الحقّ و همايبصرانه ؛
با اين كه حق را آشكارا مى ديدند، رها كردند.
6 - در خطبه ى 197 خود را بر جاده حق و مخالفان خود را بر طريق باطل
دانسته مى فرمايد:
فو
اللّه لا اله الا هو انى لعلى جادّه الحّق ، و انّهم لعلى مزلّة الباطل
.
و موارد بسيار ديگرى از اين قبيل كه نقل آنها به نوشته ى جداگانه اى
نياز دارد.
دو نكته و نقد ديگر
الف ) گفته اند: آيا اگر حيات مبارك پيامبر طولانى تر مى شد و
يا وقايع تاريخى مهم ديگرى در طول عمر ايشان رخ مى داد، حجم قرآن از
اينكه هست بسى افزون تر نمى گشت ؟ مگر قرآن پا به پاى زمانه رشد نيافته
و پيش نيامده است ؟(140)
نقد: نقش حوادث و رخدادها در نزول قرآن ، اولا: به طور فى الجمله صحيح
است ، نه بالجمله .
ثانيا: تاءثير آنها در نزول تدريجى قرآن كريم است . زيرا قرآن كريم يك
بار به طور كامل و دفعى بر قلب پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم
) نازل شده و بار ديگر به طور تدريجى . نقش حوادث در نزول قرآن (شاءن
نزول ها)، مربوط به نزول تدريجى آن است . حتى كسانى هم كه به دو مرحله
اى بودن نزول قرآن (دفعى و تدريجى )، معتقد نيستند، در اينكه اصل قرآن
مجموعه اى از معارف و احكام ثابت و معين است ، سخنى ندارند. بنابر علم
پيشين و ثابت الهى كه مبداء تكوين و تشريع است ، همه چيز در مرحله ى
علم ربوبى نظام ثابت و معينى دارد، آنگاه به طور دفعى يا تدريجى موجود
مى گردند. بنابراين اگر عمر پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )
طولانى تر مى بود و يا حوادث ديگرى هم در زمان او رخ مى داد، در حجم
قرآن ، تغييرى پديد نمى آورد.
ب ) فته شده كه : بر دينى اين چنين ، نه بار بسيار مى توان نهاد و نه
از سوى آن وعده ى بسيار مى توان داد و نه به نام آن كارهاى بسيار مى
توان كرد. اين فروتنى و كم ادعايى است كه همنشينى و هم سخنى را مطبوع و
ميسر مى سازد و راه را براى تحقق پلوراليسمى انسانى و دينى مى گشايد.(141)
نقد: مفاد عبارات فوق ، اين است كه اسلام ، دينى ناقص و نارساست و
نبايد انتظار پاسخگويى به مسايل مربوط به زندگى معنوى و نظام اجتماعى و
سياست بشر را از آن داشت ؛ يعنى رد نظريه ى كمال دين ، و قبول اينكه
اسلام ، توانايى هدايت معنوى و رهبرى جامعه بشرى را تا قيامت ندارد.
نيز تصريح شده است كه پلوراليسم دينى با دعوى كمال دين و جامعيت آن
سازگار نيست .
دعوى قرآن كريم در مورد شريعت قرآن و اسلام ، بر خلاف نظريه ى نارسايى
و كامل نبودن دين است . به ذكر چند آيه بسنده مى كنيم :
1 -
و نزّلنا عليكم الكتاب تبيانا شى ء. (نحل / 89)
2 -
فاقم و جهك للدّين حنيفا فطرة اللّه الّتى فطر النّاس عليها، لاتبديل
لخلق اللّه ذلك الدّين القيّم و لكنّ اكثر النّاس لايعلمون .
(روم / 30)
3 -
اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا.
(مائده /3)
فصل دهم : خويشاوندى
حقايق ،
گفته اند: مبناى ديگرى كه براى پلوراليسم دينى پيشنهاد شده ،
مسئله خويشاوندى حقايق است : هيچ حقى با هيچ حق ديگرى بى مهر و
ناسازگار نيست اين نكته بديهى منطقى اولا: حق را از رنگ و انگ غربى و
شرقى و ارتجاع و ترقى نجات مى دهد و حق جويان را براى تحصيل از روى
آوردن به هيچ قبله و درگاهى منع نمى كند و ثانيا: حق شناسان را به
موزون كردن مستمر حق خويش با حق هاى ديگران ، امر و دعوت مى كند. مدلول
اين سخن اين است كه در بنا كردن كاخ رفيع حق ، همه مشاركت دارند و بل
از همه بايد شركت خواست .(142)
ارزيابى و نقد
در اين استدلال نيز، يك مغالطه ى معنوى نهفته است و آن عبارت
است از وضع ماليس بعلّة علة . مدعايى نادرست ، نتيجه ى مقدمه اى درست
شمرده شده است . مقدماتى كه در اين استدلال به كار رفته اند عبارتند
از:
مقدمات درست
1 - حقايق ، با يكديگر هماهنگ و موزونند. مثلا اصل عليت ، قاعده
ى ضرورت على و معلولى ، قانون سنخيت ميان علت و معلول ، اصل هو هويت ،
اصل امتناع تناقض ، اين اصل كه دعوى بدون برهان پذيرفه نيست ، اصل وحدت
حقه در مورد خداوند، قاعده حسن و قبح عقلى ، امتناع يا قبح تكليف ما
لايطاق ، شكر منعم و ضرورت نبوت ، وجوب نماز و روزه ، قبح و حرمت دزدى
، حجيت قول عادل يا ثقه ، حجيت سياق در تفسير قرآن ، قانون جاذبه ى
عمومى ، قانون انبساط فلزات و... كه مجموعه اى از اصول و قوانين منطقى
، فلسفى ، كلامى ، فقهى ، تفسيرى ، اصولى و فيزيكى اند، هيچ گونه
ناسازگارى با يكديگر نداشته ، هماهنگ و موزون مى باشند اين سخن درست
است .
2 - حق ، مطلوب بالذاب است و از هر كس و هر جا كه باشد، بايد پذيرفته
شود. اين نيز در تعاليم اسلامى ، مورد تاءكيد بسيار قرار گرفته است
.امام على (عليه السلام ) مى فرمايد:
حكمت ، گم شده مؤ من است ، هر جا آن را بيابد بر مى گزيند، هر چند در
دست منافق باشد.(143)
البته اين مطلب با تعلم نزد كسى به عنوان معلم و استاد تفاوت دارد. از
آن جا كه تلمذ و شاگردى نزد فردى به عنوان معلم و استاد، در فكر، عمل و
اخلاق انسان مؤ ثر است ، در روايات اسلامى سفارش شده است كه در گزينش
استاد جنبه هاى عقيدتى و اخلاقى در نظر گرفته شود.
3 - در يافتن حقايق بى شمار، در حوزهاى مختلف علم و دين ، تعاون و
مشاركت لازم است و يك يا چند نفر نمى تواند به همه ى اين حقايق دست
يابد اين مطلب خصوصا با گسترش دامنه ى علوم امرى بديهى است . امروز
تخصص در علوم كار پيچيده و دشوارى است و به زمان طولانى نياز دارد و
مثلا در علوم دينى تخصص در همه ى زمينه ها براى يك نفر - عادتا - ممكن
نيست .
نتيجه ى نادرست !
اين مقدمات ، همه استوار و روشن است ، ولى از آنها نمى توان اين
نتيجه را گرفت كه همه ى آنچه در اختيار همگان قرار دارد حق است . بلكه
نتيجه ، اين است كه آنچه حق است ، با هم سازگار است و آنچه با هم
سازگارى دارد، حق است . وليكن سخن در مورد آرا و عقايدى است كه با هم
سازگار نيستند؛ مانند: اثبات و نفى تثليث ، قبول و رد نبوت پيامبر اكرم
(صلى الله عليه و آله و سلم )، خاتميت و جهانى بودن نبوت رسول اكرم ،
قبول و رد وجود نص در مسئله ى امامت ، اثبات و انكار وجود امام غايب ،
توحيد و شرك دانستن توسل به اولياى الهى ، تناسخ و معاد، عين ذات يا
زائد بر ذات بودن صفات خداوند، وجود رابطه ى توليدى ميان مقدمات و
نتيجه و عدم آن ، ثبات و تكامل انواع ، جبر تفويض يا امر بين الامرين ،
اثبات و نفى معراج جسمانى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )،
متشخص يا نامتشخص بودن وجود حقيقت مطلق ، حسن و قبح عقلى ، تشبيه و
تنزيه ، اصالت وجود يا ماهيت و صدها و بلكه هزارها مسئله ى فكرى از اين
قبيل .
مشكل پلوراليسم ، در عقايد سازگار و هماهنگ نيست تا به حكم سازگارى
حقايق ، حقانيت آنها را ثابت كنيم ، بلكه در عقايد ناسازگار است . براى
اثبات حقانيت آنها بايد راه حل ديگرى يافت ، از قبيل راه حل هايى كه
تاكنون بررسى شد و نادرستى همگى نيز روشن گردد.
فصل يازدهم : اكثريت بشر،
متوسطند و مقلد
توجيه ديگرى كه براى پلوراليسم دينى گفته شده اين است كه :
بيشتر دينداران ايمانشان موروثى و تقليدى است ؛ مثلا كسى كه اينك مسيحى
است اگر در جامعه ى اسلامى زاده مى شد مسلمان بود و بالعكس ، زبان حال
عموم دينداران (و بل عموم مردم عالم ) اين است كه
انّا وجدنا آباءنا على امّة و انّا على آثارهم مقتدون (زخرف
221). نادرند محققانى كه از سر حريت راستين و به حكم حكمت به انديشه اى
سر فرود آورند. اين نهنگان درياى تحقيق در آبگيرهاى كوچك مذاهب و مسالك
رايج نمى گنجند، بل هر يك از آنان خود مذهبى است . اگر يقينى و سكينه
اى هست نزد اينان است و بس ، باقى همه تجزم و تعصب و سختگيرى و خام
انديشى و بى مروتى و بى مدارايى است .
جهان را متوسطان پر كرده اند و بر آنان سنت و تقليد و سابقه و محيط و
معيشت و خشم و شهوت بيشتر فرمان مى راند تا دليل و قرينه و برهان و حجت
، و چنين متوسطان و مقلدان (كه ما باشيم ) چه جاى آن دارد كه به يكديگر
فخر بفروشيم و بر يكديگر لعن بفرستيم ؟ فروتنى و همدردى و رحمت ، ما را
سزاوارتر است تا كبر و دشمنى و خشونت .(144)
نقد و ارزيابى
در نقد و ارزيابى مطالب ياد شده نكات زير را يادآور مى شويم :
1 - پلوراليسم در صدد حل چه مشكلى است ؟
پلوراليسم دينى به معناى جان هيك آن ، كه مورد قبول نويسنده ى صراطهاى
مستقيم نيز هست ، درصد حل مشكل حق و باطل و رستگارى و نجات است ، اما
مسئله ى سلوك اخلاقى و ادب معاشرت با همكيشان يا همدينان ، بحث ديگرى
است . گر چه حيات دينى درصد حل آن است ، روشن كردن حساب حق و باطل و
طريق سعادت و شقاوت است كه آيا در دين و مذهب خاصى يافت مى شود يا در
مجموع اديان و مذاهب . اما توصيه هاى اخلاقى نظير فروتنى ، همدردى ،
رحمت ورزى نسبت به ديگران با قول به اينكه همه ى اديان از حقيقت ، سهم
دارند و پيروان همه ى اديان برحقند و به نجات و رستگارى خواهند رسيد،
ملازمه ندارد. چنين توصيه هاى اخلاقى با اعتقاد به انحصار گرايى دينى
هم ممكن است .
امام على (عليه السلام ) خود و روش خود را اسلام ناب و خالص مى داند،
در عين حال به مالك اشتر توصيه مى كند كه نسبت به مردم مهربان باشد،
خواه هم آيين او باشند و خواه پيرو مذهب و آيين ديگرى .
2 - نسبت تحقيق و تقليد با حق و باطل
چنين نيست كه هر تحقيقى ، به حق و رستگارى انجامد، و هر تقليدى ، بطلان
و خسران را نتيجه دهد؛ و به عبارت ديگر، تحقيق و تقليد، به خودى خود،
نه ممدوحند، نه مذموم . حسن و قبح آن دو تابع شيوه و موضوع تحقيق و
تقليد است . يعنى اگر انسان درباره ى موضوعى به تحقيق بپردازد كه آگاهى
ها و ابزار لازم براى انجام آن را ندارد (مانند تحقيق فيزيكدانى كه از
تفسير قرآن سر رشته اى ندارد، درباره ى مفاهيم قرآنى و بالعكس )، چنين
تحقيقى ، نكوهيده و مردود است و يا اين كه در موضوعى كه آگاهى و ادوات
لازم تحقيق درباره ى آن را دارد، به گونه اى شتاب زده و با پيش داورى
دست به تحقيق بزند. در اين صورت نيز تحقيق او نامطلوب و نادرست خواهد
بود و در حقيقت در دو فرض ياد شده ، آنچه انجام يافته كاريكاتورى از
تحقيق بوده است نه تحقيق واقعى .
همين گونه است تقليد. هر گاه كسى در موضوعى ، به تقليد روى آورد كه خود
مى تواند درباره ى آن علم و آگاهى لازم را به دست آورد، چنين تقليدى
نابجا و نامقبول است . بدين جهت علماى اسلامى تقليد در اصول دين (كليات
عقايد) را جايز ندانسته اند. يا اينكه درباره ى موضوعى كه شرايط تحقيق
در آن را ندارد، از كسى تقليد كند كه خبره و متخصص در آن موضوع نبوده
يا از وثاقت كافى برخوردار نيست . در اين گونه موارد تقليد نكوهيده و
مردود است .