قولوا آمنّا باللّه و ما انزل الينا و ما انزل الى ابراهيم و اسمعيل و
اسحق و يعقوب و الاسباط و ما اوتى موسى و عيسى و ما اوتى النبيّون من
ربّهم لانفرّق بين احد منهم و نحن له مسلمون .(100)
آن گاه يادآور مى شود كه اگر مشركان و اهل كتاب نيز به نبوت همه ى
پيامبران ، ايمان آورند، هدايت خواهند شد. در غير اين صورت با حق ، به
شقايق و نزاع بر خاسته اند:
فان
آمنوا بمثل ما آمنتم به فقداهتدوا و ان تولوا فانّماهم فى شقاق .(101)
اكنون با وجود چنين نصوص قرآنى ، چگونه مى توان پذيرفت كه پس از رسالت
نبى اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و نزول شريعت اسلام ، آنان كه
از روى علم و عمد، از پذيرش آن روى برتافته اند، اهل هدايت و رستگارى
اند؟!
4 - سبل الهى و صراط مستقيم
حقيقت دين يك چيز بيش نيست ، ولى وحدت آن ، از سنخ وحدت عددى نيست ،
بلكه از قبيل وحدت تشكيكى و ذات مراتب است . از اين مراتب در قرآن كريم
با كلمه ى "سبيل " تعبير آورده است .
والذّين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا (عنكبوت /69)
و نيز مى فرمايد:
قد
جاءكم من اللّه نور و كتاب مبين يهدى به اللّه من اتّبع رضوانه سبل
السلام و يخرجهم من الظّلمات الى النّور باذنه و يهديهم الى صراط
مستقيم .(102)
در اين آيه ، هم از سبل اسلام (راه هاى امن ) ياد شده و هم از صراط
مستقيم (راه راست ). نيز يادآورى شده است كه پيروى از قرآن و نبوت رسول
اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )، انسان را به راههاى امن مى رساند،
و نتيجه اين خواهد شد كه از تاريكى هاى كفر و شرك و جهل ، نجات يافته و
به شاهراه هدايت ، يعنى صراط مستقيم مى رسد.
از اين رو بايد گفت : آنچه متعدد است ، سبل الهى است و نه "صراط مستقيم
". صراط مستقيم ، همان شاهراه هدايت است كه سبل امن الهى به آن منتهى
مى شوند و هر كس به همان مقدار كه از سبل امن الهى پيروى كند، از صراط
مستقيم هم بهره مند خواهد شد و هركس ، همه ى سبل امن الهى را طى كند،
از صراط مستقيم ، به طور كامل بهره مند خواهد شد. چنان كه نعمت داده
شدگان چنين اند. (نساء/68) و كسانى كه با علم و آگاهى از ايمان به نبوت
پيامبر اكرم روى برتابند، از گروه دوم خواهند بود (بقره /137) و ديگران
هر يك به مقدار پيروى از "سبل السلام "، از هدايت و رستگارى سود خواهند
برد.(103)
5 - شرايط نجات و رستگارى
اين نكته نيز روشن شد كه پس از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم
)، شرايط بهره مندى از سبل امن الهى و درك صراط مستقيم به طور كامل سه
چيز است :
1 - ايمان به خداى يكتا، فرشتگان الهى ، پيامبران پيشين و نبوت رسول
اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )؛ چنان كه از آيه هاى 136 و 137 سوره
ى بقره بر مى آيد.
2 - پيروى از دستورهاى قرآن و شريعت اسلام ؛ چنان كه از آيه ى 68 سوره
ى مائده استفاده مى شود.
3 - داشتن نيت خالص و انگيزه ى الهى در اعمال و رفتار؛ چنان كه از آيه
ى 78 سوره ى عنكبوت و نيز از آيه ى 68 سوره ى مائده استفاده مى شود.
پس شرايط نجات و رستگارى عباتنداز:
ايمان ؛ عمل صالح ؛ اخلاص .
اگر به راستى - چنان كه در صراطهاى مستقيم آمده است - راه يهود و
مسيحيت و مجوس و... پس از بعثت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم
) و آمدن شريعت اسلام ، راه مستقيمند و راه پيامبر اكرم (صلى الله عليه
و آله و سلم ) نيز راه مستقيم ديگرى است ، اين همه نزاع و جدال و جنگ و
كشتار كه پيامبر گرامى (صلى الله عليه و آله و سلم ) با اهل كتاب در
جزيرة العرب را تخطئه كرده بيهوده و نادرست بشماريم ؟! و بلكه چون
پيامبر، جز به فرمان خدا كارى انجام نداده است ، لازمه ى فرضيه ى
صراطهاى مستقيم ، اين خواهد شد كه دستور جهاد با اهل كتاب و بلكه با
مشركان از جانب خداوند، ناصواب باشد!! و اين لازمه اى است كه هيچ
مسلمانى و بلكه هيچ خداپرستى به آن ، تن در نمى دهد. زيرا نتيجه ى آن
نه بسط حق ، كه انكار آن است .
غرقه شدن حقيقت در حقيقت
اكنون ببينيم تفسير سخن مولوى كه غرقه شدن حقيقت در حقيقت را
منشاء پيدايش هفتاد و بلكه صد فرقه مى داند چيست . فرضيه ى صراطهاى
مستقيم را نمى توان تفسير درستى از سخن مولانا دانست . زيرا با چنان
فرضيه اى ، اساس حق ، تخطئه مى شود و ديگر مجالى براى غرقه شدن حقيقت
در حقيقت باقى نمى ماند.
آنچه مى توان در تفسير كلام مولوى گفت ، اين است كه وى به مسئله ى
محكمات و متشابهات نظر دارد. محكمات و متشابهات ، هر دو، فعل حق و در
نتيجه حقيقت است .
باطل ، نه در خود متشابه ، كه در تاءويل و تفسير نادرست آن است . آنچه
در مورد متشابه ، صادق است ، اين است كه زمينه ى اشتباه را فراهم مى
سازد و هرگز، علت تامه ى خطا و اشتباه و باطل نيست ؛ چنان كه وجود
غرايز و تمايلات در انسان ، زمينه ساز گرايش انسان به باطل مى باشد، و
نه علت تامه ى آن .
در برابر غرايز و شهوات ، هدايت عقل و وحى قرار دارد و اين گونه است كه
صحنه ى امتحان و آزمايش الهى پديد مى آيد و نوبت به تصميم گيرى و
انتخاب آگاهانه ى انسان مى رسد. همين گونه است متشابهات كه در كنار
آنها محكمات قرار دارند و بايد متشابهات را در پرتو محكمات ، تاءويل و
تفسير نمود؛ جز اينكه كه اهل هوا و هوس با دل هايى بيمار، متشابهات را
بدون ارجاع به محكمات ، معنا كرده از آن پيروى مى نمايد.
فامّا الّذين فى قلوبهم زيغ فيتّبعون ما تشابه منه ابتغآء الفتنة
(آل عمران /7) و راسخان در علم ، به محكمات و متشابهات ، هر دو ايمان
دارند و هر دو را از جانب خدا مى دانند و بر اين قاعده كه كلام خداوند
يكديگر را معنا مى كند (ينطق بعضه ببعض ...) متشابهات را به محكمات بر
مى گردانند و معناى صحيح كلام الهى را به دست آورده ، به كار مى بندند.
والرّاسخون فى العلم يقولون آمنّا به كلّ من عند ربّنا
البته درك و فهم اين نكته ، كار خردورزان وارسته از هوا و هوس مى باشد.
و ما يذّكّر الاّ اولوالالباب اينان پيوسته از خدا طلب هدايت مى كنند و
از رحمت واسعه ى الهى براى توفيق يافتن در ادامه ى راه حق ، مدد مى
جويند و مى گويند
ربّنا لاتزغ قلوبنا بعد اذهديتنا وهب لنا من لدنك رحمة انّك انت الوهاب
.(104)
تحقيقى از علامه طباطبايى
علامه ى طباطبايى درباره ى اين كه مذاهب و فرق اسلامى به خاطر
پيروى از متشابهات و تفسير و تاءويل نابجاى آنها پديد آمده اند، چنين
مى گويند:
اگر بدعت هاى دينى و مذاهب و فرق باطلى را كه پس از رحلت پيامبر اكرم
(صلى الله عليه و آله و سلم ) در دنياى اسلام پديد آمده اند - خواه در
زمينه ى معارف و خواه در زمينه ى احكام - مطالعه نمايى در خواهى يافت
كه منشاء اكثر آنها پيروى از متشابهات قرآن و تاءويل آيات قرآن بر خلاف
رضاى خداوند و بدون توجه به محكمات بوده است . بدين طريق كه قائلان به
تجسيم ، جبر، تفويض ، مخالفان عصمت پيامبران ، نافيان صفات ، معتقدان
به صفات زايد بر ذات و... همگى ، به آيات متشابه قرآن - بدون ارجاع
آنها به محكمات - استناد نموده اند.
ايشان آنگاه نظريه هايى كه در باب احكام و شريعت الهى ابراز گرديده و
به گونه هاى مختلف ، احكام شريعت را بى ارزش و غير اصيل معرفى نموده
اند و تحت عناوينى گوناگون ، نوعى اباحه گرى را ترويج كرده اند، اشاره
مى كند:
گروهى گفتند كه شريعت جز راهى براى وصول به حقيقت نيست ؛ پس اگر راه
ديگرى نزديك تر از آن باشد، بايد به جاى پيروى از شريعت ، آن راه را
پيمود عده اى ديگر گفتند، تكليف ، جز براى رسيدن به كمال مطلوب نيست ،
بنابراين پس از وصول به كمال ، عمل به تكليف ، معنا نخواهد داشت . برخى
ديگر گفتند كه عمل به تكليف دينى ، جز براى طهارت قلب و پاكى انديشه و
اراده نيست و امروز دل ها و انديشه هايى كه در سايه ى تربيت هاى
اجتماعى رشد كرده اند و جز به خدمت به مردم نمى انديشند، از طهارتهاى
دينى به وسيله ى وضو، غسل و نماز و روزه بى نيازند!... اگر در همه ى
اين افكار و آرا تاءمل كنى ، آنگاه در كلام خداوند كه فرمود:
فامّا الّذين فى قلوبهم زيغ فيتّبعون ما تشابه منه ... تدبر
نمايى ، در آنچه ما گفتيم ، ترديد نكرده و باور خواهى كرد كه اين فتنه
ها ناملايمات ، ناشى از پيروى از متشابهات است .(105)
ابن خلدون نيز به گونه اى اين مطلب را يادآور شده است .(106)
پس مى توان گفت كه چون حقيقت ، درباره ى پاره اى معارف الهى ، در قالب
متشابهات ، كه آن هم حق و حكيمانه است ، غرقه شد، هفتاد و بلكه صد فرقه
و بيش از آن در جهان اسلام پديد آمد.
فصل هفتم : هدايت گسترده
و رحمت واسعه ى الهى
براى تفسير پلوراليسم دينى ، به اسم هادى و صفت رحمت الهى هم
استدلال شده و چنين گفته شده است :
مى توان پرسيد اگر واقعا امروز از ميان همه ى طوايف ديندار كه به
ميلياردها نفر مى رسند، تنها اقليت شيعيان اثنا عشرى هدايت يافته اند و
بقيه ، همه ضال و كافرند (به اعتقاد شيعيان ) در آن صورت هدايتگرى
خداوند كجا تحقق يافته است و نعمت عام هدايت او بر سر چه كسانى سايه
افكندها است . اسم هادى حق در كجا متجلى شده است ؟ آيا اين ، عين
اعتراف به شكست برنامه ى الهى و ناكامى پيامبر خداوند نيست ؟ آيا فرود
آمدن عيسى (عليه السلام ) روح ، رسول و كلمه ى خدا (به تعبير قرآن )،
فقط براى آن بود كه جمعى عظيم مشرك شوند و آيين تثليث برگيرند و از
جاده ى هدايت به دور افتند؟ و كتاب و كلام و پيامش بلافاصله تحريف
شود؟ او هادى بود يا مضل ؟ فرستاده ى شيطان بود يا فرستاده ى خداى رحيم
و رحمان ؟ همين ملاحظات بديهى است كه آدمى را وا مى دارد تا پهنه ى
هدايت و سعادت را وسيع تر بگيرد و كيد شيطان را به تعليم قرآنى ، ضعيف
ببيند و براى ديگران هم حظى از نجات و سعادت و حقانيت ، قائل شود و روح
پلوراليسم هم همين است .
آنچه در اين جا رهزنى مى كند عناوين كافر و مؤ من است كه عناوينى صرفا
فقهى - دنيوى است و ما را از ديدن باطن امور غافل و عاجز مى سازد بر
داشتن اين گونه تمايزات ظاهرى در مقام تحقيق و نظر دوختن در عالم از
روزن اسم هادى خداوند و اساس هدايت و نجات را در طلب صادقانه و عبوديت
حق جستن و نه در ارادت ورزيدن به اين يا آن شخص يا عمل كردن به اين
يا آن ادب ، يا وابسته ماندن به اين يا آن حادثه تاريخى و حكم قشر را
از حكم لب جدا كردن و ذاتى دين را از عرضى آن باز شناختن و شريعت و
حقيقت را در جاى خود نشاندن و شيطان را در حاشيه نه در متن ديدن ، كليد
حل مشكل و هضم و قبول كثرت است . اين پلوراليسم سلبى است ، چون حق و
صدق آموزه هاى كلامى را منظور نظر قرار نمى دهد و بيش از آن بر نجات و
سعادت طالبان صادق و دستگيرى هاديان نهان ، انگشت تاءكيد مى نهد و كثرت
ها را نه در كثرتشان بل به دليل آن كه منحل به وحدت مى شوند، مى
پذيرند.(107)
ارزيابى و نقد
1 - عموميت هدايت و رحمت خداوند
در اين كه هدايت و رحمت خداوند، شامل و فراگير است ، جاى ترديد نيست .
خداوند، پيامبران را كه مظاهر هدايت و مبشران رحمت او بوده اند، براى
همه ى افراد بشر فرستاده است . ولى لازمه ى عموميت هدايت و رحمت الهى ،
اين نيست كه همه ى افراد بشر، اهل هدايت و بهره مند از رحمت ويژه اى
الهى گردند. زيرا فرض ، اين است كه انسان ، موجودى است انتخابگر و
تصميم گيرنده . او مى تواند ديدگان عقل و ضمير خود را بگشايد و از نور
هدايت الهى ، بهره مند گردد و نيز مى تواند چشم خرد و دل خويش را فرو
بندد و دل به غرايز و لذايذ مادى بدهد و گوش به وسوسه هاى نفسانى و
شيطانى بسپارد و خود را از مزاياى هدايت حق محروم سازد.
انّا
هديناه الّسبيل امّا شاكرا و امّا كفورا از اين روست كه خداوند
قرآن را هدايتگر عموم مردم مى داند مى فرمايد: هدىّ للنّاس .(بقره /18)
ولى در جاى ديگر آن را هدايتگر پرهيزگاران دانسته مى فرمايد: هدىّ
للمتّقين . (بقره /2)
2 - گمراهى اكثريت سازگار با عموميت هدايت الهى
اين مطلب كه اكثريت افراد بشر، در ضلالت كفر و شرك و معصيت به سر مى
برند، چيزى است كه قرآن كريم با صراحت تمام آن را بيان كرده است :
و ما اكثر النّاس ولو حرصت بمؤ منين .(108)
و باز مى فرمايد:
و ان تطع اكثر من فى الارض يضلّوك عن سبيل اللّه(109)
و نيز مى فرمايد:
ام
تحسب انّ اكثر هم يسمعون او يعقلون ان هم الاّ كالا نعام بل هم اضلّ
سبيلا.(110)
و آيات ديگر.
انحراف و ضلالت اكثر افراد بشر، نه با عموميت هدايت و رحمت واسعه ى
الهى منافات دارد و نه با قدرت مطلقه ى خداوند و نه دليل بر غلبه ى مكر
شيطان و كافران بر مشيت و اراده ى الهى است . عموميت هدايت و رحمت
خداوند بدان معناست كه براى همه ى افراد بشر در همه ى دوره هاى تاريخ ،
اسباب هدايت فراهم شده است :
و ان
من امّة الاّ خلافيها نذير(111)
و لقد بعثنا فى كل امّة رسولا ان اعبدوالله و اجتنبوا الطاغوت .(112)
ولى چون مكانيسم اين هدايت ، اراده و اختيار انسان است ، تنها كسانى از
مشعل هدايت حقه ، بهره مند شده اند كه به آن دل سپرده و آن را فرا راه
زندگى خود قرار داده اند؛ نه آنان كه با حقيقت لجوجانه در افتاده اند.
هدايت يافتن ، اختيارى است نه اجبارى و هدايت اختيارى ، دو ركن دارد:
فعل الهى و فعل بشرى . بحث كلامى درباره ى تحقق اين هدايت فراگير و
همگانى و عدم تحقق آن بايد از جنبه ى ركن الهى آن انجام گيرد و از اين
نظر در تحقق هدايت عام الهى جاى ترديد نيست .
3 - ضلالت افراد بشر با قدرت مطلقه ى الهى
منافات ندارد
منافات نداشتن ضلالت افراد بشر با قدرت مطلقه ى الهى نيز روشن است .
خداوند خواسته است كه قدرت خود را در امر هدايت بشر، تنها از رهگذر
اراده و اختيار او اعمال كند. پس اين كه بشر، از روى اراده و اختيار
خود، ايمان يا كفر را برگزيند، درست مطابق مشيت تكوينى الهى انجام
گرفته است ، نه خارج از قدرت او. آرى ؛ خداوند از نظر اراده ى تشريعى ،
ايمان را مى پسندد و كفر را نمى پسندد و لايرضى لعباده الكفر (زمر/7).
ولى از جنبه ى اراده ى تكوينى ، هيچ فعلى بدون قدرت و اذن تكوينى او
واقع نمى شود.
4 - مقصود از ضعف كيد شيطان چيست ؟
مقصود از ضعف كيد شيطان و كافران كه در آيات قرآن بيان شده ، اين نيست
كه وسوسه هاى شيطانى و توطئه هاى كافران مستكبر و مترف در اغوا و اضلال
مردم نقشى نداشته هيچ كس در دام مكر و كيد آنان نمى افتد. چرا كه خود
قرآن تصريح مى كند:
والّذين كفروا اولياؤ هم الطاغوت يخرجونهم من النّور الى الظّلمات .(113)
و نيز درباره ى شيطان مى فرمايد:
ولقد
اضلّ منكم جبلا كثيرا افلم تكونوا تعقلون .(114)
و درباره ى فرعون مى فرمايد:
واستخفّ قومه فاطاعوه .(115)
پس مقصود، اين است كه وسوسه هاو مكرهاى آنان در اين جهت كه از روشن شدن
حقيقت ، جلوگيرى كنند و مانع "تشخيص رشد از گمراهى " شوند، يا پيامبران
را از ادامه حركت و تلاش هدايت گرانه خود بازدارند، مؤ منان را از مسير
حركت هدايت جويانه خود باز گردانند، ضعيف و بى اثر بوده است . چنان كه
در لحظه هاى حساس نبرد حق و باطل ، كه عده و عده اى نيروهاى باطل بر
نيروهاى حق ، برترى داشته است ، خداوند با نصرت غيبى خود، كيد شيطان را
خنثى و ابتر ساخته است . اينك آياتى از قرآن كريم در تاءييد اين مدعا:
الف ) درباره ى جنگ بدر كه نيروهاى مسلمانان از نظر عده و عده ، قابل
قياس با نيروهاى كافران نبود، پس از يادآورى نصرت غيبى خداوند و پيروزى
مؤ منين مى فرمايد:
ذلكم
و انّ اللّه موهن كيد الكافرين .(116)
ب ) درباره ى سرانجام سرافرازانه ى يوسف و شكست مكر زليخا در آلوده
ساختن دامن او مى افزايد:
ذلك
ليعلم انّى لم اخنه بالغيب و انّ اللّه لايهدى كيد الخائنين .(117)
ج ) درباره نقشه ى شيطانى نمرود در سوزاندن ابراهيم خليل (عليه السلام
) و اين كه خداوند، آتش را بر او سرد و سلامت گرداند مى فرمايد:
وارادوا به كيدا فجعلناهم الاخسرين .(118)
د) درباره ى كيد فرعون در مبارزه با موسى (عليه السلام ) توسط ساحران
مى فرمايد:
فتولّى فرعون فجمع كيده ثمّ اءتى .(119)
آنگاه در جاى ديگر، كيد فرعون را بى اثر دانسته مى فرمايد:
وما
كيد فرعون الاّ فى تباب .(120)
ه) درباره ى سپاه ابرهه كه قصد ويران كردن كعبه را داشتند مى فرمايد:
الم
يجعل كيدهم فى تضليل فاءرسل عليهم طيرا ابابيل .(121)
اصولا اگر گمراه شدن و انحراف افراد از جاده ى توحيد و هدايت ، و كفر و
معصيت را نقض قدرت مطلقه ى خدا و غلبه حق بدانيم ، حتى يك مورد آن هم
مشكل ساز خواهد بود. زيرا موجب راه يافتن عجز و ضعف در ساحت الهى است .
5 - اتهام ناروا به شيعيان
اين مطلب كه به شيعيان نسبت داده شده است كه غير خود را - اعم از
مسلمان و غير مسلمان - كافر مى دانند، اساسى ندارد. عقيده ى رسمى و
پذيرفته شده در كلام و فقه شيعه ى اثنى عشرى ، اين است كه همه ى
معتقدان به رسالت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) مسلمانند،
جز فرقه هايى كه ضروريات دين اسلام را منكرند؛ مانند غلات و نواصب .
6 - خطا در تفسير ايمان و كفر
عناوين ايمان و كفر، صرفا عناوين فقهى - دنيوى كه مربوط به يك رشته
قوانين رهگشا در زندگى دنيوى انسانند و نقشى در هدايت و سعادت انسان
ندارند، نمى باشند. اصولا اين تصور كه مقررات فقهى صرفا جنبه ى دنيوى
داشته و ربطى به كمال معنوى انسان ندارند، تصورى نادرست است و ناشى از
مقايسه شرايع آسمانى با قوانين بشرى است كه تنها ناظر به بعد مادى و
دنيوى زندگى انسان مى باشند اين در حالى است كه قوانين الهى - حتى
قوانين مربوط به مسايل اقتصادى و سياسى آن - دو جنبه دارد كه جنبه ى
تربيتى و معنوى آنها روح و غايت آنها را تشكيل مى دهد. قرآن كريم
درباره ى زكات كه يك قانون اقتصادى اسلامى است مى فرمايد:
خذ
من اموالهم صدقة تطهّرهم و تزكّيهم بها.(122)
7 - شريعت در برابر حقيقت نيست
از اين جا، نادرستى در برابر هم نشاندن شريعت و حقيقت نيز روشن مى شود.
نسبت ميان اين دو تباين يا عموم و خصوص من وجه يا مطلق نيست كه بتوان
آن دو را از هم جدا ساخت بلكه نسبت آنها تساوى تلازم است . بدين جهت
است كه پيامبران و امامان و اولياى الهى از كوشاترين افراد در پايبندى
به شريعت الهى بوده اند و نه تنها واجبات و محرمات ، بلكه مستحبات و
مكروهات را هم رعايت مى كردند. كارى كه روشنفكرمآبان دينى امروز، آن را
بنيادگرايى يا قشرى گرى مذهبى مى نامند.
شريعت ، به حكم اين كه فعل خداوند است ، مرتبه اى از حقيقت ، يعنى
حقيقت در مرحله فعل تشريعى است ؛ همان گونه كه خلقت انسان و جهان در
حقيقت در مرحله ى فعل تكوينى است . البته فعل تكوينى و تشريعى الهى ،
هر دو غايتمند و هدفدار است و هدف ، اين است كه هر موجودى به كمال
مطلوب خود نايل گردد و كمال مطلوب خلقت انسان از راه پرستش خدا و عمل
به شريعت الهى به دست مى آيد. بنابراين شريعت ، راه وصول به كمال مطلوب
انسانى است و روشن است كه رسيدن به مقصود بدون پيمودن راه آن ، امكان
پذير نيست .
8 - شريعت و عبوديت حق
طلب صادقانه و عبوديت حق ، گرچه اساس هدايت و نجات انسان را تشكيل مى
دهد، ول اولا اين عبوديت و طلب بدون شريعت و مربيان الهى ميسور نيست :
قل
ان كنتم تحبّون اللّه فاتّبعونى يحببكم اللّه ؛(123)
بگو اگر خدا را دوست داريد از من پيروى كنيد تا خدا شما را دوست بدارد
باز مى فرمايد:
لقد
كان فى رسول اللّه اسوة حسنة لمن كان يرجو اللّه واليوم الاخر و ذكر
اللّه كثيرا؛(124)
در گفتار و رفتار رسول خدا، اسوه نيكويى است براى شما، براى كسى كه به
(رحمت ) خدا و (نجات ) روز قيامت اميدوار و بسيار ياد خدا مى كند.
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) از مسلمانان خواسته است تا
نسبت به اهل بيت او مودت و ارادت بورزند.
قل
لا اسئلكم عليه اجرا الاّ المودة فى القربى (شورى /23) و اين
درخواست بدان جهت است كه اين مودت و ارادت ، آنان را در مسير هدايت و
سعادت قرار مى دهد.
قل
ما ساءلتكم من اجر فهو لكم (سباء/47)
البته سعادت و نجات ، بدون شريعت و بدون اقتدا و ارادت به مربيان الهى
به كمال مطلوب نخواهد انجاميد.
انّ
الانسان لفى خسر الاّ الّذين آمنوا و عملوا الصّالحات (سوره
عصر)
9 - هاديان نهان !
مقصود، از "هاديان نهان " اين است كه افرادى كه به پيامبران و هاديان
الهى ايمان نياورده و شرايع الهى را انكار نموده اند، مع ذلك در نهان ،
مورد عنايت هاديان الهى قرار گرفته و راه نجات را مى يابند.
بايد گفت در مورد كسانى كه از شريعت الهى خبر ندارند و بى خبرى آنها از
سر تقصير نيست ، يا خبر دارند ولى در چنان جزمى بسر مى برند كه احتمال
خطا در راه خود و احتمال صواب در شريعت الهى نمى دهند و در غفلت محض
بسر مى برند، عنوان عالم معاند يا جاهل مقصر بر آنها منطبق نيست و از
طرفى در پيروى از شريعت فطرت و خرد، تا آن جا كه در قلمرو هدايت آن است
، كوتاهى نمى كنند و نيز در كار خيرى كه انجام مى دهند، طالب شهرت و
مقام و مال و منال نيستند، چنين افرادى در واقع ، خداپرست و پيرو حقيقت
اند، و ناآگاهانه به بخشى از شريعت الهى نيز جامه عمل مى پوشند و در
نتيجه در مسير نجات و سعادت قرار دارند. هر چند چون به شاهران سعادت و
هدايت كه همان شريعت الهى است به طور كامل دسترسى پيدا نكرده اند، از
وصول به سعادت مطلوب به طور كامل محروم خواهند بود. ولى اين ربطى به
پلوراليسم دينى ندارد، بلكه با نظريه ى شمول گرايى كه "كارل رانر"
متكلم مسيحى كاتوليك از هواداران اين نظريه است ، هماهنگ است .
فصل هشتم : ناخالصى امور
عالم
مبناى ديگرى كه پلوراليسم دينى بر اساس آن تبيين شده ، ناخالص
دانستن امور عالم است ؛ يعنى :
1 - در عالم ممكنات ، هيچ چيز خالص يافت نمى شود، نه در عرصه ى طبيعت و
نه در حوزه ى شريعت ، نه در مورد فرد و نه جامعه و نه هيچ چيز ديگر. در
نتيجه ، همه جا حق و باطل بهم آميخته اند.
2 - در ميان اديان ، مذاهب و فرق دين نيز نمى توان هيچ دين ، مذهب يا
فرقه اى را حق خالص و ديگرى را باطل ناخالص دانست . بنابراين نه تشيع ،
اسلام خالص و حق محض است و نه تسنن ، نه فقه مالكى ، نه فقه جعفرى و نه
هيچ مذهب و فرقه ى ديگر اسلامى و غير اسلامى .
3 - علت اينكه نزاع هاى دينى غالبا به نتيجه نمى رسند و پيرو مذاهب و
اديان حاضر نمى شوند دست از مذهب و دين خود بردارند، همين آميختگى حق و
باطل به يكديگر است . اگر يكى از اين مذاهب و فرق دينى حق خالص مى بود،
هيچ كس در انتخاب آن ترديد و درنگ نمى كرد.
4 - اين ناخالص از آن جا ناشى مى شود كه حقيقت دين ، با اندوخته هاى
پيشين ذهن انسان در مى آميزد و در نتيجه مكدر و تيره مى شود و خلوص
خود را از دست مى دهد.(125)
ارزيابى و نقد
1 - در تكوين و تشريع الهى باطل راه
ندارد
اگر مقصود از ناخالص بودن امور جهان ، اين است كه چون امور، ممكن
الوجودند، هستى هايشان محدود و مشوب است ، مطلب درستى است . ولى اين
مطلب ، مستلزم باطل بودن جهان نيست . زيرا عالم ممكنات ، در عين
محدوديت به عنوان فعل الهى ، حق است و هيچ گونه باطلى از جنبه ى فاعلى
و غايى ، مادى و صورى در آن راه ندارد.
ما
خلقنا السّموات والارض و ما بينهما الاّ بالحقّ (حجر/85)
پس عالم ممكنات ، از اين جهت كه فعل خداوند حكيم و عليم است ، منزه از
بطلان و نابايستگى است و به عبارت ديگر، نظام فعلى جهان نظام احسن است
. الّذى احسن كلّ شى ء خلقه (سجده /7)
همين گونه است در حوزه ى شريعت كه وحى ، فرشته ى وحى ، نبى (گيرنده ى
وحى )، دريافت وحى ، حفظ و ابلاغ وحى ، معجزه (برهان وحى ) تفسير و
تبيين وحى از سوى پيامبر، تبيين و اظهار وحى براى مردم ، همگى حق است :
هو
الّذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحقّ.(126)
و نيز فرمود:
لا
اكراه فى الدّين قد تبيّن الرّشد من الغىّ.(127)
آيه ى نخست ، بيانگر حق بودن اصل دين است و آيه ى دوم ، بيانگر اين
مطلب كه دين حق ، براى مردم آشكار، گرديده و آنان مى توانند رشد را از
غى و حق را از باطل باز شناسند، بدين جهت مى افزايد:
فمن
يكفر بالطاغوت و يؤ من باللّه فقد استمسك بالعروة الوثقى .
و در جاى ديگر مى فرمايد:
قل
الحقّ من ربّكم فمن شاء فليؤ من و من شاء فليكفر.(128)
و باز مى فرمايد:
انّا
هديناه السّبيل امّا شاكرا و امّا كفورا.(129)
از اين آيات و نظاير آن به روشنى به دست مى آيد كه دين ، همان گونه كه
در مرحله ى تشريع و قبل از ابلاغ ، حق خالص است ، پس از ابلاغ نيز چنين
است و انسان نيز مى تواند آن را بشناسد. در غير اين صورت تبين رشد از
غى ، كفر به طاغوت و ايمان به خدا و پيروى از حق و انكار باطل معنايى
نخواهد داشت . به عبارت ديگر لازمه ى فرضيه ى تمايزناپذيرى حق از باطل
در مرحله ى تشخيص ، اين است كه صف مؤ من و كافر و سپاسگزار و ناسپاس از
هم ، قابل تفكيك نباشد و دين حق ، از آيين هاى باطل ، ممتاز نگردد و
اين با غايت نبوت و شريعت الهى كه روشن كردن رشد از غى و دين حق از
اديان باطل است :ليظهره على الدّين كلّه . و با اين كه صف مؤ منان از
كافران جدا مى گردد و سپاسگزاران از ناسپاسان باز شناخته شوند، تعارض
آشكار دارد.
2 - حق از باطل قابل تفكيك است
فرضيه ى مزبور مى گويد: سخن در اصل اديان الهى نيست كه عين حقند، سخن
در فهم آدميان و مذاهب مختلفه ى دينى است كه هميشه مخلوطى از حق و
باطلند.
ولى قرآن كريم تصريح مى كند كه نه تنها اصل اديان الهى ، عين حقند، اين
حق به انسانها هم ابلاغ شده و به آنان رسيده است ؛ به گونه اى كه حق از
باطل و رشد از غى ، باز شناخته شده است و بر اين اساس ، دو صف تشكيل مى
گردد كه يكى صف طرفداران حق و ديگرى صف پيروان باطل است . اين ، با
آميختگى حق و باطل در همه ى مذاهب در مرحله ى فهم و تفسير دين امكان
پذير نيست . اگر چنين باشد كه به محض اين كه دين حق از سوى پيامبر خدا
به مردم ابلاغ گردد و معارف و مفاهيم دينى به ذهن انسانها وارد شود، با
مفاهيم ذهنى آنان آميخته مى گردد، حق و باطل به هم در آميزد و دين حق ،
صفت حق بودن را از دست مى دهد و داورى ميان حق و باطل تفسيرها، برداشت
ها و مذاهب و آرا ممكن نخواهد بود، چگونه خداوند مى فرمايد:
قد
تبّين الرّشد من الغىّ " و " ليظهره على الدّين كلّه " و " بيّنات من
الهدى و الفرقان .
و چرا از انسانها مى خواهد كه پيرو حق باشند و از باطل دورى گزينند؟
آيا اين نقض غرض و تكليف به مالايطاق نخواهد بود؟
3 - حق و باطل در معرفتهاى بشرى
از اين جا نادرستى مطلب چهارم به دست مى آيد. درست است كه معارف و
احكام الهى در مرتبه ى نزول ، لطافت و كمال نخستين خود (در علم ربوبى و
لوح محفوظ) را از دست مى دهند، و مرحله ى احكام كلام الله ، غير از
مرحله ى تفصيل و تنزيل آن است ،
كتاب
احكمت آياته ثمّ فصّلت من لدن حكيم خبير (هود/1) ولى هرگز از حق
بودن . خارج نمى شود و باطل در آن راه نمى يابد.
لا
ياءتيه الباطل من بين يديه ولامن خلفه تنزيل من حكيم حميد (فصلت
/42) وارد شدن كلام و معارف و احكام دينى در اذهان بشر نيز، وحى را از
وحى بودن خارج نمى كند. سرمايه هاى ذهنى بشر (تصورات و تصديقات ) دو
گونه اند: بخشى ، همگانى و ثابت است و بخشى ديگر غير عمومى و متحول .
در بخش اول ، باطل راه ندارد. آنچه ممكن است حق يا باطل باشد، بخش
دوم است . براى نمونه ، قواعد عقلى و بديهى زير، جزء معرفت هاى بشرى
ثابت و همگانى اند:
اجتماع و ارتفاع نقيضين ، محال است ؛ سلب شى ء از خود، محال است ؛ هر
معلولى ، علتى مى خواهد؛ جمع ضدين ممكن نيست ؛ ذاتى ، تغييرپذير نيست ؛
ادعاى بى دليل ، پذيرفته نيست ؛ حيات عقلى ، برتر از حيات غريزى است ؛
در زندگى اجتماعى ، نظم و قانون لازم است ؛ شكر منعم ، پسنديده و لازم
است ؛ عدالت نيكوست ؛ وفاى به وعده پسنديده است ؛ احسان و نيكى ، ممدوح
است ؛ ظلم و بى عدالتى ، نكوهيده است ،و...
در سايه ى چنين سرمايه هاى ذهنى و عقلى استوارى ، جداسازى حق از باطل و
درست از نادرست امكان پذير است ، و بشر به حقيت شناسى و حقيقت پذيرى
تكليف شده است . اين معرفت هاى بديهى و ثابت به انضمام اصول روشنى كه
از طريق وحى بر بشر عرضه شده است ، معيار و مقياس شناخت حق از باطل مى
باشند و مى توان در مورد حق و باطل آرا و مذاهب و اديان داورى كرد.
امام كاظم (عليه السلام ) مى فرمايند:
خدا بر بندگان خود دو حجت دارد: عقل كه حجت باطنى است ، و پيامبران و
پيشوايان معصوم كه حجت ظاهرى اند.
4 - شناخت پذيرى حق و باطل در حوزه ى اديان و
مذاهب
چنين نيست كه در اديان و مذاهب ، حق خالص يا باطل خالص نباشد و يا
شناخت آن ، امكان پذير نباشد. در اين باره سه احتمال مى توان داد:
1.حق خالص ؛ 2.باطل خالص ؛ 3.آميزه اى از حق و باطل ؛ يعنى عقيده اى
مركب كه بخشى از آن درست و بخشى از آن نادرست است .ولى مركب از حق و
باطل نيز، حكم باطل را دارد.