و ثانيا: از ديگران مى خواهد
تا بر درستى مدعاى خود برهان بياورند:
قل
هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين .
قرآن كريم اين منطق را در برابر مشركان و بت پرستان نيز مطرح كرده مى
فرمايد:
ءاله
مع اللّه ، قل هاتوا برهانم ان كنتم صادقين ؛(26)
آيا با خدا، خداى ديگرى هم هست ، بگو برهان خود را بر اين مدعا
بياوريد، اگر راست مى گوييد.
و هم در مورد اهل كتاب (يهود و نصارا) كه هر يك پيروى از آيين خود را
يگانه راه نجات و هدايت مى دانست :
و
قالوا لن يدخل الجنّة الا من كان هودا او نصارى ، تلك امانيّهم ، قل
هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين ؛(27)
اهل كتاب گفتند: جز كسى كه يهودى يا نصرانى باشد، داخل بهشت نخواهد شد؛
اين آرزوى آنهاست . بگو اگر راست مى گوييد، برهان خود را بر اين مدعا
بياوريد.
در هر حال شمول گرايى به تفسيرى كه گذشت مورد قبول نيست ، و صورت و شكل
مقبول آن را پس از اين بيان خواهيم كرد.
فصل چهارم : اصول پنجگانه
و تبيين ديدگاه اسلام درباره ى تعدد اديان
تا اين جا با سه ديدگاه معروف در جهان مسيحيت در باب وحدت و
كثرت اديان و نقد آنها آشنا شديم . اينك به بيان ديدگاه خود در اين
باره مى پردازيم . آنچه بيان خواهيم كرد مستند به قواعد عقلى و وحى
الهى در پرتو آيات قرآن و احاديث اسلامى است ، كه در پنج اصل خلاصه مى
شود:
اصل يكم : تفسير درست
انحصار گرايى دينى
نظريه ى انحصار گرايى به اين معنا كه در هر دوره از تاريخ بشر،
يك دين و شريعيت الهى به عنوان شريعت حق وجود داشته و دارد، استوار و
پذيرفته است . آن شريعت حق در زمان ما همانا شريعت اسلام است . روح و
جوهر همه ى شرايع آسمانى يك چيز بوده است و آن عبارت است از: توحيد در
ساحت عقيده و عمل . دعوت همه ى پيامبران الهى بر محور توحيد بوده و
همگى از بشر خواسته اند كه تسليم خداوند و مطيع اوامر و نواهى او باشند
در اين اوامر و نواهى ، امورى مشترك ميان همه ى شرايع بوده و امورى نيز
به هر يك از آنها اختصاص داشته است . سرانجام شرايع آسمانى با شريعت
اسلام پايان پذيرفته و شريعت اسلام كه واجد كمالات همه ى شرايع پيشين
است ، به حكم اين كه آخرين شريعت است و تا روز قيامت عهده دار هدايت
بشر خواهد بود، به گونه اى سامان يافته كه جامع و مانع و قابل انطباق
بر شرايط گوناگون زندگى است و توان پاسخ گويى به نيازهاى جديد بشر در
ارتباط با مسائلى كه هدايت فكرى و معنوى او و اداره ى شؤ ون زندگى فردى
و اجتماعى او به آنها وابسته است را دارد.
عناوين و سر فصل هاى آنچه در اين اصل بيان گرديد، بدين قرار است :
1 - عموميت نبوت و شريعت كه برهان عقلى آن قاعده لطف است و در بحث هاى
كلامى تبيين شده است برهان نقلى آن نيز آيات قرآن و روايات اسلامى است
. قرآن كريم مى فرمايد:
و
لقد بعثنا فى كلّ امة رسولا ان اعبدوا اللّه واجتنبوا الطّاغوت
(28)؛
هر آينه در هر امتى پيامبرى را بر انگيختيم تا آنان را به پرستش خدا و
دورى از طاغوت دعوت كند.
و امام على (عليه السلام ) مى فرمايد:
و لم
يخل اللّه سبحانه خلقه من نبّى مرسل ، او كتاب منزل ، او حجّة لازمة ،
او محجّة قائمة ؛(29)
خداوند سبحان آفريده هاى خود را از پيام آور مرسل ، يا كتاب نازل شده ،
يا دليلى قاطع ، يا راهى استوار، خالى نگذارده است .
2 - در طول تاريخ نبوت ، شريعت هايى فرستاده شده است كه طبق آيات قرآن
و احاديث اسلامى اين شريعت ها عبارتند از: شريعت نوح ، شريعت ابراهيم ،
شريعت موسى ، شريعت عيسى و شريعت پيامبر اسلام . اين مطلب از آيه ى 13
سوره ى شورى به روشنى به دست مى آيد:
شرع
لكم من الدّين ما وصّى به نوحا والّذى اءوحينا اليك و ما وصّى به
ابراهيم و موسى و عيسى .
در روايات نيز عنوان اولوالعزم كه در قرآن درباره ى شمارى از پيامبران
(بدون ذكر نام آنها) آمده ، بر پيامبران صاحب شريعت كه همان پنج پيامبر
پيشين اند تطبيق شده است .(30)
3 - پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) آخرين پيامبر الهى و
شريعت اسلام آخرين شريعت است ؛ چنان كه در آيه ى 40 سوره ى احزاب بر
اين كه حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) خاتم پيامبران است ،
تصريح شده است ، و در حديث منزلت نيز پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله
و سلم ) بر اين مطلب كه پس از وى پيامبرى نخواهد آمد، تصريح فرموده
اند.
4 - پس از آمدن شريعت اسلام پيروى از شرايع ديگر اعتبارى ندارد و مورد
قبول خداوند نخواهد بود اين حكم مقتضاى خاتميت و جهانى بودن نبوت
پيامبر اسلام است . زيرا با فرض حجيت و اعتبار شرايع پيشين ، عموميت و
خاتميت شريعت اسلام معناى معقولى نخواهد داشت . خاتميت نبوت پيامبر
اسلام پيش از اين بيان شد. بر جهانى بودن و عموميت آن آيات و روايات
بسيارى دلالت مى كند كه در اين جا به ذكر يك آيه بسنده مى كنيم :
و
اوحى الىّ هذا القرآن لانذركم به و من بلغ(31)؛
اين قرآن بر من وحى شده است تا شما و هر كس را كه پيام قرآن به او
برسد، به آن بيم دهم .
5 - روح و سمت و سوى همه ى دعوت هاى آسمانى ، تسليم در برابر خداوند و
قوانين الهى است ؛ چنان كه مى فرمايد:
انّ
الدّين عند اللّه الاسلام .(32)
اين حقيقت در شريعت هاى مختلف به صورتهاى خاص تجلى كرده است . استاد
شهيد مرتضى مطهرى در اين باره سخن جامعى دارد كه نقل آن در اين جا
مناسب است :
دين حق در هر زمانى يكى بيش نيست و بر همه كس لازم است از آن پيروى
كند. اين انديشه كه اخيرا در ميان برخى از مدعيان روشنفكرى رايج شده
است كه مى گويند همه ى اديان آسمانى از لحاظ اعتبار در همه وقت
يكسانند، انديشه ى نادرستى است . درست است كه پيامبران خدا همگى به سوى
يك هدف و يك خدا دعوت كرده اند، ولى اين سخن به اين معنا نيست كه در هر
زمانى چندين دين حق وجود دارد و انسان مى تواند در هر زمانى هر دينى را
كه مى خواهد بپذيرد، بلكه معناى آن اين است كه انسان بايد همه ى
پيامبران را قبول داشته باشد و بداند كه پيامبران سابق مبشر پيامبران
لاحق ، خصوصا خاتم و اءفضل آنان ، بوده اند و پيامبران لاحق مصدق
پيامبران سابق بوده اند. پس لازمه ى ايمان به همه ى پيامبران اين است
كه در هر زمانى تسليم شريعت همان پيامبرى باشيم كه دوره ى اوست و قهرا
لازم است در دوره ى ختميه به آخرين دستورهايى كه از جانب خدا و به
وسيله ى آخرين پيامبر رسيده است عمل كنيم و اين لازم اسلام ، يعنى
تسليم شدن به خدا و پذيرفتن رسالت هاى فرستادگان اوست .
بسيارى از مردم زمان ما طرفدار اين فكر شده اند كه براى انسان كافى است
كه خدا را بپرستد و به يكى از اديان آسمانى كه از طرف خدا آمده است
انتساب داشته باشد و دستورهاى آن را به كار بندد شكل دستورها چندان
اهميتى ندارد. جرج جرداق صاحب كتاب الامام على (عليه السلام ) و جبران
خليل جبران نويسنده ى معروف مسيحى - لبنانى و افرادى مانند آنان داراى
چنين ايده اى مى باشد.
ولى ما اين ايده را باطل مى دانيم . درست است كه در دين اكراه و اجبارى
نيست (لااكراه فى الدين ) ولى اين سخن به اين معنا نيست كه دين خدا در
هر زمانى متعدد است و ما حق داريم هر كدام را بخواهيم انتخاب كنيم ؛
چنين نيست . در هر زمانى يك دين حق وجود دارد و بس . هر زمان پيغمبر
صاحب شريعتى از طرف خدا آمده و مردم موظف بوده اند كه از راهنمايى او
استفاده كنند و قوانين و احكام او را چه در عبادات و چه در غير عبادات
از او فراگيرند تا نوبت به حضرت خاتم الانبيا رسيده است در اين زمان
اگر كسى بخواهد بسوى خدا راهى بجويد بايد از دستورات دين او راهنمايى
بجويد. قرآن كريم مى فرمايد:
و من
يبتغ غيرالاسلام دينا فلن يقبل منه و هو فى الاخرة من الخاسرين (آل
عمران /85): هر كس غير از اسلام دينى بجويد، هرگز از او پذيرفته
نشود و او در جهان ديگر از جمله زيانكاران خواهد بود.
اگر گفته شود كه مراد از اسلام ، خصوص دين ما نيست ، بلكه منظور تسليم
خدا شدن است ، پاسخ اين است كه البته اسلام همان تسليم است و دين همان
دين تسليم است وى حقيقت تسليم در هر زمان شكلى داشته است و در اين زمان
، شكل آن همان دين گرانمايه اى است كه به دست حضرت خاتم الانبياء ظهور
يافته است ، و قهرا كلمه ى اسلام بر آن منطبق مى گردد و بس .
به عبارت ديگر، لازمه تسليم خدا شدن پذيرفتن دستورهاى اوست ، و روشن
است كه همواره به آخرين دستور خدا بايد عمل كرد و آخرين دستور خدا همان
چيزى است كه آخرين رسول او آورده است .(33)
اصل دوم : تفسير درست
شمول گرايى دينى
نظريه ى شمول گرايى به اين معنا كه هر كس در هر كجاى عالم و
داراى هر نژاد و مليتى كه باشد، با پيروى از شريعت اسلام مى تواند به
رستگارى و نجات برسد، نظريه اى استوار و پذيرفته است ؛ البته اين مطلب
مربوط به دوران پس از نبوت پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و
سلم ) است در عصر پيامبران پيشين نيز هر كس در هر جا و با هر نژاد و
مليتى كه از شريعت آنان پيروى كرده باشد، راه نجات را پيموده جزو
رستگاران خواهد بود.
بنابراين شرط اصلى رستگارى بشر در طول تاريخ دو چيز بوده است : الف )
ايمان به خدا، نبوت و شريعت هاى الهى .
ب ) عمل خالصانه و پيروى صادقانه از آن شريعت ها. اين است مفاد اين آيه
كه مى فرمايد:
انّ
الّذين آمنوا والّذين هادوا والنصارى والصّابئين من آمن باللّه واليوم
الاخر و عمل صالحا فلهم اجرهم عند ربّهم و لاخوف عليهم و لا هم يحزنون
؛(34)
كسانى كه [به آيين اسلام ] ايمان آورده اند [مسلمانان ] و يهود و نصارا
و صابئين ، هر گاه ايمان [راستين ] به خدا و قيامت داشته و عمل صالح
انجام داده اند، اجر و پاداش آنان نزد خدا محفوظ بوده ، و نه از عذاب
قيامت بر آنان بيمى است و نه اندوهگين مى باشند.
آشكار است كه در اين آيه زمان قيد نشده است ؛ ولى از آن حجيت اعتبار
اديان ياد شده ، در عصر رسالت استفاده نمى شود. زيرا با توجه به آنچه
در اصل پيشين بيان شد، اطلاق آن مقيد مى گردد و مفاد آن اين خواهد بود
كه صرفا خود را مسلمان يا يهودى يا نصرانى يا صابئى ناميدن مايه ى نجات
و رستگارى نيست . نجات و رستگارى در گرو دو چيز است : ايمان حقيقى و
عمل صالح . و عمل صالح در هر زمانى در گرو پيروى از شريعت الهى مخصوص
آن زمان است .(35)
حال در مورد كسانى كه به شريعت هاى الهى ايمان نياورده و در عين حال
كارهايى انجام داده اند كه مطابق با شريعت هاى الهى بوده است ، هرگاه
ايمان نياوردن آنان نه از سر آگاهى و عناد، بلكه از روى عدم آگاهى از
آن شريعت ها و يا غفلت از آنها بوده و در اعمال نيكى كه انجام داده
اند، رضاى خدا را در نظر داشته اند، مى توان گفت در مورد آن اعمال
مستحق پاداش خواهند بود.
اما اعمالى كه مخالف شريعت هاى آسمانى بوده و او به قصد طاعت انجام
داده است ، آنچه مى توان در اين باره گفت اين است كه او در اين عمل
خلاف ، معذور است و قطعا كيفر داده نخواهد شد. ولى به لحاظ كارى كه
انجام داده ، شايستگى پاداش را ندارد؛ گر چه ممكن است به لحاظ نيت نيك
و حسن فاعلى (نه حسن فعلى ) مورد لطف و كرم خداوند قرار گيرد اين مطلب
در زمان پس از بعثت پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز در
مورد پيروان ساير اديان الهى صادق است .
ممكن است گفته شود: براى حسن فاعلى ، ضرورت ندارد كه حتما قصد تقرب به
خداوند در كار باشد. اگر كسى عمل خيرى را به انگيزه ى وجدان و از سر
رحم و عطوفت انجام دهد، كافى است كه عمل او حسن فاعلى پيدا كند؛ به
عبارت ديگر همين كه انگيزه ى انسان خود او نباشد، حسن فاعلى خواهد داشت
، خواه انگيزه ى او خدا باشد يا انسانيت .
پاسخ اين است كه درست است كه هرگز عملى كه به منظور احسان و خدمت به
خلق و به خاطر انسانيت انجام گيرد، در شمار اعمالى كه برانگيخته ى
نفسانيت انسان و منافع فردى او است ، نيست با اين حال نمى توان آن را
از نظر ارزش با كارى كه به خاطر رضاى خدا و به انگيزه ى الهى صورت مى
گيرد، برابر دانست ، آرى ؛ بعيد نيست كه خداوند چنين كارهايى را بى اجر
نگذارد؛ چنان كه در روايات آمده است كه خداوند مشركانى نظير حاتم طايى
را به خاطر كارهاى خيرى كه در دنيا انجام داده اند عذاب نخواهد كرد و
يا در عذاب آنان تخفيف خواهد داد.
به عبارت ديگر علاقه به خير و عدل و احسان ، از آن جهت كه خير و عدل و
احسان است ، بدون هيچ شائبه اى ، نشانه اى است از علاقه و محبت انسان
به جمال مطلق . بنابر اين دور نيست كه اين گونه افراد واقعا و عملا در
زمره ى اهل كفر محشور نگردند؛ هر چند به زبان منكر شمرده مى شوند.(36)
اصل سوم : مذهب تشيع ،
تجلى اسلام ناب
با استناد به ادله ى عقلى و نصوص دينى كه در كتب كلامى شيعه
تبيين گرديده است ، در ميان مذاهب اسلامى ، مذهب تشيع ، حقيقت شريعت
اسلام است ، و در ميان فرقه هاى شيعى ، شيعه ى اماميه (اثناعشرى )
نماينده ى راستين تشيع است . از اين رو راه رستگارى و نجات در پيروى از
اين مذهب است ؛ هم در حوزه ى عقايد و هم در زمينه ى احكام و فروع يكى
از دلايل روشن بر اين مدعا حديث ثقلين است كه از احاديث متواتر اسلامى
است . در اين حديث اهل بيت و عترت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و
سلم ) در كنار قرآن كه ثقل اكبر است ، به عنوان ثقل اصغر معرفى شده و
تاءكيد شده است كه آن دو از هم جدا نخواهند شد، و اين كه اگر امت
اسلامى به آن دو تمسك جويد هرگز گمراه نخواهد شد. همين گونه است : حديث
سفينه كه در آن ، اهل بيت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به
كشتى نوح كه هر كس وارد آن گرديد نجات يافت و هر كس آن را رها كرد،
غرق شد، تشبيه شده است . هم چنين است احاديث ديگر.
ولى بايد توجه نمود كه مسايل مشترك ميان شيعه ى اماميه و مذاهب ديگر
اسلامى هم در حوزه ى عقايد و هم در حوزه ى احكام و فروع دين فراوان است
. بنابر اين در مورد مشتركان در حقيقت ، پيروان ساير مذاهب اسلامى نيز
راه نجات را مى پيمايند و اين را مى توان شمول گرايى درون دينى ناميد
(در مقابل شمول گرايى برون دينى ) و در مورد عقايد و احكام ويژه ى
مذاهب و فرق نيز حساب عالم و جاهل ، متذكر و غافل ، محب و معاند، غالى
و معتدل از هم جداست ، و نبايد همگى را به يك ديد نگريست و از نظر
رستگارى و نجات درباره ى همه يكسان داورى نمود. حساب آنان كه به اهل
بيت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) محبت و ارادت مى ورزند،
با نواصب و معاندان آن خاندان ، به حتم يكسان نخواهد بود. استاد مطهرى
در اين باره گفته است :
اگر كسى در رواياتى كه از ائمه ى اطهار (عليهم السلام ) رسيده است دقت
كند مى بايد كه ائمه (عليهم السلام ) بر اين مطلب تكيه داشته اند كه هر
چه بر سر انسان مى آيد از آن است كه حق بر او عرضه بشود و او در مقابل
حق تعصب و عناد بورزد و يا لااقل در شرايطى باشد كه مى بايست تحقيق و
جستجو كند، و نكند. اما افرادى كه به واسطه ى قصور فهم و ادراك و يا به
علل ديگر در شرايطى به سر مى برند كه مصداق منكر يا مقصر در تحقيق و
جستجو به شمار نمى روند و آنها در رديف منكران و مخالفان نيستند آنها
از مستضعفين و مرجون لامراللّه به شمار مى روند. و هم از روايات
استفاده مى شود كه ائمه ى اطهار بسيارى از مردم را از اين طبقه مى
دانند.(37)
اصل چهارم : زندگى مسالمت
آميز با پيروان اديان و مذاهب
اعتقاد به حقانيت آيين اسلام و مذهب تشيع و اينكه رهايى و
رستگار اخروى از اين رهگذر حاصل مى شود - با توضيحى كه در اصول پيشين
داده شد - مانع از داشتن زندگى مسالمت آميز با پيروان ساير اديان و
مذاهب نخواهد بود. البته معاشرت با هر يك از آنان احكام ويژه اى دارد
كه مشروح آن در كتب فقهى بيان شده است . به هر روى ، اصل در روابط
اجتماعى بر تفاهم و تسالم است ؛ نه جنگ و تزاحم . ناگفته پيداست كه
داشتن مششتركات دينى ، زبانى ، فرهنگى ، با اهداف و منافع مشترك ملى ،
اقتصادى و غيره در تحقق بخشيدن به اصل پيش گفته نقش به سزايى دارد.
خوشوقتانه اين محورهاى تفاهم غالبا موجود است ، و مورد عنايت اسلام و
توجه رهبران اسلامى بوده است .
قرآن كريم اهل كتاب (يهود و نصارا) را دعوت مى كند تا مسئله ى توحيد را
- كه عقيده ى مشترك همه ى اديان ابراهيمى است - جدى گرفته از اين محور
اتحاد دينى غفلت ننمايند و آن را از پيرايه ى تثليث و مانند آن منزه
سازند:
قل
يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا و بينكم الاّ نعبد الاّ
اللّه و لانشرك به شيئا و لا يتّخذ بعضنا بعضا اربابا من دون اللّه فان
تولّوا فقولوا اشهد و ابانا مسلمون .(38)
در اين آيه دو نكته مورد توجه قرار گرفته است : يكى اينكه توحيد عقيده
ى مشترك ميان آيين هاى اسلام و مسيحيت و يهود است . ديگرى اينكه توحيد
در آيين اهل كتاب از توحيد خالص ابراهيم فاصله گرفته و آفت پذير شده
است ، و آفت زدايى آن به اين است كه از توحيد قرآنى كه همان اسلام ناب
است پيروى شود. ولى اگر آنان از پذيرش اين دعوت سرباز زدند، به حكم
قرآن نبايد با آنان به جنگ و نزاع برخاست . بلكه وظيفه آن است كه به
آنان گوشزد كنند كه مسلمانان از توحيد اسلامى كه حق است دست نخواهند
كشيد
فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون
قرآن كريم حتى در مورد مشركان و بت پرستان نيز اگر دست به توطئه گرى
نزنند و بر سر راه تبليغ اسلامى و بيان حقايق دينى و روشنگرى اذهان بشر
مانع ايجاد نكرده در جنگ با مسلمانان صف نيارايند- هر چند از نظر
عقيدتى هر مسلمانى موظف است بت پرستى را عملى زشت و مبغوض بداند، اما
در عمل - روش قسط و احسان را توصيه كرده چنين مى فرمايد:
لاينها كم اللّه عن الّذين لم يقاتلو كم فى الدّين و لم يخرجوكم من
دياركم ان تبروهم و تقسطوا اليهم انّ اللّه يحبّ المقسطين ؛(39)
خداوند شما را از نيكى و قسط در حق آن دسته از مشركان كه با شما به جنگ
برنخاسته و شما را از ديارتان بيرون نكردند، نهى نمى كند خداوند قسط
پيشگان را دوست دارد.
اين آيه با آيه ى سوره ى توبه كه دستور جنگ با مشركان را صادر كرده است
، منافات ندارد، زيرا آيه ى سوره ى توبه مربوط به مشركان محارب و جنگ
طلب است ، و اين آيه درباره اهل ذمه و كسانى است كه با مسلمين پيمان
صلح و دوستى برقرار كرده و به آن وفادارند.(40)
در فرمان مؤ كد امام على (عليه السلام ) به مالك اشتر، دولت اسلامى
موظف است كه با ملت - اعم از مسلمان و غير مسلمان ؛ ديندار و بى دين -
از سر راءفت و رحمت برخورد كند و بسان حاكمان گرگ سيرت كه جز به ثروت
اندوزى نمى انديشند عمل ننمايد:
و
اشعر قلبك الرّحمة للرعيّة ، و المحبّة لهم ، و الّلطف بهم ، لاتكوننّ
عليهم سبعا ضاريا تغتنم اءكلهم ، فانّهم صنفان : امّا اخ لك فى الدّين
، او نظير لك فى الخل(41)
اصل پنجم : كاميابى نظريه
ى اسلام در آزمايشگاه تاريخ
خوشبختانه اين فرضيه در تاريخ گذشته و حال جامه ى عمل پوشيده و
كارآيى خود را نشان داده است . در گذشته بسط و گسترش تمدن اسلامى و
برخورد مسالمت آميز و حكيمانه ى مسلمانان را با پيروان مذاهب و اديان
داريم ، و در زمان حال نيز تجربه ى كامياب و سرفرازانه ى جمهورى اسلامى
را در برخورد با اقليت هاى دينى و مذهبى . دعوى اخير ملموس و محسوس است
؛ به توضيح كوتاهى درباره ى نمونه ى نخست بسنده مى كنيم .
برخلاف آنچه برخى از مستشرقان - به عمد يا سهو - با درباره ى پيشرفت
سريع آيين اسلام در مناطق جهان گفته و آن را فرآورده قدرت شمشير و رعب
و ترس دانسته اند، محققان واقع بين و منصف آنان با دلايل روشن ،
نادرستى اين فرضيه ها و اتهامات را روشن كرده يادآور شده اند كه عامل
رشد و گسترش آيين اسلام ، همان منطق قويم ، پيام روشن و سعه ى صدر و
روش مسالمت جويانه و عادلانه با پيروان اديان ديگر بوده است .
گوستاولوبون فرانسوى در اين باره چنين مى گويد:
ما چون به قواعد و عقايد اساسى قرآن مراجعه كنيم ، ممكن است اسلام را
صورت آشكارى از مسيحيت بدانيم ، ولى با اين حال اسلام با مسيحيت در
بسيارى از مسائل اصولى اختلاف نظر دارد؛ به ويژه درباره ى توحيد كه
ريشه ى اساسى است ... تمام آسانى و سهولت بى نظير اسلام روى همين توحيد
خالص است و رمز پيشرفت اسلام نيز در همان سهولت و آسانى آن بوده است .
آن تناقضات و پيچيدگى هايى كه غالبا در ساير كيش ها و آيين هاى ديگر
ديده مى شود، در دين اسلام وجود ندارد. همين صاف و سادگى اسلام و
دستورات داد و دهش آن كمك زيادى به پيشرفت اين دين در جهان نمود و به
همين خاطر است كه ملت هاى زيادى از مسيحيان را مى بينيم كه دين اسلام
را مى پذيرند و آن را بر مسيحيت ترجيح مى دهند مصريان كه در زمان
امپراطوران قسطنطنيه مسيحى بودند و به محض آشنا شدن با اصول اسلام
يكباره مسلمان شدند، و به همين سبب است كه هر ملتى مسلمان شد دوباره
زير بار دين نصرانيت نخواهد رفت ، خواه پيروز شوند يا شكست بخورند.
زور شمشير موجب پيشرفت قرآن نگشت . زيرا رسم اعراب اين بود كه هر كجا
را فتح مى كردند، مردم آن جا را در دين خود آزاد مى گذاردند، و اينكه
مردم مسيحى از دين خود دست بر مى داشتند و به دين اسلام مى گرويدند، و
زبان عرب را بر زبان مادرى خود بر مى گزيدند، بدان جهت بود كه عدل و
دادى كه از آن عرب هاى فاتح مى ديدند مانندش را از زمامداران پيشين خود
نديده بودند، و براى آن سادگى و سهولتى كه در دين اسلام مشاهده مى
نمودند و نظيرش را در كيش قبلى سراغ نداشتند.
روبرتسون گويد:
تنها مسلمانان هستند كه با عقيده ى محكمى كه نسبت به دين خود دارند يك
روح سازگارى و تسامحى نيز نسبت به اديان ديگر در آنها هست .
مى شود در كتاب جنگهاى صليبى مى نويسد:
همان قرآنى كه دستور جهاد داده است ، نسبت به اديان ديگر سهل انگارى و
مسامحه كرده است . هنگامى كه مسلمانان (در زمان خليفه دوم ) بيت المقدس
را فتح كردند هيچ گونه آزادى به مسيحيان نرساندند؛ ولى بر عكس هنگامى
كه نصارا اين شهر را گرفتند با كمال بى رحمى مسلمانان را قتل عام كردند
و يهود نيز وقتى به آن جا آمدند، بى باكانه همه را سوزاندند.
وى در كتاب ديگر خود به نام فر مذهبى به شرق گويد بايد اقرار كنم كه
اين سازش و احترام متقابل به اديان را كه نشانه ى رحم و مروت انسانى
است ، ملت هاى مسيحى مذهب از مسلمانان ياد گرفته اند(42).
بنابراين از ديدگاه قرآن و آيين اسلام راه حل پلوراليزم دينى كاملا
روشن است ، و آن اين كه در عين اعتقاد به حقانيت شريعت اسلام و اين كه
آخرين شريعت الهى و شريعت منحصر به فرد آسمانى در روزگار ماست ، نسبت
به وضعيت و سرنوشت اخروى پيروان ساير اديان و نيز روش معاشرت و رابطه
ى اجتماعى با آنان ديدگاهى روشن و معقول و كار آمد دارد.
نكاتى چند:
در پايان اين بحث چند نكته را يادآور مى شويم :
1 - قرآن كريم برخى از كسانى را كه در دنيا به خود ستم كرده ، راه شرك
و معصيت را پيموده اند مستضعف ناميده و به رحمت الهى اميدوار ساخته است
. ولى عذر كسانى را كه در اين مدعا راستگو نباشند نپذيرفته است .(43)
مقصود از مستضعف در اين آيه (در پانوشت ) مستضعف سياسى است ؛ يعنى فرد
يا افرادى كه در محيطى زندگى مى كند كه شرايط سياسى بر خلاف ايمان و
توحيد و طاعت الهى است ، و آنان توان مهاجرت از آن محيط را ندارند. ولى
به گفته ى علامه طباطبايى :
كسانى كه استضعاف فكرى دارند، نيز مشمول حكم مربوط به مستضعفان مذكور
در آيه ياد شده مى باشند(44)
... دليل بر اين مطلب روايات بسيارى است كه افرادى را كه به عللى قاصر
مانده اند، مستضعف به آورده است .(45)
2 - در آيه ى 106 سوره ى توبه ، افرادى به نام مرجون لامراللّه شناخته
شده اند كه وضع اخروى آنان كاملا روشن نيست ، و خداوند آنان را يا عذاب
خواهد كرد و يا مورد رحمت خود قرار خواهد داد.(46)
و در برخى از روايات ، مستضعفين به مرجون لامراللّه تفسير شده است .(47)
از مجموع اين آيات و روايات استفاده مى شود كه افرادى كه به گونه اى
قصور داشته باشند - نه تقصير - خداوند آنان را عذاب نخواهد كرد.
3 - در برخى از روايات از كسانى كه امامان معصوم را انكار نمى كنند،
ولى نسبت به آنان معرفت نيز ندارند، به عنوان گمراهان تعبير شده است ،
در مقابل مؤ من و كافر، كه اگر در حال ضلالت از دنيا بروند، جزو مرجون
لامرالله خواهند بود.(48)
ولى در برخى از روايات معرفت امام شرط قبولى اعمال دانسته شده است .(49)
وجه جمع ميان اين دو دسته روايات اين است كه بگوييم : مقصود از دسته ى
دوم اين است كه قبولى اعمال اين افراد را خدا وعده كرده و به وعده ى
خود وفا خواهد كرد. ولى در مورد دسته ى اول چنين وعده اى در كار نيست و
حكم آنان حكم مرجون لامر اللّه است .(50)
بخش دوم : تحليل و نقد مبانى پلوراليسم دينى
فصل اول : تفكيك ميان گوهر و صدف دين
يكى از راه حل ها يا تفسيرهايى كه جان هيك براى پلوراليزم دينى
ارائه كرده ، تفكيك ميان گوهر و صدف دين است . وى بر آن است كه گوهر
دين ، متحول كردن شخصيت انسانهاست و گزاره هاى دينى ، حكم صدف دين را
دارند. بدين جهت ، هشدار مى دهد كه آموزه هاى دينى ، مانند تجسد را
نبايد بيش از حد مورد تاءكيد قرار داد و نبايد آنها را همچون نظريه هاى
علمى ، صادق يا كاذب دانست . اين آموزه ها مادامى كه بتوانند ديدگاهها
و الگوهاى ما را براى زيستن متحول سازند، صادقند از اين رو اگر آموزه
هاى ظاهرا متناقض اديان گوناگون را، حقايقى حاكى از تجربه ى زيستن
بدانيم ، اين آموزه ها، غالبا به نظر سازگار خواهد آمد.
به عبارت ديگر، به نظر مى رسد جان هيك ، بيش از آن كه بر حقايق كلامى
كه در قالب قضايا بيان مى شوند، تعلق خاطر داشته باشد، به جنبه هاى
وجودى و تحول آفرين دين ، عنايت و اعتنا دارد دين از آن رو واجد اهميت
است كه حيات خود محورانه ى انسان را به حياتى خدا محورانه تبديل مى
كند. آنچه مهم است اين است كه واقعيت غايى ، ما را چنان تحت تاءثير
قرار دهد كه متحول شويم .(51)
هيك در اين باره مى نويسد:
"به نظر من ، فردى كه به عنوان مثال ، بر خلاف من معتقد است عيسى پدرى
بشرى داشت ، احتمالا (نه قطعا) در اشتباه است ، اما من در عين حال
متوجه اين نكته نيز هستم كه شايد آن فرد از من به خداوند نزديك تر
باشد. اين توجه بسيار مهم است ، زيرا باعث مى شود كه داورى هاى متفاوت
تاريخى چندان مورد تاءكيد قرار نگيرند و از اهميت آنها بسيار كاسته
شود".(52)
ارزيابى و نقد
در اين نظريه ، دو نكته بيان شده است : يكى اينكه آموزه هاى
دينى ، ارزش ذاتى نداشته نبايد مورد تاءكيد دينداران قرار گيرند.
ديگر آنكه اين آموزه ها بسان آموزه هاى علمى نيستند كه صدق و كذب پذير
باشند.
هر دو مطلب به لحاظ نظرى ، قابل مناقشه و تاءمل است ، و به لحاظ تاريخى
و عينى نيز كاربرد ندارند. بدون اعتقاد به درستى آموزه هاى دينى ،
چگونه ممكن است آنها بر دينداران ، تاءثير تحول آفرينى داشته باشند؟
انسان به حكم اين كه موجودى انديشنده و باورمند است ، تا به درستى
آموزه اى باور نداشته باشد، تحت تاءثير آن قرار نخواهد گرفت . البته
اين باور، ممكن است پشتوانه ى منطقى و برهانى داشته باشد، و ممكن است
بر آمده از تقليد و شهرت و مانند آن باشد و يا از شهود و تجزيه درونى
نشاءت گرفته باشد. ولى در هر حال ، اين باور و ايمان است كه مبداء تحول
درونى مى گردد. سخن شيواى امام على (عليه السلام ) كه فرمود اوّل
الدّين معرفته ناظر به همين نكته است ، يعنى دين سرچشمه اى معرفتى دارد
آرى ؛ معرفت دينى از راه هاى مختلفى به دست مى آيد.
نقد جان هيك بر بريث ويت
جان هيك در نقد نظريه ى بريث ويت
(53) كه به غير شناختارى بودن زبان دينى معتقد است و
نقش معتقدات دينى را در تاءثير اخلاقى آنها مى داند، نه در معرفت بخشى
و واقع نمايى ، مى گويد:
از اين ديدگاه ، شيوه ى حيات مبتنى بر عشق و محبت به طور طبيعى از طريق
ساختار خاص ذهن آنان و از اعتقاد به حقيقت خداوند به عنوان حب و محبت
ناشى مى گردد. ليكن ، تنها هنگامى اعتقاد به حقيقت ، محبت و قدرت
خداوند، از شيوه ى زندگى مبتنى بر عشق و اخلاص نشاءت مى گيرد كه به
صورت ظاهر و حقيقى آن اعتقاد توجه كنيم و نه صرفا به گونه اى نمادى به
توجيه و تفسير آن بپردازيم . براى اينكه يك شيوه ى زندگانى خاص و
متمايز را، هم جذاب كنيم و هم عقلايى ، به نظر مى رسد كه احكام دينى
بايد به عنوان احكامى كه مبتنى بر واقعيت هستند نگريسته شوند و نه صرفا
ساخته هاى وهم و گمان .(54)
به لحاظ عملى و كاركردى نيز واقعيت هاى ملموس در تاريخ اديان ، گوياى
اين مطلب است كه آموزه هاى دينى ، تا چه اندازه مورد تاءكيد و اعتنا و
احترام پيروان اديان مختلف بوده است . و چه نزاع ها و كشمكش هاى عميق و
دامنه دارى كه بر سر همين آموزه ها و معتقدات دينى رخ داده است .
بنابراين ، فرضيه ى مزبور نظرا و عملا مردود است .