8. انذار و اتمام حجت با مشركان
انبيا در راستاى دعوت توحيدى خود، همواره مردم را از عذاب الهى بيم مى دادند
و به اين وسيله آنها را به توحيد دعوت مى كردند. اكثر بت پرستان به خاطر اين كه
مورد خشم و غضب بت ها قرار نگيرند، آنها را مى پرستيدند و لذا پيامبران نيز در
مقابله با آنان مى گفتند كه خدا آنان را خلق كرده و امور آنان را تدبير مى كند.
بنابراين پروردگار آنها تنها خداست و جز او هيچ معبود ديگرى شايسته پرستش نيست . از
اين رو بايد از عذاب او بترسند و فقط او را پرستش كنند.
# قوم نوح به خاطر شرك و گناه در معرض عذاب بودند. حضرت نوح به آنها هشدار مى داد،
آنها را از بيم آن عذاب مى ترساند و به آنها مى فرمود كه اگر از بت پرستى و شرك دست
برندارند، عذاب حتما خواهد آمد.
نوح عليه السّلام براى تحريك قلوب قوم خود آنها را انذار مى دهد تا تقوا پيشه كنند
و در نهايت به رحمت الهى متصل شوند.(169)
إ نّا اءرسلنا
نوحا إ لى قومه اءن اءنذر قومك من قبل اءن ياءتيهم عذاب اءليم # قال يا قوم إ نّى
لكم نذير مبين
(170)
ما نوح را به سوى قومش فرستاديم كه قوم خود را قبل از آن كه عذاب دردناك آنها را
فرا گيرد انذار كن # نوح گفت : اى قوم من ! همانا من براى شما بيم دهنده اى روشنگرم
.
و لقد اءرسلنا
نوحا إ لى قومه إ نّى لكم نذير مبين # اءن لا تعبدوا إ لّا اللّه إ نّى اءخاف عليكم
عذاب يوم اءليم
(171)
به تحقيق ما نوح را به سوى قومش فرستاديم كه من براى شما بيم دهنده اى آشكارم # تا
شما جز خدا نپرستيد. همانا من از عذاب سخت روز قيامت بر شما مى ترسم .
إ ذ قال لهم
اءخوهم نوح اءلا تتّقون # إ نّى لكم رسول اءمين # فاتّقوا اللّه و اءطيعون
(172)
چون برادرشان نوح به آنها گفت : آيا تقواى الهى پيشه نمى كنيد # من براى شما
پيامبرى امين هستم # پس تقواى الهى پيشه كنيد و از من پيروى نماييد.
در حالى كه نوح مردم خود را به پرستش خداى يگانه ، رعايت تقوا، پرهيز از معاصى امر
مى كند، اشراف قوم ، به هر نحو ممكن قصد داشتند مردم را از پذيرش دعوت او منصرف
كنند. اما اين پيامبر به استدلال هاى باطل آنها جواب مى دهد، ولى آنها از روى لجاجت
و عناد، نمى پذيرند. از اينجاست كه رو به جانب پروردگار خود مى كند و مى گويد:
خدايا، مرا در مقابل تكذيب اين قوم يارى نما.
# حضرت هود عليه السّلام نيز پس از ذكر برخى از نعمتهاى الهى ، مخاطبان را با بيان
عذاب نافرمانى و حق ناپذيرى بيم مى دهد:
و اتّقوا الّذى
اءمدّكم بما تعلمون # اءمدّكم باءنعام و بنين # و جنّات و عيون # إ نّى اءخاف عليكم
عذاب يوم عظيم
(173)
و از آن كسى كه شما را به آنچه مى دانيد ياريتان داد، پروا كنيد # شما را با بخشيدن
چارپايان و پسران داد # و نيز باغها و چشمه ساران # من از عذاب روزى هولناك بر شما
مى ترسم .
و اذكر اءخا عاد
إ ذ اءنذر قومه بالاءحقاف و قد خلت النّذر من بين يديه و من خلفه اءلّا تعبدوا إ
لّا اللّه إ نّى اءخاف عليكم عذاب يوم عظيم
(174)
به يادآور برادر عاد (هود پيغمبر) را هنگامى كه قومش را در احقاف (جنوب شبه جزيره
عربستان ) انذار نمود و قبل از وى و پس از وى نيز انذار كنندگانى در ميان آنها آمده
بودند (و مى گفتند) كه جز خداوند را نپرستيد. همانا من بر عذاب روزى بزرگ بر شما مى
ترسم .
# حضرت صالح عليه السّلام بعد از بيان نعمتهاى الهى قومش را بيم مى دهد كه از
خداوند بترسند و او را اطاعت نمايند:
فاتّقوا اللّه و
اءطيعون
(175)
تقواى الهى پيشه كنيد و از من پيروى نماييد.
ولى آنها نيز مانند قوم مشرك نوح و هود عليهما السّلام به جاى اين كه با استغفار و
توبه خواستار رحمت الهى باشند، به درخواست عذاب مبادرت نمودند.
قال يا قوم لم
تستعجلون بالسّيّئة قبل الحسنة لو لا تستغفرون اللّه لعلّكم ترحمون
(176)
حضرت به آنها فرمود اى قوم من چرا شتاب داريد كه حادثه بد پيش از حادثه خوب فرا
رسد. چرا از خداى يكتا آمرزش نمى خواهيد شايد مشمول رحمت شويد.
با اين سخن روشن مى شود كه حضرت صالح اين توبيخ را زمانى عنوان كرد كه قوم ، ناقه
را كشته بودند و به صالح گفتند كه :
...يا صالح
ائتنا بما تعدنا إ ن كنت من المرسلين
(177)
اى صالح ، اگر از پيامبران هستى ، آنچه را كه از عذاب به ما وعده مى دهى ، بياور.
منظور آنها همان عذابى بود كه در آيات قبل به آنها هشدار داده بود كه اگر ناقه را
بكشند، به آن گرفتار خواهند شد.
...قد جاءتكم
بيّنة من ربّكم هذه ناقة اللّه لكم آية فذروها تاءكل فى اءرض اللّه و لا تمسّوها
بسوء فياءخذكم عذاب اءليم
(178)
از جانب پروردگارتان حجتى روشن براى شما آمده است . اين شتر خداست كه معجزه اى است
براى شما. پس او را رها كنيد تا در زمين خدا چرا كند و آسيبى به او نرسانيد كه
خداوند شما را به عذابى دردناك گرفتار مى كند.
# حضرت شعيب عليه السّلام نيز مانند انبياى ديگر در گفت و گوها و برخوردهاى خود با
قومش ، آنها را از عذاب الهى بيم مى دهد و عاقبت سوء كفر، شرك ، و اخلاق رذيله را
به آنها هشدار مى دهد. حضرت شعيب قومش را به عمل براساس احكام الهى سفارش مى كند
و به آنها هشدار مى دهد كه در صورت نافرمانى ، عذاب الهى آنها را فراخواهد گرفت .
و يا قوم اعملوا
على مكانتكم إ نّى عامل سوف تعلمون من ياءتيه عذاب يخزيه و من هو كاذب و ارتقبوا إ
نّى معكم رقيب
(179)
و اى قوم من شما هر چه مى توانيد عمل كنيد، من نيز عمل مى كنم . به زودى خواهيد
دانست كه عذاب رسوا كننده بر چه كسى فرود مى آيد و دروغگو كيست و انتظار بكشيد كه
من هم با شما منتظرم .
بعد از امر به معروف ، آنها را از عذاب روزى كه آنها را فرا گيرد، بيم مى دهد:
و إ نّى اءخاف
عليكم عذاب يوم محيط(180)
و من از عذاب روزى فراگير بر شما بيمناكم .
هر چند حضرت شعيب عليه السّلام قومش را به آنچه ماءمور بود، دعوت كرد و با وعده و
وعيد آنان را موعظه كرد و آنها را نسبت به عذابهايى كه به قوم نوح ، هود، و صالح
رسيده بود، آگاه نمود، ولى آنان به طغيان و كفر خود افزودند و جز تعداد اندكى ايمان
نياوردند و علاوه بر اين به تمسخر و تهديد مؤمنان پرداختند و خود حضرت شعيب را نيز
به دروغگويى متهم كردند.
قالوا إ نّما
اءنت من المسحّرين # و ما اءنت إ لّا بشر مثلنا و إ ن نظنّك لمن الكاذبين
(181)
گفتند: جز اين نيست كه تو از سحر شدگان هستى # و تو جز بشرى مانند ما نيستى و بدون
ترديد ما تو را از دروغگويان مى دانيم .
قال الملاء
الّذين استكبروا من قومه لنخرجنّك يا شعيب و الّذين آمنوا معك من قريتنا اءو
لتعودنّ فى ملّتنا قال اءو لو كنّا كارهين
(182)
بزرگان قومش كه استكبار ورزيده بودند گفتند: اى شعيب همانا تو و كسانى كه به همراه
تو ايمان آورده اند را از شهرمان بيرون مى كنيم يا اين كه به آيين ما بازگرديد.
شعيب گفت : حتى اگر از اين كار متنفر باشيم ؟
وقتى حضرت از ايمان آوردنشان نااميد شد، از خداوند فتح و پيروزى طلب كرد. خداوند
نيز آنها را به وسيله عذابش نابود كرد و شعيب و همراهانش را نجات داد.
# زمانى كه حواريون از مسيح عليه السّلام تقاضاى معجزه اى مخصوص كردند، به اين
صورت كه خداوند اگر توانايى دارد براى آنها مائده اى آسمانى بياورد. حضرت آنها را
توبيخ مى كند؛ چرا كه درخواستشان مشتمل بر پرسش از قدرت پروردگار است . ولى آنها در
پاسخ مى گويند:
إ ذ قال
الحواريّون يا عيسى ابن مريم هل يستطيع ربّك اءن ينزّل علينا مائدة من السّماء قال
اتّقوا اللّه إ ن كنتم مؤمنين # قالوا نريد اءن ناءكل منها و تطمئنّ قلوبنا و نعلم
اءن قد صدقتنا و نكون عليها من الشّاهدين
(183)
آن هنگام كه حواريون گفتند: اى عيسى بن مريم آيا پروردگارت مى تواند براى ما مائده
اى از آسمان نازل كند؟ گفت : تقواى الهى پيشه كنيد اگر مؤمن مى باشيد # آنها گفتند:
مى خواهيم از آن بخوريم و دل هايمان آرام گيرد و بدانيم كه به ما راست گفته اى و
خود از گواهان آن باشيم .
حضرت نيز از خداوند نزول اين مائده را طلب مى كند:
قال عيسى ابن
مريم اللّهم ربّنا اءنزل علينا مائدة من السّماء تكون لنا عيدا لاءوّلنا و آخرنا و
آية منك و ارزقنا و اءنت خير الرّازقين # قال اللّه إ نّى منزّلها عليكم فمن يكفر
بعد منكم فإ نّى اءعذّبه عذابا لا اءعذّبه اءحدا من العالمين
(184)
عيسى بن مريم گفت : پروردگارا براى ما مائده اى از آسمان نازل فرما كه عيدى براى
امروزيان و آيندگانمان و معجزه اى از تو باشد و ما را روزى ببخش كه تو از بهترين
روزى دهندگانى # خداوند فرمود: من فرو فرستنده آن براى شما هستم پس از آن هر كس كفر
بورزد همانا من او را به چنان عذابى گرفتار مى كنم كه هيچ يك از جهانيان را عذاب
نكرده باشم .
علامه طباطبايى مى نويسد: خداوند هم دعاى او را اجابت كرد و فرمود، اگر بعد از آن
باز هم كسى كفر بورزد، بايد بداند كه چنان او را عذاب مى كنم كه احدى از عالميان را
به چنان عذابى دچار نكردم .(185)
و لمّا جاء عيسى
بالبيّنات قال قد جئتكم بالحكمة و لاءبيّن لكم بعض الّذى تختلفون فيه فاتّقوا
اللّه و اءطيعون
(186)
و چون عيسى معجزه هاى آشكار آورد گفت : به راستى براى شما حكمت آورده ام و براى شما
بعضى از امورى را كه در آن اختلاف داريد، روشن مى سازم . پس تقواى الهى پيشه كنيد و
از من پيروى نماييد.
در اين جمله ، تقوا را به خدا و اطاعت را به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نسبت
داده است . از اين رو اين معنا مسجّل مى شود كه حضرت جز رسالت ادعايى ندارد.(187)
9. اقناع تدريجى (همراهى با مخاطب )
انبياى الهى عليهم السّلام گاهى به منظور الزام نمودن ، محكوم كردن ، و
اقناع تدريجى دشمنان خود با آنها همراهى مى كردند. به اين صورت كه بعضى از مقدّمات
ادّعاى آنها را مى پذيرفتند و در ادامه مناظره همه آنها را با استدلال هاى روشن
باطل مى كردند. در اين روش گاهى مبلغ ، عليرغم اعتقاد قاطع و جازم به عقايد خاصى ،
در برخورد و مناظره با مخاطب ، موقتا از آن عقايد تنازل مى نمايد و خود را در مقام
بحث ، همراه و هم عقيده مخاطب قلمداد مى كند. بدين ترتيب نوعى همبستگى و همدلى ميان
طرفين مناظره به وجود مى آيد كه در اقناع مخاطب مؤ ثر خواهد بود.
# حضرت صالح عليه السّلام در مناظره با گروههاى مخالف به منظور اقناع تدريجى
مخاطبان با آنها همراهى مى كرد. همراهى با مخاطب كه از سوى اين پيامبر الهى اظهار
مى شود، در آيه زير كاملا روشن است .
قال يا قوم
اءراءيتم إ ن كنت على بيّنة من ربّى
(188)
گفت : اى قوم من چه مى انديشيد اگر از جانب پروردگارم حجت آشكارى داشته باشم .
او قطعا خود را داراى دليل و حجت مى داند، امّا در مقام جدال ، سعى مى كند همراهى
مخاطب را جلب نمايد تا از اين طريق به تدريج هدايت گردد.
# در تعدادى از مناظره هاى حضرت ابراهيم نيز شاهد نوعى همراهى با مخاطبان و تلاش
براى جذب تدريجى آنان به سوى حقيقت هستيم . حضرت ابراهيم اين شيوه را در مناظره با
ستاره پرستان به كار بسته است . به اين صورت كه به منظور همراهى با آنها، در مرحله
اول ، كواكب ، ماه ، و خورشيد را خداى خود فرض مى كند. حضرت ابراهيم با استفاده از
عقايد مخاطبان و مقبولات ايشان ، به مقابله با اعتقاداتشان برمى خيزد و با برخوردى
متين ، به تدريج آنها را به حقيقت راهنمايى مى كند.
فلمّا راءى
الشّمس بازغة قال هذا ربّى
(189)
آن گاه چون خورشيد را تابان ديد گفت : اين پروردگار من است .
در حالى كه آيات قبل صراحت دارد كه او از اهل يقين و بيناى ملكوت آسمان ها و زمين
است . پس فرض جدى بودن كلام ابراهيم ، به كلى مردود است .
و كذلك نرى إ
براهيم ملكوت السّماوات و الاءرض و ليكون من الموقنين
(190)
و اين چنين ملكوت آسمان ها و زمين را بر ابراهيم نمايانديم تا از اهل يقين گردد.
پس از آنكه با استدلال هايى ساده و محكم ، خدايان ادعايى آنان را براى پرستش نالايق
مى شمرد، به اظهار صريح عقايد مى پردازد:
إ نّى وجّهت
وجهى للّذى فطر السّماوات و الاءرض حنيفا و ما اءنا من المشركين
(191)
همانا من بادينى پاك ، روى به سوى كسى دارم كه آسمان ها و زمين را آفريده است و من
از مشركان نيستم .
همچنين آيه :
((قال يا قوم إ نّى برى ء ممّا تشركون
(192)؛ گفت : اى قوم من ، من از شركى كه شما مى ورزيد، تبرى
مى جويم )) دلالت دارد بر اين كه حضرت ابراهيم در مقام اثبات
وجود آفريدگار نبوده ، بلكه با فرض ربوبيت ستاره ، ماه و خورشيد و سپس اعراض از
آنها، مى خواسته اثبات كند كه براى پروردگارش شريكى نيست .
از اين احتجاج برمى آيد كه وى حقيقت امر را مى دانسته و ايمان داشته كه مدبّر امورش
و كسى كه به وى احسان نموده ، همانا خداى سبحان است . بنابراين بار ديگر در برابر
ستاره و ماه و خورشيد گفت :
((هذا ربّى )) در حقيقت از باب تسليم و به
زبان خصم حرف زدن است . وى در ظاهر، خود را يكى از آنان به حساب مى آورد و عقايد
خرافى آنان را صحيح فرض نموده آنگاه با بيانى مستدل باطل بودن آن را ثابت كرده
است . اين شيوه احتجاج ، بهترين راهى است كه مى تواند انصاف خصم را جلب كرده و از
طغيان عصبيت او جلوگيرى نموده ، او را براى شنيدن حرف حقّ آماده سازد.(193)
# از آنجا كه وظيفه هر مبلغ ، جذب دل هاى مردم به منظور ارشاد و هدايت عقلها است ،
پيامبر از هر راه ممكن تلاش مى نمود فاصله ميان دلها و عقلها را به حداقل برساند.
بدين منظور، در برخورد با يهود، نصارى ، و حتى مشركان ، بر عقايد صحيح و قابل
قبولشان تاءكيد مى كرد، تا آن عقايد را به عنوان پلى براى ارتباط و پشتوانه اى براى
ارائه عقايد جديد قرار دهد.
پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله با هدايت قرآن ، ماءموريت يافت اهل كتاب را به
اين صورت به عقايد مشترك دعوت كند:
قل يا اءهل
الكتاب تعالوا إ لى كلمة سواء بيننا و بينكم إ لّا نعبد إ لّا اللّه و لا نشرك به
شيئا و لا يتّخذ بعضنا بعضا اءربابا من دون اللّه فإ ن تولّوا فقولوا اشهدوا باءنّا
مسلمون
(194)
بگو اى اهل كتاب ، بياييد بر سر سخنى كه ميان ما و شما يكسان است بايستم كه جز
خداوند را نپرستيم و چيزى را شريك او قرار ندهيم و بعضى از ما بعضى ديگر را به جاى
خدا به خدايى نگيرد. پس اگر روى گردان شدند، بگوييد شاهد باشيد كه ما فرمانبردار و
مسلمانيم .
همچنين در جاى ديگر به همه مسلمانان دستور مى دهد كه :
اتل ما اءوحى إ
ليك من الكتاب و اءقم الصّلاة إ نّ الصّلاة تنهى عن الفحشاء و المنكر و لذكر اللّه
اءكبر و اللّه يعلم ما تصنعون
(195)
آنچه از كتاب آسمانى بر تو وحى شده است را بخوان و نماز را برپا دار؛ چرا كه نماز
از زشتى ها و ناشايستى ها باز مى دارد و همانا ذكر خداوند (از هر كارى ) مهمتر و
بزرگ تر است و خداوند مى داند آنچه را كه انجام مى دهيد.
در اين آيات و موارد مشابه آن به شيوه جديد از گفت و گو و مناظره در مقابل گروه هاى
ديگر برمى خوريم كه يك شيوه عملى مبتنى بر يافتن نقاط اشتراك است تا از طريق آن به
دعوت بپردازد و وارد جزئيات شود؛ به جاى آنكه از ابتدا نقاط اختلافى و تعصب انگيز
را مطرح سازد. لذا آيات فوق بر توحيد، كه قدر مشترك اديان است ، تاءكيد دارد و
پيامبر را فرمان داده كه به اين شيوه مجهز باشد.(196)
در اين شيوه از مناظره از مسلمات خصم براى اقناع او كمك گرفته مى شود.
10. مناظره با رئيس گروه
از جمله آداب مناظره اين است كه بايد با افرادى صورت پذيرد كه صاحب نظر،
برجسته ، معروف ، و تاءثير گذار باشند تا در صورت محكوميت ، بحث و گفت و گو به
سرانجام مطلوب برسد. از اين رو پيامبران الهى در فرصت هاى مختلف با رؤ ساى گروههاى
فكرى و عقيدتى مناظره مى كردند.
# حضرت ابراهيم عليه السّلام براى دعوت به توحيد به احتجاج با نمرود پادشاه معاصرش
مى پردازد؛ چرا كه نمرود نيز مانند بسيارى از جبّاران ادّعاى ربوبيت كرده بود.
اءلم تر إ لى
الّذى حاجّ إ براهيم فى ربّه اءن آتاه اللّه الملك إ ذ قال إ براهيم ربّى الّذى
يحيى و يميت قال اءنا اءحيى و اءميت قال إ براهيم فإ نّ اللّه ياءتى بالشّمس من
المشرق فاءت بها من المغرب فبهت الّذى كفر و اللّه لا يهدى القوم الظالمين
(197)
آيا كسى كه خداوند به او ملك و پادشاهى بخشيده بود را نديدى كه با ابراهيم درباره
پروردگارش محاجه مى كرد؟ آن هنگام كه ابراهيم گفت : پروردگار من كسى است كه زنده مى
كند و مى ميراند. او گفت : من نيز زنده مى كنم و مى ميرانم . ابراهيم گفت : همانا
خداوند خورشيد را از مشرق برمى آورد پس تو آن را از مغرب بياور. پس آن كس كه كفر
ورزيده بود مبهوت و سرگشته ماند و خداوند قوم ستمكار را هدايت نمى كند.
نمرود نيز مانند ديگر جبّاران با وجود اين كه بت پرست بود، خود را در سلك خدايان در
مى آورد. در قرآن كريم از فرعون حكايت شده كه مى گفت :
((اءنا ربكم الاعلى ))(198)
نمرود نيز چنين ادّعايى داشت و مى گفت :
((اءنا اءحيى و اءميت ؛ من زنده مى كنم و مى ميرانم
)).
محور بحث حضرت ابراهيم و نمرود اين بود كه حضرت مى گفت پروردگارش تنها خداى يگانه
است و نمرود ادّعا داشت كه او خداى ابراهيم و ديگران است .
از اين رو نمرود در جواب ابراهيم عليه السّلام كه فرمود
ربّى الّذى يحيى
و يميت ، گفت :
اءنا اءحيى و
اءميت . نمرود مغالطه كرد، حيات و ممات را به معناى مجازى گرفت ، و گفت :
اين افعال كار من است .
وقتى حضرت ابراهيم ديد كه با اثبات اين حجت نمى تواند مردمى را كه ادعاى نمرود را
كوركورانه تصديق مى كنند، هدايت نمايد، دليل ديگرى آورد كه كسى نتواند با آن معارضه
كند و فرمود: فإ
نّ اللّه ياءتى بالشّمس من المشرق فاءت بها من المغرب اگر اين امور نيز به
تو استناد دارد و منوط به اراده توست ، پس خورشيد را از مغرب برآورد. لذا نمرود كه
جوابى نداشت ، متحيّر و مبهوت شد؛ چرا كه خداوند، گروه ستمكاران را به مقصد نمى
رساند. بدين ترتيب مشاهده مى كنيم كه حضرت ابراهيم حجت و استدلالى آورد كه جدال
پذير و قابل مناقشه نبود.
# حضرت موسى عليه السّلام نيز در آغاز اعلام رسالت خويش به سوى فرعون و ملاء او رفت
:
ثمّ بعثنا من
بعدهم موسى بآياتنا إ لى فرعون و ملائه فظلموا بها فانظر كيف كان عاقبة المفسدين
(199)
سپس بعد از ايشان موسى را با معجزات خويش به سوى فرعون و بزرگان قومش فرستاديم سپس
آنها در حق آيات ما ستم كردند. پس بنگر كه عاقبت اهل فساد چگونه بوده است .
ثمّ بعثنا من
بعدهم موسى و هارون إ لى فرعون و ملائه بآياتنا فاستكبروا و كانوا قوما مجرمين
(200)
سپس بعد از آنان موسى و هارون را با معجزات خويش به سوى فرعون و بزرگان قومش
فرستاديم ، پس آنها استكبار ورزيدند و قومى گناهكار بودند.
ارسال انبيا به سوى اشراف و بزرگان قوم به اين خاطر است كه مفاسد اجتماعى و
انحرافهاى محيط تنها با اصلاحات فردى و موضعى حل نخواهد شد، بلكه بايد سردمداران
جامعه و آن هايى كه نبض سياست ، اقتصاد، و فرهنگ را در دست دارند و در درجه اول
اصلاح گردند تا زمينه براى اصلاح بقيه افراد نيز فراهم گردد. اين درسى است كه قرآن
كريم به همه مسلمانان براى اصلاح جوامع اسلامى مى دهد.(201)
حضرت موسى در نخستين برخوردش با فرعون او را چنين خطاب مى كند: ((يا
فرعون ))، خطابى كه در عين رعايت ادب ، از هر گونه تملق ،
چاپلوسى ، و اظهار عبوديت تهى بود:
و قال موسى يا
فرعون إ نّى رسول من ربّ العالمين
(202)
و موسى گفت : اى فرعون همانا من پيامبرى از سوى پروردگار جهانيان هستم .
همان پيامبر نرمخو و آسان گير در مراحل نخستين گفت و گو با فرعون ، آنگاه كه دشمنى
هاى غيرمنطقى ، عناد روز افزون ، و حتى تهديدهاى شديد فرعون و درباريان او مواجه مى
شود، با شجاعت وصف ناپذيرى در برابر تمام قدرت و شوكت فرعونى مى ايستد و پاسخهاى
دندان شكنى را ابراز مى دارد؛ چرا كه در منطق انبيا و سيره رسولان ، نرمخويى تا
زمانى مشروع است كه به تساهل و محافظه كارى نينجامد.
زمانى كه فرعون به قوم گفت : رسولى كه به سوى شما فرستاده شده مجنون است ، موسى
عليه السّلام اظهار داشت كه اگر شما عاقليد، پروردگار من خالق آسمانها، زمين و آنچه
ميان آن هاست ، مى باشد:
قال ربّ المشرق
و المغرب و ما بينهما إ ن كنتم تعقلون
(203)
موسى گفت : او پروردگار مشرق و مغرب و آنچه در ميان آن هاست ، مى باشد اگر تعقل
كنيد.
سپس فرعون شروع به تهديد مى كند:
قال لئن اتّخذت
إ لها غيرى لاءجعلنّك من المسجونين
(204)
فرعون گفت : اگر خدايى جز من را برگزينى ، به تحقيق تو را از زندانيان قرار خواهم
داد.
موسى در پاسخ او با صراحت مى گويد:
قال اءو لو جئتك
بشى ء مبين
(205)
موسى گفت : حتى اگر معجزه اى آشكار برايت بياورم ؟
همچنين خداوند به حضرت موسى و هارون عليهما السّلام مى فرمايد: به دنبال بيان رسالت
خود، آزادى بنى اسرائيل را مطالبه كنيد:
فاءتيا فرعون
فقولا إ نّا رسول ربّ العالمين # اءن اءرسل معنا بنى إ سرائيل
(206)
پس به سوى فرعون برويد و بگوييد كه همانا ما پيامبر پروردگار جهانيانيم # براى اين
كه بنى اسرائيل را همراه ما بفرستى .
فرعون با جمله هايى حساب شده براى نفى رسالت آنها كوشيد و نخست رو به موسى كرد و
گفت :
قال اءلم نربّك
فينا وليدا و لبثت فينا من عمرك سنين
(207)
آيا ما تو را در كودكى در ميان خود پرورش نداديم ؟ و سالهايى از عمرت را در نزد ما
به سر نبردى ؟
سپس به ايراد ديگرى نسبت به موسى پرداخته و مى گويد:
و فعلت فعلتك
الّتى فعلت و اءنت من الكافرين
(208)
و تو كارى را كه كرده بودى (كشتن يكى از قبطيان و طرفداران فرعون )، انجام دادى و
تو از كافران هستى (كفر نعمت كردى ).
موسى عليه السّلام هم پس از شنيدن سخنان فرعون ، به پاسخ هر سه ايراد پرداخت ، ولى
به خاطر اهميت ، پاسخ ايراد دوم فرعون را مقدم شمرد و چنين گفت :
قال فعلتها إ ذا
و اءنا من الضّالّين # ففررت منكم لمّا خفتكم فوهب لى ربّى حكما و جعلنى من
المرسلين
(209)
گفت : من اين كار را انجام دادم در حالى كه از بى خبران بودم # سپس از شما گريختم
چون از شما مى ترسيدم . سپس پروردگارم به من حكمت بخشيد و مرا از پيامبران گردانيد.
سپس به پاسخ منّتى كه فرعون در مورد پرورش او در دوران طفوليت و نوجوانى بر گردن او
گذارد، پرداخته و با لحن قاطع و اعتراض آميزى مى گويد:
و تلك نعمة
تمنّها عليّى اءن عبّدت بنى إ سرائيل
(210)
آيا اين نعمتى است كه بر من منّت مى گذارى كه بنى اسرائيل را بنده و برده خود ساخته
اى ؟(211)
11. تحريك وجدان با تكيه بر عنصر
عقلانيت
از آنجا كه شيوه هاى مختلف تبليغى ، از جمله مناظره ، علاوه بر انديشه و
خرد، با قلبها و عواطف نيز سر و كار دارد، انبيا و مبلغان الهى به تناسب شرايط و
مخاطبان گوناگون ، از استدلال عقلى و يا بيان عاطفى براى تاءثير گذارى و اقناع آنها
بهره جسته اند.
در روش عاطفى ، قرآن مطالب استدلالى و برهانى را با لطافت خاص مطرح مى نمايد و
عواطف انسانى را تحريك مى كند. به طورى كه در قلب مى نشيند و در انسان تغييرات ريشه
اى و عميق ايجاد مى نمايد. با نگاهى به مناظره هاى انبيا و نوع كلمات و عبارات به
كار رفته در آنها روشن مى گردد كه در كنار هدف قرار دادن عقل و انديشه مخاطبان ، دل
، وجدان ، و فطرت آنان نيز مورد توجه و خطاب واقع مى شود.
# حضرت ابراهيم عليه السّلام پس از ارائه پرسشى تكان دهنده كه در آن عقل و انديشه
افراد مورد خطاب قرار داده است ، مى فرمايد:
اءفراءيتم ما
كنتم تعبدون
(212)
آيا در آنچه كه مى پرستيد تاءمل كرده ايد؟
حضرت در ادامه جهت خطاب را از عقل مخاطب به دل او مى كشاند و مى گويد: