اءنتم و آباؤ كم
الاقدمون # فإ نّهم عدوّ لى إ لّا ربّ العالمين
(213)
شما و پدران گذشته تان # (بدانيد) هر آنچه را كه مى پرستيد دشمن من هستند جز
پروردگار جهانيان .
همچنين پس از جدالهاى عقلانى پياپى كه منجر به شكستن بت ها به دست او مى گردد، وقتى
كه به او يورش مى آورند، لحن و خطابش متوجه دلها متوجه مى شود:
و قال إ نّى
ذاهب إ لى ربّى سيهدين # ربّ هب لى من الصّالحين
(214)
و ابراهيم گفت : من رونده به سوى پروردگارم هستم كه به زودى مرا راهنمايى خواهد كرد
# پروردگارا به من (فرزندى ) از صالحان ببخش .
در محاجّه با ستاره پرستان نيز، پس از گفت و شنودى استدلالى ، جانها را مورد خطاب
قرار مى دهد:
إ نّى وجّهت
وجهى للّذى فطر السّماوات و الاءرض حنيفا و ما اءنا من المشركين
(215)
همانا من با دينى پاك ، روى به سوى كسى دارم كه آسمان ها و زمين را آفريده است و من
از مشركان نيستم .
حضرت ابراهيم عليه السّلام عليه بت ها تصميم قاطعى مى گيرد و در موقعيتى مناسب آنها
را در هم مى شكند. همه بت ها جز بت بزرگ را تكه تكه مى كند و اميدوار است كه مردم
با ديدن اين صحنه بت بزرگ را متهم نمايند.
و تاللّه
لاءكيدنّ اءصنامكم بعد اءن تولّوا مدبرين # فجعلهم جذاذا إ لّا كبيرا لهم لعلّهم إ
ليه يرجعون
(216)
به خداوند سوگند بعد از اين كه روى گردان شديد در مورد بت هايتان تصميم مى گيرم #
آن گاه آنها را تكه تكه كرد مگر بزرگترشان را، شايد كه به او روى آورند (او را متهم
نمايند).
وقتى مردم شهر متوجه اين اوضاع شدند، به سراغ ابراهيم عليه السّلام رفته و با ايشان
محاجّه مى نمايند. حضرت نيز با استدلالاتى كه عقل و دلشان را خطاب قرار مى دهد،
آنها را مجاب مى نمايد.
وقتى كه حضرت ابراهيم را حاضر مى كنند و چنان كه از شواهد پيداست محل اين جلسه در
بتخانه بوده از او مى پرسند:
...اء اءنت فعلت
هذا بآلهتنا يا إ براهيم
(217)
اى ابراهيم آيا تو اين كار را با خدايان ما انجام دادى ؟
ابراهيم به منظور الزام خصم و ابطال الوهيت اصنام در جواب مى فرمايد:
...بل فعله
كبيرهم هذا فسئلوهم إ ن كانوا ينطقون
(218)
بلكه اين بزرگشان اين كار را كرده است . از آنها بپرسيد اگر سخن مى گويند.
بدين ترتيب از آنها مى خواهد حقيقت را از خود بت بپرسند كه چه كسى اين كار را انجام
داده است ؛ البته اگر بت ها مى توانند حرف بزنند.
حضرت با اين سؤ ال مى خواهد اين نتيجه را بگيرد كه بت ها نمى توانند حرف بزنند. لذا
الوهيت آنها باطل مى شود و خود مردم هم با رجوع به عقل خود به اين امر اعتراف مى
كنند.
چرا كه وقتى مردم كلام حضرت ابراهيم را شنيدند و متوجه شدند كه اصنام جماداتى بى
شعورند و حرف نمى زنند، حجت بر آنان تمام شده و هر يك در دل ، خود را خطاكار دانسته
و حكم كرد به اين كه خود او ظالم است نه ابراهيم :
فرجعوا إ لى
اءنفسهم فقالوا إ نّكم اءنتم الظّالمون
(219)
پس به خوشان آمدند و گفتند: همانا شما خود ستمگريد.
ولى براى باطل جلوه دادن حقّ و حقّ جلوه دادن خود، با اين كه حقّ را مى دانستند،
ابراهيم عليه السّلام را حق ستيز خواندند و گفتند: تو كه مى دانى كه اينها حرف نمى
زنند و به اين خاطر اين سخن را مى گويى كه از خود دفاع كنى .
ثمّ نكسوا على
رؤ سهم لقد علمت ما هؤ لاء ينطقون
(220)
سپس سرهايشان را تكان دادند (و گفتند) تو خوب مى دانى كه بت ها سخن نمى گويند.
حضرت ابراهيم وقتى كه ديد وجدانها تا اندازه اى متنبه شده بود، عقل آنها را خطاب
قرار داد و بعد از ابطال الوهيت بت ها آنها را توبيخ نموده و مى فرمايد:
...اءفتعبدون من
دون اللّه ما لا ينفعكم شيئا و لا يضرّكم # اءفّ لكم و لما تعبدون من دون اللّه
اءفلا تعقلون
(221)
آيا به جاى خداوند چيزى را مى پرستيد كه نه سودى به شما مى رساند و نه زيانى ؟ # اف
بر شما و بر آنچه كه به جاى خداوند مى پرستيد. آيا انديشه و تعقل نمى كنيد؟(222)
# حضرت موسى عليه السّلام نيز گاهى از استفهامى كه موجب تحريك عواطف مى شد، بهره مى
جويد. حضرت پس از بازگشت از ميقات و مواجه شدن با گمراهى قوم ، از روش عاطفى
استفاده مى كند.
فرجع موسى إ لى
قومه غضبان اءسفا قال يا قوم اءلم يعدكم ربّكم وعدا حسنا اءفطال عليكم العهد اءم
اءردتم اءن يحلّ عليكم غضب من ربّكم فاءخلفتم موعدى
(223)
آن گاه موسى خشمگين و اندوهگين به سوى قومش بازگشت و گفت : اى قوم من آيا
پروردگارتان شما را وعده نيكو نداد و آيا اين عهد، طولانى شد يا خواستيد خشم
پروردگارتان بر شما فرود آيد كه در وعده تان با من خلاف كرديد.
يكى از راههاى اعمال اين شيوه ، تصريح به رابطه مخاطب با مبلغ است كه خيرخواهى و
دلسوزى مبلغ را تلقين مى كند. مانند عبارت ((يا قوم
)) كه بارها در صدر جملات حضرت موسى عليه السّلام آمده و يا
كاربرد عبارت
((ربى و ربكم )) به جاى كلمه
((اللّه و رب )) كه همه حكايت از سرنوشت واحد
طرفين مى نمايد و به وجود آورنده جوّ تفاهم و همدردى است .
گاهى نيز با اشاره به ستمى كه بر خويشتن روا داشته اند، دلشان را مخاطب قرار مى
دهد:
و إ ذ قال موسى
لقومه يا قوم إ نّكم ظلمتم اءنفسكم باتّخاذكم العجل فتوبوا إ لى بارئكم فاقتلوا
اءنفسكم ذلكم خير لكم عند بارئكم فتاب عليكم إ نّه هو التّوّاب الرّحيم
(224)
و چون موسى به قومش گفت : اى قوم من همانا شما با گوساله پرستى بر خودتان ستم كرده
ايد. پس به درگاه آفريدگارتان توبه كنيد و نفس هايتان را بكشيد كه اين در نزد
پروردگارتان براى شما بهتر است . پس خداوند از شما در مى گذرد؛ چرا كه او توبه پذير
مهربان است .
يكى از مهمترين آفات و خطرات براى هر مكتب ، انحراف مردم پس از هدايت است . وقتى
بنى اسرائيل پس از هلاكت فرعون ، وارث زمين و عهده دار حكومت شدند، در معرض آزمايشى
حساس قرار گرفتند و در مسير بازگشت از حركت شبانه خود، بر قومى بت پرست گذشتند.
رسوبات فرهنگ شرك و بت پرستى در ذهن و دل اين مردم موجب گشت اين كار در نظرشان
مطلوب افتد و از موسى خواستند معبودى برايشان قرار دهد:
قالوا يا موسى
اجعل لنا إ لها كما لهم آلهة قال إ نّكم قوم تجهلون
(225)
گفتند: اى موسى براى ما خدايى قرار بده همان طور كه آنان خدايانى دارند. (حضرت موسى
) گفت : به راستى كه شما قومى نادان هستيد.
موسى ، بى درنگ با پاسخى قاطع و ناشى از خشمى فروخفته ، آنان را به نادانى نسبت داد
و دلايل قانع كننده اى بر بطلان خواسته آنها عرضه فرمود:
إ نّ هؤ لاء
متبّر ما هم فيه و باطل ما كانوا يعملون
(226)
در حقيقت آنچه ايشان درآنند نابود و زايل و آنچه انجام مى دادند باطل است .
وى به اين استدلال بسنده نكرد و با تغيير لحن خطاب از عقل به دل ، وجدان ايشان را
پريشان و تحت تاءثير قرار داد:
قال اءغير اللّه
اءبغيكم إ لها و هو فضّلكم على العالمين
(227)
گفت : آيا جز خداوند را خداى شما بپسندم و حال آن كه او شما را بر جهانيان برترى
بخشيده است .
12. باطل كردن مدّعاى افراد با
استفاده از ادّعاى خود آنها
انبياى الهى استدلال هاى خود را براى باطل نمودن ادّعاى دشمنانشان بر مبناى
ادّعاى خود آنها قرار مى دادند. به اين صورت كه اگر طرف مناظره آنها سخنى را مى گفت
كه حكم خاصى از آن اثبات مى شد، ولى وى هدف ديگرى را از بيان آن دنبال مى كرد،
پيامبر خدا با هوشيارى و با استفاده از همان سخن ، دشمنان خود را محكوم كرد.
# حضرت ابراهيم عليه السّلام در مناظره با نمرود آنجا كه وى ادّعاى خدايى مى كند،
مى فرمايد:
فإ نّ اللّه
ياءتى بالشّمس من المشرق فاءت بها من المغرب
(228)
همانا خداوند خورشيد را از مشرق برمى آورد پس تو آن را از مغرب بياورد.
حضرت مبناى اين حجت را بر ادّعايى كه نمرود در حجت قبلى كرده بود قرار داد. به اين
صورت كه فرمود: اگر تو ادعا كردى كه پروردگار من هستى ! شاءن پروردگار من اين است
كه در نظام عالم و تدبير جهان تصرف كند. پس خورشيد را از مغرب برآور.
علت اين كه ابراهيم پايه اين دليل را بر ادعاى سابق نمرود قرار داد، اين است كه كسى
خيال نكند كه بحث سابق به نفع نمرود تمام شده و مدعاى او به ثبوت رسيده است .(229)
# حضرت موسى عليه السّلام نيز در برخود با ساحران از اين شيوه استفاده كرد.
قالوا يا موسى إ
مّا اءن تلقى و إ مّا اءن نكون اءوّل من اءلقى
(230)
ساحران گفتند: اى موسى تو مى افكنى يا ما اول كسى باشيم كه بيفكنيم ؟
وقتى ساحران طنابها و چوب دستى هاى خود را انداختند و هر چه داشتند به كار گرفتند،
خداوند به حضرت موسى عليه السّلام فرمود:
لا تخف إ نّك
اءنت الاءعلى
(231)
مترس كه تو خود برترى .
حضرت نيز عصايش را انداخت و آنچه را كه ساخته بودند بلعيد و به اين صورت ادعاى آنها
را باطل كرد تا اين كه :
فاءلقى السّحرة
سجّدا قالوا آمنّا بربّ هارون و موسى
(232)
آن گاه ساحران به سجده افتادند و گفتند: به پروردگار هارون و موسى ايمان آورديم .(233)
قرآن همچنين مى فرمايد:
فلمّا جاءهم الحقّ من عندنا قالوا إ نّ هذا لسحر مبين
(234)
و چون حقّ از جانب ما به سوى آنان آمد، گفتند: بى گمان اين سحر و جادويى آشكار است
.
حضرت موسى وقتى گفتار فرعونيان را شنيد و ملاحظه كرد كه به ((حقّ))،
نسبت ((سحر مبين )) مى دهند، در مقام
ردّ و انكار گفتار آنان به صورت استفهام ، انكار را تكرار كرده و دوباره مى پرسد:
آيا اين سحر است ؟
...اءسحر هذا و
لا يفلح السّاحرون
(235)
آيا اين سحر است و حال آن كه ساحران را هرگز پيروزى نخواهد بود؟(236)
13. اولويت امر به معروف و نهى از
منكر
پيامبران براى اين كه جامعه را از آفات و انحرافات پاك نمايند، همواره قوم
خود را از منكرات نهى مى كردند و آنها را به كارهاى پسنديده و حسنه دعوت مى نمود.
لذا امر به معروف و نهى از منكر را سر لوحه دعوت خود و از جمله اولويت هاى كارى خود
قرار مى دادند.
# حضرت لوط عليه السّلام در اين راستا با انحرافات اخلاقى و عادات زشت قومش مبارزه
كرد و به شيوه هاى مختلف با اين پديده سوء، مقابله مى نمود. در قرآن هر گاه سخن از
لوط به ميان آمده ، روشهاى مبارزه بى امان او با اين آفات اخلاقى و اجتماعى خطرناك
و خانمان سوز مشاهده مى گردد.
و لوط إ ذ قال
لقومه اء تاءتون الفاحشة ما سبقكم بها من اءحد من العالمين
(237)
و لوط را فرستاديم ، هنگامى كه به قوم خود گفت : آيا آن كار زشت را مرتكب مى شويد
كه هيچ كس از جهانيان در آن بر شما پيشى نگرفته است ؟
إ نّكم لتاءتون
الرّجال شهوة من دون النّساء بل اءنتم قوم مسرفون
(238)
شما از روى شهوت با مردان ، به جاى زنان در مى آميزيد، آرى شما قومى تجاوز كاريد.
و لوط إ ذ قال
لقومه اء تاءتون الفاحشة و اءنتم تبصرون
(239)
و لوط را به ياد آور هنگامى كه به قومش گفت : آيا شما به سراغ كارى بسيار قبيح مى
رويد. در حالى كه (زشتى و نتايج شوم آن را) مى بينيد؟
اءإ نّكم
لتاءتون الرّجال شهوة من دون النّساء بل اءنتم قوم تجهلون
(240)
آيا شما از روى شهوت به جاى زنان به سراغ مردان مى رويد؟ آرى شما قومى جاهل هستيد.
حضرت لوط عليه السّلام با بيان عواقب مرگ بار اين عمل ، مى خواهد وجدان آنها را
بيدار كند. اين استفهام تقريرى است . به طورى كه مى خواهد پاسخ را از درون وجدان
خودشان بشنوند تا مؤ ثرتر واقع شود، ولى آنها به جاى اين كه به حضرت جواب قانع
كننده اى بدهند، او را تهديد به اخراج مى كنند:
و ما كان جواب
قومه إ لّا اءن قالوا اءخرجوهم من قريتكم إ نّهم اءناس يتطهّرون
(241)
و پاسخ قوم او جز اين نبود كه مى گفتند: آنان را از شهرتان بيرون كنيد؛ چرا كه آنها
مردمانى هستند كه اين كار را پليد دانسته و از آن تنزّه مى جويند.
حضرت با بيانى شيوا و مستدل آنها را از اين عمل زشت باز مى دارد و به آنها نشان مى
دهد اين كار نتيجه جهل ، نادانى ، و بى خبرى از قانون آفرينش و همه ارزشهاى انسانى
است ، ولى چون آنها پاسخى نداشتند، گفتند كه خاندان لوط را از شهر و ديار خود بيرون
كند؛ چرا كه اينها پاك هستند و حاضر نيستند با ما هماهنگ شوند.
# حضرت شعيب عليه السّلام نيز امر به معروف و نهى از منكر را سرلوحه دعوت خويش قرار
داده بود و قوم خود را پس از دعوت به توحيد، كه اصل و پايه دين است ، به اداى درستِ
پيمانه و ميزان ، و اجتناب از كم فروشى ، كه در آن زمان متداول بود، دعوت نمود:
قد جاءتكم بيّنة
من ربّكم فاءوفوا الكيل و الميزان و لا تبخسوا النّاس اءشياءهم و لا تفسدوا فى
الاءرض بعد إ صلاحها ذلكم خيرلكم إ ن كنتم مؤمنين
(242)
به راستى حجتى روشن از سوى پروردگارتان براى شما آمده است . پس پيمانه و ترازو را
درست بدهيد و به مردم اجناسشان را كم ندهيد و در زمين بعد از آن كه به صلاح آمده
است ، فساد نكنيد كه اگر مؤمن باشيد برايتان بهتر است .
حضرت شعيب عليه السّلام علت امر به معروف و دعوت به توحيد را اينگونه بيان مى كند
كه اين كارها براى شما بهتر است اگر ايمان داشته باشيد. اين اوامر به موازات نهى از
منكر در سيره وى مشاهده مى شود. از جمله نهى از منكرهاى حضرت شعيب مى توان به موارد
زير اشاره كرد:
نهى از تقلب و غش در معامله ،(243)
فساد انگيزى ،(244)
ادا نكردن حق پيمانه و ترازو (كم فروشى )،(245)
زيان رساندن به ديگران ،(246)
و فساد پس از اصلاح .(247)
همچنين از قوم خود مى خواهد كه مانع گسترش دين خدا نشوند:
و لا تقعدوا
بكلّ صراط توعدون و تصدّون عن سبيل اللّه من آمن به و تبغونها عوجا و اذكروا إ ذ
كنتم قليلا فكثّركم و انظروا كيف كان عاقبة المفسدين
(248)
و بر سر هر راهى منشينيد كه مردم را بترسانيد و هر كسى را كه ايمان دارد از راه خدا
بازداريد و آن را ناهموار و ناهنجار مشماريد و به ياد آوريد زمانى را كه اندك بوديد
سپس شما را زياد كرد و بنگريد كه سرانجام اهل فساد چگونه بود.
قوم حضرت شعيب نيز مانند قوم حضرت لوط، هود، و نوح نه تنها به او ايمان نياوردند،
بلكه او را تهديد نمودند كه اگر از دين توحيد دست برندارد، او را از شهر اخراج مى
كنند. كفّار قوم حضرت شعيب ، پيروان شعيب و كسانى را كه مى خواستند به او ايمان
بياورند، تهديد مى كردند:
و قال الملاء
الّذين كفروا من قومه لئن اتّبعتم شعيبا إ نّكم إ ذا لخاسرون
(249)
و بزرگان قومش كه كفر ورزيده بودند گفتند: اگر از شعيب پيروى كنيد همانا شما از
زيانكاران خواهيد بود.
و شعيب نيز آنها را از ارتكاب اين كار نهى مى كرد.(250)
14. قاطعيت در اظهار عقايد و تبليغ
رسالت
انبيا عليهم السّلام در آغاز نبوت ، مواضع اصولى و ريشه اى رسالت خود را با
قاطعيت اعلام مى كردند و اين اعلام قاطعانه ، مخاطبان را به اقناع كامل نزديك مى
نمود و هر گونه ترديد را در اذهان آنان از بين مى برد.
# حضرت موسى عليه السّلام در ابتدا بر صدق و راستگويى خويش تاءكيد مى ورزد:
حقيق على اءن لا
اءقول على اللّه إ لّا الحقّ قد جئتكم بيّنة من ربّكم فاءرسل معى بنى إ سرائيل
(251)
سزاوار است كه درباره خداوند جز سخن حقّ نگويم . به راستى كه من براى شما از سوى
پروردگارتان معجزه اى آورده ام . پس بنى اسرائيل را همراه من بفرست .
سپس در آغاز مناظره خود با فرعون ، اشراف ، درباريان ، و يا توده مردم ، رسالت و
نبوّت خويش را با صراحت و قاطعيت معرفى مى كند. در حالى كه مدتها پيش فرعون بنا به
راءى كاهنان ، به شدت از ظهور چهره اى الهى كه ويرانگر كاخ و تخت ستم خواهد بود،
بيم داشت و بر اين اساس ، همه افراد خود را جهت از ميان بردن چنين فردى بسيج كرده
بود.
15. يادآورى نعمتهاى الهى
هدف پيامبران از يادآورى نعمتهاى الهى در خلال بحث و گفت و گوهاى خود، علاوه
بر هدايت مردم به توحيد، ايجاد روحيه خودباورى ، اعتماد به نفس ، و زنده نمودن عزت
نفس ايمانى در مخاطبان بود. معلوم است خود اين حالت نيز مى تواند راه را براى پذيرش
كامل دعوت هموارتر سازد.
# حضرت موسى عليه السّلام ضمن اين كه قوم را به خودش نسبت مى دهد، در بسيارى از
مناظرات و گفت و گوها، مردم را نسبت به نعمتهاى الهى بى شمارى كه از آن برخوردار
بودند، آگاه مى نمود. در اين بيانات ، وى بيشتر به ذكر نعمتهاى اجتماعى و معنوى ،
مانند فضيلت هايى كه خداوند به بنى اسرائيل عطا فرموده بود، مى پردازد تا نعمتهاى
ظاهرى و دنيوى .
و إ ذ قال موسى
لقومه اذكروا نعمة اللّه عليكم إ ذ اءنجاكم من آل فرعون يسومونكم سوء العذاب و
يذبّحون اءبناءكم و يستحيون نساءكم و فى ذلكم بلاء من ربّكم عظيم
(252)
و چون موسى به قومش گفت : نعمت هاى الهى بر خودتان را به ياد آوريد كه شما را از آل
فرعون كه عذابى سخت را به شما مى چشانيدند و پسران شما را مى كشتند و زنانتان را
زنده نگاه مى داشتند (براى بردگى )، نجات داد و در آن امتحان بزرگى از سوى
پروردگارتان بود.
موسى عليه السّلام خطاب به بنى اسرائيل مى فرمايد:
...يا قوم
اذكروا نعمت اللّه عليكم إ ذ جعل فيكم اءنبياء و جعلكم ملوكا و آتاكم ما لم يؤ ت
اءحدا من العالمين
(253)
اى قوم من نعمت خداوند را بر خودتان به ياد آوريد آن هنگام كه در ميان شما
پيامبرانى قرار داد و شما را پادشاه كرد و به شما چيزهايى بخشيد كه به هيچ كس از
جهانيان نداده است .
يا بنى اسرائيل
قد اءنجيناكم من عدوّكم و واعدناكم جانب الطّور الاءيمن و نزّلنا عليكم المنّ و
السّلوى
(254)
اى بنى اسرائيل به راستى شما را از دشمنانتان نجات داديم و با شما در جانب طور ايمن
وعده گذارديم و براى شما منّ و سلوى فرو فرستاديم .
از سوى ديگر حضرت موسى عليه السّلام وظيفه دارد، ((ايام
اللّه ))، وقايع ، و سرگذشت امتهاى پيشين را براى انذار،
هشدار، و عبرت گرفتن آنان بازگو نمايد و به اين وسيله آنها را هدايت نمايد.
و لقد اءرسلنا
موسى بآياتنا اءن اءخرج قومك من الظّلمات إ لى النّور و ذكّرهم باءيّام اللّه إ نّ
فى ذلك لآيات لكلّ صبّار شكور(255)
و به راستى كه موسى را با معجزات خود فرستاديم كه قومت را از تاريكى ها به سوى
روشنايى ببر و ايام اللّه را به آنها تذكر بده كه همانا در اين براى هر شكيباى
شاكرى ، نشانه هايى است .
براى ايام اللّه مصاديق متعددى ذكر كرده اند: از جمله وقايعى كه بر امتهاى معروف و
بزرگ پيشين همچون قوم نوح ، عاد، و ثمود گذشته و يا آنچه از ابن عباس نقل شده است
كه گفت :
ايام اللّه عبارتند از: نعمتها و بلاهاى الهى ؛ نعمت الهى ، ابرهاى غليظى است كه
باعث برف و باران مى شوند، همچنين شكافته شدن دريا براى عبور بنى اسرائيل و موارد
ديگر. بلاى الهى نيز عبارت است از هلاكت برخى از امتهاى گذشته .(256)
16. ترديد افكنى در ميان مخالفان
از آنجا كه عقيده باطل عارى از اصالت و استحكام است : متزلزل ساختن بنياد آن
آسانتر از بنا نهادن بنياد توحيد است .
# پيامبر گرامى اسلام در مواضع متعدد، اين شيوه را تجربه كرد و با القاى شك و
ترديد، عقايد مخالفان را مورد هجوم قرار داده كه آيات قرآن به خوبى از آن حكايت مى
نمايد:
قل من يرزقكم من
السّماوات و الاءرض قل اللّه و إ نّا اءو إ يّاكم لعلى هدى اءو فى ضلال مبين
(257)
بگو كيست كه شما را از آسمانها و زمين روزى مى دهد؟ بگو: خدا؛ و ما يا شما بر طريق
هدايت ، يا در گمراهى آشكاريم .
در اين آيه خداوند با تحدى و تهاجم ، به مناظره با كفار نمى پردازد، بلكه با تلاش
براى ايجاد شك در اعماق وجود آنها، سعى مى كند فطرت خفته و نهاد نهفته ايشان را
بيدار و متوجه حقيقت كند، تا خود به بطلان اعتقادشان واقف شوند و به نور ايمان
منوّر گردند.(258)
در جاى ديگر مى فرمايد:
اءم تقولون إ نّ
ابراهيم و إ سماعيل و إ سحاق و يعقوب و الاءسباط كانوا هودا اءو نصارى قل اءاءنتم
اءعلم اءم اللّه و من اءظلم ممّن كتم شهادة عنده من اللّه و ما اللّه بغافل عمّا
تعملون
(259)
يا شما (اهل كتاب ) مى گوييد كه ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط، يهودى
و مسيحى بوده اند؟ بگو شما داناتريد يا خداوند؟ چه كسى ستمكارتر از كسى است كه
شهادتى را كه از جانب خداوند بر او مقرر گرديده است ، پنهان دارد؟ و خداوند از آنچه
كه انجام مى دهيد غافل نيست .
در اتخاذ اين شيوه ، نوعى تنازل مقطعى از مواضع خدشه ناپذير داعى ، و به عبارت ديگر
نوعى همراهى با مخاطب لازم است كه فوايد بسيارى ، از جمله جلوگيرى از تعصب و
تندخويى مخاطب را در عرصه مبارزه فكرى در بردارد.
17. ايجاز بعد از اطناب
# مردم با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله درباره عيسى عليه السّلام مجادله
مى كردند. خداوند متعال نيز اين مسئله را بيان مى كند.
و لمّا ضرب ابن
مريم مثلا إ ذا قومك منه يصدّون # و قالوا اءآلهتنا خير اءم هو ما ضربوه لك إ لّا
جدلا بل هم قوم خصمون
(260)
و چون (آفرينش ) پسر مريم مَثَل زده شد، آن گاه قوم تو از آن بنگ برداشتند# و
گفتند: آيا خدايان ما بهترند يا او؟ و اين مَثَل را براى تو نزدند مگر از راه جدل .
آرى آنان قومى ستيزه جو هستند.
مردم قريش وقتى ديدند قرآن به داستان عيسى عليه السّلام مَثَل مى زند، آن را مسخره
كردند و با استفهامى انكارى گفتند:
اءآلهتنا خير
اءم هو. آنها مسيح را از ديد مسيحيت كه پسر خدا مى پنداشتند، با الهه خود
مقايسه كردند و در ردّ دعوت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به توحيد، گفتند: خدا
بهتر است يا مسيح ؟ علامّه طباطبايى مى گويد: اين نوع جدل ، سخيف ترين جدال است .
چون ضمن آن مى خواستند بگويند كه اوصافى كه در قرآن براى مسيح آمده است ، اصلا قابل
اعتنا نيست .(261)
همچنين آيه :
((إ نّ مثل عيسى عنداللّه كمثل آدم خلقه من تراب ثمّ قال له
كن فيكون
(262)؛ همانا (آفرينش ) عيسى نزد خداوند به مانند (آفرينش )
آدم است كه او را از خاك آفريد سپس به او گفت موجود شو و بى درنگ موجود شد))
كه درباره نصارى نجران و احتجاج نمودن با آنان نازل شده است كه خلقت وى را به خلقت
حضرت آدم عليه السّلام شبيه كرده است . در اين آيه شريفه دو دليل براى نفى الوهيت
عيسى عليه السّلام وجود دارد:
1. خدا عيسى را بدون پدر خلق كرد. كسى هم كه مخلوق باشد، ناگزير بنده خدا خواهد
بود، نه آنكه مقام الوهيت داشته باشد.
2. آفريدن و خلق عيسى ، بالاتر از آفريدن آدم نيست . پس اگر سنخ خلقتش مقتضى
الوهيتش باشد، بايد نصارى براى آدم هم مقام الوهيت قائل شوند. حال آنكه درباره آدم
چنان عقيده اى ندارند. پس درباره عيسى هم نبايد به الوهيت او قائل شوند؛ زيرا هر دو
در اين كه بدون پدر آفريده شده اند، شبيه يكديگرند.(263)
عامل موفقيت انبيا
در جمع بندى مطالبى كه در مورد انبياى مكرّم الهى گفته شد، مى توان عامل
موفقيت آنان را علاوه بر روشهاى گفته شده ، در روح دعوت آنان دانست . به طورى كه
شگردهاى آنان در مناظراتشان حاوى بنياد و پايه هاى مستحكمى بوده كه به اين شيوه
قدرت نفوذ بخشيده است .
قرآن كريم عامل موفقيت پيامبر اسلام را كه مسلما در مورد انبياى ديگر نيز چنين است
به اين صورت بيان مى كند:
ادع إ لى سبيل
ربّك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالّتى هى اءحسن
(264)