مؤلف كتاب الاحتجاج نيز ضمن بيان يكى از
مناظرات پيامبر با مشركان به نقل از امام حسن عسكرى عليه السّلام مى نويسد:
رسول خدا در پاسخ به شبهه ها و تهمت هاى عبداللّه بن اءُبى بن اءُميه مخزومى فرمود:
اما اين كه گفتى : تو جز مردى سحر شده نيستى ، چگونه من چنين باشم در حالى كه شما
نيك مى دانيد از حيث قدرت تشخيص و تفكر از شما بالاتر هستم ؟ آيا در زمانى كه ميان
شما از هنگام تولد تا چهل سالگى بوده ام از من عيبى ، لغزشى ، دروغى ، خيانتى يا
خطايى در سخن يا نظر بى جايى ديده ايد؟ آيا گمان مى كنيد يك نفر مى تواند با اتكا
به خود اينگونه باشد يا نيازمند حول و قوه الهى است ؟(136)
پيغمبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله در مسائل فردى و شخصى ، نرم و ملايم بود، نه در
مسائل اصولى . پيامبر در زندگى فردى ، معاشرت ها و برخوردهاى خود با ديگران ، به
سادگى از آنچه در اختيار داشت ، مى گذشت و هرگز درباره ديگران سختگيرى نمى كرد. به
طورى كه برخى نويسندگان تسامح و نرمش اخلاقى را يكى از اصول و محورهاى حاكم بر شيوه
هاى دعوت و زندگى او شمرده اند.(137)
در منطق انبيا هر كس داراى حرمت و ارزش انسانى است و نمى توان حتى در دليل بى
ايمانى ، كسى را مورد اهانت قرار داد، اما احترام پيامبر دليل مهم ترى نيز دارد؛ و
آن ايجاد زمينه براى نفوذ در دل مخاطب و ابلاغ اصول ايمانى به اوست .
((مردى وارد مسجد شد، در حالى كه پيامبر تنها نشسته بود.
حضرت بلند شد و جا باز كرد. مرد (در شگفت شد) و گفت : اى رسول خدا، جا كه بسيار است
. فرمود: حقّ مسلمان بر مسلمان است كه اگر ديد برادرش مى نشيند احترامش كند و بلند
شود و برايش جا باز كند)).(138)
4. استدلال منطقى
پيامبر الهى به سؤ الات و ادعاهاى افراد گوش مى دادند و بعد با استدلالى
قاطع به آنها پاسخ مى گفتند. براى اقناع مخاطب قبل از هر چيز، لازم است ادعاها و سؤ
الات آنها ارزيابى گردد و بحث و گفت و گو در قلمرو مشكوكات ادامه يابد. اگر مناظره
كننده بتواند آنچه را كه مورد ترديد است ، آسيب پذير سازد و درصد آنها را كاهش دهد،
به آماده كردن زمينه پيروزى دست يافته است . انبيا عليه السّلام در بسيارى از
مناظرات خود، از استدلال هاى عقلى استوار، براى آسيب پذير كردن ، مشكوكات طرف مقابل
استفاده مى كردند.
# با مطالعه آيات مربوط به دعوت نوح عليه السّلام ، شاهد اين شبهه ها و تهمت ها از
جانب اشراف قوم نوح و پاسخ آرام و مستدل او مى باشيم :
فقال الملاء
الّذين كفروا من قومه ما نراك إ لّا بشرا مثلنا و ما نراك اتّبعك إ لّا الّذين هم
اءراذلنا بادى الرّاءى و ما نرى لكم علينا من فضل بل نظنّكم كاذبين# قال يا قوم
اءراءيتم إ ن كنت على بيّنة من ربّى و آتانى رحمة من عنده فعمّيت عليكم اءنلزمكموها
و اءنتم لها كارهون
(139)
اشراف قوم نوح آن كسانى كه كافر شدند گفتند: ما تو را مانند خود بشرى بيشتر نمى
دانيم و كسانى كه از تو پيروى مى كنند جز افراد پست و اراذل نيستند و ما هيچ گونه
مزيت و برترى بر شما نسبت به خود نمى بينيم بلكه شما را دروغگو مى پنداريم # نوح
گفت : اى قوم من شما چه مى گوييد هر گاه ببينيد كه مرا دليل روشن و رحمت مخصوص از
جانب پروردگار عطا شده آيا باز هم حقيقت بر شما پوشيده خواهد ماند؟ آيا من شما را
(به رحمت و سعادت ) اجبار مى كنم و شما اظهار تنفر مى كنيد؟
علامه طباطبايى در تفسير اين آيات ضمن اشاره به مناظره نوح با قوم خود مى نويسد كه
در اين مناظره نوح عليه السّلام براى قوم خود استدلالى آورد، با اين كه نوح مى
دانست كه آنها بت ها را به خاطر ترس از غضب آنها عبادت مى كنند. لذا به آنها مى
گويد اين خداست كه آسمان و زمين و خورشيد و ماه و... را خلق كرده و امور آنها به
دست خداست . لذا شما بايد از خدا بترسيد، نه از بت ها، و بايد او را عبادت كنيد تا
از خطر غضب و سخط او در امان باشيد. آن گاه ملاء قوم به جواب دادن به نوح پرداختند
و گفتند كه ما براى اطاعت و پيروى كردن از تو دليلى نداريم ، بلكه بر خلاف آن ،
دليل داريم . سپس به طرح سه مسئله كه دلالت بر عدم اطاعت آنها از حضرت نوح عليه
السّلام دارد، مى پردازند.
يكم : به او مى گويند تو بشرى مثل ما هستى و بر همانندى تمسك مى جويند. لذا اطاعت
از تو بر ما صحيح نيست .
دوم : پيروان تو جزو اراذلند و در صورت تبعيت از تو ما هم مثل آنها مى شويم .
سوم : شما هيچ فضل و برترى بر ما نداريد و منظور از فضل در سخن آنها هم ماديات و هم
معنويات است . اما بر اين كه ما نبايد تو را اطاعت كنيم دليل هست و آن اين است كه
تو دروغگو هستى
((بل نظنّكم كاذبين )).
سپس نوح به دلايل آنها پاسخ مى دهد. ابتدا مى گويد كه من داراى بيّنه اى از جانب
خدا هستم . لذا بشرى مثل شما نيستم و بر شما برترى و امتياز دارم . همچنين مى گويد
كه من در انجام اين كار، از شما اجرى نمى خواهم كه فكر كنيد به خاطر جلب سود مادى
به شما دروغ مى گويم و با اين سخن دليل آنها بر دروغگو بودن خود را باطل مى كند.
آنگاه در جواب دليل ديگر آنها مبنى بر اين كه طرفداران تو اراذل هستند، مى گويد كه
آنها ايمان آورندگانند و لفظ اراذل را در مورد آنها به
((الّذين آمنوا)) تغيير مى دهد.
همچنين مى گويد، من ادعا نمى كنم كه امتيازاتى را كه شما براى يك رسول الهى توقع
داريد، از قبيل داشتن علم غيب و تمليك خزائن اللّه و... داشته باشم . من فقط رسولم
و وظيفه رسول جز اداى رسالت نيست و با اين بيان دليل ديگر آنها مبنى بر امتياز و
برترى نداشتن را ردّ مى كند.(140)
# بت پرستان قوم ابراهيم عليه السّلام تلاش مى كردند به هر قيمتى كه ممكن است او را
از عقيده خود باز دارند و به آيين بت پرستى بكشانند ولى او با نهايت شهامت ، مقاومت
كرد و با دلائل منطقى سخنان همه را پاسخ گفت .
حضرت در پاسخ تهديد آنها مى فرمايد:
و لا اءخاف ما
تشركون به إ لّا اءن يشاء ربّى شيئا
هيچ كس و هيچ چيز نمى تواند به من زيانى برساند مگر اين كه خدا بخواهد.
در ادامه مى فرمايد:
وسع ربّى كلّ شى
ء علما
پروردگار من بر همه چيز احاطه علمى دارد.
اين جمله در حقيقت دليلى است بر سخن ابراهيم كه فرمود بت ها هرگز نمى توانند منشاء
سود و زيانى باشند؛ زيرا هيچ گونه علم و آگاهى ندارند و نخستين شرط براى رسانيدن
سود و زيان ، علم و شعور و آگاهى است . تنها خدايى كه علمش همه چيز را احاطه كرده
است ، مى تواند منشاء سود و زيان باشد. چرا از خشم غير او بترسم ؟ سرانجام براى
تحريك فكر و انديشه ، آنان را مخاطب ساخته و مى گويد:
اءفلا تتذكّرون
(141)
آيا با اين همه بار متذكر و بيدار نمى شويد؟
حضرت ابراهيم عليه السّلام اعتقاد به ربوبيت ستاره و سپس ماه و خورشيد را به غروب
آنها، ابطال كرده است :
فلمّا اءفل قال
لا اءحبّ الآفلين
(142)
آنها پس از غروب از ديده ها پنهان مى شوند و چيزى كه پنهان است چگونه مى تواند كار
خود را - كه به عقيده آنان تدبير احكام هستى است - ادامه دهد؟
علامه طباطبايى مى گويد: اين مطلب گر چه به نظر بعضى ها، مطلبى خطابى و يا بيانى
شعرى است ، و لكن اگر دقت شود خواهيد ديد كه برهانى است قطعى بر مسئله توحيد. لذا
آيه
((و كذلك نرى إ براهيم ملكوت السّماوات و الاءرض و ليكون من
الموقنين ))(143)
روشن ترين گواه است بر اين كه حجت هاى حضرت ابراهيم ، حجت هايى برهانى بوده كه از
قلبى آكنده از يقين سرچشمه مى گرفته ، و نيز
((لا اءحبّ الآفين ))، حجتى است يقينى و
برهانى كه مبناى آن دوست نداشتنِ ((آفلين ))
و منافات افول با ربوبيت است .
صابئين قائل به قدم اجرام آسمانى بودند. لذا فخر رازى در تفسير خود گفته است كه اگر
ابراهيم افول را دليل بر بطلان ربوبيت اين اجرام گرفته به خاطر اين بوده كه افول
دليل بر حدوث است ، چون از مقوله حركت مى باشد و چون افول دلالتش روشن و براى عموم
قابل فهم است ، اين استدلال را آورده است . همچنين ابراهيم با مردمى احتجاج و
مناظره مى كرده كه اطلاعاتى درباره نجوم داشتند و از نظر علماى نجوم ميان افول و
طلوع فرق بوده و در افول خاصيت بيشترى براى ابطال ربوبيت كواكب وجود دارد. لذا حضرت
از اين استدلال براى ابطال عقايد آنها بهره جسته است .(144)
5. قرار گرفتن در جايگاه پرسشگر
(استدلال همراه با پرسش )
انبيا گاهى در برابر شبهاتى كه مخالفان ايجاد مى كردند، به جاى بحث و
استدلال هاى پيچيده ، با طرح سؤ الاتى ساده و بيدار كننده ، مخاطب را به عجز مى
كشاندند. هر كس ادعاهايى داشت ، با سؤ الاتى كه از او مى پرسيدند آنها را متقاعد
كرده و نسبت به جهل خودشان آگاه نموده و آماده شنيدن حقيقت مى كردند. يعنى از مرحله
انكار به مرحله شك رسيده و در اين زمان آنها آماده شنيدن حقايق و در نتيجه پذيرفتن
آن مى شدند.
# حضرت ابراهيم عليه السّلام در بيشتر موارد، دعوت خود را با پرسش هايى دقيق و عميق
آغاز كرده است . اين شيوه موجب تحريك انديشه و وجدان مخاطبان و بيدارى وجدان هاى
آنان مى گردد و ذهن و دل آنان را آماده پذيرش حقايق مى كند، ضمن آنكه اين پرسش ها
در بطن خود استدلال هايى نيز به همراه داشت .
پرسش هاى حضرت ابراهيم به اشكال مختلف مطرح مى گشت ؛ گاه به شكل استفهام عادى (آيا)
از آنچه كه مى پرستيدند سؤ ال مى كرد:
إ ذ قال لاءبيه
و قومه ما هذه الّتماثيل الّتى اءنتم لها عاكفون
(145)
هنگامى كه به پدر و قومش گفت : اين مجسمه ها و بت هايى كه شما مى پرستيد، چيست ؟
إ ذ قال لاءبيه
و قومه ماذا تعبدون
(146)
هنگامى كه به پدر و قومش گفت : شما چه چيزى را عبادت مى كنيد؟
و إ ذ قال إ
براهيم لاءبيه آزر اءتتّخذ اءصناما آلهة ...(147)
و به ياد آور هنگامى را كه ابراهيم به پدرش آزر گفت : آيا بت ها را به خدايى
برگزيده اى ؟
قال هل يسمعونكم
إ ذ تدعون # اءو ينفعونكم اءو يضرّون
(148)
ابراهيم گفت : آيا هر گاه كه شما اين بت ها را مى خوانيد سخن شما را مى شنوند؟ # يا
به حال شما هيچ سود و زيانى مى توانند داشته باشند؟
با توجه به اين كه همه پرسش ها حاوى استدلال هايى محكم و استوار مى باشد، پايه هاى
سست باورهاى شرك آميز مخاطبان را به لرزه مى انداخت و فرصت مناسبى را براى طرح پيام
هاى توحيدى فراهم مى نمود.
# حضرت موسى و هارون عليهما السّلام در گفت و گويى كه با فرعون دارند پاسخ او را با
برهان و بينه مى دهند. فرعون از آنها مى پرسد:
قال فمن ربّكما
يا موسى
(149)
فرعون گفت : اى موسى پروردگار شما كيست ؟
حضرت در پاسخ با برهانى قاطع مى گويد:
قال ربّنا الّذى
اءعطى كلّ شى ء خلقه ثم هدى
(150)
پروردگار ما آن كسى است كه خلقت هر چيزى را به آن عطا فرموده و سپس هدايتش كرده
است .
اين سخن مشتمل بر برهان است كه ربوبيت را منحصر به خداى متعال مى داند. فرعون از
حضرت مى پرسد:
قال فما بال
القرون الاءولى
(151)
فرعون گفت : پس حال نسلهاى گذشته (كه خدا را نمى پرستيدند) چيست ؟
چون فرعون استبعاد دارد و آن هم به خاطر بى خبرى از وضع قرون اوليه و اعمال آن هاست
. لذا حضرت در پاسخش مى فرمايد:
قال علمها عند
ربّى فى كتاب لا يضلّ ربّى و لا ينسى
(152)
موسى پاسخ داد: علم آن نزد پروردگارم در كتاب لوح محفوظ ثبت است و خداى مرا هرگز از
حال كسى فراموشى نيست ؟
كه در آن علم مطلق ، به تمام تفاصيل و جزئيات قرون گذشته را براى خدا اثبات كند.
حضرت موسى عليه السّلام در ادامه معرفى ربّ خود مى فرمايد:
الّذى جعل لكم
الاءرض مهدا و سلك لكم فيها سبلا و اءنزل من السّماء ماء فاءخرجنا به اءزواجا من
نبات شتّى
(153)
همان كسى كه زمين را براى شما گهواره اى قرار داد و در آن برايتان راههايى پديد
آورد و از آسمان آب نازل كرد و با آن انواع مختلف گياه را پديد آورديم .
از ديدگاه قرآن كريم تعقل و خردورزى ، ضامن رسيدن به سعادت و نجات از دوزخ ابدى است
. مراد از بيان آيات نيز به كار انداختن عقل مردمان است :
...قد بيّنّا
لكم الآيات لعلّكم تعقلون
(154)
ما آيات و ادله خود را براى شما بيان كرديم تا مگر تعقل كنيد.(155)
نظر به همين حساسيت و اهميت خردورزى و تعقل و انديشه است كه پيامبر اسلام صلّى
اللّه عليه و آله از آغاز دعوت ، استدلال مى كند و از مخالفان دليل مى طلبد:
قل هاتوا
برهانكم إ ن كنتم صادقين
(156)
بگو برهان و دليل خود را بياوريد اگر راستگو هستيد.
# پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله براى پى ريزى اصول بنيادين اعتقادات اسلامى و
درهم كوبيدن بنيان عقايد و مذاهب باطل و ناروا، دستمايه هايى قوى از دلايل و براهين
در اختيار داشته است و اينگونه بود كه لرزه بر اندام عقايد و فرهنگ جاهلى و اديان
منحرف افكند و آنها را به شكست كشانيد.
از آيات قرآن كريم چنين برمى آيد كه آن حضرت با دو گروه از مردم مواجه بود كه براى
دعوت آنها تنها شيوه بحث و جدل را به كار مى برد. گروهى از مشركان قريش و گروه
ديگر، عده اى از صاحبان كتب آسمانى بودند كه با اديان آسمانى و رسولان الهى آشنايى
داشتند. در قرآن كريم مواردى از مناظره پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با هر يك از
اين دو گروه نقل شده است كه ما نيز در اينجا به نمونه هايى از آن اشاره مى كنيم .
از جمله اين موارد مى توان به مناظره اى كه بين رسول خدا و عده اى از مشركان معاند
صورت گرفت ، اشاره كرد.(157)
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در پاسخ به تقاضاى واهى مشركان مكّه براى انجام امور
خارق العاده يا اعجاز توسط حضرت ، با استفاده از قواعد كلامى از جمله محال بودن
وقوع امر محال استدلال مى كند.
از جمله درخواست هاى آنها اين بود كه :
و قالوا لن نؤ
من لك حتّى تفجر لنا من الاءرض ينبوعا # اءو تكون لك جنّة من نخيل و عنب فتفجّر
الاءنهار خلالها تفجيرا # اءو تسقط السّماء كما زعمت علينا كسفا اءو تاءتى باللّه و
الملائكة قبيلا # اءؤ يكون لك بيت من زخرف اءو ترقى فى السّماء و لن نؤ من لرقيّك
حتّى تنزّل علينا كتابا نقرؤ ه قل سبحان ربّى هل كنت إ لّا بشرا رسولا(158)
و گفتند: ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد تا آن كه از زمين براى ما چشمه آبى
بيرون آورى # يا آن كه تو را باغى از خرما و انگور باشد كه در ميان آن باغ نهرهاى
آب جارى گردد # يا آن كه بنابر وعده تو آسمان بر سر ما فرو افتد و يا آن كه خدا را
به همراه فرشتگانش در مقابل ما حاضر كنى # يا آن كه خانه اى از زر و كاخى زرنگار
داشته باشى يا آن كه بر آسمان بالا روى و ما هرگز به خاطر بالا رفتن تو از آسمان
ايمان نمى آوريم تا اين كه براى ما كتابى نازل كنى تا آن را بخوانيم (و از آن بر
رسالت تو براى ما يقين حاصل شود). بگو پروردگار من منزه است آيا من جز بشرى كه به
رسالت فرستاده شده ، هستم ؟
در اين مناظره مشركان از راه عناد و لجبازى به رسول خدا مى گويند كه ما به تو ايمان
نمى آوريم مگر اين كه از زمين براى ما چشمه هايى بجوشانى ، يا اين كه باغهايى از
نخل و انگور داشته باشى كه در آن نهرهايى جارى باشد، و يا اين كه قطعه اى از آسمان
را بر سما فرود آورى ، و يا اين كه خدا و ملائكه را نزد ما حاضر كنى ، و خانه اى از
طلا داشته باشى ، و...، حضرت در پاسخ به اين گونه درخواست ها چنين فرمودند:
1. براهين و حجت هاى الهى براى بندگانش نمى تواند بر اساس پيشنهادات بندگان تحقق
يابد؛ زيرا آنها از صلاح و فساد امور خود غافلند و جاهل .
2. اگر بنا باشد آوردن معجزه بر اساس پيشنهاد افراد باشد، پيشنهادات متضاد و
متناقضى مطرح مى گردد (مثلا يكى مى خواهد در اين لحظه روز باشد، يكى مى خواهد در
همين لحظه شب باشد، كه وقوع آن محال است و خداوند متعال تدابير امورش را بر امرى كه
لازمه اش محال باشد واقع نمى سازد).
همچنين حضرت در پاسخ به آنها مى فرمايد:
...هل كنت إ لّا
بشرا رسولا.
مگر من جز بشرى مثل شما هستم كه بتوانم اين كارها را انجام دهم ؟
به عنوان نمونه ديگر، مى توان به مناظره پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با مشركى
اشاره كرد كه استخوان پوسيده اى را در دست گرفته و در حضور پيامبر خرد كرده و بر
زمين ريخت و گفت : چه كسى اين استخوان هاى پوسيده را زنده مى كند؟ پيامبر با
استفاده از وحى الهى به او پاسخ داد: كسى اين استخوانهاى پوسيده را زنده مى كند كه
از ابتدا آن را خلق كرد و به همه خلق ها آگاه است .
اءو لم ير الا
نسان اءنّا خلقناه من نطفة فإ ذا هو خصيم مبين # و ضرب لنا مثلا و نسى خلقه قال من
يحيى العظام و هى رميم # قل يحييها الّذى اءنشاءها اءوّل مرّة و هو بكلّ خلق عليم
(159)
آيا انسان نديد كه ما او را از نطفه خلق كرديم ؟ پس به ناگاه او دشمنى آشكار گرديد
# و (آن فرد مشرك ) براى ما مثلى (جاهلانه ) زد و آفرينش خود را فراموش كرد و گفت
اين استخوان هاى پوسيده را باز چه كسى زنده مى كند؟# بگو آن خدايى آنها را زنده مى
كند كه اول بار حيات شان بخشيد، و او به هر خلقتى داناست .
در منابع سيره و تاريخ اسلام نيز به مواردى از بحث و جدل آن حضرت با مشركان قوم و
اهل كتاب اشاره شده است .
بحث و گفت و گوى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با ((عتبة بن
ربيعة )) و سپس تعدادى از سران مشركان ، نمونه هايى از اين
مناظرات است . ((عتبه )) به نزد
پيامبر آمده و به او گفت تو جمعيت ما را متفرق كردى و به خدايان ما بد گفتى و...
اكنون به پيشنهادهاى من گوش كن و اگر خواستى بعضى از آنها را قبول كن .
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: گوش مى كنم . آنگاه ((عتبة
)) دوباره شروع به صحبت كرد و گفت : اگر تو از اين امر در
طلب مال هستى ، ما اموال خود را براى تو جمع مى كنيم ، و اگر در طلب شرف هستى ما تو
را از همه كس شريف تر مى پنداريم ، اگر پادشاهى مى خواهى ما تو را بر خود پادشاه
مى كنيم و...
هنگامى كه عتبه ساكت شد، پيامبر فرمود: آيا حرفهايت تمام شد؟ و عتبه گفت : آرى .
سپس پيامبر فرمود: پس به حرف هاى من گوش كن ، آنگاه شروع كرد به تلاوت قرآن و آيات
اول تا پنجم سوره فصلت را براى او خواند.
طرح سؤ ال مشركان در مورد روح ، ذوالقرنين و اصحاب كهف نيز از جمله هاى مناظره هاى
ديگر مشركان با پيامبر است ، كه هم در قرآن كريم و هم در كتب سيره پيامبر به آنها
اشاره شده است .(160)
در اين مناظره پيامبر اكرم توسط وحى الهى به سؤ الات آنها جواب دادند به طوريكه در
جواب هر يك ، چند آيه از قرآن نازل شده است .(161)
ابن هشام آيات ديگرى از قرآن را در سيره خود آورده كه هر يك از اين آيات در جواب سؤ
الى كه مشركان در مناظره اى با پيامبر از او پرسيدند، نازل شده است .(162)
چنان كه گفته شد گروهى از اهل كتاب نيز كسانى بودند كه از راه عناد و لجبازى با
رسول خدا به بحث و مناظره مى پرداختند و دائما درصدد بودند كه در قلوب مؤمنين شك و
ترديد وارد كنند. در سيره ابن هشام به متن يكى از مناظره هاى اهل كتاب با پيامبر
اشاره شده است كه در طى آن اهل كتاب ، چهار سؤ ال از پيامبر پرسيده و رسول خدا نيز
به هر چهار سؤ ال پاسخ داده است .
ابوزهره مشروح مناظره اهل كتاب با پيامبر را در كتاب خود آورده است ، ولى به سؤ ال
و جوابهايى متفاوت از آنچه در سيره ابن هشام نقل شده است ، اشاره مى كند.(163)
6. مقايسه
حضرت ابراهيم عليه السّلام در مناظرات و گفت و گوهاى خود، از روش مقايسه
بسيار بهره گرفته است . به اين صورت كه با استفهام و مقايسه بين خدايان متعدد،
وجدان حقيقت جوى مخاطبان را به تعقل ، تفكر، و دقت دعوت مى كرد. او در اين روش با
بيان ويژگيهاى خدايان و مقايسه آنها، قضاوت را بر عهده مخاطبان مى گذارد.
قال هل يسمعونكم
إ ذ تدعون # اءو ينفعونكم اءو يضرّون # قالوا بل وجدنا آباءنا كذلك يفعلون # قال
اءفراءيتم ما كنتم تعبدون # اءنتم و آباؤ كم الاءقدمون # فإ نّهم عدوّ لى إ لّا ربّ
العالمين # الّذى خلقنى فهو يهدين # و الّذى هو يطعمنى و يسقين # و إ ذا مرضت فهو
يشفين # و الّذى يميتنى ثم يحيين # و الّذى اطمع ان يغفر لى خطيئتى يوم الدّين
(164)
ابراهيم گفت : آيا هر گاه كه اين بت ها را مى خوانيد سخن شما را مى شنوند؟# يا به
حال شما هيچ سود و زيانى مى توانند داشته باشند؟ # آنها گفتند: ما پدران خود را بر
پرستش اين بت ها يافته ايم # ابراهيم گفت : آيا مى دانيد بت هايى را كه شما مى
پرستيد # و شما و پدران شما از قديم مى پرستيدند# من با پرستش اين ها دشمن هستم جز
پروردگار جهانيان # همان خدايى كه مرا آفريد و سپس به راه راست هدايت كرد # و همان
كسى كه چون گرسنه شوم مرا سير گرداند و هرگاه تشنه شوم مرا سيراب گرداند # و هرگاه
مريض شوم مرا شفا مى دهد # و آن خدايى كه مرا مى ميراند و سپس دوباره زنده مى
گرداند # و آن خدايى كه چشم اميد دارم كه روز جزا گناهم را بيامرزد.
اين مقايسه از دل و انديشه سليم او نشاءت گرفته بود و هدف آن ، نرم كردن دلهاى سالم
و بيدار كردن وجدانهاى خفته بود.
و إ نّ من شيعته
لا براهيم # إ ذ جاء ربّه بقلب سليم # إ ذ قال لاءبيه و قومه ماذا تعبدون # اءإ فكا
آلهة دون اللّه تريدون # فما ظنّكم بربّ العالمين
(165)
و به حقيقت ابراهيم از پيروان نوح بود # كه با قلبى پاك و سالم از جانب پروردگارش
آمد# هنگامى كه به پدر و قومش گفت : شما چه چيزى را مى پرستيد؟ # آيا به دروغ
خدايانى به جاى خداى يكتا مى پرستيد؟ # پس گمان شما درباره پروردگار جهانيان چيست
؟
در اينجا خدايان دروغين را با معبود راستين و پروردگار يكتا مقايسه كرده است .
مقايسه ديگرى نيز در ادامه مناظره فوق به چشم مى خورد:
قال اء تعبدون
ما تنحتون # و اللّه خلقكم و ما تعملون
(166)
ابراهيم گفت : آيا آنچه را كه خود تراشيده ايد، مى پرستيد؟ # و خداوند شما و آنچه
(از بتان ) مى سازيد را خدا خلق كرده است .
اين يك استفهام توبيخى و در عين حال احتجاجى است بر بطلان روش مردم . حضرت مى
فرمايد چيزى كه انسان به دست خود تراشيده صلاحيت ندارد كه معبود او باشد و خدا شما
و عمل شما را آفريده است .
از اين سخن معلوم مى شود كه خلقت از تدبير جدا نيست . پس همانطور كه خداى سبحان
خالق آدمى است ، هم اوست كه ربّ وى نيز مى باشد.(167)
7. استدلال از طريق محسوسات
حضرت ابراهيم عليه السّلام به منظور هدايت و راهنمايى مخاطبان براى آشنا
نمودن آنها با پيامهاى الهى ، محسوس و مشهود را مبناى استدلال خود قرار مى داد تا
ضمن تركيب حس و عقل ، امكان فهم كامل تعاليم الهى را به همه مخاطبان ، با هر ميزان
از درك و شعور، فراهم آورد. به همين خاطر از ابزارهاى متنوع و امور محسوس جهت اين
امر بهره مى گرفت . خورشيد، ماه و ديگر اجرام آسمانى ، سخن گفتن بت ها، بينايى و
شنوايى بت ها و تراشيدن سنگ ، از جمله امور محسوسى بودند كه در مناظرات ابراهيمى
مورد استفاده قرار مى گرفت .
اين كار حضرت ابراهيم به آن خاطر بوده كه مى خواسته با مردم از راه محسوسات خودشان
احتجاج كند. از اين رو
((هذا ربّى )) را وقتى گفت كه هر يك از اجرام
سه گانه را درخشان و در حال طلوع ديد و
((لا اءحبّ الآفلين )) را هنگام افول آنها
بيان كرد.(168)