همانا ما نوح را با رسالت به سوى امتش
فرستاديم . پس نوح گفت : اى قوم من خدا را بپرستيد كه جز او شما را خدايى نيست آيا
شما خداترس و با تقوا نمى شويد # اشراف قومش كه كافر شدند گفتند: اين شخص جز بشرى
مثل شما كه مى خواهد بر شما برترى جويد چيزى ديگرى نيست و اگر خدا مى خواست فرشته
اى مى فرستاد و ما چنين سخنانى را كه اين شخص مى گويد از پدران پيشين خود نشنيده
ايم # اين شخص جز مرد ديوانه اى نيست پس بايد تا مدتى با او مدارا كنيد.
صاحب مجمع البيان نيز به اين مسئله اشاره مى كند كه نوح سخن خود را با توحيد شروع
مى كند. چون توحيد اصل مهم تر و زير بناى اصول ديگر است . آنگاه مى نويسد كه اشراف
قوم به مردم مى گفتند نوح فقط مى خواهد با اين كار بر شما تشرف و رياست بجويد و شما
تابع او گرديد، و اگر خدا مى خواست كه غير او چيز ديگرى عبادت شود، بشرى نمى
فرستاد؛ بلكه ملكى مى فرستاد و ما اين سخنان را در امم گذشته نشنيده ايم و اين مرد
حالت ديوانگى و جنون دارد و بهتر است كه منتظر مرگش باشيد تا از دست او راحت شويد و
يا اين كه منتظر هوشيارى او از اين ديوانگى باشيد.(96)
# سرلوحه پيامهاى حضرت هود عليه السّلام نيز دعوت به توحيد و نفى شرك است و در هر
فرصتى آن را به مخاطبان اعلام مى كرد.
و إ لى عاد
اءخاهم هودا قال يا قوم اعبدوا اللّه ما لكم من إ له غيره إ ن اءنتم إ لّا مفترون
(97)
و براى قوم عاد برادرشان هود (مردى از طايفه خودشان ) را فرستاديم . هود گفت : اى
قوم من ، خدا را بپرستيد كه جز او شما را خدايى نيست . شما فقط دروغ پردازيد.
و إ لى عاد
اءخاهم هودا قال يا قوم اعبدوا اللّه ما لكم من إ له غيره اءفلا تتّقون
(98)
و به سوى قوم عاد، برادرشان هود را فرستاديم . گفت : اى قوم من ، خدا را بپرستيد كه
جز او شما را خدايى نيست ، پس آيا پرهيزگارى نمى كنيد؟
# مطالعه سيره حضرت صالح عليه السّلام و دعوت او نشان مى دهد كه وى با استدلال هاى
روشن ، قومش را به توحيد فرا مى خواند، امّا قوم وى مانند ديگر اقوام منحرف و مشرك
، استدلالش را نپذيرفته و در عوض تهمت هاى ناروايى به او وارد ساختند و در نهايت
گستاخى از او طلب نزول عذاب مى كردند. در تمام اين مراحل ، حضرت صالح مانند ديگر
پيامبران با صبر و متانت از گناه آنان مى گذشت و آنها را مهربانانه مورد عفو قرار
مى داد.
و لقد اءرسلنا إ
لى ثمود اءخاهم صالحا اءن اعبدوا اللّه فإ ذا هم فريقان يختصمون
(99)
و به راستى به سوى قوم ثمود، برادرشان صالح را فرستاديم كه (بگويد) خدا را بپرستيد.
پس به ناگاه آن قوم دو گروه شدند و به مخاصمه و جدال پرداختند.
در سوره هود آن گاه كه حضرت صالح درباره خداشناسى و توحيد سخن مى گويد، در پاسخ به
وى مى گويند:
قالوا يا صالح
قد كنت فينا مرجُوّا قبل هذا اءتنهانا اءن نعبد ما يعبد آباؤ نا و إ نّنا لفى شكّ
ممّا تدعونا إ ليه مريب
(100)
قوم گفتند: اى صالح قبل از اين تو در ميان ما شخص مورد عقيده و اميدوارى بودى آيا
مى خواهى ما را از پرستش آنچه كه پدرانمان مى پرستيدند بازدارى ؟ و ما از آن چه تو
ما را به آن فرا مى خوانى سخت دچار شك هستيم .
حضرت نيز در برابر شك و ترديد مخاطبان ، بر حجت آشكار و معجزه خود اصرار مى ورزيد و
مى فرمود:
قال يا قوم
اءراءيتم إ ن كنت على بيّنة من ربّى و آتانى منه رحمة فمن ينصرنى من اللّه إ ن
عصيته فما تزيدوننى غير تخسير(101)
صالح گفت : اى قوم من ، آيا نظر شما چيست اگر من بر دعوى خود حجتى روشن از طرف
پروردگار خود داشته باشم و او از جانب خود رحمتى به من داده باشد. پس اگر او را
نافرمانى كنم چه كسى در برابر خدا مرا يارى مى كند؟ و شما چيزى جز زبان بر من نمى
افزاييد.
و يا قوم هذه
ناقة اللّه آية فذروها تاءكل فى اءرض اللّه و لا تمسّوها بسوء فياءخذكم عذاب قريب
(102)
و اى قوم من ، اين ماده شتر خدا براى شما آيتى است . پس او را به حال خود بگذاريد
تا در زمين خدا چرا كند و آسيبى به او نرسانيد وگرنه خدا شما را به زودى به عذاب
گرفتار مى كند.
# در محيطى كه شرك و كفر در آن ريشه دوانده و همه زواياى آن را فراگرفته است ،
اظهار و ترويج توحيد مستلزم شجاعتى كم نظير است كه در شخصيت خدايى ابراهيم عليه
السّلام وجود داشت . با دقت در مضمون آياتى كه احتجاج ابراهيم با نمرود، مجادله او
با خورشيد پرستان ، گفت و گو با پدر و... را بازگو مى كند، روشن مى شود كه خدامحورى
و توحيد، محور تمام تلاش هاى تبليغى و بلكه محور حيات پر بركت اوست و اين به خاطر
جوّ شرك آلود و كفرآميز حاكم بر آن جامعه بوده كه پرستش خدايان دروغين ، از سنگ و
چوب گرفته تا خورشيد و ماه در آن رواجى آشكار داشت .
در مناظره وى با پدر و قومش ، بيانات متعددى وجود دارد كه حاكى از خدامحورى اوست
مانند:
قال بل ربّكم
ربّ السّماوات و الاءرض الّذى فطرهنّ و اءنا على ذلكم من الشّاهدين
(103)
ابراهيم پاسخ داد: آرى خداى شما همان خدايى است كه آفريننده آسمان ها و زمين است و
من بر اين سخن به يقين گواهى مى دهم .
محور دعوت حضرت ابراهيم را تفكر و انديشه هاى توحيدى تشكيل مى دهد و او به عنوان
اسوه يگانه پرستان در تاريخ بشريت مطرح است . اين منزلت والا جز به خاطر آن نيست كه
نه تنها خود وى عميقا به توحيد يقين داشت و زندگى خويش را بر آن استوار ساخته بود
بلكه از هر طريقى ممكن در ترويج و گسترش آن تلاش مى كرد. او حتى از ارشاد سركردگان
كفر، همچون نمرود هم ابا نداشت .
و إ براهيم إ ذ
قال لقومه اعبدوا اللّه و اتّقوه ذلكم خير لكم إ ن كنتم تعلمون# إ نّما تعبدون من
دون اللّه اءوثانا و تخلقون إ فكا إ نّ الّذين تعبدون من دون اللّه لا يملكون لكم
رزقا فابتغوا عند اللّه الرّزق و اعبدوه و اشكروا له إ ليه ترجعون
(104)
و به ياد آور ابراهيم را كه به قوم خود گفت خدا را بپرستيد و از او بترسيد كه اين ،
اگر بدانيد براى شما از هر چيزى بهتر است # آنچه جز خدا مى پرستيد بت هايى بيش نيست
كه شما به دروغ ساخته ايد. (بدانيد) هر كه را جز خدا مى پرستيد مالك هيچ رزقى براى
شما نيستند پس روزى را از خدا بطلبيد و او را بپرستيد و شكرش را بجاى آريد كه شما
به سوى او باز مى گرديد.
# حضرت شعيب عليه السّلام نيز همواره مخاطبان خود را به توحيد و رعايت آن در تمام
جوانب زندگى فرا مى خواند:
و إ لى مدين
اءخاهم شعيبا قال يا قوم اعبدوا اللّه ما لكم من إ له غيره
(105)
و به سوى اهل مدين برادرشان شعيب را فرستاديم . گفت : اى قوم من ، خدا را بپرستيد
كه شما را خدايى جز او نيست .
و إ لى مدين
اءخاهم شعيبا فقال يا قوم اعبدوا اللّه و ارجوا اليوم الآخر(106)
و به سوى اهل مدين برادرشان شعيب را فرستاديم . پس گفت : اى قوم من ، خدا را
بپرستيد و به روز باز پسين اميد داشته باشيد.
پرسش مخالفان نيز نشان از دعوت شعيب به توحيد دارد. آنجا كه مى گويند:
قالوا يا شعيب
اءصلاتك تاءمرك اءن نترك ما يعبد آباؤ نا اءو اءن نفعل فى اءموالنا ما نشؤ ا إ نّك
لاءنت الحليم الرّشيد(107)
گفتند: اى شعيب آيا نمازت به تو دستور مى دهد كه آنچه را پدران ما مى پرستيدند رها
كنيم و يا در اموال خود به ميل خويش تصرف نكنيم ؟ همانا تو بسيار بردبار و درستكار
هستى .
امير مؤمنان على عليه السّلام در حديثى به دعوت توحيدى شعيب اشاره مى كند و مى
فرمايد:
إ نّ شعيبا
النّبىّ عليه السّلام دعا قومه إ لى اللّه حتّى كبر سنه و دقّ عظمه ثمّ غاب عنهم ما
شاء اللّه ثم عاد إ ليهم شابا فدعاهم إ لى اللّه تعالى فقالوا ما صدّقناك شيخا فكيف
نُصدّقك شابا(108)
شعيب پيامبر، قوم خود را به خدا فرا خواند تا كهنسال شد و استخوانش سست گشت . سپس
به فرمان خدا تا مدت زمانى از آنها غايب شد. آنگاه به صورت جوانى به نزد ايشان
بازگشت و به سوى خدا دعوتشان كرد. آنها مى گفتند: ما تو را در حالى كه شيخ و
بزرگسال بودى ، اجابت نكرديم . چگونه در حال جوانيت به تو ايمان آوريم ؟
# حضرت عيسى عليه السّلام نيز كه به عنوان رسولى به سوى بنى اسرائيل مبعوث شده بود،
آيات و حجت هاى روشنى براى اثبات دعوت خود ارائه داد تا مردم را به راه راست (صراط
مستقيم ) هدايت نمايد.
حضرت عيسى در ابتداى كلامش خود را ((عبداللّه
)) معرفى كرد تا به عبوديت خود براى خدا اعتراف نموده و حجت را بر مردم تمام
نمايد.
همچنان كه در آخر كلامش گفت :
إ نّ اللّه ربّى
و ربّكم فاعبدوه
(109)
همانا خداوند پروردگار من و شماست ، پس او را بپرستيد.
اين امر بر مسئله توحيد مخصوصا در زمينه عبادت تاءكيد مى نمايد:
قال إ نّى
عبداللّه آتانى الكتاب و جعلنى نبيّا # و جعلنى مباركا اءين ما كنت و اءوصانى
بالصّلاة و الزّكاة ما دمت حيّا# و برّا بوالدتى و لم يجعلنى جبّارا شقيّا # و
السّلام علىّ يوم ولدت و يوم اءموت و يوم اءبعث حيّا # ذلك عيسى ابن مريم قول الحقّ
الّذى فيه يمترون # ما كان للّه اءن يتّخذ من ولد سبحانه إ ذا قضى اءمرا فإ نّما
يقول له كن فيكون # و إ نّ اللّه ربّى و ربّكم فاعبدوه هذا صراط مستقيم
(110)
گفت : همانا من بنده خدايم كه به من كتاب عطا فرمود و مرا پيامبر قرار داد# و هر
كجا كه باشم براى جهانيان مايه بركت گردانيد و تا زنده ام به نماز و زكات سفارش كرد
# و به نيكويى با مادرم توصيه كرد و مرا ستمكار و شقى نگردانيد # و سلام (خدا) بر
من باد در روزى كه به دنيا آمدم و روزى كه از دنيا بروم و روزى كه زنده برانگيخته
شوم # اين است عيسى بن مريم كه حقيقت حالش بيان گرديد در حالى كه در آن شك و ريب
دارند # خدا هرگز فرزندى نگرفته و منزه از آن است . هر گاه به ايجاد چيزى حكم كند
مى گويد موجود باش پس بى درنگ آن چيز موجود مى شود # و همانا خداوند پروردگار من و
شماست ، پس او را بپرستيد كه راه راست همين است .
2. نسبت دادن قوم به خودشان
# حضرت نوح عليه السّلام به خاطر اين كه به مردم بفهماند كه او خيرخواه آنان
است و مى خواهد مراتب دلسوزى خود را نسبت به آنان برساند، مى گويد:
((يا قوم )). سپس اولين پيشنهادى كه به آنان
مى كند اين است كه به دين توحيد بگراييد.
لقد اءرسلنا
نوحا إ لى قومه فقال يا قوم اعبدوا اللّه ما لكم من إ له غيره ...(111)
همانا نوح را به سوى قومش فرستاديم ، پس گفت : اى قوم من خدا را بپرستيد كه جز او
شما را خدايى نيست .
در اين آيه علاوه بر اين كه حضرت نوح قوم را به خودش نسبت مى دهد، آنها را به عبادت
خداوند و ترك اطاعت از غير او دعوت مى كند. قوم را به خاطر اظهار دلسوزى و مهربانى
به خودش نسبت مى دهد و مى خواهد بفرمايد كه شما همگى مردم من هستيد و مجتمع قومى ،
من و شما را يكجا جمع كرده ، بدى و ناراحتى شما، مرا هم ناراحت مى كند و من براى
شما جز خير و سعادت چيزى نمى خواهم .
علامه طباطبايى در تفسير الميزان مى نويسد كه نوح در اين سخن ابتدا قومش را به خود
نسبت مى دهد تا اين كه سخنش بر مقتضاى نصيحت به آنها باشد؛ چرا كه خود را به عنوان
نصيحت كننده به آنها معرفى مى كند. آن گاه آنها را به پرستيدن يك خداى احد واحد بى
شريك دعوت مى كند. سپس آنها را نسبت به عذاب روز بزرگ پرهيز مى دهد و آنگاه با نفى
ضلالت ، خود را به عنوان پيامبر خدا معرفى مى كند و به اين ترتيب سه اصل اعتقادى
شريعت خود يعنى توحيد، نبوت و معاد را براى آنها بيان مى كند.(112)
# حضرت موسى عليه السّلام علاوه بر اين كه قوم را به خودش نسبت مى دهد به آنها امر
كرده كه بر خدا توكل كنند و اين امر را مشروط به ايمان كرده و با شرط ديگرى كه همان
اسلام است ، به پايان برده است .
و قال موسى يا
قوم إ ن كنتم آمنتم باللّه فعليه توكّلوا إ ن كنتم مسلمين
(113)
و موسى گفت : اى قوم من ، اگر به خداوند ايمان آورده ايد و تسليم فرمان او هستيد،
پس بر او توكّل كنيد.
3. گفتار آرام و رعايت ادب در برابر
تهمت ها
بدون شك ، گفتار نرم و آرام يكى از روش هاى مشترك تمام مبلغان الهى است كه
با مخاطبان خويش از هر گروه و طبقه اى كه باشند با زبان نرم و گفتار دلپذير تكلم
كنند و از تند خويى و سختگيرى بپرهيزند.
محبت و مهرورزى مبلغ با مخاطبان ، تاءثير شگرفى در بازدهى و موفقيت تبليغ دينى مى
گذارد؛ چرا كه ابزار محبت ، مخاطب را جذب مى كند و او را به تبعيت و دلدادگى مى
كشاند.
انبيا عليهم السّلام همواره كرامت ذاتى و عزت معنوى انسان را در نظر داشته و در
برخوردها حرمت ها را در هر شرايطى حتى در مواجهه با تهمت هاى بى اساس رعايت مى
كردند. لذا به جاى تند خويى و حتى برخورد مشابه با آنها، فقط اتهام مطرح شده را نفى
مى كنند.
از شيوه هاى مشترك و اصول اوليه دعوت مبلغان آسمانى ، گفتار نرم و دلنشين با
مخاطبان است ، مگر در جايى كه اميد به هدايت آنان به كلى قطع شود و مستحقّ عذاب
الهى شوند و يا در برابر حقّ تعالى به عناد و لجاج روى آورند. اين نحوه برخورد،
شيوه و عادت بزرگواران است :
و إ ذا مرّوا
باللّغو مرّوا كراما(114)
هر گاه به عمل لغوى بگذرند، بزرگوارانه از آن درگذرند.
و إ ذا خاطبهم
الجاهلون قالوا سلاما(115)
و هر گاه مردم جاهل به آنها خطاب و عتابى مى كنند، با سلامت نفس پاسخ مى دهند.
و بدين ترتيب ، با توجهات دلسوزانه و خطاب هاى مملو از عاطفه و محبت ، پيام هاى
توحيدى خود را به دل و انديشه مخاطبان عرضه مى كنند.
# در سيره تبليغى حضرت ابراهيم عليه السّلام آثار رحمت و شفقت بر مخاطبان مشهود است
. روحيه بزرگوارى او براى هدايت و نجات افراد، موجب اين روحيه لطيف و شفقت بى پايان
شده بود. تا جايى كه بى احترامى و خشونت را با نيكى و نرمش پاسخ مى داد.
با توجه به عمق عاطفه پدرى ، زمانى كه عاطفه پدرى و خويشاوندى با محبت ايمانى پيوند
خورد، علاقه اى عميق تر و دو چندان ميان مبلغ و مخاطب قرار خواهد گرديد و اين امر
مى تواند انگيزه اى قوى براى همراهى و همبستگى طرفين باشد.
در مناظره با پدر او را بارها با نداى ((يا ابتِ))
كه نشانه دلسوزى وافر نسبت به اوست مورد خطاب قرار مى دهد. او خطابش رابا لفظ
((اءبت )) كه گوياى رابطه پدرى ، يعنى
يكى از قوى ترين پيوندها، شروع كرد كه قاعدتا دو طرف را به سرنوشت يكديگر حساس و
دلسوز مى گرداند و چون با تهديد شديد پدر مواجه مى شود، به جاى پاسخ مشابه ،
بزرگوارانه به او سلام مى دهد.
علامه طباطبايى در اين باره مى گويد: ((اما اين كه به او
سلام كرد، چون سلام عادت بزرگواران است و با تقديم آن جهالت پدر را تلافى كرد و در
مقابل تهديد به رجم و طرد، وعده سلامتى به امنيت و احسان داد. حتى بنا بر همان
عاطفه و محبت وافر به مخاطب ، به او وعده استغفار مى دهد كه شايد خدا راهى براى
هدايت او بگشايد:
قال سلام عليك
ساءستغفر لك ربّى إ نّه كان بى حفيّا(116)
ابراهيم (به آزر) گفت : سلام بر تو من به زودى از خداوند براى تو آمرزش مى طلبم
كه خدا بسيار در حق من مهربان است .
على رغم تهديد و سخنان شديد اللحن پدر، ابراهيم براى او بر اساس وعده قبلى خود،
استغفار مى كند:
و اغفر لاءبى إ
نّه كان من الضّالّين
(117)
و پدرم را بيامرز. همانا او از گمراهان است .
پس از آن كه پدر او را از خود طرد مى كند و فرمان هجران مى دهد، پاسخ ابراهيم بسيار
نرم تر و ملايم تر است :
و اءعتزلكم و ما
تدعون من دون اللّه و اءدعوا ربّى عسى اءلّا اءكون بدعاء ربّى شقيّا و اهجرنى مليّا(118)
و من از شما و آنچه غير از خدا مى خوانيد دورى مى جويم و پروردگارم را مى خوانم و
اميدوارم كه چون او را بخوانم مرا از درگاهى محروم نگرداند.
انذار تواءم با شفقت ابراهيم نسبت به پدر، به خوبى نشان مى دهد كه محور تلاش تبليغى
او مهر و عاطفه است نه قهر و غلبه . همچنين همدلى و همبستگى عاطفى او با مؤمنان به
حدى است كه تمام مؤمنان را از خود مى شمرد، براى نافرمانان و حقّ ناشناسان نيز
غفران مى طلبد.
... فمن تبعنى
فإ نّه منّى و من عصانى فإ نّك غفور رحيم
(119)
پس هر كسى از من پيروى كند، بى گمان او از من است و هر كس مرا نافرمانى كند، به
يقين تو آمرزنده و مهربان هستى .
گفت و گويى كه اوج شفقت و مهر حضرت ابراهيم را به انسان ها نشان مى دهد، فرجام
خواهى مصرّانه براى قوم لوط است كه بر اثر پافشارى بر انحرافات عقيدتى و اخلاقى
اصرار بر گناهانى شرم آور، مستحقّ عذاب الهى شده بودند.
فلمّا ذهب عن إ
براهيم الرّوع و جاءته البشرى يجادلنا فى قوم لوط # إ نّ إ براهيم لحليم اءوّاه
منيب
(120)
پس وقتى ترس ابراهيم زايل شد و مژده فرزنددار شدن به او رسيد، در آن حال براى نجات
قوم لوط با ما به گفت و گو پرداخت # همانا ابراهيم بسيار حليم و رؤ ف بود و از
درگاه خدا در حق خود و ديگران آمرزش مى طلبيد.
سيد قطب در اين خصوص مى گويد:(121)
((حليم )) آن است كه عوامل غضب را
تحمل نموده و صبر و شكيبايى مى كند و دست به اقدامى نمى زند و
((اءوّاه )) كسى است كه با تضرع و از روى
خداترسى و تقوا دعا مى كند و
((منيب ))، آن است كه با شتاب به سوى خدا باز
مى گردد. اين صفات برجسته ، ابراهيم عليه السّلام را واداشت تا با ملائكه درباره
سرنوشت قوم لوط مجادله كند.
همچنين وقتى حضرت ابراهيم آزر را به توحيد دعوت كرد و از عبادت بت ها نهى نمود اما
بدون توجه به محتواى دلپذير و عقلايى دعوت حضرت ابراهيم عليه السّلام بى هيچ برهانى
، تنها به تهديد مبادرت مى ورزد.
قال اءراغب اءنت
عن آلهتى يا إ براهيم لئن لم تنته لاءرجمنّك و اهجرنى مليّا(122)
گفت اى ابراهيم آيا تو از خدايان من روگردان هستى ؟ اگر از مخالفت بت ها دست
برندارى تو را سنگسار مى كنم و يا اين كه سال ها از من دور باش .
اما على رغم اين حق ناشناسى و پاسخ بى ربط، ابراهيم با مهربانى ويژه انبيا، به او
سلامى مى دهد. سلامى كه در آن احسان و امنيت است و در واقع ، مجادله را با اين
عبارت صلح آفرين به پايان مى برد تا به آينده اميدوار باشد، و تنها به اعتزال و
كناره گيرى از بت ها و بت پرستان و دعا به درگاه الهى اكتفا مى كند.
# حضرت لوط عليه السّلام براى رعايت كرامت انسانى و با هدف نفوذ در دل قومش ، تا
زمانى كه اندك اميدى به هدايت مخاطبان مانده بود، با نرمخويى و دلسوزى و خير خواهى
برخورد مى كرد.
و إ ذ قال لهم
اءخوهم لوط اءلا تتّقون # إ نّى لكم رسول اءمين # فاتّقوا اللّه و اءطيعون
(123)
آن گاه كه برادرشان لوط به آنان گفت : آيا خداترس و پرهيزكار نمى شويد؟ # همانا من
براى شما فرستاده اى امين هستم # پس از خدا بترسيد و مرا اطاعت كنيد.
وقتى حضرت را به اخراج از شهر تهديد مى كنند، تنها از عملشان اظهار ناخشنودى مى كند
و با آنها با تندخويى سخن نمى گويد:
قالوا لئن لم
تنته يا لوط لتكوننّ من المخرجين
(124)
گفتند: اى لوط اگر دست برندارى قطعا تو را اخراج خواهيم كرد.
لحن گفتار او و دلسوزى عميق و فوق العاده اش نشان مى دهد كه همچون يك برادر سخن مى
گويد. گفتار نرم و دلپذير حضرت مانع از اين نيست كه حتى پس از عناد و اصرار قوم بر
شرك و گناه و انحراف ، باز هم با آنها به اين شيوه برخورد نمايد، بلكه در اين
شرايطى كه موعظه و انذار و گفتار دلسوزانه بر آنها اثر نمى كند، وى از اعمال زشت
آنها برائت جسته و ناخشنودى خويش را از آنها بيان مى كند.
قال إ نّى
لعملكم من القالين
(125)
گفت : براستى من دشمن كردار شما هستم .
گاهى نيز به دليل پاسخ هاى معاندانه منحرفان ، به خدا پناه مى برد:
قال ربّ انصرنى
على القوم المفسدين
(126)
لوط گفت : اى پروردگار من ، مرا در برابر اين قوم فاسد يارى كن .
# حضرت شعيب عليه السّلام هرگز با درشتى و تندى با قومش سخن نگفت . وى همواره چون
پدرى مهربان و دلسوز آنها را به توحيد و نفى شرك دعوت مى كرد(127)
و از جمله مى فرمود: ((من براى شما فرستاده اى امين هستم .
از خدا بترسيد و مرا اطاعت كنيد و بر اين رسالت از شما اجرى طلب نمى كنم . اجر من
جز بر عهده پروردگار جهانيان نيست )). در حالى كه آنان در
پاسخ به حضرت شعيب گفتند: ((تو واقعا از افسون شدگانى و جز
بشرى مثل ما نيستى و ما تو را از دروغگويان مى دانيم )).
حضرت شعيب عليه السّلام در پاسخ به تهمت سحر و جادو و دروغ مخالفان به آنها مى
گويد:
قال ربّى اءعلم
بما تعملون
(128)
گفت : پروردگارم به آنچه انجام مى دهيد، داناتر است .
و در جاى ديگر چون او را به اخراج از شهر تهديد كردند، گفت :
إ نّ ربّى بما
تعملون محيط(129)
همانا پروردگار من بر هر آنچه شما مى كنيد، احاطه دارد.
همچنين در برابر تهديد به رجم با صلابت مى گويد:
...قال اءو لو
كنّا كارهين # قد افترينا على اللّه كذبا إ ن عدنا فى ملّتكم بعد إ ذ نجّانا اللّه
منها و ما يكون لنا اءن نعود فيها إ لّا اءن يشاء اللّه ربّنا وسع ربّنا كلّ شى ء
علما على اللّه توكّلنا ربّنا افتح بيننا و بين قومنا بالحقّ و اءنت خير الفاتحين
(130)
گفت : آيا هر چند كراهت داشته باشيم ؟ # اگر بعد از آنكه خدا ما را از آن نجات
بخشيده باز به آيين شما بازگرديم در حقيقت به خدا دروغ بسته ايم و ما را سزاوار
نيست كه به آن بازگرديم مگر آنكه خدا، پروردگار ما بخواهد، كه علم او همه چيز را در
برمى گيرد. بر خدا توكل كرديم . پروردگارا ميان ما و قوم ما به حق داورى كن كه تو
بهترين حكم كنندگانى .
# بزرگوارى و عظمت شخصيت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه خداى تعالى بدان تصريح
فرموده كه :
((و إ نّك لعلى خلق عظيم
(131)، و همانا تو به نيكو خلقى عظيم آراسته اى
))، مورد اذعان مخالفان او نيز بوده است ؛ چرا كه پيامبر اين
موضوع را از جمله استراتژى هاى دعوت خويش قرار داده است . بسيارى از مخالفان سرسخت
او پيش از آنكه با منطق زبان يا شمشير پيامبر، تسليم شوند، از درون ، مقهور عظمت
اخلاق نبوى شدند.
يكى از ويژگى هاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اين است كه بايد خُلقى آرام و متين
داشته باشند؛ زيرا اگر تند خو باشد مردم از دورش پراكنده مى شوند:
فبما رحمة من
اللّه لنت لهم و لو كنت فظّا غليظ القلب لانفضّوا من حولك
(132)
رحمت خدا تو را با خَلق مهربان گردانيد و اگر تند خو و سخت دل بودى مردم از اطراف
تو پراكنده مى شدند.
در اينجا به نكته مهمى كه در اين زمينه در مفاد آيه اِنذار وجود دارد، اشاره مى
كنيم :
و اءنذر عشيرتك
الاءقربين # و اخفض جناحك لمن اتّبعك من المؤمنين
(133)
و نخست خويشان نزديك خود را از خدا بترسان # آن گاه پر و بال رحمت بر تمام مؤمنانى
كه از تو پيروى مى كنند، بگستران .
اين آيه در واقع جمع ميان دو شيوه متقابل سازش ناپذيرى و شيوه نرمش و مداراست و
نشان مى دهد كه در اصل دعوت برخوردى جدى و غير قابل انعطاف يعنى انذار و هشدار
ضرورت دارد، ولى بال گشودن كه كنايه از رفق و مدارا است ، ويژه معاشرت و برخورد و
خصوصا در برخورد با مؤمنان است . همانگونه كه مؤلف سيره نبوى مى نويسد:
((در اينجا مداهنه و سازش را با محبت و رفق جمع نمود، كه در
دعوت دينى استثنا راه ندارد و اين دعوت ، خويش و بيگانه نمى شناسد و براى اين تحول
اساسى فرمود: پر و بال رحمت و محبت خويش را بر مؤمنان بگستران )).(134)
نگاهى به مناظره هاى ميان پيامبر و مخالفان ، به ويژه جريان مباهله و گفت و گو با
يهود، نصارى و برخى از سران قريش ، حاكى از اين است كه پيامبر پيوسته با كرامت نفس
و بزرگ منشى با آنها سخن مى گفت . به عنوان مثال ابن هشام در سيره خود مى گويد:
علما و احبار يهود، بسيار از پيامبر، پرسش هاى عيب جويانه و معاندانه مى كردند و
شبهاتى به منظور خلط حقّ و باطل مطرح مى ساختند و پيامبر با راهنمايى قرآن ، به طور
كامل پاسخ آنها را مى داد، مؤمنين نيز مسائلى درباره حلال و حرام مى پرسيدند كه
پاسخ كافى داده مى شد.(135)