مرزها

آيت الله العظمى گرامى قمى

- ۴ -


مفهوم ولايت

يكى از مفاهيمى كه در تحول زمان دستخوش تغيير شده و حقيقت خود را از دست داده است مفهوم «ولايت» است.

آن چه كه اكنون از كلمه «ولايت» مفهوم مى‏شود با آن چه در احاديث پيشوايان دين عليه‏السلام منظور بوده است تفاوت يافته است.

پيش از اين گفته شد كه در نصوص اسلامى دو گونه متن درباره «امامت» آمده است يكى درباره امامت و رهبرى بطور كلى كه امامت عامه ناميده مى‏شود وديگر درباره امامت و رهبرى شخص معين چون على بن ابيطالب عليه‏السلام يا فرزندان آن سرور از امام حسن عليه‏السلام تا امام عصر حجه بن الحسن عليه‏السلام كه امامت خاصه ناميده مى‏شود.

در هر دوسته نصوص، گاهى مسئله رهبرى با كلمه امامت ذكر شده است و گاهى با كلمه «حجت» و گاهى با كلمه «ولايت» واحيانا كلماتى ديگر. مثلاً وقتى اين آيه قرآن كريم در سوره مائده: «يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك»...(75) از طرف خداوند نازل شد پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله دست على عليه‏السلام راگرفته فرمود: من كنت مولاه فهذا على مولاه ـ هر كسى كه من ولى او هستم اين على هم ولى اوست.

در اين حديث مسئله رهبرى با كلمه «مولى» كه همان ولى است بيان شده است و در آيه ديگر قرآن كريم «انما وليكم الله و رسوله والذين امنواالذين يقيمون الصلوه ويؤتون الزكوه وهم راكعون» (76) كه بنا به توضيحى كه بعدا به خواست خدا خواهد آمد درباره رهبرى امامت خاصه على عليه‏السلام نازل شده با همان كلمه «ولى» بيان شده است.

درباره خداوند هم مكرر اين تعبير آمده است:

«ام اتّخذوا من دونه اولياء فالله هوالولى و هو يحيى الموتى وهو على كل شى قدير»(77): ويا آن كه ولى هائى جز خدا براى خود گرفته‏اند خداوند فقط ولى است. اوست كه مردگان را زنده مى‏كند و او به هر چيزى تواناست.

«اللّه ولّى الذين امنوا يخرجهم من الظلمات الى النور والذين كفروا اوليائهم الطاغوت يخرجونهم من النور الى الظلمات»:(78)

خداوندتعالى ولىّ مومنين است. آن‏ها را از تاريكى‏ها نجات داده به سوى نور مى‏برد آن‏ها كه كافرند اوليايشان ستمگرانند، از نور بيرونشان برده به سوى تاريكى‏ها مى‏برند.

«وان الظالمين بعضهم اولياء بعض والله ولى المتقين»: (79) ستمگران ولى‏هاى يكديگرند و خداوند ولى افراد باتقوى است. «وانذر به الذين يخافون ان يحشروا الى ربهم ليس لهم من دونه ولىّ و لا شفيع» (80)

با اين قران بر حذر بدار آنان را كه روانى پاك دارند و از حشر قيامت به سوى خدايشان كه جز او ولىّ و شفاعتگرى ندارند مى‏ترسند.

«وقل الحمدلله الذى لم يتخذ ولدا و لم يكن له شريك فى الملك ولم يكن له ولى من الذل»:(81)

بگو سپاس خداى را كه فرزندى نگرفته و شريكى در حكومت ندارد و از روى ذلت و زبونى ولى ندارد.

به طورى كه از لحن خود آيات مزبور پيداست كلمه «ولى» به معناى رئيس و سرپرست مى‏باشد .

خداوند سرپرست امور مؤمنين است يعنى توجه خاصى به تربيت آن‏ها مى‏گمارد.

خداوند ولىّ ندارد يعنى سرپرستى كه ما فوق او بوده و كارهاى او را هم چون قيم طفل به دست بگيرد ندارد. و گويا تعبير ولى من الذل اشاره به اين دارد كه ممكن است خداوند با اختيار و انتخاب خودش يكى از بندگان صالحش را نوعى اختياربدهد. ولى از روى نياز واحتياج ولى و سرپرست ندارد. از دقت در اين آيه مطلب بيشتر روشن مى‏شود:

«يا ايهاالذين آمنوا اذا تداينتم بدين الى اجل مسمى فاكتبوه...

وليملل الذى عليه الحق...(82) فانكان الذى عليه الحق سفيها او ضعيفا اولايستطع ان يمل هو فليملل وليه بالعدل»:

اى مؤمنين وقتى وامى به مدتى معين ميدهيد آن را بنويسيد... بدهكار املاء كند (بگويد تا كاتب بنويسد)اگر بدهكار نادان و يا ناتوان است و يا قدرت بيان مطلب ندارد ولىّ او املاء كند...

روشن است كه «ولىّ» در اين آيه به معناى دوست و خويش نيست بلكه همان معناى سرپرست كه كارهاى طفل وسفيه به دست اوست منظور مى‏باشد.

و همچنين اين آيه كه درباره جنگ احد آمده است: «اذا همّت طائفتان منكم ان تفشلا والله وليهما و على الله فليتوكل المؤمنون» (83)

هنگامى كه دو گروه از شما مى‏خواستند سست شوند و خداوند ولىّ آن هاست و بر خداوند بايد اهل ايمان توكّل كنند.

و به نظر مى‏رسد كه در اين آيه نيز به معناى دوست نمى‏آيد تا گفته شود آن دو گروه سستى در جهاد كرده‏اند وخدا كه دوستشان ندارد: بلكه منظور اين است كه آن‏ها سستى كردند و ندانستند كه كارها به دست خداوند است.

على عليه‏السلام نيز مى‏فرمايد: (84) «والله ما كانت لى فى الخلافة رغبة ولا فى الولاية اربة» به خدا قسم من نه رغبتى و نه طمعى در خلافت و ولايت ندارم.

پيداست كه منظور از ولايت همان سرپرسى و حكومت است و در نهج البلاغه از اين شواهد بسيار است.

و به نظر مى‏رسد كه در اين آيه نيز به همين معناست «لهم دارالسلام عند ربهم و هو وليّهم بما كانوا يعملون» (85)

براى آن‏ها (مردم آگاه) محل آرامش نزد خدايشان است و او به خاطر اعمالشان ولىّ آن هاست.

در اين آيه برخى آن را به معناى دوست گرفته‏اند. ولى بادقت در اين معنى كه در اين آيه پاداش خوب مردم آگاه بيان شده و اعمال خويشان ياد آورى گشته روشن مى‏شود كه بيشتر تناسب با سر پرست دارد، سرپرستى كه كارشان را ببيند و پاداششان بدهد، اوست كه ناظر اعمالشان است و پاداششان مى‏دهد.

حتى در آيه 34 سوره «فصلت»:

«ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى بينك و بينه عداوة كانه ولىّ حميم»:به طور نكوتر بدى را دور كن! در اين صورت آن كه ميان تو و او دشمنى است ولى گرمى خواهد شد. كه تصور مى‏شود به معناى دوست است نيز به نظر مى‏رسد. همان معناى سرپرست را مى‏دهد، منتها سرپرستى كارهاى شخص از روى علاقه و عشق، نه از ناتوانى و نياز يعنى اگر با اخلاق خوب معاشرت كنى حتى دشمنت نيز برايت كار مى‏كند و متصدى كارهايت مى‏شود.

و من اكنون كارى به ريشه لغت «ولايت» و پيوند و ارتباط همه اشتقاقات آن ندارم. ولى اجمالاً نظريه «راغب» اصفهانى را بهتر مى‏پسندم كه مى‏گويد:

«ولاء و توالى اين است كه دو چيز يا بيشتر طورى رديف هم قرار گيرند كه چيز ديگر ميانشان قرار نگيرد. و بر اين اساس در مورد نزديكان در مكان و يا در انتساب خويشاوندى و يا در دوستى و يا در كمك و ياورى و يا در هم مكتبى و اعتقاد گفته مى‏شود...(86) «وقتى ولايت كه همان نزديكى مخصوص (كه چيزى ميانشان حائل نشود) است، در امور معنوى اعتبار شود لازمه‏اش اين است كه «ولىّ» مى‏تواند نسبت به آن كه در ولايت اوست كارهايى را انجام دهد كه ديگرى نمى‏تواند. بنابراين كليه تصرفاتى كه امكان دارد ديگرى جانشين خود شخص شود و انجام دهد به دست «ولىّ» انجام مى‏شود. (87) همچون «ولىّ» شخص مرده كه كليه تصرفاتى كه خود شخص متوفى در اموال خودش انجام مى‏داده است اينك به دست ولى انجام مى‏شود، و اينگونه است «ولىّ» طفل كه در شئون مالى طفل دخالت نموده و از حقوق او دفاع مى‏كند. خداوند هم كه «ولىّ» بندگانش مى‏باشد، كارهاى بندگانش را در دنيا و آخرت تدبير مى‏كند، و نيز «ولىّ» مؤمنين است كه همه كار دينشان را اعم از هدايت آنان و دعوت و توفيق و يارى آنان انجام مى‏دهد»...(88)

بنابراين گر چه كلمه «ولىّ» و ديگر اشتقاقات اين ماده چون ولايت و مولى به معانى مختلفى آمده است ليكن همه آنها باهم مرتبط بوده به يك ريشه برمى گردند و آن قرب و نزديكى بطورى است كه مى‏تواند نائب شخص شده كارهاى او را انجام دهد.

ولى به هر حال نوعا به همان معناى خاص سرپرستى مى‏آيد و به خصوص در مطلب مورد نظر ما كه بحث ولايت اهل بيت عليهم‏السلام است كه قرائن خاصى نيز آن را تأئيد مى‏كند.

ولايت به معناى دوستى و محبت خالص و بدون اين كه حكومت و سر پرستى و رياست در كار باشد چيزى نيست كه اين همه مورد نزاع و اختلاف و سر و صدا باشد و يا حتى شخص پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از اعلام آن بترسد.

عامه از اول منكر محبت نبوده‏اند و جز گروه اندك ناصبيها، بقيه اهل سنت، محبت اهل بيت را قبول دارند به طورى كه بزرگانشان وقتى مى‏خواهند حديث غدير را بى اثر كنند مى‏گويند اين درباره ولايت به معناى دوستى است نه نگهبانى و سر پرستى.

امام باقر عليه‏السلام فرمود: خداوند پيامبرش را درباره «ولايت» على عليه‏السلام دستور داد و اين آيه را نازل فرمود: «انما وليكم الله و رسوله والذين امنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون» (89) و چون بدين وسيله ولايت اولياء الهى را واجب فرمود مردم حدود ولايت را نفهميدند. خداوند محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را فرمان داد كه همچون نماز و روزه و زكات‏و حج، ولايت را نيز درست تفسير نمايد تا همه بفهمند. همين كه اين دستور از طرف خداوند آمد پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در تنگنائى قرار گفت و ترسيد كه مبادا با ابلاغ اين حكم، مردم از دينشان برگردند، و پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را تكديب كنند بدين جهت به درگاه الهى نياز نمود. خداوند وحى فرستاد كه‏اى پيامبر آن چه را كه از خدايت به تو نازل شد ابلاغ كن و اگر انجام ندهى رسالت خدا را انجام نداده‏اى و خداوند ترا از مر دم حفظ خواهد نمود (90)

اين بود كه آن حضرت امر الهى را پرده برداشته توضيح داد و ولايت على عليه‏السلام را در جريان روز «غدير خم» بيان كرد. بانك نماز همگانى داد و سپس فرمان داد كه حاضرين به غائبين اطلاع دهند. و اين آخرين فريضه الهى بود كه در دين اسلام نازل شد: فريضه ولايت. آن گاه خدا وحى فرمود كه امروز دينتان را برايتان كامل نمودم و نعمتم را بر شما تمام كردم (91) يعنى پس از فريضه ولايت فريضه و دستور ديگرى نازل نمى‏كنم! فرائض شما كامل شد. (92)

با كمتر دقتى در اين حديث روشن مى‏شود كه منظور امام، همان ولايت به معناى سرپرستى مى‏باشد.

چنان كه در حديث معروف «غدير خم» كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مردم را در آن هواى گرم و موقعيت فوق العاده جمع نموده اعلام داشت: «هر كه من مولاى او هستم على مولاى اوست» كه محدثين شيعه و سنى نقل كرده‏اند، پيداست كه منظور ولايت و مولويت به معناى رهبرى و جانشينى پيامبر است، كه در آن موقعيت بسيار حسّاس براى صلاح مسلمانان اعلام فرمود.

چنانكه معناى اولى و ظهور لغت ولى و مولى نيز همين معناست. و احتمال اين كه به معناى «دوستى» باشد يا منظور اين باشد، كه على عليه‏السلام ياور شماست، همچون احتمال اين است كه شخصى از لغت «رئيس» دوستى اراده كند و گفته شود اين كه مى‏گويد زيد رئيس شماست منظورش رهبرى نيست بلكه منظور اين است كه زيد ياور شماست.

خصوصا بايد در نظر داشت كه اعلام اين معنى كه على عليه‏السلام دوست و يا ياور شما يعنى اسلام و اجتماع مسلمين است را كه همه مردم در جنگ‏هاى بدر واحد و حُنين و سائر غزوات، و نيز در حوادث هنگام حضورش در خدمت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ديده بودند، احتياج به آن طور اعلام آشكارا و در آن شرائط سخت و در حضور همه قبائل در آن صحرا نداشت!

و نيز مطلبى نبود كه پيامبر از علامش وحشت داشته باشد كه مبادا مردم قبول نكنند و از دين برگردند!

و به نظر مى‏رسد كه با اندك تأمل، حقيقت براى برادران اهل تسنن آشكار است. و شايد وجهه علماء بزرگ ايشان و رؤسا مذاهب اربعه خويش و موقيعت خليفه مورد استناد آن‏ها و سكوت مردم و آن‏ها كه خود را به پيامبر نزديك مى‏دانستند، مانع از اين است كه در افكار خود تجديد نظر كنند و با آن همه تبليغات شايد باورشان نيايد كه حقيقت ممكن است چيزى غير از ذهنيات وعقايد آن‏ها باشد.

آخر بيشتر صحابه سكوت كردند (93)سكوتى مرگبار و خفقان آور! و تنها 12 نفر از خواص اصحاب در روزهاى اوليه، در مسجد شلوغ كردند، وسخنرانى نمودند كه برابر سكوت نفرت بار ديگر اصحاب، حتما اگر ادامه مى‏دادند اخلال گر حساب مى‏شدند و اين است كه گاهى جنايت سكوت به حدى است كه نمى‏توان ميزانى براى آن تعيين نمود. اگر سائر صحابه هم حرف مى‏زدند اين طور نمى‏شد.

و شايد آن‏ها كه سكوت مى‏كردند به خيال خود مى‏خواستند از سياست بر كنار باشند در حالى كه بحث روز مسئله خلافت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مهمترين مسئله سياست بود و آن‏ها با سكوت خود آن را تأئيد مى‏كردند و نمى‏فهميدند.

به هر حال روشن است كه منظور از كلمه «ولايت» و «مولى» در ادله مذهبى ما كه درباره خلافت على عليه‏السلام وارد شده است همان رهبرى و سرپرستى مى‏باشد.

و بنابراين منظور از كلمه «ولايت» در احاديث امامت عامه، كه مهمترين ركن اسلام را ولايت قرار داده است همان رهبرى و سرپرستى و حكومت است.

در حديثى كه پيش از اين اشاره كردم كه با سندهاى مختلف و صحيح از اهل بيت عليهم‏السلام نقل شده است اين جمله بود:

«بنى الاسلام على خمس: الصلوة و الزكوة و الصوم و الحج والولاية. و مانودى احد بشى مثل مانودى بالولاية»:(94) اسلام بر 5 چيز بنا شده است نماز و زكات و روزه و حج و ولايت، و قانونى مهمتر از قانون ولايت به كسى گفته نشده است.

پس ولايت و سر پرستى يكى از مبانى اساس اسلام است و بديهى است كه منظور سرپرستى يك «ولى» الهى مى‏باشد يعنى همواره خداوند شخصى را به عنوان «ولى» در جامعه دارد كه مردم موظفند رهبرى او را گردن نهند.

همان طور كه اگر در اجتماعى نماز يا روزه يا زكات يا حج نباشد زير بناى اسلامى آن اجتماع درست نبوده، صحيح‏تر بگويم يك اجتماع اسلامى نيستند، گر چه از نظر فقهى نجس نيستند و از چهار چوب عقيدتى اوليه اسلامى هنوز بيرون نيستند، همين طور اگر ولايت الهى و يك رهبر مذهبى در ميان مردم نباشد كه سرپرست كارهاى آن‏ها باشد آن اجتماع يك مجتمع اسلامى نخواهد بود.

و همين طور كه قانون نماز و حج و روزه و زكات مخصوص به محيط يا زمانى خاص چون زمان حضور امام عليه‏السلام نيست قانون «ولايت» نيز مخصوص به محيط يا زمانى خاص نيست.

وروشن است كه كلمه «ولايت» در اين حديث (كه مرحوم آقا سيد محمد كاظم طباطبائى صاحب كتاب عروة الوثقى آن را حديث «مستفيض» مى‏خواند (95) و پيش از اين گفتم كه به طرق مختلفى از امام عليه‏السلام رسيده است مخصوص ولايت على عليه‏السلام يا حسن عليه‏السلام يا حسين عليه‏السلام نيست بلكه منظور ولايت و رهبرى هر كسى است كه از طرف خداوند به رهبرى تعيين شده باشد. و به همين جهت است كه امثال اين حديث جزء ادله امامت عامه هستند و اثبات مى‏كنند كه همواره يك سرپرستى الهى در ميان مردم بايد باشد.

رهبر واحد

در احاديث امامت و مناظرات اصحاب ائمه عليهم‏السلام با مخالفين ديديم كه يكى از فوائد بزرگ امام حل اختلافات مذهبى مى‏باشد.

و روشن است كه اين فائده در صورتى است كه رهبر يك نفر باشد نوعا در مورد تعدد رهبر (هر چند متدين باشند) اختلافات از ميان نمى‏رود.

و در مورد شخص امام عليه‏السلام كه اختلافات سليقگى و تشخيصى مورد ندارند باز هم به جهات ديگرى از جمله حفظ مركزيت قدرت براى اداره اجتماع، يك امام تعيين شده است.

در روايات ما آمده است كه در يك زمان دو امام نمى‏شود (96)

در غير امام عليه‏السلام كه اساسا اختلافات درك و سليقه، موجب بروز اختلافات تازه‏اى در ميان مسلمانان خواهد بود و رهبر الهى كه مهمترين فوائد او ايجاد اتحاد ميان مسلمانان و ايجاد قدرت متشكل واحد است خود به يك منبع اختلاف تبديل خواهد شد.

و تنها خاصيت او مسئله فتوا خواهد شد آن هم براى عده‏اى خاص در برابر عده‏اى ديگر كه مقلد يك رهبر ديگر خواهند بود قهرا هر كدام احتياج به دستگاهى جدا و در برابر هم خواهند شد.

و شايد منظور «ناپلئون» از اين كه مى‏گفت يك فرمانده بد بهتر از دو فرمانده خوب است همين مشكلات ناشى از اختلافات سليقه و ادارك و بهم خوردن مركزيت عمومى باشد.

و البته او كه بيش از ما به هوسها و رياست‏طلبى‏هاى خودش و ساير قدرت‏ها آشناست حتما به اخلافات عمدى ناشى از فساد اخلاق نيز اشاره دارد.

خواهيد گفت: در زمان حضور امام عليه‏السلام رهبر الهى يك نفر است كه از طرف خداوند تعيين شده و او شخص امام است ولى در زمان غيبت امام چگونه رهبر الهى يك نفر است با اين كه مراجع تقليد متعدد هستند.

ولى توجه داشته باشيد كه با قواعدى كه فقهاء بزرگ بيان داشته‏اند نوعا رهبر يك نفر خواهد بود.

بيشتر فقها اعلميت را شرط مرجع دانسته‏اند و به فرض مساوى شدند تقواى بيشتر را ملاك قرار داده‏اند. به عنوان مثال اين دو نظريه را ببينيد: بنابر احتياط بايد به حد امكان از اعلم تقليد كرد و لازم است فحص نموده اعلم را پيدا كرد و اگر دو مجتهد در علم مساوى باشند يا مكلف اعلم را پيدا نكند مخيّر است ليكن اگر يكى از آن دو ورع يا عدالت بيشتر داشته باشد بهتر و احتياط آن است كه از او تقليد كند. و اگر ميان دو نفر مردد شد كه تنها احتمال اعلميت يكى از آن دو را مى‏دهد (يعنى ديگرى يا مساوى است يا پائين‏تر، نمى‏داند) باز هم بايد از همان تقليد كند (با اين كه يقين به اعلميت ندارد و فقط احتمال اعلميت يكى را مى‏دهد ولى در ديگرى اين احتمال نيست.(97)

اگر دو مجتهد از نظر علم مساوى باشند مقلّد مخيّر است كه از هركدام بخواهد تقليد كند ولى اگر يكى از آن دو از نظر عدالت ياورع و مانند آن بهتر باشد احتياط آن است كه از او تقليد كند (98)

آيه اللّه خوئى مدظله در مورد اختلاف نظر دو مجتهد مساوى احتياط واجب مى‏داند كه خود مكلف ببيند كدام فتوى با احتياط بهتر سازش دارد همان را انتخاب كند.

اعلميت يعنى استنباط بهتر، بهتر بتواند حكم مسائل فرعى را از قواعد فقهى آن استخراج كند، كه در نتيجه بايد هم مسائل جزئى را خوب درك كند و هم حكم كلى آن را خوب به دست آورد، به اصطلاح درك او در صغرى و كبرى بهتر از ديگرى باشد.

و نيز «بالفعل» مسائل را درك كرده باشد و بررسى كرده باشد، نه فقط قدرت استنباطش بيشتر باشد، و اگر فقط مسائل نماز و روزه را استخراج كرده باشد و بهتر از ديگران هم فهميده باشد تنها اعلم در نماز و روزه است نه همه مباحث اسلامى. مرجع بايد عمده مسائل فقه را استنباط نموده فتوى داشته باشد.

با اينكه با اين حساب كمتر اتفاق مى‏افتد كه اهل فن و آنها كه خبره كارند اگر دقت نموده به عين سخن نگويند نتوانند اعلم را تشخيص ندهند، ولى در عين حال حساب اين هم شده است كه اگر مساوى باشند و يا نتوانيم اعلم را تشخيص بدهيم آن كه تقواى بيشترى دارد بايد انتخاب شود گر چه برخى از فقها انتخاب تقواى بيشتر را لازم ندانسته و فقط مستحب و بهتر دانسته‏اند، ولى روى قاعده اصولى دوران امر بين تعيين و تخيير در مقام امتثال گفته ديگران به نظر بهتر مى‏رسد كه حتما بايد آن كه تقواى بيشترى دارد انتخاب شود.

و البته مى‏دانيد كه تقوى نه تنها نماز و روزه بلكه تمام وظايف اسلامى است. اگر مسلمانى تا حد امكان نماز بخواند ولى امر به معروف و نهى از منكر نكند، يا خود با شكم سير بخوابد و فكر همسايگان گرسنه نباشد يا اساسا غم ملت را نخورد و به فكر مسلمانان نباشد هرگز تقواى كامل ندارد.

پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله كسى را كه به فكر مسلمانان نباشد مسلمان نمى‏داند. (99)

كسى كه بانگ گرفتارى بشنود كه‏اى مسلمان! و پاسخش نگويد مسلمان نيست. (100)

كسى كه سيل مخرب را از عده‏اى مسلمانان بگرداند بهشتى مى‏شود (101) امام صادق عليه‏السلام آن هائى را كه با عذر تراشى‏ها ترك امر به معروف و نهى از منكر مى‏كنند ديندار نمى‏داند (102)

امام هشتم عليه‏السلام گناه آنهائى را كه همراه على عليه‏السلام نجنگيدند و گوشه‏اى ـ گرفتند و به همان روش ماندند بيش از آن‏ها مى‏داند كه با على جنگيدند و سپس توبه كردند (103)

و با اين حساب مسلمانان ديگر متحير و سرگردان نبوده تقواى بيشتر را به خوبى تشخيص مى‏دهند. ولى اگر در تقوى هم شبهه شد كه كداميك با تقواترند و نتوانستيم هيچ گونه ترجيحى ميان آن دو بدهيم، روى همان قاعده اصولى پيش (احتياط در دوران بين تعيين و تحيير در مقام امتثال) بايد گفت روشن بودن به اوضاع زمان و دل بند نبودن به دنيا و آماده بودن براى فداكارى در راه خداوند و شجاعت ميزان است. بايد از كسى تقليد نمود و او را رهبر قرار داد كه به اوضاع زمان روشن‏تر و از علاقه به دنيا دورتر و به فداكارى در راه خداوند آماده‏تر باشد.

مرحوم سيد در عروة‏الوثقى پس از تقوى و ورع مى‏گويد: و مانند آن (يعنى و چيزهاى ديگرى چون تقوى و ورع) و حتما منظور ايشان هم اين گونه مرحجات بوده است.

ضمنابايد توجه داشت كه بحث تقليد(از نظر مفهوم بحث) از رهبرى (منظور رهبرى در كل جامعه است و گرنه هر مرجعى در حوزه مقلدين خود رهبر است) جدا است، تقليد فقط علم مى‏خواهد و رهبرى شرائط زيادى دارد، ولى در اسلام به حساب اهميت پيشوائى مدهبى كه عملا از تقليد جدا نيست جهات ديگر را نيز دخيل دانسته‏اند. و گرنه به حساب اصل تقليد تنها همان علم كافى است بايد متخصص در فهم مسائل باشد تا ديگران از او ياد بگيرند، قبول مرحوم صاحب جواهر: «هر چند فاسق و بلكه كافر باشد همان طور كه در طب علمش ربطى به قتواى او ندارد و ما براى تشخيص امراض خود به دكتر كافر هم رجوع مى‏كنيم. و شايد به همين جهت صاحب جواهر معتقد است كه مجتهد لازم نيست عادل باشد و مردم مى‏توانند از فاسق هم تقليد كنند فقط بايد اطمينان داشته باشند كه در فتوا به آن‏ها دورغ نگفته است» (104) البته اين نظر گر چه مورد توجه برخى فقهاء اخير از جمله مرحوم آقاى خوئى قرار گرفته و ايشان فرموده: «اگر اجماع به نور مى‏گفتيم هدف فقط علم سبك است و عدالت و تقوى و حتى اعتقاد به اسلام هم شرط نيست» ليكن اين نظريه به نظر درست نمى‏رسد، مرجعيت تقليد و مقام از اول در نظر متشرعه شيعه بلكه اسلام، يك منصب الهى بوده صرف فكر و درك نيست.

اين شرايط همه به اعتبار مقام رهبرى مرجع تقليد است. زيرا هر مرجعى در ميان مقلدين خويش يك رهبر هم هست كه هر چه فرمان دهد اطاعت مى‏كنند.

اين است كه امام صادق عليه‏السلام فرمود: «آن فقيهى كه خوددار و نگهدار دين و مخالف هوى و هوس و مطيع خداوند باشد مردم مى‏توانند از او تقليد كنند.»

خداوند روزمندگان الهى را بر آن‏ها كه نشسته و ساكتند فضيلت و برترى داده است (105) ما چرا برترى ندهيم؟

چرا بگوئيم اين برترى آيه قرآن تنها مربوط به ثواب آخرت است؟ در آيه تصريح مى‏شود كه اين برترى در «مراتب الهى» و آمرزش لغزش‏ها و رحمت‏ها مى‏باشد، و اين تعدد عبارت، نشان دهنده‏ى عموميت برترى مزبور است.

و شايد به همين جهات بود كه يكى از فقهاء بزرگ رضوان الله عليه در مورد مساوات علم و تقوى، شجاعت و علم و آگاهى به روش پيشبرد اسلام و مسلمين يعنى روشن بينى را ميزان قرار دادند.

تحير مردم بيشتر در اثر القاءاتى است كه از طرف افرادى كه به صورت اهل خبره جلوه مى‏كنند صورت مى‏گيرد و «الله من ورائهم محيط.»

و بنابر آن چه گفتم معلوم ميشود كه رهبرى اسلام و ولايت كه بزرگترين ركن اسلام است تنها مخصوص به زمان حضور امام يعنى تنها تا قرن سوم هجرى نيست كه اكنون در زمان ما بزرگترين ركن اسلام كه ولايت است تعطيل باشد.

در دوران غيبت صغرى افراد معيّنى با نام و خصوصيات بيان شده‏اند و در غيبت كبرى با توصيفات معيّن شده است و اگر دقت كنيم خواهيم ديد طبق قواعد فقهى نوعا در هيچ زمانى رهبران مذهبى متعدد نخواهد بود. اين از نظر يك بحث واقعى و ثبوتى، البته در مقام اثبات، شناخت آن فرد واقعى اعلم واتقى واعرف براى عامه مردم مشكل است، ليكن در آن صورت از نظر تقليد، مردم مخيّر هستند. و از نظر رهبرى عموم جامعه از طريق انتخابات، يك نفر معينى مى‏شود.

معلوم شد كه ولايت به معناى دوستى اهل بيت عليهم‏السلام نيست كه بگوئيم ما دوست اهلبيت هستيم، پس ولايت تعطيل نشده است چنان كه به معناى بيان حرف احكام نيست تا بگوئيم با وساطت مجتهدان احكام را مى‏گيريم پس ولايت داريم، ولايت تعطييل نشده است، ما دوست ائمه هستيم پس ولايت داريم.

و نيز ولايت به معناى بيان مسائل شرعى و احكام فرعى گفتن نيست تا بگوئيم ما مطالب شرعى خود را با وساطت مجتهدين از ائمه مى‏گيريم پس ولايت داريم.

اين دو عقيده اعتقاد اهل تسنن است و به اين دو توجيه در ادله ولايت على، عليه‏السلام آن حضرت را خانه نشين مى‏كنند.

يعنى همان طور كه همان بسيارى از شيعيان تفسير مى‏كنند و تصور مى‏كنند ولايت اهل بيت يعنى دوستى آنها، و ياد گرفتن مسائل شرعى و فرعى كه در حقيقت منصب مسئله گوئى به اهلبيت مى‏دهند و سرپرستى امور را از آنها سلب مى‏كنند.

ولايت به معناى سرپرستى و رياست و اداره همه امور مسلمانان است كه در حديث امام هشتم عليه‏السلام نظام دين و دنيا ناميده شده است.

و اگر اين ولايت تنها مربوط به زمان حضور امام عليه‏السلام باشد بايد گفت در غيران دوشه قرن اوليه، بزرگترين ركن اسلام تعطيل شده و پيامبر اسلام و قرآن كريم با همه قوانين متقن و محكمش هيچ‏گونه فكرى براى مهمترين مسئله اجتماعى وبزرگترين گرفتارى جوامع انسانى نكرده‏اند.

ولايت همان سرپرستى است و براى هميشه از طرف خداوند در سطح اجتماع، سرپرستى معيّن شده است. منتهى گاهى يك سرپرست معصوم و خالى از هرگونه اشتباهى چون ائمه عليهم‏السلام و گاهى يك سرپرست غير معصوم ولى عادل و دانا روشن و بيغرض و حافظ دين. و به همين جهت است كه ائمه عليهم‏السلام در روايات مكرّرى كه درباره اركان اسلام بيان داشته‏اند همان طور كه نماز و روزه و حج و زكات را بدون اختصاص به زمان يا محيط خاصّى آورده‏اند همچنين ركن ولايت و سرپرستى را كه بزرگترين ركن اسلام است و در سوره مائده برابر همه زحمات پيامبرش صلى‏الله‏عليه‏و‏آله قرار داده است بدون قيد و اختصاص به زمان و محيط معيّنى ذكر فرموده‏اند.