مرزها

آيت الله العظمى گرامى قمى

- ۳ -


شاخص تكفير حقيقى و احساسى

و براى تشخيص تكفير حقيقى از تكفيرهاى احساسى و انتقام‏جوئى ودر حقيقت بدون قصد جدى (60) بايد مردم بيدار باشند و چه‏اند كند بيدارها!

به نظر مى‏رسد مهمترين شاخص اين مطلب، دقت در جهت منافع استعمار،و نيز دقت در خصوصيات شخص تكفير شده است.

اگر شخصى تكفير شد كه همواره روش ضد استعمارى داشته از منافع دنيائى بر كنار است و حتى رياست‏طلبى و خود خواهيش از تكفير كنندگانش كمتر است بايد خيلى دقت كرد و فورا تسليم تكفير نگشت.

چون يحتمل كه پشت پرده اين نزاع و اين تكفير دست استعمار در كار بوده و براى كوبيدن رقيب سياسى خويش كه وجهه الهى دارد دست به يك سلسله مسائل احساسى زده باشد و چون مستقيما نمى‏توانسته وجهه ملى اورا از ميان بردارد از راه يك شخص و وجهه مذهبى و ملى ديگرى (كه روشن بين نيست) وارد شده و از بهترين راه يعنى كوبيدن مذهب به وسيله خود مذهب استفاده كرده و خواسته رقيب را بى پشتوانه سازد.

و زمانى هم استعمارگران به روشى ديگر متوسل مى‏شوند و از راه مذهب ساخت كارخانه خودشان، و ايادى مزدور و ظاهرا مذهبى، رهبرى مذهب واقعى و نمايندگى الهى را مى‏كوبند.

حتما در تاريخ خوانده‏ايد كه هنگام حق‏طلبى حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام در مسئله فدك كه يك پشتوانه اقتصادى براى على عليه‏السلام بود. ابوبكر با جعل حديث و با استفاده از موقعيت مذهبيش ضربه بزرگى به حضرت زهرا عليهاالسلام زد.

ابوبكر مى‏گفت: دختر پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله چه كنم كه پدرت فرموده است: ما پيامبران چيزى به ارث نمى‏گذاريم كه به فرزندان ما برسد، هر چه ازما بماند صدقه بوده وبايد به بيت المال مسلمانان واريز شود (61)

يعنى هر چند دلم خواهد به تو بدهم اما من متدينم ودينم اجازه اين كار را نمى‏دهد! يعنى مال بيت المال را همه بايد استفاده كنند و من در مقابل خداوند مسئولم و نمى‏توانم در اختيارت بگذارم!!

اين گفته ابوبكر، با لحن محترمانه‏اش در آن اجتماعى كه هنوز در مراحل اوليه درك مذهبى بودند اثر گذارد و هر چقدر زهراى اطهر عليه‏السلام اشكالات سندى و دلالتى حديث مجعول خليفه را برخ او و مردم كشيد، نتوانست كاملاً حقيقت را روشن ساخته عكس العمل اجتماعى به نفع خود، در برابر ابوبكر برايش به وجود آورد تا مجبور به رفع يد از فدك گردد. ابوبكر از طريق مذهب باطل، حقيقت را منزوى كرد!

شاخص ديگر تكفير احساسى حالت عصبانى بودن شخص تكفير شده يا تكفير كننده است اولى در اثر عصبانيت و حالت فوق العاده عصبيش نتوانسته خود را كنترل كند و جملاتى ركيك از دهانش خارج شده و بهانه به دست مخالفين او داده است واين بسيار اتفاق مى‏افتد.

و يا دومى در اثر كنترل نداشتن اعصابش، مخالف مسئله را تكفير نموده وبه طورى با دستهاى مرموز و يا ظاهر، در سطح اجتماع پياده شده كه ديگر براى خود تكفير كننده نيز تغيير آن مشگل شده است. و البته اين از نظر عقلى و شرعى عذر نيست كه آبروى شخصى را تا اين حد ببرد و با سكوت خود و تنها به بهانه اين‏كه حرفم نبايد دو جور شود صحه به حكم قبلى خود كه در حال عصبانيت صادر شده بگذارد وهمچنان مخالف خود رادر ميان مردم به اين صورت منفور و مطرود در آورد.

البته اين دو شاخص فقط از نظر احساسى است و اين‏ها قرائنى هستند كه لا اقل هر شخصى را به تحقيق وادار مى‏كنند ولى عوامل و اشتباهات ديگرى هم احساسى و چه ادراكى، ممكن است دخالت كرده حقيقت را پايمال كنند، كه از جمله، دقت كافى نكردن در معناى جمله گوينده يك كلام است، اگر كلام يك گوينده صريح در كفر نباشد نمى‏توان تكفير نمود، از جمله دقت در اين كه فلان جمله گوينده مربوط بچه زمانى بوده و آيا بعدا تغيير عقيده داده است يا نه؟

مثلاً بسيارى از علما رجال اهل تسنن، هنوز هشام بن حكم را متهم به عقائد غلط مى‏كنند در حالى كه اين عقائد مربوط به زمانى است كه با امام صادق عليه‏السلام اين قدر مربوط نبوده است. علت اين است كه عده‏اى از قدما چون شهرستانى در ملل و نحل وابن ابى الحديد (ج 3 ص 219) بدون ترديد و بدون دقت در زمان ابراز اين عقائد، هشام را به خاطر مسائل خاص عقيدتى محكوم كرده‏اند.

وخدا خود مى‏داند كه در قيامت و در برابر محكمه الهى كه بنا به اقتضاء ذاتى آن روز و وعده قرآن كريم حقايق به روى پرده بيايد (62)

چه افراد ستمديده و آبرو رفته‏اى با حال پريشان دادخواهى مى‏كنند و آن روز خداى، عزيز ولّى آن هاست و نعم الحكم و هواحكم الحاكمن.

تكفيرهاى بى اساسى كه براى انكار بحث هائى چون ولايت باطنى ائمه عليهم‏السلام ، علم محيط و همه جانبه امام عليه‏السلام ، معراج جسمانى، معاد جسمانى اهانت به يك مجتهد، و.... شده است و چه افراد با سواد وبى سواد اشتباه كارى را كه امكان داشته بعدها خدماتى با سلام كنند براى هميشه از حوزه فعاليت‏هاى انسانى كنار زده است. اين‏ها همه در آن روز رسيدگى خواهد شد وستمديده و ستمگر در برابر يكديگر قرار خواهند گرفت!

ما در صدد اين نيستيم كه بگوئيم مطالب آن‏ها صحيح است، و يا خوب كردند كه چنين و چنان نوشتند، بلكه مى‏گويم به هر حال مسلمانيم و مدعى پيروى از شريعت اسلامى هستيم. كدام قانون اسلامى اجازه تكفير و يا نسبت وهابيگرى و يا اهانت‏هاى ديگر را داده است؟

خدا مى‏داند كه در جريان برخى از اين حوادث كه حتى در عمر ما هم واقع شد، به حدى اين فكر انسان را رنج مى‏دهد، كه اين چه زندگى اسلامى و انسانى است كه شخص بنشيند واين اهانت‏هاى غير اسلامى را درباره افراد مسلمان شيعه ـ و حداقل به ظاهر، كه همه فقها مى‏گويند مأمور به ظاهر هستيم ـ ببيند و تنها تماشاگر باشد! تماشاگرى كه از خون آلود گشتن اجساد بى گناهان و ازميان رفتن آبروهاى مفيد براى انسانيت و اسلاميت هيچ ناراحت نشود. اين فكر رنجش آور است كه اصلاح امت اسلامى چگونه بايد بشود؟ و مصلحان كيانند؟

به حدى قيافه معصوم اهانت شده‏ها در فكر و روح انسان اثر مى‏گذارد كه اخراج احمد بن محمد بن خالد برقى، آن دانشمند قم را كه به حكم عالم ديگرى از قم بيرونش كردند بانظر شك و ترديد مى‏نگرد اما چه كند، و به حق بايد گفت كه اين گونه تكفيرها و اتهامات ننگى است بر چهره تاريخ كه انسانيت لكه دار را روسياه‏تر ساخته است.

و اساس اينگونه مصيبت‏ها روشن نبودن مردم است. و اگر ملت روشن بودند و ميزان كفر و اسلام وتشيع را مى‏دانستند تكفيرهاى ناروا اثر نمى‏گذارد و در نتيجه تكرار نمى‏شد.

كار به جائى رسيد كه احيانا تكفير جعلى پيدا مى‏شد و به امضاء يكى از بزرگان افراد خدمتگزار را تكفير نموده مى‏كشتند.

يكى از دوستان روحانى نقل كرد كه خود ديده بود اعلاميه‏اى به امضاء مرحوم اخوند خراسانى صاحب كفايه الاصول درباره تكفير عالم آگاه شيخ فضل الله نورى رضوان الله عليه به اين مضمون: «چون فضل الله نورى مفسد فى الارض شناخته شد به حكم قرآن مهدور الدم است.» الاحقر محمد كاظم الخراسانى

و من از صحت اين اعلاميه اطلاع دقيق ندارم ليكن حدس قوى آن است كه استعمارگران قاجار كه به فشار مرحوم نورى، اصل دوم متمم قانون اساسى ايران را پذيرفتند، و در پى انتقام بودند، با انتشار اين آگهى مى‏خواستند در برابر وجهه مذهبى و ملى مرحوم نورى، يك مستمسك شرعى، ولو جعلى،به مردم نشان داده باشند. گر چه از برخى بيوت نجف نيز در رابطه با اين حادثه مرگبار اخبار ناراحت كننده‏اى مى‏رسيد، ليكن به احتمال قوى ايادى استعمار آن‏جا هم فعاليّت پنهانى مى‏كردند. و به هر حال مرحوم نورى را بدار آويختند و به قول مرحوم آية ا... العظمى اراكى، استاد فقيد ما: روحانيت تا ساليان دراز پس از آن آب خوش از گلويش پايين نرفت.

درد آورتر آن‏كه «يپرم» ارمنى كه رئيس شهربانى بود پاى دار عمامه آن مرحوم را برداشته به ميان جمعيت پرتاب نمود مردم كف زنان شادى مى‏كردند! مرحوم آيت اللّه حاج شيخ مهدى مازندرانى نقل كردند كه دختر مرحوم نورى شب بعد او را در خواب با عمامه سياه ديد و جهت پرسيد مرحوم نورى گفت: آن هنگام خيلى دلم به درد آمد، ناگاه پيامبر اكرم را در برابر خود ديدم كه عمامه خود را برداشته بر سر من گذاشت يعنى ترا از زمره اهل بيت خود مى‏دانيم!!

سكوت مرگبار

از شگفتى‏هاى ديگر اين كه در هنگامه مبارزات مرحوم سيد جمال الدين اسد آبادى ناگهان در تهران شايع شد كه سيد جمال بابى است! واين شايعات و تبليغات در ذهن مردم اثر سوء گذاشت.

مردم از سيد جمال فاصله گرفتند و عصبانى بودند كه چرا مدتى مديد در مسير مبارزات او كار مى‏كردند، ودشمن مى‏رقصيد كه چگونه هم رقيب خود را از ميان برداشت، و هم حس اطمينان را در مردم كشت، تا ديگر مردم زير پرچم انقلابيون جمع نشوند.

و در اين موقع وظيفه روحانيون آگاه سخت مى‏شد، بر آن‏ها بود كه با سكوت خود صحه بر اتهام مذكور نگذارند و به وظيفه واجب خود در دفاع از حيثيت يك عالم واقعى، قيام كنند. در حقيقت هر ساعتى كه سيد مظلوم در سايه اتهام مزبور رنج مى‏ديد (رنج از اتهام و يا ركود مسير هدف) آن روحانيون با نفوذى كه مى‏دانستند او هر چه باشد با بى نيست و سكوت مى‏كردند مسئول بودند و از اينجا انسان به يك نكته ديگر منتقل مى‏شود كه:

همواره دشمن بيش از حمله‏اش ارزيابى قدرت خود و طرف را مى‏كند اگر طرف را قوى ديد و نتيجه مبارزه را به سود خود نديد دراقدام عجله نمى‏كند (مگر در شرايط استثنائى كه مرگ را بر زندگى خاصّ ترجيح دهد و به هر قيمتى بخواهد به هدف برسد يا مانع هدف طرف گردد). اگر جبهه مبارزين متحد وگرم باشد مسلما قدرتى فوق العاده در نظر دشمن پيدا مى‏كنند و دشمن جسارت وجرئت حمله پيدا نمى‏كند و در نتيجه هم هدف مبارزه كنندگان ـ در هر قسمتى ـ تأمين مى‏شود و هم خون كسى ريخته نمى‏شود. روش نظامى سياسى نيز از همين جا گرفته شده است. ولى اگر دشمن توانست با تبليغات و عوامل ديگر ميان صفوف مبارزين تفرقه بيفكند، افراد سست كه به دنبال مختصر بهانه‏اى براى فرار مى‏گردند فورا عقب نشينى مى‏كنند، و دشمن به صف بازماندگان مى‏تازد، و خون آن‏ها رامى ريزد، و همه چيزشان را بر باد مى‏دهد، و هدفشان را نيز پايمال، و حتى لكه دار مى‏سازد، و چه بسا براى مدت‏ها و مدت‏ها فكر مبارزه را از مغزها مى‏شويد و حس اطمينان به افراد و رهبر هر مبارزه‏اى را در مردم مى‏كشد....

و آن گاه اگر در اين ماجرا دقيق شويم خواهيم ديد كه اگر عقب نشينى رزمندگان سست عناصر نبود نه خونى ريخته مى‏شد ونه هدف كوبيده مى‏شد. ممكن است در حال اتحاد جبهه نيز دشمن يك حمله سخت و ناگهانى به صفوف مبارزه كنندگان ببرد تا بلكه اتحادشان را بدل به تفرقه كند ليكن مسلّم است كه اگر اتحادشان را حفظ كند حمله دشمن ادامه نخواهد يافت.

و اين جا است كه به نظر مى‏رسد يكى از عوامل مهم حادثه جانگداز كربلا سكوت و عقب نشينى افرادى سر شناس چون عبداله زبير وعبداله عمر و آن دسته از صحابه پيامبر كه حيات داشتند بوده است. عمر سعد فرمانده جبهه دشمن در كربلا دمادم مراقب قواى موجود و امدادى امام عليه‏السلام بود. ديدبانهائى گماشته بود كه دقيقا صحرا را زير نظر داشته باشند و از قواى امدادى احتمالى باخبر گردند. مطمئن شد كه كسى به كمك حضرت نمى‏آيد! جنگ را شروع كرد.

عبداله عمر بالاى منبر اعلام كرد: مردم! نقض بيعت يزيد حرام است! عهد شكنى نكنيد! اگر فرزند و غلام من از بيعت يزيد بيرون بروند سر از بدنشان بر مى‏دارم.

مى‏گويند شريح گفته است: حسين تفرقه افكنده و از دين جدش پيامبر بيرون رفته است با شمشير جدش پيامبر، او را بكشيد!! و اين شريح كه مى‏گويند ساده و نفهم بوده ـ و به نظر من خيلى بى دين بوده است ـ با مهارت خاصى نشان داده است كه من مى‏دانم حسين فرزند پيامبر است ولى ميگويم از دين جدش بيرون رفته ومرتد شده است.

اگر خطابه‏اى كه حضرت در مكه خوانده در دل اصحاب پيامبر اثر كرده بود و اگر نامه‏اى كه خطاب بعلماء آن زمان به طور سرگشاده نوشت در دل آنان اثر كرده بود واگر عبداله عمرو شريح و غيره همه مردم را روشن نگه مى‏داشتند و لااقل علم مخالفت نمى‏افراشتند دشمن جرئت چنين جسارتى نمى‏كرد.

نگوئيد حسين عليه‏السلام كه مى‏ديد و مى‏دانست اين‏ها چنانند و آن‏ها چنين، اين‏ها مخالفند و اصحاب پيامبر هم ساكت و سست چرا خود را به كشتن داد؟!

هدف مهم بود و جا داشت كه به خاطر آن جان بدهد و شهيد گردد. هر چند يزيد سرنگون نگردد ولى همين قدر كه دنيا بدانند اسلام اين نيست كه يزيد دارد، خيلى اهميت دارد.

ونگوئيد: چه حرفها؟ شهادت امام حسين عليه‏السلام قضاءالهى بود كه بايد انجام شود، ربطى به اين عوامل ظاهرى ندارد.

چرا كه اين گفته علاوه بر تحقيق فلسفى با اعتقاد ما شيعه هم مخالف است، ما معتقد به جبر نيستيم و معتقد به عوامل ظاهرى هم هستيم. امام صادق عليه‏السلام ـ مى‏فرمايد: «لا جبر و لا تفويض» و مى‏فرمايد:

«ابى الله ان يجرى الا مور الاباسباب»: همه امور را خداوند با وسائل واز راه عوامل ظاهرى انجام مى‏دهد.

شهادت حتمى بود ولى همچون حتمى بودن همه اعمال ما «خلق كل شى» خدا همه چيز را آفريد. توحيد افعالى همين را اثبات مى‏كند، ولى اين منافات با اختيار و استفاده از عوامل ندارد، عوامل ظاهرى اين قضايا كه گفتيم همين‏ها بودند كه گفتيم.

بايد اين مطلب اساسى را هم علاوه كنم كه همواره تكوين و تشريع در مسير مبارزه همگام نيستند، از نظر «تكوين» و قواعد اجتماعى و نيز شناخت «تاثير شخصيت در تاريخ»، در صورتى مبارزه، مؤثر قطعى است كه يا در ميان صفوف رزمندگان اتحاد باشد ويا شخص پيشتاز به حدى شخصيت اجتماعى داشته باشد كه بدون نياز به سائر معاريف و سرشناسان كار را به سامان برساند ويا اگر هيچ يك از اين دو نبود، مشكلات مردم وفشار دشمن بر آن‏ها به حدى زياد باشد كه توليد انفجار كند و مردم مرگ را بر زندگى چنانى ترجيح دهند.

اين شرائط پيشرفت مبارزه وبه تعبير ديگر، شرائط تكوين مبارزه است. ولى قانون الهى وتشريع كه همه جا نظر به پيشرفت قطعى ندارد بلكه مى‏خواهد عقل مردم را بالا ببرد و فكر ودل را از لابه لاى فشار محيط بيرون آورده تجلى دهد، راه ديگرى دارد.

چنان كه وضع جامعه به صورتى باشد كه مردم ناگزير از زندگى در آن باشند و خير و شر را دقيقا تشخيص ندهند، بر علما و مراجع دين است كه براى آگاهى وتعالى فكرى مردم، علم خود را ظاهر سازند تامردم راه غلط در پيش نگيرند و حق را از باطل تشخيص بدهند. هر چند كه اين تحول به نتيجه قطعى نرسد. اين است كه مى‏گويند: در نهى از منكر احتمال تاثير لازم است ،هر چند در فاصله‏اى دور، و براى جلوگيرى از ادامه منكر، در آينده‏اى نه نزديك (البته نه آن جا كه منكر انجام شده و گذشته و ديگر تكرار نمى‏شود).

اگر اين جمله صحيفه سجاديه «ما خرج و لا يخرج منّا اهل البيت الى قيام قائمنا احد ليدفع ظلما او ينعش حقا الّا اضطلمته البليّته و كان قيامه زيادة فى مكروهنا و شيعتنا»(63)

و مانند آن سند صحيحى داشته باشند و از امام عليه‏السلام باشد، اشاره به همين مطلب دارد، از نظر واقعيت عينى وتكوين، چون خروج‏هاى مذهبى نوعا با اتحاد كاملى همراه نيست، نتيجه علمى و عينى سودمندى ندارد، ليكن نظر به همان نتيجه تفكرى و روحى از نظر «تشريعى» لازم است.

البته اگر اين جمله صحيح باشد...زيرا جمله مزبور صدق كلى نداشته و مبارزات در برخى موارد نتيجه عملى وعينى خوبى نيز در برداشته است. جلوگيرى از نفوذ انگلستان به‏طور مستقيم، در ايران و عراق، به وسيله علماء شيعه در همين يكى دو قرن اخير، پيروزى بر خلاف عباسى در گذشته‏ها، طرد رژيم شاهنشاهى ايران و موارد بسيار زياد ديگر همگى حاكى از موفقيت نسبى برخى قيام‏ها داشته است. به هر حال نمى‏توان به خاطر يك جمله صحيفه سجاديه دست از اين همه آيات وروايات دفاع و نهى از منكر برداشت. و از نظر فقهى هم متون اسلامى ديگر از هر نظر مقدم است .به علاوه كه صحيفه سند صحيح روايتى ندارد. گر چه متن ادعيه در صحيفه گواه صحت آن است ليكن مقدمه آن كه اين جمله در آن است معلوم نيست.

مبارزات ائمه عليهم‏السلام و شاگردانشان نوعا در مسير همين خاصيت بزرگ بوده است.

اين روايت هم نمى‏گويد كه احقاق حق يا ابطال باطل ننمائيد بلكه روايت مى‏گويد كسى كه در چنين راهى گام بر مى‏دارد مصائبش بسيار است و اين مصيبت براى ما گران است كه ببينيم كسانى احقاق حق و يا ابطال باطل مى‏نمايند و در راه رسيدن به حق واز بين بردن باطل به مصائبى گرفتار مى‏شوند، و بنابراين معناى اين كه مصيبت او بر ما بيشتر مى‏شود اين است كه ناراحتى ما از مشكلات او بيشتر مى‏شود نه اين كه او نبايد اقدام كند.

يك توجيه ديگر هم دارد و آن اين كه اين روايت حكايت بود و نبود است، و ادله دفاع و نهى از منكر حكايت بايد و نبايد است. به عبارت ديگر ادله دفاع و نهى از منكر مى‏گويد بايد اقدام كنى و به نتيجه نيانديشى! ليكن اين توجيه خيلى عاقلانه به نظر نمى‏رسد زيرا كار بى فائده معنى ندارد و بعيد است كه شارع دستور به يك كار بى فائده بدهد. مگر اين كه منظور اين باشد كه خود گفتن و اقدام فائده دارد.

مفسد فى الارض

واين هم عنوانى شده بود «مفسد فى الارض» كه گويا از آيه 33 سوره مائده قرآن كريم گرفته شده است كه مى‏فرمايد:

«انما جزاء الذين يجاربون الله و رسوله ويسعون فى الارض فسادا ان يقتلوا او يصلبوا و تقطع ايديهم وارجلهم من خلاف او ينفوا من الارض ذلك لهم خزى فى الدنيا و لهم فى الاخرة عذاب عظيم»: سزاى آن‏ها كه با خدا و پيامبرش مى‏جنگند و در زمين فساد مى‏كنند اين است كه كشته شوند يا بدار آويخته شوند يا دست‏ها و پاهايشان به طور مقابل هم بريده شود يا تبعيد شوند، اين خوارى دنياى آن‏هاست و برايشان در آخرت عذاب بزرگى است.

ومردم گمان كرده‏اند كه فساد فى الارض اين است كه شخصى براى بيدار كردن مردم خطابه‏هاى مهيج ايراد كند و يا اعلاميه‏ها صادر كند. پس مرحوم نورى مفسد بوده است.

با اين كه روشن است كه اساسا خطابه قيام ابتدائى و جنگ سرد تبليغاتى،«فساد فى الارض» ناميده نمى‏شود هر چند باطل باشد.

منظور از فساد در اين آيه قرآن، به كار بردن اسلحه، باهداف باطل، و براى بر هم زدن امنيت عمومى اسلامى، آن هم به طور آشكار، نه پنهانى مى‏باشد.

شيخ طوسى قده شرط مى‏كند كه فرد مشكوكى هم باشد كه شايد وابسته به بيگانه باشد.

برخى از فقها شرط مى‏كنند كه هدفش فقط ارعاب مردم باشد.

عبيدا... بن اسحق از امام هشتم عليه‏السلام درباره اين آيه «انما جزاء الذين»... پرسيد كه درچه صورت يكى از چهار حد مذكور ثابت مى‏شود؟ امام فرمود اگر با خدا وپيامبرش بجنگد و درصدد فساد باشد و آن گاه كسى را بكشد كشته مى‏شود، و اگر بكشد و مالى هم بگيرد كشته شده و سپس به دار آويخته مى‏شود، و اگر مالى بگيرد ولى كسى را نكشد دست و پايش به طور مخالف هم بريده مى‏شود، و اگر آشكارا شمشير بكشد و با خدا و پيامبرش بجنگد و در صدد فساد بر آيد ولى هنوز كسى را نكشته و مالى نگرفته است تبعيد مى‏شود. پرسيد چگونه تبعيد مى‏شود و حد آن چيست؟ امام فرمود از شهرى كه در آن چنين كرده به شهرى ديگر تبعيد مى‏شود و به مردم آن شهر اطلاع داده مى‏شود كه او به حكم اسلام تبعيد شده است با او ننشينيد ومعامله و ازداوج نكنيد و هم غذا نشويد و حد تبعيد او هم تا يك سال است و اگر خودش به شهر ديگرى رفت به آنجا هم همين طور اطلاع داده مى‏شود تا مدت يك سال سر آيد. پرسيد اگر بخواهد به مملكت كفار وارد شود تا در پناه آن‏ها در آسايش باشد چه مى‏شود؟ امام فرمود آن‏ها حق ندارند او را بپذيرند و حكومت اسلامى حق دارد با آن‏ها در اين باره بجنگد. (64)

جميل بن دراج از امام صادق عليه‏السلام نقل مى‏كند كه: امام مسلمين خود مختار است كه حكم قطع را اجرا كند يا تبعيد كند يا به دار آويزد و يا بكشد... و فرمود على عليه‏السلام دو نفر را از كوفه به بصره تبعيد نمود. (65)

«به طورى كه ملاحظه نموديد مفسد فى الارض همان محارب كه در آيه قرآن ذكر شده است. و محارب آن است كه با خدا و پيامبرش بجنگد، ولى جمله «يسعون فى الارض فسادا»: در پى فساد باشند، توضيح مى‏دهد كه منظور جنگ رسمى نيست، بلكه نقض امنيت حكومت اسلامى و ترساندن مردم به وسيله اسلحه، جنگ با خدا و رسول حساب شده است، و به همين جهت است كه در روايات اين مسئله، گاهى تعبير محارب مى‏شود و گاهى تعبير فساد فى الارض. مفسرين و فقهاء هم آيه را همين طور معنى كرده‏اند....پساوند آوردن جمله و «يسعون فى الارض فسادا» مقصود اين آيه را روشن مى‏سازد كه همان فساد در حكومت اسلام با اخلال به امنيت و گرفتن سر راه مردم است... نه جنگ رسمى متداول، بديهى است كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله با كفارى كه مى‏جنگيدند اين طور معامله نمى‏كرد كه پس از دستگيريشان دست و پاى‏شان‏را ببرد يا تبعيد سازد و يا به دار آويزد»...(66)

«منظور از محارب ـ جنگنده باخدا و رسول ـ كسى است كه سلاح كشيده واز اهل ريبه باشد، (67) در شهر باشد ياخارج شهر، در شهرهاى كفار يعنى كفار ذمى كه پناه اسلامند ـ باشد يا مسلمانان، شب يا روز، هر زمان كه چنين كرد محارب حساب مى‏شود و لازم است كه اگر كسى را كشته باشد و مالى نگرفته باشد حتما او را بكشند و اولياء مقتول نمى‏توانند عفو كنند، واگر عفو نمودند بانظر امام لازم است كه او را بكشند زيرا محارب بوده است. و اگر كسى را كشت و مال هم گرفت لازم است اولا مال را پس دهد و سپس به جرم دزديش دستش بريده شود (چهار انگشت دست) و سپس كشته شده و به دار آويخته شود، و اگر مالى گرفته ولى كسى را نكشته و حتى مجروح هم نكرده باشد، دستش بريده شده و تبعيد مى‏شود. واگر زخم زده ولى نكشته و مالى هم نگرفته باشد بايد قصاص جنايتش گرفته شده و سپس تبعيد شود و همچنين اگر زخم نزده و مالى نگرفته باشد واجب است كه تبيعيد شود. و آن گاه به مردم آن شهر نوشته مى‏شود كه بدانند او محارب است و تبعيدى حكومت اسلام، تا با او هم غذا نشوند ومعامله و هم نشينى نكنند...(68)

«محارب هر كسى است كه براى ارعاب مردم و قصد فساد اسلحه بكشد و يا به اين قصد آماده كند، درخشكى يا دريا، شهر يا بيرون شهر، شب يا روز، و با تحقق آن چه گفتيم. ديگر لازم نيست كه ثابت شود وابسته به بيگانه است يا نه، و يا با اساس حكومت مخالف است يا نه. مرد و زن هم در اين مسئله فرق نمى‏كنند. حاكم شرع خود مختار است كه محارب را بكشد يا به دار آويزد يا تبعيد نمايد و يا دست و پايش را به طور مخالف هم (يكى از راست و ديگرى از چپ) ببرد ولى بهتر است كه ملاحظه جنايت را نموده حكمى متناسب با آن انتخاب كند... محارب رازنده بدار مى‏آويزند ونبايد بيش از 3 روز بالاى دار بماند. اگر پس از سه روز مرده بود بايد غسلش دهند و كفن نموده نماز خوانده دفن كنند واگر زنده مانده بود بعضى گفته‏اند بايد اورا بكشند ولى اين (ازنظر فقهى) مشكل است مى‏توان گفت جائز است كه طورى به دارش بياويزند كه بميرد ولى اين هم به نظر روشن نيست» (69)

منظور شيخ طوسى قده از اين كه گفت.. چه در شهرهاى كفار باشد يا مسلمان، شهرهاى كافر نشين تحت نفوذ اسلامى است و گرنه حفاظت كشور كفار كه در حال جنگ با اسلامند به عهده حكومت اسلام نيست.

البته فساد ومفسد فى الارض در آيات ديگرى چون 11و 5و 2 27 بقره و 25 رعد و 73 انفال و 116 هود و 12 فجر و غيره بدون اختصاص به محارب ذكر شده است، ليكن در هيچ يك از آن‏ها حكم اعدام تجويز نشده است. و اشاره مختصرى هم كه از 32 مائده استفاده مى‏شود نمى‏تواند مدرك حكم مهم قتل واعدام باشد. البته در مواردى كه متهم مسلّما در صدد جنگ با اساس اسلام و حكومت اسلام بوده است مى‏تواند زير نظر حاكم شرح حكم ديگرى داشته باشد. در كتب فقهى احيانا براى برخى موارد افساد حكم اعدام هم گرفته‏اند مثلاً ابوالصلاح حلبى در كتاب فقهى كافى ص 384 در مورد كسى كه عادت به كشتن بردگان پيدا كند، از باب فساد فى الارض حكم اعدام قائل شده است. همين طور ابن زهره در قسمت جنايات غنيه (ص 620 جوامع الفقهيه) و همين طور فاضل كيدرى در كتاب اصباح الشيعه ص 299، شيخ طوسى هم در تهذيب ج 10 ص 192 و نيز در استبصار ج 4 ص 273 براى كسى كه عادت به كشتن بردگان داشته باشد اعدام قائل شده است ـ هر چند تصريح نكرده كه از باب صدق افساد مى‏باشد. مرحوم سيد على طباطبائى در رياض حكم مزبور را از باب افساد گرفته و خود نيز به آن فتوى داده است.

ابن حمزه دركتاب وسيله ص 749 جوامع الفقهية، و سلار در مراسم ص 238، و علامه حلى دركتاب ارشاد ج 2 ص 205، حكم مزبور را از باب قصاص دانسته‏اند نه افساد فى الارض. ليكن شيخ طوسى در كتاب نهايه اساسا براى كسى كه عادت به كشتن بردگان دارد حكم اعدام قائل نشده است، بلكه فقط قائل به تعزيرشده است.

نظير اين مسئله در مورد كسى كه عادت بكشتن كافران ذمى دارد كه ابوالصلاح حلبى در كافى ص 384 وعلامه حلى در مسئله ششم از فصل سوم قصاص، اعتقاد به اعدام او از باب افساد فى الارض دارند. ولى مرحوم مفيد در مقنعه و شيخ در تهذيب ج 10 ص 189 ودر ج استبصار 4 ص 271. و محقق در مختصر در شرط دوم از شرائط قصاص و برخى ديگر قائل به اعدام او شده‏اند ليكن از باب قصاص و نه از باب افساد. و برخى ديگر چون شيخ طوسى در نهاية و ابن ادريس در سرائر ج 3 ص 352 و علامه حلى در قواعد و فخر در ايضاح ج 4 ص 594 نيز قائل به تعزير شده‏اند. از جمله مسائل ديگر حكم كسى كه عادت به نبش قبر دارد كه مرحوم مفيد در مقنعه، و شيخ طوسى در نهاية و برخى ديگر حكم اعدام براى او گرفته‏اند ليكن تصريح نكرده‏اند كه از باب افساد است اما مى‏توان از عبارتشان استفاده كرد كه نظر با فساد دارند چنان كه بخوبى از عبارت محقق در نكت النهاية استفاده مى‏شود و همين طور از علامه در مختلف مسئله بيستم از فصل سوم حدود. از جمله موارد ديگر نظير مقام، حكم كسى كه خانه ديگران را آتش بزند كه خانه و وسائل آن بسوزد كه شيخ طوسى در نهايه او را ضامن دانسته و حكم اعدام را براى او قائل شده است از عبارت نكت النهاية مرحوم محقق حلى نيز همين مطلب استفاده مى‏شود، وهمين طور علامه حلى در مختلف مسئله هفتم از فصل چهارم قصاص. روايت سكونى از امام صادق عليه‏السلام 2/1 قصاص نفس وسائل، نيز دلالت بر اين مطلب دارد. ليكن عمل به اين روايت مورد اختلاف فقها مى‏باشد.

به هر حال عنوان در مفسد فى الارض قرآن و حديث بر موارد متعددى تطبيق شده است ليكن حكم اعدام در مواردى است كه به نوعى مصداق آيه محارب باشد، آتش زدن خانه مردم كه شايد منظور بيش از يك خانه باشد چون تعبير «قوم» دارد، يا عادت به نبش قبر يا عادت به برده كشى يا كافر كشى كه موجب سلب امنيت عمومى مى‏شود، همگى مصداق آيه محارب مى‏توانند باشند، و به هيچ وجه شامل سخنرانى و اعلاميه و مانند آن كه فقط خطابه و سخن و درك و علم است نمى‏شود. ليكن مرحوم نورى را به اين بهانه اعدام كردند.

مرحوم آيت الله حاج شيخ مهدى مازندرانى از قائم مقام رفيع نقل مى‏كند كه به رضا شاه گفتم چرا اين‏قدر به مقدسين و متدينين فشار مى‏آورى گفت: من ديدم كسانى كه محل نماز پشت سر شيخ نورى را مى‏خريدند روز اعدام او به پاى چوبه دار او خوشحالى مى‏كردند، و يپرم ارمنى عمامه از سر نورى برداشت و به داخل مردم پرتاب كرد از آن روز تصميم گرفتم كه اينها را اذيت كنم. حالا رضا شاه دورغ گفته يا راست، بماند ليكن خيلى جاى تأسف است كه يپرم ارمنى مورد تشويق مقدسين مذهبى قرار گيرد كه آيت الله نورى را دار مى‏زند. مرحوم آقاى اراكى مى‏گفتند پس از اعدام مرحوم نورى تا ساليان دراز آب خوش از گلوى روحانيون پايين نرفت. مرحوم مازندارانى از عيال مرحوم نورى نقل مى‏كند كه پس از اعدام شبى در خواب ديدم مرحوم نورى با عمامه سياه است گفتم شما كه سيد نيستيد! گفت آن گاه كه يپرم ارمنى عمامه از سرم برداشت و ميان مردم پرتاب نمود خيلى دلم به درد آمد، ناگاه پيامبر در برابرم مجسم شد عمامه خودش را بر سرم گذاشت!

به هر حال منظور از اين تحقيق مختصر درباره مفسد فى الارض و محارب اين بود كه روشن شود هر خطابه و سخنرانى واعلاميه‏اى مشمول اين عنوان نمى‏شود، و آن گاه روشن مى‏شود كه آگهى به امضاء مرحوم آخوند خراسانى در معرفى شيخ فضل الله نورى به عنوان «مفسد فى الارض و مهدور الدم» جعلى بوده است.

معلوم شد كه عنوان محارب و مفسد فى الارض با آن احكام سختش تنها در موردى است كه دست به اسلحه ببرد آن هم آشكارا و براى ترساندن و ارعاب مردم.

و به هر حال وظيفه علماء دين بوده است كه مهر سكوت را بردارند و حقيقت دست آويزهاى استعمارى قاجار را روشن ساخته از اعدام اين روحانى متحرك و هوا خواه ضعيفان و ربا خوار غم‏هاى ملت جلوگيرى كنند.

اين كه گفته‏اند مردم در پاى دار مرحوم شيخ فضل الله نورى كف مى‏زده‏اند، و يا فلان روحانى اراكى از خوشحالى اين اعدام به مردم نقل مى‏داده است وغير اين‏ها همه نمايشگر وجهه مذهبى دادن به اين اعدام و آن هم به دليل روشن نبودن مردم است و مردم هم يعنى حتى بسيارى خواص. و آن جا وظيفه روحانيون بيدار كه مشعل اسلام‏شناسى را در آن قطعه از تاريخ و شايد براى هميشه به كف داشتند بود كه تقيه نكنند و حقيقت را روشن كنند كه طبق حديث مسلّم تقيه براى حفظ خون است پس اگر به حد خون رسيد ديگر نبايد تقيه كرد (70)

و ما وقتى در ديد ذهنى خود جسم الهى مرحوم نورى را در زندان ملاحظه مى‏كنيم كه دائما در حال مناجات با خداوند بود و از غذاى زندان هم به اين جهت كه از پول غصب حكومت قاجار است نمى‏خورد و تنها چند تن از شاگردان علاقمندش (كه تا اين اواخر زنده بودند) برايش غذا مى‏بردند آن هم گويا مخفيانه! و مى‏بينيم كه سكوت علماى دين هم لااقل يكى از دست آويزهاى استبداد قاجار بود متأسف مى‏شويم.

و هنگامى كه عكس آن مرحوم را كه نمايشگر پيكر شريفش در بالاى دار است با قيافه معصوم و با آرامش ومتانت، ملاحظه مى‏كنيم و مى‏بينيم كه سكوت روحانيت زمان، كه تحت عنوان دورى دين از سياست انجام مى‏شد در حالى كه همان سكوت، تأييد رفتار قاجار بود (71) هم يك قطره آبى است كه به عنوان استحكام چوبه دار به پاى داران راد مرد ريخته شده است به خود مى‏لرزيم.

آن قيافه نورانى مرحوم نورى نمايش گر درك حقيقت دين، واين سكوت، نمايشگر «رهبانيت» محكوم اسلامى است. آن گاه ايادى دشمن و مغرضين دوست نما چه اتهامها كه به اين مرحوم نزدند

از ديگران چه انتظار؟ ناظم الاسلام كرمانى را ببينيد كه در تاريخش چه تهمت‏ها به آن مرحوم مى‏زند و چه توهين‏ها مى‏كند! وهنوز چهره واقعى آن مرحوم براى بسيارى روشن نيست.

ما وقتى قيافه معصوم مرحوم شيخ هادى تهرانى را با سرى به زير افكنده و عبائى به سر كشيده و دلى شكسته در كوچه‏هاى نجف به خاطر مى‏آوريم كه به خاطر يك سخن موهم درباره مرحوم شيخ انصارى تكفير شد! و كتاب اصولش را با آن همه دقت مى‏نگريم، و ملاحظه مى‏كنيم كه چه استعدادهائى به خاطر روشن نبودن مبانى اسلامى به هدر رفته است، گرفتار غم واندوه فراوان مى‏شويم.

و وقتى مرحوم سيد جمال اسد آبادى را با آن همه كوشش در راه دين و تقويت مملكت‏هاى اسلامى و كشورهاى شرقى، گرفتار اتهام خلاف مذهب و حتى تهمت بهائيگرى در نظر مى‏آورم سرا پاى وجود انسان غرق در تأسف مى‏شود.

و تأسف آورتر اين كه عده‏اى هنوز حاضرنيستند دست از اين همه مسائل تفرقه‏انگيز بردارند.

و راستى ادبيات وتاريخ معاصر، تا حد زيادى خاصيت نقالى و سر گرمى پيدا كرده و كارش به اين و آن پريدن و دريدن شده است.

وقتى در نظر مى‏آورم كه اين گونه افراد مظلوم در اثر تحمل اينهمه آزارهاى روحى چگونه نيروى اعصاب خود رااز دست مى‏دهند و استعدادهائى كه بايد در راه دين و جامعه به كار افتد خسته مى‏شوند مى‏خواهم مأيوس شوم واز اجتماع انسانى متنفر.

كه ناگاه نداى الهى گوش دل را نوازش مى‏دهد كه: «و لا تياسوا من روح الله»(72) صبر كن كه حقيقت‏ها روشن مى‏شود.

«اصلح بينك و بين ربك»...بين خود و خدايت را درست كن، اصلاح ميان خود و ديگران را به خدا واگذار وبايد دائما در پناه خدا بود: «قل اعوذ برب الفلق من شر ما خلق و من شر غاسق اذا وقب و من شر النفاثات فى العقد» (73) واين‏ها همه از روشن نبودن مبانى و عدم آگاهى ملّت هاست. شايد بدون مناسبت نباشد كه در اين جا درباره صبر در راه خدا و مجاهده براى بيدارى ملت‏ها و تلاش در راه تبيين مبانى اسلام و رفع ابهامات توضيحى داده شود.

در جريان توبه «گاليله»، كه به جرم مطلع شدنش از حركت زمين به پاى تيغ پاپ كشيده شد، وقتى از علم و گفته خود توبه كرد و بيرون آمده برابر شاگردان خود قرار گرفت يكى از شاگردان در حال تأثّر شديد از اين توبه گفت بدبخت ملتى كه قهرمان خود را از دست بدهد!

گاليله گفت: بدبخت ملتى كه قهرمان داشته باشد!

يعنى همه ملت بايد قهرمان باشند و هوشيار تا اين گونه حوادث جلو نيايد نه يك قهرمان داشته باشند.

اگر ملت روشن نباشد از ميان بردن افراد روشن بسيار آسان است ولا اقل از اعتقاد عوام مردم به كارهاى جنيان...

مگر سعد بن عباده، رقيب بزرگ ابوبكر را شبانه نكشتند و گناه را به گردن جنيان انداختند و يك تصنيف دروغى هم از زبان جنيان بيچاره ساختند كه:

 نحن قتلنا سيد الخزرج سعد بن عباده  فرميناه بسهمين فلم تعد فواده
 ما بزرگ قبيله خزرج سعد بن عباده را كشتيم  ما دو تير به او زديم كه در قلبش جاى گرفت.

و حتما آن تيرها هم ساخت ممالك خارجه بوده است نه مدينه!! و راستى كه دستگاه خلافت عجيب سياست دغل كارى را بلد بوده است!

اين جاست كه سرّ روش تبليغى پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله روشن مى‏شود كه همچون خطابه‏هاى ما نبوده كه ساعتى يا ساعت هائى پشت هم صحبت كنيم واز حضار جلسه هيچ نپرسيم كه ياد گرفتند و فهميدند يا نه.

او البته خطابه‏هاى گرم داشت ولى با مطالبى اساسى ونافذ آن هم در روزهاى جمعه و عيد فطر وقربان و برخى موارد استثنائى كه جريان فوق العاده‏اى پيش مى‏آمد. و مؤذن فرياد: الصلوة جامعه سرميداد.

ولى در شرايط عادى هر روز وشب تبليغ داشت، تبليغ احكام واصول دين و سياست و علم اجتماع همه به صورت درس و سؤال و جواب، تا همه افراد تربيت شوند و با تمام تفاوتى كه از نظر استعداد و در نتيجه، در مراتب كمال دارند يك حد تربيت را عموما دارا باشند.

كار مردم استعمار زده به جائى مى‏رسد كه نماز جمعه خواندن (با آن همه اصرارى كه امام صادق عليه‏السلام مى‏فرمايد و درمتن قرآن آمده است) علامت عدم پايبندى به اسلام مى‏شود كه اخيرا در يكى از شهرها اتفاق افتاد. (74) و راستى اگر شاعرى چون «محتشم» بود اين‏ها را برتر از مصيبت كربلا مى‏خواند. يعنى كربلا هم ريشه در اين‏ها دارد.

اينهاو مانند اين‏ها همه مسائلى هستند كه در اثر نبودن يك رهبر نافذ الكلمه الهى پيش مى‏آيند.

رهبر الهى با نفوذ معنوى وظاهرى خود مى‏تواند احساسات پاك و يا ناپاك را در اين گونه مسائل كنترل كند تا اين‏گونه حوادث رقت بار پيش نيايد. تصور نكنيد اين گونه حوادث تنها در ميان مذهبى‏ها وتحت عنوان مذهب و يا به خصوص اسلام و شيعه انجام مى‏شود، نه، در ميان ديگران بيشتر است، ما نمى‏خواهيم قصه خوانى كنيم خودتان شرح حال «لومومبا» آن رهبر انقلابى ملى «كنگو» را بخوانيد كه چگونه براى اين‏كه او رااز وجهه بياندازند فعاليت كردند تهمت‏ها زدند و وابسته‏اش به اجنبى خواندند و چون نتوانستند او را از وجهه بياندازند در زندان دور از وطن به طرزى فجيع به قتلش رساندند و به استعمار كنگو ادامه دادند.

ودرالجزائر چگونه استعمار حيله گرـ فرانسه، انقلابيون را كمونيست و بى دين معرفى مى‏كرد و چون در اين راه موفق نشد از راه شكنجه و زجر وارد شد.

و گويا حمايت ظاهرى او از اعراب در قبال اسرائيل اشغالگر به عنوان كفاره‏اى از گناهانش براى شست وشوى مغزهاى روشن انجام مى‏شود.

كجا در رهبران مذهبى اسلام لكه‏هاى بدنامى و ننگى چون حوادث دهشت زاى «ويتنام» و احوال توانفرساى «فيليپين» و جمهورى «چاد» و «كشمير» و «برلن» و «رودزيا» و «نيجريه» و «بيافرا» يافت مى‏شود؟

كجا حوادث وحشتناك شهرها و دهكده‏هاى فلسطين و بوسنى عزير را مى‏توان يافت؟ حوادث فلسطين وقتل عامهاى اسرائيل در صبرى و شيلا براستى صفحه تاريخ را سياه كرده است.

آرى ديگران بدتر بوده‏اند... ولى اگر يك رهبر الهى نافذ الكلمه‏اى در ميان اجتماع بود و به تعبير ديگر مردم امام شناس بودند اساسا هيچ يك از اين حوادث پديد نمى‏آمد واگر در احتماعى اين حوادث بود بايد دانست كه آن مردم امام شناس نبوده‏اند و به تعبير ديگر اين اختلاف ومعارضه دليل اين است كه اجتماع ولايت ندارد و اين سخن توضيح مى‏خواهد.