شاخص تكفير حقيقى و احساسى
و براى تشخيص تكفير حقيقى از
تكفيرهاى احساسى و انتقامجوئى ودر حقيقت بدون قصد جدى (60) بايد
مردم بيدار باشند و چهاند كند بيدارها!
به نظر مىرسد مهمترين شاخص
اين مطلب، دقت در جهت منافع استعمار،و نيز دقت در خصوصيات شخص تكفير شده است.
اگر شخصى تكفير شد كه همواره
روش ضد استعمارى داشته از منافع دنيائى بر كنار است و حتى رياستطلبى و خود
خواهيش از تكفير كنندگانش كمتر است بايد خيلى دقت كرد و فورا تسليم تكفير نگشت.
چون يحتمل كه پشت پرده اين
نزاع و اين تكفير دست استعمار در كار بوده و براى كوبيدن رقيب سياسى خويش كه
وجهه الهى دارد دست به يك سلسله مسائل احساسى زده باشد و چون مستقيما
نمىتوانسته وجهه ملى اورا از ميان بردارد از راه يك شخص و وجهه مذهبى و ملى
ديگرى (كه روشن بين نيست) وارد شده و از بهترين راه يعنى كوبيدن مذهب به وسيله
خود مذهب استفاده كرده و خواسته رقيب را بى پشتوانه سازد.
و زمانى هم استعمارگران به
روشى ديگر متوسل مىشوند و از راه مذهب ساخت كارخانه خودشان، و ايادى مزدور و ظاهرا
مذهبى، رهبرى مذهب واقعى و نمايندگى الهى را مىكوبند.
حتما در تاريخ خواندهايد كه
هنگام حقطلبى حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام در مسئله فدك كه يك پشتوانه اقتصادى
براى على عليهالسلام بود. ابوبكر با جعل حديث و با استفاده از موقعيت مذهبيش
ضربه بزرگى به حضرت زهرا عليهاالسلام زد.
ابوبكر مىگفت: دختر پيامبر
صلىاللهعليهوآله چه كنم كه پدرت فرموده است: ما پيامبران چيزى به ارث
نمىگذاريم كه به فرزندان ما برسد، هر چه ازما بماند صدقه بوده وبايد به بيت
المال مسلمانان واريز شود (61)
يعنى هر چند دلم خواهد به تو بدهم اما من متدينم
ودينم اجازه اين كار را نمىدهد! يعنى مال بيت المال را همه بايد استفاده كنند
و من در مقابل خداوند مسئولم و نمىتوانم در اختيارت بگذارم!!
اين گفته ابوبكر، با لحن
محترمانهاش در آن اجتماعى كه هنوز در مراحل اوليه درك مذهبى بودند اثر گذارد و
هر چقدر زهراى اطهر عليهالسلام اشكالات سندى و دلالتى حديث مجعول خليفه را برخ
او و مردم كشيد، نتوانست كاملاً حقيقت را روشن ساخته عكس العمل اجتماعى به نفع
خود، در برابر ابوبكر برايش به وجود آورد تا مجبور به رفع يد از فدك گردد.
ابوبكر از طريق مذهب باطل، حقيقت را منزوى كرد!
شاخص ديگر تكفير احساسى حالت
عصبانى بودن شخص تكفير شده يا تكفير كننده است اولى در اثر عصبانيت و حالت فوق
العاده عصبيش نتوانسته خود را كنترل كند و جملاتى ركيك از دهانش خارج شده و
بهانه به دست مخالفين او داده است واين بسيار اتفاق مىافتد.
و يا دومى در اثر كنترل
نداشتن اعصابش، مخالف مسئله را تكفير نموده وبه طورى با دستهاى مرموز و يا
ظاهر، در سطح اجتماع پياده شده كه ديگر براى خود تكفير كننده نيز تغيير آن مشگل
شده است. و البته اين از نظر عقلى و شرعى عذر نيست كه آبروى شخصى را تا اين حد
ببرد و با سكوت خود و تنها به بهانه اينكه حرفم نبايد دو جور شود صحه به حكم
قبلى خود كه در حال عصبانيت صادر شده بگذارد وهمچنان مخالف خود رادر ميان مردم
به اين صورت منفور و مطرود در آورد.
البته اين دو شاخص فقط از نظر
احساسى است و اينها قرائنى هستند كه لا اقل هر شخصى را به تحقيق وادار مىكنند
ولى عوامل و اشتباهات ديگرى هم احساسى و چه ادراكى، ممكن است دخالت كرده حقيقت
را پايمال كنند، كه از جمله، دقت كافى نكردن در معناى جمله گوينده يك كلام است،
اگر كلام يك گوينده صريح در كفر نباشد نمىتوان تكفير نمود، از جمله دقت در اين
كه فلان جمله گوينده مربوط بچه زمانى بوده و آيا بعدا تغيير عقيده داده است يا
نه؟
مثلاً بسيارى از علما رجال
اهل تسنن، هنوز هشام بن حكم را متهم به عقائد غلط مىكنند در حالى كه اين عقائد
مربوط به زمانى است كه با امام صادق عليهالسلام اين قدر مربوط نبوده است. علت
اين است كه عدهاى از قدما چون شهرستانى در ملل و نحل وابن ابى الحديد (ج 3 ص
219) بدون ترديد و بدون دقت در زمان ابراز اين عقائد، هشام را به خاطر مسائل
خاص عقيدتى محكوم كردهاند.
وخدا خود مىداند كه در قيامت
و در برابر محكمه الهى كه بنا به اقتضاء ذاتى آن روز و وعده قرآن كريم حقايق به
روى پرده بيايد (62)
چه افراد ستمديده و آبرو رفتهاى با حال پريشان
دادخواهى مىكنند و آن روز خداى، عزيز ولّى آن هاست و نعم الحكم و هواحكم
الحاكمن.
تكفيرهاى بى اساسى كه براى
انكار بحث هائى چون ولايت باطنى ائمه عليهمالسلام ، علم محيط و همه جانبه امام
عليهالسلام ، معراج جسمانى، معاد جسمانى اهانت به يك مجتهد، و.... شده است و
چه افراد با سواد وبى سواد اشتباه كارى را كه امكان داشته بعدها خدماتى با سلام
كنند براى هميشه از حوزه فعاليتهاى انسانى كنار زده است. اينها همه در آن روز
رسيدگى خواهد شد وستمديده و ستمگر در برابر يكديگر قرار خواهند گرفت!
ما در صدد اين نيستيم كه
بگوئيم مطالب آنها صحيح است، و يا خوب كردند كه چنين و چنان نوشتند، بلكه
مىگويم به هر حال مسلمانيم و مدعى پيروى از شريعت اسلامى هستيم. كدام قانون
اسلامى اجازه تكفير و يا نسبت وهابيگرى و يا اهانتهاى ديگر را داده است؟
خدا مىداند كه در جريان برخى
از اين حوادث كه حتى در عمر ما هم واقع شد، به حدى اين فكر انسان را رنج
مىدهد، كه اين چه زندگى اسلامى و انسانى است كه شخص بنشيند واين اهانتهاى غير
اسلامى را درباره افراد مسلمان شيعه ـ و حداقل به ظاهر، كه همه فقها مىگويند
مأمور به ظاهر هستيم ـ ببيند و تنها تماشاگر باشد! تماشاگرى كه از خون آلود
گشتن اجساد بى گناهان و ازميان رفتن آبروهاى مفيد براى انسانيت و اسلاميت هيچ
ناراحت نشود. اين فكر رنجش آور است كه اصلاح امت اسلامى چگونه بايد بشود؟ و
مصلحان كيانند؟
به حدى قيافه معصوم اهانت
شدهها در فكر و روح انسان اثر مىگذارد كه اخراج احمد بن محمد بن خالد برقى،
آن دانشمند قم را كه به حكم عالم ديگرى از قم بيرونش كردند بانظر شك و ترديد
مىنگرد اما چه كند، و به حق بايد گفت كه اين گونه تكفيرها و اتهامات ننگى است
بر چهره تاريخ كه انسانيت لكه دار را روسياهتر ساخته است.
و اساس اينگونه مصيبتها روشن
نبودن مردم است. و اگر ملت روشن بودند و ميزان كفر و اسلام وتشيع را مىدانستند
تكفيرهاى ناروا اثر نمىگذارد و در نتيجه تكرار نمىشد.
كار به جائى رسيد كه احيانا
تكفير جعلى پيدا مىشد و به امضاء يكى از بزرگان افراد خدمتگزار را تكفير نموده
مىكشتند.
يكى از دوستان روحانى نقل كرد
كه خود ديده بود اعلاميهاى به امضاء مرحوم اخوند خراسانى صاحب كفايه الاصول
درباره تكفير عالم آگاه شيخ فضل الله نورى رضوان الله عليه به اين مضمون: «چون
فضل الله نورى مفسد فى الارض شناخته شد به حكم قرآن مهدور الدم است.» الاحقر
محمد كاظم الخراسانى
و من از صحت اين اعلاميه
اطلاع دقيق ندارم ليكن حدس قوى آن است كه استعمارگران قاجار كه به فشار مرحوم
نورى، اصل دوم متمم قانون اساسى ايران را پذيرفتند، و در پى انتقام بودند، با
انتشار اين آگهى مىخواستند در برابر وجهه مذهبى و ملى مرحوم نورى، يك مستمسك
شرعى، ولو جعلى،به مردم نشان داده باشند. گر چه از برخى بيوت نجف نيز در رابطه
با اين حادثه مرگبار اخبار ناراحت كنندهاى مىرسيد، ليكن به احتمال قوى ايادى
استعمار آنجا هم فعاليّت پنهانى مىكردند. و به هر حال مرحوم نورى
را بدار آويختند و به قول مرحوم آية ا... العظمى اراكى، استاد فقيد ما: روحانيت
تا ساليان دراز پس از آن آب خوش از گلويش پايين نرفت.
درد آورتر آنكه «يپرم» ارمنى
كه رئيس شهربانى بود پاى دار عمامه آن مرحوم را برداشته به ميان جمعيت پرتاب
نمود مردم كف زنان شادى مىكردند! مرحوم آيت اللّه حاج شيخ مهدى مازندرانى نقل
كردند كه دختر مرحوم نورى شب بعد او را در خواب با عمامه سياه ديد و جهت پرسيد
مرحوم نورى گفت: آن هنگام خيلى دلم به درد آمد، ناگاه پيامبر اكرم را در برابر
خود ديدم كه عمامه خود را برداشته بر سر من گذاشت يعنى ترا از زمره اهل بيت خود
مىدانيم!!
سكوت مرگبار
از شگفتىهاى ديگر اين كه در
هنگامه مبارزات مرحوم سيد جمال الدين اسد آبادى ناگهان در تهران شايع شد كه سيد
جمال بابى است! واين شايعات و تبليغات در ذهن مردم اثر سوء گذاشت.
مردم از سيد جمال فاصله
گرفتند و عصبانى بودند كه چرا مدتى مديد در مسير مبارزات او كار مىكردند،
ودشمن مىرقصيد كه چگونه هم رقيب خود را از ميان برداشت، و هم حس اطمينان را در
مردم كشت، تا ديگر مردم زير پرچم انقلابيون جمع نشوند.
و در اين موقع وظيفه روحانيون
آگاه سخت مىشد، بر آنها بود كه با سكوت خود صحه بر اتهام مذكور نگذارند و به
وظيفه واجب خود در دفاع از حيثيت يك عالم واقعى، قيام كنند. در حقيقت هر ساعتى
كه سيد مظلوم در سايه اتهام مزبور رنج مىديد (رنج از اتهام و يا ركود مسير
هدف) آن روحانيون با نفوذى كه مىدانستند او هر چه باشد با بى نيست و سكوت
مىكردند مسئول بودند و از اينجا انسان به يك نكته ديگر منتقل مىشود كه:
همواره دشمن بيش از حملهاش
ارزيابى قدرت خود و طرف را مىكند اگر طرف را قوى ديد و نتيجه مبارزه را به سود
خود نديد دراقدام عجله نمىكند (مگر در شرايط استثنائى كه مرگ را بر زندگى خاصّ
ترجيح دهد و به هر قيمتى بخواهد به هدف برسد يا مانع هدف طرف گردد). اگر جبهه
مبارزين متحد وگرم باشد مسلما قدرتى فوق العاده در نظر دشمن پيدا مىكنند و دشمن
جسارت وجرئت حمله پيدا نمىكند و در نتيجه هم هدف مبارزه كنندگان ـ در هر قسمتى
ـ تأمين مىشود و هم خون كسى ريخته نمىشود. روش نظامى سياسى نيز از همين جا
گرفته شده است. ولى اگر دشمن توانست با تبليغات و عوامل ديگر ميان صفوف مبارزين
تفرقه بيفكند، افراد سست كه به دنبال مختصر بهانهاى براى فرار مىگردند فورا
عقب نشينى مىكنند، و دشمن به صف بازماندگان مىتازد، و خون آنها رامى ريزد، و
همه چيزشان را بر باد مىدهد، و هدفشان را نيز پايمال، و حتى لكه دار مىسازد،
و چه بسا براى مدتها و مدتها فكر مبارزه را از مغزها مىشويد و حس اطمينان به
افراد و رهبر هر مبارزهاى را در مردم مىكشد....
و آن گاه اگر در اين ماجرا
دقيق شويم خواهيم ديد كه اگر عقب نشينى رزمندگان سست عناصر نبود نه خونى ريخته
مىشد ونه هدف كوبيده مىشد. ممكن است در حال اتحاد جبهه نيز دشمن يك حمله سخت
و ناگهانى به صفوف مبارزه كنندگان ببرد تا بلكه اتحادشان را بدل به تفرقه كند
ليكن مسلّم است كه اگر اتحادشان را حفظ كند حمله دشمن ادامه نخواهد يافت.
و اين جا است كه به نظر
مىرسد يكى از عوامل مهم حادثه جانگداز كربلا سكوت و عقب نشينى افرادى سر شناس
چون عبداله زبير وعبداله عمر و آن دسته از صحابه پيامبر كه حيات داشتند بوده
است. عمر سعد فرمانده جبهه دشمن در كربلا دمادم مراقب قواى موجود و امدادى امام
عليهالسلام بود. ديدبانهائى گماشته بود كه دقيقا صحرا را زير نظر داشته باشند
و از قواى امدادى احتمالى باخبر گردند. مطمئن شد كه كسى به كمك حضرت نمىآيد!
جنگ را شروع كرد.
عبداله عمر بالاى منبر اعلام
كرد: مردم! نقض بيعت يزيد حرام است! عهد شكنى نكنيد! اگر فرزند و غلام من از
بيعت يزيد بيرون بروند سر از بدنشان بر مىدارم.
مىگويند شريح گفته است: حسين
تفرقه افكنده و از دين جدش پيامبر بيرون رفته است با شمشير جدش پيامبر، او را
بكشيد!! و اين شريح كه مىگويند ساده و نفهم بوده ـ و به نظر من خيلى بى دين
بوده است ـ با مهارت خاصى نشان داده است كه من مىدانم حسين فرزند پيامبر است
ولى ميگويم از دين جدش بيرون رفته ومرتد شده است.
اگر خطابهاى كه حضرت در مكه
خوانده در دل اصحاب پيامبر اثر كرده بود و اگر نامهاى كه خطاب بعلماء آن زمان
به طور سرگشاده نوشت در دل آنان اثر كرده بود واگر عبداله عمرو شريح و غيره همه
مردم را روشن نگه مىداشتند و لااقل علم مخالفت نمىافراشتند دشمن جرئت چنين
جسارتى نمىكرد.
نگوئيد حسين عليهالسلام كه
مىديد و مىدانست اينها چنانند و آنها چنين، اينها مخالفند و اصحاب پيامبر
هم ساكت و سست چرا خود را به كشتن داد؟!
هدف مهم بود و جا داشت كه به
خاطر آن جان بدهد و شهيد گردد. هر چند يزيد سرنگون نگردد ولى همين قدر كه دنيا
بدانند اسلام اين نيست كه يزيد دارد، خيلى اهميت دارد.
ونگوئيد: چه حرفها؟ شهادت
امام حسين عليهالسلام قضاءالهى بود كه بايد انجام شود، ربطى به اين عوامل
ظاهرى ندارد.
چرا كه اين گفته علاوه بر
تحقيق فلسفى با اعتقاد ما شيعه هم مخالف است، ما معتقد به جبر نيستيم و معتقد
به عوامل ظاهرى هم هستيم. امام صادق عليهالسلام ـ مىفرمايد: «لا جبر و لا
تفويض» و مىفرمايد:
«ابى الله ان يجرى الا مور الاباسباب»: همه امور
را خداوند با وسائل واز راه عوامل ظاهرى انجام مىدهد.
شهادت حتمى بود ولى همچون
حتمى بودن همه اعمال ما «خلق كل شى» خدا همه چيز را آفريد. توحيد افعالى همين
را اثبات مىكند، ولى اين منافات با اختيار و استفاده از عوامل ندارد، عوامل
ظاهرى اين قضايا كه گفتيم همينها بودند كه گفتيم.
بايد اين مطلب اساسى را هم
علاوه كنم كه همواره تكوين و تشريع در مسير مبارزه همگام نيستند، از نظر
«تكوين» و قواعد اجتماعى و نيز شناخت «تاثير شخصيت در تاريخ»، در صورتى مبارزه،
مؤثر قطعى است كه يا در ميان صفوف رزمندگان اتحاد باشد ويا شخص پيشتاز به حدى
شخصيت اجتماعى داشته باشد كه بدون نياز به سائر معاريف و سرشناسان كار را به
سامان برساند ويا اگر هيچ يك از اين دو نبود، مشكلات مردم وفشار دشمن بر آنها
به حدى زياد باشد كه توليد انفجار كند و مردم مرگ را بر زندگى چنانى ترجيح
دهند.
اين شرائط پيشرفت مبارزه وبه
تعبير ديگر، شرائط تكوين مبارزه است. ولى قانون الهى وتشريع كه همه جا نظر به
پيشرفت قطعى ندارد بلكه مىخواهد عقل مردم را بالا ببرد و فكر ودل را از لابه
لاى فشار محيط بيرون آورده تجلى دهد، راه ديگرى دارد.
چنان كه وضع جامعه به صورتى
باشد كه مردم ناگزير از زندگى در آن باشند و خير و شر را دقيقا تشخيص ندهند، بر
علما و مراجع دين است كه براى آگاهى وتعالى فكرى مردم، علم خود را ظاهر سازند
تامردم راه غلط در پيش نگيرند و حق را از باطل تشخيص بدهند. هر چند كه اين تحول
به نتيجه قطعى نرسد. اين است كه مىگويند: در نهى از منكر احتمال تاثير لازم
است ،هر چند در فاصلهاى دور، و براى جلوگيرى از ادامه منكر، در آيندهاى نه
نزديك (البته نه آن جا كه منكر انجام شده و گذشته و ديگر تكرار نمىشود).
اگر اين جمله صحيفه سجاديه
«ما خرج و لا يخرج منّا اهل البيت الى قيام قائمنا احد ليدفع ظلما او ينعش حقا
الّا اضطلمته البليّته و كان قيامه زيادة فى مكروهنا و شيعتنا»(63)
و مانند آن سند صحيحى داشته باشند و از امام
عليهالسلام باشد، اشاره به همين مطلب دارد، از نظر واقعيت عينى وتكوين، چون
خروجهاى مذهبى نوعا با اتحاد كاملى همراه نيست، نتيجه علمى و عينى سودمندى
ندارد، ليكن نظر به همان نتيجه تفكرى و روحى از نظر «تشريعى» لازم است.
البته اگر اين جمله صحيح
باشد...زيرا جمله مزبور صدق كلى نداشته و مبارزات در برخى موارد نتيجه عملى
وعينى خوبى نيز در برداشته است. جلوگيرى از نفوذ انگلستان بهطور مستقيم، در
ايران و عراق، به وسيله علماء شيعه در همين يكى دو قرن اخير، پيروزى بر خلاف
عباسى در گذشتهها، طرد رژيم شاهنشاهى ايران و موارد بسيار زياد ديگر همگى حاكى
از موفقيت نسبى برخى قيامها داشته است. به هر حال نمىتوان به خاطر يك جمله
صحيفه سجاديه دست از اين همه آيات وروايات دفاع و نهى از منكر برداشت. و از نظر
فقهى هم متون اسلامى ديگر از هر نظر مقدم است .به علاوه كه صحيفه سند صحيح
روايتى ندارد. گر چه متن ادعيه در صحيفه گواه صحت آن است ليكن مقدمه آن كه اين
جمله در آن است معلوم نيست.
مبارزات ائمه عليهمالسلام و
شاگردانشان نوعا در مسير همين خاصيت بزرگ بوده است.
اين روايت هم نمىگويد كه
احقاق حق يا ابطال باطل ننمائيد بلكه روايت مىگويد كسى كه در چنين راهى گام بر
مىدارد مصائبش بسيار است و اين مصيبت براى ما گران است كه ببينيم كسانى احقاق
حق و يا ابطال باطل مىنمايند و در راه رسيدن به حق واز بين بردن باطل به
مصائبى گرفتار مىشوند، و بنابراين معناى اين كه مصيبت او بر ما بيشتر مىشود
اين است كه ناراحتى ما از مشكلات او بيشتر مىشود نه اين كه او نبايد اقدام
كند.
يك توجيه ديگر هم دارد و آن
اين كه اين روايت حكايت بود و نبود است، و ادله دفاع و نهى از منكر حكايت بايد
و نبايد است. به عبارت ديگر ادله دفاع و نهى از منكر مىگويد بايد اقدام كنى و
به نتيجه نيانديشى! ليكن اين توجيه خيلى عاقلانه به نظر نمىرسد زيرا كار بى
فائده معنى ندارد و بعيد است كه شارع دستور به يك كار بى فائده بدهد. مگر اين
كه منظور اين باشد كه خود گفتن و اقدام فائده دارد.
مفسد فى الارض
واين هم عنوانى شده بود «مفسد
فى الارض» كه گويا از آيه 33 سوره مائده قرآن كريم گرفته شده است كه مىفرمايد:
«انما جزاء الذين يجاربون
الله و رسوله ويسعون فى الارض فسادا ان يقتلوا او يصلبوا و تقطع ايديهم وارجلهم
من خلاف او ينفوا من الارض ذلك لهم خزى فى الدنيا و لهم فى الاخرة عذاب عظيم»:
سزاى آنها كه با خدا و پيامبرش مىجنگند و در زمين فساد مىكنند اين است كه
كشته شوند يا بدار آويخته شوند يا دستها و پاهايشان به طور مقابل هم بريده شود
يا تبعيد شوند، اين خوارى دنياى آنهاست و برايشان در آخرت عذاب بزرگى است.
ومردم گمان كردهاند كه فساد
فى الارض اين است كه شخصى براى بيدار كردن مردم خطابههاى مهيج ايراد كند و يا
اعلاميهها صادر كند. پس مرحوم نورى مفسد بوده است.
با اين كه روشن است كه اساسا
خطابه قيام ابتدائى و جنگ سرد تبليغاتى،«فساد فى الارض» ناميده نمىشود هر چند
باطل باشد.
منظور از فساد در اين آيه
قرآن، به كار بردن اسلحه، باهداف باطل، و براى بر هم زدن امنيت عمومى اسلامى،
آن هم به طور آشكار، نه پنهانى مىباشد.
شيخ طوسى قده شرط مىكند كه
فرد مشكوكى هم باشد كه شايد وابسته به بيگانه باشد.
برخى از فقها شرط مىكنند كه
هدفش فقط ارعاب مردم باشد.
عبيدا... بن اسحق از امام
هشتم عليهالسلام درباره اين آيه «انما جزاء الذين»... پرسيد كه درچه صورت يكى
از چهار حد مذكور ثابت مىشود؟ امام فرمود اگر با خدا وپيامبرش بجنگد و درصدد
فساد باشد و آن گاه كسى را بكشد كشته مىشود، و اگر بكشد و مالى هم بگيرد كشته
شده و سپس به دار آويخته مىشود، و اگر مالى بگيرد ولى كسى را نكشد دست و پايش
به طور مخالف هم بريده مىشود، و اگر آشكارا شمشير بكشد و با خدا و پيامبرش
بجنگد و در صدد فساد بر آيد ولى هنوز كسى را نكشته و مالى نگرفته است تبعيد
مىشود. پرسيد چگونه تبعيد مىشود و حد آن چيست؟ امام فرمود از شهرى كه در آن
چنين كرده به شهرى ديگر تبعيد مىشود و به مردم آن شهر اطلاع داده مىشود كه او
به حكم اسلام تبعيد شده است با او ننشينيد ومعامله و ازداوج نكنيد و هم غذا
نشويد و حد تبعيد او هم تا يك سال است و اگر خودش به شهر ديگرى رفت به آنجا هم
همين طور اطلاع داده مىشود تا مدت يك سال سر آيد. پرسيد اگر بخواهد به مملكت
كفار وارد شود تا در پناه آنها در آسايش باشد چه مىشود؟ امام فرمود آنها حق
ندارند او را بپذيرند و حكومت اسلامى حق دارد با آنها در اين باره بجنگد.
(64)
جميل بن دراج از امام صادق عليهالسلام نقل
مىكند كه: امام مسلمين خود مختار است كه حكم قطع را اجرا كند يا تبعيد كند يا
به دار آويزد و يا بكشد... و فرمود على عليهالسلام دو نفر را از كوفه به بصره
تبعيد نمود. (65)
«به طورى كه ملاحظه نموديد مفسد فى الارض همان
محارب كه در آيه قرآن ذكر شده است. و محارب آن است كه با
خدا و پيامبرش بجنگد، ولى جمله «يسعون فى الارض فسادا»: در پى فساد باشند،
توضيح مىدهد كه منظور جنگ رسمى نيست، بلكه نقض امنيت حكومت اسلامى و ترساندن
مردم به وسيله اسلحه، جنگ با خدا و رسول حساب شده است، و به همين جهت است كه در
روايات اين مسئله، گاهى تعبير محارب مىشود و گاهى تعبير فساد فى الارض. مفسرين
و فقهاء هم آيه را همين طور معنى كردهاند....پساوند آوردن جمله و «يسعون فى
الارض فسادا» مقصود اين آيه را روشن مىسازد كه همان فساد در حكومت اسلام با
اخلال به امنيت و گرفتن سر راه مردم است... نه جنگ رسمى متداول، بديهى است كه
پيامبر صلىاللهعليهوآله با كفارى كه مىجنگيدند اين طور معامله نمىكرد كه
پس از دستگيريشان دست و پاىشانرا ببرد يا تبعيد سازد و يا به دار آويزد»...(66)
«منظور از محارب ـ جنگنده باخدا و رسول ـ كسى است
كه سلاح كشيده واز اهل ريبه باشد، (67) در شهر باشد ياخارج شهر، در
شهرهاى كفار يعنى كفار ذمى كه پناه اسلامند ـ باشد يا مسلمانان، شب يا روز، هر
زمان كه چنين كرد محارب حساب مىشود و لازم است كه اگر كسى را كشته باشد و مالى
نگرفته باشد حتما او را بكشند و اولياء مقتول نمىتوانند عفو كنند، واگر عفو
نمودند بانظر امام لازم است كه او را بكشند زيرا محارب بوده است. و اگر كسى را
كشت و مال هم گرفت لازم است اولا مال را پس دهد و سپس به جرم دزديش دستش
بريده شود (چهار انگشت دست) و سپس كشته شده و به
دار آويخته شود، و اگر مالى گرفته ولى كسى را نكشته و حتى مجروح هم نكرده باشد،
دستش بريده شده و تبعيد مىشود. واگر زخم زده ولى نكشته و مالى هم نگرفته باشد
بايد قصاص جنايتش گرفته شده و سپس تبعيد شود و همچنين اگر زخم نزده و مالى
نگرفته باشد واجب است كه تبيعيد شود. و آن گاه به مردم آن شهر نوشته مىشود كه
بدانند او محارب است و تبعيدى حكومت اسلام، تا با او هم غذا نشوند ومعامله و هم
نشينى نكنند...(68)
«محارب هر كسى است كه براى ارعاب مردم و قصد فساد
اسلحه بكشد و يا به اين قصد آماده كند، درخشكى يا دريا، شهر يا بيرون شهر، شب
يا روز، و با تحقق آن چه گفتيم. ديگر لازم نيست كه ثابت شود وابسته به بيگانه
است يا نه، و يا با اساس حكومت مخالف است يا نه. مرد و زن هم در اين مسئله فرق
نمىكنند. حاكم شرع خود مختار است كه محارب را بكشد يا به دار آويزد يا تبعيد
نمايد و يا دست و پايش را به طور مخالف هم (يكى از راست و ديگرى از چپ) ببرد
ولى بهتر است كه ملاحظه جنايت را نموده حكمى متناسب با آن انتخاب كند... محارب
رازنده بدار مىآويزند ونبايد بيش از 3 روز بالاى دار بماند. اگر پس از سه روز
مرده بود بايد غسلش دهند و كفن نموده نماز خوانده دفن كنند واگر زنده مانده بود
بعضى گفتهاند بايد اورا بكشند ولى اين (ازنظر فقهى) مشكل است مىتوان گفت جائز
است كه طورى به دارش بياويزند كه بميرد ولى اين هم به نظر روشن نيست» (69)منظور شيخ طوسى قده از اين كه گفت.. چه در شهرهاى
كفار باشد يا مسلمان، شهرهاى كافر نشين تحت نفوذ اسلامى است و گرنه حفاظت كشور
كفار كه در حال جنگ با اسلامند به عهده حكومت اسلام نيست.
البته فساد ومفسد فى الارض در
آيات ديگرى چون 11و 5و 2 27 بقره و 25 رعد و 73 انفال و 116 هود و 12 فجر و
غيره بدون اختصاص به محارب ذكر شده است، ليكن در هيچ يك از آنها حكم اعدام
تجويز نشده است. و اشاره مختصرى هم كه از 32 مائده استفاده مىشود نمىتواند
مدرك حكم مهم قتل واعدام باشد. البته در مواردى كه متهم مسلّما در صدد جنگ با
اساس اسلام و حكومت اسلام بوده است مىتواند زير نظر حاكم شرح حكم ديگرى داشته
باشد. در كتب فقهى احيانا براى برخى موارد افساد حكم اعدام هم گرفتهاند مثلاً
ابوالصلاح حلبى در كتاب فقهى كافى ص 384 در مورد كسى كه عادت به كشتن بردگان
پيدا كند، از باب فساد فى الارض حكم اعدام قائل شده است. همين طور ابن زهره در
قسمت جنايات غنيه (ص 620 جوامع الفقهيه) و همين طور فاضل كيدرى در كتاب اصباح
الشيعه ص 299، شيخ طوسى هم در تهذيب ج 10 ص 192 و نيز در استبصار ج 4 ص 273
براى كسى كه عادت به كشتن بردگان داشته باشد اعدام قائل شده است ـ هر چند تصريح
نكرده كه از باب صدق افساد مىباشد. مرحوم سيد على طباطبائى در رياض حكم مزبور
را از باب افساد گرفته و خود نيز به آن فتوى داده است.
ابن حمزه دركتاب وسيله ص 749
جوامع الفقهية، و سلار در مراسم ص 238، و علامه حلى دركتاب ارشاد ج 2 ص 205،
حكم مزبور را از باب قصاص دانستهاند نه افساد فى
الارض. ليكن شيخ طوسى در كتاب نهايه اساسا براى كسى كه عادت به كشتن بردگان
دارد حكم اعدام قائل نشده است، بلكه فقط قائل به تعزيرشده است.
نظير اين مسئله در مورد كسى
كه عادت بكشتن كافران ذمى دارد كه ابوالصلاح حلبى در كافى ص 384 وعلامه حلى در
مسئله ششم از فصل سوم قصاص، اعتقاد به اعدام او از باب افساد فى الارض دارند.
ولى مرحوم مفيد در مقنعه و شيخ در تهذيب ج 10 ص 189 ودر ج استبصار 4 ص 271. و
محقق در مختصر در شرط دوم از شرائط قصاص و برخى ديگر قائل به اعدام او شدهاند
ليكن از باب قصاص و نه از باب افساد. و برخى ديگر چون شيخ طوسى در نهاية و ابن
ادريس در سرائر ج 3 ص 352 و علامه حلى در قواعد و فخر در ايضاح ج 4 ص 594 نيز
قائل به تعزير شدهاند. از جمله مسائل ديگر حكم كسى كه عادت به نبش قبر دارد كه
مرحوم مفيد در مقنعه، و شيخ طوسى در نهاية و برخى ديگر حكم اعدام براى او
گرفتهاند ليكن تصريح نكردهاند كه از باب افساد است اما مىتوان از عبارتشان
استفاده كرد كه نظر با فساد دارند چنان كه بخوبى از عبارت محقق در نكت النهاية
استفاده مىشود و همين طور از علامه در مختلف مسئله بيستم از فصل سوم حدود. از
جمله موارد ديگر نظير مقام، حكم كسى كه خانه ديگران را آتش بزند كه خانه و
وسائل آن بسوزد كه شيخ طوسى در نهايه او را ضامن دانسته و حكم اعدام را براى او
قائل شده است از عبارت نكت النهاية مرحوم محقق حلى نيز همين مطلب استفاده
مىشود، وهمين طور علامه حلى در مختلف مسئله هفتم از فصل چهارم قصاص. روايت
سكونى از امام صادق عليهالسلام 2/1 قصاص نفس وسائل، نيز دلالت بر اين مطلب
دارد. ليكن عمل به اين روايت مورد اختلاف فقها مىباشد.
به هر حال عنوان در مفسد فى
الارض قرآن و حديث بر موارد متعددى تطبيق شده است ليكن حكم اعدام در مواردى است
كه به نوعى مصداق آيه محارب باشد، آتش زدن خانه مردم كه شايد منظور بيش از يك
خانه باشد چون تعبير «قوم» دارد، يا عادت به نبش قبر يا عادت به برده كشى يا
كافر كشى كه موجب سلب امنيت عمومى مىشود، همگى مصداق آيه محارب مىتوانند
باشند، و به هيچ وجه شامل سخنرانى و اعلاميه و مانند آن كه فقط خطابه و سخن و
درك و علم است نمىشود. ليكن مرحوم نورى را به اين بهانه اعدام كردند.
مرحوم آيت الله حاج شيخ مهدى
مازندرانى از قائم مقام رفيع نقل مىكند كه به رضا شاه گفتم چرا اينقدر به
مقدسين و متدينين فشار مىآورى گفت: من ديدم كسانى كه محل نماز پشت سر شيخ نورى
را مىخريدند روز اعدام او به پاى چوبه دار او خوشحالى مىكردند، و يپرم ارمنى
عمامه از سر نورى برداشت و به داخل مردم پرتاب كرد از آن روز تصميم گرفتم كه
اينها را اذيت كنم. حالا رضا شاه دورغ گفته يا راست، بماند ليكن خيلى جاى تأسف
است كه يپرم ارمنى مورد تشويق مقدسين مذهبى قرار گيرد كه آيت الله نورى را دار
مىزند. مرحوم آقاى اراكى مىگفتند پس از اعدام مرحوم نورى تا ساليان دراز آب
خوش از گلوى روحانيون پايين نرفت. مرحوم مازندارانى از عيال مرحوم نورى نقل
مىكند كه پس از اعدام شبى در خواب ديدم مرحوم نورى با عمامه سياه است گفتم شما
كه سيد نيستيد! گفت آن گاه كه يپرم ارمنى عمامه از سرم برداشت و ميان مردم
پرتاب نمود خيلى دلم به درد آمد، ناگاه پيامبر در برابرم مجسم شد عمامه خودش را
بر سرم گذاشت!
به هر حال منظور از اين تحقيق
مختصر درباره مفسد فى الارض و محارب اين بود كه روشن شود هر خطابه و سخنرانى
واعلاميهاى مشمول اين عنوان نمىشود، و آن گاه روشن مىشود كه آگهى به امضاء
مرحوم آخوند خراسانى در معرفى شيخ فضل الله نورى به عنوان «مفسد فى الارض و
مهدور الدم» جعلى بوده است.
معلوم شد كه عنوان محارب و
مفسد فى الارض با آن احكام سختش تنها در موردى است كه دست به اسلحه ببرد آن هم
آشكارا و براى ترساندن و ارعاب مردم.
و به هر حال وظيفه علماء دين
بوده است كه مهر سكوت را بردارند و حقيقت دست آويزهاى استعمارى قاجار را روشن
ساخته از اعدام اين روحانى متحرك و هوا خواه ضعيفان و ربا خوار غمهاى ملت
جلوگيرى كنند.
اين كه گفتهاند مردم در پاى
دار مرحوم شيخ فضل الله نورى كف مىزدهاند، و يا فلان روحانى اراكى از خوشحالى
اين اعدام به مردم نقل مىداده است وغير اينها همه نمايشگر وجهه مذهبى دادن به
اين اعدام و آن هم به دليل روشن نبودن مردم است و مردم هم يعنى حتى بسيارى
خواص. و آن جا وظيفه روحانيون بيدار كه مشعل اسلامشناسى را در آن قطعه از
تاريخ و شايد براى هميشه به كف داشتند بود كه تقيه نكنند و حقيقت را روشن كنند
كه طبق حديث مسلّم تقيه براى حفظ خون است پس اگر به حد خون رسيد ديگر نبايد
تقيه كرد (70)
و ما وقتى در ديد ذهنى خود جسم الهى مرحوم نورى
را در زندان ملاحظه مىكنيم كه دائما در حال مناجات با خداوند
بود و از غذاى زندان هم به اين جهت كه از پول غصب حكومت قاجار است نمىخورد و
تنها چند تن از شاگردان علاقمندش (كه تا اين اواخر زنده بودند) برايش غذا
مىبردند آن هم گويا مخفيانه! و مىبينيم كه سكوت علماى دين هم لااقل يكى از
دست آويزهاى استبداد قاجار بود متأسف مىشويم.
و هنگامى كه عكس آن مرحوم را
كه نمايشگر پيكر شريفش در بالاى دار است با قيافه معصوم و با آرامش ومتانت،
ملاحظه مىكنيم و مىبينيم كه سكوت روحانيت زمان، كه تحت عنوان دورى دين از
سياست انجام مىشد در حالى كه همان سكوت، تأييد رفتار قاجار بود (71)
هم يك قطره آبى است كه به عنوان استحكام چوبه دار به پاى داران راد مرد ريخته
شده است به خود مىلرزيم.
آن قيافه نورانى مرحوم نورى
نمايش گر درك حقيقت دين، واين سكوت، نمايشگر «رهبانيت» محكوم اسلامى است. آن
گاه ايادى دشمن و مغرضين دوست نما چه اتهامها كه به اين مرحوم نزدند
از ديگران چه انتظار؟ ناظم
الاسلام كرمانى را ببينيد كه در تاريخش چه تهمتها به آن مرحوم مىزند و چه
توهينها مىكند! وهنوز چهره واقعى آن مرحوم براى بسيارى روشن نيست.
ما وقتى قيافه معصوم مرحوم
شيخ هادى تهرانى را با سرى به زير افكنده و عبائى به سر كشيده و دلى شكسته در
كوچههاى نجف به خاطر مىآوريم كه به خاطر يك سخن موهم درباره
مرحوم شيخ انصارى تكفير شد! و كتاب اصولش را با آن همه دقت مىنگريم، و ملاحظه
مىكنيم كه چه استعدادهائى به خاطر روشن نبودن مبانى اسلامى به هدر رفته است،
گرفتار غم واندوه فراوان مىشويم.
و وقتى مرحوم سيد جمال اسد
آبادى را با آن همه كوشش در راه دين و تقويت مملكتهاى اسلامى و كشورهاى شرقى،
گرفتار اتهام خلاف مذهب و حتى تهمت بهائيگرى در نظر مىآورم سرا پاى وجود انسان
غرق در تأسف مىشود.
و تأسف آورتر اين كه عدهاى
هنوز حاضرنيستند دست از اين همه مسائل تفرقهانگيز بردارند.
و راستى ادبيات وتاريخ معاصر،
تا حد زيادى خاصيت نقالى و سر گرمى پيدا كرده و كارش به اين و آن پريدن و دريدن
شده است.
وقتى در نظر مىآورم كه اين
گونه افراد مظلوم در اثر تحمل اينهمه آزارهاى روحى چگونه نيروى اعصاب خود رااز
دست مىدهند و استعدادهائى كه بايد در راه دين و جامعه به كار افتد خسته
مىشوند مىخواهم مأيوس شوم واز اجتماع انسانى متنفر.
كه ناگاه نداى الهى گوش دل را
نوازش مىدهد كه: «و لا تياسوا من روح الله»(72) صبر كن كه حقيقتها
روشن مىشود.
«اصلح بينك و بين ربك»...بين خود و خدايت را درست
كن، اصلاح ميان خود و ديگران را به خدا واگذار وبايد دائما در پناه خدا بود:
«قل اعوذ برب الفلق من شر ما خلق و من شر غاسق اذا وقب و من شر النفاثات فى
العقد» (73) واينها همه از روشن نبودن مبانى و عدم آگاهى ملّت هاست. شايد بدون مناسبت نباشد كه
در اين جا درباره صبر در راه خدا و مجاهده براى بيدارى ملتها و تلاش در راه
تبيين مبانى اسلام و رفع ابهامات توضيحى داده شود.
در جريان توبه «گاليله»، كه
به جرم مطلع شدنش از حركت زمين به پاى تيغ پاپ كشيده شد، وقتى از علم و گفته
خود توبه كرد و بيرون آمده برابر شاگردان خود قرار گرفت يكى از شاگردان در حال
تأثّر شديد از اين توبه گفت بدبخت ملتى كه قهرمان خود را از دست بدهد!
گاليله گفت: بدبخت ملتى كه
قهرمان داشته باشد!
يعنى همه ملت بايد قهرمان
باشند و هوشيار تا اين گونه حوادث جلو نيايد نه يك قهرمان داشته باشند.
اگر ملت روشن نباشد از ميان
بردن افراد روشن بسيار آسان است ولا اقل از اعتقاد عوام مردم به كارهاى
جنيان...
مگر سعد بن عباده، رقيب بزرگ
ابوبكر را شبانه نكشتند و گناه را به گردن جنيان انداختند و يك تصنيف دروغى هم
از زبان جنيان بيچاره ساختند كه:
نحن قتلنا سيد الخزرج سعد بن عباده
|
فرميناه بسهمين فلم تعد فواده
|
ما بزرگ قبيله خزرج سعد بن عباده را
كشتيم |
ما دو تير به او زديم كه در قلبش
جاى گرفت. |
و حتما آن تيرها هم ساخت
ممالك خارجه بوده است نه مدينه!! و راستى كه دستگاه خلافت عجيب سياست دغل كارى
را بلد بوده است!
اين جاست كه سرّ روش تبليغى
پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله روشن مىشود كه همچون خطابههاى ما نبوده كه
ساعتى يا ساعت هائى پشت هم صحبت كنيم واز حضار جلسه هيچ نپرسيم كه ياد گرفتند و
فهميدند يا نه.
او البته خطابههاى گرم داشت
ولى با مطالبى اساسى ونافذ آن هم در روزهاى جمعه و عيد فطر وقربان و برخى موارد
استثنائى كه جريان فوق العادهاى پيش مىآمد. و مؤذن فرياد: الصلوة جامعه
سرميداد.
ولى در شرايط عادى هر روز وشب
تبليغ داشت، تبليغ احكام واصول دين و سياست و علم اجتماع همه به صورت درس و
سؤال و جواب، تا همه افراد تربيت شوند و با تمام تفاوتى كه از نظر استعداد و در
نتيجه، در مراتب كمال دارند يك حد تربيت را عموما دارا باشند.
كار مردم استعمار زده به جائى
مىرسد كه نماز جمعه خواندن (با آن همه اصرارى كه امام صادق عليهالسلام
مىفرمايد و درمتن قرآن آمده است) علامت عدم پايبندى به اسلام مىشود كه اخيرا
در يكى از شهرها اتفاق افتاد. (74) و راستى اگر شاعرى چون «محتشم»
بود اينها را برتر از مصيبت كربلا مىخواند. يعنى كربلا هم ريشه در اينها
دارد.
اينهاو مانند اينها همه
مسائلى هستند كه در اثر نبودن يك رهبر نافذ الكلمه الهى پيش مىآيند.
رهبر الهى با نفوذ معنوى
وظاهرى خود مىتواند احساسات پاك و يا ناپاك را در اين گونه مسائل كنترل كند تا
اينگونه حوادث رقت بار پيش نيايد. تصور نكنيد اين گونه حوادث تنها در ميان
مذهبىها وتحت عنوان مذهب و يا به خصوص اسلام و شيعه انجام
مىشود، نه، در ميان ديگران بيشتر است، ما نمىخواهيم قصه خوانى كنيم خودتان
شرح حال «لومومبا» آن رهبر انقلابى ملى «كنگو» را بخوانيد كه چگونه براى اينكه
او رااز وجهه بياندازند فعاليت كردند تهمتها زدند و وابستهاش به اجنبى
خواندند و چون نتوانستند او را از وجهه بياندازند در زندان دور از وطن به طرزى
فجيع به قتلش رساندند و به استعمار كنگو ادامه دادند.
ودرالجزائر چگونه استعمار
حيله گرـ فرانسه، انقلابيون را كمونيست و بى دين معرفى مىكرد و چون در اين راه
موفق نشد از راه شكنجه و زجر وارد شد.
و گويا حمايت ظاهرى او از
اعراب در قبال اسرائيل اشغالگر به عنوان كفارهاى از گناهانش براى شست وشوى
مغزهاى روشن انجام مىشود.
كجا در رهبران مذهبى اسلام
لكههاى بدنامى و ننگى چون حوادث دهشت زاى «ويتنام» و احوال توانفرساى
«فيليپين» و جمهورى «چاد» و «كشمير» و «برلن» و «رودزيا» و «نيجريه» و «بيافرا»
يافت مىشود؟
كجا حوادث وحشتناك شهرها و
دهكدههاى فلسطين و بوسنى عزير را مىتوان يافت؟ حوادث فلسطين وقتل عامهاى
اسرائيل در صبرى و شيلا براستى صفحه تاريخ را سياه كرده است.
آرى ديگران بدتر بودهاند...
ولى اگر يك رهبر الهى نافذ الكلمهاى در ميان اجتماع بود و به تعبير ديگر مردم
امام شناس بودند اساسا هيچ يك از اين حوادث پديد نمىآمد واگر در احتماعى اين
حوادث بود بايد دانست كه آن مردم امام شناس نبودهاند و به تعبير ديگر اين
اختلاف ومعارضه دليل اين است كه اجتماع ولايت
ندارد و اين سخن توضيح مىخواهد.