مفهوم انقطاع
يكى از مفاهيم بلندى كه در
اثر ناشناخته بودنش بكلى منقلب شده و تحدير آورده است مفهوم «انقطاع» است،
انقطاع الى الله.
مفهومى است عالىتر از مفهوم
توبه الى الله. توبه حكايت از بازگشت به سوى خداوند مىكند. بازگشت پس از پشت
كردن، بازگشت از جرم و نافرمانى. «انقطاع» حكايت از چشم پوشى از همه وسائل
ظاهرى و توجه كامل دل و قلب به ذات احديت مى كند. انقطاع الى الله دل را از
توجه به غير خداوند باز مىدارد، و به اصطلاح توحيد افعالى مىآورد، واين
اعتقاد محققين فلاسفه در علل ظاهريه است. آنها معتقدند علل واسباب عالم زمينه
را آماده ميكند واستعداد مىدهند و نتيجه راخداوند در آن زمينه مستعد، ايجاد
مىفرمايد. در افكار وادراكات نيز همين عقيده را دارند. مقدمات هر تصور و
ادراكى فقط ذهن را شعله ور ساخته آماده ميكند و نتيجه و مطلب منظور را خداوند
افاضه مىفرمايد. محقق سبزوارى دربارهى اين مطلب مىگويد:
والحق ان فاض من القدسى الصور
|
وانما اعداده من الفكر |
حق اين است كه تفكر زمينه را
آماده مىكند و علوم وادراكات از عالم غيب افاضه مىشوند.»
توضيح كامل اين بحث ودليل
آنها در اين مطلب فلسفى فرصت ديگرى مىخواهد. «انقطاع الى الله» درك كامل اين
مطب ودل نبستن به علل و عوامل ظاهريه است، مردم را وسيله ارتزاق
خود نداند و خود را براى استحمار واستثمار آنها آماده نكند، اگر هم عوامل
ظاهرى وقوف پيداكرد و در دسترس نبود به كلى مأيوس ونااميد نشده حالت مردگى پيدا
نكند...
در حقيقت همه وجود و سراسر
هستى خويش را به خدا بسپارد، اگر خداوند مال او را بخواهد بدون تأمل وناراحتى
از اين كه مال از مهمترين وسائل زندگى است چگونه بدهم»، بدهد و اگر خداوند جان
او را بخواهد بدون تأمل جانبازى كند...
پيداست كه اگر چنين حالتى در
شخص پيدا شود سراسر وجودش نور مىشود ظلم نمىكند، تجاوز به حقوق كسى
نمىنمايد، هنگام دفاع ازمظلوم سستى نمىكند و «صلح كل» را شعار خود نمىسازد.
سرو جان آماده فداكارى خواهد بود.
اين معنى موردتوجه كامل ائمه
ما عليهمالسلام قرار داشته ودر مناجات «شعبانيه» كه على عليهالسلام و
فرزندانش آن را مىخواندهاند ـ از خداوند چنين مىخواهند:
«الهى هب لى كمال الا نقطاع
اليك و انرا بصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتى تخرق ابصار القلوب حجب النور
فتصل الى معدن العظمة و تصير ارواحنامعلقة بعز قدسك...»:
خدايا كمال انقطاع به من عطا
كن و چشمان دلمان را به نور معرفتت روشنائى بخش كه چشمان دلها حجابهاى نور را
بشكافد وبه معدن عظمت تو برسد و ارواح ما به مقام عزت مقدست معلق و آويخته
گردد!!
يك دنيا معنى و حقيقت:
انقطاع كامل مقامى برتر از
مقام «رضى» دارد. در مقام «رضى» هنوز خوديت شخص لحاظ مىشود ولى سعى مىكند ميل و رضاى
خود را با خواست خداوند تطبيق دهد، همچون دو دوست كه هر دو شخصيتى دارند ولى
يكى ميل خود را باميل ديگرى تطبيق مىدهد. مرحوم سبزوارى در شعر خود: «وبهجة
بما قضى الله رضى» اشاره به همين مقام معنوى دارد.
ولى «انقطاع» اشاره به مقام
تسليم دارد كه اساسا در برابر خداوند خوديت خويش را كنار گذاشته و به تعبير
مناجات مزبور «معلق» و وابسته به مقام مقدس عزت الهى گشته است.
و بنابراين كسى انقطاع پيدا
مىكند كه از همه چيز خود در راه خداوند بگذرد يا واقعا آماده است كه بگذرد.
اين است مفهوم انقطاع. ليكن
متاسفانه عدهاى راحت طلب از دين فقط مسائلى را قبول دارند و پيروى مىكنند كه
كوچكترين برخوردى با منافع آنها نداشته باشد و به اصطلاح با «صلح كل» سازش
داشته باشد...
امام صادق عليهالسلام
مىفرمايد: افرادى كه امر به معروف و نهى ازمنكر را چون به دنيايشان ضرر دارد
ترك مىكنند دين ونمازشان را نيز اگر چنين باشد ترك مىكنند.
اين بحث فروع زيادى در
برداشته و مصاديق فراوان در گوشه و كنار اجتماع دارد، كه به رعايت وضع كتاب،
استخراج آنها را به ذهن خواننده موكول مىكنم كه حتما تاكنون روشن بينى و تيز
هوشى خاصى پيدا كرده است.
اسلام و اختلافات
به حدى پيامبر
صلىاللهعليهوآله در رهبرى خويش مراقب اتحاد مسلمانان بود كه به مختصر
احتمال اختلاف شخصا دخالت فرموده اختلاف را حل مىكرد.
درداستان تقسيم غنائم جنگ
«حديبيه» كه انصار دلتنگ شده بودند ومنافقين هم اختلاف را دامن مىزدند، شخصا
به همراه على عليهالسلام ميان انصار آمده به طورى سخن گفت كه همگى پشيمان شده
ازكمال حسرت و يا علاقه ان سرور به گريه افتادند.
در داستان «قلم وكاغذ» كه
آخرين استفاده پيامبر صلىاللهعليهوآله از فرصت موجود براى حكومت على
عليهالسلام بود و اختلاف پيش آمد و عاقبت پيامبر صلىاللهعليهوآله كار خود
را رها كرده از تصميمش منصرف شد براى اين بود كه پس از گفته عمر كه: «دعوه ان
الرجل ليهجر» (لازم نيست قلم و كاغذ بياوريد پيامبر حالش درست نيست بيهوده سخن
مىگويد!!) ملاحظه كرد كه اگر بنويسد بعدها يك اختلاف تازهاى در ميان مسلمانان
پيدا مىشود و آن بحث در اين كه آيا پيامبر هم هذيان مىگويد و يا خير؟ و آن
گاه حكومت طلبان استعمارگر براى كوبيدن تعيين على عليهالسلام و فرزندانش
مىگويند پيامبر در اين گفته هايش سرحال نبوده است... و آن وقت نه تنها پيامبر
صلىاللهعليهوآله به مقصود نمىرسد بلكه ارزش بسيارى كلمات پيامبر
صلىاللهعليهوآله هم شايد از دست برود. زيرا در هر كلام حضرتش مىتوانند
تشكيك كنند كه آيا سالم بوده يا در حال بيمارى بوده است!!
پيامبر صلىاللهعليهوآله
براى جلوگيرى از اختلاف چنين مىكند ولى امتش بر سر مسائل غير اعتقادى بر فرق
يكديگر مىكوبند.
درهندوستان هنگام مبارزات
استقلال طلبانه مردم با استعمارگران انگليسى اختلافات عجيبى ميان مردم انداختند
تا بر ملت بزرگ هند مسلط شوند.
تبليغات دامنه دارى ميان
هندوها و مسلمانان به راه انداختند كه چگونه شماها با هم متحد مىشويد به
مسلمان ميگفتند هندو كافر و نجس است. به هندو ميگفتند مسلمان كافر است و نجس.
شما با هم دشمن هستيد، دشمنى عقيدتى داريد هر كدام روى كار بيائيد ديگرى را
مىكشيد. هندوها جدا شدند و دست ازكار كشيدند! اسلام كه تنها به وجود آوردنده
جنبش بود مورد حمله آنها قرار گرفت!
به سنىها گفتند شما خيلى بى
عرضه هستيد وغيرت دينى نداريد.اين شيعهها كه امامشان حسين بن على عليهالسلام
با لب تشنه كشته شد چه غوغا كردند ولى عثمان شما كه لب تشنه كشته شد هيچكس به
فكرش نيست!! گفتند چه كنيم؟ آنها گفتند شما هم به عنوان عزادارى عثمان مثل
شيعيان هيئتهاى عزادارى براه بياندازيد!
و خودشان يك روزى را انتخاب
كردند و دستجات عزادارى به عنوان شهادت عثمان مظلوم و لب تشنه به راه انداختند
در ميان راه يك جوان شيعه مسخرهاى كرد و سپس زد و خوردهاى متوالى جلو آمد
عدهاى كشته و مجروح شدند و اتحادشان هم از ميان رفت.
سنّيها هم ازميدان بيرون
رفتند و خاصيت جنبش ورهبرى آن تنها در ميان شيعهها حفظ شد. (30)
براى اختلاف شيعه مسائل ديگرى از اين قبيل جلو
آوردند: آيا در تلفظ «ص» صرف عربى بودن تلفظ كافى است كه عرب آن را «ص» بداند
يا به قول اهل تجويد «صفير» لازم است؟
مسئله از عوام پرسيده مىشد
عوام از آقاى مسجد، و سپس دور زده به دست اول مىرسيد و سپس از راه ديگرى از
آقاى مسجد ديگر مىپرسيدند و او هم بى اطلاع كه چه دستى در كار است. به نظرش
نظر آقاى ديگر ناقص مىآمد و بر خلافش رأى مىداد اين نظر هم دور زده به دست
اول مىرسيد و آن گاه ميان مريدان دو مسجد، اختلاف شده دست نامرئى اختلاف را
دامن زده اهانت به يكى از دو آقا مىشد، و آن گاه زد و خورد شروع مىشدو اين
تازه بهترين مسئله بود كه طرح مىشد.
از كسى مىپرسيدند. ذوالجناح
اسب امام حسين عليهالسلام دركربلا مذكر بوده است يا مؤنث. (و راستى اين سؤال
به چه درد مىخورد؟ مگر مذكر باشد يا مؤنث به چه درد اين زمان مىخورد؟
يكى رأى مذكر ميداد و استدلال
مىكرد به فرموده امام حسين عليهالسلام در شط فرات كه خطاب به اسب كرد: يا
جواد انت عطشان (اى اسب تو تشنهاى)، واين عبارت «انت عطشان» درعربى به مذكر
گفته مىشود.
ديگرى رأى مؤنث مىداد و براى
خود استدلال مىنمود كه وزن فعلان هم به مذكر گفته مىشد هم به مؤنث و سپس
اختلاف و نزاع شروع مىشد. (31)
من نمىتوانم باور كنم كه طرفين نزاع در اين
مسائل همگى مغرض بوده عناد داشته، عمدا مىخواستهاند در ميان ملت اسلام اختلاف
بياندازند، ليكن روشن نبودن به اوضاع و احوال جارى زمان، و نبودن يك رهبر الهى
نافذ الكلمه، اين مشكلات را به وجود مىآورد.
در زمان حاج ملا على كنى عالم
بزرگوار قرن پيش، يكى ازوعاظ اصفهان به نام حاج سيد حسن كاشانى درمنبر به عنوان
نصيحت به روسا و زمامداران، گفته بود شما كه خودتان را «اولوالامر» مىدانيدو
كارهاى ملتها را قبضه كردهايد پس عدالت را رعايت كنيد..
از منبر پايين آمد يك نفر گفت
اين آقاسنى است زيرا زمامداران روز را «اولوالامر» مىداند در حالى كه روايات
ما يك نواخت «اولوالامر» (32) را ائمه و رهبران الهى مىدانند .
تدريجا تحريكات به حدى توسعه پيدا كرد كه دفاع
سيد بيچاره به جائى نرسيد.
وسائط استعمار نزديكى از
علماء رفته اشك تمساح ريختند و به حدى بر تشيع از دست رفته حسرت خوردند كه
آقاتحت تاثير مظلوميت مذهب قرار گرفته اعلاميهاى اين چنين منتشر ساخت:
«اين سيدكاشى ناشى، از حق
متحاشى، يا در متن كفر است يا در حواشى» الاحقر... تا بالاخره مرحوم كنى در
تهران از حقيقت امر مطلع شده دخالت نموده سيد را نجات داد .
تبليغات مذهب وقتى از حدود
طبيعى خارج شده دست اجانب دخالت نمود چه خونها ريخته و چه آبروها كه بر
باد مىرود. و تنهارهبر الهى با قدرت عقل و احساس وتسلط الهى خود، مىتواند
اعتدال را حفظ كند.
رهبر غير الهى كه احساس مذهبى
مردم را نمىتواند ارضا كند، قدرت جلوگيرى احساسات افراطى را ندارد زيرا ملت
نسبت به او اطمينان مذهبى ندارند، و يا چون احتمال اشتباه مىدهند احساسات
مذهبيشان خاموش نمىشود، و رهبر هم نمىتواند احساسات ملت رادر دست بگيرد و در
نتيجه هرج و مرج مىشود. هر احساسى محكوم احساسى برتر از گونه خويش است مثلاً
احساس مذهب را نمىتوان با قدرت زور كنترل نمود بلكه بايد با احساس مذهبى برتر
به دست گرفت و اين گاهى با احساس كاذب و تظاهر عملى مىشود و گاهى با احساس
عميق و صحيح برترى، كه ملت نسبت به رهبر الهى دارند.
مرحوم شيخ هادى تهرانى قده در
جلسهاى، جملهاى اهانت آمير نسبت به مقام علمى مرحوم شيخ مرتضى انصارى رضوان
الله عليه گفت. يكى از متدينين كه نسبت به مقام شيخ ارادت خاصى داشته از حال
طبيعى خارج شده در حالت عصبانيت فرمان داد: استكان آقاى تهرانى را تطهير كنيد
يعنى ايشان مرتد شده نجس است!
وهمين عنوان دو صفحه تاريخ
باقى ماند: «آقا شيخ هادى مكفر»
والبته اين ننگى است بر دامن
تاريخ كه فردى سالها زحمت كشيده تنها به خاطر جمله زشتى كه در حال غرور علمى
نسبت به يك مرد بزرگوار، روحانى گفته است فورا تمام زحمات علميش ناديده گرفته
شده تكفير شود و در ميان مسلمانان نجس شناخته گردد.
مرحوم آيت الله بروجردى قده
فرموده بودند. در نجف مايل بودم به درس يكى از علماء بروم ولى اوضاع طورى بحرانى
بود كه عبا به سر كشيده از راههاى مخفى به درس حاضرمى شدم.
گفتند كه منظورش مرحوم شيخ
هادى تهرانى بوده است.
و ازاين داستانها بسيار است
كه نمىخواهم داستان سرائى كنم.
ولى مىخواهم بگويم با اين كه
حكم كفر و ايمان در تمام رسالههاى علمى مراجع تقليد بيان شده است (و پيش از
اين شرح داده شد) ومعلوم است كه تاكنون احدى نگفته اهانت به يكنفر روحانى، آن
هم درمقام علمى و مناظره موجب كفر و نجاست شود. ولى نبودن رهبر مقتدر كه احساس
مذهب را كنترل كند اين مصيبتها را به بار مىآورد. و اگر مردم همواره امام
معصوم در ميان خود داشتند وبا او مرتبط بودند و او را مىشناختند هرگز چنين
نمىشد، زيرا مقدستر از امام نمىتوان بود، و به قول على بن ابيطالب
عليهالسلام پس افتادهها بايد خود را به اهل بيت برسانند و جلو افتادهها
برگردند، ميزان آنها هستند، «بهم يلحق التالى واليهم يرجع الغالى» (33)
واگر خوارج نهروان مقدسى افراطى به خرج دادند به
اين جهت بود كه امام شناس نبودند.
بايد امام را به مردم معرفى
كرد كه وظيفه قطعى اين است كه از او اطاعت كنيد زيرا او معصوم است واز اشتباه
مبرى است.
اين جاست كه حقيقت جملهاى كه
از مرحوم شيخ مفيد نقل است كه: «من در قيامت يك دعواى شخصى با دو خليفه اول
دارم، اگر گذشته بودند على عليهالسلام سركار بود ما مشكل علمى در فقه و غيره
نداشتيم و اينك نيز امام معصوم و مصون از خطا داشتيم و من عرض كنم كه اين همه مشكل اجتماعى و اين همه اختلافات
و اين همه توهين و تكفيرها نداشتيم.
باز هم روىدادها
ملاحظه كرديد كه ميزان شيعه
بودن همان اعتقاد به 12 امام و اين كه اطاعت آنها لازم است مىباشد. و
بنابراين اگر كسى فضائل اهل بيت عليهمالسلام را نداند:
نداند كه ائمه عليهمالسلام
ولايت باطنى هم دارند.
نداند كه امام چقدر علم دارد.
نداند كه امام شفاعت مىكند.
نداند كه زيارت و يانوحه سرائى براى امام، چقدر مهم است و...
نه كافر مىشود و نه سنى.
و اين مسئله در طول تاريخ
اسلام وتشيع به حدى روشن بوده است كه (جز درپارهاى موارد كه موضوع احساسى گشته
وباسرو صدا شروع شده و در نتيجه شرائط عادى به هم خورده و حالت فوق العادهاى
به وجود آمده بوده است) هيچ گاه به خاطر اين جهات (در شرايط عادى) كسى تكفير
نمىشده است آياتاكنون شنيدهايد كسى بگويد مرحوم امينالاسلام طبرسى كافر است
يا سنى يا وهابى است؟
با اين كه ايشان در تفسير آيه
مباركه «ولا تلقوا بايديكم الى التهلكه»(34) درباره قيام امام حسين عليهالسلام
اين طور مىفرمايد: اين آيه دلالت مىكند كه اقدام به چيزى كه احتمال هلاكت
دارد حرام است.
ودلالت دارد كه اگر خوف هلاكت
باشد جائز است امر به معروف را ترك نمود، چون دراين صورت به هلاكت انداختن جان
است. و دلالت دارد كه اگر امام برخود يامسلمانان بترسد جائز است كه باكفار
ومخالفين صلح كند، چنان كه پيامبر صلىاللهعليهوآله در سال حديبيه چنين كرد،
وعلى عليهالسلام در صفين وامام حسن عليهالسلام نيز با معاويه چنين كردند...
اگر اشكال شود كه پس چرا امام حسين بدون ياور جنگيد؟! پاسخ اين است كه عمل امام
حسين عليهالسلام دو احتمال دارد: 1ـ گمان كرد كه مردم، موقعيت او را با پيامبر
صلىاللهعليهوآله در نظر دارند و او را نمىكشند. 2ـ گمان كرد كه اگر پيكار
نكند باز هم اين زياد او را مىكشد چنان كه بامسلم چنين كرد، لذا كشته شدن با
عزت برايش هموارتر بود» (35)
منظور تصحيح سخن شيخ طبرسى
نيست. بلكه منظور اين است كه اين گونه سخنها موجب نمىشود شخص سنى شود يا
وهابى ياكافر.
ويا هرگز در هيچ كتابى خوانده
و يا از يك دانشمند اسلامى و حتى گويندهاى شنيدهايد كه شيخ مفيد ره وهابى
باشد؟ (36) ويا علامه مجلسى ره كه عقيده او را درباره كربلا نقل كرده و بدون هيچ
گونه رد و ايرادى، با اين جمله ختم كلام او را اعلام مىكند كه «انتهى كلامه
رفع الله مقامه» (كلامش تمام شد خداوند درجاتش رابالا برد)...
آيا شنيدهايد كه علامه مجلسى
رفيق وهابيها شده باشد كه چرا كلام او را رد نكرده است؟(37)
آرى مجلسى قدسسره در بحار
(جلد 42 چاپ تهران ص 258) عقيده مفيد ره را در مسائل عكبريه درباره قتل على
عليهالسلام و حسين عليهالسلام اين طور نقل مىكند كه: «آنها نمىدانستند كه
كشته مىشوند» و آنگاه بدون هيچ فحش و اهانتى نقل مطلب مفيد را به پايان
رسانده با كمال احترام مىگويد: «رفع الله مقامه» ونيز عقيده علامه حلى قدسسره
را درباره قتل حضرت امير عليهالسلام اينطور نقل مىكند كه «على عليهالسلام
نمىدانست آن شب كشته مىشود و گرنه به مسجد نمىرفت.»
و هيچ گونه اهانتى نسبت به مقام علامه حلى نمىكند.
مرحوم شيخ انصارى قدسسره در
كتاب مهم اصولى خويش «رسائل» (38) از شيخ حر عاملى صاحب وسائل الشيعه مطلب عجيبى
را در علم امام نقل مىكند كه شبيه نظريه صاحب جواهر قدسسره (39) در بحث فقهى
«كُر» مىباشد و چون هر دو نظريه به نظرم بسيار عجيب مىرسد از نقل آن خوددارى
مىكنم.
مرحوم شيخ انصارى دركتاب
رسائل (40) در بحث علم امام ميگويد: «لايكاد يظهر من الاخبار المختلفه فى ذلك ما
يطمئن اليه النفس» (41)
علماء ديگرى نيز شبيه همين
مطالب را گفتهاند. و منظور من از نقل رأى اين چند نفر واشاره به عده ديگر، اين
نيست كه عقيده آنها را درعلم امام پذيرفته و يا معتقد شويم كه علم امام
عليهالسلام همچون ما تا اين حد پائين باشد كه حتى همچون شيخ مفيد قدسسره
درباره حفر چاه دركربلا مطلبى را بگوييم كه از تعجب و حيرت قلم ياراى نقل و
نوشتنش را هم ندارد.
نه هرگز چنين نيست، بلكه به
طورى كه اگر توفيق الهى مدد شد نظر خود را در بحثهاى آينده خواهيم گفت كه: به
نظر ما علم امام علم ارادى است كه اگر بخواهد بداند مىداند يعنى اگر مائل باشد
و از خداوند بخواهد كه چيزى را بداند مىداند. و اين را نه از جهت رواياتى كه
دركتاب كافى وسائر كتب حديث نقل شده كه: «اذاشاواعلموا» مىگوئيم (42) تا گفته
شود اين احاديث به طورى كه علامه مجلسى در مراة العقول گفته و علماء رجال نيز
بيان كردهاند سند درستى ندارد.
بلكه جمع ميان روايات مخالف،
اين طور اقتضا دارد. كه به توفيق الهى اين روايات رابعدا اشاره خواهيم نمود.
بعلاوه روايات صحيح السند در دست است كه امام و پيامبر اگر دعائى كنند و از
خداوند چيزى بخواهند حتما مستجاب خواهد شد، آن گاه آيا مىتوان گفت كه امام،
علم به چيزى رااز خداوند بخواهد وخدا به او ندهد؟ وشايد در برخى موارد عيب هم
باشد كه امام با اصرار و پيگيرى مىخواهد مطلبى راكشف كند ولى هر چه زحمت بكشد
نتواند.
آرى امام هرچيز را نمىخواهد،
و به تعبير ما تارضاى دوست را به دست نياورد از او چيزى نمىخواهد و به فرموده
قرآن مجيد «وما تشاؤن الا ان يشاء الله» تا خدا نخواهد شما نمىخواهيد، و به
قول علامه مجلسى درمراة العقول: «خواست ائمه در اين روايات «اذا شاوا علموا» به
اين معنى است كه خواست آنها خواست خداست واگر آنها بخواهند بدانند حتما خدا
هم مىخواهد آنها بدانند، يعنى آنها درجائى مىخواهند، كه بدانند خداوند راضى
است كه از او بخواهند تابدانند.»
چنان كه ائمه عليهمالسلام
شفاعت مىكنند، ولى شفاعت هم در موردى است كه بدانند خدا راضى است كه اينها
جلو بيافتند و وساطت كنند و به تعبير قرآن كريم «من ذاالذى يشفع عنده الا
باذنه»: كيست كه بدون اجازه خداوند نزد او شفاعت كند (43)
با توجه به اين شواهد تاريخى
شما خود تحقيق كنيد آيا تاكنون كسى پيدا شده اين علماء بزرگ اسلامى را تكفير
كند يا بگويد سنى شدهاند ياوهابى هستند؟!
واز اين مهمتر مسئله
«سهوالنبى» است كه شيخ صدوق قدسسره مىگويد ممكن است پيامبر
صلىاللهعليهوآله درنماز خود سهو نموده مانند ما شك 3و4 وغيره و مانند آن
پيدا كند و رواياتى هم در اين زمينه شاهد مىآورد. واز استاد خود ابن وليد نقل
مىكنداگر كسى سهو پيامبر را غير ممكن بداند غلو كرده و جزو غلاة محسوب مىشود.
شيخ مفيد شاگرد صدوق كلام
استاد خود را به شديدترين وجه رد مىكند. هر دو هم عالمى بزرگوارند. اولى به
دعا امام زمان عليهالسلام متولد شده و امام بر سر مزار دومى هم مرثيه
مىخواند:
لا صوت الناعى بفقدك انّه يوم على آل
الرسول عظيم |
ان كنت قد غيّبت فى حدث
الثرى ـ فالعلم والتوحيد فيك مقيم(44) |
آيا اين خود دليل نيست كه
اينها مسائل علمى هستند نه اعتقادى؟ منظور اين است كه اگر كسى نداند ويا
اشتباها انكار نمايد، فقط اطلاعاتش در اين زمينه كم بوده نه اين كه از نظر
عقيدتى فاسد باشد، يعنى اشتباه در اين مسائل موجب كفر و يا سنىگرى ويا
وهابيگرى نمىشود.
مرحوم شيخ انصارى كه در تقوى
وعلم ضرب المثل است در عبارتى كه گذشت مىفرمايد: آن چه كه اعتقادش لازم است و
پايه شيعه بودن است همان شناخت امامان 12 گانه به شخص و نسب (نه به صفات و
فضائل) وشناخت اين كه آنها مفترض الطاعه هستند مىباشد.
يعنى تنها بايد بدانيم كه
لازم است در عمل از آنها پيروى كنيم اما اعتقاد به اينكه آنها چه مقاماتى
دارند و چه فضائلى دارند لازم نيست.
يعنى ندانستن يا اشتباه دراين
مسائل ضررى به شيعه بودن ندارد.
ائمه عليهمالسلام فضائل بى
شمارى دارند كه بسيارى از آنها به طور فشرده در زيارت جامعه كبيره (45) بيان
شده است ولى اگر كسى اين فضائل را نداند و يا اشتباها بر خلاف آن معتقد شود سنى
نمىشود.
شيعهاى است كه اشتباه كرده
وبايد روشنش ساخت و اگر روشن نشد بايدگفت از نظر علمى اشتباه كرده است و بى
اطلاع مىباشد، نه اين كه اهانت شود و سنى و وهابى خوانده شود.
البته كسى هم كه عقيدهاى بر
خلاف واقع و لا اقل برخلاف عموم دارد نبايد آن عقيده را در سطح اجتماع طورى
پياده كند كه موجب نزاع واختلاف شود و به اصطلاح ما اقلا بايد «روشنگر تطبيقى»
باشد.
روش شخص محقق نبايد طورى باشد
كه اخلال در وحدت اسلامى به خصوص در فرصتهاى حساس نمايد.
وهر چند عقيده خود را صحيح
واعتقاد ديگران را باطل بداند بايد به اين نكته هم توجه كند كه اين اعتقاد باطل
(بفرض) ديگران، يك انحراف در اعتقاد اصيل اسلامى نيست، و فى المثل اگر مردم
معتقد باشند كه امام همه چيز حتى تعداد الكترونها را هم مىداند و فرض كنيم اين
عقيده اشتباه باشد اشتباه در اعتقاد اصيل اسلامى نيست كه موجب كفرمردم گردد ويا
زيانى به اسلام و مسلمين داشته باشد. اگر مردم معتقد باشند كه على عليهالسلام
مىدانسته همان شب 19 رمضان و آن هم در محراب مسجد كشته مىشود و يا معتقد
باشند كه امام حسين عليهالسلام از پيش مىدانست كه در همان نقطه خاص زمين
كربلا كشنه مىشود و فرض كنيم كه اين عقيده هم خلاف ادله و نصوص مذهبى باشد،
ولى چه ضررى ازاين عقيده بر اسلام و مسلمين وارد مىشود كه ما مجبور شويم براى
دفع ضرر مزبور يك اختلاف تازهاى بياندازيم؟!
اگر هدف اين است كه شبهات
افكار تحصيل كرده نسل روز را برطرف كنيم مىتوانيم به طورى توضيح دهيم كه منجر
به اين همه سرو صدا نشود .و اگر مىخواهيم بفهمانيم روش ائمه عليهمالسلام در
سطح يك مسلمان عادى براى دفاع ياكسب حكومت بوده و نمىدانست كه موفق نمىشود
(به فرض كه اين مطلب درست باشد) بايد ابتدا ملاحظه كرد كه به خاطر تصحيح يك
مسئله ارزنده است كه ضررى عميقتر به اجتماع و به جبهه
حق وارد كنيم؟
به هر حال اين عقيده مردم اگر
اشتباه هم باشد يك اشتباه علمى است و اگر شخص محقق مىخواهد اين اشتباه علمى را
به نظر خود حل كند نبايد طورى باشد كه از راه ديگر ضرر به وحدت اسلام و كيان
مسلمانان بزند. و بايد اصلاحات خود را (كه به نظرش صحيح مىرسد) به طور تدريج
انجام دهد ملاحظه كنيد چطور پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله سفارش مىكند كه
ابوذر همه مطالب سلمان را متوجه نشود.
روزى نزد على بن ابيطالب
عليهالسلام سخن از تقيه به ميان آمد على فرمود با اين كه پيامبر
صلىاللهعليهوآله ميان سلمان و ابوذر برادرى برقرار ساخت ليكن اگر ابوذر
مىدانست همه آن چه را كه در دل سلمان بود او را مىكشت (يعنى سلمان از ابى
ذرتقيه مىنمود)... (46)
ممكن است تصور كنيد: سلمان
زندگى گرا وشايد ترسو بوده و جرئت گفتن حقائق را نداشته ولذا مىبينيم هرگز
همچون ابوذر مبارزاتى باخلفا نداشته است خلاصه سلمان بى جا تقيه مىكرده است
بايد حقائق گفته شود تا افكار رشد كند، تحقيق سرزنش وحادثه هم دارد.
ولى اين تصور اشتباه است!
تحقيق خوب است ولى بايد ديد اظهار حقيقت و اعلام نتيجه تحقيق، كجا ودر چه صورت
صلاح است و كجا به ضرر. حتما به روايات تقيه كتمانيه و در تقيه مداراتيه (اگر
آن يك نوع ديگر تقيه باشد) كه به طور فشرده در بحثهاى آينده ذكر مىشود توجه
كنيد سلمان هم اينطور نبوده كه فكر مىكنيد.
پيش گوئىها ومطالب علمى كه
در خطابه سلمان ذكر شده و امام صادق عليهالسلام نقل مىكند (47) از ابى در نقل
نشده است .
صدوق در كتاب خصال خود حديثى
نقل مىكند كه ايمان ده درجه دارد سلمان در درجه دهم و ابوذر درجه نهم و مقداد
درجه هشتم مىباشد (و عجيب درجه بندى دقيقى ائمه عليهمالسلام فرمودهاند).
در موارد متعددى سلمان جزو
اهل بيت پيامبر صلىاللهعليهوآله شمرده شده است (48) ودر مقام عمل هم سلمان
عجيبتر از ابى ذر بوده است و گر چه ابوذر در مبارزه معروفش با عثمان ومعاويه
بر سر پولهاى مردم كه مورد بهره بردارى ناحق خليفه قرار مىگرفت خدمت مهمى به
اسلام انجام داده است ليكن سلمان هم روش عملى عجيبى داشت واگر او هم در زمان
عثمان بود شايد سخت گيرتر از ابى ذر بود ولى اجل مهلتش نداد (49)
«سلمان فروانرواى» سه هزار
نفر بود و به مردم حقوقى به ميزان پنج هزار ميداد ليكن حتى لباس خطابهاش در
ميان مردم يك عبائى بود كه از نيم (زيرين) آن به عنوان فرش استفاده مىنمود و
نيم ديگر را روى خود مىانداخت هنگام حقوق بيت المال همه را به ديگران مىداد و
خود از زحمت بازوى خويش مىخورد. (50)
سلمان روزى ابوذر را به
مهمانى منزل خود خواند و آن گاه از سفره خويش قطعه نان خشكى بيرون آورد و از
كوزه آب آنرا مرطوب ساخت ابوذر گفت چه نان خوبى اگر نمكى هم بود بهتر بود...
سلمان برخاست و كوزه خويش
راگرو گذارده قدرى نمك گرفته نزد ابوذر نهاد ابوذر نمك
بروى نان مىپاشيد و مىخورد و مىگفت سپاس خداى را كه به ما اين قناعت را عطا
فرمود سلمان گفت اگر قناعت داشتى ظرف من بگرو نمىرفت.(51)
يك آتش سوزى در مدائن شد
سلمان شمشير و قرآن خود رابرداشته از منزل بيرون آمده گفت سبكباران اين طور
نجات مىيابند.(52)
و بنابراين منظور از حديثى كه
مرحوم كلينى در كتاب «كافى» از امام عليهالسلام نقل مىكند كه آن حضرت در ضمن
مناظرهاش با عدهاى از صوفيها (53) كه مردم را به رها نمودن كار دنيا دعوت
مىكردند و به امام هم اعتراض داشتند، روش سلمان را گوشزد نمود كه:
«سلمان وقتى حقوق خود را
مىگرفت به مقدار قوت ساليانه خود رابرداشته كنارى مىگذاشت (باقى را به ديگران
مىداد)، و وقتى به او خرده گرفتند و گفتند: شايد امروز و فردا مردى؟ گفت: چرا
همان طور كه احتمال مرگ را مىدهيد اميد زندگيم را نداريد؟ انسان وقتى قوت خود
را ذخيره كرد آرامش پيدا مىكند.»
حتما منظور اين حديث دوران
پيش از رهبريش در «مدائن» بوده است و آن هم فقط حداقل خوراكش كه تنها نان خشكى
بوده است. وگرنه در مدائن كه چيزى جز يك
شمشير و قرآن نداشت، كه نشانه قانون و جهادش بود، كه فرمانده بايد به دستى
قانون و به دستى شمشير داشته باشد، و در زندگى خود اندوختهاى نداشته باشد. در
عبارت اين حديث هم اين جمله بود: «وقتى حقوقش راميگرفت» و اين تعبير با
فرمانروائى خودش چندان تطبيق ندارد و در مهمانى ابوذر حتى نمكى هم نداشت و
مجبور شد كوزه آبش راگرو بگذارد. در برخى روايات سلمان همچون لقمان حكيم به
حساب آمده است.
از رواياتى كه در مدح سلمان
يا روش عملى او وارد شده است معلوم مىشود كه اگر اجل مهلتش مىداد و اوضاع
زمان عثمان را درك مىكرد شايد سخت گيرتر ازابوذر مىبود.
از مطلب دور نمانيم منظور اين
بود كه حقايق مسلّم را هم گاهى بايدكتمان نمود و به قول على عليهالسلام سلمان
از ابوذر تقيه مىنمود. تا چه رسد به اينكه انسان مطالبى را از تواريخ و ادله
ديگر كه نوعا به حدّ يقين كامل نمىرسند، استفاده كند و بر خلاف اعتقاد عموم
بخواهد در سطح عامه پياده كند و آن هم در شرايطى كه بيشترين نتيجهاش بر هم
خوردن وحدت اسلامى باشد.
ليكن حال اگر كسى مراعات اين
كتمان رانكرد و مطلبى راگفت كه به فرض به نظر ما مسلما باطل است آيا رواست كه
اوراكافر و ملحد يا سنى و وهابى بناميم؟
كدام قانون شرع چنين اجازهاى
را به ما مىدهد؟
آيا سيره اصحاب و علما گذشته
اين بود كه شيخ طبرسى و علامه حلى مفيد و شيخ انصارى و... را سنى و يا وهابى
بنامند؟
در همين اواخر در مازندران بر
سر تشكيك در معاد جسمانى دانشمندى را به عنوان منكر ضرورى دين تكفير نمودند و
همين طور در اصفهان بر سر تشكيك در
معاد جسمانى و معراج جسمانى پيامبر صلىاللهعليهوآله . نمىخواهيم بگوييم
آنها كه اين گونه مباحث علمى را در سطح افكار عامه پياده مىكنند كارخوبى
مىكنند بلكه همان طور كه امام سجاد عليهالسلام فرموده است:
يارب جوهر علم
لوابوح به
|
لقيل لى انت ممن
يعبد الوثنا(54)
|
چه بسا كتمان پارهاى از حقايق
براى حفظ يك پارچگى اسلامى لازم است. و نيز كارى نداريم كه آن حقايق علمى امام
سجاد عليهالسلام چه بوده است ولى به هر حال مطالبى مذهبى بر خلاف اعتقاد عامه
بوده كه طرح آنها موجب مىشده او را بت پرست بخوانند.
و نيز كارى به اين نداريم كه
معاد جسمانى و يامعراج جسمانى از ضروريات اسلام هست يا نيست، تا بحثى با مرحوم
محقق لاهيجى قده داشته باشيم كه مىگويد... اگر معادى كه از ضروريات دين اسلام
است همين نحو بدن ظاهرى باشد تكفير بسيارى از محققين علماء اسلام لازم آيد و
اقرب آن است كه آن چه از ضروريات دين است معادى است كه شخص برگشته همان شخص
اولى به حساب آيد (با بدن مادى يا غير آن)....(55)
و يا با مرحوم ملا صدرا قده
كه جسمانى بودن معاد را به طور جسم مجدرد معنى كرده و عينيّت وجود اخروى را با
اين وجود مادى از باب اين مىداند كه فعليت و تماميت هر چيزى به صورت اوست و
صورت و فعليت آن جسم مجرد همين است كه در جهان ماده است، هر چند ماده فيزيكى
اين، آن جاست، دانسته و اثبات مواد خاكى اين عالم طبيعت را در جسمانى بودن معاد
دخيل ندانسته و همين را منظور از معاد جسمانى اسلام و
كلمات قرآن و اخبار و ضرورى دين دانسته است (56) بحثى كنيم.
و يا ببينيم گفته او عينا
«همان اعتقاد عوام» و «عجايز» درباره معاد است يا نه؟
و يا در زمينه معراج جسمانى
كلام علامه طباطبائى دامت بركاته را مورد دقت و بحث و انتقاد قرار دهيم. آن جا
كه قدر مسلّم معراج را روحانى مىداند نه جسمانى:
«مطلب شايسته گفتار اين است
كه اصل معراج مسلّم بوده راه انكار ندارد،قرآن تصريح كرده و اخبار از پيامبر
صلىاللهعليهوآله و ائمه عليهمالسلام نيز به طور متواتر رسيده است. ولى در
چگونگى معراج، ظاهر اين آيه قرآن ـ سوره الاسرا آيه 2 و روايات اسلامى با همه
قرائنى كه دارند اين است كه معراج از مسجد الحرام به مسجد اقصى باروح و جسم هر
دو بوده است. ولى عروج به آسمانها به طورى كه از آيات سوره «نجم» و روايات
بسيار استفاده مىشود اصل آن مسلم است و راه انكار ندارد ليكن ممكن است گفته
شود آن معراج روحانى بوده است. البته نه آن طور كه عدهاى گفته و آن را همچون
خواب ديدن دانستهاند بلكه روح آن سرور به ماوراء اين عالم مادى آن جا كه مسكن
ملائكه است و...عروج نموده است.» (57)
ويا بخواهيم ميان اين عقيده و
گفته مرحوم علامه مجلسى سنجشى به عمل آورده درستى يكى ومناقشات ديگرى را ذكر
كنم...
آن جا كه مرحوم مجلسى مىگويد:
«بدان كه عروج پيامبر
صلىاللهعليهوآله به سوى بيت المقدس و سپس به آسمان در يك شب و با همين بدن
شريفش، چيزى است كه آيات و احاديث متواتره از طريق «عامه» و «خاصه» بر آن دلالت
دارد و انكار اين گونه مسائل ويا تأويل آن به عروج روحانى يا به اينكه اين عروج
در خواب بوده است، يا از كم مطالعه نمودن در اخبار ائمه اطهار است و يا از
كمبود دين و سستى ايمان، و يا گول خوردن از خيالپردازىهاى آنها، كه خود را
به فلسفه بستهاند و حقيقت را نمىفهمند. گمان نمىكنم اخبارى كه در اين مطلب
وارد شده است در هيچ يك از مسائل اصول دين وارد شده باشد! آن گاه نمىدانم جهت
چيست كه آن اصول را پذيرفتهاند و مدعى هستند كه آنها يقينى هستند ولى در اين
مطلب مهمتر توقف نمودهاند! شايسته است كه به اينان گفته شود: «افتومنون ببعض
الكتاب و تكفرون ببعض» (58).... در شكفتم از برخى متاخرين اصحاب ما كه چگونه در
امثال اين مطالب تسامح مىكنند با اينكه مخالفين (اهل تسنن) با اندك بودن منابع
حديثيشان رد اين اخبار را تجويز نكردهاند و تاويل آنها را مجاز ندانستهاند
ولى اينها با اينكه از پيروان ائمه عليهمالسلام هستند و چند برابر اهل تسنن
اخبار صحيحه دارند سخن گروهى اندك از نادانان مخالفين را مىگويند و گفتار
آنها را ميان شيعه متدين نشر مىدهند. خداوند ما و ديگر مؤمنان را از
خيالپردازىهاى گمراه كنندگان در امان دارد! و بدان كه قدماى اصحاب ما و اهل
تحقيق آنهادر اين مسئله توقف نكردهاند شيخ طوسى در تبيان فرموده»...(59)
و نيز اكنون بحث فقهى
استدلالى نداريم تا بگوئيم مفاد رواياتى كه مىگويد از ما نيست كسى كه
انكار معراج كند... چيست؟ به هر حال هم مجلسى و هم طباطبائى هر دو براى ما
افتخار و عزيز و هر دو علامهاند.
ولى مىخواهم بگويم نوع مردم
وبسيارى از خواص كه خودشان قدرت اجتهاد ندارند، مقلد مراجع تقليد هستند، و
ملاحظه نموديد كه بيشتر مراجع تقليد آن چه را كه موجب كفر مىدانند تنها انكار
و يا باور نداشتن توحيد و رسالت پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله مىباشد. و به
فرض شخصى مقلد مرجعى باشد كه فتواى او كفر منكر ضروريات هم باشد، بايد اين
احتمال را بدهد كه شايد يك فرد ديگرى خود متخصص باشد و يا مقلد مرجعى باشد كه
منكر ضروريات اسلام را كافر نداند، مگر اينطور كه به انكار رسالت برگردد، و پيش
از اين گفتيم كه در حقيقت او منكر رسالت است، نه ضرورت، مثل اين كه بداند فلان
مسئله را پيامبر فرموده ولى زير بار نرود و (معاذالله) بگويد: پيامبر بى جهت
فرموده است!
و بنابراين كفر در صورتى است
كه شخص بداند فلان مسئله ضرورى و مسلّم مكتب اصيل اسلام و فرموده پيامبر
صلىاللهعليهوآله است و درعين حال زير بار نرود. ولى اگر كسى در يكى از
مسائل مهم يا غير مهم اسلامى به فكر خودش تحقيق وتتبع نموده معتقد شود كه نظر
پيامبر جز اين است كه مردم مىگويند، اگر ازمسائل ضرورى اسلام چون معاد و معاد
جسمانى و معراج و حكم نماز و حجاب و غيره نباشد به نظر هيچ يك از فقها كافر
ونجس نمىشود، و اگر از مسائل ضرورى باشد تنها عدهاى از فقها آن را كافر
مىشمارند، و آن وقت آيا در موارد اختلاف فتاوى هيچ مجوز شرعى براى اهانت و يا
تكفير وغيره در دست داريم؟
بايد اين نكته را هم گوشزد
كنيم كه براى بر هم زدن وحدت اسلامى دستهاى مرموزى هم فعاليت مىكنند تا مسائل
را از صورت عادى و فقهى خود خارج ساخته صورت احساسى بدهند، تا در ذهن حتى برخى
رهبران مذهبى يك سلسله عناوين ثانويه لازم المراعاتى پيدا شود، و چه بسا شخص
محترمى را تكفير كنند، و حتى اين تكفير را وظيفه شرعى خود بدانند، و آن گاه
دشمن همين تكفير احساسى را به صورت حكم اساسى در ميان مردم نفوذ مىدهد به طورى
كه خود حكم دهنده نيز ديگر نمىتواند از حرف خودش برگردد.