مقدمه
در سال 1343 ه ش كه رهبر كبير
انقلاب اسلامى حضرت امام خمينى قدسسره از طرف رژيم طاغوتى پهلوى از كشور
اسلامى ايران تبعيد گشته، حوزه علميه قم كه پرچمدار اين قيام مقدس بود به مدت
دو هفته تعطيل گرديد كه اين دوران تعطيلى فرصت بيشترى براى علماء و روحانيون
مبارز به وجود آمد تا به تئورى حكومت اسلامى بيش از پيش بپردازند. در اين دوران
سخت مبارزه استاد بزرگوار ما حضرت آيت الله العظمى گرامى قمى كه از اساتيد
انقلابى و مبارز حوزه علميه قم به شمار مىآمد و خود شاگردان مورد عنايت حضرت
امام خمينى قدسسره بود در پى نوشتن كتابى افتاد كه بتواند به نوعى مسئله حكومت
اسلامى و رهبرى آن را مناسب همان زمان باشد مطرح نمايد. كه به كتاب آقاى
ابوالاعلى امودودى به نام نحوالدستور الاسلامى برخورد نمود و چون كتاب مذكور را
براى اين منظور مناسب ديد لذا به ترجمه آن با نام قانون اساسى در اسلام همت
گمارد و در ترجمه و پاورقى كتاب مذكور مسائلى تحت عنوان لزوم حكومت اسلامى و
ولايت فقيه را مطرح كرد كه به شدت باعث عصبانيت ساواك گرديد كه در چاپهاى بعدى
مطالب مذكور از كتاب فوق حذف گرديد. بعد از اين بود كه استاد معظم به فكر كتاب
مفصلّترى در اين رابطه افتاد و كتابى را در سال
1349 ه ش تحت عنوان مقدمهاى بر امامت به چاپ
رساند كه مورد توجه عموم واقع گرديد و بعدها به بخشهاى متعدد تبديل گشته و با
عناوين ديگرى همچون: 1ـ مقدمهاى بر امامت 2ـ نگاهى به سيستم سياسى اسلام 3ـ
مالكيتها 4ـ مالكيت خصوصى 5ـ مرزها، منتشر و بارها تجديد چاپ گرديد .و اكنون كه
به لطف الهى و عنايت امام زمان عليهالسلام و رشادت و مجاهدتهاى علماء و
مؤمنين و بركت خون شهداء انقلاب شكوهمند اسلامى به بار نشست، فرصت مناسبى پيش
آمد تا بعضى از كتابهاى فقيه توانا و فيلسوف گران قدر متالم، حضرت آيت الله
العظمى گرامى قمى را با اضافات و تصحيح مجدد، تجديد چاپ نمائيم.
و كتابى كه هم اينك پيش رو
داريد به نام مرزهاست كه درباره مفاهيم اسلام و كفر، تشيّع و تسنّن ـ تصوّف و
افساد فى الارض و.... ونيز بعضى از آثار حيات بخش قانون رهبرى در اسلام تحقيقى
عميق ارائه نموده است، كه اميد است مورد عنايت آقا امام زمان (عج) و نيز
استفاده همگان قرار گيرد
والسلام
قم ـ حوزه علميه ـ خسرو خسروى
ـ زمستان 84
مرز كفر و ايمان
مىدانيم كه در قرآن كريم و
متون اسلامى از مسائل اعتقادى زيادى بحث شده است ليكن بايد ديد كدام يك از اين
مسائل جنبه حقوقى داشته اعتقاد به آن جزو اساس اعتقاد اسلامى بوده و بى اعتقادى
به آن موجب بيرون رفتن از حد اسلام است. و كداميك در اين حد نبوده از جنبه علمى
و هدايتى مورد توجه قرار گرفته و براى هدف ارشاد به كار رفته است. مىخواهيد
تعبير زير بنا ورو بناى ايدئولوژى اسلامى را درباره اين دو به كار بريد.
از ادله فقهى استفاده مىشود
كه اعتقاد بيگانگى خداوند و رسالت پيامبر صلىاللهعليهوآله (1)
اساس اعتقاد اسلامى را از نظر حقوقى تشكيل مىدهند كه اگر كسى يكى از اين دو را
باور نداشته باشد كافر محسوب مىشود و نجس است.(2)
چنان كه اگر بر ضد حكومت امام (چون امام على و
امام حسن كه حكومت داشتند و حضرت امام حسين عليهالسلام نيز همينطور) قيام كند
و يا نسبت به يكى از ائمه عليهمالسلام دشنام دهد و
يا دشمن باشد نيز نجس است و در حكم كافر مىباشند. (3)
واگر درباره ائمه عليهمالسلام غلو نمايد و آنها
را خداوند ويا پيامبر صلىاللهعليهوآله بدانند نيز نجس است.
اينها اساس مباحث اعتقادى
اسلام ازنظر حقوقى است كه مخالف آنها از حقوق اسلامى محروم وجزو كفار محسوب
مىشود.
ازنظر مجازات آخرت و بحث
كلامى ميان مقصر و قاصر در مسائل اعتقادى فرق است اگر در اثر كم استعدادى
وگرفتارى شبهات اهل جدل راستى نفهيمده باشد مجازات نمىشود گر چه بهشت هم
نمىرود زيرا به هر حال راه سعادت را نيافته است همچون كسى كه زحمت كشيده ليكن
بى راهه رفته است البته در برابر زحمتش اجر خواهد برد.
و اگر با وجود امكانات فكرى
به علّت سستى و بى اعتنائى به دنبال تحقيق نرفته و در نتيجه ره به حقيقت نبرده
است ويا حقيقت را دريافته و در عين حال روى عناد نمىخواهد زير بار برود مقصر
است و گناهكار. ولى دشمنى و يا دشنام به ائمه يا پيامبر و يا خداوند خودش جرم
است هر چند روى اشتباه باشد زيرا به هر جهت اهانت به ديگرى است و جرم مىباشد.
آن چه گفته شد حدى است كه به
خوبى از متون اسلامى استفاده مىشود.
برخى از فقهاء اسلام مطلب
ديگرى هم افزودهاند و آن اين كه:
اگر يكى از مسائل ضرورى اسلام
را انكار كند نيز كافر است و نجس مىشود وهر چند خودش نداند كه ضرورى اسلام
است.
ضرورى اسلام مطلبى است كه به
حدى مسلّم باشد كه حتى غير مسلمانان نيز اهل اسلام را با آن خصوصيت مىشناسند
همچون اعتقاد به معاد و لزوم نماز وحجاب و روزه و حج و جهاد و حرمت زنا ومانند
آن.
برخى فقها گفتهاند انكار
پارهاى از ضروريات چون اصل معاد موجب كفر مىشود نه هر ضرورى.
برخى ديگر جسمانى بودن معاد
را نيز افزودهاند.
فقهاء ديگر گفتهاند كه اساسا
انكار ضروريات اسلام باعث كفر نمىشود مگر آن كه در حقيقت انكار رسالت پيامبر
صلىاللهعليهوآله بشود مثل اين كه بداند ضرورى و مسلّم اسلام است و درعين
حال انكار كند كه در حقيقت معنايش اين است كه با اين كه مىدانيم پيامبر
صلىاللهعليهوآله فرموده ولى قبول ندارم يعنى گفته آن حضرت صحيح نيست يعنى
از نزد خداوند نياورده است و اين همان انكار رسالت آن حضرت (در خصوص يك مسئله
است).
و بنابراين، قاعده كلى پيش به
هم نمىخورد كه ميزان كفر و اسلام قبول و رد يگانگى خداوند و رسالت پيامبر
صلىاللهعليهوآله است (4) و با اين حساب چيزهاى ديگر حتى معاد هم
دخالت ندارند، به اين معنى كه هر چند اعتقاد به معاد جزو مسلّمات اسلام است ولى
اگر كسى اشتباها انكار كرد كافر و نجس نبوده، مسلمان حساب مىشود هر چند مسلمان بى سواد و بى اطلاعى است.
از فقهاء دروههاى اخير كه
عقيده اول را پذيرفتهاند و ميزان كفر واسلام را همان يگانگى خداوند و رسالت
پيامبر صلىاللهعليهوآله مىدانند (غير از دشمنى ويا دشنام به ائمه) و رد
مسائل ديگر را موجب كفر نمىدانند مرحوم سيد محمدكاظم يزدى صاحب كتاب «العروه
الوثقى» است.
منظور ازكافر كسى است كه اصل
خداوندى و يا يگانگى خدا و يا رسالت را انكار كند يا يكى از ضروريات دين را با
توجه به ضرورى بودن آن به طورى كه انكارآن در حقيقت همان انكار رسالت و پيامبرى
بشود...(5)
مرحوم سيد عبدالهادى شيرازى و اصطهباناتى و حاج
شيخ عبدالكريم حاثرى مؤسس حوزه علميه قم و مرحوم آيةالله بروجردى قده وعده
ديگرى از گذشتگان فقهاء رحمة الله عليهم همين عقيده را پذيرفتهاند.
از فقها حاضر هم عدهاى از
جمله مرجع عاليقدر شيعه در حاشيه عروه (6) و آية الله خوانسارى نيز
همين طور.
مرحوم سيد جمال الدين گلپايگانى مىفرمود: اگر
گناهان بزرگ و مسلّم را نيز انكار نموده حلال بداند و يا اساس معاد را منكر شود
نيز كافر و نجس است. «آية الله شاهرودى مدظله نيز همين طور.»
آية الله خوئى مدظله تنها
انكار اصل معاد را اضافه مىكند و گناهان بزرگ و يا ضروريات ديگر را ذكر نمىكند.
مرحوم حجت كوه كمرى منكر هر
مطلب ضرورى را ـ و لو به اشتباه ـ موجب كفر مىدانست.(7)
اينها نظريات فقها عظام انارالله برهانهم در اين
مسئله بود.
بحث در اين نظريات ازنظر
«فقهى» وانتخاب نظر صحيح چندان متناسب اين نوشته نيست و به اصطلاح «البحث فى
محله.»
فقط خواستم ميزان كفر واسلام
و طهارت و نجاست در اين مسئله را در نظر داشته باشيم و بدانيم كه بنابراين
انكار هر مطلب اسلامى موجب كفر نمىشود.
مرز تشيع و تسنن
لازم است به مطلب ديگرى نيز
توجه كنيم و آن بحث در اصول عقايد شيعه است. منظورم اين است كه كدام عقيده در
«شيعه» بودن دخالت دارد كه اگر كسى انكار كند هر چند كافر نمىشود ولى از مرز
شيعه خارج مىشود و جزء اهل تسنن به شمار مىآيد.
در اين قسمت مرحوم شيخ مرتضى
انصارى كه برخى او را «خاتم المجتهدين» لقب دادهاند و در علم وتقوا ودرك و
هوشيارى او حرفى نيست دركتاب مهم اصولى خويش «الرسائل» چنين مىنويسد:
«آن چه از اين اخبار واحاديث
به دست مىآيد و عدهاى از علماء اخيار نيكان ما هم چون شهيد اول دركتاب
«الفيه» و شهيد دوم در شرح الفيه و محقق دوم دركتاب «جعفريه» وغير اينها
گفتهاند اين است كه:در شناسائى ائمه: همين قدر كافى است كه شخص آنها را با
نسب معروفشان (كه فرزند كيست و نامش چيست) بشناسند و قبول داشته باشد كه آنها
امامانى هستند كه رهنماى راه حق اند و اطاعتشان لازم است ومطالب را بايد از
آنها گرفت. در برخى روايات شناسائى حق امام همين قدر تفسير شده است كه بدانيم
امامى است لازم الاطاعه.» (8)
مرحوم آشتيانى شاگرد و تقريرنويس درس شيخ به طور
مفصلترى اين بحث را بررسى كرده است. و از او مفصلتر مرحوم تنكابنى شاگرد
آشتيانى كه نظراتشان در حواشى آنها بر كتاب «رسائل» شيخ انصارى به چاپ رسيده است.
شيخ انصارى مىفرمايد اساسا
دليلى بر لزوم بيش از اين نداريم كه هر كس بايد درباره ائمه معتقد شود امام و
پيشواى لازم الاطاعه هستند، كه هر چه فرمودند بايد اطاعت كنيم.
وحتى ايشان درباره لزوم وعدم
لزوم اعتقاد به عصمت پيامبر صلىاللهعليهوآله وائمه عليهمالسلام مطلبى رامى
گويد. (9) كه چون از نظر اعتقاد مذهبى و باورهاى دائمى ايمانيم مشكل
به نظر مىرسد و فعلا هم نه لزومى در تحقيق آن است و نه فرصت كامل براى مراجعه
دقيق با دله مربوطه، از نقل و طرح آن خوددارى مىشود.(10)
بنابر اين روشن شد كه قدر مسلّم اركان اساسى
اعتقاد اسلامى كه مشهور فقها هم گفتهاند فقط همان اعتقاد به يگانگى خداوند و
رسالت پيامبر صلىاللهعليهوآله است.
و قدر مسلّم اعتقاد تشيع ـ
علاوه بر آن دو ـ اعتقاد به 12 امام است باينطور كه اينها پيشوايانى الهى
هستند و هر چه بفرمايند وظيفه ماست كه فرمان ببريم.(11)
امام و پيامبر صلىاللهعليهوآله خصوصيات بسيار
و فضائل بيشمارى چون علوم متنوع و شجاعت و قاطعيت و ولايت باطنى ومقام شفاعت و
مقام محمود و افضليت بر پيامبران پيشين و...دارند.(12)
ولى سخن اين جاست كه اگر كسى معتقد به اينها
نباشد يا اساسا آنها را نداند و توجهى نداشته باشد آيا معصيت كرده و فاسق
مىشود و يا مثلاً سنى مىشود و يا اساسا مسلمان نيست؟!
يا بگوييم هر چند كافر ويا
سنى نمىشود لكن واجب است ياد بگيرد و گرنه فاسق است؟
يا نه، اينها معرفت راكامل
مىسازند واگر كسى نداند معرفتش كامل نيست يعنى پيشواى خود را به طور كامل
نشناخته است ولى لازم هم نيست به طور كامل بشناسد، نه سنى مىشود، نه كافر، نه
فاسق، چنان كه شيخ انصارى فرموده است، و بنابر اين عقايد مزبور چون علم و شفاعت
و غيره، از عقايد اساسى نبوده از نظر حقوق اسلامى ندانستن آنها جرم نيست و به
اصطلاح من از مباحث علمى اسلام است نه اعتقادى مذهبى.
در طول تاريخ اسلام در اثر
روشن نبودن مردم واين كه همگى تسليم يك رهبر الهى نبودند ـ و آن هم براى اين كه
بحث امامت را نفهميده بودند ـ چه نزاعها بهپا كردند كه چرا فلان شخص (ياگروه)
معتقد به فلان مسئله نيست؟ پس سنى است يا كافر است يا فاسق است.
وسائر اتهامات ناروا...
خونها ريخته شد آبروها بر
باد رفت افراد شايستهاى منفور اجتماع شدند و استعمارگران رقص كنان به آرزوى
خويشتن كه بر پايه جهل ملت استوار بود رسيدند.
استعمارگران منافع غاصبانه
خود را بر اساس طرح اختلافهاى اعتقادى و احيانا طبقاتى اجتماع پايه ريزى
مىكنند زيرا اگر ملت روشن باشند و متحد و يك قول هرگز زير بار استعمار
نمىروند.
«سوره قصص» كه قصه استعمار
فرعون را نشان مىدهد يكى ازكارهاى ستمگرانه فرعون را اين مىشمارد كه جعل
اهلها شيعا ـ مردم را گروه بندى كرده بود.(13)
در سوره انعام يكى از عذابها اين شمرده شده است
كه ملت به صورت گروههاى پراكنده در آيد:
بگو خداوند مىتواند عذابى از
بالاى سرتان (آسمان) يا از زير پايتان (زمين) بر شما بفرستد يا شما را گروه
گروه سازد (14)
در سوره «روم» يكى از خصوصيات مذهب «شرك»، اين
شمرده شده است كه دسته دسته و مختلف شوند: از مشركين نباشيد، از آنها كه دين
خود را جدا كردند و گروهها شدند.(15)
اين گروه بنديها و اختلافها دو منفعت بزرگ را به
ترتيب براى استعمار گران در بردارد:
1ـ نزاع ميان ملت و هدر رفتن
نيروها و در نتيجه استراحت استعمارگر.
2ـ پيش افتادن عوام نادان و
پيرو نادانسته استعمارگر، و عقب افتادن افراد روشن.
كمال آروزى استعمارگر اين است
كه رقيب سياسى خود يعنى رهبر واقعى رامنفور اجتماع كند تا رهبر وجهه ملى خود را
به طور كلى ازدست بدهد و در حقيقت همان نيروى ملى كه پشتوانه فرد روشن بوده و
اتكاء رهبر از نظر اجتماعى به آنها بوده است عليه او قيام كنند و در پاى دارش كف بزنند اين بزرگترين آرزوى
استعمارگر است زيرا هم از دست مزاحم راحت شده است و هم خود را محبوب ملى و رقيب
را منفور مىسازد كه به اين زودىها كسى جرئت قيام نداشته باشد اگر به اين آروز
نرسد لااقل به وسيله ايجاد اختلاف، نيروى مهاجم را به خود مشغول ساخته و خويشتن
را از شر آنها هر چند براى مدتى محدود باشد در امان داشته است.
استعمارگر براى وصول به اين
نتيجهها از احساسات ملتها سوءاستفاده ميكند و به خصوص عقايد مذهبى بهترين
زمينه بر انگيختن عواطف ملتها است و به اين وسيله از راه ظاهر مذهب حقيقت مذهب
را ميكوبد.
حتما شنيدهايد ابوحنيفه در
راه به امام صادق عليهالسلام رسيد عصائى در دست حضرت ديد پرسيد چراعصا در دست
گرفتهايد؟ فرمود چوبدستى جدم پيامبر است دوست دارم. او خم شد وعصا را بوسيد.
حضرت فرمود اين چوب است، دست مرا ببوس كه از گوشت و خون پيامبر است.
ابو حنيفه كه در خدمت حكومت
بنى العباس است استخدام شده تادر برابر امام صادق كه رهبر حقيقى است الگوى مذهب
شود و به عنوان رهبرى مذهبى توجيه گر اعمال حكومت باشد.
ابو حنيفه به امام رسيد،
اعتراض مىكند كه چرا عصا در دست گرفتهاى يعنى شما كه چندان پير نشدهاى، يعنى
كار تو خلاف آداب اسلامى است، يعنى الگوى اسلام منم نه تو.
امام صادق عليهالسلام هم با
همان روش مذهبى نقشه او را خنثى مىسازد و بدون پيش آوردن بحثى از حقيقت امامت
و رهبرى جملهاى حقيقى ونيز موافق ذوق عوام پيش مىآورد كه ابو حنيفه ساكت و بى جواب مىماند: «عصاى جدم پيامبر است»
واو براى اينكه اطاعت و علاقه كاملش را به پيامبر نشان دهد عصا را مىبوسد
وامام هم براى اين كه تظاهر و رياكاريش را نشان دهد مىگويد: بيا دست مرا
ببوس... در اين داستان بيشتر دقت كنيد، حقيقت عمل ابوحنيفه، كوبيدن مذهب از راه
تظاهر به مذهب است.
نظير همين داستان جريان
عبداله عمر است چنان قيافه زهد ما با نه دارد كه آن مرد عوام نزد على
عليهالسلام آمده ميگويد باورم نمىآيد كه عبداله كه گوشهگيرى اختيار كرده
باطل و جهنمى باشد و روش شما كه جنگ است حق باشد.
به هر حال استعمارگران از
عوام بودن ملتها سوء استفاده كرده مسائل علمى اسلام را به عنوان مسائل اعتقادى
اسلام طرح مىكنند و چون عوام در اين مسائل روشن نيستند (16) سرو صدا
بلند مىشود و استعمارگر راحت شده به كار خود مشغول مىشود.
ميدانيد يكى از بهترين
راههاى استعمار، منحرف كردن افكار ملتها از جريانات روز است. گاهى به طرح
مسائل علمى دقيق وگاهى به طرح مسائل غير اساسى اعتقادى و زمانى به طرح مسائل
اجتماعى ساده و همچنين...
جبر واختيار
مسئلهاى طرح مىشد كه آيا
(17) مردم در كارهاى خود مجبورند و اراده خداوند بر همه كارهايشان
حاكم است يا نه، بلكه خودشان استقلال دارند.
اشاعره طرفدار جبر، و
معتزليها طرفدارتام الا راده وهمه كاره بودن انسان بودند. از طرح همين مسئله
اختلاف و دو دستگى پيدا مىشد و تدريجا به صورت دو گروه ممتاز ومخالف يكديگر در
آمدند كه در هر فرصتى يكديگر را مىكوبيدند.
و اتفاقا عقيده هر دودسته هم
باطل بود واشتباه. كه ائمه اطهار عليهمالسلام اين اشتباه را تذكر مىدادند.
حالا اصل مسئله (بدون در نظر
گرفتن لوازم آن) ضررى بجائى نمىزد و لذا مردم معمولى مسلمان هم هيچ كدام را
نمىفهميدند.
به دقت عقلى لازمه مجبور بودن
انسان دراعمال خود اين است كه مجازات و بهشت و جهنم وبعثت پيامبران و اصل آوردن
قانون، بيهوده باشد زيرا اگر انسان از خود اراده واختيارى ندارد. پس قانون براى
كى؟ و مجازات براى چى؟
لازمه همه كاره بودن انسان و
به اصطلاح «تفويض» يعنى سپردن خداوند، همه كارها را به دست خود انسان اين است
كه قدرت خداوند محدود بوده نتواند از هيچ كارى جلوگيرى كند و به اصطلاح خداوند
بى اثر شده، انسان موجودى واجب و بى احتياج به خداوند بشود و چيزى شبيه ثنويت و
دو خدائى مىشود.
واين هر دو خلاف اسلام بلكه
خلاف همه اديان و خلاف عقل است.
ولى هر دو دسته مسلمان بودند
و نماز مىخواندند و براى مرام خود به آيات قرآن و احاديث هم تمسك مىجستند، و
اين خود دليل عدم توجه آنها به حقيقت گفته خودشان بود.
تفويضى به جبرى مىرسيد و
براى كوبيدن او مىگفت خداوند منزه از فسق و فجور است (يعنى تو جبرى مىگوئى
همه كارها به دست خداست پس زنا و فحشاء هم كار خود خداوند است).
جبرى در پاسخ مىگفت خداوند
اجلّ از اين است كه در حوزه قدرت و زمين و آسمانش كارى بر خلاف ارادهاش انجام
شود (يعنى شماى تفويضى مىگويى خداوند عاجز است و نمىتواند جلوكارى را كه
نمىخواهد انجام شود بگيرد).
و هر دو از حل مسئله عاجز
بودند و با همين فحش ودشنامها و احيانا استدلالهاى متناقض از قرآن كريم كار
پيش مىرفت.
و به همين جهت است كه فقهاء
شيعه انارالله برهانهم نيز در كتابها مىنوشتند كه اينها چون توجه به حرفشان
ندارند مسلمانند.
بيچاره ملت مسلمان كه در زير
پاى اين گونه بحثهاى بى فايده دست و پا مىزد و سودى جز ريخته شدن خونشان و از
كف رفتن مالشان و آباد شدن خانههاى رؤسا دو گروه نمىبردند.
پيامبر اسلام كه توانست
پيشروى كند و قدرت بت واستعمار بتپرست را بكوبد يكجهت هم اين بود كه از طرح
اين مسائل پرهيز داشت.
اين حديث منقول كه «العلم
نقطة كثرهاالجاهلون» (18) همين معنى را دارد يعنى نمىفهمد كه اين
بحثها چه بروزگار اسلام مىآورد و چگونه انحراف افكار از اطراف خود و حوادث
روز و مصيبتهاى حاضر اسلام را ايجاد مىكند.
امام صادق عليهالسلام كه خود
مىفرمايد. ما اصول مطالب را مىگوئيم وشما خود فروع آن را استخراج كنيد
(19) در حديث العلم نقطه... نمىخواهد بگويد تفريع فروغ نكنيد،اجتهاد
نباشد، درس و بحث تعطيل شود، بلكه منظور همين مسائل بيهوده و انحراف ايجاد كن
بوده است.
بيهوده از اين نظر كه در محيط
عوام غير روشن ما، فايدهاى جز ايجاد تفرقه ميان مردم ندارد. بايد محيط بحث
قدرت درك داشته باشد. و لذا به نظر مىرسد نوعا اين گونه مسائل از طرف گروههاى
ديگر طرح مىشده است و آن گاه ائمه ما عليهمالسلام فرمودند: «هر دو اشتباه
مىكنند نه جبر است و نه تفويض بلكه چيزى ميان هر دو است» يعنى انسان همه كاره
نيست و هيچ كاره هم نيست انسان كار مىكند ولى نيروى كار را هم خداوند داده
است، و همين تحرك به سمت كار هم به توفيق الهى است، ولى انسان است كه انتخاب و
حركت دارد.
و توجه داريد كه بيشتر روايات
اين بحث باكلمه نفى شروع مىشود: «نه جبر است و نه تفويض بلكه واسطه است.»،
يعنى جمله امام در ردّ كلماتى است كه قبلاً مطرح شده است
از عوام مسلمان بى خبر بپرسيد
توجبرى هستى يا تفويضى؟
او مىگويد من نمىدانم من
مسلمانم من مىگويم اشهدان لا اله الا الله و اشهد محمدا رسول الله
صلىاللهعليهوآله .و همين شهادت براى اسلام او كفايت مىكند.
جالب اينكه خلفاء نه تنها
اصل بحث را دامن مىزدند بلكه طرفدارى از يكى از دو گروه هم ميكردند و مخالفين
آن گروه را مىكشتند و زندانى مىنمودند. ولى بيشتر خلفاء از جبريها حمايت
ميكردند و به مضمون «الناس على دين ملوكهم» كه حكايت از ضعف اداركى واعتقادى
مردم مىكند بيشتر كتابها نيز در حمايت از جبر نوشته مىشد و حتى بيشتر علماء
اهل تسنن هم جبرى بودند.
چراكه خلفاء با فلسفه جبر از
شر اعتراض مردم به خصوص متدينين كه امربه معروف و نهى از منكر مىكردند راحت
مىشدند كه چرا از ما انتقاد مىكنيد؟ ما از خود اختيارى نداريم اين دست خداست
كه از آستين ما به در آمده است.
«در پس آينه طوطى صفتم
داشتهاند.»
آنچه استاد ازل گفت بگو
مىگويم(20)
آن چه كه ازدقت در روش كلامى قرآن كريم و احاديث
پيامبر صلىاللهعليهوآله و ائمه عليهمالسلام به دست مىآيد اين است كه
اسلام در درجه اول پس از مسائل اصيل اعتقادى (كه پيش از اين گذشت) به وظايف
حتمى عبادى واجتماعى اهميت مىدهد و طرح مسائل ديگر را در مراحل بعدى پيش
مىكشيد و يا از بسيارى طرحها احتراز دارد.
در وظايف هم بايد از مسائل
واقعى سخن گفت نه مسائل فرضى و به فرموده على عليهالسلام :از آنچه واقعيت عينى
ندارد سئوال نكن زحمت واقعيات ترا كافى است (21)
و البته دين فطرى اسلام هم همين اقتضا را دارد.
بسيارى از بحثهاى زائد است كه مردم را منزجر ساخته است. البته حساب بحثهاى
كاملاً علمى جداست، مثلاً هدف در بحثهاى اجتهادى حوزه تحصيل قوه استنباط و
اجتهاد است، نه دانستن يك مسئله. در آن جا تحققى بودن يا فرضى بودن فرقى
نمىكند. گرچه آنجا هم حتى المقدور، تحققى باشد بهتر است.
رهبر و طرح مسائل
رهبر بايد همواره بيدار و
آگاه باشد، از افراط در بحثها جلوگيرى كند و مسائل زائد را از جوّ عمومى حذف
نمايد وطرح مباحث انحراف آور را محكوم سازد.
و اين تنها در قدرت رهبر الهى
است كه ملت از نظر عقل و احساس مطيع او مىباشند.
همانند بحث جبر و تفويض به
آنصورت كه طرح مىشد، بحث قدم و حدوث قرآن، و قدم وحدوث زمانى عالم، و بحث
وحدت و تعدد وجود، مىباشد كه خونها ريخته و اهانتها شده و آبروها برباد رفت.
دعوا مىشد كه كلام خداوند
واز جمله قرآن كريم از قديم بوده و ذاتى خداوند است يا حادث است كه خداوند بعدا
ايجاد كرده است هر دو گروه هم مىگفتند لا اله الا الله محمد رسول الله
صلىاللهعليهوآله (22)
عوام الناس هم كه بايد مدتى فكر كنند تا مفاهيم
بحث را بفهمند در دعوا داخل بودند و نوعا زد و خورد و خرج مال به وسيله آنها
انجام مىگرفت.
شايد يكى از اسرار فرمايش على
عليهالسلام كه فرمود اگر چيزى از شما پرسيدند كه نمىدانيد بگوئيد نمىدانيم و
خجالت نكشيد، (23) توجه آن سرور به همين نزاعها باشد.
اگر وقتى مىپرسيدند قرآن
قديم است يا حادث، و طرف مورد سئوال در بحث وارد نبوده و نمىدانست، مىگفت
نمىدانم دعوائى نبود، دو تا نمىدانم كه با هم نمىجنگند.
فيلسوفى كه مىگفت عالم قديم
است نمىگفت خود عالم خداست، پس دو تا خدا داريم. او مىگفت عالم مخلوق خداست
ولى خلقت زمان نمىخواهد، خلقت موجود مادى طبيعى، زمان دارد نه هر موجودى، مثلا
خلق نور ائمه عليهمالسلام كه همواره گرداگرد عرش بودهاند (24) زمان
نمىخواهد.
و به اصطلاح، قديم زمانى را مىگفت نه قديم ذاتى
را.
ولى عوام كه نمىفهميد، در
نزاع دخالت مىكرد و كم كم كار بالا مىگرفت و آنها هم كه دست تكفير كردنشان
خوب بود فورا چماق تكفير را بلند مىكردند. آنكه معتقد به وحدت وجود بود،
نمىگفت ما همه خدائيم بلكه مىگفت حقيقت هستى يكى است ولى مراتب دارد و به
اصطلاح مشكك است ما بالاخره چيزى هستيم و وجود داريم خدا هم وجود دارد هر دو
وجود داريم ولى ما كجا و او كجا؟ ما باراده او موجوديم و اوست كه:
به اندك التفاتى زنده دارد
آفرينش را اگر نازى كند از هم فرو ريزند قالبها. و رخط يا ميگفت هستى كامل و
مستقل يكى است و او خداوند است.
ولى عوام كه وارد نبود به
تحريك استعمارگر دخالت مىكرد و آبرو مىبرد و اهانت مىكرد واستعمارگر لذت
مىبرد كه فرد حقيقى را از ميدان به در برد. معروف است كه شخصى در بالاى سر حرم
حضرت امير عليهالسلام با حال توجه خاصى نفرين و لعن به مرحوم ملا صدراى شيرزاى
(آن فيلسوف بزرگى كه افتخار اسلام است) مىكرد و ميگفت: اللهم العن ملا صدرا.
خود ملا صدرا كه به زيارت آمده بود شنيد واز او پرسيد آقا مگر ملا صدرا چه عيبى
دارد؟
او گفت آقا مگر نمىدانى؟
ملاصدرا معتقد به وحدت واجب الوجود است (25) ملا صدرا خنديد و گفت
آقا جان پس نفرينش كن كه لازم است تو نفرينش كنى.
مرحوم حاج ميرزا جواد آقا
تبريزى آن مربى اخلاق و آن عالم ربانى در كتاب «لقاء الله» خود مىنويسد يكى از
افرادى كه تازه به تحصيل شروع كرده بود به منزل فيلسوفى رفت هنگام ظهر شد عادت
آن فيلسوف الهى بر اين بود كه هنگام ظهر هر كه در منزلش بود براى صرف غذا نگه
مىداشت وقتى به آن محصل تعارف غذا كرد گفت نمىخورم. فيلسوف با تعجب علت پرسيد
تازه محصل گستاخانه گفت چون شما وحدت وجود هستى، كافر ونجس هستى، فيلسوف پرسيد
وحدت وجودى يعنى چه؟ گفت يعنى همه چيز خداست! فيلسوف گفت بخور آقا من معتقد به
وحدت وجود هستم ولى همه چيز را خدا نمىدانم يكى از چيزها توهستى و تو از حمارى
هم پستترى من هرگز ترا خدا نمىدانم (26)
رهبر بايد به تمام علومى كه به مذهب و سياست، راه
دارد آگاه باشد تا بداند وحدت وجودى كه يك صوفى بى سواد، و
به قول مرحوم حاج شيخ محمد تقى املى قده «جهلة الصوفيه» ميگويند با وحدت وجودى
كه فيلسوف دانشمند مىگويد هيچ ارتباطى ندارد.
وتازه آن چه كه صوفى بى سواد
هم مىگويد وقتى توجه به لازمه حرفش نداشته باشد موجب كفر او نمىشود و كافر و
نجس نيست.
و رهبر سياستمدار بايد بداند
كه طرح نزاع از كجاست و كدام دست هر مسئلهاى را بى موقع طرح مىكند.
و خدا مىداند كه زير عنوان
رد فلسفه چه اهانتها به دانشمندانى كه به آنها در برابر دنيا افتخار مىكنيم
نمودند و چه زجرها دادند با اين كه آنها شهادتين مىگفتند و نماز مىخواندند
وائمه شيعه را قبول داشتند و خروج بر امام نكرده بودند و...
اگر با صوفيها مخالفيم به
خاطر جبهه بندى آنها در برابر علماء و رهبران اسلام است كه تسليم حكم مرجع
نبوده و هنگام حادثهاى وظيفه خود را از مرشد مىپرسند و از او پيروى مىكنند ـ
هر چند درمسائل فرعى اسلام از علماء تقليد كنند، نه اينكه بگوئيم نجسند، چون
فلان مسئله را اين طور گفتهاند.
مخالفيم كه نوعا با امر به
معروف و نهى از منكر مخالفند و صلح كل هستند، مخالفيم كه احكام فرعى اسلام
رااهميت نمىدهند و مخالفيم كه تخرّب نموده در برابر سائر مردم خود را يك گروه
خاصّ جدا از پيروان، حساب كرده مراجع را براى احكام ظاهرى اسلام و قطب و مرشد
را براى تكامل نفسانى مىخواهند با اين كه امام زمان (عج) براى همه امور دستور
به پيروى از علماء و مراجع تقليد داده است. معناى كار آنها اين است كه معنويت
از آن ماست يا نه فقها و مراجع تقليد چيزهاى ديگر.
اين مطلب هم بهانهاى براى
تكفير شد عنوان: «صوفى»... و احيانا هر دانشمند الهى كه سخنى از اسرار احكام
اسلامى و صفاى روح و محبت به خداوند وحقيقت قانون و «ملكوت» وجودات به ميان
آورد او را صوفى خواندند و همان دست استعمار كه ترويج تصوف ميكرد اين جا براى
از بين بردن وجهه ملى رهبر، او را صوفى معرفى ميكرد .
در حالى كه محبت بيش از هر
چيز به خدا كه همان معناى عشق مىشود (27) در خود قرآن آمده است، و
صفاى باطن، در روايات درباره نقطه سياه و سفيد اثر گناه و خوبىها و موارد ديگر
آمده است، و ملكوت هستى در سوره يس آمده است و مهمترين درجه فنا يعنى فناى در
مقام اسماء و صفات و فنا در مقام ذات، در دعاء توجه نماز (28) و
مناجات شعبانيه ائمه (29) عليهمالسلام و ساير موارد آمده است.
وقتى فائض مازندرانى كه خود نماز مىخواند و روزه
مىگيرد و منبر مىرود درباره على مىگويد: دين توئى و لا توئى الا توئى ـ سير
كن عالم بالا توئى، پيداست كه نمىخواهد بگويد على عليهالسلام خداست
بلكه او را مظهر الوهيت حق از باب فناء خود در
خدا، مىداند و نبايد به صرف شنيدن اين كلمات افراد را تكفير كرد.