آنچه از ولايت فهميديم
از مطالب گذشته به دست آمد
كه:
1ـ ولايت به معناى دوستى نيست
بلكه معناى سرپرستى و رياست و اداره امور اجتماع را مىدهد، گر چه گاهى هم
باقرائن به معناى دوستى مىباشد.
2ـ تفسير ولايت به دوستى و
محبت، عقيده اهل تسنن است كه در توجيه حديث غدير و ساير ادله ولايت، اين طور
گفتهاند كه: ما دوست اهل بيت هستيم و حتى گفته شده كه از شما شيعيان هم بيشتر
دوستشان داريم (106) ليكن اهل بيت رياست دنيائى ندارند و از اين نظر
جانشين پيامبر صلىاللهعليهوآله نيستند و ولايت آنها فقط همين دوستى آنها
است.!!
3ـ ولايت يك برنامه ثابت و
دائمى اسلام است و خداوند هرگز اجتماعى را بدون ولى رها نكرده است.
4ـ اولياء الهى كه از طرف
خداوند مقام رهبرى و ولايت را دارند مراتب مختلفى دارند: رهبرى معصوم و مقرب
كامل درگاه الهى است و رهبرى غير معصوم چون مجتهد است .
5ـ گرچه آنها كه منصب ولايت
و سرپرستى و جانشينى پيامبر صلىاللهعليهوآله را براى اهل بيت قبول دارند،
دوستدار اهل بيت هم هستند، ولى از نظر خود ماده قانون، حكم دوستى اهل بيت از
ولايت جدا است، و اين دو قانون متمايز از هم هستند كه هر يك به تنهائى واجب و
لازم است. و البته قانون «محبت» در اسلام به عنوان پشتوانه قانون «ولايت» آمده
است.
ممكن است كسى محبت داشته باشد
ولى ولايت نداشته باشد مانند بسيارى از اهل تسنن كه دوستدار اهل بيت
عليهمالسلام هستند ولى آنها را به حكومت و خلافت قبول ندارند.
و ممكن است كسى ولايت را
بپذيرد ولى در دل و جان خود محبت نداشته باشد مانند كسى كه (در صدر اسلام) از
على عليهالسلام خوشش نيايد و سرپرستى او را به ناچارى و از اين جهت كه خدا
گفته است بپذيرد و در حقيقت تسليم حكومت على بشود ولى هنوز نتوانسته باشد زنگ
دل خود را پاك نموده نسبت به آن سرور محبت داشته باشد.
البته من اكنون چنين شخصى را
به خاطر ندارم ولى مىخواهم بگويم از نظر متن ماده قانون و بحث انتزاعى و
مفهومى اين دو قانون كاملاً از يكديگر جدا هستند.
چنان كه ممكن است كسى محبت
اهل بيت را داشته باشد و مرجعيت علمى و تقليدى اهل بيت را نيز بپذيرد يعنى
بداند كه مسائل شرعى خود را بايد از آنها بگيرد و حداقل آنها را از امثال ابو
حنيفه ومالك و... اعلم بداند ولى در عين حال سنى باشد.
از اين جهت كه رياست و
سرپرستى كلى و اداره امور اجتماع را مربوط به اهل بيت ندانسته به دست خود مردم و دنيا داران
سپرده است.
همچون بسيارى از دانشمندان
عامه كه براى حل مسائل شرعى به حضور اهل بيت مىآمدند و حقيقتا هم اعلميت اهل
بيت را قبول داشتند چون «نوقلى» و «سكونى» و ديگران از قضات و دانشمندان عامه
كه در كتابهاى رجالى ذكر شدهاند، و همچون خود عمرو ابى بكر كه اظهار علاقه به
اهل بيت مىكردند (البته نه به حقيقت) و در مسائل شرعى هم على عليهالسلام را
مقدم مىدانستند و بارها عمر مىگفت خدا كند مسئلهاى پيش نيايد كه على
عليهالسلام آنجا نباشد.
ليكن سرپرستى و رياست و حكومت
اهل بيت عليهمالسلام را قبول نداشتند و تمام سخن اين جاست. وجه امتياز اساسى
شيعه و سنى در همين مسئله اداره اجتماع و رياست مطلقه دين و دنيا و به تعبير
امام هشتم عليهالسلام «نظام الدين والدنيا» مىباشد.
مخالفت بنى اميه و بنى العباس
و بنى مروان هم با اهل بيت بر سرهمين مسئله اساسى است.
6ـ احيانا ديده مىشود افرادى
كه همچون مرحوم طبرسى صاحب مجمع. البيان، مسئله علم امام برايشان حل نشده و
معتقد هستند كه ائمه همه چيز را نمىدانند متهّم به وهابيگرى و منكر ولايت
مىشوند!
سرو صدا مىكنند كه ولايت از
دست رفت!
و من نمىدانم اينها معناى
ولايت را كجا درس خوانده و يا در كدام كتاب مطالعه كردهاند. كدام كتاب لغت،
ولايت را به معناى اعتقاد به علم غيب گرفته است؟
فكر مىكنم اينها ولايت را به
معناى محبت گرفتهاند آن وقت خيال كردهاند كه اگر كسى روى اشتباه معتقد به علم
همه جانبه امام نباشد حتما اصلاً علاقهمند به اهل بيت نيست، و شايد
ولايت را فقط به معناى ولايت باطنى گرفتهاند (كه يكى از فضائل امام است و در
هيچ زمانى شاخص سنى و شيعه بودن نبوده است) و آن وقت فكر كردهاند آن عقيده با
ولايت باطنى منافات دارد.
و من اطمينان دارم يك دست
استعمارى از نوع همان استعمار صدر اسلام، در كار بوده كه بكوشند ولايت، معناى
حقيقى خود را از دست داده به معناى محبت گرفته شود، تا اساسا احتمال رهبرى
درباره ائمه عليهمالسلام نباشد! اين است كه بايد دانست زير عنوان حمله به
سنىها روش آنها ترويج مىشود.
ولايت و محبت دو قانون الهى و
لازم و حتمى است. سرپرستى امامان الهى در مسائل دنيا و آخرت، ولايت است. و محبت
و علاقه به آنها؛ مودت است. آيه «انما وليكم الله و رسوله»... و ادله ديگر
ولايت را اثبات مىكند، آيه: «لا اسئلكم عليه اجرا الا الموّدة فى القربى» و
ادله ديگر محبت را.
آن گاه برخى زبانهاى آزاد
(كه به قول حضرت موسى بن جعفر عليه السلام آزادند نه بنده خدا) فرياد مىزدند:
بشكند اين قلمهاى ضد على عليهالسلام كه ولايت را منكر شدهاند.
و من نمىدانم مگر اينها على
عليهالسلام را جز از راه همين حوزههاى عليمه شناختهاند؟
ديگر مىگفت فلان نويسنده ـ
كه در مسئله علم امام به حوادث نفهميده چيزى نوشته بود ـ كافر است و ملحد و
بنابراين قتلش هم جايز.
و لا اقل به رسالههاى فارسى
مراجع تقليد هم رجوع نكرده بود كه: موجب كفر تنها انكار الوهيت و يا رسالت خاتم
انبياء است. انكار اصل امام كفر هم نمىآورد تا چه رسد به انكار
صفات امام.
بايد همواره يك رهبر بيدار و
مرجع آگاه درميان مردم باشد تا با نفوذ معنوى و ظاهرى خود جلوى اين گونه
انحرافها را بگيرد.
در ملاقاتى كه با يكى از
بزرگترين علماء غرب ايران (107) داشتم به حدى او را از اين سرو صداى
افراطى متأسف ديدم كه مرا تحت تأثير قرار داد.
و من نمىخواهم بگويم:
بحثهاى آن نويسندهاى كه تكفير مىشد صد در صد درست بود، نه هرگز، و حتى
نمىخواهم بگويم در برابر اين اشتباهات و نوشته هائى كه موجب شبهه و شك مىشود
بايد سكوت كرد، نه، بلكه بايد با نوشتههاى محققانه مردم را در جريان گذاشت و
اشتباهات آنها را گوشزد نمود بلكه مىخواهم بگويم به فرض اين كه در اين گونه
بحثها مستحق مجازات باشند. مجازات آنها اين همه سرو صدا و نسبت كفر و الحاد و
وهابيگرى و غيره نيست. هر جرمى كيفرى دارد كه تجاوز از مرز آن كيفر خود جرم
است. و كليه افرادى كه حتى با سكوت خود اين نسبتها را تأييد نمودهاند و در
برابر اين هتكها كه لااقل طبق موازين ظاهرى شرعى فقهى، برخلاف و بدون مجوز
شرعى بود هيچ گونه دفاعى نكردند مسلما در برابر محكمه عدل الهى مسئول خواهند
بود. وهواحكم الحاكمين.
مىدانم عذر آنها اين بود كه
اگر دفاع مىكرديم ما را هم متهم مىكردند.
و به فرض اين سخن را قبول
كنيم و يا عذر صحيح بدانيم، اين را هم مىدانيم كه لا اقل مىتوانستند بگويند
مجازات اين اعتقاد علمى «هر چند اشتباه و غلط» اين نيست.
«بل الانسان على نفسه بصيرة
ولوالقى معاذيره والله من ورائهم محيط.» على عليهالسلام مىفرمايد ملامت بيش
از حد آتش لجاج را شعله ور مىسازد.
گاهى مىگويند آخر دين از طرف
دوست در خطر بود اينجا شدت عمل بيشترى بايد به خرج داد و مىدانيد كه اين
كاملاً نقطه مقابل فرموده قرآن است كه: «اشداء على الكفار رحماء بينهم» (108)
سختگيران بر كفار و مهربانان ميان خودشان....
واگر حرف ضد دين هم بود راه
جلوگيريش اين نبود.
به قول يكى از اساتيد بزرگ ما
(109) (كه سرو صداى زياد در اين مسئله را بدتر مىدانست) عقايد شيخ
احمد احسائى را ابن ابى جمهور نيز دركتاب المجلى (110) داشته است ولى
چون در زمان او جنجال نشد به صورت اعتقاد تازه و فرقه مشخصى پديد نيامد ولى در
زمان شيخ احمد در اثر همين سرو صداها كه خواه ناخواه عدهاى را به طرفدارى او
واداشت به صورت اعتقادى تازه اوج گرفت.
و البته اين مثل با ممثل خيلى
فرق دارد.
ما علم ارادى امام را با جمع
بين روايات و ادله ديگرى كه نوعا جنبه «اشراق» دارد استفاده مىكنيم نه با يك
استدلال فكرى روشن و يا ادله ضرورى كه همچون نماز صبح و ساير فرايض بديهى هر كس
باشد.
تا كسانى چون شيخ طبرسى و
علامه حلى و شيخ مفيد (كه امام زمان براى مرگش گريان شده مرثيه مىخواند) و سيد
مرتضى و محقق حلى و غيره هم بداهت و ضرورت اسلام و شيعه را
نفهميده باشند.
نه نمىخواهم اعتقاد شيخ احمد
را همچون اين بحث بدانم ولى خواستم بگويم كه اگر يك عقيده باطلى هم بوده راه
جلوگيريش اين همه اتهامات ناروا نبوده است.
مرحوم مجلسى كه در انكار
معراج جسمانى آن همه جملات تند مىگويد كه پيش از اين گفتم و يا درباه فلاسفه
مىگويد: (ج 8 ص 328) «كسى كه به كلمات فلاسفه رجوع كند و اصول مطالبشان را فحص
كند دريافت مىكند كه اكثر آنها با شرائع پيامبران تطبيق نمىكند و اگر برخى
اصول شرائع و ضروريات اديان را به زبان مىآورند فقط از ترس تكفير مومنين
مىباشد كه مبادا به جرم كفر كشته شوند. كسى كه اهل انصاف باشد و به كلمات
آنها مراجعه كند. به خوبى مىداند كه روش اينها با اصل شرائع مانند روش مسخره
كنندگان است، اينها اهل دين را مسخره مىكنند!»
در مورد اين بحث پس از ذكر
عقيده مفيد و علامه حلى ـ ج 42 بحار ـ كوچكترين حملهاى نمىكند. البته اين را
هم ناگفته نگذارم همان طور كه پيش از اين گفتم نويسنده محقق هم بايد نفع و ضرر
يك مطلب را (به فرض كه حق باشد) خوب بسنجد كه چه بسا ضرر يك بحث به فرض هم كه
درست باشد، در شرايط خاصى، خيلى بيش از نفع آن است. (111)
درباره شئون ولايت و به خصوص اهل بيت به خواست
خداوند بيش از اين صحبت خواهيم كرد.
ترويج باطل
يكى از مفاهيم ناشناخته مفهوم
ترويج باطل است.
در ذهن بسيارى از مردم
كوچكترين ارتباط با اهل تسنن را ترويج مرام آنها مىشمارند، و بر خلاف روايات
صريح ما كه دستور مىدهد با آنها به خوبى معاشرت كنيد و حتى پشت سرشان نماز
بخوانيد و اقتدا كنيد كه در اصطلاح فقهى تقيه مداراتى ناميده شده است، بسيارى
شيعيان در مدينه كه مىروند در بقيع طورى مىكنند كه شايد مورد رضايت ائمه
عليهمالسلام نباشد.
در روايات ما براى اقتدا
نمودن به آنها ـ در محيط آنها ـ ثواب زيادى ذكر شده است.
امام صادق عليهالسلام
مىفرمايد: كسى كه با آنها در صف اول نماز بخواند همچون كسى است كه پشت سر
پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله نماز خوانده باشد (112) و هم امام
صادق مىفرمايد: از بيمارانشان عيادت كنيد و بر جنازه هايشان حاضر شويد و در
شهادت به نفع و ضررشان نزد قضاة حاضر شويد و در مساجدشان نماز بخوانيد (113)
منتهى بعضى فقها مىگويند بعدا هم نماز خود را
اعاده كنند. نمىخواهم بگويم روش اهل تسنن درست است نه، برخى از آنها هم
رسوائى را به فلك رساندهاند و فى المثل فريد وجدى اعتقاد به حضرت مهدى عليهالسلام را نوعى خرافه جلوه
مىدهد! و بهائيت را ماسك مظلوميت مىزند! و «امين» در كتاب ضحى الاسلام اعتقاد
به حضرت مهدى را نكوهش مىكند و اتهامات زيادى به شيعه مىزند، نويسنده
«الصراع» تهمتها به شيعه مىزند. خطيب در «الخطوط العريضه» تهمتهاى عجيبى به
رهبران شيعه مىزند. «مردوخ» ضمن همين گونه كارها از راه تفسير اولوالامر به آب
و نانى رسيده است.
و ديگران......(114)
ولى به فرموده امام صادق عليهالسلام شما زينت ما
باشيد....
بايد جواب اين اتهامها داده
شود، نوشتههاى ارزشمندى نوشته شود، چنان كه بزرگانى به اين خدمت بزرگ مشغول
بوده و هستند.
نوشتجاتى همچون عبقات و
الغدير و المراجعات و شبهاى پيشاورو «مع الخطيب....و الدعوى الاسلاميه و
الذريعه و...براى ما با ارزش است. ولى كارهاى سبك و بچه گانه برخى عوام و عوام
خاص نما كه خدمتشان فقط بهانه به دست دشمن دادن و جان برادران شيعه كشورهاى
اسلامى سنى نشين را به خطر انداختن است كاملاً برخلاف دستورهاى موكد امام صادق
عليهالسلام مىباشد
به هر حال مفهوم ترويج يكى از
مفاهيم ناشناخته در سطح اجتماع است گاهى مىگويند بگذار اسرائيل بر كشورهاى عرب
مسلط شود، اينها سنى هستند و بدتر از يهود مىباشند و من نمىدانم اين جمله را
كه تنها درباره ناصبىها گفتهاند و آن هم تفسيرى دارد چرا درباره همه سنىها
مىگويند؟! اين حديث را بنگريد تا ببيند چگونه اسلام واژگونه شده است.
پيامبر صلىاللهعليهوآله هنگام وفاتش وصيت فرمود كه: «يهود و نصارى را از
جزيره العرب بيرون كنيد و فرمود خدا را درباره مصريان فراموش نكنيد، آنها به زودى
بر يهود و نصارى مسلط مىشوند و كمك و يارى شما در راه خدا خواهند بود» با اين كه
مىداند كه مصرىها شيعه نيستند، و همانها با يهود درگير هستند.
(115)
بايد بدانيم كه برخى مفاهيم در سطح عرف حكم دارند نه در سطح عقل. فى المثل قانون
«حرمت» اعانت بر گناه كه بسيارى از علما گفتهاند كمك ديگرى در گناه خود يكى از
گناهان است را دقت كنيد در تشخيص موضوع اين حكم كه در چه موارد كمك كردن صدق مىكند
نظريات مختلفى داده شده است.
احيانا با مختصرى تماس با عامه هر چند در سطح مطالعه كتابهاى آنها و يا درس
خواندن نزد آنان و درس گفتن براى آنها باشد شخصى را متهم به ترويج آنها و ياحتى
سنى زدگى مىنمودند.
جالب است كه مرحوم شهاب الدين عاملى كه از علمااخبارىهامىباشد(116)
درباره علامه حلى قدسسره مىگويد: علامه و ديگران - اصولىها ـ از اين گونه...
غفلتها و اشتباهات زياد دارند زيرا با كتابهاى اصولى اهل تسنن انس و تماس دارند
(117) يعنى سنى زده هستند!
و در فوائد المدينه مرحوم محدث امين استر آبادى كه يكى ديگر از بزرگان
اخبارى هاست ذكر شده: در مدينه خواب بودم پيامبر
صلىاللهعليهوآله را در خواب ديدم فرمود برخيز دين مرا از دست اصوليين
نجات ده.!
و به خاطر همين اختلافات حساس
است كه بايد مردم به دنبال مجتهدان آگاه و بيدار بوده در منصب ولايت هم كسى را
انتخاب كنند كه حقيقت پايمال نگردد و خادمين واقعى مظلومانه خائن معرفى نشوند.
به هر حال برخى نظريات در
اعانت بر گناه به حدى افراطى است كه گاهى مىگفتيم لازمه اين نظريه افراطى اين
است كه حرام است نانوا به كسى كه اهل فحشاء است نان بفروشد زيرا به وسيله نانى
كه مىخرد تقويت مىشود و وقتى نيرو پيدا كرد به دنبال فحشاء مىرود و همچنين
گناهان ديگر....
و از طرفى نانوا مىداند كه
بيشتر خريداران يا مراجعه كنندگان افراد عادلى نيستند آن گاه كار مشكل مىشود،
و به قول ما يك «صغرى» و «كبرى» ترتيب مىدهد و مىگويد: بيشتر اينها اهل
معصيت هستند، معصيت نيرو مىخواهد، نيرو به وسيله همين نان پيدا مىشود، و
نتيجه اين كه اين معاملات حرام است و اين دكان هم مركز حرام!!
شك نست كه از ديد عقلى و دقت
در ترتيب علت و معلول و اسباب گناه نيروى گناه به وسيله همين غذائى است كه از
فروشنده مىخرد و شخص گناهكار به كمك همين نيرو گناه مىكند.
و ليكن از نظر افكار عرف
اجتماع هرگز اين فروشنده را از دستياران عمل زناى آن زناكار نمىشمارند ويا
شريك قتل آن قائل و شريك دزد و.... نمىدانند.
و در نيتجه از نظر حقوق
اسلامى و مدنى او را مجرم نمىدانند .
ترويج نيز همين طور است در
سطح افكار اجتماع كه آنها ميزان تشخيص موضوعات حقوقى هستند اين طور نيست كه
هرگونه همرنگى با فرد بد مسلكى را، ترويج از مسلكش بشمارند، وفىالمثل اگر
آنها صبح غذا مىخورند ما حتما نبايد بخوريم كه مبادا ترويج باطل شود.
اگر كسى نوشتهاى علمى را از
انيشتين به زبان ديگرى برگرداند در هيچ اجتماعى او را مروج مذهب يهوديت
نمىشمارند.
و اگر قرآن كريم «چهارماه
حرام» را كه در جاهليت احترام داشته و در آنها متاركه جنگ مىنمودند پذيرفت و
قانون احترام را تثبيت فرمود هرگز نمىتوان گفت قرآن ترويج شرك نموده است.
قرآن كريم از نيكان به اينطور
توصيف مىكند كه: «الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه» كسانى كه گفتهها را گوش
مىدهند و خوبترين آنرا انتخاب و پيروى مىكنند.
و مخصوصا با كلمه جالب
«پيروى» مىفرمايد تا در انجام خوبىها اين تعصبات پيدا نشود كه: اين عمل خوب
است ولى عنوان ثانوى: (پيروى از شخص بد) دارد. پس نبايد انجام داد، يعنى: از
كار خوب آنها پيروى كنيد و خيلى هم خوب است.
از پيامبر
صلىاللهعليهوآله نقل شده به دنبال علم برويد هر چند در چين باشد (118)
كه آن روز كشور غير اسلامى و كفر بود.
و همين معنى از حديث ديگر آن
حضرت استفاده مىشود كه اگر علم به ستاره پروين بسته باشد مردانى از فارس به او
مىرسند (119)
رواياتى هم كه همچون حديث امام باقر عليهالسلام
(120) مىگويد هر چه از اين خانه (اهل بيت) بيرون نيايد باطل است
منظور اين است كه به ديگران اطمينان نبايد كرد زيرا وقتى به منبع وحى
ارتباط نداشته باشند اشتباهاتشان زياد است.
و گرنه روشن است كه افراد
مخالف اهل البيت همه علومشان باطل نبوده است كه حتى اگر مىخوانند 4=2×2، ما
بگوئيم چون از اهل البيت نگرفتهاند باطل باشد.
و ما هم اگر پس از بررسى و
دقت و احتياط چيزى از آنها گرفتيم حتما باطل باشد.
چه بسا آنها هم به واسطه از
اهل بيت گرفتهاند چنان كه برخى جامعه شناسان اساس همه علوم را مرتبط به منابع
وحى مىدانند.
اين مطلب (اطمينان نداشتن) در
تفسير امام حسن عسگرى عليهالسلام از امام صادق عليهالسلام در مسئله تقليد ذكر
شده است:
«وقتى عوام ملت از فقهاء
خودشان فسق روشن و تعصبات شديد و نزاع بر سر متاع و حرام دنيا ديدند و مشاهده
كردند كه فقها با كسى كه مخالف باشند هر طورى هست او را از بين مىبرند هر چند
درستكار باشد و با كسى كه موافق باشند احسانها مىكنند هر چند مستحق اهانت
باشد... اگر عوام ملت از چنين فقها تقليد كنند همانند يهود خواهند بود كه
خداوند مذمتشان فرموده است. ولى آن فقيه و عالمى كه خوددار باشد ودين خود را
حفظ نموده با هوسهاى خود مخالفت ورزيده پيرو دستور خداوند باشد، عوام
مىتوانند از او تقليد كنند كه اين خصوصيات در برخى فقهاء شيعه موجود است نه
همه آنها» (121)
در تقليد اطمينان مىخواهد چون شخص مقلد، خوبى و
بدى فتوى را نمىداند تا بگوئيم: حرف خوب را بگير و
عمل كن، از هر كس كه باشد.
تقليد مربوط به جائى است كه
خود شخص، اهل تشخيص و اجتهاد نبوده و مسائل را مىخواهد از مجتهدى پيروى كند.
پيدا است كه اين مطالب همان
طور كه بر اساس اشكال «ترويج باطل» نيست، به جهت باطل بودن همه گفتار ديگران هم
نيست. منظور اين است كه نبايد اطمينان نمود.
روش اصحاب ائمه و علماء سابق
بر اين بوده كه اگر مطلب درستى را در جائى مىيافتند فورا فرا مىگرفتند.
علماء قديم از دانشمندان
مخالف مسلكشان استفاده مىكردند و از عنوان شاگردى آنها هم ناراحت نبودند وحتى
اجازه نقل حديث ـ به سند رواياتى آنان ـ از آنها مىگرفتند.
كيست كه مقام مرحوم صدوق (كه
على المعروف به دعاء حضرت ولى عصر ارواحنا فداه متولد شده است) انكار كند؟
بسيارى از اساتيد روايتى صدوق از علماء اهل تسنن بودهاند. (122)
شيخ طوسى قدسسره بزرگترين دانشمند شيعه در عصر
خود (و چندين قرن پس از خود) كه اكنون هم عنوان «شيخ الطائفه» را براى خود حفظ
كرده است، از ابوالحسن بن سوار مغربى سنى استفاده كرده است.
وهم از ابوعلى بن شاذان
دانشمند كلامى سنى.
و هم از ابو منصور سكرى كه
صاحب رياض او را سنى يا شيعه زيدى مذهبى دانسته است.
و هم از ابوالقاسم تنوخى كه
علامه حلى اوراسنى دانسته است.
وهم از شخصى به نام محمد بن
سنان (123) (غير از محمد بن سنان معروف اينها همه جزو اساتيد شيخ
بودهاند.
سيد مرتضى استاد شيخ طوسى كه
لقب علم الهدى گرفته است بزرگترين اساتيدش دو نفرند يكى شيخ مفيد كه از
بزرگترين علماء شيعه است ديگرى ابوعبدالله مرزبانى كه از بزرگترين علماء معتزله
اهل تسنن بوده است و به خصوص دركتاب «امالى» (124) خود از اين استاد
زياد ياد مىكند و يكى از داستانهاى جالب امالى كه هم اكنون در ذهنم جولان
دارد داستان عامر و ربيع و نعمان بن منذر را كه در كتابهاى ادبى مذكور است به
روايت از همين استاد نقل مىكند.
اين روش علماء ما بود كه در
نتيجه آنها هم نزديك مىشدند و از علماء ما كه به درياى علوم اهل بيت
عليهمالسلام ارتباط داشتند استفاده مىكردند واجازه روايتى مىگرفتند.
هنوز هم در ميان علماء شيعه
هستند كسانى كه از علماء تسنن اجازه روايتى دارند و متقابلاً اجازه هم
دادهاند.
قرن هاست كتاب الفيه ابن مالك
و شرحش از «سيوطى» در حوزههاى شيعه تدريس مىشود و اصلاً تصور نمىشود كه اين
ترويج مسلك سنّىگرى است. چنان كه اهل تسنن هم شرح رضى قدسسره را تدريس
مىكنند. كتاب مغنى ابن هشام نيز همين طور، و ساير كتابها كه برعايت اختصار از
نام و خصوصيات آنها خوددارى مىكنم. البته بسيارى از اهل تسنن نيز تعصبات
ناروائى دارند و مثلاً در كتابخانه هايشان كتابهاى شيعه را در دسترس دانشجويان
نمىگذراند و يا شيخ جديد جامعه مدينه شاگردانش را ضد شيعه بار
مىآورد و يا فلان نويسنده در پاكستان (با تعصبات ناآگاهانه) از مسير اين
اختلاف به استعمار خدمت مىكند.
مىدانم ممكن است تصور شود
اگر اينها ترويج باطل نيست پس ترويج باطل كجاست؟ ولى پاسخ خيلى روشن است.
ترويج باطل آن جاست كه صريحا
مسلك باطلى را حق اعلام دارد ويا بگويد آن مسلك عالمانه است. و مسلك حق را جهل
بنامد و يا دانشمندان آنها را اينطور تعريف كند كه از هر نظر (حتى از نظر
اعتقادى) افكار بلند و صحيحى دارند و يا كتابهاى مسلكى آنها را بدون اظهار
نظر به هر زبانى منتشر كند. ولى آيا اگر نوشتهاى از آنها نشر شود و مطالب
خلافش تذكر داده شود و رد شود اين هم ترويج است؟ كه عدهاى مىگفتند چرا كتاب
العدالة الاجتماعية سيد قطب را در چهل و اندى سال پيش ترجمه كردهايد و كتاب
نحوالدستور ابوالاعلى مواردى را آرى گاهى از كوچكترين عمل شخص سوء استفاده شده
و موقعيت زمانى و مكانى و اوضاع واحوال طورى است كه به نفع دشمن بهره بردارى
مىشود در چنان شرايطى بايد در اعمال معمولى هم محتاط بود.
شيندهام (راست يا و دروغ
نمىدانم) كه مرحوم سيد ابوالحسن اصفهانى را در عراق اغفال نموده در جلسهاى
وارد كردند و خواستند عكس بگيرند و بدان وسيله از روشى كه مورد علاقه سيد نبود
ترويج نمايند.
آن مرحوم همين كه متوجه جريان
شد سر خود را طورى پائين انداخته و پيچيده كه در عكس شناخته نشود. و شنيدم كه
به عنوان مرتب كردن آتش قليان قطعه زغال سوزانى را روى سرش انداختند تا مجبور شود سربردارد ولى او همچنان عمامه از سر
برداشته با همان حالت اصلاح نموده بسر گذارد.
فرار رهبانان مسيحى از شهرها
و عزلت در صومعههاى بيابان به همين نكته بود كه چون قدرت ستيز نداشتند
نخواستند باسكوت خود بر كار سلاطين، صحه بگذارند. ابن مسعود مىگويد پشت سر
پيامبر صلىاللهعليهوآله بر الاغى سوار بودم فرمود: مىدانى چرا بنى اسرائيل
رهبانيت را پيش گرفتند؟ گفتم: خدا و پيامبرش بهتر مىدانند.
فرمود: ستمگران و حكام جابرى
پس از عيسى پيدا شدند كه گناه مىكردند و منحرف بودند، مؤمنين با آنها پيكار
كردند و سه مرتبه شكست خوردند و جز اندكى باقى نماندند. با خود گفتند اگر با
همين روش مخالفت در ميان اينها بمانيم ما را مىكشند و كسى نمىماند كه تبليغ
دين كند پس بيائيد در گوشه و كنار پراكنده شويم تا پيامبر پبس از عيسى كه به ما
وعده داده شده است ظاهر شود. (125)
و بنابراين منظور از حديث «لارهبانية فى الاسلام»
(126) اين است كه لازم نيست شما در اين موارد خود را به زحمت افكنده و
بيابان نشين شويد، بلكه نبايد هم، در همان اجتماع خود بايد بمانيد ولى ترويج
باطل نكنيد و حالت انزوا در اجتماع داشته باشيد يعنى قهر با مخالفين، ولى در
داخل اجتماع باشيد و البته اين خود يكى از مسائل سياسى اسلام است.
به هر حال در چنين شرايطى نه
تنها در قلم و زبان ودرس و مانند آن بلكه در كوچكترين اعمال خود بايد مراقب بود
و در اين زمينه در روايات «تقيه» نكات جالبى هست كه براى اهل سياسيت مطالعهاش
مفيد است.
در قرآن هم دستور ميدهد اگر
عدهاى امور الهى را به مسخره گرفتند به عنوان اعتراض از جابر خيز و از ميانشان
برو.
زهد منفى
در زمان ما روشن شده است كه
استفادهاى كه استعمار از افراد متدين ساده لوح مىكند به مراتب بيشتر از
استفادهاى است كه از افراد بىدين مىكند.
چون متدين هستند وجهه بهترى
در ميان مردم دارند و چون ساده هستند چه بسا كارهاى مهمى را كه در حقيقت به
زيان ديانت است به عنوان يك فريضه مذهبى با اعتقاد كامل و جزم قاطع ترويج
مىكنند.
البته همه افراد اشتباهاتى
دارند ليكن اشتباه اين دسته بيشتر و زيان بارتر است. زيان اينها به اندازه يك
دشمن آگاه و دانشمند و باخبر از رموز حمله و هجوم است.
و اين است سرّ فرموده پيامبر:
«قصم ظهرى رجلان عالم متهتك و جاهل متنسك» در اين حديث پيامبر اكرم
صلىاللهعليهوآله فهمانده است كه ضرر نادان، از راه اشتباه كارى موضوعى و
عدم درك مصاديق و موارد است. نفرمود: نادان علاقهمند به دين، بلكه: نادان عابد
پيشه! عبادت را مىشناسد و انجام مىدهد و در عين حال نادان است يعنى جاى هر
كارى را نمىداند. نمىفهمد كجا مورد نماز جماعت است و كجا جاى انفاق، كجا جاى
سكوت است و كجا جاى قيام.
گاهى قيام را تحت عنوان
«سياست است و نبايد دخالت كرد» مىگويد و گاهى سكوت لازم را تحت عناوينى از
قبيل بهانه «به شيعه حمله شده و ولايت در خطر است و مانند آن،» مىشكند و درهر
دو حال زيانى بزرگ وارد مىسازد.
مىدانيد كه يكى از علائم
ايمان شخص، انگشتر به دست راست داشتن اسد و اين معنى در روايات مكررى آمده است.
منظور چه بوده است؟
در داستان «حكميت»« كه پس از
حادثه صفين به وجود آمد ابوموسى اشعرى كه به زور بعضى مقدسين نادان و نيز به
فشار «اشعث» استعمارزده بر على عليهالسلام تحميل شده بود گول عمرو عاص، حكم
معاويه ـ را خورده انگشتر را از دست راست در آورده گفت همان طور كه اين انگشتر
را از دست بيرون آوردم على عليهالسلام را از خلافت عزل كردم به اين اميد كه
عمر و عاص هم انگشتر را از دست چپ بيرون اورده معاويه را خلع كند و امر حكومت
را به شوراى عمومى مسلمانان واگذاردند.
ولى عمرو عاص انگشتر را به
دست چپ، نموده گفت مردم ديديد كه ابو موسى على عليهالسلام را از خلافت عزل نود
منهم معاويه را همچون اين انگشتر كه به دست چپ نمودم به حكومت نصب نمودم... و
از منبر پايين آمد.
كار ابوموسى وعمرو عاص به حدى
در ميان مردم اثر گذارد كه انگشتر به دست راست بودن يكى از علائم ايمان به حساب
آمد. يعنى ما هنوز انگشتر را به دست راست داريم و على عليهالسلام را خليفه
مىدانيم.
چرا اين قدر اثر گذارى؟ ابو
موسى كه گوشه نشينى و بى حالى را انتخاب مىنمود (و شايد روى همين حالت روانى
در مقدمه جنگ جمل نيز به على عليهالسلام خيانت نمود) در ذهن مردم به تقوى و
ديانت معروف شده بود و اين هم از آن جهت كه برخى مردم گوشه نشينى و
بى كارى و نفهمى را تقوى و ديانت مىنامند و
البته اين از بزرگترين صدمات اسلام بوده كه به وسيله دستهاى مرموز استعمار به
همراهى حب و جاه و خوشگذرانى برخى افراد داخلى به وجود آمده است.
قيافه ديانت ما بانه ابو موسى
با اضافه نفهمى او كه به قول يكى از شعراى معاصرش «لم يدرما ضرب اسداس و اخماس»
(حاصل ضرب 5 و 6 را نمىدانست) اين مشكل را به وجود آورد. عوام مردم به خصوص در
محيطهاى عقب افتاده نمىتوانند فرق قدس وعقل را بفهمند. و بر خلاف تصريح مكرر
ائمه عليهمالسلام هر تقدسى را دين و عقل كاملى هم به حساب مىآورند.
حتى سكوت عبدالله بن عمر كه
شخصى شهوتران بود ولى درميان مردم به پيروى از منطق نفاق، قيافه ديانت و عبادت
داشت براى على بن ابيطالب عليهالسلام نوعى كارشكنى بود.
حارث بن حوط نزد آن حضرت آمده
گفت فكر مىكنى من اصحاب جمل را گمراه مىپندارم؟ حضرت فرمود حارث تو به زير
پاى خود نگريستى و بالاى سرت را نديدى و به اين جهت سرگردان شدى! تو حق را
نشناختى تا اهل حق را بشناسى و باطل را نشناختى تا پيروش را بدانى. حارث گفت من
نيز با سعد بن مالك و عبدالله بن عمر گوشه نشينى را انتخاب مىكنم!
حضرت فرمود سعد و عبدالله بن
عمر حقيقتى را يارى نكردند و باطلى را مخذول نكردند (127)
عثمان كه كشته شد سعد بن ابى وقاص چند گوسفند
خريده به گوشهاى از بيابان رفت و با همان گوسفندان زندگانى نمود، و عبدالله
بن عمر ابتدا با على عليهالسلام بيعت كرد ولى
بعدا به نزد خواهرش «حفصه» عيال پيامبر صلىاللهعليهوآله شتافت و در جنگ جمل
حاضر نشد و گفت عبادت مرا ناتوان ساخته نمىتوانم در جنگ حاضر شوم نه با على
عليهالسلام و نه با دشمنانش (128)
و همين عبدالله عمر در زمان حكومت حجاج بر مكه،
شبانه به نزد حجاج شتافته گفت بنا به فرموده پيامبر كه «من مات و لم يعرف امام
زمانه مات ميتة الجاهليتة» (129) دستت را جلو آر تا با تو به عنوان
نماينده عبدالملك بيعت كنم كه تو نائب او هستى! حجاج پايش را دراز كرده گفت با
پايم بيعت كن كه دستم مشغول است عبدالله گفت گويا مسخرهام مىكنى! حجاح گفت
احمق تو با على عليهالسلام بيعت نكردى و با من چنين مىگوئى! تو فقط از ترس
اين كه همچون عبدالله بن زبير بدارت بياويزم به پناه آمدهاى و معلوم شد كه آن
قيافه زاهدانه و ترك دنيا جز روپوشى براى شانه خالى كردن از زير بار وظيفه
نبوده و خاصيتى جز سرگردانى ملت نداشته است.
اين است كه على عليهالسلام
در ضمن دعاى خود چنين مىگويد.
«اللهم انى اعوذبك من ان تحسن
فى لا معة العيون علانيتى و تقبّح فيما ابطن لك سريرتى، محافظا على رئاء الناس
من نفسى بجميع ما انت مطلع عليه منّى فابدى للناس حسن ظاهرى، واقصى اليك بسوء
عملى، تقربا الى عبادك و تباعدا من مرضاتك» (130) خداوندا از اين به
بعد به تو پناه مىبرم كه در چشم مردم ظاهرم را خوب جلوه بدهى، در حالى كه در
باطنم صفات بدى را پنهان كنم، كه براى خود نمائى و ريا آن چه را كه تو با خبرى
براى مردم خوب جلوه دهم، حسن ظاهرم را به مردم نشان دهم و اعمال بدم را به سوى تو بفرستم به
بندگانت نزديك شوم واز رضاى تو دور شوم.
به هر حال همواره عدهاى
فهميده ولى ترسو يا سودجو حقيقت را زير پا گذاردهاند و عدهاى هم متدين ولى
نفهم و داراى مغزى متحجر و تكان نخورده كه با قيافهاى زاهدانه خود مردم را به
سوى دين خود مىكشند و به مردم مىفمانند كه دين واقعى خداوند نيز همين است.
در حديثى از پيامبر
صلىاللهعليهوآله نقل شده است كه ما اين را انفاق مىدانيم كه كسى خشوع
ظاهرش بيش از خشوع دلش باشد: «ما زاد من خشوع الجسد على مافى القلب فهو عندنا
نفاق»
و راستى زيانش بسيار است كه
ظاهرى باشد طعنه زننده بر اولياء و باطنى خبيثتر از هر ستمگرى، و يا ظاهرى
مدرس اولوالالباب و باطنى بى خبرتر از هر پيره زال خانه نشينى.
قبلاً
تنها اين مسئله ـ كفر و ايمان
ـ نيست كه براى مردم به طور صريح روشن نشده است، ولى اين هم يكى از مسائل
بسيارى است كه حدود وجهات مختلفش براى مردم كاملاً مشخص نشده و در نتيجه حوادثى
را به بار آورده است.
از طرفى ديگر به هر دستاويزى
تكفير مىكنند و از اين سر آبروها بر باد مىرود و نيروها تلف مىشود و گروهها
به جان هم مىافتند. و در وسط راه هدف را گم مىكنند.
و از طرفى تصور شده است كه
اين مسائل عقيدتى تنها ضامن سعادت انسان است و نيازى به عمل صالح نيست ودر
نتيجه تصوف اخلاقى جلو آمده ودر صحنه عمل و محيط بندگى باتكاء داشتن عقيده،
مرتكب هر جنايتى مىشوند مسئله دوم بايد در نوشتهاى جداگانه مورد بررسى قرار
گيرد تا معلوم شود كه سعادت دو ركن دارد و بدون آن دو تحصيل سعادت امكان ندارد:
1ـ ايمان وعقيده 2ـ اعمال شايسته.
و لازمه ايمان صحيح عمل خوب
است و گرنه، نه سعادت، بلكه زيان و خسران است كه «والعصران الانسان لفى خسر
الاالذين آمنوا وعملو الصالحات تواصوا بالحق و تواصوابالصبر» = قسم به زمان ـ
(كه اندازه حركت است) يا فشار (كه عامل حركت است) يا عصاره جهان ماده (يعنى
انسان كامل كه نتيجه حركت است ) كه همه انسانها در زيانند مگر آنها كه ايمان داشته و كارهاى صالح
كنند وديگران را به حقيقت و صبر در راه حقيقت سفارش كنند اصحاب پيامبر در هر
برخوردى هنگام خداحافظى اين سوره را براى هم مىخواندند، تا برنامه كار فراموش
نشود.
در اين نوشته فقط مسئله اول
مورد توجه است: چه خصوصياتى در عقيده اسلامى لازم است كه بدون آن شخص، مسلمان
نمىشود، و چه خصوصياتى فضيلت است نه ركن كه با ندانستن و با انكار اشتباهى آن
شخص، كافر نمىشود.
و بايد اين مسئله در سطح عموم
براى همه و همه روشن شود. تا بى جهت مردم به جان يكديگر نتيفتند و يكديگر را
كافرنشمارند.
ضمنا برخى مسائل ديگر هم مورد
بررسى قرار گرفته است كه احيانا دستاويز حمله وطرد افراد روشن از طرف افرادى كه
اگر خالص باشند لااقل ناآگاه و بى اطلاعند مانند مفهوم تسنن و تشيع و ترويج
باطل، انقطاع الى الله و فنا و فساد فى الارض، ولايت و غيره.
يادداشت هائى بوده است كه در
چندين سال پيش در ارتباط با مسائل رهبرى اسلامى جمع شده بود كه اينك به طور
مستقل در دسترس شما قرار مىگيرد.
شايد بعدا مسائل ديگرى نيز از
آن سرى بحثها تقديم شود. اميد است مفيد بوده باشد.
قم ـ حوزه علميه
محمد على گرامى
شعبان 1397 ه ق