مردم شناسى فرهنگى

مهدى زند وكيلى

- ۵ -


5 ـ لغـات تـركـى : بـه سـبـب تسلط سلسله هاى ترك (غزنويان ، سلجوقيان ، خوارزمشاهيان و ايـلك خـانـيـان ) و اسـتـقـرار سـپـاهيان ترك در شهرها و روستاهاى ايران و ممالك همجوار، تعداد قـابـل تـوجـهـى از لغـات تـركى وارد زبان فارسى شده اند كه از آن جمله است : اتا، اتابيك (اتـابـك )، بـلدرچـيـن ، بـيـگـم ، چـارق ، خـاتـون ، خـاقـان ، خـان ، سـنـجـاق ، قراول ، يونجه و...
6 ـ لغـات مـغـولى : بـه سـبب استيلاى مغولان بر ايران (از قرن هفتم به بعد)تعدادى از لغات مـغـولى وارد فـارسـى شـده كـه از آن جـمـله اسـت : آقـا، اردو، الاغ ، ايل ، ايلخان ، ايلچى ، بالش ، تومان ، چريك ، قورچى ، كنگاش ، نوكر و....
7 ـ لغـات اروپـايـى : از عـهـد صـفـويـه به مناسبت رفت و آمد سفيران و بازرگانان كشورهاى خـارجـى بـه ايـران و بـر عكس ، به تدريج بعضى لغت ها از زبان هاى بيگانه وارد فارسى شـد. در عـهـد قـاجـاريـه نـيـز بـه مـنـاسـبـت اعـزام سـفـيـران بـه كشورهاى اروپايى و تاءسيس سـفـارتـخـانـه هـا و كنسولگرى هاى آن ها در تهران و شهرهاى ديگر، و به ويژه پس از اعزام مـحـصـلان بـه اروپـا(در زمـان نـاصـر الديـن شـاه ) گـروه قـابـل تـوجـهـى از لغت هاى غربى به زبان فارسى نفوذ كرد. البته پس از مشروطيت و ايجاد روابـط مـسـتـقـيم بين ايران وكشورهاى غربى ، هجوم لغت هاى اروپايى و آمريكايى محسوس تر شد. از ميان زبان هاى اروپايى نيز بيش از همه لغات فرانسوى وارد فارسى شده است .
نـمونه اى از لغات فرانسوى : آدرس ، آژان ، اتومبيل ، ارگ ، بانك ، بليط، پارتى ، پارك ، پارلمان ، پانسيون ، پليس ، پيانو، ترور، تأ تر، تريبون ، تلفن ، تلگراف ، دموكراسى ، ديـپـلم ، ديـپـلمـات ، ديـپـلمـه ، ديـكـتـه ، راديكال ، رفورم ، رمان ، ژاندارم ، سالن ، سانسور، سـنـديـكـا، سـوپ ، سـوسـيـاليـسـم ، كـمـد، كـمـونـيـسـت ، كـمـيـتـه ، سـيـكـل ، سـيـفـون ، فـئودال ، كابينه ، كلاس ، كنسول ، كنفرانس ، گاز، لامپ ، ليموناد، مارش ، ماشين ، مبل ، مد، مرسى ، موزيك و نمره .
نـمـونـه اى از لغـات انـگـليـسـى : اسـتـوپ ، اوت ، بـطـرى ، بـسـكـتـبـال ، بـك ، تـايـم ، سـانـدويـچ ، فـوتـبـال ، فـول ، كـتـرى ، كوكتل ، گيلاس ، گل ، گلر، واگن ، واليبال ، هافبك .
نـمـونـه اى از لغـات روسـى : اسـتـكـان ، اسـكـنـاس ، بـلشـويـم ، چـرتـكـه ، درشـكـه ، روبل ، سماور، كالسكه ، منات .(40)
گـفـتـنى است با اين كه لغت هاى زيادى وارد ادبيات و زبان فارسى شده اما خوشبختانه زبان فـارسـى هويت خود را از دست نداده و به راه خود ادامه داده است در حالى كه بسيارى از زبان ها بـه خـاطر سلطه زبان هاى ديگر، هويت خود را از دست داده و ساقط شده اند. حقيقت ديگر اين كه متقابلاً زبان هاى اروپايى مثل آلمانى و فرانسوى نيز از زبان و ادبيات فارسى و عربى تأ ثير پذيرفته اند. بنابراين ، مبادلات الفاظ و كلمه ها كه عنصر فرهنگى محسوب مى شوند، مـيان فرهنگ ها متداول بوده است . آنچه در دانش مردم شناسى فرهنگى بايد مورد بررسى قرار گـيـرد ايـن است كه رابطه بين بكار گرفتن كلمات در جوامع با فكر و انديشه آنان سازگار اسـت و بـه هـمـيـن جـهـت از طـريـق الفـاظ و كـلمـات رايـج و مـتـداول مـى توان به افكار و انديشه هاى هر جامعه دسترسى پيدا كرد. زيرا فردى كه در يك جامعه متولد مى شود، داراى زبان همان جامعه است و به عبارت ديگر، اين جامعه است كه زبان را بـه فـرد و افـراد مـى آمـوزد و از تـحـليـل زبـان ملت ها مى توان به برخى از حالات روحى و فـكـرى آنـان دسـتـرسـى پـيـدا كـرد. نـكته ديگرى كه در مردم شناسى حائز اهميت است ، شناخت اصـل و تغييراتى است كه در بستر زمان در زبان به وجود مى آيد مانند تحولى كه در برخى الفـاظ روى مـى دهـد و مـعـنـاى آن بـه مـعـانـى ديـگـر تـبـديـل مـى شـود و يـا كـلمـاتـى كـه استعمال آن ها متروك شده و كلماتى متناسب با شرايط جديد به وجود مى آيند. از ديگر نكته هاى عـلم مـردم شـنـاسـى ايـن اسـت كـه زبـانـى كـه در مـنـطـقـه اى مـتـداول اسـت مـمـكن است شعبه اى از زبان اصلى باشد كه به آن (لهجه ) اطلاق مى شود. به عـنـوان مـثـال در ايـران ، زبـان فـارسـى مـتـداول و رايـج اسـت ، و لهـجـه هاى آن لُرى ، كردى و اصفهانى و... است ، كه شعبه اى از زبان فارسى محسوب مى شوند و در برخى از مناطق ايران به كار گرفته مى شوند. بنابراين ، زبان يكى از ويژگى هاى ملت ها به شمار مى رود كه در انتقال فرهنگ جامعه به نسل هاى آينده و ساير كشورها نقش اساسى دارد.
مـسـأ له ديگرى كه بايد مورد مطالعه و تحقيق مردم شناسى فرهنگى قرار گيرد، نوع پوشش بدن ، جنس پارچه و اشكال و نقوشى است كه براى لباس مردان ، زنان ، جوانان ، نوجوانان و كـودكـان در مـيـان تـمام ملت ها در نظر گرفته شده و معرّف فرهنگ آنان است . پوشيدن لباس بـه مـنـظـور جـلوگيرى از سرما و گرما و پوشش اندام است ولى بايد دانست كه انتخاب نوع ، رنگ ، نقوش روى پارچه ها و تزيين لباس ها، معرّف شخصيت و منزلت اجتماعى انسان هايى است كـه در قشرها، گروه ها و طبقات اجتماعى قرار دارند و از اين طريق مى خواهند خود را در جامعه از ديـگـران مـشـخـص و مـمـتـاز جـلوه دهـنـد. البـتـه نـقـش ‍ ديـن ، مـحـيـط طـبـيـعـى ، آب و هـوا و عـامـل جـغـرافـيـايـى از قـبـيـل زنـدگـى در كـوهـسـتـان ، كـنـار رودخـانـه هـا، جـنـگـل هـا و كـويـر و عـوامـلى چـون نـوع كـار و اقـتـصـاد و ايـام و فـصـول خـاص و جـشـن هـا و سـوگـوارى هـا را، در نـوع ، رنـگ و شـكـل لباس نمى توان ناديده گرفت و انكار نمود، بلكه بايد تمام آنچه كه بيان شد، مورد بـررسـى قرار گيرند. بنابراين ، مردم شناس با شناخت فرهنگ ها مى تواند از نوع لباس و پوشش ملت ها به اعتقادات و ارزش هاى پذيرفته شده هر جامعه پى ببرد و آن ها را طبقه بندى كند. به عنوان مثال وقتى يك مردم شناس ، زنى را مشاهده مى كند كه با پارچه تمام اندام خود را پـوشـانـده ، از ايـن طـريـق مـى فـهمد كه اين زن مسلمان است و حجاب براى او يك ارزش اسلامى محسوب مى شود.

5 ـ دين الهى و دين بشرى
تـرديدى نيست كه پديده دين الهى از پديده جادو و جادو گرى كاملاً جدا و متمايز است ، واين دو بـا يـكـديـگر تعارض اصولى و بنيادى دارند و هيچ وجه مشتركى بين آن ها وجود ندارد. امّا دين هاى بشرى به جادوگرى روى مى آورند در حال حاضر دين الهى و دين بشرى و اسطوره اى در تـمـام جـوامـع و در مـيـان تـمـام مـلت هـا وجـوددارد؛ ولى پـديـده جـادو و جـادوگـرى كـامـلاً زوال يـافـتـه و تـنـهـا بـه طـور خـيـلى مـحـدود، بـرخـى افـراد خـرافـى و جـاهـل از آن اسـتـفاده مى كنند. در اين قسمت از كتاب دو مقوله دين و جادو بررسى خواهند شد. ابتدا ديـن را از جـوامـع ابـتـدايـى تـا كـنـون مـورد تـحـليـل قـرار مـى دهـيـم ، سـپـس بـه تحليل پديده جادو و جادوگرى در جوامع بشرى مى پردازيم :
الف ـ بررسى و تحليل پديده دين و ابعاد گوناگون آن :
1 ـ تعريف دين : در اين باره مى توان سه ديدگاه مردم شناسان ، جامعه شناسان و دين شناسان را مـطرح كرد. ساموئيل كينگ ، تيلش و تعدادى ديگر مى گويند: دين ، مطلق روش زندگى و يا يـك نـوع جـهـان بـيـنـى و تـفـسـيـر و بـرداشـت از جـهـان بـه اضـافـه عـمـل اسـت . در ايـن تـعـريـف ، ديـن داراى مـفـهـوم وسـيـعـى اسـت كـه شامل دين الهى و توحيدى اسلام و دين بشرى و اسطوره اى هند و بودا و مكاتب فلسفى و اجتماعى مانند ماركسيسم و اگزيستانسياليسم مى شود.
كـانـت ، مـاكـس مولر، ميشل ماير و عده ديگرى اظهار مى دارند كه دين آن چيزى است كه در آن اعتقاد بـه خـدا لحاظ شده باشد؛ زيرا آن روح مشترك تمام اديان است .(41) در اين نگرش ، دين شامل دين الهى و توحيدى و بشرى و مكاتب فلسفى مى شود.
دين شناسان مى گويند: دين واقعيت و حقيقتى الهى است كه به دو بخش نظرى اعتقاد وايمان به خـداونـد يـكـتـا و نـبوت و معاد و بخش عملى ، كه در برگيرنده كليه احكام و دستورات فردى و اجـتـمـاعـى است ، تقسيم مى شود، كه خداوند براى رفع نياز فطرى و اجتماعى و تأ مين سعادت دنـيـاو آخـرت انـسـان آن را بـه وسـيـله پـيـامـبـران در هـر دوره از تـاريـخ ارسـال فـرمـوده اسـت . در ايـن تعريف ، دين شامل دين الهى و توحيدى مى شود و اديان بشرى و اسـطوره اى را در بر نمى گيرد. مردم شناسان و جامعه شناسان تا كنون تنها پديده دين را از جـوامـع ابـتـدايـى ريـشـه يـابـى و كـاركـرد آن را بـيـان كـرده انـد و بـه حـق و بـاطـل ، خوب و بد، الهى و بشرى ، توحيدى و شرك بودن آن كارى ندارند و اين يكى از نقاط ضعف تحقيق و پژوهش آنان به شمار مى رود.
2 ـ منشأ دين : تمام مورخان ، جامعه شناسان و مردم شناسان معتقدند كه دين از آغاز پيدايش انسان هـمـواره هـمـراه او بـوده و در تـمـام نـظـام هـاى سـيـاسـى و مـراحل تاريخى وجود داشته و دارد؛ امّا آنچه مورد اختلاف است ، منشأ پيدايش دين است كه آيا منشأ آن الهـى و يـا اجـتـمـاعـى اسـت . گـروهـى مـنـشـأ ديـن راتـرس ، جهل ، توتم و نظام طبقاتى مى دانند و تعدادى منشأ دين را الهى و فطرى قلمداد مى كنند. طبيعى اسـت كـه مـنـشـأ ديـن حـق ، الهـى و مـنشأ دين بشرى و اسطوره اى ، جامعه مى باشد، كه مى توان تـئورى هـاى بـسـيـارى را در ايـن بـاره مـطـرح كرد. بنابراين ، اگر اديان را از يكديگر جدا و تفكيك كنيم ، به خوبى مى توانيم به منشأ آنها پى ببريم و تئورى هاى مطرح شده را عمومى و كـلى نـدانيم و آن ها را شامل اديان بشرى بدانيم و منشاء دين حق را الهى و فطرى بيان كنيم ، پـس تـئورى هـاى صـحـيـح پـيـرامـون مـنـشـأ ديـن الهـى ، جهل ، ترس ، توتم و نظام طبقاتى نيست بلكه منشأ آن فطرى است . فطرت يك نوع گرايش ، تـمـايل و نياز درونى است كه منشأ و ريشه آن در نهاد هر انسانى است و او را به سوى شناخت و پرستش سوق مى دهد.
حـال بـايـد ديـد كـه چـگونه مى توان پديده فطرت را اثبات كرد؟ فطرت را مى توان با دو دليل عينى اثبات كرد كه يكى دوام و ديگرى تكرار است . دوام يعنى در برابر تمام پديده هاى مـعـارض خـود مـقـاومت كرده و با آن ها درگير شده ولى از صحنه رقابت و نبرد حذف نشده است . دليـل تـكـرار بـه ايـن معنا است كه دين از جوامع ابتدايى تاكنون استمرار داشته و جامعه اى را بـدون ديـن نـداشـتـه و نـداريـم ، چـه در نـظـام هـاى سـيـاسـى مـبـتـنـى بـر ديـكـتـاتـورى مـثـل امـپـراتـورى ، فـئودالى و پـادشـاهـى و چـه بـه صـورت دمـوكـراسـى مـثـل جـمـهـورى ؛ در تـمـام ايـن نـظـام هـا ديـن وجـود داشـتـه اسـت . هـمـچـنـيـن در تـمـام مـراحـل تاريخى از جامعه اوليه تا مرحله برده دارى ، فئودالى ، سرمايه دارى با اشكالى كه دارد، دين در صحنه حضور داشته است و ما از نظر تاريخى مرحله اى را سراغ نداريم كه به آن مـرحـله بـى ديـنـى گـفـتـه شـده بـاشـد. پـس ديـن در تـمـام جـوامـع و در تـمـام مـراحـل تـاريـخـى وجود داشته و اين واقعيت ، فطرى بودن دين را اثبات مى كند. گفتنى است كه بـعـد از رنـسـانـس بـه دليل رفتار نادرست روحانيون مسيحى در قرون وسطى ، جريان اصلاح ورفـُرم ديـنـى تـوسـط رهـبـران ديـن و روشـنـفـكـران ديـنـى در اروپـا شكل گرفت و مذهب پروتستان به وجود آمد و به تدريج دين از سياست جدا شد، نه اين كه دين مـحـو و نـابـود شـد، و ايـن جـريـان هـيـچ گـونـه خـدشـه اى بـه اصـل ديـن وارد نـمـى كـنـد؛ زيرا ايمان و اعتقاد دينى درميان مردم برقرار است و برخى از نهادها مـانـنـد نـهـاد خـانـواده در غـرب هـنـوز ديـنـى انـد و بـر اسـاس احـكـام ديـنـى شكل مى گيرند و استمرار مى يابند. پس دانسته شد، دين الهى نهاد نيست بلكه فرانهادى است و مـراكـز ديـنـى مـثـل كـليسا و مسجد و امور خيريه نهاد هستند ولى اديان اسطوره اى مانند بودا و هندو، چون منشأ الهى ندارند، نهاد اجتماعى هستند.
3 ـ آيادين نهادى اجتماعى ، يا حقيقتى فرانهادى است ؟
مـردم شـنـاسـان و جـامـعـه شـنـاسـان ، ديـن را يـك نـهـاد اجـتـمـاعـى مـثـل سـاير نهادها از قبيل نهاد خانواده ، نهاد حكومت و نهاد اقتصاد مى دانند. در حالى كه حقيقت اين است كه دين بسيار فراتر و بالاتر از يك نهاد اجتماعى است .
بـراى اثـبـات ايـن حـقـيقت كه آيا دين يك نهاداجتماعى است ياخير، لازم و ضرورى است كه نهاد و ابـعـاد گـونـاگـون آن مـورد بـررسـى و تـجـزيـه و تحليل قرار گيرد.
نهاد چيست ؟ نهاد اجتماعى ترجمه كلمه انگليسى (Institution Social) است كه در مواردى آن را به مؤ سسه يا سازمان اجتماعى نيز ترجمه كرده اند.
در جـامـعه شناسى ، نهاد اجتماعى مبين واقعيتى است كه در جامعه ساخته و يا استقرار يافته است .(42)
نـهـاد، نـظـام سـازمان يافته و پايدارى از الگوهاى اجتماعى است كه برخى رفتارهاى تاءييد شده و يكنواختى را در جهت برآورده ساختن نيازهاى بنيادى جامعه ايجاب مى كند.(43)
نهادها يكى از عناصر اساسى تشكيل دهنده جامعه بشمار مى روند و داراى ويژگى هاى خاص خود هستند كه عبارتند از:
1ـ به اراده افراد متكى نيستند.
2ـ حاكم بر رفتارهاى انسان اند.
3ـ دائمى و عمومى اند يعنى در تمام جوامع و هميشه وجود دارند.
4ـ متحول و پويا هستند؛ يعنى متناسب با توسعه جامعه بشرى ، دگرگونى را مى پذيرند.
5ـ تأ مين كننده نيازهاى افراد هستند.
اصـولاً طـبـيـعـت انـسـان و نـيـازهـاى اجـتـمـاعـى ، نـهـادهـا را پـديـد آورده انـد، بـه طـور مـثـال طـبـيـعت انسان (غريزه جنسى ) نهاد خانواده را به وجود آورده و نياز انسان به امنيت اجتماعى نـهـاد، حـكـومت را خلق كرده است . جامعه شناسان با بررسى نهادها به اين نتيجه رسيده اند كه بـرخـى كـاركردها ميان تمام نهادها مشتركند ولى برخى كاركردها اختصاص به نهادهاى خاصى دارند.
كاركردهاى عام عبارتند از:
1ـ نهادها، الگوى رفتار اجتماعى شايسته را در موقعيت هاى گوناگون در اختيار افراد قرار مى دهند.
2ـ نهادها از طريق فراگرد اجتماعى شدن ، شيوه هاى رفتار شايسته و ناشايسته را به افراد نشان مى دهند.
3ـ نـهـادهـا نـقـش هـاى گـونـاگونى را براى افراد فراهم مى كنند تا آنان نقش شايسته را كه مناسب تر است انتخاب كنند.
4ـ نـهـادهـا در جـهـت تـنـظـيـم و نـظـارت بـر رفـتـار اجـتـمـاعـى عـمـل مـى كـنـنـد و در رابـطـه بـا رفـتـار انـسـان در قـبـال يـك عمل ، عواقب آن رابراى ما معلوم مى كنند.
كاركردهاى خاص به ترتيب زيرند:
1ـ هـر يـك از نـهـادهـا بـراى هـدف خاصى شكل گرفته و كاركردهاى معينى راانجام مى دهند. به عنوان مثال ، نهاد خانواده براى استمرار نسل ، مراقبت از فرزندان و اجتماعى كردن كودكان و نهاد اقتصاد براى توليد كالا و خدمات عمل مى كنند.
2ـ نـهـادهـا بـه يـكـديگر وابسته اند؛ زيرا بايد ميان آن ها توازن و تناسب برقرار باشد تا جـامـعـه داراى كاركرد مؤ ثرى باشد.اگر تغييرى در يك نهاد بوجود آيد، موجب دگرگونى در ساير نهادها مى شود.
ديگر اين كه نهادهاى اجتماعى به نهادهاى اولى و ثانوى و مادى و معنوى تقسيم مى شوند و اين نـوع تـقـسـيـم بـنـدى بـر اسـاس ‍ ضـرورت هـاى اجـتـمـاعـى و رفـع نـيـازهـاى جـامـعه انجام مى شود.(44)
پس با توجه به مباحث گذشته معلوم مى شود كه اديان الهى و توحيدى نهاد نيستند بلكه بنا به دلايل زير فراتر از نهاد هستند:
1ـ نـهـادهـا مـعـلول طـبيعت انسان و نيازهاى اجتماعى هستند در حالى كه اديان الهى و توحيدى مانند اسـلام ، مـنـشـأ الهـى دارنـد (نـه اجـتـمـاعـى ) و مـتـنـاسـب بـا فـطـرت ، عقل ، علم و منطق ، تأ مين كننده نيازهاى انسان مى باشند.
2ـ نـهـادهـاى اجـتـمـاعـى مـتـنـاسـب بـارشـد و تـوسـعـه جـوامـع بـشـرى مـتـحـول مـى شوند در حالى كه اديان الهى اين گونه نيست . در اين راستا توضيحات زير لازم است :
بـه طـور كـلى ديـن از دو بـخـش اصـول و فـروع تـشـكـيـل شـده اسـت . اصول اديان الهى و توحيدى عبارتند از توحيد، نبوت و معاد؛ كه اين ها حقايق و واقعيات ثابت و جـاويـد هـسـتـنـد؛ ولى فـروع اديـان كـه در ارتـبـاط بـا اصـول شـكـل مـى گـيـرنـد، در تـمـام اديـان بـا يـكـديـگـر فـرق دارنـد مثل شريعت حضرت نوح ، ابراهيم ، موسى و عيسى و حضرت محمد(ص ) كه با هم متفاوتند.
در اين باره استاد شهيد مطهرى مى فرمايد:
عـلماى دين شناسى و نويسندگان تاريخ مذهب معمولاً تحت عنوان (اديان ) بحث مى كنند، مثلاً مى گـويـنـد دين ابراهيم ، دين يهود، دين مسيح و دين اسلام ، ولى قرآن اصطلاح و طرز بيان ويژه اى دارد كه از بينش خاص قرآن سرچشمه مى گيرد. از نظر قرآن ، دين خدا از آدم تا خاتم يكى اسـت . هـمـه پـيـامـبـران اعـم از پيامبران صاحب شريعت و پيامبران غير صاحب شريعت به يك مكتب دعـوت مـى كـرده انـد. اصـول مـكـتـب انـبيا كه دين ناميده مى شود يكى بوده است . تفاوت شرايع آسمانى يكى در سلسله مسائل فرعى و شاخه اى بوده كه بر حسب مقتضيات زمان و خصوصيات مـحـيـط و ويـژگـى هـاى مـردمـى كـه دعـوت مـى شـده انـد مـتـفـاوت مـى شـده و هـمـه شـكـل هـاى مـتـفاوت و اندام هاى مختلف يك حقيقت و به سوى يك هدف و مقصود بوده است و ديگر در سـطـح تـعـليـمـات بـوده كـه پـيـامـبـران بـعـدى بـه مـوازات تـكـامـل بشر در سطح بالاترى تعلميات خويش را كه همه در يك زمينه بوده اند القا كرده اند، مثلاً ميان تعليمات و معارف اسلام در مورد مبدأ و معاد جهان و معارف پيامبران پيشين از نظر سطح مـسـائل تـفاوت از زمين تا آسمان است و به تعبير ديگر، بشر در تعليمات انبياء مانند يك دانش آموز بوده كه او را از كلاس اول تاآخرين كلاس بالا برده اند.(45)
پـس ، تـفـاوت شـرايـع آسـمـانـى در احـكـام وفـروع اسـت نـه در اصـول ثـابـت . ولى درديـن جـهـان شـمـول و جـاويـد اسـلام بـر خـلاف سـايـر اديـان بـه دليـل اين كه دين جامع و كاملى است ، براى تأ مين نيازهاى فكرى و مادى بشر مسأ له اى به نام (اجتهاد) دارد كه احكام كلى را با حوادث و وقايع تطبيق مى كند. در برخى احكام ، دگرگونى به وجود مى آورد. در اين زمينه استاد شهيد مطهرى مى نويسد:
(اسـلام يـك نـوع رمزى و يك دستگاه متحركى در داخل خودش قرار داده كه خودش از ناحيه خودش تغيير مى كند، نه از ناحيه كسى ديگر كه مثلاً علما بيايند تغيير بدهند. علما فقط مى توانند آن تغييرات را كشف كنند نه اين كه تغيير بدهند.)(46)
بنابراين ، فقيه جامع الشرايط با منابع اجتهادى كه در اختيار دارد، حكم الهى را كشف مى كند ـ نه خلق ـ و آن را بيان مى نمايد.
ديـگـر اين كه دين ،بسيارى از نهادهارا پديد آورده و به آن ها جهت داده است ؛ مانند نهاد خانواده ، نهاد حكومت و نهاد روحانيت ، و هم اكنون نيز در غرب نهاد خانواده متأ ثر از دين مسيحيت است .
البته اديان بشرى مثل تائو، هندو، بودا و شين تو را كه منشأ الهى ندارند مى توان نهاد قلمداد كرد؛ ولى اديان الهى و توحيدى كه منشأ الهى دارند، نهاد نيستند، بلكه حقيقت و واقعيتى فرانهادى مى باشند.
4ـ دين اوليه انسان ، توحيد بوده ، يا شرك ؟
بـر اسـاس نـگـرش ديـنـداران و گـروهـى از مـردم شناسان و جامعه شناسان ، دين اوليه انسان تـوحـيـدى و الهـى بـوده اسـت ، و سـپـس ‍ به انحراف كشيده شده و آيين هاى بت پرستى ، مظاهر طبيعت پرستى ، آنى ميسم (جان پرستى )، توتميسم ، فيشيتيسم و جن پرستى پديد آمده اند.
مرحوم علاّمه طباطبائى در اين باره مى نويسد: مردم پس از حضرت آدم (ع ) به صورت يك امت با بـسـاطـت و سـادگـى زندگى مى كردند و به حالت فطرى انسانى بودند، پس از مدتى روح تـكـبـر در بـينشان شايع شد و بدانجا كشيد كه تدريجاً عده اى بر ديگران برترى يافتند و مـردم ديـگـر، ايشان را به عنوان ارباب گرفتند و اين هسته اصلى بود كه روئيد و سبز شد و مـيـوه داد و ميوه آن چيزى جز دين بت پرستى و اختلاف شديد طبقاتى و استخدام ضعيف به وسيله قـوى و بـرده كـردن افـراد و ودوشـيـدن زيردستان و پيدا شدن منازعات و مشاجرات در بين مردم نبود. و بدين ترتيب در زمان نوح (ع ) تباهى در روى زمين شيوع يافت و مردم از دين توحيد و از سـنـت عـدالت اجـتماعى اعراض كردند و به پرستش بت ها روآوردند. فاصله طبقاتى زياد شد و زورمـنـدان بـا امـوال و اولادى كـه داشـتـنـد حـقـوق ضـعـفـا را پـايـمـال كـردنـد و زورگـويـان ، زيـردسـتـان خود را ضعيف شمردند وبدلخواه بر آنان حكومت كردند.(47)
بـنـابـراين دين اوليه بشر، الهى و توحيدى بوده و سپس به شرك در عبادت و پرستش كشيده شـده كـه بـعـثـت پـيـامـبران در راستاى شرك زدايى بوده است ؛ و اين كه مردم شناسانى همچون مـورگـان و تـايـلور و جامعه شناسانى همچون دوركيم و اسپنسر اظهار داشته اند كه دين اوليه بشر مبتنى بر شرك بوده و سپس به توحيد گراييده است ، نظرى غير علمى و غير واقعى است ؛ زيـرا آنـان فـرق بـيـن شـرك در ذات (چـنـدخـدائى ) و شرك در خالقيت (خير و شر) و شرك در پـرسـتـش (پـرسـتـش بـت هـا و مـظـاهـر طـبـيـعـت ) نـگـذاشـتـه انـد. آنـچـه تـكـامـل حـاصـل كـرده ، شـرك در ذات و در خـالقـيـت نـيـسـت ، بلكه شرك در پرستش است ، آن هم شـكـل آن تـغـيـيـر كـرده و نـه اصـل و مـحـتـواى آن ، بـنـابـرايـن ، ديـن تـوحـيـدى تـكـامـل ديـن شرك نيست ، بلكه شرك يك نوع انحراف از دين توحيدى است كه امروزه هنوز وجود دارد ولى شكل آن تغيير كرده است .
5 ـ اديـان اوليـه بـشـرى : ديـن اوليه بشر مبتنى بر توحيد و پرستش خداوند يكتا بود و به تدريج بنا به علل فكرى ، سياسى ، اقتصادى و اجتماعى نوعى ديگر از اديان پديد آمدند كه تمام آن ها اديان انحرافى و مبتنى بر شرك بودند، به آن ها اديان بدوى گفته مى شود، بعد از اديان بدوى ، اديان ديگرى در هند، چين ، مصر و مناطق ديگر جهان پديد آمدند و سپس در هر دين ، مذاهبى بوجود آمدند مانند پروتستان در مسيحيت و يا اسماعيليه در اسلام . اديان اوليه بشرى كه يك نوع انحراف از دين الهى و توحيدى محسوب مى شوند عبارتند از:
1ـ آنى ميسم (48)
2ـ توتميسم (49)
3ـ فتيشيسم (50).
1ـ آنـى مـيـسـم چـيـسـت ؟ ايـن اصطلاح از واژه لاتينى (آنيما(51)) گرفته شده و به معناى جان و روان است . پس آنيميسم عبارت است از اعتقاد به آن كه مظاهر و پديده ها داراى جان ها و ارواح مـسـتقلى هستند و در جوامع بدوى درخت ها، كوه ها، سنگ ها، درياها و رودها را داراى روح مى دانـسـتـنـد و بـراى راضـى سـاخـتن روح آن ها مراسمى خاص انجام مى دادند. ادوارد تايلور، مردم شـنـاس انگليسى در سال 1871 ميلادى ، اين اعتقاد را (دين اعتقاد به روحانيات ) معرفى نموده است . پس ، آنى ميسم با مناسك و مراسم و تشريفات خاص خود كه همان پرستش ارواح و پديده هـاى طـبـيـعـت اسـت ، يـك نـوع شـرك و پـرسـتـش چـنـدگـانـگـى اسـت . بـرخـى از قبايل فعلى داراى دين آنى ميسم هستند و از آن پيروى مى كنند. پيروان اندك اين دين انحرافى و خـرافـى مـعتقدند كه ارواح دو گونه اند: دسته اى پاك و نسبت به انسان سودرسان و گروهى ديـگـر ارواح نـاپاك و زيان رسان اند، كه هميشه در صدد آزار رساندن به انسان هستند؛ ارواح نـوع نـخـست منشأ خيرها و خوشى ها و ارواح نوع دوم ، سرچشمه پليدى ها وناخوشى ها هستند. در مـيـان آنـى مـيـسـت هـا، كـاهـنـان و جـادوگـران مـأ مـورنـد كـه از راه بـه كـار بـردن اعـمـال سـحرآميز باارواح دسته دوم مبارزه كنند و شرّ آن ها را از سر انسان كم كنند؛ ولى گروه ارواح پـاك سـرشـت و سودرسان را مورد تعظيم و پرستش قرار داده و مساعدت آن ها را نسبت به خود جلب كنند.(52)
از نـظـر اسـلام ، آنى ميسم دين شرك است و قرآن كريم در سوره انعام آيه 100 مى فرمايد:(وَ جَعَلوُا لِلَّهِ شُرَكَاءَالْجنَّ ) (براى خدا شريكانى از جن ، (در پرستش ) قرار دادند.)
و در آيـه 41 سـوره سـبـأ آمده است : (كَانُوا يَعبُدُونَ الْجِنَّ اَكثَرُهُمْ بِهِمْ مُؤْمِنوُنَ) (مردانى بودند كه جن را مى پرستيدند و بيشتر شان به آن ها ايمان داشتند.)
و در آيـه 60 سـوره يس ، شيطان پرستى اين گونه مطرح شده است :(اَلَمْ اَعْهَدْ اِلَيْكُمْ ي ا بَن ى آدَمَ اَنْ لا تـَعـْبـُدوُا الشَّيـْط انَ اِنَّهُ لَكـُمْ عـَدُوُّ مـُبي نٌ) (آيا ما با شما عهد نبستيم كه شيطان را پرستش نكنيد و او دشمن آشكارى براى شما است .)
به هر حال ، محور انديشه دين شرك آميز آنى ميسم ، جلب سود و دفع زيان است ، كه دين اسلام آن را نفى كرده و نفع و ضرر را بسته به اراده خداونددانسته است .
2ـ تـوتـمـيـسـم چـيست ؟ توتم (53) به صورت توتام و تاتام و اُتِم و دُودايم نيز بكار رفته است .
تـوتـمـيـسـم سـاده تـريـن و ابـتـدايـى تـريـن دين شرك آميزى است كه در گذشته ميان برخى قـبـايل و در حال حاضر هم در برخى از قبايل سرخ پوست غير متمدن وجود دارد كلمه (توتِم ) در مـيـان بـرخـى از بـومـيـان قـبـايـل آمـريـكـاى شـمـالى چـون (الگـون كـيـن )(54) مـتـداول بـوده و (جـرج لانـگ ) مـردم شـنـاس انـگـليـسـى ايـن كـلمـه را بـراى اوليـن بـار در سال 1917 از قبايل سرخ پوست آمريكاى شمالى شنيد و سپس وارد اصطلاحات مردم شناسى و جامعه شناسى كرد. اصول و مبانى (توتميسم ) عبارتند از:
الف : تُوتِم ب ـ مانا ج ـ تابُو
الف ـ تـوتـم چـيـسـت ؟ كـلمـه (تـوتـم ) بـه نـوعـى از مـوجـودات و اشـيـا بـه ويژه حيوانات مـخـصـوصـى كـه اعـضـاى قـبـيـله آن رامـقـدس ‍ مـى دانـنـد و بـه قـول (دوركـيـم ) آن را جـد خـويـش تـصـور مـى كـنـند، گفته مى شود. توتميسم به معناى دين پـرسـتـش طـبـيـعـت و يـامـظـاهـر طـبـيـعـت اسـت ؛ زيـرا در مـيـان قـبـايـل سـرخ پـوسـت ، بـرخـى از جـانـواران مـانـنـد شير، خرس ، مار و طوطى را مورد احترام و پرستش قرار مى دهند و از آزار رساندن وخوردن گوشت آن ها خوددارى مى كند و آن حيوان و روح او را حـامـى و حـافظ قبيله خود مى دانند. در حقيقت (تُوتم ) علامت و نشانه قومى و قبيلگى به شـمـار مـى رودو افراد هر قبيله به وسيله توتم خود از قبيله ديگر متمايز مى شوند. بعضى از پـژوهـشـگـران ريـشـه بـرگـزيـدن حيوانى به عنوان (توتم ) در بعضى اقوام ابتدايى را، تـرس از آن حـيـوان و يـا مـحـبـت بـه آن دانسته اند. چنان كه از شير و مار مى ترسيده اند و به طاووس محبت داشته اند، و آن ها را به اين دو جهت توتم خود قرار مى دادند.
ب ـ مـانـا(55) چـيـست ؟ كلمه مانا در واقع لغت بومى (ملانزى )(56) است و مـقـصـود از آن يـك قوه و نيروى بدون تعيّن است كه در همه جا پراكنده وبين تمام موجودات بى جـان و جـانـدار، مـقـدس (ساكر(57))و غير مقدس ‍ (پروفان (58)) مشترك است . مانا در شئ خاصى مستقر نيست ، بلكه در هر شئ ممكن است تجلّى كند.
دوركـيـم مـى گـويـد: آئيـن توتمى ، در عين حال در برگيرنده اعتقاد به يك مبداء واحد و نيروى قاهرى است كه در تمام جهان وجود دارد، ولى هيچ يك از توتم ها تمامى آن قدرت رادارا نيست ، و اين نيروى عظيم جهانى با اين كه در توتم ها تجلّى مى كند، و در همه موجودات وجود دارد، ولى در عين حال هيچ يك از آن هانيست ، قبل از اين توتم ها و بعداز آن ها وجود دارد و ابدى و ازلى است .
بـه نـظـر مـى رسـد تـوتـم پـرسـتـان استراليا و آمريكا هم چون بت پرستان عرب در عين بت پـرسـتـى ، بـه وجـود خـداونـد نـيـز ايـمـان داشـتـه و تـوتـم را مـظـهـر مـحـسـوس و قـابل رؤ يت آن قدرت نامرئى مى دانسته اند تا در موقع ابراز احساسات و نيايش نسبت به او، با موجود محسوسى در تماس باشند.
3ـ تابو(59) چيست ؟ تابو كلمه اى (پونيزى ) است و از اواخر قرن نوزده ميلادى در مـبـاحـث تـاريـخ اديـان و عـلوم اجـتـمـاعـى بـه صـورت يـك اصـطـلاح درآمـد و مـنـظـور از آن اصـول و مـقـرراتـى اسـت كـه بـه مـوجـب آن بـعـضـى از اعمال و يا اشيا حرام شمرده مى شوند و آن اعمال حرام را (تابو) مى گويند. البته به مجموع مناسك آئين توتمى هم تابو گفته مى شود.
مناسك آئين توتمى بر دو قسم است : 1ـ واجبات 2ـ محرّمات
واجبات در آئين توتمى عبارتند از:
الف ـ بر پا كردن جشن بزرگى در اوايل فصل بهار و مقارن شروع باران .
ب ـ در ايـن جـشـن تمام افراد بزرگ بايد برهنه شوند و در مكانى كه پر از سنگ و كلوخ است بـه اعـمـال گـونـاگـونـى از قـبـيـل پـايـكـوبـى ، آواز، و افـشـانـدن غـبـار گـُل هـا، كـه در نـظـر آنـان مـوجـب افـزايـش بـركـت و نـسـل اسـت مشغول شوند.
ج ـ پـس از انـجـام ايـن اعمال ، همه براى خوردن حيوان مقدّسى كه در غير اين موقع ، لمس آن نيز حـرام اسـت جـمـع مـى شـونـد و از آن تـنـاول مـى كـنـنـد تـا بـا آن اتـحـاد حاصل كنند.
در آئين توتمى تمام اعضاى بزرگسال با هم مساوى نيستند،مردان از زنان برتر و پيران بر جوانان فضيلت دارند و محرمات نيز در آئين توتمى به شرح زير است :
الف ـ كـشـتـن ، خوردن ، بى احترامى ، لمس و نگاه كردن به حيوانات يا گياهى كه توتم قبيله است ، حرام مى باشد.
ب ـ كاركردن و غذاخوردن در برخى ايام كه از اعياد دينى آيين توتمى محسوب مى شود، حرام و ممنوع است .
ج ـ ازدواج بـا اعـضـاى توتم حرام است ، يعنى هر فردى موظف است با افرادى كه داراى توتم جداگانه هستند، ازدواج كند.
نـقدى بر نظريه توتميسم : مورخان ، جامعه شناسان و مردم شناسان درباره پديده توتميسم اخـتـلاف نـظـر دارنـد، و هر يك در اين باره اظهار نظر خاصى را ارائه كرده كه نفى كننده علمى بـودن آن اسـت و لذا مـى تـوانـيـم اظـهـار نـظـرهـا را يـك بـرداشـت و تحليل عقلى بيان كنيم . نظريات پيرامون منشأ و ريشه توتميسم به قرار زير است :
1 ـ نـظـريـه نـام گذارى : پيروان اين نظريه معتقدند كه انسان هاى ابتدايى در جوامعشان چون بيشتر با حيوانات و گياهان سر و كار داشتند و با آن ها زندگى مى كردند، نام آن ها را براى خـود و رهـبـران قـبـايـل انـتـخـاب مـى كـردنـد. ديـگـر ايـن كـه بـه قـول جـامـعـه شـنـاس مـسـلمـان دكـتـر شـريـعـتـى تـوتـمـيـسـم ، يـك نوع نشانه و علامت و پرچم قبايل بود كه آن ها را از يكديگر جدا و متمايز مى كرد. همچنين ، برخى افراد از خود صفاتى را نـشـان مـى دادنـد كـه نـام آن گـيـاه و يـا حـيـوان را بـراى او انـتـخـاب مـى كـردنـد، مـثـل شـيـر، روبـاه ، كوه ، سرو و... در فرهنگ اسلامى و در ميان مسلمانان اين نام گذارى ها وجود داشـت بـه عـنـوان مثال در قرآن مقدس افراد خاص از نظر فكرى و اعتقادى و رفتارى به پديده هـاى طـبـيـعـت تـشـبيه و مثال زده شده است . همانند باد، سگ ، كور، بينا، ناشنوا، شنوا، عنكبوت ، شيطان ،الاغ ، مگس ، تاريكى ، زرع و... .
همچنين قبايل صدر اسلام اين اسامى را براى خود انتخاب كرده بودند:
1ـ بنى كلب
2ـ بنى ثعلب
3ـ بنى اسد
و...
و مسلمانان هم اين نام ها را بر خود مى نهادند:
1 ـ نصرت ا...
2 ـ عزت ا...
3 ـ قدرت ا...
4 ـ اسد ا...
5 ـ رحمة ا...
6 ـ حشمت ا...
البـتـه هـم اكـنـون در مـيـان مـسـلمـانـان و سـايـر مـلت هـا ايـن روش نـام گـذارى مـتـداول اسـت كـه افـراد بـه سـبب عشق و علاقه به خداو پديده هاى طبيعت نام آن ها را براى خود انتخاب مى كنند و يا ديگران به سبب صفات و خصلت هايى كه دارند، آنان را به نام هاى خاص مى خوانند.
2 ـ نظريه نياپرستى : معتقدان به اين نظريه مى گويند: علت تقدس و منشأ توتم اعتقاد به حـلول روح نـيـاكـان در حـيوانات و گياهان بوده است . از اين رو، آن امرى مقدس شمرده مى شده و مورد تقديس قرار مى گرفته است .
3 ـ نـظـريـه اقـتصادى : گروهى اعتقاد دارند، توتم ها به خاطر اهميت اقتصادى كه در زندگى انسان ها داشته اند، مقدس شمرده مى شدند. (مثل گاو در هند)
4 ـ نـظـريـه ترس : انسان هاى بدوى چون از مظاهر طبيعت و يا برخى حيوانات احساس ترس و ضرر مى كردند، بدين جهت آن ها را مورد تقديس قرار مى دادند.
5 ـ نـظـريـه رسـوم قـبـايـل : بـرخـى مـى گـويـنـد: تـوتـمـيـسـم يـك نـوع آداب و رسـوم قـبـايـل اسـت كـه آن هـا را از يكديگر جدا مى سازد، مانند آداب و رسوم اجتماعى كه اكنون در ميان فرهنگ ها وجود دارد.