مردم شناسى فرهنگى

مهدى زند وكيلى

- ۳ -


غـرب از قـرن هـيـجـدهم به يارى جامعه شناسان ، مورخان ، نويسندگان ، هنرمندان مى خواهد اين تـز را بـه دنـيا تحميل كند كه تمدن يكى است و آن همان شكلى از تمدن است كه غرب ساخته و به جهان عرضه كرده است ؛ هر كس مى خواهد متمدن باشد بايد همين تمدنى را كه ما مى سازيم مـصـرف كـند و اگر مى خواهد آن را نفى كند بايد وحشى بماند؛ فرهنگ فقط فرهنگ غرب است ؛ هـر كـس مـى خـواهد در قرن بيستم فرهنگ داشته باشد بايد فرهنگ غربى را بپذيرد؛ همانطور كـه كـالاى غـربـى را مـى پـذيـرد،... پـس يـا وحـشـى مـانـدن ، يـا متمدن و غربى شدن ! اين دو سـرنـوشـت محتومى است كه هر انسانى در برابرش بايد يكى را انتخاب كند، و همه كوشش دو قـرن اخـيـر غـرب ، صـرف ايـجـاد ايـن ايـمـان بـه غـرب و ايـن بى ايمانى به خويش شده است .(22)
اين بعد منفى قوم مدارى است كه هم اكنون در غرب وجود دارد و غربى ها ساير ملت ها را عمله خود مى پندارند، ولى همين گرايش قوم مدارى ، همبستگى ملى و پذيرش هنجارها را در درون هر كشور تـقـويـت مى كند و مردم را به شيوه زندگى و نيز جامعه و فرهنگ خويش علاقه مند و وفادار مى سـازد. از طـرفـى ، هـمـيـن قـوم مـدارى عدم ارتباط بين كشورها و استفاده كردن از برخى عناصر فرهنگى مفيد و سودمند را، به وجود مى آورد.
بنابراين ، نمى توان گفت تمام فرهنگ ها خوب و يا بد هستند، بلكه در اين باره بايد مراتب و درجاتى را بين فرهنگ ملت ها قائل شد. هم چنين بايد اذعان كرد كه يك فرهنگ در ارتباط با مفيد بودن براى انسان و سوق دادن او به تكامل مادى و معنوى ، خوب و صحيح است و همگان بايد از آن پيروى كنند تا فرهنگ ، جهانشمول شود.

3 ـ فرهنگ و شخصيت
در نـخـسـتـيـن فصل به مفهوم فرهنگ پى برديم . در اين جانيز بايد با كلمه (شخصيت ) آشنا شويم تا ارتباط اين دو مفهوم با يكديگر آشكار شود.
شـخـصيت چيست ؟ شخصيت از منظر روان شناسى عبارت است از وحدت خاصى كه از مجموع صفات طـبـيـعـى و اكـتـسـابـى نـسـبـتـاً ثـابت هر فردى به وجود مى آيد و او را در سازش هاى عمومى و برخوردهاى اجتماعى از ساير افراد متمايز مى سازد.(23)
از منظر يك جامعه شناس ، شخصيت به مجموعه رويكردهاو صفات ، عواطف و ارزش هايى اطلاق مى شـود كـه در شـخـص ، آمـادگـى قـبـلى بـراى عـمـلكـرد بـه شـيـوه مـعـيـنـى را پـديـد مـى آورد.(24) مقوله فرهنگ و شخصيت ، محور تحقيقات روان شناسان و مردم شناسان قرار گـرفـتـه و بـه آن اهـمـيـت داده انـد؛ زيـرا رفـتـار افـراد در هـر جـامـعـه مـعـلول فـرهنگ است . اگر فرهنگ را به دو قسم مادى و معنوى تقسيم كنيم ، هر يك به گونه اى خـاص بـر شـخـصـيـت انـسـان تـأ ثـيـر مى گذارند، بنابراين ، اشخاص ، كالاها، ساختمان ها و ابـزارهـا از عـوامـل تـأ ثير گذار بر شخصيت انسان به شمار مى روند و از طرفى دين ، علم ، فـلسـفـه و هـنـر، تـأ ثير خاصى بر شخصيت انسان دارند. در اين رابطه اين پرسش مطرح مى شـود كه كدام يك از دو فرهنگ بر شخصيت انسان بيشتر اثر مى گذارد؟ در پاسخ بايد گفت : از بـررسـى هـاى دانـشـمـندان در اين زمينه چنين برمى آيد كه تأ ثير فرهنگ معنوى بر شخصيت آدمـى بـيـشـتـر از فـرهـنـگ مـادى اسـت . از ايـن رو، تـحـولات فـرهـنـگـى بـاعـث تحول در شخصيت افراد جامعه مى شوند.

4 ـ كاركرد فرهنگى
هـر فـرهـنـگـى در جـوامـع بشرى ، داراى كاركرد خاص خود مى باشد، بدين جهت ، فرهنگ بدون كاركرد وجود ندارد؛ زيرا اصولاً فرهنگ بايد پاسخ ‌گوى نيازهاى ثابت و متغير عينى و موجود فـردى و اجـتـمـاعى انسان ها باشد. وسايل تأ مين اين نيازها، نهادهاى اصلى و فرعى اجتماعى و خـود بـر گـرفـتـه از فرهنگ هستند؛ مانند نهاد خانواده ، حكومت ، اقتصاد و آموزش و پرورش كه نـهـادهـاى اصـلى هـسـتـنـد و نـهـاد هنر، مطبوعات ، ورزش و... كه نهادهاى فرعى مى باشند. بى ترديد، فرهنگ تمام جامعه را پوشش مى دهد و كاركرد و قلمرو هر نهادى را مشخص مى كند.
كاركرد فرهنگ به طور كلى به قرار زير است :
الف ـ فرهنگ ها، ملت ها را از يكديگر متمايز مى كنند؛ از اين رو بر اساس آن مى توان گفت ملت ايران ، ملت هند، ملت مالزى و...
ب ـ فـرهـنـگ ، نـوع رفـتـارهـاى فـردى و اجـتـمـاعـى را مـشـخـص مـى كـنـد؛ بـه هـمـيـن دليل از نوع رفتارها مى توان مليّت افراد را شناخت ، مثلاً فردى كه در برخوردهاى اجتماعى با افـراد بـه آنان سلام مى كند و دست مى دهد، با فردى كه در برخوردهاى اجتماعى ، كلاه خود را از سـربـرمـى دارد و يـا دست خود را بالا مى برد، تفاوت دارد، و هر يك از اين رفتارها نشانگر فرهنگ آنان است ؛ هم چنين نوع لباس پوشيدن ، غذا خوردن ، زبان ، خط، آداب و رسوم اجتماعى مانند جشن و عزادارى هر ملتى آن را از ملت ديگر متمايز مى نمايد.
ج ـ فرهنگ ، عامل وحدت ، انسجام ، همبستگى و هدفدارى يك ملت است و افراد را تشويق مى كند كه بـراى رسـيـدن بـه هـدف هـاى مـورد نظر، فداكارى ، تلاش و از خود گذشتگى در عرصه هاى مـخـتـلف از خـود نـشـان دهـنـد. اگر در جامعه ، فرهنگ مشتركى وجود نداشته باشد، و هر كس به دلخواه خود عمل كند، جامعه دچار هرج و مرج و نابسامانى مى شود.
د ـ فـرهـنـگ ، تداوم بخش و انسجام دهنده ارزش ها و هنجارهاى اجتماعى است ؛افراد را به صورت يـك مـجـمـوعـه مـتـشـكـل اجـتـمـاعـى در آورده ، و دسـت آوردهـاى نسل هاى پيشين را به آنان مى سپارد و هويت ويژه جامعه را حفظ مى كند.
هـ ـ فرهنگ ، هويت يك ملت را مى سازد كه به آن هويت فرهنگى اطلاق مى شود. بى ترديد، هيچ مـلّتـى را نـمـى توان بدون اين هويت در عرصه جهانى پيدا كرد؛ زيرا اين هويت در روابط بين جوامع در سطح جهانى بسيار با اهميت است . بنابراين ، كشورها در روابط سياسى ، اقتصادى ، صـنـعـتـى و اجـتـمـاعـى در ارتـبـاط بـا انـعـقاد قراردادها و مبادلات كالاها و رفت و آمدها و.... هويت فـرهـنـگـى خـويـش را آشـكـار مـى سازند. اين كه گفته مى شود ايران با چين يا مالزى روابط اقتصادى دارد، نمايانگر دو ملت در سطح جهانى است كه فرهنگ ، هويت هر يك را به وجود آورده است .

5 ـ مُدل فرهنگى و مجموعه فرهنگى
مـدل فـرهنگى هر جامعه از تركيب عناصر و مجموعه فرهنگى آن جامعه نشأ ت مى گيرد. عناصر فـرهـنـگـى چـيـسـت ؟ فـرهـنـگ هـر جـامـعـه از عـنـاصـر فـرهـنـگـى تـشـكـيل مى شود، كه عبارتند از جزء جزء عقايد، ارزش ها، هنجارها، علوم و فنون و آداب و رسوم اجتماعى .
امـا مـجـمـوعـه فرهنگى آن است كه تعدادى از عناصر فرهنگى به صورت هماهنگ و پيوسته با يـكـديگر ارتباط داشته باشند و بخشى از يك واحد محسوب شوند. مثلاً خواستگارى مرد از زن ، مهريه زن ، رضايت طرفين ، جارى كردن عقد، جشن و سرور و شادى و.... عناصر فرهنگى هستند كـه بـا يـكديگر ارتباط دارند و روى هم رفته (مجموعه فرهنگى ازدواج ) را پديد مى آورند. فـرهـنـگ هـر جامعه ، متشكل از مجموعه هاى فرهنگى است كه در جوامع مختلف با يكديگر متفاوتند. مثلاً مجموعه فرهنگى اسلامى با مجموعه فرهنگى ليبراليسم تفاوت دارد. مجموعه هاى فرهنگى زير، اجزاى اصلى تشكيل دهنده مدل فرهنگى محسوب مى شوند:
الف ـ دين و ارزش هاى آن
ب ـ ارزش هاى خانوادگى
ج ـ هنجارهاى سياسى
د ـ نوع توليد و شيوه توزيع و روابط اقتصادى
هـ ـ نوع لباس ، مسكن و غذا
و ـ نوع زبان ، ادبيات ، خط، هنر و آداب و رسوم اجتماعى .
پـس فـرهـنـگ هـر جـامـعـه ، مشتمل بر مجموعه هاى فرهنگى و عناصر فرهنگى است ؛ بنابراين ، مـدل فـرهـنـگـى عبارت است از روح كلى و هماهنگ و منسجم و منحصر به فرد فرهنگ هر جامعه كه همين اختلاف ويژگى ها، مدل و انگاره هاى فرهنگى را به وجود مى آورد و آن ها را از يكديگر جدا مى كند.

خلاصه فصل

در فصل سوم بطور كلى مباحثى در موارد زير مطرح شد:
هر فرهنگى داراى ويژگى هاى خاص خود مى باشد، و همين امر موجب جدايى فرهنگ ها از يكديگر شـده اسـت . هـر قـوم و مـلتـى فـرهـنـگ خود را نسبت به ساير فرهنگ ها بهتر و برتر مى داند. فـرهـنـگ ، شخصيت افراد جامعه را مى سازد و فرهنگ ها در جوامع بشرى داراى كاركرد ويژه خود هـسـتـنـد و از ايـن طـريـق نـقـش خـود را در جـامـعـه نـشـان مـى دهـنـد. ديـگـر ايـن كـه مـدل فـرهنگى هر جامعه با جامعه ديگر متفاوت است و در رفتار انسان ها ظاهر مى شود و تشخصّ خاص خود را به آن ها مى دهد.

پرسش

1- چرا فرهنگ ها با يكديگر تفاوت دارند؟
2- چرا هر ملّتى فرهنگ خود را برتر از ديگر فرهنگ ها مى داند؟
3- چگونه فرهنگ ، شخصيت انسان را مى سازد؟
4- چرا هر فرهنگى داراى كاركرد خاص است ؟
5- مدل فرهنگى چيست ؟ توضيح دهيد.

فصل چهارم

هدف هاى رفتارى فصل

پس از مطالعه اين فصل ، خواننده بايد قادر باشد:

} 1 ـ ثبوت و تحول فرهنگ ها را توضيح دهد.
} 2 ـ جنگ فرهنگ ها را بيان كند.
} 3 ـ انتقال فرهنگ ها را توضيح دهد.
} 4 ـ تهاجم فرهنگى را بيان كند.
} 5 ـ مرگ فرهنگ ها را توضيح دهد.

پويايى و پذيرش فرهنگ ها

1 ـ ثبوت و تحول فرهنگ ها
در مـيـان هـيـچ قـوم و مـلتـى نـمـى تـوان فـرهـنـگـى را پـيـدا كـرد كـه از تـغـيـيـر و تـحـول در فـرهـنـگ مـعـنـوى و فـرهـنـگ مـادى مـصـون و محفوظ باشد؛ بنابراين ، تمام فرهنگ ها دسـتـخـوش تـغـيـيـر و تـحـول انـد، ايـن رونـد در گـذشـتـه بـه دليـل سـاده و ابـتدايى بودن صنعت و علم ، بسيار كُند بود، اما پس از انقلاب صنعتى سرعت آن افزايش پيدا كرد.اين تغيير و تحول براى انسان در يك برهه از زمان محسوس نيست ؛ زيرا اين دگـرگـونـى آرام آرام صـورت مـى پـذيـرد و عـنـصـر و يا عناصر فرهنگى جديدى وارد قلمرو فـرهنگ يك قوم و ملت مى شود. اين دگرگونى فرهنگى پيوسته و مستمر به صورت يك حقيقت در تعامل فرهنگ ها وجود داشته و از نظر مردم شناسان هيچ اشكالى ندارد.
پـس در مـيـان فـرهـنـگ مـلت هـا، پـديـده اى بـه نـام ثـبـوت فـرهـنـگـى نـداريـم و ايـن تـغيير و تـحـول بـيـشـتـر در فـرهـنـگ مـادى رخ مـى دهـد و فـرهـنـگ مـعـنـوى كـمـتـر تـغـيـيـر حاصل مى كند، بويژه عقايد، ارزش ها و هنجارهاى اجتماعى .
فـرهـنـگ هـا در ارتـبـاط بـا يـكـديـگـر در بـسـتـر زمـان و مـكـان تـكامل حاصل مى كنند و بالنده تر مى شوند ولى تنها مسأ له اى كه بايد مورد بررسى قرار گـيـرد، ايـن اسـت كـه عـلل ايـن تـغـيـيـر و تـحـول فـرهـنـگـى در گـذشـتـه و حال چگونه است ؟
تـحـول فـرهـنگى چيست ؟ تحول فرهنگى ، جريانى است كه در آن در نتيجه برخورد با فرهنگ ديـگـرى ، تـحـولى در نـهـادهـا، ارزش هـا، گـرايـش هـا و روش هـاى يك فرهنگ و جامعه ايجاد مى شـود.(25) تـحـول فـرهـنـگـى از دو بعد قابل بررسى است ؛ يكى از بعد داخلى كه عـبـارت اسـت از تـحـول درونـى فـرهـنـگ و ديـگـرى از بـعـد خـارجـى كـه تحول برونى فرهنگ است .
الف ـ علل درونى تحول فرهنگى
1 ـ عامل جغرافيايى : محيط طبيعى بر نوع زندگى مردم يك جامعه تأ ثير دارد،دگرگونى هاى شـديـد، درجـه حـرارت ، طـوفان و يا زلزله مى توانند انسان ها را به تغيير سبك زندگى يا الگـوهـاى رفـتـاريـشـان وادار سـازنـد. مـنـابـع طـبـيـعـى قـابـل دسترس يك قوم و نحوه توزيع جغرافيايى اين منابع ، نيز بر تحولات و دگرگونى هاى اجتماعى آن قوم تأ ثير مى گذارد.(26)
2 ـ عـوامـل تـكـنـولوژيك : بسيارى از اختراعات تكنولوژيك ، دگرگونى هاى گسترده اى را در جـوامـع بـشـرى پـديـد آورده انـد.(27) مـانـنـد اخـتـراع اتـومـبـيل ، تلويزيون ، چاپ و... كه مشاغل جديد و مفاهيم و اصطلاحات تازه و سريع كردن آهنگ حركت و آلودگى محيط زيست را به وجود آورده اند.
3 ـ عـامـل جـمـعيتى : كاهش و افزايش تعداد جمعيت در ايجاد دگرگونى اجتماعى بسيار مؤ ثر است .افزايش سريع جمعيت ، نوآورى هايى را در فنون توليد ايجاب مى كند. فضاى جغرافيايى و مواد غذايى موجود نمى تواند جمعيت اضافى را در خود جاى دهد و خوراكشان را تأ مين كند. شهرها رشـد سـرطـانـى پيدا مى كنند و تقاضا براى كالاهاى صنعتى نيز افزايش مى يابد. در حالى كه كاهش سريع جمعيت ممكن است دگرگونى هاى مهمى را در سازمان اجتماعى پديد آورد تا جامعه نتواند در برابر دشمنانش از خود دفاع كند.(28)
4 ـ عـامـل ايـدئولوژيـك : هـر جامعه اى يك ايدئولوژى بنيادى دارد كه از مجموعه اى از باورها و ارزش هـا تـشـكـيل مى شود. ايدئولوژى ها مى توانند به حفظ وضع موجود كمك كنند، ولى اگر بـاورهـا و ارزش هـاى آن بـا نـيـازهـاى جامعه ديگر، سازگار نباشند خود محرك دگرگونى مى شوند. (ماكس وبر) نشان داده است كه مذهب پروتستان ارزش هايى را پرورش داده كه به رشد سرمايه دارى كمك كرده اند.(29)
مـاكـس وبـر، جـامـعه شناس آلمانى رابطه مذهب و رشد سرمايه دارى را اين گونه توضيح داده اسـت : در هـر كـشـورى كـه مـذهـب پـروتـسـتـان پـديـد آمـد، سـرمـايـه دارى رشـد كـرد و بـه دنـبـال آن صـنـعـت و تمدن نيز بالنده شد، و در هر كشورى كه مذهب كاتوليك حاكم بود ماديت ، اقتصاد و صنعت رشد نكرد.(30) زيرا مذهب پروتستان به دنيا و اقتصاد گرايش دارد، و حـال آن كـه مـذهب كاتوليك ، دنيا و ماديت و اقتصاد را تحقير و ناچيز قلمداد مى كند. ماكس وبر نـشـان مـى دهد پروتستان ، عامل نيرومندى براى تغيير تفكر و بينش و جهان بينى اروپاست كه همين امر موجب رشد سرمايه دارى و صنعت گرديده است .
5 ـ عـامـل رهـبـرى : دگـرگـونـى هـاى اجـتـماعى را اغلب رهبران فرهمند آغاز مى كنند؛ زيرا آن ها تـوانـايـى ايـن را دارنـد كـه پـيـروان فـراوانـى را بـه سـوى جـنـبش سوق دهند. در اين باره ، پـيـشـگـامـان تـغـيـيـرات اسـاسى و بنيادى فكرى و اجتماعى ، پيامبران الهى و توحيدى و امامان مـعـصـوم اند، و پس از آنان عالمان دينى و در عصر ما حضرت امام خمينى رحمة الله عليه است كه بزرگ ترين انقلاب اسلامى عصر را پديد آورد.
ب ـ علل بيرونى تحول فرهنگى
1 ـ بـرخـورد طـبـيـعـى و مـنطقى فرهنگى : هرگاه دو فرهنگ با يكديگر به طور طبيعى ومنطقى برخورد كنند، هر يك كه داراى منطق و استدلال و مطابق با فطرت انسانى باشد، مى تواند بر فـرهـنـگ ديـگـر تـأ ثـيـر بـگـذارد و آن را دچـار تـحـول كـنـد، ايـن واقـعـيـت در گـذشـتـه و در حـال حـاضر بين فرهنگ ها وجود داشته و امرى پسنديده و مطلوب است . در اين باره به برخورد فـرهـنـگ مـسـيحى با فرهنگ اسلامى در قرون وسطى و در ارتباط با جنگ هاى صليبى اشاره مى شـود، كـه چـگـونـه فـرهـنـگ مـسـيـحـى از اسـلام مـتـأ ثـر گـرديـد و محصول آن بعدها رفرم مذهبى و پروتستان و رشد سرمايه دارى و صنعت شد.
پـروتـسـتـانـتـيسم عبارت است از مسيحيتى كه در اثر آشنايى با بينش اسلامى ، تفكر و تلقى جـهـانـى و جهان بينى اسلامى را گرفته ، ولى مسيحى مانده است . در اروپا، مذهب كاتوليك در اثر تماس و آشنايى با جامعه اسلامى ، اسلاميزه شد. يعنى با بيدارى هايى كه جامعه اسلامى بـه ايـن گروه روشنفكر داده اين گروه روشنفكر پروتست عليه نظام منحط مذهبى حاكم بر خود اعـتـراض مـى كنند.اين آميزش فرهنگى اسلامى به عنوان تماس يك جامعه با جامعه ديگر در جنگ نيست . توده غربى به متن جامعه شرق آمد و در كوچه هاى مردم جامعه شرقى زندگى كرد و با زنـدگى و مذهب و فرهنگ و روابط اجتماعى جامعه شرق تماس گرفت و از شرق ، نظام اجتماعى قـرن دهـم و يـازدهـم را گـرفـت و در آن جـا (اروپا) عليه فئوداليته ، كليسا، و پاپ ها و عليه خـريد و فروش بهشت ، عليه تحكّم و استبداد روحانى دينى وعليه اين انديشه كه روحانى ذات بـرتـر و خـدايـى اسـت و ديگران فاقد آن هستند، مبارزه كرد. اروپا به وسيله جنگ هاى مداوم چند قـرن صـليـبـى در اثـر تماس خود با جامعه هاى شرقى ، دنيا گرايى اسلامى و آزادى تفكر و اجـتـهاد و تحقيق مذهبى و مستقيم بودن رابطه انسان و خدا را بدون واسطه تشكيلات و اشخاص ، مـشـخـص كـرد و بـا تـمـركـز قـدرت سـيـاسـى و وحـدت ، به قدرت ملى دست يافت امّا در عوض فـئوداليته و ملوك الطوايفى را از جامعه اروپايى راند و اعتراض كرد و بورژوازى را رشد داد و بـيـنـش جـهـان گـرايـى و دنـيـا گـرايـى و اقـتصاد گرايى ، و زندگى برخوردار را جانشين زنـدگـى زاهدانه و رهبانى قرون وسطى كرد. پس رنسانس بازگشت به دوره طلايى يونان و تـصـمـيـم بـازگـشـت بـه دوره يـونـان و رُم نـيـست ، بلكه تمدن جديد را به وجود آورد و عليه كـاتـوليـك پـروتـسـت اعـتـراض كـرد و بـلكـه نـابودى نظام منحط فئوداليته به وسيله رشد بـورژوازى و پـروتـسـتـانـتـيـسـم اسـت . ايـن دو عـامـل هـر دو از جـنـگ هـاى صـليبى گرفته شد. عامل تغيير نظام اقتصادى يعنى بورژوازى باعث ايجاد چنين تمدن عظيمى در اروپا و نابود شدن چـنـان دوره منحطى در اروپا گرديد. از سوى ديگر،عامل پروتست كردن ، (اعتراض ) عليه نقاط ضـعـف انـحـرافـى مذهب سنتى ، عامل بزرگ رشد تمدن جديد بود. تمدن جديد در اثر ترك مذهب به وجود نيامد، بلكه در اثر تغيير بينش مذهبى به وجود آمد.(31)
يك نمونه ديگر در اين باره مى توان ذكر كرد و آن وقتى است كه اسلام وارد كشور ايران شد و دو فـرهـنـگ اسـلامـى و ايـرانـى بـا يـكـديـگـر بـرخـورد كـردند، فرهنگ اسلامى چون از منطق و اسـتـدلال بـرخـوردار و مـطابق با فطرت انسانى بود، به طور كلى بر فرهنگ ايرانى غالب شـد و بـرخـى از عـنـاصر فرهنگى ايران مثل عيد نوروز را تأ ييد كرد. در اين باره نمونه هاى فراوانى وجود دارد كه از ذكر آن ها خوددارى مى شود.
2 ـ بـرخـورد تـوطـئه آمـيـز فرهنگى : يك نوع ديگر از برخورد فرهنگى بين دو يا چند فرهنگ وجـود دارد و آن بـرخـوردتـوطـئه آمـيـز اسـت . فـرهـنـگـى كـه فـاقـد مـنـطـق و اسـتـدلال و از پـويـايـى و بالندگى و مطابق فطرت انسانى بودن محروم است به شيوه هاى غـيـر مـنـطـقـى و عقلايى متوسل مى شود و از آن طريق قصد دارد كه فرهنگ و يا فرهنگ ها را دچار تـحـول و دگـرگونى كند. شيوه هايى كه فرهنگ و يافرهنگ هاى غير منطقى از آن ها استفاده مى كـنـند عبارتند از: زور و قدرت ، توطئه و حيله و ترفندهاى سياسى و اقتصادى كه در گذشته مـتـداول بـوده و در دويـسـت سـاله اخـيـر كـشورهاى اروپائى همچون هلند، فرانسه و انگليس و در پـنـجاه سال اخير آمريكا از آن عليه فرهنگ اسلامى و ساير فرهنگ ها استفاده كرده و مى كنند كه محصول آن پديده غربزدگى است .(32)

2 ـ جنگ فرهنگ ها
درباره رابطه فرهنگ ها با يكديگر مى توان سه فرضيه را مطرح كرد:
الف ـ بـى تـفـاوتـى فـرهـنـگ هـا نـسـبـت بـه يـكـديـگـر: درايـن فـرضـيـه ، اصل بر آن است كه فرهنگ ها از گذشته تا عصر حاضر نسبت به يكديگر بى تفاوت بوده و هـسـتـنـد؛ يـعـنـى نـه بـا يـكـديـگـر جـنـگ دارنـد و نـه بـا يـكـديـگـر بـه تـبـادل بـرخـى عـنـاصـر فـرهـنـگـى مـى پـردازنـد، بلكه هر يك راه خود را طى مى كند تا به تكامل برسد. اين فرضيه قابل قبول نيست ؛ زيرا با واقعيت هاى تاريخى سازگار نيست ، چون فـرهـنـگ اقـوام و مـلت هـا بـه طـور مـسـتـمـر بـا يـكـديـگـر بـه داد و سـتـد و جـنـگ مشغول بوده اند.
ب ـ جـنـگ فرهنگ ها: اين فرضيه براساس مشاهده غير مستقيم يعنى اسناد و مدارك معتبر و موثق در گـذشـتـه تـاريـخ و در يـك قـرن اخـيـر بـر پـايـه مـشـاهـده مـسـتـقـيـم اثـبـات شـده و قـابل قبول است ، البته نه به طور مطلق بلكه به صورت مقطعى اتفاق افتاده است . درباره جنگ فرهنگ ها و تمدن ها (ساموئل هانتينگتون ) مدير مركز مطالعات استراتژيك دانشگاه هاروارد بـا نـوشـتـن مـقـاله بـحـث انـگـيـز (بـرخـورد تـمدن ها) در فصلنامه (فارين افيرز) (شماره تـابـسـتـان 1993)، مـوضـوع بـرخورد تمدن ها را به عنوان پاراديم تفسير كننده روابط بين المـلل در عـصـر حاضر پس از جنگ سرد را مطرح كرد. او در مقاله خود هفت يا هشت تمدن اسلامى ، كـنفسيوسى ، غربى ، ژاپنى ، هندو، ارتدكس ، آمريكاى لاتين و احتمالاً آفريقايى رابرشمرد و پـيـش بـيـنـى كـرد كـه جـنـگ هـاى آيـنـده در امـتـداد خـطـوط گـسـل بـيـن تـمـدن هـا روى خواهد داد.(33) اين مقاله در مراكز علمى و سياسى جهان با واكـنـش گـسـتـرده اى روبـه رو شـد و در كـشـورهـاى گـونـاگـون ، كـنـفـرانـس هـا، تشكيل ومقالات بسيارى به زبان هاى مختلف نوشته و منتشر شد. اگر اين مقاله از ايشان نبود و فـرد ديـگـرى آن را نـوشـتـه بـود، هـرگـز چـنـيـن جـنـجـالى بـه وجـود نـمـى آمـد. بـه هـر حـال ، مـقـاله ايـشـان هـر گـونه سازگارى ميان تمدن اسلامى و غرب را نفى مى كند و اسلام را تهديد كننده تمدن غربى معرفى كرده و آينده را جهان رويارويى جنگ تمدن ها پنداشته است .
فرهنگ ها بر اساس تعاليم حيات بخش پيامبران و فطرت يكسان انسانى در برخى از عناصر فـرهـنـگـى بـا يـكـديـگر شباهت دارند و در برخى عناصر فرهنگى ديگر كه فرهنگ خاص آنان راتشكيل مى دهد، با يكديگر تعارض دارند و آن ها را از يكديگر جدا مى سازد.
بـنـابـراين ، فرهنگ ها كه محصول دين و انديشه بشرى هستند با يكديگر جنگ و نزاع ندارند و اين حكومت هاى استكبارى و سلطه جو و خودخواه و غارتگر هستند كه تحت پوشش فرهنگ اقدام به تـجـاوز و تـوسـعه طلبى نسبت به ساير فرهنگ ها مى كنند. در جهان اسلام ، عصر شكوفايى فـرهـنگى زمانى بود كه جدل هاى علمى و فلسفى و تبادلات فكرى و فرهنگى آزادانه صورت مـى گـرفـت و ترس و هراسى از تماس افكار و انديشه ها نداشت . سنت مناظره در جهان اسلام ، ميان بينش هاى گوناگون فكرى ، فلسفى و پيش قدم بودن متفكران مسلمان در مواجهه با فرهنگ هاى بيگانه يكى از برنامه ها و دستورهاى دينى است . براى آشكار شدن حقيقت و هدايت افكار و انديشه ها در عرضه جامعه ، در جهان اسلام عصرى به نام عصر نهضت ترجمه وجود داشته كه خود نشانگر تبادل فرهنگى ـ و نه جنگ فرهنگى ـ است و خبر از علاقه مسلمانان به آشنايى با فـرهـنـگ و تـمـدن سـايـر مـلت ها مى دهد. نهضت ترجمه در جهان اسلام موجب تحولى گسترده در قـلمـرو عـلوم شـد كـه در تـمام تاريخ بشرى نظير نداشته و حتى بر رنسانس اروپا برترى داشته است .
مـسـلمـانـان بـر اسـاس تـعـاليـم حـيـات بـخـش اسـلام و تـوصـيـه هـاى رسـول اكرم (ص ) به دورترين نقاط دنيا سفر مى كردند تا دانش ‍ خويش را فزونى بخشند و يـا دانـش جـديـدى را فـرا گـيـرنـد. مـسـلمـانـان بـر اسـاس بـيـنـش اسـلامـى ، هـرگـز اهـل تقليد كوركورانه نبودند، بلكه نظريه هاى ديگران را مورد بررسى و نقد قرار مى دادند و سپس بهترين آنها را قبول مى كردند.
بـنـابـرايـن ، بـر خـلاف نـظـر سـاموئل هانتينگتون آمريكائى ، فرهنگ اسلامى با هيچ فرهنگ و تمدنى سر ناسازگارى و جنگ ندارد، زيرا اهل منطق ، برهان ، گفتگو و مناظره بوده و هست . به هر حال ، گرچه عناصر فرهنگى ناسازگارى در ميان فرهنگ هاى جهان نسبت به فرهنگ اسلامى هـست ولى از نظر اسلام راه حل اين تعارض ، جنگ نيست بلكه مناظره ، گفتگو و نشست است كه مى تـوانـد راه را بـراى يـك زنـدگـى مـسـالمـت آميز فراهم كند. ولى در عصر حاضر اين حكومت هاى اسـتـكـبـارى و سـلطـه جـوى غـربـى هـسـتـنـد كـه بـازور، قـدرت ، پـول ، تـزويـر و تـوطـئه بـا فـرهنگ ساير ملت ها از جبهه فرهنگ اسلامى برخورد مى كنند و قـصـد دارنـد آنـهـا را مـسـخ و تـحـريـف و يـا در فـرهـنـگ خـود ادغـام كـنـنـد. كه سرانجام با عكس العمل فرهنگ ها در اين رابطه مواجه مى شوند و اين امر موجب به خطر انداختن صلح و امنيت جهانى مى گردد.
ج - تـبادل فرهنگى : دو راه گذشته يعنى بى تفاوتى فرهنگ ها و جنگ فرهنگ ها مطلوب و ايده آل يـك جـامـعـه انـسـانـى نـيـسـت ، بـلكـه مـنـاظـره ، گـفـتـگـو و تـبـادل فرهنگى است كه نقش اساسى در باور كردن فرهنگ ها و تمدن ها را دارد. رهبر فرزانه انقلاب اسلامى آية الله خامنه اى (دام عزه ) در اين باره مى فرمايد:
تـبـادل فـرهـنـگـى لازم اسـت و هـيچ ملّتى از اين كه معارفى را در تمام زمينه ها از جمله فرهنگ و مـسـائلى كـه عـنـوان فـرهـنـگ بـه آن اطـلاق مى شود از ملت هاى ديگر بياموزد، بى نياز نيست . تـبـادل فـرهـنـگـى از طـرف مااست ولى تهاجم فرهنگى از طرف دشمن انجام مى شود تا فرهنگ خودى را ريشه كن سازد.
بـنـابـرايـن ، تـبـادل فـرهـنـگـى بـايـد مـيـان تـمـام مـلت هـا بـا حـفـظ اسـتـقـلال و آزادى آنـان و نه سلطه يكى بر ديگرى وجود داشته باشد تا در سايه آن جهان از صلح و امنيت برخوردار و هم ملل جهان به تكامل نائل شوند.

3 ـ انتقال فرهنگ
جـريـانـى كـه از طـريـق آن فـرهـنـگ يـك نـسـل بـه نـسـل هـاى بـعـدى منتقل مى شود، انتقال فرهنگى ناميده مى شود. فرهنگ هر قوم و ملت به وسيله نهاد خانواده ، نهاد حكومت ، نهاد آموزش و پرورش و نهاد روحانيت به صورت ارزش ها، اعتقادات و هنجارهاى اجتماعى و غيره از نسلى به نسل ديگر انتقال مى يابد. هر نسلى فرهنگ پدران خود را مى آموزد و سپس آن را بـا دگـرگـونـى مـتـنـاسـب بـا هـر عـصـر و زمـان مـى پـذيـرد، و بـه نـسـل بـعـد مـنـتـقـل مـى كـنـد و ايـن امـر هـمـچـنـان اسـتـمـرار دارد و از ايـن طريق فرهنگ ملت ها به تكامل مى رسد.

4 ـ تهاجم فرهنگى
در قـلمـرو فـرهـنـگ ، دو جـريـان مـتـضـاد وجـود دارد، يـكـى تبادل فرهنگى و ديگرى تهاجم فرهنگى است . تبادل فرهنگى به برخورد دو فرهنگ كه يكى از ديـگـرى بر اساس منطق و برهان متأ ثر شود، گفته مى شود و اين يك جريان طبيعى و شيوه اى پـسـنـديـده اسـت ولى جـريـان تـهـاجـم فـرهـنـگـى ضـد تـبـادل فـرهنگى است . و آن اين گونه است كه فرهنگى ، فرهنگ هاى ديگر را با شيوه اى زور مـدارانـه ، سـيـاسـى ، اقـتـصادى و نظامى مورد تهاجم قرار مى دهد تا به مسخ و يا نابودى آن مـنـجـر گـردد. ايـن شـيـوه در گـذشـتـه وجـود داشـتـه و در حـال حاضر، كشورهاى غربى نسبت به ساير فرهنگ ها به ويژه نسبت به فرهنگ اسلامى از آن اسـتـفـاده مـى كـنـند. متأ سفانه غربى ها به دليل اين كه از تكنولوژى ، سرمايه ، علم و قدرت نظامى برخوردارند، احساس خود بزرگ بينى و برترى نسبت به ساير ملت ها و فرهنگ ها مى كـنـنـد، بـديـن جهت قصد دارند فرهنگ تمام ملت ها را در فرهنگ خود ادغام كنند، از اين رو، سياست تـهـاجـم فـرهـنـگـى را دنـبـال مـى كـنـنـد و در ايـن بـاره بـه مـوفـقـيـت هـائى نائل شده اند. تهاجم فرهنگى همان امپرياليسم فرهنگى است كه در جهان فقط يك فرهنگ بايد حـاكـم باشد و ساير فرهنگ ها تابع و مطيع باشند. اكنون در اين باره به دو جريان كه موجب دگرگونى فرهنگى مى شود، اشاره مى كنيم :
الف ـ جـريـان غـرب گـرايـى : جـريـان غـرب گرايى يا وسترنيسم از نظر جامعه شناسى يك تحول اجتماعى و فرهنگى به شمار مى رود. و آن عبارت است از دگرگونى اجتماعى و فرهنگى كـه در فـرهـنـگ هـا بـر اثـر بـرخـورد با فرهنگ و تمدن غرب در جهت غربى شدن صورت مى گـيـرد. در ايـن جـريـان ، برخى عناصر فرهنگى غرب جايگزين فرهنگ و نهادهاى يك جامعه مى شـود. غـرب گـرايـى يـك گـرايش آگاهانه براى اقتباس پاره اى از شيوه هاى غربى است كه نـاشى از وابستگى به غرب نبوده ، بلكه ناشى از علاقه به ملّت خود و در جهت تقويت كشور در برابر تجاوزات استعمارى غرب بوده است . اين نوع غرب گرايى محدود و جزئى در زمينه تـكـنـولوژى و روش هـاى ادارى و غـيره بوده در صورتى كه نظام ارزش ها و باورهاى غربيان مورد قبول واقع نمى شود.(34)
در جـهـان اسـلام بـه ويـژه ايـران ، رويـكـرد بـه غـرب مـعـلول احـسـاس ضعف مسلمانان در برابر غرب بود، كه احساس مى كردند براى نيرومند شدن و بـازگـشـت به عظمت گذشته لازم است از سلاح و ابزارهاى دشمن استفاده كرد تا او را وادار به شـكـسـت كـنيم . و همين امر موجب شد كه آنان در باتلاق غرب گرفتار شده و به گونه اى مبتلا بـه غـرب زدگـى شـونـد. ايـن رونـد و رويـكـرد ايـن گـونـه آغـاز شـد كـه اول به دنبال استفاده كردن از تكنولوژى نظامى حركت كردند، سپس از روش ها و شيوه هاى نظام ادارى و نـظـام آمـوزشى استفاده شد. اين گرايش به غرب به وسيله حكومت ها و حاميان آنها و نه به وسيله مردم پديد آمد و سپس به دست استعمارگران گسترش يافت . غرب گرايى در ايران از زمـان فـتـحـعـلى شـاه قـاجار و بعد از شكست نظامى از روسيه تزارى و با اعزام دانشجو به خـارج و دعوت از كارشناسان غربى و ورود تكنولوژى نظامى و نظام ادارى و آموزشى آغاز شد و تا جنبش مشروطه استمرار داشت .
ب ـ جـريـان غـرب زدگـى يـا از خـود بـيـگـانـه شـدن : جـريـان غـرب زدگـى يـك نـوع تـحـول فـرهـنـگـى اسـت كـه بـر اسـاس آگـاهـى و تـسـليـم شـدن و وابـسـتـگـى شـكـل مـى گـيـرد و فـرهـنـگ و تـمـدن غـرب پـذيرفته مى شود و به تدريج از خود بيگانگى فـرهنگى پديد مى آيد. اين جريان در تمام كشورهاى جهان سوم در قرن نوزده ميلادى با اندكى تـفـاوت و اخـتـلاف اتـفاق افتاد و در ايران از جنبش ‍ مشروطه آغاز شد و پيشگامان آن روشنفكران خائنى هم چون تقى زاده ، يپرم خان ، ملكم خان ، طالبوف و ملافتحعلى آخوندزاده ، بودند و در دوره پـادشـاهى رضاخان شتاب گرفت ، زيرا رضا خان مأ مور بود كه فرهنگ اسلامى و خودى را نـابـود و راه را براى ورود فرهنگ غربى هموار سازد، بدين جهت با زور و قلدرى و به كمك كشور استعمارگر انگليس اقدام به مبارزه با اسلام ، روحانيت ، شعائر دينى ، كشف حجاب زنان ،تـغيير لباس مردان و خلع لباس روحانيون كرد و اين جريان همچنان تا پايان سلطنت وابسته پهلوى استمرار داشت .
در ايـن جـريـان ، فـرهـنـگ يـك كـشـور دستخوش تحول مى شود، زيرا دچار آسيب از فرهنگ غرب گرديده و نگرش ها، ارزش ها، هنجارها و نهادهاى اجتماعى به طور كلى و جزئى تغيير مى كند.
در شكل گـيـرى جريان غرب زدگى ، نهاد حكومت و گروه هاى روشنفكر و استعمارگران نقش اساسى را بـازى كـردنـد. تـحـصـيـل كـرده هـا كـه بـعداً گروه روشنفكر و سياستمدار را به وجود آوردند، وابـستگى به طبقات اشراف و مالكان و بى اطلاعى از فرهنگ خودى و مرعوب علم و تكنولوژى غربى شدن و گرايش به سوى غرب زدگى را آغاز كردند و غربى شدن را تنها راه ترقى و پـيشرفت كشور دانستند. اين گروه به كمك حكومت و بيگانگان در فرهنگ زدايى اسلامى و خودى و جـايـگـزيـن كـردن فـرهـنـگ غـربى از طريق انتشار مقالات و كتب ، تلاش و فعاليت مى كردند. گروه هاى غرب زده بر اثر القائات غربى ها معتقد بودند كه شرقى ها نمى توانند فرهنگ و تمدن پديد آورند و بايد براى متمدن شدن از فرهنگ غرب پيروى كنند، آنان تصور مى كردند بـا وارد كـردن الگـوهـاى غـربـى ، كـشـورهـا بـه پـيـشـرفـت نائل مى شوند.
غـرب زده هـا كـه افـرادى بـى هـويـت ، خـائن و نـوكـر غـرب بـودنـد، ديـن و نـهـادهـاى ديـنـى مـثـل روحـانـيـت ، ارزش هـا، هنجارها، خط و زبان وعلوم و آداب و رسوم اجتماعى را نفى و مسخره مى كردند و آن ها را عامل عقب ماندگى مى پنداشتند.
عـلل پـيدايش جريان غرب زدگى : پيدايش جريان غربزدگى كه يك نوع اليناسيون فرهنگى است ، داراى علت هايى است كه آن ها را مى توان به دو قسم تقسيم كرد:
علل داخلى غرب زدگى :
1 ـ يـكـى از عـلل بـنـيـادى و اسـاسـى جـريـان غـرب زدگـى در جـهـان ، حـكومت هاى وابسته به بـيگانگان است . استعمارگران غربى از كانال پادشاهان خودكامه ، جريان غرب زدگى را با زور و حـيـله از مـجـارى گـونـاگـون بـه مـردم تـحـمـيـل كـردنـد. در مـرحـله اول پادشاهان و شاهزادگان و دولتيان غرب زده مى شدند و سپس ديگران را به اين نوع شيوه زندگى دعوت مى كردند.
2 ـ فـاصـله گـرفـتـن از فـرهـنـگ خـودى ؛ هـر گـاه ملت و يا ملت هايى از فرهنگ خودى فاصله گـيـرنـد، زمـيـنـه براى سلطه بيگانگان فراهم مى گردد، در اين باره مى توان به اوضاع و احـوال مـسـلمـانـان بـه طـور اختصار اشاره نمود. مسلمانان تا زمانى كه ايمان و اعتقاد راسخ به اسـلام داشـتـنـد و بـه احـكـام و دسـتـورات ديـنـى عمل مى كردند، هيچ تفكر و انديشه بيگانه اى نتوانست در آنان نفوذ و رخنه كند كه براى نمونه به چند واقعه مهم تاريخى اشاره مى كنيم :