مجالس شوشترى

مرحوم آيه الله حاج شيخ جعفر شوشترى (رحمه الله )

- ۱۵ -


اگر دهر و طبيعت بى شعور باشند، چگونه اين قسم خلق مى كنند كه به مقتضاى حكمت - مثلا در زمان كوچكى و صغر اطفال كه بايد شير بخورند - بى دندان مى آفريند ايشان را، كه اگر دندان باشد، شير خوردن و شير دادن ممكن نشود و بعد كم كم زمان اغتذاء و غذا خوردن نزديك شود، به تدريج دندان مرحمت مى فرمايد و قوه هضم غذاهاى ثقيله التفات كند تا اركانش ‍ محكم گردد، تا وقتى كه به حد كمال برسد. اگر دهر خالق باشد يا طبيعت و بى شعور باشد، كى چنين خواهد بود امر؟ پس در كمال شعور است كه اين كارها از وى صادر شود. غرض ، ما بى ادبى نمى كنيم كه اسم خالق مهربان را دهر بگذاريم ، ولى آنها مى گذارند، بگذارند!
غرض ؛ تمام مذاهب و اديان قائل به ربى و پروردگارى هستند، الا بعضى كه الآن جحود ورزيده اند و منكر خدا شده اند در قلب خود، چنانچه از آثار و كارهاى آنها اين مطلب واضح است . اگر مطلب چنين باشد، پس بدان و آگاه باش كه اگر كارت به جايى رسيد كه بربوبيتك جاحد در حقت صادق بيايد و منكر خداوند عالم بشوى ، آمرزيده نمى شوى .
در پاره اى گناهان آمرزش نيست . مثل همين كه در قلبت منكر خدا شوى . پس اگر به قدر شهداى عالم شهيد شوى و جاحد رب باشى ، آمرزيده نمى شوى . ملتفت باش كه اگر - نعوذ بالله - جحودى در قلبت قرار گرفته است ، تا زود است دفعش كن ، هلاكت مى كند!
و مثل استخفاف امر الهى ، يعنى سبك شمردن امر خداوند عالم عز شاءنه و جل جلاله - و لا باءمرك مستخف - كه آدمى معصيت الهى كند. اى اى ! چه چيز است كه آدم اطاعت كند! يا چه گناهى است ! يا عذاب اين چه خواهد بود! اگر چنين باشد، مستخف است . اين هم آمرزيده نمى شود. و لالو عيدك متعرض .
يكى ديگر لاءمرك متهاون است . پس اگر اهانت به امر الهى كنى ، نمى گذارد كه تو آمرزيده شوى . در مثل مى گويند كه ((خار را از پا بيرون مى آورى ولى به چشم داخل مى كنى )). اين مثل براى بعضى از الواط اين زمان است كه مى گويند: ما سينه براى سيدالشهدا مى زنيم و شراب مى خوريم ؛ مال براى سيدالشهدا خرج مى كنيم و شراب مى خوريم ؛ آن وقت از بركت سيدالشهداء آمرزيده مى شويم ؟!
اى بدبخت ! شده است كه سيدالشهداء براى دشمن خدا دوستى كند؟! بيدار باش هلاك نشوى ! ملتفت باش سرنگون نشوى !... پس آن معاصى كه آمرزيده مى شود، نه اينهاست ، بلكه آنهايى است كه از روى غفلت يا غلبه نفس و هوى و نحو آنها از آدمى صادر شود، نه از روى شماتت و از روى اين امرهايى كه ذكر كرديم .
اول دين ، معرفه الله است . بعد از آن ، يعنى آخر آن ، معاد است و قصه آخرت . حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) فرمود: رحم الله امرا تفكر من اءين و فى اءين و الى اءين .
اين سه كلمه است اميرالمؤ منين (عليه السلام ) فرموده است . حالا درست تاءمل كنيد كه چه مى گويم .
هشتاد سال پيشتر يكى از شماها در اين عالم بود؟ اصلا و قطعا از شماها وجود نبود؛ چنانچه در اول نبود؛ يك چند ديگر هم از بنده و شما وجودى نخواهد بود.
اول دين و اصل اصل دين اين يكى است كه خداشناسى باشد. بى معرفه الله و معرفه النبى و الاءوصياد، اصلا چيزى ثمرى ندارد، اگر چه صائم الدهر و قائم الليل باشى .
پس سعى كن كه اصل دين را درست كنى كه بر سبيل حقيقت تو را معرفه الله و معرفه النبى و الاوصياء و المعاد حاصل شود. و اصل اينها و اول اينها، معرفه الله است .
پس دقت كن كه معرفت به خدا تو را حاصل شود؛ اما نه به طورى كه هلاكت حاصل شود. بايد معتقد به وجود خداوند عالم باشى و بدانى كه خدايى هست ؛ اما اگر در ذهن خودت او را يك چيزى تصوير كردى ، فهو مردود اليكم . ((كل ما ميزتموه باءوهامكم ، فهو مخلوق لكم و مردود اليكم .))؛ هر چه تميز بدهيد او تعالى را به اوهام خودتان ، آن مخلوق شماست و مردود به سوى شما. كذب العادلون بالله و ضلوا ضلالا بعيدا و خسروا خسرانا مبينا.
حضرت اميرالمؤ منين - عليه افضل صلوات المصلين - فرمود: من شبهك باءوهامه على خلقك ، فهو كافر؛ يعنى كسى كه تو را تشبيه به خلق تو كند، پس او كافر است .
غرض ؛ هر چه در نظرت بيايد، يا در فكرت جلوه گر شود، بگو، بگو: جل ربى عن ذلك جلالا و علا عنه شاءنا. هو الذى خلق المكان فلامكان له . هو الذى خلق الآجال ، فلا اءجل له . هو الذى خلق المحل فلا محل له . كمال معرفته اءن تقول : ان الرب جل جلاله موجود. اءنت كما اءثنيت على نفسك . قاله الرسول (صلى الله عليه و آله ). فلايعلم كنه ذاته الشريف الا هو. فكل ما يجى ء بنظرك و اءوهامك ، فقل : سبحان ربى عن ذلك . سبحان ربى الاءعلى و بحمده . هذه مرحله من مراحل التنزيه للرب . فحاصل التنزيه : انه ليس ‍ بمحل مرور الزمان . ولايشغله المكان . و كان قبل خلق الخلق ؛ كما قال اءميرالمؤ منين - عليه افضل صلوات المصلين -
خالق اذ لامخلوق . رب اذ لامربوب . عالم اذ لامعلوم (255).

اين يك جزئى از جزئيات توحيد است و حاصل او اين است كه هر چه در فكرت و وهمت درباره خالق جل جلاله گنجد، بگو خدا غير از اوست ؛ چه آنكه او تعالى خلق مكان كرده ، پس به مكان حاجت ندارد و خلق اجلها كرده ، پس اجل ندارد و خلق محل كرده ، پس محل ندارد.
نهايت معرفت او، آن است كه بگويى : پروردگار جل جلاله موجود است و هست و آن طورى است كه خود ثناى ذات اقدس الهى خود نموده . رسول خدا فرمود: تو آن طورى كه خود ثناى نفس مقدسه خود فرموده اى . پس ‍ احدى كنه ذات شريف او راجز او نداند و هر چه به نظر و اوهام تو درباره او تعالى بيايد، بگو: خدايا تو پاك و پاكيزه اى از آن . خدايا تو بالاترى از آنچه به نظر و وهم در آيد. و من بدنه ذليلم مشغول به حمد و ستايش توام .
اين يك مرحله از مراحل تنزيه است براى پروردگار. و حاصل تنزيه آن است كه خدا محل مرور زمان نيست ؛ يعنى زمان بر او تعالى نمى گذرد. و مكان او را دربر ندارد؛ يعنى او محتاج به مكان نيست . و بود پيش از خلق خلق ؛ چنانچه فرمود حضرت اءميرالمؤ منين - عليه افضل صلوات المصلين - كه خدا خالق بود وقتى كه مخلوق نبود، رب بود وقتى كه مربوب نبود، عالم بود وقتى كه علوم نبود.
اين جزئى از جزئيات توحيد است كه بدانى در تنزيه خدا، تا الحاد براى تو حاصل نشود. مرحله ديگر از مراحل دين كه براى آن مرض مهلك دارى و ناخوشى دارى كه هلاكت مى كند، اگر به آن بمانى ، آن امر آخرت است كه در آن شك دارى .
گاهى ديده ام بعضى از اوقات مى گويند: مريضى در خانه دارم هنوز خبرى از آن ندارم . اى بيچاره ! حالا سى و پنجاه سال از عمرت گذشته ، مبتلا هستى به مريض و تب لازم محبت دنيا دارد براى دنيا؛ چرا از احوال مرض خودت نمى پرسى ؟ چرا جستجوى مريض جان عزيز خودت كه بالاتر از آن عزيزى ندارى نمى كنى ؟ كه اگر آن مرض كه شك در امر آخرت و ساير بلاهاى ديگر است بماند، هلاكت مى كند.
حالا امروز مى خواهم شروع در كيفيت مردن بكنم ، تا بدانى مردن تو چه معنى دارد. مثل مردن خر و پشه و سگ هست ، يا نه جور ديگر است . مردن تو با سوسك و پشه تفاوت دارد يا ندارد. پشه و سوسك همان روح بخارى است ، مى ميرند و مى روند.
حالا مى خواهم تو را از آنها جدا كنم . تو را پياده مى كنند از مركب و مركب را از تو مى گيرند بعد پياده مى شوى . بايد بدانى كجا مى روى ، تا آن وقت جهت امتياز را بدانى ميانه خودت و ساير حيوانات .
اول بايد حيات را به تو بگويم ، بعد مردن را به تو بگويم ، تا بفهمى در برزخ چه قسمى هستى ، در ساير عوالم چه قسم هستى . خلاصه بايد بفهمى چطور زنده اى ، تا مردن خودت را از الاغى جدا كنى . مردن خودت را گوش ‍ بده ، تا از حيوانات جدا كنم .
حالا كيفيت زنده بودنت را بيان كنم تا درست بفهمى چطور متفرق مى شوى و چطور جمع مى شوى . اما از حيات ؛ اگر كسى دعا كند هزار سال زنده باشى ، ريشخندت كرده است .
اءيحب اءحدكم لو يعمر اءلف سنه ؟ دوست داريد هزار ساله شويد؟ دوست داريد پانصد ساله شويد؟ دوست داريد صد و بيست ساله شويد كه آن وقت كارت به جايى رسد كه لقمه به دهنت بگذارند، بگويند عروسها و پسرها: اى زهر مارت بشود! يا استنجا برايت بكنند! پس بايد فكر براى مردن كرد، چاره براى مردن كرد.
كيفيت زندگانى كه الآن در اينجا نشسته اى . خالق عالم ، آن خالقى كه به تو بايد بگويم كه او هست - تو با اين كثافت كه هستى ، خالق مهربان با آن لطافت بايد به تو بگويم كه هست ! - بالاتر از خودت است كه تو را خلق كرده است البته ؛ چه آنكه اگر پست تر و مساوى با تو باشد، نمى تواند تو را خلق كند. و همين طور بالاتر است از سموات و ارضين و مابينهما و نور و ظلمت و عقل و ملائكه معظمين مقربين ؛ چه آنكه اگر پست تر يا مساوى با آنها باشد، نمى تواند آنها را خلق نمايد.
دانستى كه بالاتر از همه موجودات است و از تو هست ؟ حالا بدان كه در وجود تو دو جسم است و چهار قسم از روح در تو هست . دو جسد و چهار قسم روح . در سه قسم از روح حيوانات شريكند. و يك قسم از آنها مختص ‍ به خودت هست كه ساير حيوانات شريك در آن نيستند. آن روحى است كه در قيامت مى گويد: يقول الانسان يؤ مئذ اءين المفر؟ مى فرمايد: كلا لا وزر # الى ربك يومئذ المستقر # ينباء الانسان يومئذ بما قدم و اءخر(256). آنچه را كه پيش فرستادى ، خبر داده به آن خواهى شد، خواهى آن را ديد.
يك جسد تو، از آن دو جسد، هم ماده دارد و هم صورت ؛ و آن بدن عنصرى است كه در آن سه هزار عضو و چهارده هزار قوه در آن قرار داده شده است ؛ از شريانات و عصب و قصب و رگ و ساير اقسام . بعضى شكل حروف و بعضى شكل لام الف : ((لا))، و بعضى شكل چلو صاف كن . بعضى وصل شده ، بعضى مثل دكمه ، و بعضى مثل جاى دكمه دارد؛ كه آن استادى كه هست و تو او را نمى شناسى با هم آنها را وصل فرموده از رگها و استخوانها. رگهاى مختلف در بدن تو قرار داده از كلفت و نازك . بعضى هستند شعرى مثل مو نازكند.
اى بى مروت ! رگ هست در بدن تو كه از مو نازكتر است و مجوف است كه ميان تهى است . اى بى انصاف ! كى آن را درست كرده است ؟! كدام مته آن را سوراخ كرده است ؟! آن را مجوف قرار داده است كه بايد هوا داخل در آن بشود، و الا آكله مى شود، اى بى مروت !
اين يك قسم است . قسم ديگر در رگها يك طرف جاى خون ، طرف ديگر جاى هوا و روح . بعضيها با هم بافته اند. در خيلى از جاها آنجايى كه مجراى روح است و محل اذيت است ، در زير رگ مجراى خون قرار داده است . ولى آنجايى كه محل اذيت نيست آن رگ ، مجراى روح را در بالا قرار داده است ؛ لشرافته و عظم قدره . دانستى ؟! بگو: لا اله الا الله حقا حقا.
هر وقت يكى از شماها به اين صنايع الهى گوش كرديد و شنيديد و ملتفت به جلالت و عظمت الهى شديد و حالى در خود ديديد، بگوييد: لا اله الا الله و به خداوند آن را بسپار و عرض كن : رده الى وقت حضور موتى و سؤ ال منكر و نكير اياى ؛ اين اعتقاد من است . خدايا آن را امانت به تو سپردم . رد كن آن را به من در وقت حضور موت من و سؤ ال كردن نكير و منكر مرا.
همين چشم تنهاى تو، ده هزار حكمت ، خالق در آن به كار برده است بى اوضاع خارجيه . نوشته است حكيم يونانى كه غير از اينها يعنى ده هزار حكمت ، حكمت ديگر هست كه ادراك نشده . گفتم در همه سى مجلس ، اگر بخواهم بيان حكمت يك عضو از تمام اعضاى تو بكنم ، تمام نخواهد شد.
يك جسد ديگر كه در غيب اين بدن است كه صورت محض است و هيچ ماده ندارد، آن جسد مثالى است . و بدن مثالى در عالم برزخ به اين جسد مثالى است . آمد و شدش به اين جسد است . در قيامت همين جسد اصلى است ؛ همين گوشت ، همين استخوان .
يك روح ديگر طبيعى است . يك روح ديگر نفسانى . روح نفسانى در دماغ قرار داده شده است . براى اين ، ده مخزن است . يكى تصور است ، يكى خيال است ، تذكر است ، تفكر است ، ساير چيزها.
اين عقل و شعور را خداوند عالم به فرنگى داده است كه جهاز دودى مى سازد. اول مخلوق برگ درخت به خودشان پوشانيدند. بعد ترقى كردند، پوست به خودشان پوشانيدند. بعد ترقى كردند، جولا شدند، رخت دوخته پوشيدند. آن بود كه در آن زمان جولا اشرف مخلوق بود. بدنها به همين قسم بود، ولى پنبه را به دست از قوزه در مى آوردند، تا آنكه چرخ پنبه را درست كردند. كسى نگفت آنها اين كارها را كردند خدا هستند. اما مردمان حالا، يك چيزى كه از فرنگيان و نحو ايشان ملاحظه كنند، نزديك است كه الوهيت براى آنها اثبات كنند.
غرض ؛ روح نفسانى معدنش در دماغ است اگر يك صدمه به يكى از ده چيز برسد، عيب مى كند.
روح ديگر در كبد، روح ديگر در جگر و شش كه زندگانى به آن است كه جذب به آن مى كند هوا را. اگر كسى از شما باور ندارد كه زندگانى به آن است ، يك دم نفس خود را نگاه دارد، كه هلاك مى شود يا نه . حالا همه زندگانى به همان روح حيوانى است . اين سه قسم از روح را همه حيوانات دارند.
يك قسم ديگرش روح انسانى است كه مختص است انسان به آن ، و حيوانات داراى آن روح نيستند. و آن روح آن است كه خداوند عالم در حقش فرموده است در كتاب كريم خود:
ثم اءنشاءناه خلقا آخر فتبارك الله اءحسن الخالقين (257).
روح انسانى در جسد مثالى مى رود و مى آيد. روح طبيعى و نفسانى و ديگرى سير ندارند. اين يك نمونه است كه روح انسانى در تو موجود است كه دخل به ساير حيوانات ندارد. روح طبيعى و نفسانى و انسانى را نشناسى .
حالا كه اينها را شناختى ، بايد برايت بيان كنم كه در وقت مردن چه مى شود، تا آن وقت برايت معلوم شود كه مردنت چه قسم است و خودت را از مردن ساير حيوانات جدا بدانى و مجملا مطلع به بعضى از حالات خودت بشوى - ان شاء الله
به سبب آنكه دل خود را بايد در آخر هر مجلس شكسته كنيم براى آن دلشكسته ، مى گوييم كه تتمه فقرات سابقه ، حضرت رسول (صلى الله عليه و آله ) گريه كرد براى اميرالمؤ منين (عليه السلام ) كه ريش مباركش به خون سرش خضاب مى شود. حضرت اميرالمؤ منين گريه كرد براى سيدالشهدا كه ريش مباركش خضاب مى شود از خون سرش و فرمود به سيدالشهدا كه من و تو هر دو، ريش ما به خون سر ما خضاب مى شود؛ من در محراب ، و تو در كربلا.
اين يك خضابى از اميرالمؤ منين (عليه السلام ) و سيدالشهدا بود. يك خضابى هم از دختر اميرالمؤ منين (عليه السلام ) عليا جناب زينب خاتون (عليها السلام ) است . آن خضاب را در وقتى كرد كه آمد سر نعش برادر وارد شد به قتلگاه . فقبلته . آمد بوسيد. كجا را بوسيد؟! سر كه نبود، كجا را بوسيد؟!
از پاره اى فقرات نوحه اش معلوم مى شود كه دو جا را بوسيد: يكى گلو را بوسيد، يكى ديگر جاى تير سه شعبه را بوسيد كه بوسه گاه پيغمبر بود.
قال الراوى : فو الله لا اءنسى زينب بنت على (عليه السلام ) و هى تندب الحسين و تنادى بصوت حزين و قلب كئيب :
يا محمداه ! صلى عليك ملائكه السماء. هذا حسين مرمل بالدماء، مقطع الاءعضاء، و بناتك سبايا. الى الله المشتكى و الى محمد المصطفى و الى على المرتضى و الى حمزه سيدالشهداء.
يا محمداه ! هذا حسين بالعراء تسفى عليه الصبا. قتيل اءولاد البغايا. يا حزنا! يا كرباه ! اليوم مات جدى رسول الله . يا اءصحاب محمد هؤ لاء ذريه المصطفى يساقون سوق السبايا.

آن مخدره (عليها السلام ) بر رسول خدا اول سلام كرد، بعد قدرى نوحه و مصيبت خوانى سيدالشهدا كرد و به سوى خدا و رسول (صلى الله عليه و آله ) و اميرالمؤ منين (عليه السلام ) و حمزه سيدالشهداء شكايت از ظلم اعدا نمود؛ بعد فرمود: اينها ذريه پيغمبرند كه به اسيرى مى برند ايشان را! كسى ياريش نكرد، چاره دردش ننمود.
لاحول و لا قوه الا بالله العلى العظيم . و سيعلم الذين ظلموا اءى منقلب ينقلبون .
مجلس دهم
بسم الله الرحمن الرحيم
سبحانك يا الهى و بحمدك . لااءحصى ثناء عليك . اءنت كما اءثنيت على نفسك . تحيرت فى اءشعه اءنوار جمالك اءوهام المتوهمين . و تقاصرت عن ادراك كنه جلالك اءفكار المتفكرين . واضمحلت فى لوامع شوق لقائك عقول الكاملين . و تزعزعت لجمال اءحديتك قلوب العارفين .
نحمدك يا الهنا حمد الحامدين و نشكرك شكر الشاكرين . و نؤ من بك ايمان المخلصين . و نصلى و نسلم على نبيك محمد نبى الرحمه و امام الاءئمه ، المنتخب من طينه الكرم ، و سلاله المجد الاءقدم ، و مغرس الفخار المعرق ، و فرع العلاء المثمر المورق ؛ و على اءهل بيته الاءئمه الميامين و الساده المطهرين و الخلفاء الراشدين و القماقمه الاءكرمين و الشفعاء فى يوم الدين ، عليهم السلام بدوام السموات و الاءرضين .
قال اءميرالمؤ منين و سيدالوصيين و قائد الغر المحجلين - عليه اءفضل صلوات المصلين -
سبحانك ما اءعظم ما نرى من خلقك و ما اءصغر عظمته فى جنب قدرتك ، سبحانك ما اءهول ما نرى من ملكك و ما اءحقر ذلك فيما غاب عنا من سلطانك (258).

حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) در مقام تنزيه مى فرمايد: اى خالقى كه اين همه اعاظم و اعاجيب كه به نظر مى آوريم ، بسيار اصغر و كوچكتر است از جلال قدرت تو. و آنچه را كه ديده ايم از آثار سلطنت تو، چقدر حقير است نسبت به سلطنت تو كه از ما غايب است و آن را نديده ايم .
گفتيم كار دنيا و اصل دين سست شده است . اءلف بناء يخربه مخرب واحد؛ بناى هزار بنا كننده را يك خراب كننده خراب مى كند. پس چگونه باشد كه اگر بناى كسى يكى باشد و هزار خراب كننده ! حالا دين هزار خراب كننده دارد، يك بنا كننده .
مثلا تو ببين به خانه دين چقدر كلنگ زده اند و خراب كرده اند! هر زمانى دنيايى را به هواى دل قرار داده اند و اسمش را دين گذاشته اند. آنها بسيارند. حالا يكى از آنها را مى گويم ؛ ولى چه فايده ! گفتن ثمر نمى كند! گفتن من كه سهل است ، اگر پيغمبر هم بفرمايد، مى دانم دست نخواهيد برداشت !
حضرت پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود: در خانه اى كه صورت در او باشد، نماز مكروه است . نمى گويم حرام است . مكروه است . حتى در پرده بيرونى در گفته اند كه اگر صورت ، طرف بيرون باشد، عيب ندارد و طرف اندرون باشد عيب دارد. حالا يك ملعونى يك كتابى نوشته است اسمش را گذاشته ((ضياء العيون ))، مردم را بت پرستى ياد مى دهد. با آنكه چقدر حضرت پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) و حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) اهتمام داشتند كه صورت كشى را حرام كنند.
بارى ؛ كارهاى دين برعكس شده است . مى خواهم يك مسواكى در ميان شماها هست ؟ با آنكه حضرت پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) چقدر اهتمام درباره مسواك كردن كرده و فرموده : لولا اءن اءشق على اءمتى لاءمرتهم بالسواك كه اگر مشقت نبود بر امت من ، هر آينه مسواك را به ايشان واجب مى كردم . و همين طور در ساير موارد تكرار فرموده اند بر مسواك كردن .
مردم بالمره اوضاع دين را ترك كرده اند و آثار آن را فراموش و تبديل نموده اند. اينها نيست مگر به واسطه آنكه مردم تقليد فرنگى را مى كنند. آخرش هم منجر مى شود كه بت پرستى كنند؛ چه آنكه صورت پرستى همان بت پرستى است . در اول ، بت پرستى ! همين طور در ميان مردم متداول شد. همين طور بود تا بتها را پرستش كردند. حالا هم آن طور خواهد شد.
اگر مردم بنا ندارند كه دين خدا را تبديل كنند، چرا اين تسبيح حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام ) را كه ثواب دو هزار ركعت نماز دارد به جا نمى آورند و ((ضياء العيون )) را تماشا مى كنند؟
بارى ؛ علاج اينها را كه گفتيم بكنيم و علاجش به دو قسم است : اول معرفه الله كه شخص ، خداوند عالم را بشناسد؛ دويم معاد.
بعضى بدبختها مى گويند: كدام ميت سرشكسته از قبر برآمده است ؟! بدبخت ! چند دفعه مرده بودى زنده شدى تا اينجا كه خصيم مبين يعنى دشمن آشكار براى خدا شده اى ؟!
بارى ؛ كيفيت حيات انسان را گفتم ، حالا كيفيت مردن را بيان كنم تا مشخص ‍ شود وقتى كه مردى تو مثل گاو و الاغ نيستى و در خلقت تو چيزها به كار رفته است كه به واسطه آنها امتياز از خر و گاو مى يابى . بعد از توحيد اقرار به نبوت مى كنى ، بعد معاد. اين سه ، اصول دين است . مردن تو نه مثل حيوانات است بلكه مثل آن است كه از سوارگى پياده شوى .
گفتم از معرفه الله و معرفت معاد بگويم كه مرضهاى فى قلوبهم مرض (259) شفا ياد، تا شك و ريب دفع شود. اگر بگويى شك ندارم ، اين دروغ است . با اين اعمال تو كه اصلا خائف از خلاق قهار نيستى ، همانا ايمان تو و گفتن تو لا اله الا الله را، مثل گفتن منافقين است .
اذا جاءك المنافقون قالوا نشهد انك لرسول الله و الله يعلم انك لرسوله و الله يشهد ان المنافقين لكاذبون (260)؛ در وقتى كه منافقون به خدمت تو مى آيند عرض مى كنند كه تو رسول خدايى . و خداوند مى داند كه تو البته رسول خدايى ، ولكن خدا شهادت و گواهى مى دهد كه منافقين هر آينه دروغ گويانند.
حالا مى خواهم براى تو دليل بياورم براى معرفت خدا كه تو خدا را بشناسى . اگر تمام دول و حكما و ساير مخلوق جمع شوند كه يك پر مگس ‍ خلق كنند نمى توانند. بلى اينها غراب دودى و تلگراف و نحو اينها درست مى كنند. اينها صنايع است ، اسباب موجوده روى هم بردن است ، دخلى به خلق كردن ندارد.
دو كلمه مختصرى بگويم : الآن اينجا نشسته ايد زمين است . روى چه ؟ روى آب . آب روى هوا. ميان زمين و آسمان دور اين زمين و آب دور مى كند. يك قطره از اين آب بر زمين و آسمان نمى ريزد. به قول بعضى فرنگيها زمينها چرخ مى خورد. ميلش كجاست ؟ بدبخت ! كى چرخ مى خورى ؟ بگو، اى عاقل فكرش بكن ، همان صرف دنيا مكن عقلت را! يك قدرى هم در اين امورات صرف عقل و فكر كن .
حالا كه اين معلوم شد، پس نيست مگر آنكه : ان الله يمسك السموات و الاءرض اءن تزولا(261) و لم يك يمسكه غيره تعالى . ذلكم الله ربكم . فان حصل لكم الاعتقاد، فقولوا: لا اله الا الله . و استودعوها عند الله تعالى و قولوا: هذه اءمانتنا. فردها الينا خروج اءرواحنا؛
يعنى : اگر به واسطه آنچه كه گفتيم ، اعتقاد حاصل كرديد، پس بگوييد: لا اله الا الله . و آن را به وديعه نزد خداوند عالم بگذاريد و عرض كنيد كه اى خداى ما، اين امانت ماست كه به تو سپرده ايم . به ما رد كن و برگردان وقت بيرون آمدن روحهاى ما از بدنهاى ما.
اين نقل معرفه الله . اما نقل معاد. حرف كفار است كه گفتند: اء اذا متنا و كنا ترابا و عظاما اء انا لمبعوثون اءو آباؤ نا الاءولون (262): ما دوباره زنده مى شويم ؟! مى فرمايد: قل كونوا حجاره اءو حديدا اءو خلقا مما يكبر فى صدوركم (263): اگر آهن ، يا سنگ ، يا هر چه از آن سخت تر نيست بشويد، شما را بر مى گردانم . عاجز نيستم . اگر چه تمام اجزايت نمى ميرد، بلكه روح انسانى كه جزئى است از تو باقى مى ماند و آن پياده مى شود، نمى ميرد.
حالا مى خواهم يقين بكنى در بقاى روح انسانى . مجملش اين است كه تو الآن مخلوقى هستى مركب از سه هزار عضو با قوا و كارخانه هايى كه به كار رفته است . مثلا يك كارخانه چندين هزار كار كن دارد كه نفس زدن باشد، از افلاك و مقدمات بدن تو، تا نفس بزنى و حركت كنى . اين نبض هوايى است كه داخل شده است تا سرانگشت مى آيد. ديگر حكمتها آن قدر به كار برده است ، مثل آنكه انگشتها چرا پنج تا شده است يكى دو بندى شده يكى زياد است ، و مثل ساير چيزها و عجايب كه در بدن انسان به كار برده شده است .
اءيحسب الانسان اءن يترك سدى (264) خيالت كه از خون حيض و كثافت به عمل آمده اى ؟! كجا ممكن است كه آدم با آن حسن و جمال و هوش و عقل و فكر، او را حيض يا ساير نجاسات به عمل بياورد؟
علاوه بر اينها، چندين قسم نفس قرار داده است : روح طبيعى ، و روح حيوانى ، و روح انسانى . و اين روح انسانى قبل از اجساد خلق شده است . بعد از آن هر يك به قالبى با تمام مصالح داخل شد. آن وقت بايد اعتقاد بكنى كه خداوند تمام اختيار بدن را به او واگذار كرد و به او خطاب يا اءيها الانسان ما غرك بربك الكريم (265). يا اءيها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه (266). قد خاب من دساها و قد اءفلح من زكاها در حقش فرمود.
بعد از آن ، تكليفى براى اعضا قرار داد، از يد و لسان و عين و جبهه و رجل و بطن و قلب و نحو آنها. فرمود كه شكم را به تو دادم . مال يتيم اگر خوردى ، نار است .