و ثانيا تغسيل و تكفين و تدفين امام (عليه السلام ) نمى باشد
مگر براى امام ؛ يعنى ممكن نيست غسل و كفن و دفن امام را غير امام كسى كند. پس ما
شيعه ها كه اعتقاد داريم بر آنكه امام رضا (عليه السلام ) تجهيز و تكفين اين مظلوم
كرد، نمى توانيم بگوييم كه آن كفن ، كفن امام (عليه السلام ) شد لاغير؛ چه آنكه مى
شود كه آنها در ظاهر كفن را به بدن مبارك امام (عليه السلام ) پوشانيدند، ولى در
واقع امام ثامن (عليه السلام ) كفنش كرده است و دفنش كرده است .
غرض ؛ دليل دوستى بر استحباب نوشتن قرآن بر كفن نيست . و اين كار سليمان هم دلالت
ندارد بر جواز.
حالا اين را دانستى ، حالا يك آيه از قرآن در دلت بنويس كه خالى از دغدغه و تشويش
باشى . قرآن بر كفن نوشتن ، نمى دانى ثمر ندارد يا ضرر دارد؛ اما قرآن نوشتن به دلت
، ثمرها دارد. معنى قرآن نوشتن به دل ، اعتقاد داشته است به آنچه خداوند عالم
فرموده و عمل كردن به آن .
بارى ؛ حق مطلب اين است كه نزديك است ماه رمضان نصف شود و من نزديك است كه از شهر
رمضان ماءيوس بشوم . اين ماه معظم را تنها نگوييد. حضرت فرمود: خدا او را
((شهر رمضان )) گفته است .
ماه رمضان بايد خوابش عبادت باشد. نمازها هر يك هفتاد. نمى دانم مال ماها يكى اش
قبول هست يا نه ؟ نمى دانم كسى از ماها از معاصى دائميه خالى هست يا نه ؟
حق مطلب اين است كه مى خواهم عرض كنم : خدايا! طورى بكن ماه رمضان به ما سر به سر
رفتار كنى .
در اين ماه مبارك ، بهشت براى روزه داران استغفار مى كند، طلب مغفرت مى كند؛ ولى من
مى بينم بدنهاى ما جهنم شده است ! ماهيان دريا و ملائكه براى روزه داران در اين ماه
استغفار مى كند. خدايا! من از اينها گذشتم ، طورى نشود كه داخل در اشخاصى باشم كه
حضرت پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) در حق ايشان فرموده و به خدا عرض كرده كه اگر
ماه مبارك بگذر و كارى نكنند كه خداوند عالم ايشان را بيامرزد، خدايا ايشان را
نيامرز! تا اينجا هم كار مى رسد كه حضرت پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) بفرمايد:
اءبعدك الله من رحمته و جبرئيل آمين آمين بگويد.
مى ترسم ، از هيچ چيزمان اثر خوبى پيدا نيست . اگر بگويى هست ، دروغ گفته اى از خدا
بى خبر! بگويم عمرت تمام مى شود اى از خدا بى خبر! بايد بروى ! اگر نرفتى ، مى
برندت ! اى از خدا بى خبر! چرا در عظمت الهى تفكر نمى كنى ؟
گاهى مى گويند: محتلم شديم . شيطانى شديم ؛ اى بدبخت ! تمام ساعات را شيطانى هستى !
مى ترسم اين يك ساعت كه به مجلس موعظه نشسته اى ، در آن هم شيطانى باشى ! و مى ترسم
اين مجلس مان هم مجلس موعظه نباشد؛ از دو جهت :
اول از جهت خودم . اءتاءمرون الناس بالبر و تنسون اءنفسكم
(242). مى ترسم كه شما را امر به نيكويى كنم و خود را فراموش
كرده باشم .
دويم از جهت شما. لهم قلوب لايفقهون بها و لهم اءعين
لايبصرون بها و لهم آذان لايسمعون بها(243).
حالا نفهميد و نشنويد و نبينيد. حالا ثمرى ندارد در اين موعظه ها و حرفها؛ تا وقتى
كه آن ماءمور تشريف بياورد، آن وقت مى بينيد و مى شنويد و مى فهميد و مطلع مى شويد
و مى گوييد: رب ارجعون # لعلى اءعمل صالحا(244).
ديگر آن وقت ثمرى ندارد.
و شماها كه نيستيد اهل موعظه و موعظه براى شما ثمرى نمى كند؛ حالا مى خواهم يك اهل
موعظه ديگرى پيدا كنم و آنها كسانى اند كه كشف غطا بر ايشان شده است . آنها كسانى
اند كه پايمال شما شده اند. آنها كسانى اند كه شعورشان از شما بيشتر است ؛ چنانچه
حضرت رسول (صلى الله عليه و آله ) در وقتى كه به شهدا بدر خطاب كرد فرمود:
هل وجدتم ماوعد ربكم . عرض كردند: يا رسول الله ! با
مرده ها تكلم مى كنى ؟! آنها كه شعور ندارند! فرمود: انهم
اءشعر منكم .؛ بدرستى كه آن مردگان شعور دارنده ترند از شما.
اقتدا مى كنم به حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) گاهى مى رفت در ظهر كوفه در
ميان قبرها صدا مى زد مى گفت :
يا اءهل المحال الموحشه ، يا اءهل القبور المظلمه ، يا اءهل
الغربه ، يا اءهل الوحده ، يا اءهل الوحشه !(245)
گوش داريد صداشان را بشنويد. غريب نيستند كه صداشان را نشنويد. پدران و مادرانند،
صداشان را مى شنويد. صدا را بشنويد؛ مى گويند: اى راه روهاى سرزمين ، خبرى از ماها
بگيريد! اى سوارها، خبر از پياده ها نداريد! اى آسوده ها، خبر از مبتلاها نداريد!
اى غافلها، خبر از خوابگاه خود نداريد! بياييد، بياييد منزلهاى خود را ببينيد! حرف
خيلى دارند. اينطور كه شما با پدر و مادر هستيد، اولاد شما با شما هم خواهند كرد.
اينها قول شاعر نيست ، كاهن نيست . ما هو بقول شاعر و لاكاهن
.
پدرهاتان صداهاتان مى كنند مى گويند: اى پسرها، خر بارت بودم ! گاو شخمت بودم !
حمالت بودم ! هم صدات مى زنند و مى گويند: اى فرزند! اگر به سفر مى رفتى ، مى
شنيديم ناخوش هستى ، آرام نمى گرفتم ! حالا ما در اين ولايتها آمديم ؛ آتش گرفته
داريم ؛ محبوس داريم ؛ مغلول داريم .
مادرها، دخترها و پسرها را صدا مى زنند مى گويند: اى فرزند! شيره جانم را به تو
دادم ، شبها خواب نمى رفتم كه مبادا تو گريه كنى ! اگر دير بيدار مى شدى ، مى آمدم
ترا بيدار مى كردم كه چرا نور چشمم دير بيدار شده است !...
اموات ، وصى هاى بى مروت را صدا مى زنند مى گويند: اى وصى هاى بى مروت ! ما به شما
اعتماد كرديم ، چرا ما را حبس گذاشته ايد؟ عرض شما را به حكومت دنيايى نمى كنيم ،
بلكه به حكومت قهاريه الهيه مى كنيم .
اين مجلس ، مجلس موعظه است . كو موعظه ؟! والله اكثرتان خودتان را مسخره مى كنيد!
مسخره نكنيد، غفلت نكنيد! يك دفعه ديدى چشم باز شد به عالم ديگر كه در آن عالم ،
لايقبل منك الا الايمان و التقوى .
وقتى كه چشمت به آن عام افتاد كه جز ايمان و تقوى قبول نشود، آن وقت غفلت از تو رفع
مى شود، ولى ثمر ندارد. الآن كه شنيديد، بيدار شويد! غفلت ترا از خودت دور كن و ماه
مبارك را غنيمت بشماريد. قرآن را به قلب بسپاريد. لوح دل را جاى فضله شيطان ندهيد.
نگذاريد كه شيطان در قلب شريفتان فضله كند. متنبه بشويد. توبه كنيد. تا جاى فضله
شيطان پاك شود. توبه درست كن . به زبان تنها اءستغفر الله
ربى و اءتوب اليه گفتن ثمرى ندارد. عازم ملاقات رحمت الهى بشو. كارى نكنى كه
رحمت واسعه او را از خودت ابدا دائما دور كنى !
بارى ؛ همه روزه چون كه مجلسى را ختم مى كنيم به قطره اشكى براى شريك ماه رمضان ،
از اين مظلوم ، موسى بن جعفر (عليه السلام ) روى حرف در آن مظلوم ، سيدالشهدا (عليه
السلام ) و مصيبت او كنم .
گفتم كه اين غريب را علاوه بر آن كفن اولى ، كفن سليمان بود كه دو هزار و پانصد
اشرفى قيمت داشت . به علاوه اين كفن هم ، كفن امام رضا (عليه السلام ) بود. پس به
آن حضرت سه كفن بود؛
و لكن كفنى هم بر آن حضرت ، يعنى سيدالشهداء (عليه السلام ) پوشيده شد و آن پيراهن
كهنه بود.
به علاوه بر كهنگى ، خودش به دست خودش پاره پاره كرد. بعد از آن جاى چهار هزار تير
و چقدر شمشير شد! با وجود اين چقدر تمنا داشت كه اين كفن در بدن اطهرش بماند!
با وجود پاره پاره بودن و اين تمنا داشتن ، آن ملعون آمد از بدن مباركش بيرون كرد
و او را عريان گذاشتند.
آخر كارش طورى شد وقتى كه خواهر محترمه اش در قتلگاه نظرش به بدن پاره پاره افتاد،
همه مصايبش را فراموش كرد، عرض كرد: اى پاره پاره تن ! برهنه ات كردند؟ پيراهن كهنه
را هم در بدن مباركت نگذاشتند؟!
ثم استدعى الحسين بسراويل من حبره ففزرها ولبسها. و انما
فزرها لئلا يسلبها. فلما قتل سلبها بحربن كعب - لعنه الله - و ترك الحسين مجردا؛
يعنى فرمود: جامه بياوريد از محبره . آوردند خدمتش . پس به دست مبارك خود، آن جامه
را قطعه قطعه فرمود. چرا چنين فرمود؟ به علت آنكه از بدن شريفش بيرون نكنند؛ ولى
چون كه كشته شد، از بدن اطهرش آن جامه را بيرون كرد بحر بن كعب - لعنه الله - و آن
بزرگوار را واگذار نمود عريان برهنه .
ثم اءخرج النساء من الخيمه و اءشعلوا فيها النار. فخرجن
حواسر مسلبات حافيات باكيات يمشين سبايافى اءسر الذله . و قلن : بحق الله الا ما
مررتم بنا الى مصرع الحسين فلما نظرن النسوه الى القتلى ، صحن و ضربن وجوههن . قال
: فوالله لا اءنسى زينب بنت على و هى تندب الحسين (عليه السلام ) تنادى بصوت حزين و
قلب كئيب :
يا محمداه ! صلى عليك ملائكه السماء. هذا حسين مرمل بالدماء، مقطع الاءعضاء؛ و
بناتك سبايا! الى الله المشتكى ! و الى محمد المصطفى ! و الى على المرتضى ! و الى
حمزه سيدالشهداء!
يا محمداه ! هذا حسين بالعرى تسفى عليه الصبا، قتيل اءولاد البغاء - الى آخر كلامها
الشريف - صلوات الله عليها.
اءقول : ليست هذه الروايه و المقدمه من موعظه الشيخ . و كان الفحص فى مدرك القول ،
مقتضيا لذلك .
و السلام على نبيه محمد و آله . و اللعنه على اءعدائهم اءهل الضلاله و الغوايه .
مجلس هشتم
بسم الله الرحمن الرحيم
سبحانك اللهم و بحمدك . لااءحصى ثناء عليك . اءنت كما اءثنيت
على نفسك . تحيرت فى اءشعه اءنوار جمالك اءوهام المتوهمين . و تقاصرت عن ادراك
كمالك اءفكار المتفكرين . و اضمحلت فى لوامع برق لقائك اءنظار الكاملين . و تزعزعت
لجمال اءحديتك و كمال صمديتك قلوب العارفين .
نحمدك يا الهنا حمد الحامدين . و نشكرك يا ربنا شكر الشاكرين . و نؤ من بك ايمان
المخلصين . و نصلى و نسلم على نبيك سيد الاءولين و الآخرين ، المبعوث رحمه للعالمين
؛ و على اءهل بيته اءئمه الاءنام و مصابيح الظلام و ينابيع الاءحكام و الدعاه الى
دار السلام ، عليهم من الله اءفضل التحيه و السلام ، ما تتابعت الليالى و الاءيام .
اللهم عظم البلاء و برح الخفاء وانكشف الغطاء و ضاقت الاءرض و منعت السماء. و اليك
يا رب المشتكى . و عليك المعول فى الشده و الرخاء.
اين دعايى است كه اگر - العياذ بالله - در وقتى كه ناخوشى باشد، سميت هوايى باشد،
قحطى و غلايى باشد، مى خوانند، لكن ملاحظه كن ببين در وقتى لازم است كه بخوانى
مبادا مبتلا شوى ، يا الآن ؛ الآن بايد بخوانى ، چرا؟ به جهت اينكه الآن مدتى است
بدنت مطعون است ، عقايدت سميت پيدا كرده اند، اعمال و صفاتت عفونت پيدا كرده اند،
اعمالت فاسد، عقايدت سميت شك و شبهه در او پيدا شده است ، قحط و غلاى ايمان در قلبت
پيدا شده است ؛ ببين اين دعا را حالا بايد خواند، يا آن وقت ؟!
بلى ؛ گاهى خودم موعظه تان مى كنم ، گاهى از زبان اموات ، گاهى از كلام الهى مى
گويم ، گاهى از كلام رسول رؤ وف رحيم . بدانيد اين عالمتان درگذشتن و تمام شدن طولى
ندارد. كاءنهم يوم يرونها لم يلبثوا الا عشيه اءو ضحاها(246).
اى معرض عن الله ! اى مقصر! اى مدبر! يك ساعت ديگر است كه مى بينى خود را ايستاده
در موقفى بثياب من النار و غل آهنى در گردن ، آتش در شكمها مشتعل شده ! يك ساعت
ديگر است به نص خدا. حالا چه حرف تاءثير در تو مى كند معلوم است . حرف واعظ كجا به
خرجت مى رود!
حالا به همين طورها بگذران ، تا آن وقتى كه آن واعظ تشريف بياورد، تا به يك صيحه او
تمام آنچه دارى واگذار كنى و بروى ! منتظر آن صيحه نشسته اى ؟ منتظر آن فرمان واجب
الاذعانى ؟
حقيقتا متحيرم ! نمى دانم كه چه قسم موعظه بكنم ! حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام
) جمعى در دورش حاضر بودند. فرمود: خدايا من ديگر از طبابت اينها عاجز شدم . اينها
ديگر چاره پذير نيستند.
چطور تربيت كنم شمايى را كه چندين پشت در اسلام نشو و نما كرده ايد؟! بايد براى مثل
شماها ارتفاع درجات موعظه كه كمالات و درجه هاى شما در معرفت و كمالات بالا رود.
حالا برآورد مى كنم طورى بايد موعظه كنم كه كفار هم محتاج به آن نيستند! و آن اين
است كه هيچ كس منكر خدا نمى شود كه بگويد خدايى نيست ، خالقى براى عالم نيست . بلى
؛ يك شريك قرار مى دهند براى خداى يكتايى بى همتا. لهذا خداوند عالم هم كه مى
فرمايد، رد آنهايى كه شريك براى خدا قرار مى دهند مى كند به قول عزيز خودش در كتاب
عزيز خودش : ما من اله الا الله
(247)؛ يعنى خدايى غير از حضرت واجب الوجود نيست . و همين
طور جاهاى ديگر از كلماتى كه دلالت دارد بر اينكه خدا شريك ندارد.
حالا طورى است كه ماها بايد بگوييم اى مردم خدايى هست ، خدايى هست ، خدايى هست اقلا
خدا را به قدر آن مشركها قرار بدهيد، يعنى آنقدر كه آنها در خدا قائلند، شما قائل
باشيد! واتخذتموه وراءكم ظهريا(248)
بالمره از خداى قطع نظر كرديد و مع ذلك قوقع داريد كه كسى نايب ابليس شود و مردم
را جرى بكند بر معاصى الهى !
روزى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) داخل مسجد شد. جوانى از اصحاب صفه در مسجد
ديد، زرد و ضعيف ، فرمود: كيف اءصبحت ؟ قال الشاب : مؤ منا
حقا. اگر حالا بپرسى تو چه حقيقت دارى ، تو چه مى گويى ؟
آن جوان گفت : اءصبحت يا رسول الله موقنا. فعجب رسول الله
(صلى الله عليه و آله ) من قوله و قال : ان لكل يقين حقيقه . فما حقيقه يقينك ؟
فقال : ان يقينى يا رسول الله ، هو الذى اءحزننى و اءسهر ليلى و اءظماء هواجرى .
فعزفت نفسى عن الدنيا و ما فيها؛ حتى كاءنى اءنظر الى عرش ربى ، و قد نصب للحساب و
حشر الخلائق كلهم لذلك و اءنا فيهم . و كاءنى اءنظر الى اءهل الجنه يتنعمون فى
الجنه و يتعارفون فى الاءرائك و يتكئون . و كاءنى اءنظر الى اءهل النار و هم فيها
معذبون مصطرخون . و كاءنى الآن اءسمع زفير النار يدور فى مسامعى .
فقال رسول الله (صلى الله عليه و آله ) لاءصحابه : هذا عبد نور الله قلبه بالايمان
.
بنابر روايتى آن جوان زيدبن حارثه بود. به حضرت عرض و استدعا كرد كه از خداوند عالم
بخواهد كه او را شهادت روزى فرمايد. حضرت خواست ، و در بعضى از غزوات بعد از نه نفر
از شهدا او شهيد شد. سلام الله عليه .
همين طور ديگران كه ايمانشان حقيقت داشت . يك وقتى حضرت رسول (صلى الله عليه و آله
) فرمود: از طرف يمن بوى بهشت به مشامم مى رسد. آن وقتى بود كه اويس قرنى ايمان
آورده بود. حضرت در حقش دعا كرد.
غرض ؛ هر چيزى حقيقتى دارد. و تو هم حقيقت دارى يا نه ؟
بارى ؛ گفتم در اين مجلس منظور دارم . يكى خداشناسى - بايد خداشناس شد - و داخل
شدن در حصن حصين لا اله الا الله دائمى نه اجل دار كه
بعضى تا وقت احتضار است و بعضى در ساير اوقات ؛ يعنى معنى
الا اله الا الله كه اقرار و اعتقاد به توحيد و يگانگى خداوند عالم است ، از
او مى رود و شيطان پرست مى شود، به جهت خاطر آن شكى كه در دار دنيا در دل او قرار
گرفته است و رفع او ننموده است و آن نمو نموده است تا به آن حد رسيده .
ديگر منظورى كه در اين مجلس ها دارم ، ذكر خشيت است ؛ يعنى چيزهايى كه باعث خوف از
خداوند قهار مى شود. و ديگر طاعه الله است .
قرآن كتاب شما است . مى بينم قرآن را مهجور كرده ايد. الآن گويا حضرت پيغمبر (صلى
الله عليه و آله ) مى فرمايد يا رب ان قومى اتخذوا هذا
القرآن مهجورا(249).
ببين در چندين جاى قرآن است : اءولم ينظروا فى ملكوت السموات
و الاءرض
(250). اءفلاينظرون الى الابل كيف
خلقت # و الى السماء كيف رفعت # ... و الى الاءرض كيف سطحت
(251) الى غير ذلك ، كه خداوند تعالى و تبارك طريقه تحصيل و
كسب يقين و دفع شكوك و شبهه را به عباد خود تعليم مى فرمايد.
حالا نظر كن و تاءمل كن در اين اوضاع عالم ، تا درست شك و شبهه از قلبت دفع شود.
و اءولئك كتب فى قلوبهم الايمان در حقت صادق بيايد و
تو از اين جوره اشخاص باشى . فكر كن ، يك دو دقيقه آرام بگير، بگو به دل رقاصت تا
بشنود!
همين جا كه نشسته ايد، اين زمين است . سر خود نگذاشته شده است ، بلكه آخرى دارد كه
آب است . تمام آن توى آب است ، مگر يك قدرى از آن كه بيرون است . و قدرى توى آب است
. و زمين و آب به اين طورى كه هست ، آسمان به دور ما حركت مى كند يا زمين ؟ به قول
بعضى فرنگيان كه مى گويند زمين حركت مى كند، آسمان خودش چرخ مى خورد. و اين زمين و
آب مثل يك هندوانه وسط آسمانها ايستاده اند به طورى هيچ قسم اين آبها ريخته نمى
شود. اين زيرزمين هم آدم است . آنها مى گويند كه ما در سر زمين هستيم . ما مى گوييم
كه ما در سر زمين هستيم . هر دومان سرهامان به سوى آسمان است و پاها به سوى زمين .
شناختى ؟ وقتى پروردگارت را شناختى كه به اينطور تو را و آسمان و زمين را نگاه
داشته است ، بگو: لا اله الا الله و بگو:
آمنت بربى . لا اله الا الله .
مى بينى چطور اين آسمان چرخ مى خورد! اينها هفت فلك هستند توى هم . كوچكتر از همه ،
ستاره سها است كه آن چهارده مقابل زمين است . حالا ببين اينها نسبت به افلاك چه قسم
است ، و همين طور فلك اول نسبت به فلك دويم ، و همه نسبت به فلك الافلاك . و آن ،
يعنى فلك الاءفلاك ، با آن همه عظمت ، همه اين افلاك را روزى يك دفعه از مشرق به
طرف مغرب حركت مى دهد. رصد كرده اند به قدر تنطق به واحد، هزار و سى و دو فرسخ سير
مى كند، از مقعر از تحت ، اما از فوق و بالاش علم خلايق منقطع است .
شناختى پروردگار قادر مهربان را؟! فقولوا: لا اله الا الله
در همين حال كه ظهور عظمت و جلال حضرت ملك متعال در قلبت شده ، اين كلمه طيبه
لا اله الا الله را بگو و به خداوند عالم وديعه بسپار كه در وقت طوفان بلاى
مرگ و حيل و كشاكش شياطين عديله ، به تو رو آورد.
واهمه نداريد كه با اين حال ، آخر كارتان طورى شود كه بى ايمان از دنيا برويد؟!
همين دلتان مى خواهد كه برايتان آزادى بگويم . فرموده :
واءنذرهم . فهميدى ؟! حضرت پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) را خبر داده است
كه اءنذرهم
(252).
خود آن حضرت ترا با آل اطهارش هم خوف داده است به قسمى كه خوف ايشان (عليهم السلام
) از همه كس بيشتر بوده است . خوفشان از خداوند عالم حقيقى است ، نه اينكه براى
تعليم است ، چنانچه بعضى بى فهم ها براى خوف حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) مى
گويند كه براى تعليم مردم بوده است . محال است اين حرف درست باشد. اگر غرق درياى
خوف خدا نبود، اميرالمؤ منين نمى شد. خداوند عالم خبر داده است مى فرمايد كه ايشان
ترس داشتند بى فهم ، تو مى گويى ايشان ترس نداشتند؟ يوفون
بالنذر و يحافون يوما كان شره مستطيرا(253).
مترس آنها (عليهم السلام ) راهى داشت ، تو به چه خاطر جمعى دارى و خاطرات جمع شده
است .
چند روز است ماه مبارك آمده است از شما گله دارد كه مرا معظم نگاه نداشتيد. ايام
الله المباركه از شما گله دارد كه مرا مكرم نداشتيد. قرآن گله دارد كه به يك آيه من
عمل نكردى . ايمان گله دارد. حضرت پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) گله دارد.
حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) كه همه اميد به ولايت او است ، از شما بسيار گله
دارد كه اى شيعيان من ! شما را موعظه كردم به لباس خودم ، به خوراك خودم ، به رفتار
خودم ، به عبادتم ، به منبرم ، و به ميان بازارها. به همه حالت شما را موعظه كردم .
در ميان كوچه ها راه رفتم موعظه كردم . در حالتى كه سرم شكافته شده بود، موعظه كردم
.
مبادا طورى شود به اميرالمؤ منين (عليه السلام ) مناسبتى نداشته باشى ! فرمود: مى
دانم نمى توانى مثل من باشى ، ولكن مضاد من نشو. عاقد تمام حورالعين ، حضرت
اميرالمؤ منين (عليه السلام ) است . كارى نكنى كه نتواند عقد كند!
گفتم ماه رمضان و قرآن و ايمان و حضرت رسول (صلى الله عليه و آله ) و حضرت اميرالمؤ
منين (عليه السلام ) گله دارند. مى خواهم بالاتر بگويم : خدا از شما گله دارد كه اى
بنده ! من همه چيزهاى خالص به تو دادم . تو يك چيز خالص به او دادى ؟ همه را راستى
داده ام به تو. تو يك چيز راست به من دادى ؟
ببين الله اكبرت كه گفته اى راست است ، يا همان الف و لام و هاء است ؟ ببين توكلت
به او تعالى راست است ؟ ببين رجايت درست است ؟ ببين عظمت و هيبت او در نظرت هست يا
نه !
گله ديگر دارد. مى فرمايد: من هميشه نظر رحمت به تو دارم . تو چرا از من پشت كرده
اى ؟
باز مى فرمايد در مقام عتاب عربى و گله عجمى كه من قرار دادم كه هر وقتى كه گفتى
ياالله من بگويم : لبيك . و در غير ماه رمضان قرار فرموده است كه اگر ده مرتبه
ياالله بگويى ، يك دفعه در جواب مى فرمايد: لبيك . اما در ماه رمضان ، اگر يك
ياالله گفتى ، در جواب يك لبيك مى فرمايد. حالا مى فرمايد: چطور شد كه هر قدر صدايت
مى زنم جواب نمى گويى ؟!
كسى ديگر هم هست كه از شيعيان گله دارد كه راه را گم كرده اند. مى فرمايد: اى
شيعيان من ! تعزيه مرا اسباب لهو و لعب قرار داده ايد براى مضيقه زدن و بچه بازى ؟
اين تعزيه دارى است كه دختر سيدالشهدا (عليه السلام ) را زينت كند كه اين عروس قاسم
است تا مردم تماشا كنند؟! من راضى شدم كه خواهرم اسير شود براى دين كه آن به مردم
ظاهر شود. آيا اين دين است كه شما داريد؟
پريروز گفتم كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله ) به حضرت اميرالمؤ منين (عليه
السلام ) فرمود كه ريشت خضاب مى شود به خون سرت . حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام
) هم به سيدالشهداء فرمود كه ريش من و تو، در محراب و كربلا، به خون سرمان خضاب مى
شود. هر دو خضاب شد؛ ولى مال سيدالشهدا (عليه السلام ) به چهار خون خضاب شد كه يكى
از آن چهار، خون وسط دل آن حضرت بود، كه به آن خون ريش مباركش خضاب شد.
گفتم ريش مباركش خضاب شد؛ ولى نه به همين خونهاى چهارگانه است ؛ بلكه علاوه بر
اينها خضاب ديگر هم شد از خونهاى ديگر؛ از خون صورت على اكبر هم يك خضاب شد.
لاحول و لاقوه الا بالله العلى العظيم .
مجلس نهم
بسم الله الرحمن الرحيم
سبحانك يا الهى و بحمدك . لااءحصى ثناء عليك . اءنت كما على
نفسك . يا ذالجلال و الاكرام .، يا ملك يا قدوس يا سلام ، يا مبدى ء الاءركان و
الاصول ، يا واهب النفوس و العقول ، يا من خرق علمه باطن غيب السترات و اءحاط به
على جميع الموجودات و خلق ما خلق من دون اعمال الرويات و اءحصى عدد الاءحياء و
الاءموات .
نحمدك على نعمائك . و الحمد من نعمائك . و نشكرك على آلائك . و الشكر من آلائك . و
نصلى و نسلم على نبيك محمد اءكرم اءصفيائك و اءفضل اءنبيائك ؛ و على اءهل بيته
اءئمه الهدى و مصابيح الدجى و اءعلام التقى و ذوى النهى و كهف الورى و ورثه
الاءنبياء، عليهم من الله اءفضل التحيه و الثناء، مادامت الاءرض و السماء.
الهى الهى ، لم اءعصك حين عصيتك و اءنا بربوبيتك جاحد، و لا باءمرك مستخف ، و لا
لعقوبتك متعرض ، و لا لو عيدك متهاون ؛ ولكن خطيئه عرضت و سولت لى نفسى [و غلبنى
هواى و اءعاننى عليها شقوتى ] و غرنى سترك المرخى على . فقد عصيتك [و خالفتك بجهدى
]. فالآن من عذابك من يستنقذنى . و من اءيدى الخصماء غدا من يخلصنى و بحبل من اءتصل
ان اءنت قطعت حبلك عنى
(254).
منظور از اين فقرات كه عرض مى كند: لم اءعصك حين عصيتك و
اءنا بربوبيتك آن است كه انسان - العياذ بالله - اگر معصيت مى كند، بداند كه
خداوند عالم را معصيت كرده است .
اين حالا مرض در ميان مردم شده است كه طورى گناه مى كنند كه گويا اقرار به خدايى
ندارند. هم چه به كمال خاطر جمعى ، معصيت مى كند. گاهى طورى است كه به جحود رب مى
كشاند.
اصل اينكه خدايى هست ، صبغه الله و فطره الله است . در وجود انسانى اين مطلب هست .
احتياج به گفتن نيست . اگر طفلى در ميان بيابان تنها نشو و نما كند، بى تعليم كسى ،
در قلبش هست . فطره الله است . صبغه الله است .
اين است همه فرق اعتقاد به خدايى دارند. هر مذهبى كه هست خدايى قائلند. مثلا دهريين
و طبيعيين كه گفتند كارهاى عالم را دهر مى كند و طبيعت مى كند، همان خداست ، منتها
آنها اسم را بد گذاشته اند، والا همان كه آنها مى گويند، خداست ، خالق است كه آسمان
و زمين آفريده است .