مجالس شوشترى

مرحوم آيه الله حاج شيخ جعفر شوشترى (رحمه الله )

- ۱۲ -


سجده اى كه بر آن خاكهاى گرم كرد، بر پيشانى نبود، بلكه بر صورت راست بود، بر خد ايمن بود كه از شدت درد و الم بر زمين نمى شد وضع نمايد، يا علتهاى ديگر داشت .
لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظيم . انا لله و انا اليه راجعون . اءلا لعنه الله على القوم الظالمين . نساءلك اللهم و ندعوك باسمك العظيم الاءعظم ياالله ياالله ياالله ياالله ياالله ياالله ياالله ياالله ياالله ياالله .
مجلس چهارم
بسم الله الرحمن الرحيم
(تبارك الذى بيده الملك و هو على كل شى ء قدير # الذى خلق الموت و الحياه ليبلوكم اءيكم اءحسن عملا و هو العزيز الغفور). مبدى ء النفوس و الكائنات بلامثال سبق ، و مكمل الموجودات فى اءتم نظام و نسق . له العلو الاءعلى فوق كل عال ، و الجلال الاءمجد فوق كل جلال . تاهت فى كبرياء هيبته دقائق الاءوهام و انحسرت دون النظر اليه خطائف اءبصار الاءنام .
نحمده على جميل الانعام . و نشكره على جزيل الاكرام . و نصلى و نسلم على نبيه محمد سيد الاءولين و الآخرين ، و المبعوث رحمه للعالمين ؛ و على اءهل بيته الاءئمه المعصومين و السادات المنتخبين و الخلفاء الراشدين و الهداه المهديين ، عليهم اءفضل صلوات المصلين صلاه دائمه بدوام السموات و الارضين .

در اين ماه مبارك ، همه اش گفتگوى ميهمانى است و ميهمانخانه و كيفيت آن ميهمانخانه . ضيف اءنزله النبى اليكم و قال :
قد اءقبل اليكم شهر الله بالبركه و الرحمه .

اين ميهمانخانه شهر رمضان ، غير از آن سفره عامه الهى است كه دائم گسترده است . اين ميهمانخانه خاص است و سفره خاصه اى است براى اشخاص مخصوص .
حالا نمى دانم اين ميهمان را كه پيغمبر آور و سفارش او را كرد، به چه قسم سلوك با او كردى . نمى دانم احترام مى كنيد يا اهانت مى كنيد؟ اكرام مى كنى ! مبادا به شمشير او را وصله وصله كنى !
شهر الله مثل بيت الله است ؛ چنانچه در بيت الله گناه مضاعف است ، همين طور در شهر الله ، ملتفت باشيد به گناه نيفتيد.
بارى ؛ پاره اى چيزها كه متعلق به صوم است گفته شد كه صوم مثل صلاه است ، محتاج است به قصد قربت . و تا وقت ظهر هم اين نيت را - يعنى قصد را - مى توان كرد. و بعد از ظهر محتاج است به قضا. از جمله مسائل اين است كه استدامت باشد در او؛ يعنى شرط اوست .
پس اگر كسى در وقتى از روز بگويد از روى غيظ و غضب : ((من مى روم روزه را مى خورم )) ببينيم كه روزه اش باطل است يا نه ؟ جمعى از علما مى گويند: روزه اش باطل است - مثل مرحوم استاد شيخ مرتضى - ولكن اقوى به نظر عدم بطلان است . اين مساءله نظير آن مساءله است كه اگر كسى بگويد: ((بگذاريم وگرنه حالا كفر مى گويم )) اين كس به همين گفته كفر گفته است . چنانچه آن كس كه گفت : ((مى روم روزه را مى خورم )) بنابر فتواى جمعى ، روزه را خورده است . عوام كه زورشان به خدا مى رسد و به خلق نمى رسد! اگر گفت : ((حالا كفر مى گويم )) ظاهرا كفر گفته است .
چنانچه در قسم ، كسانى مى گويند: ((از اين اسلام بيرون باشم و برى باشم )) بعضى گفته اند كه اين جوره قسم هم موجب كفر است ؛ لكن ما حالا اين را نمى گوييم كفر است ، ولى حرام است . بعضى قسم ها است كه موجب كفر است و ارتداد و زنش بر او حرام مى شود. و در بعضى قسم هاى ديگر آن قسم نيست ، همان حرام است .
غرض و اصل مقصود در اين ماه مبارك چيز ديگر است كه آن تا حال به عمل نيامده است ، پس شروع در آن نماييم . مى خواهيم قرار دهيم كه سه چيز در آن بگوييم : اول معرفه الله ، دويم خوف الله ، سيم طاعه الله و عباده الله . اين سه قسم را مى خواهيم گفتگو كنيم و عمده در معرفه الله ؛ زيرا كه آن اهم است از هر چيزى . چه آنكه اگر كسى با شك و شبهه در خدا بميرد، بت پرست مرده است . كما قال اءميرالمؤ منين (عليه السلام ):
من شبهه بالمخلوق ، فهو كافر بالله العظيم .
كسى كه خلاق عالم را تشبيه به مخلوق كند، يا براى او محلى و مكانى - مثل آنكه بگويد در آسمان است مثلا - قائل شود، آن كس كافر به خداى عظيم است ؛ زيرا كه خدا منزه است از مرور زمان و حلول مكان بر او و در او.
اينكه دستها را به طرف آسمان بلند مى كنيم ، به جهت آن است كه عرش ‍ چون محل ريختن فيوضات است و در آسمان است ، لهذا ماءموريم به دفع يد الى السماء؛ والا براى خدا سماء و ارض و ما بينهما ندارد.
غرض ؛ اينها را گفتيم و مى گوييم ، بايد در دلها داخل كرد تا شك و شبهه برود و چيزى از آن نماند. اگر - العياذ بالله - شك و شبهه در دل كسى بماند، هيچ چيزى ثمر نمى كند؛ اگر چه در مثل روز عاشورا در ركاب سيدالشهدا هم شهيد شود داخل نار مى شود، معذب است ابدا به آتش ‍ جهنم . ملتفت باشيد! شك و شبهه در خداوند عالم را از دلها بيرون كنيد كه هلاك مى شويد به هلاكت .
يك مرحله ديگر، تنزيه خداست . بعضى خدا را قائلند، ولكن يك چيز خدا را فرض كرده اند. چيزى را شبيه خدا قرار ندهى و منزهش بدانى از آنچه كه در عقل و وهم گنجد.
يك مرحله ديگر، خوف از خداست . چه بسيار ضايعها بودند كه از خوف و ترس كارشان درست شد. مثل فقره آن شخص كفن دزد كه وصيت كرد بعد از مردن مرا بسوزانيد و خاكستر مرا به باد فنا دهيد. اهلش او را سوزاندند و خاكش را به باد دادند. به امر الهى خاكش جمع شد و از او سؤ ال كرد: چرا چنين كردى ؟ عرض كرد: از خوف تو يا الهى . براى اين خوف ، خداوند عالم او را آمرزيد!
و همچنين فقره آن كسى كه وصيت كرد كه او را در قبرستان مسلمانان دفن نكنند و بعد از مردن ريسمان و زنجير به گردنش اندازند و بگردانند و بگويند: اين بنده از خدا گريخته است . چنانكه گفته بود كردند. ندا از سماء رسيد كه اين را واگذاريد كه صلح شد!
انما اءنت منذر من يخشاها(217) همه جا خشيت و خوف و ذكر آن ، براى مقدمه رجاست كه ان شاء الله تعالى رجاى خالص كاملى پيدا شود كه سبب نجات شود.
باز قدرى از معرفت و خشيت و طاعت گفته شود، بلكه تنزيهى شود در حق خداى تعالى ؛ زيرا كه من قدرى تاءمل دارم درباره بعضى از زنها و اطفال كه خدا را چيزى فرض كرده اند. و قرآن هم هر چه هست همين سه قسم است و حكايات و قصص هم براى همين ها است .
اول ماه مبارك گفتم : قدرى به خودتان بگوييد كه ماه مبارك شده است . و خدا را براى گفته خودت كه به خودت گفتى در داخل شدن ماه مبارك ، شاهد بگير و عرض كن : اللهم قد دخل شهر رمضان .
امروز مى خواهم حرفى از اين موحشتر بگويم : هرگز شنيده ايد خدايى هست ؟! اگر شنيده ايد باور كرده ايد؟! حالا هم مى گوييد ما را ريشخند مى كنيد، چطور نمى دانيم ؟! و حال اينكه از طفوليت مى دانيم ! مى گوييم : اگر باور هم كردى ، طورى قائل هستى كه خدا خواب است و غافل است از حال تو. مى بينم معصيت مى كنى . گويا خدا را غافل مى دانى !
اى بدبخت ! خودت را صدا بزن و بگو: اى خودم ! ان بطش ربك لشديد(218). اى خودم ! خدايى هست ، قهارى هست ، جبارى هست !
برايت مشخص كنم كه اگر بگويى خدايى دارم ، دروغ گفته باشى . اعتقاد دارى كه خدا ذوالجلال و الاكرام است . مى بينم پروردگار عالم اينقدر چيزهاى خالص به تو داده است . اى بدبخت ! تو براى خدا يك چيز خالص ‍ و مخلص داده اى ؟! به تو ملك داد. مى آيد به تو مى گويد: ملك را به تو دادم ، بيا يك قرض به من بده . ببينم يك حرف راست دارى با خدا يا نه ؟ يك صفت راست با خدا دارى يا نه ؟
چطور شد كه اگر يك پياز بخواهى و محتاج باشى ، مى گويى بايد خريد. اما چطور شد كه بايد آن را بخرى و در امر آخرت هيچ مايه اى پيدا نكرده اى ، بگويى خدا كريم است ! چطور شد كه آن مايه مى خواهد و اين نمى خواهد؟!
روز آخر كه در قبر مى روى ، از تو بپرسند از اوضاع دينت ، همه كه دروغ شد، لا اله الا الله هم با آن حال تو دروغ خواهد شد.
حال كه غفلت گرفته تان ، حالا بايد چاره كرد.
در اين ماه مبارك در وقت افطار، هر روز خداوند عالم هزار هزار كس را از آتش جهنم آزاد مى كند. و در مثل امروز كه روز جمعه است ، در هر ساعت هزار هزار نفر آزاد مى كند. و در شب آخر و روز آخر به عدد تمام آزاد شده ها، آزاد مى فرمايد. حالا كه هر ساعت هزار هزار نفر آمرزيده شده است ، ماها كه در اينجاييم نمى دانيم كه آمرزيده شده ايم يا نه ؟
ديروز گفتم در ميهمانخانه مخصوص الهى باز شده است ، بايد داخل شد. و گفتيم اين ميهمانخانه موائد و فوائد و اجزاى بسيار دارد. بعضى ذكر شد. از جمله آنها قرائت سوره مباركه انا انزلناه است كه اگر شخصى در وقت افطار و سحور خوردن بخواند و در اين مابين بميرد، اجر شهيدى كه در راه خطا كشته شده باشد و در خون خود غلتيده شده باشد دارد.
ملاحظه كرديم ديروز، ديديم كه درى نداريم از آن داخل شويم . گفتم بياييد سائلى كنيم . ديديم سائلها در خانه مردم مى گويند: يا الله ! يا كريم ! گفتيم در اينجا هم واهمه داريم . دعا خوانده اى : لعلك عن بابك طردتنى و عن خدمتك نحيتنى اءو لعلك راءيتنى مستخفا بحقك فاءقصيتنى . حالا مى ترسم كه نگذارند سائلى بكنيم و طوافى بكنيم . اءو لعلك لم تحب اءن تسمع دعائى فباعدتنى
فقره ديگر دارد اين دعا قبل از اين فقره كه زهره را آب مى كند: اءو لعلك راءيتنى فى الغافلين فمن رحمتك آيستنى مى شنوى و نمى لرزى ؟! كار به اينجا هم مى كشد كه بفرمايد: اى بنده ! ديگر رحمتم به تو نمى رسد!
حالا اگر اين طور باشد چه كنم ؟ نه داخل ، و نه سائل ، و نه طواف ، و نه اميد! پس چه خاك بر سر بريزيم ؟ چاره مان چيست ؟ چاره اى نداريم ! از فقره دعا كه مى فهمم از مضيف اولى نااميد شديم ، و از آن مضيف واسع قيامت كه شيطان هم از آن اميد مى كند، مى ترسم از آن هم نااميد باشيم !
اين فقرات دعاى ابى حمزه را بخوان ، ببين كه تمام صفات موجبه ياءس و نااميدى در تو جمع است يا نه ؟ بلى ، يك فقره از دعا مرا جسور كرده و اميدوار كرده است كه عرض كنم : الهى فوعزتك يا سيدى لو انتهرتنى ...؛ يعنى خدايا هر چه بفرمايى برو، نمى روم ! مابرحت من بابك و لاكففت عن تملقك .؛ يعنى آقاى ديگر ندارم ! كجا روم الا به درگاه حضرتت آيم .
اين حالت را مى خواهم قايم بگيرم . هر چه مرا برانند نمى روم ، نمى روم ! آخر كار، بدتر از همه ، كه آن خطاب انا نسيناكم (219) است كه به گناهكار مى آيد، ما عرض مى كنيم : خدايا، ما فراموش نمى كنيم !...
مى خواهم اين ساعت آخر جمعه ، اين قافله آمرزيده شده بار مى كنند، ما هم همراه ايشان باشيم ، به شرط عمل كردن به اين فقره خطبه مال حضرت رسول (صلى الله عليه و آله ) در ضيافت .
حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله ) مساءله پرسيد. لنعم السائل و المسؤ ول و المسؤ ول عنه . عرض كرد: يا رسول الله ! ما اءفضل الاءعمال فى هذا الشهر؟ فقال :
يا اءبا الحسن ، اءفضل الاءعمال فى هذا الشهر الورع عن محارم الله .

پرسيد افضل سائلين ، از افضل مسؤ ولين ، از افضل اعمال ؛ يعنى حضرت امر از حضرت رسول افضل اعمال را پرسيد. حضرت فرمود: ترك حرامها.
حالا ببينيد چه معصيت دستتان هست و به او مى رسد، ترك كنيد كه آن افضل از همه اعمال است .
بعد از سؤ ال و جواب ، حضرت رسول (صلى الله عليه و آله ) شروع به گريه كردند. حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) عرض كردند: مايبكيك يا رسول الله ؟ فقال : اءبكى لما يستحل منك فى هذا الشهر. كاءنى بك و اءنت تصلى لربك و قدانبعث اءشقى الاءولين و الآخرين ، شقيق عاقر ناقه ثمود، فضربك ضربه على قرنك فخضب منها لحيتك .
حالا موعظه مى خواهى درست گوش بده :
به محض شنيدن اين كلام كه ضربت مى زنند بعد از چهل سال ديگر، عرض ‍ كرد: يا رسول الله ! و ذلك فى سلامه من دينى ؟ فقال (صلى الله عليه و آله ): فى سلامه من دينك . ثم قال :
يا على ! من قتلك ، فقد قتلنى . و من اءبغضك ، فقد اءبغضنى . لاءنك منى كنفسى و طينتك من طينتى . و اءنت وصيى و خليفتى على اءمتى .

اين فقره اين است كه حضرت رسول اخبار كرد كه ضربت به سرت مى رسد و محاسنت به خون خضاب مى شود. خود حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) هم اخبار كرد. يك وقتى كلامى به سيدالشهدا فرمود كه مضمونش ‍ اين است كه اى فرزند! من در محراب ، تو در كربلا، هر دومان خضاب براى ما خواهد حاصل شد! اين دو فقره معناها دارد، به حسب مناسبت مقام بيان خواهد شد - ان شاء الله تعالى
لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظيم . انا لله و انا اليه راجعون .
مجلس پنجم
بسم الله الرحمن الرحيم
سبحانك اللهم و بحمدك . لااءحصى ثناء عليك . اءنت كما اءثنيت على نفسك . يا من خرق علمه باطن غيب السترات ، و اءحاط بذلك بالموجودات ، و خلق ما خلق من دون اعمال الرويات ، و سبحت لعظم سلطنته ملائكه السموات ، و اءحصى عدد الاءحياء و الاءموات .
نحمدك اللهم على نعمائك . والحمد من نعمائك . و نشكرك على آلائك . والشكر من آلائك . و نصلى و نسلم على نبيك محمد اءفضل اءصفيائك و اءكمل اءمنائك ؛ الخاتم لما سبق و الفاتح لما انغلق ، المعلن للحق بالحق ، والدافع جيشات الاءباطيل ، والدامغ لصولات الاءضاليل ؛ و على اءهل بيته اءئمه الاءنام و مصابيح الظلام و الدعاه الى دار السلام ، عليهم من الله السلام ، ما تتابعت الليالى و الاءيام .
بسم الله الرحمن الرحيم # اءتى اءمر الله فلا تستعجلوه سبحانه و تعالى عما يشركون # ينزل الملائكه بالروح من اءمره على من يشاء من عباده اءن اءنذروا اءنه لا اله الا اءنا فاتقون (220)

جناب اقدس الهى مى فرمايد: امر الهى آمد. شتاب مكنيد: ساءريكم آياتى فلاتستعجلون .(221) يك چند روزى كه به شما مهلت داده ام . تعجيل نكنيد. فرستاده ام ملائكه خود را به وساطت روح الامين به سوى انبيا بر اينكه بگويند: لا اله اءنا فاتقون .
ارسال رسل - سلام الله عليهم اجمعين - براى انداز است ، يعنى به ترساندن مخلوق از خالق قهار، تا به واسطه ترس ، رجايى بيابند كه به آن شوند از اهل كرامت دارالقرار.
ديروز ذكر شد كه سه چيز از شما خواسته اند و آن از ملت و مذهب است . اين را قبل از شروع در مقصود بدانيد كه كسى باشد بگويد خدايى نيست ، هم چه كس نيست ؛ منتها براى خدا اسمهاى ديگر گفته اند.
بارى ؛ آن سه چيز كه از شما خواسته اند، اول آنها از تو شناسايى خدا را مى خواهند كه تو خداوند عالم را به صفات كمال و جلال بشناسى . حضرت اميرالمؤ منين - عليه افضل صلوات المصلين - فرمود: اءول الدين معرفته (222)؛ اول دين و اصل وى ، معرفت و شناساى خداست .
و معرفت خدا همان قدر است كه بدانى خدايى هست خالق السموات و الاءرضين . اما چه چيز است ، غير از خودش كسى نمى داند. اگر تو پيش ‍ خودت خدا را چيزى تصور كنى ، آن نه خداست . فرمود:
كل ما ميزتموه باءوهامكم ، فهو مخلوق مثلكم و مردود اليكم .
هر چه نظرت مى آيد كه آن خدا باشد، بگو: سبحان ربى ؛ منزه است پروردگار من كه آن باشد ذعلب يمانى از حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) پرسيد: هل راءيت ربك ؟ قال (عليه السلام ): كيف اءعبد ربا لم اءره . بعد، از براى دفع تو هم فرمود: ما راءته الاءبصار بمشاهده العيان ، بل راءته القلوب بحقائق الايمان .
شنيدى ؟ حالا مى خواهم به حقيقت ايمان ، خدا را بپرستى ، به چشم قلب جلال و جمال و كمال او را نظر كنى . عمده منظورى كه هست و محل واهمه است براى همه ماها، آن است كه در دعاى امام زين العابدين (عليه السلام ) خوانده اى :
اللهم انى اءساءلك ايمانا لا اءجل له دون لقائك .؛ يعنى خدايا، يك ايمانى مى خواهم دائمى باشد. اءحيينى ما اءحييتنى عليه . و توفنى اذا توفيتنى عليه . وابعثنى اذا بعثتنى عليه .(223)
بسيارى از ايمانها اجل دار است كه به ملاقات الهى نمى رسد وقتى كه تو را بردند به حضور الهى . حالا غرور كن بگو من هزار قسم عبادت دارم . بترس از ايمان با اجل !
اينكه گفتم ايمان يك قسمش با اجل است ، هم در قرآن است و هم در اخبار. در قرآن مثل قوله تعالى : ربنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا... انك اءنت الوهاب .(224)
يك دفعه طورى هست براى شخص كه با ايمان رفته ، همه مواقفش خوب است و در تمام آنها در ناز و نعمت الهى است . يك شخص ديگرى هست كه در مواقف اوليه معذب است ، ولكن در مواقف ديگر آسوده مى شود. مثل آنكه كسى استغفارى برايش كند. ولى گفتم : با ايمان ! پس اينها فرع آن است كه ذره اى نور ايمان در قلبش باشد.
طبقه اوليه جهنم گناهكاران امت پيغمبر را مى برند. آنهايى كه فى الجمله نور ايمان دارند، آخر بيرون مى آيند. هزار ساله دارند، يك ساعته دارند. بعضى همان وقت كه داخل شده اند آمرزيده شده اند. بعضى به قدر احقاف كه زياده از هزار سال است مى مانند؛ بعد به خاطرش مى آيد يا حنان و يا منان مى گويند و خلاص مى شوند از عذاب جهنم .
و افتادن به جهنم كيفيت دارد. بعضى از كنار جهنم مى افتند. و بعضى را جهنم مثل مغناطيس آهن ربا كه آهن را بكشد، فرو مى كشد... الى غير ذلك از اقسام افتادنها به جهنم .
گويا اصلا خوف از جهنم ندارى ؟ اگر دارى پس چرا آثارش ظاهر نيست ؟ اين طور بمانى هلاكى !
ببين اهل بيت محمد (صلى الله عليه و آله ) چه قسم بودند، با آن مقام جلال و كمالشان ! تو اقلا مثل ايشان نمى شوى ، ضد ايشان مباش .
ببين حضرت رسول (صلى الله عليه و آله ) خبر وفات و شهادت خود را كه به حضرت صديقه كبرى فاطمه زهرا (عليها السلام ) داد، او چه عرض كرد. عرض كرد: يا اءبه ! اءين اءلقاك يوم القيامه ؛ يوم الهول العظيم ؟ فرمود: بيا در مقام محمود. عرض كرد: فان لم اءلقك هناك ؟ فرمود: بيا عند الصراط. عرض كرد: آنجا اگر شما را نيافتم ؟ فرمود: بيان فلان موقف ، فلان موقف ، فلان موقف .
ببين چقدر خوف دارد حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام )! آن وقت آخر فرمود كه اگر مرا در آن مواقف هم نديدى ، بيا در كنار جهنم ؛ آن وقتى كه من مثل پروانه در اطراف جهنم شفاعت گناهكاران امت مى كنم و عرض ‍ مى كنم : الهى ، سلم ، سلم !
بعضى در وقت افتادن به جهنم عرض مى كنند: اءتحرق بالنار وجوهنا و قد سجدت لك ؟ اءتحرق بالنار اءيدينا و قد رفعنا اليك ؟ اءتحرق بالنار لساننا و قد وحدناك ؟
چون اين عرضها كنند، ندا رسد: ساءت اءعمالكم . عرض مى كنند: اقرارنا بالتوحيد اءعظم اءم ذنوبنا؟ ندا مى رسد: اقراركم بالتوحيد. بندگان مرا از نار بيرون بياوريد. مثلا در خصوص مختار، آن همه كارها كه كرده است در كشتن قتله حضرت سيدالشهدا (عليه السلام ) دارد كه در جهنم مى افتد و چون حضرت پيغمبر و حضرت اميرالمؤ منين و حضرت مجتبى و حضرت صديقه كبرا (عليهم السلام ) مى گذرند، استغاثه به اين چهار نفر بزرگوار براى نجات خود از نار مى كند، التفاتى به او نمى فرمايند. و حضرت سيدالشهدا (عليه السلام ) كه مى گذرد، به آن حضرت استغاثه مى كند و عرض مى كند: فدايت شوم ، قتله تو را كشتم ، مرا نجات بده ! حضرت هم اقتدائا به آن چهار نفر بزرگوار اعتنا به مختار در نار نمى كند.
حضرت رسول (صلى الله عليه و آله ) به حضرت سيدالشهدا مى فرمايد: يا ولدى ، مختار بر تو حجت گرفت در قتل او قتله اشرار، تو را. نجاتش بده . حضرت سيدالشهدا به زودى او را از جهنم بيرون مى آورد فيخرج من النار حممه .؛ يعنى از آتش بيرون مى آيد در حالتى كه مثل زغال سياه شده است .
و درباره آنهايى كه از جهنم بيرون مى آيند كه مثل حضرت مختار به نار افتاده اند، دارد كه مثل زغال مدتى سياه در بهشت هستند. اهل بهشت به آنها سرزنش كرده مى گويند هؤ لاء جهنميون .؛ اينها اهل جهنم بوده اند. به خداوند عالم عرض مى كنند كه سرزنش اينها به ما اذيت مى كند خداى تعالى امر مى فرمايد ايشان را به چشمه حيوان فرو مى برند، با روهاى نورانى مى شوند مثل ماه شب چهارده . و به اهل بهشت كه ايشان را مى شناختند، فراموشى مى دهد كه كسى ايشان را نمى شناسد.
ملتفت شدى ؟ حالا همه سعى آن است كه بايد طورى كرد كه آن اصل مطلب و عمده مقصد كه ايمان باشد از دست نرود كه از خلود مطمئن باشيم . اگر چه طاقت يك روز عذاب را نداريم ، ولى از مخلد بودن بهتر است .
آثار را درست نمى بينيم . اگر بگويى ما كه - الحمدالله - اقرار به اصول دين داريم . سبب رفتنش چيست ؟ گوييم كه خيلى مردم هستند كه توحيدشان تصورى است نه تصديقى . اين مى رود؛ يعنى توحيد تصورى .
يك دفعه ديگر توحيدشان تصديقى است ، ولى از كثرت معاصى مى رود. اذا اءذنب ذنبا تظهر نقطه سوداء فى قلبه . و لايزال تنمو تلك بالاكثار حتى تزيل الايمان بالواحد القهار.
به واسطه كثرت معاصى ، رفته رفته ايمان ضعيف مى شود. اگر فى الجمله هم بماند، آن آخر كار شياطين عديله از دست ايشان مى گيرند كه شخص با دست خالى از ايمان از دار دنيا مى رود.
اين است كه اهتمام در توحيد داريم ، بلكه ايمان قوى پيدا شود يا بشود، تا از معاصى و شياطين عديله نرود. و چون توحيد كامل شود، اثبات نبوت و غير بعد از آن مى شود. و همه قرائن ادله است بر توحيد. مى خواهم كه داخل حصن محكم شويد:
كلمه لا اله الا الله حصنى . فمن دخل حصنى اءمن من عذابى ، بشرطها و شروطها.
در قرآن اءلم تر(225) اءفلا ينظرون (226) و نحو اينها، اهتمامها براى استحكام دين است و توحيد. اينكه درست شد، پس از آن ، همه چيزها درست مى شود. اگر كسى شك دارد، شكش مى رود. اگر ظن دارد، يقين مى شود. اگر يقين دارد، زياد مى شود؛ تا به مقام يقين اميرالمؤ منين (عليه السلام ) برسد كه لو كشف الغطاء ماازددت يقينا فرموده است .
خدا را مى توان نشان داد كه آن خداست ، ولى نه به ديدن چشم ظاهرى ، بلكه به چشم عقل . دو چيز است ، كه در قرآن فرمود: سنريهم آياتنا فى الآفاق و فى اءنفسهم حتى يتبين لهم اءنه الحق (227).
پس به ملاحظه آفاق و به ملاحظه خودت ، يقين حاصل كنى بر وجود واجب تعالى . صد هزار طور در آفاق كار كرده شده و صد هزار طور در نفس ‍ خودت . حالا كه نشسته اى ، در يك نفس كشيدن ، پانزده كارخانه در وجودت هست كه هر كارخانه هزارهزار كارگر در او هست . جهاز دودى را مى بينى چه قدر چرخ دارد، اما از خودت غفلت دارى كه در يك نفس زدن - كه در شبانه روزى بيست و يك هزار و ششصد نفس آدمى مى كشد - صد هزار چرخ در وجودت به كار رفته است ، ملاحظه نمى كنى كى اينها را به كار برده است !
خود نفس زدن را برايت بيان كنم . اول خداوند عالم بادگيرى در نفس تو قرار داده است كه تو هيچش مى دانى . اگر هيچ است يك ساعتى نفست را بگير تا هيچ به تو معلوم شود. بارى ؛ مقدارى از آن داخل مى شود در آن بادگير. مخلوقى در آن هست ، وقتى كه داخل شد نفس در آن ، دوازده هزار قسم جوهر از آن مى گيرد. موافق هر عضوى جوهرى از آن گرفته مى شود. و در هر عضوى از اعضاى انسان چهار قسم مى خواهد، يعنى بايد متصل در هر عضوى از اعضا چهار قسم جوهر برود، و الا عليل است و ناخوش . به قدر يك نفس زدن ، بايد تمام اين جوهر قسمت شود به تمام اعضا - حتى در زير ناخن پا - كه اگر داخل نشود، آن آكله دارد.
سيصد و شصت رگ دارى كه خون در آن جارى است . حتى رگهايى دارى كه از مو باريكتر و مجوف است . نمى دانم كدام مته او را سوراخ كرده است .
پس چند هزار مقدمه قرار داده شده تا آن هواها آنجا داخل شود. آن چيزى كه پهن شده و باد را جذب كرد و تقسيم كرد به سه هزار رگ ، پس جمع مى شود در هر يك نفس زدن و آنها كه در اعضا تقسيم كرده است ، جذب مى كند تماما. و اگر آن طور جذب نكند و به قدر يك ذره از آن هوا بماند، هلاكت مى كند. و همين طور مقدمات اين مطلب كه تمام حركات اعضا با تمام حركات فلك الافلاك مطابق است .