ديگر اگر كسى جراءت كند و بخواهد مثل خونهاى ديگر فرض كند و
بگويد مثل آنها، دليل دارم كه اين خون دخلى به خونهاى ديگر ندارد. چگونه اين خونى
كه ملك در شيشه زمردى بكند و ببرد، مثل ساير خونهاست ؟!
اءشهد ان دمك قدسكن فى الخلد.
و همچنين رسيده است كه پيغمبر درباره خون شهدا فرمود: زملوهم
بدمائهم فاللون لون الدم ، و الريح ريح المسك
(172) اين هم تجهيز خود سيدالشهداست .
اما تجهيز اهل بيتش : بدنش را كفن كردند به انداختن خودشان را بر بدن او؛ غسل دادند
به اشكهاى جارى بر بدن ؛ تشييع كردند نعش او را از كربلا به كوفه ، از كوفه به شام
.
باقى مخلوقات هم تجهيز كردند: وحشيان صحرا آمدند، وحوش و طيور آمدند تجهيز كردند.
باد آمد تجهيز كرد، به اينكه گرد و غبار به او پاشيد.
اما تجهيز بنى اسد، كه در مثل چنين روزى كه آمدند، قدرى دور بودند از زمين كربلا كه
آنجا زمينشان بود، مزارع ايشان بود.
روز سيم كه شد، تا با خودشان سر غيرت آمدند، بعضى مى گويند زنهاشان آنها را به غيرت
آوردند و گفتند: اگر شما از ابن زياد مى ترسيد، ما مى رويم بدنها را دفن مى كنيم !
بارى ، مثل امروزى آمدند. كسى را مراقب نمودند كه مبادا كسى از جانب كوفه بيايد از
جانب ابن زياد. در اين اثنا ديدند سوارى پيدا شد، مى آيد از طرف كوفه ...
الى آخر الحديث فعليك بالمراجعه
انا لله و انا اليه راجعون .
مجلس سيزدهم
بسم الله الرحمن الرحيم
سبحانك اللهم و بحمدك يا ملك يا قدوس يا سلام ، يا ذالجلال و
الاكرام . لااءحصى ثناء عليك . اءنت كما اءثنيت على نفسك . يا منفردا بالعظمه و
الجلال ، يا كبير يا متعال ، لك العلو الاعلى فوق كل عال و الجلال الاءمجد فوق كل
جلال . نحمدك على جميع الاحوال و نشكرك بالغدو و الآصال . و نشهد بك لافضل الاعمال
.
و نصلى و نسلم على محمد نبيك (صلى الله عليه و آله ) نبى الرحمه و امام الاءئمه ،
المنتجب من طينه الكرم ، و سلاله المجد الاءقدم ، و مغرس المغرق ، و فرع العلاء
المثمر المورق ؛ و على اءهل بيته مصابيح الظلام .
از خدا استدعا مى كنم از اين قبيل دلها نباشد كه در حق آن دل مى فرمايد:
ثم قست قلوبكم من بعد ذلك فهى كالحجاره اءو اءشد قسوه
(173). حاصل آنكه مى فرمايد: دلهاى شما قساوت به هم رسانيده
، بعد از اينكه شما را هدايت نمودم ، مثل سنگ شده است ، اءو
اءشد قسوه .
اميد كه آن دلها نباشد كه مى فرمايد: ختم الله على قلوبهم
(174)؛ يعنى از بس كه گناه كرده اند، مهر خدائى بر دلهاى
آنها زده شده است . پرده ، چشم و گوش آنها را گرفته ، و خوف حق در آنها تاءثير نمى
كند.
اگر كار به آنجا رسيد، ديگر چاره نيست . اميد كه دل ما از آن دلها نباشد. اميد دارم
اين چند دقيقه كه نشسته ايد براى موعظه شنيدن ، متاءثر شويد به عوض آن تاءثيرى كه
ديگر ثمر نمى كند.
همه ماها ساعتى داريم كه موعظه براى ما حاصل مى شود كه متاءثر مى شويم ، ولى آن
تاءثير ثمر نمى كند.
آن واعظ سنگين ، آن واعظ بزرگ ، وقتى كه آمد، هر چه متنبه بشوى ، ثمر ندارد. اميد
كه اين يك ساعت عوض آن بشود، بلكه ثمر داشته باشد.
وقتى كه او مى آيد، همه چيز ترا مى گيرد، اما حالا كه نشسته اى همه چيزها با خودت
مى باشد.
در اينجا نشسته اى التماست مى كنم ، تملقت مى كنم ، خواهش از تو مى كنم كه كلمه اى
از مواعظ حقه گوش كن . بسا باشد كه در دلت بر آن موعظه ها نخندى . بارى ، حالا
اختيار دارى ؛ وقتى كه آن واعظ آمد، نمى توانى حركت كنى ، نمى توانى در دلت به او
بخندى و تخلف كنى . بيا اين موعظه را مبادله كن .
نشانه و علامت چه چيز است كه دلهاى ما از آنها نشده اند، گوش و چشم ما داخل
على سمعهم و اءبصارهم غشاوه نيستند. اين است كه حالا
نشسته اى ، يك تغييرى در حالتت به هم رسد.
چون موعظه كم شده است ميان مردم ، بعضى خيال مى كنند كه واعظ بايد قصه و حكايت
بگويد. بعضى به خيال آنكه آيات مشكله و مطالب حكميه بايد بگويد.
اولا بدانيد كه موعظه كار خداست . سهل و خوارش نشماريد؛
يعظكم به
(175) كار پيغمبر است ؛ كار حضرت امير است ، كه خيلى اصرار
مى فرمود.
و موعظه جذب خلق است به سوى خدا؛ اگر عاصى هستى ، مطيع شوى ؛ اگر مطيعى ، مطيع تر
شوى . اطاعت خدا آخر ندارد. بعضى بگويند: خوب هستيم ، موعظه نمى خواهيم ! غلط است .
اگر شخص بد باشد، به موعظه خوب مى شود. از موعظه لااقل بدتر نمى شود.
اين را بدانيد آدمى همين قدر كه در معصيت جرى شد، كم كم كبيره مى شود. كم كم كبيره
موبقه مى شود كه مى رسد به جائى كه از كشتن انبيا و كفر به خدا باك ندارد. چنانكه
مى فرمايد:
و يقتلون الانبياء بغير حق ذلك بما عصوا و كانوا يعتدون
(176).
حالا مى خواهم چند كلمه موعظه كنم . تجربه كنم دل خود را، و دل شماها را.
اين موعظه مركب است از كلام خدا. قدرى كلام امام اول است ، قدرى كلام امام آخر است
كه حجت عصر است . از همه روى هم رفته بگويم ، بلكه يكى از اينها در دل تاءثير كند:
لا لاءمر الله تعقلون ! و لا من اءوليائه تسمعون ! حكمه
بالغه فما تغن النذر و الايات عن قوم لايؤ منون :
نه قول خدا را تعقل مى كنيد! نه از اولياء خدا چيزى شنيده ايد.
اين موعظه صاحب الامر است . لا لجلال الله تعظمون ! ولالشاءن
الله . تكبرون ! و لا من عظمه الله تسجدون ! و لا لحقوق الله توفون ! و لا من صوله
الله تحذرون !
و ما الله بغافل تعملون
(177)؛ اى مردم ! خدا غافل نيست از كارهاى شما. همين يك آيه
بس است !
قل هو نباء عظيم اءنتم عنه معرضون ولتعلمن نباءه بعد حين
(178).
از خير خودت غافلى ! چندى ديگر مى فهمى . فاءين تذهبون ؟ و
اءنى تؤ فكون ؟ اءم اءين تصرفون ؟
كجا مى رويد؟ داريد مى رويد، كى مى رويد؟ و الى من تتوجهون
: به جانب كه متوجه هستيد؟
باءى وجه تلقون ربكم : خدا را به چه رو ملاقات مى
كنيد؟
باءى قدم تقفون ؟ باءى لسان تعذرون ؟
چه بگويم از ايام الهيه و سطوات ؟ از چيزهائى كه در پيش داريم . مجملها را بگويم ؟
مفصلها را بگويم ؟ در پيش داريد انتقالها!
در پيش داريد منزلهاى مخوف ! در پيش داريد هم منزلها! در پيش داريد بيرون آمدنها!
در پيش داريد وقوفها! در پيش داريد آتشهاى معنوى ! آتشهاى ظاهر در پيش داريد!
زندانهاى در پيش داريد! انوار در پيش داريد! ظلمات در پيش داريد! بردنها در پيش
داريد! چاره امر را كرده اى ؟
اءفمن هذا الحديث تعجبون و تضحكون و لا تبكون ؟! مى
فرمايد: باز مى خنديد و گريه نمى كنيد؟ و اءنتم صامتون !
اينها مجملات بودند. قدرى از تفاصيل حالات ما ذكر شود:
يكى از انتقالات ، يك انتقال حالت تو، آن ساعت رفتن است . حالتت متغير مى شود. آن
اءول يوم من اءيام الآخره و آخر يوم من اءيام الدنيا؛
روز اول آخرت است و آخر روز دنيا است .
در اين روز سه واهمه دارم كه جگر گداز است ، اگر راست بگويم :
يكى آنكه - العياذ بالله - آن ساعت آخر دنياى تو ايمانت برود كه اول يوم آخرت بى
ايمان باشى . چاره اى ندارى ، ديگر گذشت ؛
يك واهمه ديگر كه در اين تبديل است ، اين است كه نمى دانم آن وقت گناه چقدر دارم .
مى ترسم آن روز از همه روز گناهم سنگين تر باشد؛
واهمه ديگر آنكه در قلب من در آن روز آخر دنيا چه مى شود؟ محبت دنيا در آن وقت غالب
است در قلب من ، يا محبت خدا و رسول و ائمه ؟ كه مى فرمايد:
قل ان كان آبائكم و اءبنائكم
(179) - الى آخر الآيه .
ديگر حالا قلبت را ببين ، اگر حالا غالب است محبت خدا مى ماند، و اگر محبت دنيا
غالب است ، وقت مردن كه از تو دنيا را مى گيرند، منزل آن طرف هم خراب است ، دشمنى
خدا - نعوذ بالله - در دلش مى افتد.
بترسيد از اين صفات و كيفيات ! از جمله تفاصيل اين مجملات ، حكايت رسولان به سوى تو
است و مكالماتى دارند به تو. نمى دانم كيفيت ما با اينها چطور مى شود، و به چه هيئت
مى آيند؟ نمى دانم چه مى گويند!
حضرت پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) نشسته بود بالاى سر محتضرى . وقتى كه محتضر شد،
چشمهايش را به گردش انداخت ، و مضطرب شد. عرض كرد: يا رسول الله ! مى بينم دو
سياه به نظرم آمدند.
بترسيد از عاقبت ! نمى دانم چه خواهد شد! براى بعضى مى گويند:
لاتخافوا و لاتحزنوا(180)؛
يعنى ، مترس و غصه گذشته را مخور، و اءبشروا بالجنه التى
كنتم توعدون
(181).
نمى دانم ماها اين سخن را خواهيم شنيد، يا آنچه را كه براى بعضى ديگر مى گويند، و
آن اين است كه لابشرى يومئذ للمجرمين
(182). نمى دانم در آن منزل كه رسيديم ، به خير است و مبارك
است يا نه ؟ هر كس خاطر جمع است غصه نخورد. اگر رخنه اى براى دلها مانده است ، يك
كلمه از اينها كفايت مى كند.
از موعظه هاى حضرت امير است كه مى فرمايد: و كيف بكم لو
تناهت بكم الامور و حصل ما فى الصدور.
عرض مى كنم خدمت حضرت امير كه مى فرمائى : ((چه خواهيد كرد؟))
چاره نمى دانيم كه بكنيم . همين قدر اميدواريم كه - ان شاء الله - خداوند عالم - جل
شاءنه - محبت تو را در دل ما جاى دهد، و اين محبت باعث مى شود كه ايمان به خدا به
هم رسانيم و به همراهمان بيايد؛ تا در اين انتقالات سالم بمانيم .
يكى ديگر چاره براى مصيبتهائى كه در پيش داريم ، اين كه علاقه پيدا كنيم با آن كسى
كه همه مصيبتها براى او جمع شده است . يعنى حضرت حسين (عليه السلام )! هر چه مصيبت
در دنيا تصور مى شود، در روز عاشورا براى آن مظلوم جمع شده است ، وارد شده است بر
او. اگر علاقه با اين صاحب المصيبه الراتبه صاحب همه
مصيبتها - جنسا، و نوعا، و شخصا، و صنفا - به هم رسانيديم ، چاره براى مصيبتهاى ما
مى شود.
لكن اين روزها موسم مصيبت كس ديگر است . وقت مصيبت صاحب مصيبتى است كه شريك
سيدالشهداست در تحمل مصائب ؛ كفو سيدالشهداست در پدر و مادر؛ در مصيبت ، شريك بزرگ
سيدالشهداست ، يعنى عليا زينب (عليها السلام ).
در چه مى گويم شريك بزرگ است ؟ در مصيبت ، مصيبتش بالاتر است ! چون مصيبت كربلا،
حقيقتا، از اول تا آخر بر عليا جناب زينب وارد آمد، علاوه بر اينكه سيدالشهدا، هر
چه داشته است از تحمل مصائب ، زينب (عليها السلام ) هم داشته است : سفرى داشت ،
عليا جناب زينب هم سفرى داشت ؛
سيدالشهدا مهاجرى داشت ، عليا جناب زينب هم مهاجراتى داشت ؛ آن مظلوم منزلها داشت ،
زينب هم منزلها داشت ؛ آن جناب ميدان جنگى داشت كه جنگ مى كرد، زينب دو ميدان جنگ
داشت ؛
آن غريب جهادى داشت ، عليا جناب زينب هم جهادى داشت ؛
آن مظلوم زيارتى داشت ، عليا جناب زينب هم زيارتى داشت ؛ آن جناب وداعى داشت ، عليا
جناب زينب هم وداعى داشت ؛
سيدالشهدا مناسك حجى داشت ، آن مظلومه هم مناسك حجى داشت . سيدالشهدا احرامى داشت ،
آن مظلومه هم احرامى داشت ؛
آن جناب طوافى داشت ، عليا داشت ، عليا مكرمه زينب هم طوافى داشت ؛ جناب سيدالشهدا
تلبيه اى داشت ، آن مظلومه هم تلبيه اى داشت ؛ او سعى داشت ، آن مظلومه هم سعى داشت
.
هر يك از اينها تفصيلاتى دارند. اينكه مى گويم مصيبت سيدالشهدا بيان نشده است ، و
بعضى گمان كرده اند تمام شد و بايد دروغ ساخت !
راستها هنوز تمام نشده است ، چه احتياج به دروغ دارد؟!
هر يك از اين فقرات ، ده مجلس بيان دارد كه تماما عين واقع است .
از اعمال عليا جناب زينب يكى را بگويم كه با اين روزها مناسب است : جهادى داشت آن
مظلومه ، مثل جهاد سيدالشهدا!
آن حضرت سوار بر اسب آمد به ميدان ، ذوالفقار در دست ، با آن شجاعت ، با آن صولت ،
آن حمله ها كه كرد. اما جهاد عليا مكرمه در مجلس ابن زياد، زنى اسير باشد، در مقابل
ابن زياد، شمشير بزند بر فرقش ، بدتر از شمشير!
هيچ كى متوجه شده است كه چه قدر داشته است ؟ چه جلالت داشته است ؟
حضرت حسين به عزت آمد به ميدان ، اما عليا جناب زينب دختر حضرت امير، دختر حضرت
فاطمه ، با چادر كهنه بيايد به مجلس ابن زياد زنازاده ، داخل شود!
حالا، اين يك قسم جهادش ؛ يك قسم جهادى دارد از همه بالاتر است :
آن مكرمه حمايت كرده است نه امام را. اولا جناب سيدالساجدين را حمايت كرده كه به
حفظ او باقى ائمه حفظ شدند؛ كه نه امام محفوظ ماندند.
يك دفعه او را حمايت كرد در قتلگاه كه حضرت سيد سجاد محتضر شد. چون ديد مى خواهند
ببرندشان ، و اين نعشها بمانند، محتضر شد. خودش مى فرمايد: از مردنم چيزى نمانده
بود!
ببينيد زنى در اين حالت ، سوار شتر برهنه ، بيايد پيش او در آن حالت ، امام را تسلى
بدهد! اين چه مرتبه است ؟!
اين يك حمايت كردن آن جناب از مردن . حديث را برايش خواند حديث طولانى : غصه مخور!
گروهى مى آيند اين جسدها را دفن مى كنند. براى قبر پدر بزرگوارت علامت مى گذارند و
در اينجا شهرى بنا مى شود(183).
اين يك حمايت . از اين بالاتر كه جهاد كرد، حمايت از قتل كرد! زن اسير با آن حالت ،
حمايت كند امام را از قتل ! سيدالشهدا هر چه خواست حمايت كند از قتل ، نشد؛ ولى
عليا جناب زينب در آن حالت حمايت كرد از قتل در مجلس چنين ملعونى !
ببينيد به چه كيفيت حمايت كرد! حضرت صاحب را هم او حفظ كرد!
وقتى كه ابن زياد مكالمه كرد با امام سجاد، پرسيد: اين اسير كيست ؟ گفتند: على بن
الحسين است . گفت : شنيده ام على بن الحسين را كشتند!
سيدالساجدين به غيرتش نگنجيد. گفت : برادرى داشتم ، او هم على بن الحسين [بود]. او
را مردم كشتند. گفت : نه ! خدا او را كشت ! فرمود: الله
يتوفى الانفس حين موتها(184)؛
خدا قبض مى كند نفسها و جانها را، اما مردم او را كشتند. آن ملعون گفت :
ولك جراءه على جوابى ؟! جلاد را طلبيد كه ببر او را
گردن بزن !
حالا چه بكند، و چطور حمايت بكند! جلاد آمد. سيدالساجدين را برداشت . شمشيرش را
كشيد.
عليا جناب زينب آمد. او را در برگرفت . گردنش را متصل به گردن خود كرد. فرمود: من
از او جدا نمى شوم !
ابن زياد، با آن قساوتى كه داشت ، حالتش متغير شد. گفت : سبحان الله ! رحم چه مى
كند؟! بگذار او را(185)!
از حمايت نه امام بالاتر هم دارد! ان شاء الله در محلش خواهد آمد.
انا لله و انا اليه راجعون .
مجلس چهاردهم
بسم الله الرحمن الرحيم
عن العسكرى (عليه السلام ) اءنه قال : علائم المؤ من خمس :
صلاه احدى و خمسين ، و زياره الاربعين ، و التختم باليمين ، و تعفير الجبين و الجهر
ببسم الله الرحمن الرحيم
(186)
هر چند مؤ من در ميان مردم كم است ، به جهت متابعت اكثر مردم به هواى نفس ؛ لكن آن
كم هم خيلى منفعت به سايرين دارد، از جهت عيادت كردن آنها مؤ من را، يا زيارت كردن
، و يا معاونت نمودن آنها مؤ من را. بلكه براى كفار هم منفعت دارد. چنانكه كافرى
معاونت مؤ منى نمايد، روز قيامت در جهنم حرارت آتش به وى تاءثير نمى كند(187).
و اگر مؤ منى عيادت مؤ منى نمايد، در قبر هر روز يك ملائكه يا هفتاد هزار ملائكه به
عيادت او مى آيند. و اگر معاونت و يارى دفن و كفن و مشايعت مؤ منى را نمايد، در قبر
خطاب مى رسد به آن مؤ من ميت : اول مرحمتى كه بتو مى نمائيم اين است كه مشايعين و
زحمت كش هاى تو را به تو بخشيديم
(188)، لطفا لك .
حالا بيائيد تجهيز و تكفين نمائيم يك مؤ من را؛ بلكه رئيس مؤ منين و راءس مؤ منين
را! كه عبارت از ابى عبدالله الحسين (عليه السلام ) بوده باشد. بدان كه مشهور ميان
مردم اين است كه آن بزرگوار سه شبانه روز بى دفن مانده . اما من مى گويم چهل شبانه
روز است بى دفن ! به جهت آنكه عمده اعضاى بدن سر است ، و سر تا دفن نشده ، تجهيز
تمام نمى شود.
و در خصوص سر اخبار مختلف است ؛ لكن در هر صورت به بدن ملحق گشته
(189).
بعضى از روايات دلالت دارد كه شيعه مخفى آورده بالاى سر حضرت اميرالمؤ منين (عليه
السلام ) دفن نموده
(190). و بعضى ديگر دلالت دارد كه در شام دفن شده . بعضى ديگر مى
گويند در مصر دفن شده . الآن هم گنبد و بارگاه دارد(191).
و از موكل سر انور نقل شده مى گويد كه سر مبارك بالاى نيزه بود كه ناگاه جمال عديم
المثال حضرت رسول (صلى الله عليه و آله ) به نظر آمد، و آن سر اطهر از بالاى نيزه
خم شده در آغوش پيغمبر نشست و غايب شد.
بارى ، اربعين خودش خصوصيت زيارت را دارد، و سرش يا به جهت ورود اهل بيت است ، يا
آمدن اول زوار كه ((جابر بن عبدالله ))
است ، و يا دفن سر است . على اى حال ، ما بايد تكفين و تجهيز نمائيم :
اما تابوت لازم ندارد؛ به جهت آنكه چند تابوت دارد: تابوت طشت طلا! تابوت بالاى
نيزه ! تابوت طبق !
اما كفن هم نمى خواهد، به جهت محفوف بودن آن سر به نورى كه ساطع بود از او به آسمان
. چنانكه شخصى شامى روايت مى كند: نشسته بودم در غرفه كه نورى ساطع شد. نگاه كردم ،
ديدم از سر مبارك آن حضرت است . و چنانچه راهب مى گويد كه در ميان قافله سر نورانى
ديدم كه مبلغ كثيرى داد و يك شب نگاه داشت .
بارى ، كفن نمى خواهد و حنوط هم نمى خواهد، به جهت آنكه همان راهب با مشك و كافور
حنوط كرده ، مانده همين غسلش . آيا مى توانيد كه به آب ديده او را غسل دهيم ؟ نمى
دانم كدام مصيبتش را بيان نمايم !
هر چند بدن مبارك ، سه روز، زخم دار، در زمين مانده ؛ لكن برآورد مى كنم مصيبت سر
زيادتر است :
جدا شدن از بدن را بيان كنم ! يا زخمهايش را! يا عريان گشتن و عمامه برداشتن را؟!
اينها همه مصيبت ظاهرى وى ، اما مصيبت باطنى آن سر: هديه بردن به عمر بن سعد و از
آنجا به ابن زياد، از آنجا به شام ! و اما مصيبت هم ظاهرى و هم باطنى : مقابل ابن
زياد گذاشته شدن را بگويم ؟! و يا چوب بالا نمودن و بر لب مبارك گذاشتن را بگويم ؟!
و يا خنده كردنش را بگويم ، كه اشد مصائب است ؟!
بعد از اين دفن ظاهرى ، اميد آن هست كه در دل خود دفن نموده ، و به سبب آن از
فيوضات وى بى بهره نباشيم .
و السلام عليه و على آبائه الطيبين و اءبنائه الطاهرين
و رحمه الله و بركاته
سخنرانيهاى اخلاقى مرحوم آيه الله حاج شيخ جعفر شوشترى (قدس
سره ) در ماه مبارك رمضان
شامل بيست و سه مجلس
قسمتهايى از متن كتاب
... چنان خاطر جمع است كه خيال مى كند بهشت را خريده است و در تحت تصرف اوست . بايد
اقرار به گناه داشتى باشى در نزد پروردگار خودت ، يعنى ميانه خودت و خداى تعالى خود
را گناهكار بدانى ؛ اگر چه اعمال بسيار هم از تو صادر شده باشد، غرور نداشته باشى
به عملهاى خودت كه ضايع مى كنى و ضايع مى شوى ... ص 12
... يك مرحله ديگر، خوف از خداست . چه بسيار ضايعها بودند كه از خوف و ترس كارشان
درست شد. مثل فقره آن شخص كفن دزد كه وصيت كرد بعد از مردن مرا بسوزانيد و خاكستر
مرا به باد فنا دهيد. اهلش او را سوزاندند و خاكش را به باد دادند. به امر الهى
خاكش جمع شد و از او سؤ ال كرد: چرا چنين كردى ؟ عرض كرد: از خوف تو يا الهى . براى
اين خوف ، خداوند عالم او را آمرزيد!... ص 48
... بارى ؛ اگر ملاحظه كردى و رابطه ندامت و خجالت در ميانه خودت با حضرت رب العزه
ديدى ، اميد است كه نجات يافته باشى ... ص 176
... خدايا! به حق آن متوفايى كه او را عوض دفن بر زمين ، از زمين بلند كردند، يعنى
سر مقدسش را و به اين اكتفا نكردند، بلكه در كوفه به درخت آويختند و به اين هم
اكتفا نكردند، در خانه يزيد پليد بردند و به اين هم اكتفا نكردند، در دروازه شام
بلند كردند و به اينها هم اكتفا نكردند، بلكه سخنان نامناسب نسبت به آن سر اقدس
گفتند و انواع اذيتها وارد آورند، بر ما رحم كن ، بر غريبى ما رحم كن ، بر تنهايى
ما رحم كن ، انيس ماها در قبر باش ، به حق آن غريب !... ص 122
مجلس اول
بسم الله الرحمن الرحيم
الله لا اله الا هو الحى القيوم ذوالجلال و الاكرام الملك
القدوس السلام . تعالى فى عز جلاله عن مطارح الاءفهام . و تقدس عن مجانسه الاءنام .
تاهت فى كبرياء هيبته دقائق الاءوهام . و انحسرت دون النظر اليه خطائف اءبصار
العقلاء الكرام . تلاءلاء فى ظلم الليالى اءنوار قدرته الباهره . واستبان على صفحات
الاءيام آثار سلطنته القاهره . و تجرد عن مجانسه ماسواه . و تفرد بالوحدانيه .
نحمده على نعمائه المتواتره . و نشكره على آلائه الظاهره الزاهره . و نصلى و نسلم
على نبيه محمد الخاتم لما سبق و الفاتح لما انغلق المعلن للحق ، و الدافع جيشات
الاءباطيل ، الدامغ لصولات الاءضاليل ، المنعوت فى التوراه و الانجيل ؛ و على اءهل
بيته الاءئمه الاءطهار الاءبرار و الاءصفياء الاءخيار، عليهم من السلام آلاف التحيه
و السلام مادام بقاء الليل و النهار.
عباد مخلوقون اقتدارا، و مربوبون اقتسارا، و مقبوضون احتضارا، و مضمنون اءجداثا، و
كائبون رفاتا، و مبعوثون اءفرادا، و مدئنون جزاء، و مميزون حسابا. قد اءمهلوا فى
طلب المخرج وهدوا سبيل المنهج .
يا اءولى الاءبصار و الاءسماع و العافيه و المتاع . هل من مناص اءو خلاص اءو معاذ
اءو ملاذ اءو فرار اءو محار. فاءنى تؤ فكون . [اءم اءين تصرفون ] اءم بماذا تغترون
؟!(192)
كلام راهنماى دين است . كلام اميرالمؤ منين است . كلام آن كسى است كه دين به او
داريد. مى فرمايد: عباد - الخ : بنده هستيد. شما را بى اختيار شما خلق كرده اند. و
شما را بى اختيار شما مى برند. و شما را بى اختيار شما قبض روح مى كنند. و شما را
بى اختيار شما در قبرها خواهند گذاشت . و شماها محزون غمين پراكنده خواهيد(193)
شد، و از قبرها يكان يكان مبعوث [خواهيد] شد. و حساب كرده خواهيد شد؛ يعنى از اين
امور شما را چاره اى نيست ، پناهى نيست ، فرارى نيست .
اول ببين عباد مخلوقون اقتدارا اعتقاد دارى به آن يا
نه ؟ ملت اين است كه اعتقاد بكنى عبدى ، بنده اى ، حريت در ميان نيست ، خانه آزادى
نيست . اءتقرون باءنكم عبيدالله ؟ آيا اقرار داريد به
اينكه بنده خداييد يا اينكه شك داريد؟ اگر - العياذ بالله - شك داريد بايد موفق
شويم براى بيرون كردن اين شك . اى مردم ! بايد ستونهاى ايمان كه شكسته شده ، درست
كنيم .
حالا مى گويى كه شك نداريم ؛ ببين بينك و بين الله بندگى اين طور است ! ببينيم هيبت
معبود دارى ؟ عظمت او در نظرت هست يا نه ؟ طمع و رجاى خالص از كرم او دارى يا نه ؟
او را آقاى خودت مى دانى يا نه ؟ نمى دانم بنده اى ، خودت را آقا مى دانى ، يا آقاى
ديگرى پيدا كرده اى ! اقلا يك انصافى بدهيم چاپى نباشد.
مى گوييم : انا عباد الله ان شاء الله . معنى
((يا الله )) را بگوييم تا بدانى كه
تا حال يك يا الله نگفته اى . همين طور الله اكبر را، تا بدانى كه يك الله اكبر در
همه عمرت نگفته اى . غرض ، همه چاپ است . همه لفظ محض است . دروغ است . حقيقت از
ماها بروز و ظهور ندارد؛ از نمازمان و از روزه مان و ساير واجبات ، همين طور
زياراتمان و اطاعات و غير آنها از حالاتمان .
به سيدالشهدا (عليه السلام ) در اذن دخول حرم محترمش عرض مى كنى :
((التارك للخلاف عليكم )) و حال آنكه تمام چيزها و
همه بندگى ها را خلاف ايشان مى كنى . اعتقادات خلاف اعتقاد ايشان (عليهم السلام )
است . چه آنكه ايشان به جز خداوند عالم به چيزهاى ديگر اعتقاد و اعتماد ندارند، و
تو به همه چيزها به غير خداى تعالى اعتماد و اعتقاد دارى . و ايشان در دنيا به چيزى
دل نبستند، مگر به عبادت خدا و بندگى او تعالى و تو به همه چيز دلبستگى دارى به غير
از عبادت . كاءنه خودت را آقا و آزاد مى دانى !