اى برادران ! حالا ديگر آن جناب كسى ندارد. اصحاب كه كشته
شده اند، اهل بيت بودند. آنها هم كه به ميدان رفتند، هر يك مى رفتند، بعض ديگر باقى
بودند. اهل بيت كه به شهادت رسيدند، شمشيرى در دست داشت كه كار همه اينها از او مى
آمد؛ آن جناب را حفظ و حراست مى كرد.
حالا، اين شمشير هم از دست آن جناب رفته است . كس ديگر غير از شماها ندارد!
حالا ديگر وقتى است كه شماها مراقبت كنيد، مدافعه كنيد، تفديه كنيد.
چند نگاه بايد بكنيد. بايد چند التفات داشته باشيد:
يكى به خودش كه كجاست و چه مى كند. يكى به خيمه گاه ، كه به آنجا مى رود و مى آيد.
يكى به سمت ميدان . اين نگاه ها بايد پى در پى باشد؛ چرا كه حالا ديگر وقتى است كه
كار سخت شده است .
حالا، اول كه نگاه به خودش مى كنم ، يك نگاه كردم ، ديدم : بر اسب نشسته است . لشكر
دور او را احاظه كرده ، نزديكش آمده اند.
يك نگاه ديگر كردم . مى بينم او را بر اسب نمى بينم . از اسب فرود آمده ، در ميان
ميدان ايستاده است .
يك نگاه ديگر كردم ، كاءنه مى بينم كه ايستاده هم او را نمى بينم ، در ميان ميدان
نشسته .
باز نگاه كردم . ديدم چشمم جائى نمى بيند. هوا تيره و تار شده ؛
آه ! واحزناه ! هنوز از اعمالت چهار نگاه به چهار چيز
مانده . اگر چه هوا تيره است ، ولى آن چهار چيز نورانى هستند، در ميان تاريكى ديده
مى شوند. دو نگاه هم به طرف آسمان كه از آسمان به زمين مى آيند، و دو چيز از زمين
به آسمان بالا مى روند. اما آن دو نگاه اول :
نگاه كردم نورى ديدم . چون نيك نظر كردم ، ديدم ((جبرئيل
امين )) است . از آسمان فرود مى آيد، و كلامى هم دارد.
نگاه دوم ، دو نور ديگر ديدم . ديدم پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) از آسمان مى
آيد، گردآلود، متغير الاحوال ، عمامه از سر برداشته ! اينكه دو نگاه اول . اما دو
نگاه زمينى :
نگاه اول كردم ، ديدم : ملكى شيشه در دست دارد. به آسمان بالا مى رود. آن شيشه
زمردى بود، چيزى در آن بود. چون نيك نظر كردم ، ديدم ((خون
)) است . خوب كه ملاحظه كردم ديدم ((خون
حسين )) است كه در شيشه كرده به آسمان بالا مى برند.
اما نگاه دويمى ، ديدم : يك چيزى به طرف آسمان بالا رفت ، اما زياد از زمين دور
نشد؛ بلكه به قدر يك نيزه بيشتر از زمين دور نشده است . چون نظر كردم ، ديدم سرى بر
نيزه است . خوب كه ملاحظه كردم ديدم ((سر حسين
)) است بالاى نيزه !
انا لله و انا اليه راجعون .
مجلس يازدهم
بسم الله الرحمن الرحيم
سبحانك اللهم و بحمدك . لا اءحصى ثناء عليك . اءنت كما
اءثنيت على نفسك . لا يجاوزك رجاء الراجين . و لا يصفك نعت الواصفين . و لا يضيع
لديك اءجر المحسنين . برحمتك يستغيث المذنبون . و الى ذكر احسانك يفزع المضطرون .
نحمدك على آلائك المتواتره . ونشكرك على آلائك الظاهره الزاهره . و نصلى و نسلم على
نبيك نبى الرحمه ، و كاشف الغمه ، و منقذ الاءمه ؛ الصفى المقرب و الحبيب المهذب ؛
و على اءهل بيته الاءمناء البرره الاءتقياء، عليهم من الله آلاف من التحيه و الثناء
مادامت الاءرض و السماء.
قضى الاءمر. كار گذشت !
نه نصرتهاى ما ثمرى كردند، نه بيعتهاى ما، اعانات ما، نه مدافعات ما، نه مراقبات
ما. كار از كار گذشت ! حالا چنين به نظرتان مى آيد كه مى گويم كه كار گذشت ، يعنى
ختم مصيبت شد. نه ! معنى آنچه گفتم اين نيست ، بلكه اول مصيبت امروز است ! مثلا
ملاحظه كن :
در شب ((عاشورا)) حضرت سيدالشهدا در
خيمه بود. اسلحه حرب را درست مى كرد. شعرى خواند: يا دهر اف
لك من خليل كه دلالت بر اين امر مى كرد.
عليا مكرمه زينب صداى برادر شنيد. بى تاب شد. برخاست آمد و عرض كرد:
يا اءخا هذا كلام من اءيقن بالموت ؛ اين حرف حرف كسى
است كه يقين داشته باشد كشته مى شود! حضرت فرمود: نعم يا
اءختاه در كشته شدن شكى نيست .
عليا جناب زينب عرض كرد: اءفتغتصب نفسك اغتضابا. يعنى
حالا ديگر برادر بيچاره شدى .
همين كه اين كلام را از برادر شنيد، سر را برهنه كرد، گريبان را چاك زد(153).
كسى در خيمه جز امام نبود.
منظور اين است كه بيان كنم اول مصيبت ديشب بود؛ چرا كه اين حكايت شب
((عاشورا)) است .
عليا مكرمه ((زينب )) چون حكايت ديشب
- كه شب يازدهم است - شنيد، چنين كرد. افتاد غش كرد. ببينيد ديشب حالتش چطور بود؟
برادر كجا بود؟ برادران آن مكرمه در قتلگاه بودند.
اما احتمال دارد كه ديشب - يازدهم است - سر مبارك برادرش در خانه خولى بوده است .
بارى ، مصيبت اولش از ديشب است .
بيعت ، و اعانت ، و تلبيت ، و نصرت ؛ اينها هم از ما ثمرى نبخشيد مگر ان شاء الله
اگر بر وجه حقيقت بوده است ، براى خودمان اجرى داشته باشد.
در مثل ديشب ، پنج نفر از اهل كوفه آمده بودند بيايند ((كربلا))
خدمت حضرت . اگر چه اين پنج نفر شهيد نشدند، اما سعى خود را كردند.
مثل ديشب ، قدرى از شب كه گذشت ، آمدند چند فرسخى كربلا و قرار دادند اينجا بمانيم
صبحى برويم خدمت حضرت .
در يك دهى كه او را ساهى - يا ساهيه - مى گفتند، بيرون آن ده ، كوچى بود. قدرى از
شب كه گذشته بود، در آن كوچ داخل شدند كه بمانند و صبح بيايند خدمت حضرت .
وقتى كه نشسته بودند، ديدند دو نفر به هيئت غريبى آمدند وارد شدند. از حال آن دو سؤ
ال كردند. يكى گفت : من مردى هستم از جن ، و آن ديگرى پسر برادر من است - ولى
پيرمردى بود - جئنا لننصر هذا المظلوم . چون معلوم شد
كه شما هم به همين سبب آمده ايد، آمده ايد با شما موافقت كنيم .
همان شخص گفت : خوب است به همان طيران خودمان برويم كربلا خبرى براى شما بياوريم .
يكى از آنها ناپديد شد. طولى نكشيد كه از بيرون كوچ صداى او بلند شده و گفت :
و الله ما جئتكم حتى ... شعرى است ملخص آن اين است :
نيامدم تا ديدم گلويش بريده ، جوانهايش در اطراف آن جناب افتاده !(154)
از عبارت آن جنى ، در همين شعرى كه خوانده است ، استنباطى از او مى كنم . اين عبارت
معنيش چه چيز است كه مى گويد: ((وقتى كه رفتم ، ديدم گلوى او
را نحر كرده اند، در حالتى كه صورتش بر خاك بوده است ))؟ سر
مطهر حضرت كه در روز جدا شد. اين جنى وقتى كه رفت به ((كربلا))
سر جدا شده بود. از كجا دانست كه صورت آن جناب به خاك بوده است ؟
معلوم است وقتى كه رفته است ، جسد مطهر را كه ديده است ، معلومش شده است كه وقت
كشتن به آن طريق بوده است . حالا، ديروز جمع شديم براى نصرت و اعانت . امروز براى
چه جمع شده ايد؟ گويا امروز آمده ايد براى تجهيز اين نعشهاى افتاده ؟
امروز اين نعشها تجهيز نمى شود. تجهيز اسبابى دارد، كيفياتى دارد. امروز دست نمى
دهد.
امروز اين نعشها بر زمين مى ماند، چرا كه تجهيز ((ولى
)) مى خواهد. ((ولى ))
را در غل و زنجير كردند بردند. نه ((ولى ))
حاضر است ، نه كفن هست ، نه كافور. بلى ، شهيد كفن نمى خواهد، وقتى كه رختهايش بر
برش باشد. تجهيز براى فرداست بلكه - ان شاء الله - به آخر تجهيز فايز بشويم .
امروز اينها مى ماند. ديشب تن ها مانده ، امشب هم مى ماند. حضرت امروز، وقت احتضار،
امر فرمود همه اهل بيتش جمع شوند. فرمود: همه دورم بنشينيد. ملاحظه كنيد شب يازدهم
را ما بين جسد سيدالشهدا با جائى كه عليا مكرمه زينب بود، چقدر فاصله داشت ! با آن
فاصله كم ، بايد اين اجساد بى نوحه گر بماند! ليكن بدان بى نوحه گر نماندند. ديشب
موافق روايات زنهاى جنيان رفته اند نوحه گرى كرده اند، و جنيان صحرا رفته اند و
نوحه گرى كرده اند.
حالا كه امروز بناى تجهيز نيست ، اقلا غير از جسد حضرت ، صد و دو جسدند: سى تا اهل
بيت ، هفتاد و دو شهداء همه افتاده اند.
سيدالساجدين را وقتى كه امروز مى بردند، در آن حالتى كه بود. آخر اين كشته ها را
نديده بود، بعد كه مشاهده فرموده ، هيچ وقتى حالتى براى آن حضرت مثل وقت بردن از
قتلگاه حاصل نشده بود.
عليا مرتبه جناب زينب را ببين ! او زن ، حضرت سجاد مرد. و از امام روايت شده كه
عليا جناب زينب فرمود: وقتى كه ما را سوار كردند از قتلگاه و بايد راه بيفتيم ،
ديدم پسر برادرم محتضر است . الآن روح از بدنش مفارقت مى كند. پيش او آمدم گفتم :
يا بقيه اءخى و اءبى ؛ اى بازمانده از همه !
مالى اءراك تجود بنفسك ؛ مى بينم تو را حالا از دست مى روى ؟ فرمود: اى عمه
نميرم از غصه ، و اءرى اءبى و عمو متى و اخوتى - الى
آخر ما فى الحديث .(155)
عليا جناب زينب آن امام مظلوم را تسلى دادند. در آن حالت ، عليا جناب زينب حديث
پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) خواند. امروز بايد اين اجساد بمانند. اعمال حجشان
تمام نشده . سه شب در منى بيتوته بكنند. تجهيز فردا، ان شاء الله تعالى .
امروز حرفى كه دارم مى خواهم سلام بكنيم به بعضى از شهداى كربلا، و بعضى از مكالمات
با ايشان بشود. با شهدا از اهل بيت جدا و از اصحاب هم جدا:
اول سلامى مى كنيم به جليلى از اصحاب او. ((ابو ثمامه انصارى
)) است كه در حالتى كه افتاده است ، عرض مى كنم :
السلام عليك يا اباثمامه و رحمه الله و بركاته .
مكالمه ام اينست : اى ابوثمامه ! روز چهارم محرم بود كه سيدالشهدا (عليه السلام )
در كمال استقلال ، در خيمه خود نشسته بود. لشكر عمر سعد كه آمد وارد كربلا شد، همان
پير سگ گفت كسى بيايد و پيغامى براى حضرت ببرد. به هر كس گفت ، قبول نكرد و گفت :
من كاغذ به او نوشته ام ! كجا بروم ، خجالت مى كشم ! ملعونى گفت : اگر مى خواهى من
مى روم ! او را ابن سعد گفت پيغام ببر.
سوار شد - يا پياده آمد - تا نزديك خيمه ها رسيد. ((ابوثمامه
)) او را كه ديد هم مى دانست . فرمود: مرخص نيستى با شمشير
خدمت امام بروى . شمشيرت را بگذار. آن ملعون گفت : شمشيرم را از حمايلم جدا نمى كنم
. ((ابوثمامه )) فرمود: دستم را به
قبضه شمشيرت مى گيرم ، آن وقت حرف بزن . آن ملعون قبول نكرد. فرمود: پس برگرد. گفت
: بر مى گردم
(156).
مى خواهم بگويم : اى ابوثمامه ! اين را نتوانستى ببينى . اما كجائى ؟ سنان بن انس
آمد بالاى سر حضرت ، نيزه داشت ، شمشيرى داشت ، تير و كمانى داشت ، و هر سه را به
كار برد.
سلامى مى كنم به جناب ((حر)). بدانيد
كه اصل سبب هدايتش كه او را منقلب گرداند، آن استغاثه اولى حضرت بود كه استغاثه
فرمود در حالتى كه هنوز اصحاب بودند. چون ((حر))
آن صدا را شنيد، عمويش همراهش بود، گفت : عمو! اءما تنظر
الى الحسين كيف يستغيث
(157 )؟! ببين چطور استغاثه مى كند!
اى حر استغاثه آن حالت او را ديدى ، جان خود را دادى . اگر مى ديدى استغاثه او را،
آن وقتى كه در ميدان افتاده بود، چه مى كردى !
((سعيد بن عبدالله )) آمد خدمت حضرت
عرض كرد: يابن رسول الله ! هؤ لاء قد اقتربوا منك
(158). من تاب ندارم ببينم . مرا اذن بده بروم كشته شوم . يا
سعيد بن عبدالله ! تاب نداشتى ببينى لشكر مخالف نزديك حضرت بيايند؛ كجائى ببينى
لشكر داخل خيمه ها شدند!
خطابى دارم به شهداء اهل بيت از آن قسم خطاب ؛ اول به آن شهيد دلشكسته يعنى
((قاسم به حسن )).
وقتى كه به ميدان آمد، رجزى خواند كه بعض آن اين است : هذا
حسين كالاسير المرتهن
(159)؛ اين حسين مثل اسير گفتار شده .
يا مولى ، عمو را ديدى مثل اسير! نمى دانم حالت چطور بود اگر عمو را مى ديدى اسير
نيزه شده ، اسير در خانه يزيد پليد شده ، اسير دمشق شده ، اسير خانه ابن زياد شده !
سلامى به على اكبر مى كنم . رجزى كه مى خواند مى فرمود:
والله لايحكم فينا ابن الدعى
(160)؛ نمى توانم ببينم زنازاده بر ما حكومت كند.
عرض مى كنم : يا على بن الحسين ! كجا بودى ، در مجلس پسر زياد ملعون ، آن ملعون
زنازاده چه حكمرانى مى كرد! سر بريده پيش رويش گذاشته ، خواست كه برادرت را در آن
مجلس به قتل رساند، عمه ات را به قتل رساند خطابى دارم براى شهداء، عرض مى كنم :
السلام عليكم يا انصار الله و انصار رسوله و انصار اءميرالمؤ
منين !
اى شهدا! حضرت حسين (عليه السلام ) همه شما را حمايت كرد از چند چيز: يكى وقتى كه
محتضر شديد، آمد بر سر بالين شماها، ديگر زخمى بر شما وارد نشود. در حديث است كه
محتضر را دست بر او نگذاريد؛ كه هر دستى وجعش مثل شمشيرى است ، ديگر چه جاى آنكه او
را شمشير بزنند!
شما را حمايت كرد كه سرتان را جدا نكنند؛ حمايت كرد كه رختهايتان را نكنند؛ حمايت
كرد كه جسدهاى شما در صحرا متفرق نشود؛ شما را حمايت كرد كه پامال سم ستوران نشويد؛
اى شهدا! حالا بيائيد ببينيد بر خود او چه اتفاق شد!
اين همه حمايت ها كه آن حضرت كرد، بعضى تا آخر رسيد. مثل آنكه محتضر كه شدند،
نگذاشت كسى اذيت ايشان بكند. و اما سر جدا كردن ، تا حضرت در حيات بود، كسى سر شهدا
را جدا نكرد. بلى ، بعد از ارتحال سيدالشهدا، اين سرها را جدا كردند، يا ديروز عصر
شده ، يا امروز صبح شده است .
حضرت سعى كرده بود، كشته ها را جمع كرده بود، و آنها را بر روى هم گذاشت .
كان يضع القتلى بعضهم على بعض
(161)
قتلگاه مثل سكوئى بلند شده بود. براى اينكه ببيند ايشان را كه سرهاشان را جدا
نكنند، پايمال نشوند.
حالا، امروز صبحى ، يا ديروز، صد نفر يا كمتر، همه كاردها در دست ، وارد قتلگاه
شدند.
هر مصيبتى را برآورد مى كنم كه سنگين است ، مى بينم كه سنگين ترى دارد. همين كم است
! كه مصيبت است كه سرهاى شهدا را جدا كنند! ليكن از اين سنگين ترى داريم كه اين
سراى مقدسه را وقتى كه جدا كردند، همه يك جدا گذاشته و آن وقت آمدند سرها را تقسيم
كردند، و بر سر نيزه ها كردند!
الا لعنه الله على القوم الظالمين . و سيعلم الذين ظلموا آل
محمد حقهم اءى منقلب ينقلبون . انا لله و انا اليه راجعون .
مجلس دوازدهم
بسم الله الرحمن الرحيم
سبحانك يا الهى و بحمدك . تعاليت فى عز جلالك عن مشابهه الاءنام . و تقدست فى عز
كمالك عن مطارح الاءفهام . تحيرت فى اءشعه اءنوار جمالك اءوهام المتوهمين . و
تقاصرت عن ادراك كنه كمالك اءفكار المتفكرين . و اضمحلت فى لوامع برق شوق لقائك و
تضعضعت فى كمال اءحديتك و جمال صمديتك قلوب العارفين . نحمدك حمد الشاكرين . و نؤ
من بك ايمان المخلصين .
و نصلى و نسلم على محمد اءفضل الخلايق اءجمعين ، و على عترته الاءطائب المطهرين ، و
الساده المنتجبين ، عليهم اءفضل صلاه المصلين صلاه دائمه بدوام السموات و الاءرضين
.
مضمون احاديث معتبره يا عين آنهايند:
من غسل مؤ منا، غسله الله من ذنوبه كيوم ولدته اءمه
(162)؛ يعنى : هر كس مسلمانى را - يا مؤ منى را - غسل دهد
براى خدا، خداوند عالم - جل و شاءنه - غسل مى دهد او را از گناهان .
اگر چه حالا منسوخ شده است ، غسل مى دهند به اجرت ، قصد قربت ايشان هم معلوم نيست .
سابق بر اين ، هر كسى دوستى داشت ، دوست ، ميت خود را غسل مى داد. و در دعا مى
خوانى : يغسلنى صالح جيرتى .
به هر قسم ، نمى دانم در اين زمان غالب اموات بى غسل مى روند، چرا كه مظنون اين است
كه قصد قربت ندارند، بلكه قطعى است غسل اجرتى باطل است .
بارى ، و من كفن مسلما - او مؤ منا - كمن ضمن كسوته الى يوم
القيامه
(163)؛ كسى كه كفن كند مسلمى را - يا مؤ منى را - خداوند
عالم مى نويسد براى او ثواب كسى كه لباس اين ميت بدهد تا روز قيامت .
و هر كس حفر كند قبر مؤ منى را لله تملكه الله بيتا فى الجنه
(164)؛ خداوند خانه اى در بهشت ملكش مى كند.
و هر كس تشييع كند جنازه ميت مؤ منى را، آن ميت را كه در قبر گذاشتند، به او ندا مى
رسد كه اول عطائى كه به تو مى كنيم اين است كه تشييع كنندگان ترا آمرزيديم
(165).
و هر كس تابوت ميتى را بردارد، تربيع كه كرد، همه گناهانش آمرزيده مى شود. و هر
قائمه اى كه برداشت ، بيست و پنج گناه كبيره مهلكه از او آمرزيده مى شود(166).
و هر كس خاك بر قبر مؤ منى بريزد به پشت دست ، خداوند عالم به عدد هر ذره از آن خاك
، براى او حسنه مى نويسد(167).
و هر كس يتيم ميت را تسلى دهد، خداوند عالم صلوات بر روح او مى فرستد(168).
و هر كس زيارت اهل قبور برود، و آيه الكرسى بخواند، و ثوابش را قربت كند به روح
اموات آن قبرستان
(169) عليك بالمراجعه الى محله .
اين در وقتى است كه مسلمان باشد. معلوم است اگر مؤ من كامل باشد، البته اجرش بالاتر
مى رود. اگر غريب باشد، اجرش بالا مى رود. اگر هتك حرمتش شده باشد، معلوم است
چقدر بالا مى رود. اگر شهيد باشد، معلوم است چقدر اجر خواهد داشت .
اگر آن شهيد، امام المتقين باشد، سيدالشهدا باشد...
اين ميت بزرگوار سه روز بر زمين مانده ! حالا ديگر امروز مى شود تجهيز را تاءخير
بيندازيم ؟
امروز روز سيم افتادن نعشهاست لكن اين جائى كه مى خواهيم تجهيز كنيم ، ببين صد و دو
نعش افتاده است .
يكى از آنها حسين بن على بن ابى طالب است ، يكى على بن الحسين ، يكى عباس بن على .
ولى اينها كه بايد حاضر شود، امروز بايد حاضر شود.
قاعده است براى ميت ندا مى كنند. اين شهدا كسى ندارند كه براى ايشان ندا كند. دختر
على بن ابى طالب همان وقت كه مى خواست از اينها جدا شود، كسى نديد كه او را ندا
كند. همين قدر گفت : اءما فيكم مسلم ؛ آيا يك مسلمان
ميان شما نيست ؟!
حالا امروز، نيابتا از آن مكرمه براى تجهيز اين نعشها، در عالم حقيقت و معنى مى
خواهيم ندا كنيم ، اخبار كنيم به نيابت دختر على بن ابى طالب ، لكن به عبارت دختر
ابوذر.
ابوذر در صحراى ربذه از عالم رفت . خودش تنها با دختر، رفته بودند صحرا بلكه علفى
به دست بياورند براى خوردن . ناخوش هم بود.
حالت موت بر او ظاهر، بالشى از ريگ براى او به عمل آورد. عرض كرد: اى پدر! در اين
صحرا، با نعش تو چه كنم ؟ فرمود: پيغمبر مرا از موت من خبر داده ، ولى جمعى از عراق
مى آيند و متصدى تجهيز من مى شوند. برو سر راه ، و اينها را خبر كن ، مى آيند تجهيز
من مى كنند.
ابوذر رو به قبله خوابيد؛ بر همان بالش خاك روى زمين از عالم رفت . دختر عبا را بر
نعش پدر كشيد، و رفت همانجا كه پدر گفته بود، نشست . بعد از زمانى قافله اى ديد مى
آيند. ابن مسعود همراهشان ، مالك اشتر هم بود. اصحاب در آن قافله بودند.
دختر ابوذر ندا كرد: يا عباد الله المسلمين ! هذا اءبوذر
صاحب رسول الله توفى فى هذه الغربه . كسى ندارم كه مرا اعانت كند. حالا دو
ساعت است يا يك ساعت است كه فوت شده است . اهل قافله تا اين ندا را شنيدند، پياده
شدند. همه آمدند دور او را گرفتند. در كفن ابوذر نزاع كردند. هر كسى مى گفت من او
را كفن مى كنم
(170).
حال امروز ندا مى كنم :
يا عبادالله المسلمين ! هذا الحسين بن على ! هذا على بن
الحسين ! هذا عباس بن على ! توفوا فى هذه الغربه .
اما خود آن كسى كه از جانب او ندا مى كنم ، براى آنكه تجهيز بدنها بشود، امروز كه
دوازدهم است ، مشغول شده است به مصيبتى كه اين مصيبت از خاطرش رفته است . مصيبت
بزرگترى براى او عارض شده است !
در امروز، در همين وقت ، يا در ساعت ديگر، وارد مجلس ابن زياد مى شود. مصيبتى كه
امروز، عليا مكرمه جناب زينب مى بيند، اين مصيبت افتادن جسدها در ميدان بى كفن و
دفن ، به سبب آن ، از يادش مى رود.
بينكم و بين الله ، ملاحظه كنيد ببينيد جسد بماند در آن ميدان كه جنگ كرده است و
كشته شده است ، اين صعب تر است ، يا سر را بياورند مجلس دشمن ؟
حالا عليا مكرمه مشغول به مصيبت است . مثلا از اين راه پائين بياورند در خانه ابن
زياد.
مصيبت ديگر، ملعونى دست بگيرد بياورد وارد مجلس پسر زياد شود
املاء ركابى فضه و ذهبا(171)
[ركاب مرا از نقره و طلا پر كن ] بخواند. اين هم يك مصيبت !
بالاتر همه اينها، سر را در طبقى بگذارد بياورد پيش رويش بگذارد. بالاتر اينها، چوب
هم دستش باشد! از اينها بالاتر، آنكه همين كه پيش رويش گذاردند، شروع كند به
خنديدن .
بارى ، اينها باشد. اشاره به اينها كردم ، چون از اتفاقات امروز است . كار ديگر
داريم . امروز بايد به صحراى كربلا برويم . براى تجهيز جمع شديم . براى اين كار اين
اجساد مطهره كه در اين سه روز مانده اند به اين كيفيت ، نگوئيد تجهيز نشده اند.
تجهيزى كه براى اينها شده است ، براى هيچ كس نشده است .
حالا هزار و دويست و سى و هفت سال است ، تقريبا از وقوع اين واقعه . هنوز مردم
تجهيز سيدالشهدا مى كنند. براى كدام پيغمبر و وصى پيغمبر چنين شده است ؟!
خدا را بشناسيد. ببينيد چگونه عرض مى دهد، و تلافى مى كند.
چند تجهيز است براى اين جسدها: تجهيز خدائى ، و تجهيز پيغمبرى ، تجهيز ملائكه ،
تجهيز حسينى - يعنى خودش تجهيز خودش كرده است - تجهيز اهل بيتى ، تجهيز مركب از همه
مخلوقات با يكديگر. اينها همه چند تجهيز است كه همه شده است .
اما تجهيز الهى : خداوند عالم او را كفن كرد به نورى بر اين بدن كه ساتر بود. آن
نور كه اگر برهنه هم بود، ساتر او بود. حتى شخص اسدى كه آمده بود، گفت :
((ديدم ميان اين جسدها، جسدى مثل آفتاب مى درخشيد)).
نورى كه براى سر مطهر قرار داد؛ كه زيد بن ارقم بى سعادت گويد: در غرفه ام نشسته
بودم ، ديدم از روزنه اطاق نورى داخل شد. معلوم شد سر مطهر سيدالشهداء را
گذرانيدند.
و بر او نماز خداوند عالم . صلاه الهى ، همين صلاتى است كه هميشه مى گويى :
صلى الله عليك يا اباعبدالله ! بلكه خداوند صلاه قرار
داد بر گريه كنندگان آن جناب : الا وصلى الله على الباكين
على الحسين (عليه السلام )
و همچنين تولى قبض روح سيدالشهدا با خدا بوده است ؛ تولى
الله قبض اءرواحهم بيده .
اما تجهيز نبوى ، يكى كرده است كه هميشه تشييع اين نعش مى كرد تا روز اربعين .
يكى ديگر از اجزاء تجهيز، حفر قبر است كه پيغمبر (عليه السلام ) خودش حفر قبر
حضرت حسين كرده است .
اينست كه مثل امروز كه بنى اسد آمدند و سيد سجاد به طريق خفا آمد، همين قدر كه كلنگ
زدند، قبر محفور پيدا شد. اين همان قبر است كه پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) خودش
حفر كرده بود، و به ام سلمه همه فرمودند كه حفر قبر براى حسين مى كردم .
يك تجهيز ديگر اين است : ما زلت اءلتقط دماء هم ؛
خونهايشان را جمع كردم .
و اءما تجهيز ملائكه نعش سيدالشهداء را: جسدش را وقت شهادت بردند به آسمان ، نزد
صورت على بن ابى طالب در آسمان پنجم ، و فورا آوردند. ديگر حكمتش را نمى دانم . پس
تجهيز كردند تا به آسمان ، و برگردانيدند به صحراى كربلا.
و حديث دارد كه در عالم معنى ملائكه آب از چشمه تسنيم آوردند اين بدنها را غسل
دادند، و كفن كردند. اما تجهيز خود سيدالشهداء: خودش قبر را مهيا كرده است ! خودش
كفن براى خود مهيا كرده است ! اما قبر، همان وقت كه بيرون آمد به قصد كربلا، مى
فرمود: مى خواهم بروم نزد قبرم .
و اما كفن ، خودش هم خودش را كفن كرد، اما چه فايده ، برايش نگذاشتند!
معنى اين حرف كه فرمود: ((اى خواهر پيراهنى بياور كه كهنه
باشد)) به آن طريق كه رسيده است ، يعنى كفنم باشد. سعى كرد
در صفت اين كفن فرمود: عتيق لايرغب فيه هيچكس راغب به
آن نباشد.
باز حضرت دامن هايش را پاره پاره كرد، خودش را كفن كرد به اين جامه ! خودش را غسل
هم داده است ؛ نه غسل از سدر، نه غسل از كافور؛ غسل داد خود را به دو جور از خون .
فرمود: غسل مى كنم به اين خونها:
يكى آن خونى كه از دل مباركش بيرون آمد. بخصوص كفهاى دست را مى گرفت زيرا آن خون ،
پر مى شد. اين خون دل بود كه اين را ((مهجه
)) مى گويند كه حيات به او بسته است . ماليد سر را، صورت را، محاسن را.
فرمود: هكذا، حتى القى الله و انا مخضب بدمى ؛ بايد
به همين طور، با اين خون ، ملاقات كنم خدا را.