مجالس شوشترى

مرحوم آيه الله حاج شيخ جعفر شوشترى (رحمه الله )

- ۷ -


گاهى پدر به پسر نگاه مى كند از روى وجد. نگاه ديگر داشت سيدالشهداء به على اكبر نظر اشتياق به جدش . يك نگاه ديگر است كه نگاه حسرت مى گويند. يكى نگاه خوف است كه نمى دانى كارش چه مى شود.
اين نگاه سيدالشهداء به على اكبر هيچيك از اينها نبود. فنظر اليه نظر آيس ‍ منه . نظر ماءيوسانه بود.
اسلحه بر او پوشانيد. اين ((احتضار اول )) است .
زنها آمدند دورش گرفتند. فرمود: دعينه ؛ بگذاريد برود.
پدر را وداع كرد. سوار شد. نمى دانم البته او هم به پدر يك نگاهى كرده است .
نمى دانم غصه پدر زيادتر بود كه پسر مى رود، يا غصه پسر كه حالا رفت ، پدر تنهاست !
سوار شد، قدرى رفت ، حالا ديگر حضرت ((محتضر)) است .
همين كه قدرى رفت ، حضرت اشكش متصل جارى است . محاسن خود را به دست گرفت ، فرمود:
اللهم اشهد على هؤ لاء القوم فقد برز اليهم اءشبه الناس ‍ برسولك (128).
قدرى نفرين كرد، قدرى بيان حالت كرد، قدرى گريه كرد، قدرى دست بالا كرد، قدرى محاسن خود را بر روى دست گرفت .
همين كه قدرى دور شد، بى تاب شد، پياده رفت عقبش ، تا به جائى رسيد كه صدا به لشكر مى رسيد. يعنى لشكر صدا را مى شنيدند. حالا نزديك صفها رسيده است . صدا زد: يا بن سعد! قطع الله رحمك (129)
چند آيه ، بلند خواند در عقب سرپسر:
ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران على العالمين ذريه بعضها من بعض و الله سميع عليم (130)
او رفت به ميدان ، حضرت برگشت . مبارز طلبيد. لشكر همه واله جمالش ‍ شدند. رجز خواند. حمله كرد بر لشكر، صد و شصت نفر را به خاك هلاك انداخت . بعد از آن چند جراحت به بدنش رسيد. تشنگى هم بسيار غلبه كرد. حرارت تشنگى ، حرارت هوا، حرار جولان اسب ، گرد ميدان ؛ حالت براى او نماند. برگشت رو به پدر بزرگوار. اما فرار نكرد. كسى عقبش ‍ نبود.
آمد پشت خيمه ، متحرفا لقتال اءو متحيزا الى فئه (131). آمد به سمت پدر بزرگوار. اين احتضار دوم حضرت است كه نگاهش به روى على اكبر افتاد. هيچكس از تشنگان را نشنيده ايم از حضرت آب طلبيده باشد؛ حتى اطفال . مى دانستند چقدر متاءذى مى شود.
على اكبر كه مراجعت كرد، با آن ادب ، با آنكه مى دانست ، نمى خواست زحمتى به پدر بزرگوار بدهد، لكن چيزى از حالتش عرض كرد كه يا ابه العطش قد قتلنى يعنى عرض كرد: اى پدر! حالا من مرده ام از تشنگى . سؤ الى كرد كه آيا راهى به آب هست ؟ فهل الى شربه من الماء سبيل ؟
حضرت چه بكند! چه بگويد! قدرى گريه كرد، او را در بر گرفت . فرمود: يا بنى هات لسانك (132)؛ زبانت را بگذار در دهانم .
يك وقتى ، سيدالشهداء كوچك بود تشنه شده بود. فاطمه - صلوات الله و سلامه عليها - او را خدمت پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) برد. پيغمبر زبان خود را در دهان حسين گذاشت ، فرمود: بمك ، سيراب مى شوى .
اما اينجا حضرت فرمود: اى فرزند، تو زبانت را در دهان من بگذار. چرا؟ چون ديد اينقدر حالت ندارد كه زبان پدر را بمكد. حضرت انگشترى هم داشت . در دهانش گذاشت . به جهت اينكه بعضى جواهرات از خواص آنها اينست كه چون در دهان گذاشتى ، آب دهان را جمع مى كند.
فرمود: يا بنى ارجع الى قتال عدوك .
حرفى ديگر هم فرمود. و آن اينست كه فرمود: اميدوارم كه كارت طولى نكشد بروى به آن عالم ، جدت تو را سيراب كند. يعنى در اين عالم كه آبى برايت نيست ! اين هم وفات حضرت شد، يا احتضار ديگر حضرت است .
رفت به ميدان . رجز ثانى خواند:
الحرب قد بانت لها حقائق   وظهرت من بعدها مصادق (133)
جنگ كرد و تتمه دويست نفر را كشت . ابن سعد، نوفل را با يكى ديگر، گفت هر يك دو هزار سوار، يا هزار، برويد طرف او. رفتند. اينها شكست خوردند.
فرياد كرد: يك طفل بيشتر نيست ! چرا از چهار طرف با او جنگ نمى كنيد؟!
از چهار طرف اطراف او را گرفتند. آن وقت منقذ ملعون از پشت سر آمد، و شمشيرى بر فوق مبارك آن حضرت زد، فرق مبارك آن حضرت را شكافت ... ((على اكبر)) بى طاقت شده ، نه طاقت دارد با فرق شكافته ، مستقيم بر روى زين بنشيند، و نه غيرتش مى گذارد كه خود را از اسب بيندازد، و ركاب را خالى كند؛ لاعلاج دستها را به گردن اسب بيرون آورد.
در اين حالت ، اسب راه بيرون رفتن نداشت . چرا كه لشكر اطراف آن مظلوم را احاطه كرده بودند.
اسب ، آن مظلوم را برد ميان لشكر دشمن . پس همه آن لشكر احاطه كردند فجعلوا يضربونه بسيوفهم حتى قطعوه اربا اربا [پس شروع كردند با شمشيرها به پاره پاره كردن بدن مبارك على اكبر].
در همان حالت ، يا وقتى كه بر زمين قرار گرفت ، روح از بدنش مفارقت نمود.
حالا ديگر وقت وفات بى احتضارى حضرت سيدالشهدا است . در آن وقت سه ناله و سه صدا به يك دفعه بلند شد: صداى اول چون ((على اكبر)) وقت ارتحالش رسيد، نعره كشيد:
يا ابتاه ! عليك منى السلام (134).
اين سلام را سلام توديع مى گويند. هر گاه ((عليك )) مقدم باشد، يا به قرينه مقام ، كه نظير خدا حافظ و سلامت باشيد است كه در وقت وداع مى گويند. خواست عرض كند: اى پدر بزرگوار، من منتقل به عالم ديگر شدم . اگر مى خواهى تشريف بياورى بر بالين من ، ديگر مجال نيست !
ببين غيرت و مقامش را كه در آن حال چقدر ملتفت دلسوختگى هاى پدر بود. چون شنيدى كه آمد و از پدر آب خواست ، و آن حضرت آبى نداشت بدهد، چون خجالت پدر را در آن حالت ديده بود، اين وقت خواست پدر را تسلى بدهد، عرض كرد: اى پدر بزرگوار! جدم مرا سيراب كرد به آبى كه ديگر تشنگى ندارد. جناب تو ديگر غصه مرا نداشته باش .
عرض ديگر هم كرد، عرض كرد: اى پدر، من نمى گويم تو تشريف بياور، ولى جدم قدحى در دست دارد و مى فرمايد: يا بنى يا حسين العجل العجل !
صداى دوم كه بلند شد، صداى حضرت بود در خيمه . چون ناله على اكبر شنيد بى اختيار شد، فرمود: يا بنى قتلوك . چون دانست مقصود ((على اكبر)) چيست .
حالا ديگر اين ((وفات )) آن حضرت است ؛ شاهدش اين حديث است كه از عليا مكرمه سكينه (عليها السلام ) نقل شده است كه در آن حالت پدر بزرگوارم را ديدم كه چشمهاى مباركش در اطراف خيمه در گردش است ، گويا نزديك است كه روح از بدنش مفارقت كند!
صداى سوم كه در آن حال بلند شد، صداى عليا مكرمه زينب بود: يا حبيب قلباه ! واثمره فواداه !(135) يا نزديك به اين فقرات .
حضرت بيرون آمد از خيمه گاه ، روانه ميدان شد، و به تاءنى راه مى رفت . عكس ساير شهداء كه به سرعت بر سر بالين ايشان حاضر مى شد. و سرش ‍ اينست كه حضرت را قوت رفتن نمانده بود.
طولى نكشيد كه رسيد بر سر نعش على اكبر؛ چون به نعش مطهر رسيد؛ مصيبتى از اين مصيبتها بالاتر، آنكه ديد - بنابر بعضى از روايات - كه زنى بر سر نعش على اكبر است .
انا لله و انا اليه راجعون .
مجلس دهم
بسم الله الرحمن الرحيم
كهيعص (136)
و من قتل مظلوما فقد جعلنا لوليه سلطانا فلايسرف فى القتل انه كان منصورا(137)
يا ايتها النفس المطمئنه ارجعى الى ربك راضيه مرضيه فادخلى فى عبادى وادخلى جنتى (138)
اين آيات در شاءن اين مظلومند. هر كدام از اين آيات ، كيفيتى و تقسيرى دارند؛ ليكن امروز، كار لازمتر داريم از تفسير اين آيات .
اول بايد تحصيل حالت خودمان بكنيم كه حق امروز را ادا كرده باشيم .
خدائى كه لله جنود السموات و الارض (139) فرموده ، طلب يارى از بندگان خود مى فرمايد. فرموده است : ان تنصروا الله ينصركم (140). فرمود: مرا يارى كنيد. اگر خدا را يارى كنيد، شما را يارى مى كند.
اين يارى خدا چند قسم است . اهم افراد آن يارى و نصرت مظلوم است . نصرت مظلوم ، نصرت ((اءبى عبدالله مظلوم )) است . و من نصره ، نصر الله و نصره الله . يارى او، يارى خدا است .
خوانده ايد در زيارت شهدا: السلام عليكم يا انصار الله (141)؛ ((سلام خدا بر شما، اى يارى كنندگان خدا)). اميد است كه شما هم از انصار خدا باشيد.
اى انصار خدا! امروز، روز نصرت خداست . پيغمبر امانتى سپرده است و امت . نه به همانهائى كه در زير منبرش بودند، به همه سپرده است ((حسين بن على )) را.
فرموده است : اللهم انى اءستودعكه و صالح المؤ منين (142)؛ يعنى : اين حسين را به تو امانت سپردم ، و به شايسته اى از مؤ منان . ان شاء الله داخل صالح المؤ منين هستيد.
يا امناء الوديعه النبويه ! اليوم يوم حفظ الامانه .
امروز، روز امانت نگاهدارى است . مبادا تفريط كنيد در اين امانت ؛ چرا كه امانت پيغمبر است .
جبرئيل كف سيدالشهداء را در كف خود گذاشته ، روزى كه از مكه بيرون مى رفت ، فرياد مى كرد:
هلموا الى بيعه الله (143)؛ مردم بيائيد با خدا بيعت كنيد.
نمى دانم شماها بيعت كرده ايد؟ يا اهل البيعه الحسينيه ! اليوم يوم وفائها.
امروز هم خسته مى شوى ؟ بى حالت مى شويد؟ مجلس هم طول بكشد، كسل مى شويد؟ امروز هم كارى داريد؟! امروز درى از بهشت وا مى شود، در وسيعى گشاده مى شود، وسعتش زياد است ، مسالكش آسان است .
ايها المطرودون عن اءبواب الجنان ! اليوم يوم يفتح فيه اءبواب الجنان ببركه الحسين (عليه السلام ) فتوسعوا به ، وادخلوها!
امروز پله اى نصب مى شود از براى بالا رفتن درجات . اى كسانى كه هميشه پائين مى رويد در دركات ! امروز پله اى نصب شده است براى بالا رفتن ؛ آن ، پله حسينى است . بيائيد بالا رويد.
ايها المعجون بنور ولايه الائمه ! ايها المخلوق من طينه الائمه ! اليوم يوم يظهر فيه اءثر معجونيتك من نور ولايتهم و خلقك من فاضل طينتهم .
امروز، پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) و همه ائمه با صاحب الامر (عليهم السلام ) حالتشان متغير است . آفتاب همين كه حركت مى كند، چيزى عارضش بشود، شعاع هم همان چيز عارضش مى شود.
هر كس شعاع آفتاب ائمه است ، امروز تغيير حالتش معلوم مى شود.
اگر حالتت به حسب اقتضاى حالت سيدالشهداست ، در امروز و فردا و پس ‍ فردا، حالاتى آن حضرت داشته است . اگر به توفيق خدا، يك حالت ما، بر حسب حالات آن حضرت شد، و تغييرى در حالت شماها پيدا شد، در اين سه روز، معلوم مى شود و مشخص مى شود كه از فاضل طينت او خلق شده ايم يا نه .
امروز، صداى استغاثه غريبى بلند است . اسمش ((واعيه )) است . خودش ‍ فرمود: هر كس صداى واعيه مرا بشنود، و مرا يارى نكند... كما فى ((البحار))(144) فارجع اليه .
امروز مى خواهم گفتگو را به خصوص حالات آن حضرت قرار بدهم . حالات آن بزرگوار را، از حالا تا بعد از ظهر، به ياد بياوريم ، و برآورد كنيم حالات او را، از حالا تا عصر و به حسب هر حالتى ببينيم اقتضاى آن حالت چه چيز است :
حالاتى دارد كه بايد ((لبيك )) گفت ؛ حالاتى دارد كه بايد بر او ((صلوات )) فرستاد؛ حالاتى دارد كه بايد ((تفديه )) او بشود؛ حالاتى دارد كه ((مراقبت )) مى خواهد؛ حالاتى دارد كه ((مدافعه )) مى كند؛ حالاتى دارد كه اقتضاء ((مدافعه )) مى كند؛ حالاتى دارد كه بايد او را ((نگاه )) كرد؛ حالاتى دارد كه بايد او را ((تجهيز)) كرد... اينها باشد براى فردا.
در نظر بياوريد خيمه گاه او را، و ميدان او را، و قتلگاه او را!
در نظر بياوريد حضرت سيدالشهداء را كه مى خواهد عبادت مخصوص كند خدا را، كه براى هيچكس در يك روز چنين اتفاق نيفتاده است .
مى خواهد عبادتى بكند كه جمع كند در آن همه واجبات و همه مستحبات و همه صفات را.
نظر كن و ببين از اول طلوع فجر تا ظهر، يا بعد از ظهر، چطور نماز مى كند؛ ببين چطور موعظه مى كند؛ چطور ارشاد مى كند؛ چطور حج مى كند؛ چطور جهاد مى كند؛ چطور روزه مى گيرد؛ چطور افطار مى كند؛ چطور عيادت مريض مى كند؛ چطور تجهيز مى كند؛ چطور تشنه را آب مى دهد؛ روزه ماه رمضان را يك روزه مى گيرد؛ ببين چطور عيد فطر مى شود؛ چطور عيد قربانش مى شود!
ببين چطور صفت آدم صفى الله در او ظاهر مى شود! بر منبر علم الاسماء بالا مى رود. و مصداق اعلم ما لا تعلمون (145) مى شود.
ببين چطور صفت نوح نجى الله پيدا مى كند! بر كشتى نجات عالمين نشسته سلام على الحسين فى العالمين مى شود. ببين چطور صفت ابراهيم خليل الله در او هويدا مى شود! چطور كعبه بنا مى كند و مصداق و اءذن فى الناس (146) مى شود! ببين چطور پسر قربان مى كند! ببين چه مى كند!
ببين چطور مرتبه موسى كليم الله برايش حاصل مى شود، در طور صحراى ((كربلا)) با خدا مناجات مى كند! ببين عيسى روح الله در او ظاهر مى شود. ولكن او را ما قتلوه و ما صلبوه (147) و اين را هم قتلوه ! هم صلبوه !
ببين چطور صفت يعقوب اسرائيل الله در او ظاهر مى شود! مرتبه يوسف برايش حاصل مى شود؛ صفت جناب زكريا برايش حاصل مى شود! ببين چطور صفت يحياى مظلوم برايش حاصل مى شود! ببين چطور مرتبه سليمان براى او حاصل مى شود!
ببين چطور امروز خودش كعبه و خانه خدا مى شود! و خودش حج مى كند! خودش احرام مى بندد! خودش لبيك مى گويد! خودش عرفه مى شود! وقوف مشعر مى شود! وقوف مشعر به جا مى آورد! خودش منى مى شود.
اين مجلس جمع اوست عبادت را. ديگر هر كدام تفصيلى دارند: نمازش ‍ تفصيلى دارد؛ نماز. ظاهريش و باطنيش تفصيلى دارد؛ تكبيرش ، ركوعش ، سجودش ، تفصيلى دارد.
بعضى از اعمال حج مخصوصه اش را امروز بيان كنيم . ملاحظه مى كنيم حالت او را.
امروز، اول صبح ، يك عمل از اعمال او ((سعى )) بود ميان صفا و مروه . هم عرفه دارد، هم مشعر، هم صفا، هم مروه ، هم سعى صفا و مروه دارد. فرقى كه دارد: آنجا هفت مرتبه است ، اينجا هفتاد مرتبه !
((صفا)) خيمه گاه ، ((مروه )) قتلگاه ! گاهى با هروله ، گاهى به هروله ! حالا او را به نظر بياوريد، همين سعى او را ما بين خيمه گاه و قتلگاه ، همين رفت و آمدنش را ملاحظه كنيد؛
كسى كه تشنه باشد، دشمن اينطور اطرافش را گرفته باشد، و اين همه زحمت و اين رفت و آمد.
سعى هايش را بگويم ؟ طواف هايش را بگويم ؟ هروله اش را بگويم ؟ كدام يك را بگويم ؟
يك مرتبه نگاه مى كنم به او، مى بينم : خودش با ((حبيب بن مظاهر)) سعى كردند ميان صفا و مروه . رفتند سر شهيدى . معلوم شد ((مسلم بن عوسجه )) است .
يك مرتبه آمد از صفا به مروه . خودش با على اكبر و جمعى ديگر، رفتند سر شهيدى . معلوم شد ((حر بن يزيد رياحى )) است .
چند جورش ملاحظه كردم كه هفتاد بار رفته است . ملاحظه كردم او را، ديدم : يك وقتى دور رفت ، خيلى دور رفت ، ميان ساقيه رفت . كسى هم همراهش بود، معلوم شد رفته است سر آن ((غلام سياه )).
وقوف هايش را ملاحظه كردم ، مختلف ديدم .
يك جا ديدم : ايستاد، همان وقوف تنها، ديگر ننشست . با هروله هم آمد. خيلى تند هم آمد. ايستاد. ملاحظه كردم ، ديدم نعش ((قاسم )) است .
چرا ننشست ؟ به جهت آنكه روحى باقى نمانده بود، جسدى هم باقى نمانده بود؛ ايستاد به جهت اينكه هنوز پاشنه پائى حركت مى داد.
نگاه كردم : سر نعش ديگر آمد. آنجا ايستاد، و آمدنش هم طول نكشيد و اينجا تا رسيد، نشست ! نمى دانم نشست ، يا بى اختيار افتاد؟ معلوم شد اين نعش ، نعش حضرت ((على اكبر)) بود.
حضرت پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) پسرش كه از عالم رفت ، همه كارش را خود آن حضرت كرد، ولى فرمود: ابراهيم را در قبر نمى گذارم . فرمود: يا على ، تو برو و او را در قبر بگذار.
مردم گفتند: معلوم است كه حرام است پدر ميت پسر را داخل قبر كند. فرمود: نه ، حرام نيست . اما اينست كه وقتى كه در لحد گذاشت ، مى ترسم صورتش را ببيند، بر او حالتى دست بدهد كه اجرش كم شود(148).
در اينجا، صورت ((على اكبر)) كه مستور نبود؛ علاوه ، كار ديگر هم كرد، خاك و خون را از صورتش پاك كرد!
بارى ، بيان اينها نيز هر يك طولى دارد...
بعضى را تشييع مى كرد. مى فرمود نعش او را بردارند، و تشييع مى كرد.
و بعضى را خودش بر مى داشت . بعضى را برداشت ، بعضى را برنداشت ، هر كدام حكمت دارند، سرها دارند؛ ليكن مطلب از دست مى رود.
گويا مى خواهيد حالت امروزتان مثل هر روز باشد؟
همه رفت و آمدها، اين جسدهاى كشته ها را روى هم گذاشتن ، وقتى بود كه هنوز كسى بود، و اگر هيچكس نبود، لااقل يك نفر بود.
مى خواهم مصيبت حضرت را شروع كنم از آن وقتى كه ماند تنها. تصور بكنيد حالتش را:
بعد از اين زخمها، بعد از مصيبتها، از آن وقتى كه تنها شد، هيچكس ‍ نماند.
پس آن جناب نگاهى كرد: فنظر عن يمينه ، كسى را نديد، فنظر عن شماله ، كسى را نديد(149).
نگاه از يمين و شمال ، منظورش را مى خواهم ببينم شماها را مى بيند!
خيال نكنيد كه در امروز، اگر او را يارى كنيد يارى او كرده ايد، و به جهت آن جناب نفعى دارد. و شما هم حالتى داريد، وقتى مى آيد كه نگاه به اين طرف و آن طرف مى كنيد، و كسى را نمى بينيد، حالا يارى كن ، تا آن وقت تو را يارى كنند.
نگاه تصورى تو طرف خيمه گاه باشد. تصور كرده ام مى بينم تنها ايستاده است . مى بينم مى رود در آن خيمه و در آن خيمه معلوم است كه مى خواهد وداع كند.
زنها را، اطفال را، مى بينم هه دورش را گرفته اند. معلوم است مى خواهد وداع كند. اينها در خيمه سيدالساجدين (عليه السلام ) به جهت اينكه وداع كند، و ودايع امامت را به او بسپارد.
زنها و اطفال دور دايره اش را گرفتند.
هر كسى به سفرى مى رود، عيالش كه دم رفتن او در مى آيد مى گويد:
سفارشتان را به فلان كس كرده ام . اما وقتى كه سيدالشهداء (عليه السلام ) مى خواست بيرون بيايد، كسى جز پروردگار عالم نداشت فرمود: شما را به خدا سپرده ام .
ملاحظه حالات او كرده ام . ديدم حالا كه عازم شده است براى ميدان و به جاى آوردن تكليف الهى ، ديدم : حواس متفرق شده او جمع شد. صورت فسرده شكفته شد. رنگ زرد شده قرمز شد. حالتش همه به جا آمد. حواس ‍ جمع شد. بيرون آمد به چه كيفيت :
بشعشعه محمديه ، و سطوه علويه ، ولمعه اءحمديه ، وصوله حيدريه ، و بهجه حسنيه ، و عصمه فاطميه و شجاعه حسينيه .
مى بينم : آمد آرام ، با كمال آرام تن ، هم چه گويا سيراب ، نه اضطراب عيال او را مضطرب كرده ...
حديث است در اين حالت مطمئن شد، و جوارحش ساكن شد. آمد. ببينيد چطور مى آيد. گويا الآن مى بينم :
قدرى كه آمد، يك دختر كوچكى عقب آن جناب ، گوش مى دهم ببينم اين دختر چه مى گويد.
ديدم صداى اين طفل مى آيد. مى گويد: خواهشى دارم ! نمى خواهم مانعت شوم ! يا اءبه مهلا توقف حتى اءتزود من نظرى اليك ؛ يعنى : بابا! كارى ندارم ! توقف كن يك دفعه ديگر تو را ببينم ، از تو توشه بردارم .
براى چه گفت : اءتزود؟ يعنى : بابا، اندكى بايست ، مى خواهم اندكى ديگر به تو نگاه كنم .
حضرت ايستاد - يا پياده شد - او را در برگرفت . او را تسلى داد. در بعضى ((مقتل ))ها است - اما سند درستى ندارد - كه آن دختر سؤ الى هم از پدر كرد. پرسيد: اى پدر! ديگر مى آئى ؟
سوار شد، با آن طلعت ، با آن شعشعه ، با آن صولت ، با آن هيبت ، عمامه رسول خدا بر سر، بردى در بر، زره پوشيده :
بيان مفاخرى دارد. همين كه رسيد مقابل لشكر، بعد از بيان مناقب و مفاخر، رجزى دارد. اينها گفته نشود. طول مى كشد. كار ديگر از اين لازمتر داريم . بعد از آن ، شروع كرد به جنگ .
نمى گويم حضرت سيدالشهداء از حضرت امير شجاعتر است . شايد خلاف ادب باشد، ليكن مى گويم : براى حضرت امير - صلوات الله و سلامه عليه - چنين اتفاقى نشد كه شجاعتى به اينطور در اين حالت از او ظاهر بشود. به اين حالت ، به اين اضطراب ، به اين تشنگى ، به اين ناله تشنگى اهل و عيال ، نگاه به اين كشته ها كه نگاه به هر يك آدمى را زمين زند، بخصوص نگاه به اولادها و بدنها.
بگويم قدرى از شجاعتش براى شما تا حقش را ضايع نكرده باشم . سه جورش بگويم : اول :
فدعا الناس الى البراز فتها فتوا اليه . آمدند مبارزها طرف حضرت . فثبت لهم ثبات الجبل و وقف وقوفا عجز الاءواخر و الاءوائل . فما بقى شجاع الا وقد بقى منه الصهيل . هر چه مبارزه بود در آن لشكر از شجاعان و دليران آمدند و به درك واصل شدند. فلم يزل يقتل كل من برز اليه من عيون الرجال . فلم يبرز اليه احد بعد ذلك .
اين يك فقره جنگ كردنش . فحمل اليهم بنفسه الشريفه . بنا گذاشت خودش حمله كند. فاصطلى للحرب نارها.
عبدالله بن عمار بن عبديغوث مى گويد:
فلقد كان يحمل فيهم و قد تكملوا ثلاثين الفا فينهزمون بين يديه كاءنهم الجراد المنتشر. خرق منهم الصفوف قبل مقدمهم و ساقهم و قلب قلبهم و من ميمنتهم و ميسرتهم . فرق جماعاتهم ، واءسقط الويتهم و راياتهم .
همه را يكى يكى گرد سر كرده انداخت . مثل ملخ از پيش شمشيرش فرار مى كردند.
ثم رجع الى مركزه و قال : لا حول و لاقوه الا بالله (150)
لشكر كه ديدند به اين طور است ، در اطراف آن حضرت ، از دور همه ، آن حضرت را احاطه كردند، و جوانب آن حضرت را گرفتند ولى دور بودند؛ كسى جراءت نزديك آمدن نمى كرد.
قدرى از ايشان جانب خيمه گاه رفت . فاضطرب ... شنيده ايد خواهش ‍ كرد. ببينيد چقدر همت داشت براى حفظ عيال خود! فرمود: اقصدونى بنفسى . فرمود: بيائيد به جان خودم !
شمر ملعون بر آن حالت حضرت رحمش آمد، صدا زد: لشكر! كسى طرف خيمه گاه او نرود. كشته شدن به دست او ننگ كسى نيست . اليكم عن حرم الرجل (151)
در اثنا مكرر مى رفت به قصد فرات . هنوز معتقد نشدم كه حضرت براى خودش آب طلبيده باشد. براى اطفال گفت . براى زنها گفت . براى طفل شيرخواره گفت . بلى ، خيلى مى خواست برود. بلى ، به زبان حال مى خواست حالتش را ببينند، بلكه ترحم كنند. مى ايستاد حالت تشنگيش ‍ را مى ديدند.
لكن چطور ترحم كردند:
حضرت جائى ايستاده بودند كه به زبان حال تشنگى او را بفهمند. گويا حضرت در جائى ايستاده بود كه از دور آب فرات پيدا بود. ملعونى صدا زد: آب را مى بينى ، قطره اى به تو نمى دهم ، تا از تشنگى هلاك شوى (152)!
بارى ، سعى كرد. داخل فرات شد. آب نخورد، و برگشت . و اين دفعه به طرف خيمه گاه رفت .
اين مرتبه آمد عيال را وداع كند. زنها را خطاب فرمود: تغطين بازاركن ؛ يعنى چادرهاتان را سر كنيد.
در اين دفعه ملاحظه حالت عيال كه كرد، حالت تشنگان را كه مشاهده فرمود، جراحاتى را كه بر بدنش رسيده بود - حميد بن مسلم مى گويد كه خون جراحات وارده بر آن حضرت ، حلقه هاى زره را گرفته بود - غيرتش به جوش آمد، و در اين حمله هنگام بروز ((شجاعت حسينيه )) بود.
همين قدر در آخر حديث است كه اين قدر از آنها را كشت حتى بان منهم النقصان كه كمى در آن لشكر انبوه ظاهر گرديد.
در اين اثنا ضعف بر بدن حضرت عارض شده ، در موضعى ايستاد كه قدرى استراحت بفرمايد فبينما هو واقف اذاءتاه حجر فوقع فى جبهته الشريفه .
دامن قبا يا پيراهن را بلند كرد كه خون از چشم مبارك و صورت منور پاك كند. ظاهر دل پيدا شد. همان جائى كه پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) مكرر مى بوسيد، كه ناگاه آن تير سه شعبه آمد. همين قدر كه خون مثل ناودان جارى شد از شكم مبارك ، و اين خون دل آن حضرت بود. تير را از عقب سر كشيد. فرمود: ((بسم الله و بالله )).
اين تير، كار آن جناب ساخت . دست آن جناب از قوت شمشير به كار بردن افتاد.
آن لشكرى كه از دور احاطه به آن جناب داشتند، و جراءت نزديك آمدن نمى كردند، اين مطلب را فهميدند، و بر ضعف آن حضرت مطلع شدند.