در محضر علامه طباطبايى

محمد حسين رخشاد

- ۱ -


بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد للرب الودود، و الصلاه و السلام على صاحب المقام المحمود، و على اهل بيته امنا المعبود، و اللعن على اعدائهم اهل العناد و الجحود، من الان الى اليوم الموعود. اللهم ، عجل لوليك الفرج ، و اجعل لنا فى ذلك الخيره و العافيه
.
خداوند سبحان مى فرمايد:
( فسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون ) (1)
پس اگر نمى دانيد، از كسانى كه به ياد دارند، بپرسيد.و رسول اكرم فرمود:
العلم خزائن و مفتاحه السؤال ، فاسئلوا - رحمكم الله ! - فانه يوجر فيه اربعه : السائل و المتكلم و المستمع و المحب لهم .(2)
دانش به منزله گنجينه ها، و پرسش كليد آن است ، پس - خداوند رحمتتان كند! بپرسيد، كه چهار تن در رابطه با آن پاداش داده مى شوند: پرسشگر، پاسخگو، شنونده ، و دوستار آنان .
مجموعه اى كه فرا روى شما است ، عمده پرسش ها و پاسخ هايى كه در جلسات پنجشنبه و جمعه توسط اين حقير و جمعى از برادران ايمانى و فضلاى حوزه مطرح و از محضر استاد بزرگوار آيت الله علامه ى طباطبايى - رحمة الله - استفاده شده است ، كه اينك پس از باز نويسى توسط اين جانب ، و ويراستارى ، تحقيق ، ارجاع نشانى هاى آيات و روايات ، ترجمه ى آن ها، عنوان گذارى و تبويب توسط يكى از دوستان ، و بازنگرى هاى مكرر، به مشتاقان معارف ناب عرضه مى گردد.
اميد مى رود اين كتاب ، كه خوشه اى از خرمن دانش آن علامه ى بزرگ است ، خاطره ى آن عزيز بى بديل را كه احاطه تام به كتاب و سنت داشت - چنان كه از استشهادهاى مكرر آن بزرگوار به آيات و احاديث روشن مى گردد - در دل ها زنده گرداند؛ و وقار و هيبت آن فرزانه فرهيخته را كه با تواضع و حيا آميخته بود و هيچ گاه در مقابل گستاخى هايى كه گاه به هنگام پرسش نسبت به ساحت آن بزرگ روا مى شد، از سنت حسنه سعه ى صدر و متانت و حلم و طماءنينه - كه از مراقبه ى تام آن حضرت پرده مى داشت دست نمى كشيد و با سيماى بشاش به پرسش گران پاسخ مى داد، به ياد ما واماندگان از كاروان سير بسوى معبود حقيقى آورد و با حقيقت هستى پيوندمان دهد، كه آن بزرگوار خود با آهنگ ويژه ، و درنگ در جمله جمله ى اين بيت خواجه حافظ شيرازى ، آن را قرائت مى نمود و مى فرمود:

كاروان رفت و، تو در خواب و، بيابان در پيش  
  كى روى ؟ ره ز كه پرسى ؟ چه كنى ؟ چون باشى ؟
شايان تذكر است كه ترتيب پرسشها و پاسخها در اين كتاب بر اساس ترتيب مباحث جلسات تدوين نشده است ، و لذا در برخى از موارد، سوالات ، تكرارى به نظر مى رسند، هر چند در هر كدام نكته ى ويژه اى است كه به لحاظ آن از حذف و يا ادغام آن ها در يكديگر خوددارى شد.پس از چاپ اول و دوم كتاب به نظر رسيد پرسشهاى ديگرى كه در محضر حضرت استاد - رحمة الله - مطرح شده بود، بدان اضافه شود.از اين رو، چنان كه ملاحظه مى فرماييد تعداد پرسشها در اين چاپ از 665 به 727 پرسش و پاسخ رسيده است .بنابرين ، يكى از مزاياى اين چاپ ، تعداد بيشتر پرسشها و پاسخ ‌ها است .و مزيت ديگر آن ، اين است كه كل كتاب بار ديگر مورد تجديد نظر، ويرايش ، تدوين و تحقيق مجدد قرار گرفته است .اميد كه مورد پسند حضرت حق و اولياى او به ويژه ولى عصر - عجل الله تعالى فرجه الشريف - قرار گيرد.
در پايان از تمام كسانى كه در ارائه ى اين اثر نقش داشتند، تشكر و قدر دانى مى نمايم .و هو الشكور.

محمد حسين رخشاد

فصل : 1 - خداشناسى و توحيد
توحيد، زيربناى دين
سؤال 1: زير بناى دين چيست ؟
جواب : تمام امور مربوط به شرع همه فرع توحيدند؛ زيرا اين توحيد است كه نبوت مى خواهد، و توحيد است كه معاد مى طلبد.
سخن از توحيد؛ ممنوعيت و يا آزادى ؟
سؤال 2: معناى اين روايت چيست كه مى فرمايد:
اذا انتهى الكلام الى الله فامسكوا، و لا تفكروا فى ذات الله ، و تكلموا دون العرش ، و لا تكلموا فيما فوق العرش .(3)
هر گاه سخن به خدا رسيد، لب فرو بنديد، و در ذات خدا نينديشيد، و پيرامون زير عرش سخن بگوييد، و درباره ى امور بالاى عرش سخن نگوييد.جواب : بيان معارف توسط ائمه - عليهم السلام - در توحيد و معارف در حد اعلى است .براى نمونه امير المومنين - عليه السلام - سخنانى درباره توحيد و متن ذات حضرت حق گفته است كه در كلام او حدى از مردم نيست .بنابراين ، نهى از تكلم در ذات در اين روايت متوجه كسانى است كه توانايى توصيف ذات را (( كما هو حقه )) ؛ (آنگونه كه حق ذات ايجاب مى كند) ندارند و توصيف آن ها تشبيه و كفر است ، و اشكال متوجه مستمعين هم نيست ؛ زيرا در پاى منبر حضرت امير - عليه السلام - به هنگام ايراد خطبه و بيان معارف الهى ، افراد مختلف بوده اند.بنابراين بيان معارف توسط اصل معرفت يا كسانى نظير ائمه - عليهم السلام - اشكال ندارد، و نهى و اشكال فقط متوجه گويندگان غير لايق است .
خداوند متعال مى فرمايد:
سبحن الله عما يصفون الا عباد الله المخلصين (4)
منزه است خداوند از آنچه آنان توصيف مى كنند، مگر بندگان پاك (به تمام وجود) خدا.
مراتب خداشناسى
سؤال 3: چگونه ممكن است انسان محدود، به خداوند متعال كه ناحدود است علم پيدا كند؟
جواب : محدود به اندازه ى خود به نامحدود علم پيدا مى كند، مانند دريچه اى كه نور به آن مى تابد و به اندازه خود نور مى گيرد.
سؤال 4: با اين كه معلوم ، نامحدود و غير متناهى است ، چگونه محدود به آن علم پيدا مى كند؟
جواب : چون وجود محدود، وجود رابطى ، و قائم به حق است ؛ و در واقع علم او، معلوم حق است و در نتيجه ، حق به معلوم خود علم پيدا مى كند.بر اين پايه ، در واقع نامحدود به نامحدود علم پيدا مى كند و اشكال مرتفع مى شود.
سؤال 5: معناى اين روايت كه عبدالاعلى مولى آل سام (5) از امام صادق نقل مى كند چيست كه مى فرمايد:
انما عرف الله من عرفه بالله ؛ فمن لم يعرفه به فليس يعرفه انما يعرف غيره ؛ ليس بين الخالق و المخلوق شى ء...(6)
تنها كسى كه خدا را به خدا بشناسد، او را شناخته است .بنابراين ، كسى كه او را به او نشناخته باشد، در واقع او را نشناخته بلكه غير او را شناخته است .(زيرا) به جز خالق و مخلوق چيزى وجود ندارد.
جواب : معناى حديث قدسى ديگر كه عبد الاعلى مولى آل سام نقل كرده ، چيست كه مى فرمايد:
اوحى الله تعالى الى داود - عليه السلام -: يا داود، انى وضعت خمسه فى خمسه ، و الناس يطلبونها فى خمسه غيرها فلا يجدونها...وضعت الراحه فى الجنه و الناس يطلبونها فى الدنيا فلا يجدونها...(7)
خداوند متعال به حضرت داوود - عليه السلام - وحى نمود: اى داوود، من پنج چيز را در پنج چيز قرار دادم ، ولى مردم آن را در پنج چيز ديگر مى جويند و نمى يابند...راحتى را در بهشت قرار دادم ، و مردم آن را در دنيا مى جويند لذا نمى يابند...
يعنى راحتى مطلق در راحتى بالله ، و لذت ها در محبت و انس با حق منحصر است ؛ ولى اكثر مردم از اين فيض ‍ محرومند و راحتى را در دنيا جستجو مى كنند.
روايت نخست نيز مى خواهد بفرمايد: انسان پيش از هر چيز اول خدا را مى بيند، سپس خدا را با آن مى بيند؛ زيرا در دنيا خدا را بدون مظهر و در كنار موجودات و جداى از آنها نمى شود ديد، و در آخرت نيز معنا ندارد كه ظاهر كه خداست بدون مظهر، و منكشف بدون منكشف منه ديده شود.
بشر نيز كه اشرف مخلوقات است همواره به خدا توجه و محبت دارد و او را مى خواهد و مى بيند، منتهى در اين عالم توجه به اين توجه ندارد، و پس از اين عالم براى او منكشف خواهد شد.چنان كه خداوند سبحان مى فرمايد:
لقد كنت فى غفله من هذا فكشفنا عنك غطائك فبصرك اليوم حديد (8)
واقعا كه از اين حال ، سخت در غفلت بودى ، ولى ما پرده ات را از جلو چشمانت برداشيم ، لذا ديده ات امروز تيز است (و خوب مى بينى ).
معناى بك عرفتك
سؤال 6: معناى اين گفتار امام سجاد - عليه السلام - چيست كه مى فرمايد:
(( بك عرفتك )) (9) (به تو، تو را شناختم )
جواب : يعنى معرفت خداوند متعال بالذات است .در بخش توحيد كتاب (( بحارالنوار )) نيز عبدالاعلى مولى آل سام از امام صادق - عليه السلام - نقل مى كند:
انما عرفه الله من عرفه بالله ، فمن لم يعرفه به فليس يعرفه ؛ فانما يعرف غيره (10)
تنها كسى خدا را مى شناسد كه او را به او بشناسد؛ پس هر كس او را به او نشناخته باشد، او را نشناخته است ، بلكه غير او را شناخته است .
مظاهر ربوبيت حضرت حق
سؤال 7: در حديث مناظره ى حضرت امام صادق - عليه السلام - با شخص ملحدى آمده است كه حضرت از او مى پرسد: آيا كشتى سوار شده اى ؟ وى جواب مى دهد: آرى حضرت مى فرمايد: هيچ اتفاق افتاده كه كشتى شما غرق شود؟ عرض مى كند: آرى .حضرت مى فرمايد: در آن وقت آيا قلبت متوجه جايى شده كه تو را از مهلكه نجات دهد؟ مى گويد: بله ، بعد حضرت مى فرمايد: (( همان خداوند عالميان است .)) (11)
آيا اين گونه استدال در قرآن كريم وجود دارد؟
جواب : مساله كشتى و دريا در جاهاى متعدد از قرآن كريم (12) ذكر شده است .و اين بيانگر آن است كه وقتى دست انسان از عوامل بيرونى خالى شد و قلبش از تعلق به آنها تهى گشت ، خداوند قادر و متعال كافى است كه او را به هر كمالى كه خواست برساند.
سؤال 8: روشن است كه اين حالت اختصاص به مشركين ندارد، بلكه مومنين نيز هر گاه در وسط دريا كشتى شان متلاشى شد و خواستند غرق شوند، به خداوند متعال پناه مى برند و پى مى برند كه هيچ پناهگاه و راه نجاتى جز خدا و بسوى خدا نيست .پس چرا اين دسته از آيات نظر بخصوص مشركين دارد؟
جواب : چون روى سخن و استدلال قرآن عليه بت پرستانى است كه اعتقاد داشتند (( خداوند، خالق عالم است )) و اين مطلب براى آنان هيچ جاى ترديد نبود.چنان كه در قرآن مى فرمايد:
ولئن ساءلتهم من خلق السماوات و الارض ليقولن الله (13)
و اگر از آنها بپرسى : چه كسى آسمان ها و زمين را آفريده است ؟ قطعا خواهند گفت : خدا.
و تنها اختلاف اسلام و قرآن با آنان در تدبير نظام علم بود؛ زيرا آنان اعتقاد داشتند كه جهان توسط بندگان صالح خدا اداره و تدبير مى شود، و هر كدام از آنان (=بندگان صالح ) بخشى از نظام آفرينش (از قبيل زمين ، آسمان ، صحرا، دريا، كوه ، جنگل ، انسان و انواع حيوانات ) را تدبير مى كند و به او (( رب )) و به مجموع آنان (( ارباب )) مى گفتند.با اين همه ، آنان را مخلوق نمى دانستند و در وجود خداوند متعال شكى نداشتند و او را (( رب الارباب )) و خداى خدايان مى ناميدند.
بر اين پايه ، اين دسته از آيات قرآن در مقام رد آنان ، و نظر به اثبات ربوبيت خداوند متعال ؛ در تمام بخش هاى نظام عالم و پهنه ى گيتى از جمله دريا دارند.
سؤال 9: چگونه مى توان با اين دسته از آيات ، بر ربوبيت خداوند متعال استدلال نمود؟
جواب : چون نجات از غرق و هلاكت ، حاجتى است كه اربابان مادى نمى توانند آن را بر آورند، لذا انسان در چنين مواقعى از ته دل و صميم قلب مى فهمد كه تنها خداوند متعال چاره ساز و دستگير است ، لاغير.
وحدت وجود
سؤال 10: اختلاف نظر عرفا و حكما در وحدت وجود چيست ؟
جواب : عرفا مى گويند: وجود تنها وجود حق است و مابقى موجود بالله و وجودشان بالعرض والمجاز است ؛ ولى حكما مى گويند: وجود، حقيقت مشككه ى ذات مراتب است ، بر خلاف عرفا كه مى گويند: غير از حق تعالى اساسا چيزى وحود ندارد.
سؤال 11: نظر عرفا و حكما درباره ى وجود مطلق و مقيد چيست ؟
جواب : عرفا به وجود مقيد قائل نيستند، بلكه مى گويند: حقيقت وجود يك واحد شخصى است و آن وجود حق تعالى مى باشد و غير از حق حقيقتا هيچ چيز وجود ندارد و اشيا وجودشان بالله است ؛ ولى حكما قايل به طبيعت مطلقه هستند و اين كه هر گاه به ماهيت مقيد شود وجود مقيد ناميده مى شود، و بازگشت عليت و معلوليت به ربط و استقلال است .
سؤال 12: يكى از حاظران در جلسه : مى خواهم آن چه را كه به آن اعتقاد دارم اظهار نمايم ، بفرماييد آيا درست است يا خير؟ (( يك هست داريم و يك نيست .نيست كه چيزى نيست ، پس يك هستى بيش نمى ماند.))
جواب : بله ، منتهى با يك مقدمه كوتاه ، و آن اين كه : براى نمونه اين قوطى كبريت (اشاره به كبريت در دست )، يا (( هست )) است يا (( نيست )) ، يا (( قائم به هست )) .و قوطى كبريت (( نيست )) كه نيست ، (( هستى )) هم نيست ، بلكه (( با هستى )) هست است ، يعنى قرطى كبريت و هر موجودى از موجودات ممكنه ، نيست و عدم كه نيست ، و خدا هم نيست ، بلكه وجود آن ها از خداست .
حقيقت وجود امكانى
سؤال 13: حقيقت وجود امكانى چيست ؟
جواب : وجود امكانى يعنى معلول بما هو معلول ، كه در حقيقت وجود رابط بلكه عين ربط و تعلق است ، نه محمول ، نه موضوع و نه نسبت .و اين نحوه وجود هميشه (حدوثا و بقائا) محتاج است به واجب ، و ماهيت به واجب نمى دهد.(( انما يقوم بالنسبه او بذى النسبه )) ؛ (تنها به نسبت ، يا به ذى النسبه قائم است ).
سؤال 14: آيا حقيقت عالم عدم است ؟
جواب : اين كه حقيقت عالم عدم باشد و توجيهش مشكل است .ظاهرا منظور گوينده از عدم ، عدم اشخاص است ، يعنى با برداشتن خدا ديگر اشخاص نمى مانند و عالم برداشته مى شود.(14)
مرتبه ى توحيد انبياى گذشته
سؤال 15: آيا توحيد انبياى گذشته - عليهم السلام - پيش از رسول اكرم كامل بوده است ؟
جواب : انبياء گذشته - عليهم السلام - توحيد كامل را نداشتند، زيرا آنان توحيد اسلامى را كه از هر چيز حتى از قيد اطلاق ، مطلق است نداشتند.(15)
صفات ذاتى خداوند متعال
سؤال 16: صفات ذاتى خداوند متعال كدامند؟
جواب : صفات ذاتى خداوند متعال عبارتند از: علم ، قدرت ، حيات ، سمع و بصر.و گويا بعضى كتابى نوشته و سمع و بصر را از اين پنج صفت حذف كرده و پنج صفت ديگر يعنى : مريد، مدرك ، قديم ، ازلى ، و متكلم صادق را به آنها افزوده و گفته اند:
عالم و قادر و حى است و مريد و مدرك  
  هم قديم و ازلى و متكلم صادق
و ديگر اين كه تمام صفات ثبوتى را به صفات سلبى بر گردانده و گفته است : عالم يعنى غير جاهل ، و قوى يعنى غير عاجز و مانند آن ؛ ولى به نظر مى رسد كه وصف ادراك در مورد خداوند متعال استعمال نشده و نمى شود؛ زيرا ادراك به معناى رسيدن شى به چيزى است كه به آن نرسيده بوده و اين در مورد خداوند معنى ندارد.
سؤال 17: آيا سمع ، عين ذات است ؟
جواب : بله ، عين ذات است .
سؤال 18: آيا سمع و بصر از صفات فعل نيستند.
جواب : نه خير.
سؤال 19: ممكن است فرض شود كه خدا باشد و سمع نباشد، پس ذات هست و سمع نيست ، ذات از صفت تخلف پيدا كرد و جداى از آن فرض شد؛ پس معلوم مى شود سميع صفت ذات نيست بلكه صفت فعل است .
جواب : در مورد عليم و حى نيز چنين مى توان فرض كرد كه تا خدا نداند عليم نيست ، و اگر زنده نباشد حى نيست ، ولى همه اينها صرف (( فرض محال )) است و درست نيست .
قدرت نيز به معناى مبداءيت ايجاد اشيا است ، و همچنين حيات .بنابراين ، فرض خدايى موجود كه حيات نداشته باشد، و يا عليم و يا قدير نباشد فرضى محال است .
سؤال 20: عليم به معناى (( ذات ثبت له العلم )) ؛ (ذاتى كه داراى علم است ) مى باشد، پس صفت علم نيز زائد بر ذات است .
جواب : عليم در اين جا به معناى علم حصولى نيست ، بلكه به معناى (( حضور الذات للذات )) و علم به ذات است .هم چنين قدير به معناى (( ذات ثبت له القدره )) نيست ، بلكه به معناى (( عين القدره و ثبوت الشى )) است .
صفت ادراك
سؤال 21: آيا (( ادراك )) از صفات پروردگار است و خداوند متعال به آن متصف مى شود؟
جواب : ادراك به معناى رسيدن به مطلوب است و لازمه ى آن علم مى باشد، چنان كه خداوند متعال مى فرمايد:
(( لا تدركه الابصر و هو يدرك الابصر )) (16)
ديدگان نمى توانند او را دريابند، ولى او ديدگان چشم و عقل را در مى يابد
مثلا درد مخاضى (17) را كه زنان درك مى كنند، مرد درك نمى كند يعنى نمى فهمد؛ بنابراين درك در محاورات به معناى فهم استعمال مى شود؛ ولى در لغت به معناى وصول و رسيدن به چيزى است كه آن را نداشته و واجد آن نبوده است .
و اين معنى درباه ى خداوند متعال معقول نيست .و صفات ذاتيه نزد خاصه (شيعه ) پنج تا است : 1.حيات 2.قدرت 3.علم 4.سمع 5.بصر.كه دو صفت آخر به علم برمى گردند، زيرا سميع به معناى علم به مسموعات ، و بصير به معناى علم به مبصرات است ؛ و عامه (اهل تسنن ) (( اراده )) و (( تكلم )) را نيز به صفات ذاتيه افزوده اند، ولى در روايات ما وارد شده است : (( كان الله و لا تكلم ، و كان الله و لا اراده .)) (18)
خداوند بود و تكلم نبود، و خداوند بود و اراده نبود.
از اين بيان استفاده مى شود كه اين دو از صفات فعلند، نه از صفات ذات ؛ زيرا قابل سلب از ذات هستند.
سؤال 22: متكلمين (( ادراك )) را به (( علم به جزئيات )) معنى نموده اند، آيا خداوند متعال به ادراك به اين معنى متصف مى شود؟
جواب : در اين كه خداوند عالم به جزئيات و كليات است شكى نيست ولى اهل لغت درك را به معناى (( وصول به مطلوب )) مى دانند كه به اين معنى در حق خداوند ممتنع است ؛ در محاورات عرفى نيز علم و درك را به يك معنى مى دانند و درك به اين معنى همان علم است كه خداوند به آن متصف مى شود..علم به چيزى مستلزم اتصاف به آن چيز نيست ، بر خلاف درك به معناى رسيدن و وصول به چيزى كه مستلزم اتصاف به آن چيز است كه در مورد خداوند متعال محال است .
كيفيت صفات خداوند متعال
سؤال 23: گفته مى شود: دو صفت (( علم )) و (( قدرت )) كه در مخلوقات وجود دارد، با علم و قدرت الهى مغايرت دارد.آيا اين سخن درست است ؟
جواب : علم ، قدرت و مشيت و اراده ى خداوند متعال همانند علم ، قدرت و مشيت و اراده است كه ما بدان متصف مى شويم ، و اين همانند سنخيت ميان علت و معلول است و نمى توان گفت كه اين صفات در آن نيست ؛ اما صفات صلبيه ، در واقع سلب السلب هستند و به صفات ثبوتيه بر مى گردند.براى نمونه صفت (( عاجز نبودن )) به مجموع (( عاجز )) يعنى (( ناتوان )) و (( نبودن )) بر مى گردد كه هر دو سلب هستند، و سلب سلب آن به (( قدرت )) بازگشت مى كند.و به همين صورت (( جاهل نبودن )) به (( علم )) باز مى گردد؛ زيرا (( نادان )) منفى است ، و نيست نيز منفى است ، و نتيجه ى منفى در منفى مثبت ، يعنى (( دانا )) مى شود: دانا = نيست * نادان
سؤال 24: پس چرا در دعاى جوشن كبير صفات صبوتى را به سلبى برگردانيده و فرموده است : (( يا عالما لا يجهل ، يا قويا لا يضعف ، يا حيا لا يموت )) (19)
اى خداوند عالمى كه جهل در او راه ندارد، و اى قوى اى كه ضعف و سستى در او نيست ، و اى زنده اى كه مرگ ندارد.
جواب : اين جملات ، صفات ثبوتى را اثبات مى كنند و معناى آنها اين است خداوند عالم است به طورى كه جهل در او راه ندارد، هم چنين قوى است به گونه اى كه ضعف در او نيست ، و نيز حى است به طورى كه موت ندارد؛ زيرا لازمه علم ، عدم جهل ، و لازمه قدرت عدم ضعف و لازمه حيات ، عدم مرگ است ؛ نه اين كه بگويد: خداوند متعال عين عدم جهل و عدم ضعف و عدم موت است به گونه اى كه هيچ صفتى نداشته و مجموعه ى عدم ها باشد.
سؤال 25: آيا همه صفات ثبوتيه حضرت حق ، عين ذات هستند؟
جواب : بعضى از آنها نظير علم ، قدرت و حيات عين ذاتند.و اما صفات فعليه عين ذات نيستند، بلكه هر كدام بيانگر فعلى از افعالند و خارج از حقيقت ذات .مانند رزق ، احيا، اماته ، تكلم .و اكثر اسماى حسناى الهى از اين قبيل و زائد بر ذات هستند.مشيت و اراده نيز از همين قبيل و از صفات فعل است و از مقام فعل انتزاع مى شود.(20)
از روايات استفاده مى شود كه علم ، قدرت ، سمع ، بصر و حيات از صفات ذاتند.يعنى خداوند ذاتا عليم و قدير است .و سمع و بصر نيز به علم بر مى گردند؛ زيرا سميع يعنى عالم بالذات به مسموعات ، و بصير يعنى عالم بالذات به مبصرات .
صفت غنى و قوى
سؤال 26: (( غنى )) صفت فعل است ، يا صفت ذات ؟
جواب : غنى به معناى (( غير محتاج و بى نياز )) و از صفات سلبيه است .(21)
سؤال 27: قوت در مورد خداوند متعال به چه معنى است .
جواب : خداوند متعال مى فرمايد: ان الله قوى عزيز (22)
به راستى كه خداوند نيرومند و سرافراز است .
قوت يك نحو شدتى است كه انفعال در آن نباشد، و خداوند متعال قوى است يعنى از تاثير هيچ موثرى منفعل نمى شود.
سؤال 28: فرق قوت با قدرت در مورد خداوند متعال چيست ؟
جواب : قدرت در مورد خداوند متعال مبدا ايجاد بودن است ؛ اما قوت عبارت است از عدم انفعال از تاثير هيچ موثر مفروض .و اين دو گرچه از لحاظ مفهوم دو هستند، ولى مصداقا يكى مى باشد.
معناى كمال توحيده نفى الصفات عنه
سؤال 29: معناى اين جمله اميرالمومنين - عليه السلام - چيست كه مى فرمايد:
كمال توحيده نفى الصفات عنه (23)
كمال اعتقاد به يگانگى او، نفى كردن صفات از اوست .
جواب : اين جمله صفت زائد بر ذات را نفى مى كند؛ زيرا صفات ذات ، عين ذاتند.
فرق ميان احد و صمد
سؤال 30: چرا در سوره اخلاص كلمه احد كه خبر الله است الف و لام ندارد و فرموده است : قل هوالله احد؛ (24) (بگو: خداوند بى همتا است )؛ ولى در جمله الله الصمد (25) (خداوند مرجع امور است ) كلمه الصمد الف و لام لازم دارد؟
جواب : زيرا الف و لام مفيد حصر است ، و صمد به معناى مرجع و مال امور است .بنابراين ، الف و لام موجود در آن مى رساند كه مرجع امور منحصرا خداوند متعال است .چنان كه در جاى ديگر مى فرمايد:
(( و اليه يرجع الامر كله )) (26) و باز گشت هر امرى به اوست و نيز:
(( و الى الله ترجع الامور )) (27)
و بازگشت همه چيز فقط به سوى خداست .
ولى كلمه احد نياز به حصر ندارد، بلكه معناى خاصى دارد و آن اين كه خداوند اجزا ندارد، نه خارجا و نه عقلا و نه وهما.چنان كه حضرت امير المومنين - عليه السلام - در جواب آن شخص در جنگ صفين فرمود:
فقول القائل انه - عزوجل - احدى المعنى ، يعنى به انه لا ينقسم فى وجود و لا عقل و لا وهم كذلك ربنا - عزوجل - (28)
و منظور از سخن آن كه مى گويد خداوند احدى المعنى است ، اين است كه خداوند نه در وجود خارج و نه در عقل و نه در وهم قابل تقسيم (و تكثر) نيست و پروردگار ما - عزوجل - اين گونه است
سؤال 31: معناى (( احد )) چيست ؟
جواب : خداوند متعال (( احد )) است ، يعنى اجزا ندارد نه خارجا و نه ذهنا و نه عقلا.چنان كه در روايتى آمده است كه حضرت امير المومنين - عليه السلام - در جنگ جمل تفسير معناى (( احد )) فرمود: (( خداوند احد است يعنى يگانه اى است كه قسمت بر نمى دارد (29) نه عقلا نه خارجا و نه خيالا )) .(30)
فرق واحديت و احديت
سؤال 32: فرق واحديت و احديت چيست ؟
جواب : (( احديت )) صرافت ذات است از هر حيث ، ولى (( واحديت )) اين است كه هر صفت از صفات حق تعالى در عين حال كه با صفات ديگر مفهوما مغاير است ، ولى مصداقا يك واحد است يعنى ذات مستجمع جميع كلمات (مانند رازق ، محيى ، مميت ) از حيث مصداق يك واحد است ، ولى در احديت اين را نداريم ، بلكه ذات بذاته ، قطع نظر از هر كمال مورد توجه قرار مى گيرد، و از هر حدى اطلاق دارد، حتى از همين اطلاق ، لذا در شان مقام احدى گفته اند: لا يتناهى است ، و با تناهى اين كلمه هم نامتناهى است .
سؤال 33: آيا خداوند متعال واجد همه ى كلمات مخلوقات است ؟
جواب : هر كمال وجودى كه در مخلوق وجود دارد، خداوند متعال آنرا داشته كه و اعطا كرده است .و خداوند، واقعيتى است ؟ هيچ كمال وجودى را فاقد نيست .و هر چه ايجاد مى كند اعطا مى كند.و لازمه اعطا، واجديت و اتصاف است ، كه به سنخيت بر مى گردد.
پس كمال مخلوق از ناحيه حق است ، پس در حقيقت خداوند اين كمال را داشته كه به مخلوق داده ، بنابراين او متصف به اين كمالات است (( اتصاف الموصوف بوصفه )) ؛ (مانند اتصاف موصوف به وصفش ).
صفات فعليه خداوند متعال
سؤال 34: مقصود از مكر و فريب كه خداوند متعال ، در قرآن به خود نسبت داده چيست ؟ آن جا كه مى فرمايد:
(( و مكروا و مكر الله و الله خير المكرين )) (31)
و آنان (يهود) مكر ورزيدند و خدا هم مكر نمود، و خداوند بهترين مكر كنندگان است .
جواب : مكر عبارت است از اين كه انسان عليه و به ضرر و زيان كسى كارى انجام دهد بدون اين كه او التفات و توجه داشته باشد.و مكر درباره ى خداوند متعال آن است به بنده ى گناهكار كارى يا امتحانى پيش آورد كه عليه تمام شود.
معناى خلق الاشيا بالمشيه ، والمشيه بنفسها
سؤال 35: معناى اين روايت چيست كه مى فرمايد:
(( خلق الاشيا بالمشيه والمشيه بنفسها )) (32)
خداوند، همه اشيا را با مشيت آفريد، و مشيت را با خود آن خلق نمود.
جواب : يعنى خداوند متعال تمام اشيا را با مشيت و اراده خود خلق نمود، و اما الاراده نفسها فلا تحتاج الى اراده اخرى و الا لتسلسل .؛ (و اما خود اراده ، نيازى به اراده ديگر ندارد، و گرنه تسلسل پيش مى آيد.) و مشيت و اراده علت است براى تمام موجودات ، و خداوند اشيا را با اراده خلق مى كند، و اراده و مشيت از اول تا آخر عمل وجود دارد.و اراده از صفات فعل است و از مقام فعل انتزاع مى شود، نه از صفات ذات ؛ يعنى اجتماع اجزاى علت تامه را گرداگرد فعل (معلول ) كه با اجتماع آن ها فعل محقق مى شود، (اراده ) مى گويند و اراده از آن جا انتزاع مى شود.
سؤال 36: آيا اراده همان مشيت است ؟
جواب : بله ، اراده ، عين مشيت است .
معناى يا فاقد كل مفقود
سؤال 37: معناى عبارت (( ...فاقد كل مفقود.)) ؛ (33) (اى معدوم كننده ى معدومات ) در دعاى رجبيه چيست ؟
جواب : يعنى هر چه مفقود مى شود و از بين مى رود، تو از بين مى برى و معدومش مى كنى ؛ زيرا ((فقد )) و (( عدم )) متعدى هستند.(34) هر چند به صورت لازم نيز استعمال مى شوند؛ بنابراين جمله ى (( فاقد كل مفقود )) يعنى (( مفقد كل مفقود )) و هم چنين (( عدم )) به معناى (( اعدم )) است .
معناى رحمت حضرت حق
سؤال 38: منظور از رحمت در جمله ى (( وسعت رحمته كل شى )) ؛ (35) (رحمت او هر چيزى را فرا گرفته است ) چيست ؟
جواب : رحمت عبارت است از رفع احتياج وجودى هر موجود كه غايت وجود اوست ، و خداوند متعال احتياجات وجودى تمام موجوداتى را كه خلق نموده برآورده مى سازد، و آن ها را به احتياجات وجوديشان هدايت و راهنمايى ، و نيازهاى وجودى شان را تاءمين مى نمايد تا به كمال مطلوب و سعادت خود فائز آيند.بنابراين بيان ، روشن مى گردد كه همه موجودات غرق در رحمت او مى باشند.
سؤال 39: آيا اصل وجود شى نيز رحمت است ؟ و رحمت ، شامل آن نيز مى شود؟
جواب : اصل وجود نيز رحمت است ، و اساسا وجود و لوازم وجود هر موجودى نحوه اى از كمال است كه رحمت شامل همه مى گردد.
سؤال 40: قدر جامع تكميل نواقص چيست ؟
جواب : (( اعطا الكمال لمستحقه .)) ؛ (اعطاى كمال به مستحق آن .)
سؤال 41: آيا خداوند متعال داراى ماده است ؟
جواب : ماده ، تركيب پيش مى آورد، و تركيب احتياج را در پى دارد، و اين با ساحت ربوبى سازگار نيست .
مراتب فعل خداوند سبحان
سؤال 42: مقصود از (( وجه خداوند )) چيست ؟ آن جا كه مى فرمايد:
(( كل شى هالك الا وجهه )) (36)
هر چيز نابود است ، مگر وجه او.
جواب : خداوند سبحان مى فرمايد:
(( ماعندكم ينفد و ما عندالله باق )) (37)
هر چه نزد شماست نابود مى گردد و پايان مى پذيرد، و تنها آن چه نزد اوست باقى و پايدار است .
از اين آيه شريفه به ضميمه ى آيه پيش استفاده مى شود كه (( وجه خدا )) همان (( ما عند الله )) است .در جاى ديگر مى فرمايد:
و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله اموتا بل احيا عند ربهم يرزقون (38)
و هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شده اند، مرده مپندار، بلكه زنده اند كه نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند.
و نيز مى فرمايد:
و لا تقولوا لمن يقتل فى سبيل الله اموت بل احيا و لكن لا تشعرون (39)
كسانى را كه در راه خدا كشته مى شود، مرده نخوانيد، بلكه زنده اند، ولى شما نمى دانيد.
با ضميمه كردن اين آيات به آيات پيش استفاده مى شود كه (( شهدا )) ، (( وجه الله )) هستند و فنا و زوال ندارند، زيرا عند الله و (عند ربهم ) هستند، و هر چه (عند الله ) است باقى و پايدار است .و ائمه - عليهم السلام - بالاترين شهدا هستند.
معناى و كان عرشه على الماء
سؤال 43: معناى اين آيه ى شريفه چيست كه خداوند متعال مى فرمايد:
و هو الذى خلق السماوات و الارض فى سته ايام و كان عرشه على الما (40)
و اوست كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد در حالى كه عرش او بر روى آب بود.
جواب : يعنى در ابتداى خلقت ، آب ، آسمانها و زمين ، و همه جا را فرا گرفته بود، و احكام تكوينى الهى تنها بر آب جارى بود.
معناى عرش
سؤال 44: عرش چيست ؟
جواب : عرش در لغت به معناى ملك و تخت سلطنت است ، و در روايت نيز آيه ى شريفه ى (( الرحمن على العرش ‍ استوى )) ؛ (41) (به راستى كه خداوند بر عرش استيلا و سيطره دارد) اين گونه معنى شده است :
(( على الملك احتوى )) (42)
خداوند سلطنت جهان آفرينش را احراز نمود.
معناى كن فيكون
سؤال 45: قرآن كريم مى فرمايد:
( انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكن ) (43)
هرگاه خداوند بخواهد چيزى را پديد آورد تنها كار او اين است كه به آن مى گويد، موجود شو و آن چيز بى درنگ به وجود مى آيد.
كلمه (امره ) در (انما امره ) به چه معنى است ؟ آيا به كلمه (كن ) مصداقا يكى است ؟
جواب : (انما امره ) يعنى شان او و (اذا اراد شيئا) يعنى هنگامى كه چيزى مورد تعلق اراده خدا قرار گيرد، شان خدا اين است كه به آن چيز بگويد باش و آن هم موجود مى شود و جمله (ان يقول له كن ) خبر كلمه (انما امره ) است و معنايش ‍ اين است كه خداوند آن چيز را با كلمه (كن ) مورد خطاب قرار مى دهد و به وجود مى آورد.
سؤال 46: آيا واقعا خداوند مى گويد (كن ) و با اين لفظ اشيا را ايجاد مى كند؟
جواب : خير، خداوند گفتار لفظى ندارد؛ زيرا در روايت هم آمده است : (( قوله ، فعله )) ؛ (گفتار او همان فعل اوست ) بنابرين (كن ) خداوند متعال ، همان فعل خارجى و همان وجودى است كه خدا ايجاد كرد است و در اين ميان لفظى كه با آن تلفظ كند، نيست و گرنه تسلسل لازم مى آيد، چون خود لفظ هم چيزى است كه لفظ ديگرى مى خواهد و باز آن لفظ هم چيزى از چيزهاست كه محتاج به تلفظ ديگرى است و هم چنين ...
و نيز در اين ميان مخاطبى هم كه داراى گوش باشد تا بشنود و از راه امتثال موجود شود، در كار نيست ؛ زيرا اگر مخاطب وجود داشت ديگر احتياج به ايجاد نبود و كلام در آيه شريفه ، كلام تمثيلى است و در واقع مى خواهد بفرمايد: هر گاه از ناحيه ى خداى متعال به هر چيزى كه موجود مى شود اضافه ى وجود شود، به جز ذات متعالى خدا به چيز ديگر احتياج نيست و چون خداى سبحان اراده كند هستى آن را بدون تخلف و درنگ موجود مى شود.
سؤال 47: آيا از جمله ى (اذا اراد شيئا) استفاده نمى شود كه در ايجاد اشياء اراده ى خداوند سبحان در ميان واسطه قرار گرفته است ؟
جواب : خير، در مساءله خلقت غير از خدا و مخلوق چيزى در ميان نيست ، زيرا اراده صفتى است كه از مقام فعل خداوند سبحان انتزاع مى شود، وگرنه سبب و علت اصلى ايجاد و خلقت تنها خداست ، نه اراده او.بنابراين ، اگر سبب و عليت خلقت را به اراده ى خدا نسبت مى دهيم بعد از خلقت نسبت مى دهيم .لذا، كلمه ايجاد يعنى (كن ) عبارت است از همان وجود چيزى كه خداوند متعال ايجادش كرده كه وجودش منسوب به خدا و قائم به وجود اوست .
معناى و ان من شى الا عندنا خزائنه ...
سؤال 48: معناى اين آيه ى شريفه چيست كه خداوند مى فرمايد:
و ان من شى الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم (44)
و هيچ چيز نيست مگر آن كه گنجينه هاى آن نزد ماست ، و ما آن را جز به اندازه اى معين فرو نمى فرستيم .
جواب : يعنى هر چيز را فرض كنيد كه بر او كلمه ى (( شى )) صدق كند، نزد خداوند متعال خزائن يعنى وجوداتى دارد، (و ما ننزله ) يعنى (( و ما نخلقه و نظهره )) ؛ (ما آن را خلق نمى كنيم و به آن ظهور نمى دهيم )، (الا بقدر معلوم ) مگر به اندازه ى معين و با حد محدود و كيفيت مخصوص .و اما همان چيز كه (عندنا) و نزد ماست اندازه ى معينى ندارد، بلكه مراتبى است (بعضها فوق بعض )؛ (45) (روى هم ) و خزائنى است نامتناهى .
سؤال 49: آيا انسان نيز خزائنى دارد، و درباره ى او هم مى توان گفت : ( و ما ننزله الا بقدر معلوم
جواب : خداوند متعال مى فرمايد: (( و ان من شى الا عندنا خزائنه )) بنابراين هر چه (( شى )) بر آن اطلاق شود، خزائنى دارد و انسان هم شى است و خرائنى دارد، و نيز قدرى دارد قدر او همان نحوه ى وجود و كيفيت خلقت اوست كه در جاى ديگر مى فرمايد:
(( لقد خلقنا الانسن فى احسن تقويم )) (46)
به راستى كه ما انسان را در نيكوترين اعتدال آفريديم .
خلق و تقدير انسان به گونه اى است كه صلاحيت دارد با علم نافع و عمل صالح به مقام قرب (( عند الرب )) عروج كند، و به حيات ابدى نايل گردد ولى افراد انسان با اين صلاحيت كه خلقت آن در احسن تقويم است به دو دسته تقسيم مى شوند:
يك دسته كافر، و طالح كه از احسن تقويم خارج شده اند، و خداوند درباره آنان مى فرمايد:
(( ثم رددنه اسفل سفلين )) (47)
سپس او را به پست ترين مراتب پستى باز گردانديم .
دسته ديگر، مومن و صالح كه در فطرت اولى و تقويم احسن خود باقى مانده اند، چنان كه مى فرمايد:
الا الذين امنوا و عملوا الصلحت فلهم اجر غير ممنون (48)
مگر كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام دهند، كه پاداشى بى منت خواهند داشت .
پس در واقع اين عالم ، عالم انسان سازى است ، عده اى تكميل مى شوند و از اين عالم بيرون مى آيند و بعضى در اين عالم مى مانند و جهنمى مى گردند.
و اين آيات تنها آيات مخصوص به انسان هستند كه روشن مى كنند انسان از چه مقام ، به چه مقامى آمده و به چه مقامى مى رسد و عود مى كند.
امكان رويت خداوند سبحان
سؤال 50: در روايتى آمده است كه ابى بصير از امام صادق - عليه السلام - پرسيد: (( هل يراه المومنون يوم القيامه ؟ ))
آيا مومنان در روز قيامت او (خدا) را خواهند ديد؟ حضرت فرمود:
(( نعم ، قد راءوه قبل يوم القيامه .))
بله ، بلكه پيش از روز قيامت او را ديده اند.
وى مى گويد: عرض كردم : آيا مقصود همان ديدنى است كه خداوند (در ازل ) فرمود:
(( الست بربكم قالوا بلى )) (49)
آيا من پروردگار شما نيستم ؟! و همه گفتند: بله