ويژگى هاى مجالس عزادارى
((يك وقت كسى نعمتى ندارد سؤ الى هم در مقابل آن نعمت
از او نمى شود، اما كسى كه نعمتى را دارد آن وقت از او سؤ ال مى شود. يكى از بزرگ
ترين نعمت ها، نعمت خاطره ياد حسين بن على يعنى نعمت مجالس عزا، نعمت محرم و نعمت
عاشورا براى جامعه شيعى ماست ... از اين جلسات و از اين خاطره چه استفاده اى بايد
كرد؟ شكر اين نعمت چيست ؟ اين مطلبى است كه من مى خواهم به عنوان سؤ ال مطرح كنم و
شما جواب بدهيد. اين نعمت با اين عظمت دل ها را به منبع جوشش ايمان اسلامى متصل مى
كند. اين نعمت كارى كرده كه در طول تاريخ ، ستمگران حاكم از عاشورا و از قبر امام
حسين ترسيده اند. اين ترس از زمان خلفاى بنى اميه شروع شده و تا امروز هم ادامه
دارد. و شما يك نمونه آن را در انقلاب خود ما ديديد. وقتى كه محرم شد نظام مرتجع
كافر فاسق فاسد پهلوى ديد ديگر دستش بسته است و نمى تواند كارى انجام بدهد. فهميدند
محرم شده است . در گزارش هاى باز مانده از آن رژيم منحوس ، اشارتها بلكه صراحت هايى
وجود داشت كه نشان مى داد، آنها با آمدن محرم دست و پاشان را حسابى گم كردند و امام
بزرگوار ما (رضوان الله عليه ) آن مرد حكيم ، تيزبين ، دنياشناس ، انسان شناس ، خوب
فهميد كه از اين حادثه براى پيشبرد هدف امام حسين چگونه استفاده كند و كرد. محرم را
به عنوان ماهى كه در آن خون بر شمشير پيروز مى شود، اعلام و با همين تحليل و منطق و
به بركت محرم ، خون را بر شمشير پيروز كرد. اين يك نمونه است كه شما ديديد.
از اين نعمت بايد استفاده كرد هم مردم و هم روحانيون بايد از اين نعمت استفاده
كنند. استفاده مردم اين است كه به مجالس عزادارى دل ببندند و اين مجالس را اقامه
كنند. مردم مجلس عزادارى را هرچه مى توانند در سطوح مختلف بيشتر كنند. در اين مجالس
مخلصانه شركت كنند و براى استفاده ، هم شركت كنند نه براى وقت گذراندن . يا به شكل
عاميانه فقط به عنوان ثواب اخروى كه نمى داند اين ثواب اخروى از كجا مى آيد؟ مثلاً
حضور در اين مجالس ثواب اخروى دارد اما ثواب اخروى اين مجالس از چه ناحيه اى است ؟
به چه جهت است ؟ اين ثواب مسلماً مربوط به يك جهتى است كه اگر آن جهت نباشد، ثواب
هم نيست . بعضى آن جهت را متوجه نيستند، مردم بايد در اين مجالس شركت كنند، قدر
آنها را بدانند و از آنها استفاده كنند. مردم اين مجالس را وسيله اى براى ايجاد
اتصال و ارتباط هر چه محكمتر روحى و قلبى ميان خود و حسين بن على و خاندان پيغمبر و
روح اسلام و قرآن قرار بدهند. اما آنچه كه مربوط به روحانيون است ، دشوارتر است چون
قوام مجالس عزا، به اين است كه عده اى جمع بشوند و يك روحانى در اين مجلس شركت بكند
و او عزا را اقامه كند تا ديگران استفاده كنند. شما چگونه اقامه عزا خواهيد كرد؟
اين سئوال من از تمام كسانى است كه نسبت به اين قضيه احساس مسئوليت مى كنند.
به اعتقاد بنده سه چيز بايد در اين مجالس باشد. اول اين است كه اين مجالس بايد محبت
به اهل بيت را زياد كند. چون رابطه عاطفى يك رابطه بسيار ذى قيمتى است لذا شما بايد
كارى كنيد كه در اين مجالس محبت ، شركت كننده به حسين بن على و خاندان پيغمبر و
مناشح معرفت الهى ، روز به روز بيشتر بشود. اگر شما در اين مجالس خداى ناكرده وضعى
را به وجود آوريد كه مستمع اين مجلس يا كسى كه بيرون اين مجلس است از لحاظ عاطفى به
اهل بيت (عليهم السلام ) نزديك نشد و خداى ناكرده دور شد و احساس بى زارى و دورى
كرد، آن وقت مجلس عزا نه تنها يكى از بزرگ ترين فوايد خود رانداشته است بلكه به يك
تعبير مضر هم بوده است . حالا شما كه مؤ سس و گوينده مجلس هستيد، ببينيد چه مى
شود كرد كه عواطف مردم نسبت به حسين بن على (عليه الصلاة و السلام ) و اهل بيت
پيغمبر (عليهم افضل صلوات الله ) روز به روز بر اثر حضور در اين مجالس بيشتر بشود.
دومين نكته اين است كه بايد دراين مجالس نسبت به اصل حادثه عاشورا يك معرفت روشن تر
و واضح ترى براى مردم به وجود بيايد. اين جور نباشد كه ما بياييم در مجلس حسين بن
على يك سخنرانى بكنيم يا يك منبر برويم ، طورى كه اگر در داخل اين مجلس يك آدم اهل
فكر و تاءمل بود كه امروز در جامعه ما كسانى كه اهل فكر و تاءملند بسيارند و اين از
بركات انقلاب است با خود فكر كند كه ما براى چه به اينجا آمديم و قضيه چه بود؟ چرا
بايد براى امام حسين گريه كرد؟ چرا امام حسين اصلاً آمد كربلا و عاشورا را به وجود
آورد؟ بايد طورى باشد كه اگر براى كسى چنين سؤ الى به وجود آمد، شما پاسخ آن را
داده باشيد. پس اگر شما در روضه اى كه مى خوانيد يا سخنرانى كه مى كنيد و مطالبى كه
بيان مى كنيد نكته و حتى اشاره اى به اين معنا نباشد، يك ركن از آن سه ركنى كه عرض
شد كم و ناقص است و ممكن است آن فايد لازم را به اين مجلس ندهد و حتى خداى ناكرده
در بعضى از فروض ، ضرر هم داشته باشد.
سومين چيزى كه در اين مجالس لازم است اين است كه معرفت دينى و ايمان دينى مردم را
افزايش بدهد. شما بايد يك چيزى از دين را در اين مجلس بگوييد كه موجب ايمان و معرفت
بيشتر بشود. يك موعظه درست و يك حديث صحيح ويك بخشى از تاريخ آموزنده درست ، تفسير
آيه اى از قرآن و بيان مطلبى از يك عالم دانشمند بزرگ اسلامى ، چيزهايى است كه مى
تواند بيان شود، اين جور نباشد كه برويم بالاى منبر يك مقدار لفاظى كنيم و حرف
بزنيم و احياناً اگر مطلبى را هم ذكر مى كنيم مطلب سستى باشد كه نه تنها ايمان را
زياد نمى كند بلكه ايمان ها را ضعيف مى كند.
من به شما بايد عرض بكنم كه متاءسفانه گاهى ديده مى شود چنين مواردى وجود دارد.
گاهى ديده مى شود كه گوينده يك مجلس ، مطلبى را نقل مى كند كه هم از لحاظ استدلال
يا مدارك عقلى يا نقلى سست است و هم از لحاظ تاءثير در ذهن يك مستمع مستبصر و اهل
منطق و استدلال ، ويرانگر است . بعضى از چيزها را در يك كتابى نوشته اند و ما دليلى
هم نداريم كه آنها دروغ باشد، ممكن است راست باشد و ممكن است دروغ باشد. دليلى بر
كذب بودن آنها نيست اما وقتى كه شما آن مطلب را بيان مى كنيد و مستمع شما كه ممكن
است يك جوان ، يك دانشجو، يك محصل ، يك رزمنده و يك انقلابى كه بحمدالله انقلاب ذهن
ها را باز و منفتح كرده است آن را از شما مى شنود ممكن است به دين مسئله دار بشود و
براى او اشكال و عقده به وجود بيايد لذا اين حرف را نبايد زد. حتى اگر اين مطلب سند
درست هم مى داشت ، چون موجب گمراهى و انحراف بود، نبايد گفته شود چه رسد به اينكه
اغلب اين چيزها سند درستى هم ندارد. يك نفر چيزى را از كسى شنيده است . يكى نقل
كرده كه من فلان جا بودم و در فلان سفر، فلان اتفاق افتاد. گوينده بامدرك يا بى
مدرك يك مطلبى را گفت و شنونده هم باور كرد. اتفاقاً اين شنونده آمد و آن را در
كتابى نوشت كه حالا در يك گوشه اى افتاده است . چرا من و شما كه بايد اين مطلب را
كه نمى تواند در يك مجمع بزرگ و براى ذهن هاى مستبصر و هوشيار و آگاه قابل توجيه
باشد، بگوييم ؟ مگر انسان بايد هرچه را كه در هر جا نوشته اند بگويد؟ امروز يك بخش
مهم از حادثه فرهنگى جامعه ما اين است كه جوان هاى ما بلكه غير جوان ها از زن و مرد
و دختر و پسر ذهن هايشان باز است . مسائل را با چشم بصيرت و استبصار نگاه مى كنند.
مى خواهند بفهمند. اينها در معرض شبهات قرار مى گيرند. اين يك حادثه فرهنگى در زمان
ماست . نه تنها دشمنان ما بلكه منكرين فكر من و شما شبهه القا مى كنند. مگر مى شود
گفت : ((هر كس فكر ما را قبول ندارد، لال بشود و حرف
نزند و هيچ شبهه اى القا نكند؟)) شبهات درست مى كنند،
حرف مى زنند، مطلب مى پراكنند و ايجاد ترديد مى كنند لذا چيزى كه شما مى گوييد،
بايد شبهات را برطرف كند، نبايد شبهه را زياد كند. بعضى بدون توجه به اين مسئوليت
مهم ، بالاى منبر حرفى مى زنند كه نه فقط گرهى را از ذهن مستمع باز نمى كند بلكه
گره هايى را هم به ذهن مستمع اضافه مى كند. بياييد ببينيم اگر چنين اتفاقى افتاد كه
ما بالاى منبر يك حرفى زديم كه ده ، پنج يا حتى يك جوان دچار ترديد در امر دين شد و
بعد هم رفت و ما او را نشناختيم ، چطور مى شود جبران كرد؟ آيا اصلاً مى شود جبران
كرد؟ آيا خدا از ما خواهد گذشت ؟ قضيه مشكل است .
پس خطابه بايد سه محور را در بر بگيرد. اول اينكه عاطفه را نسبت به حسين بن على و
خاندان پيغمبر (عليهم صلواة الله ) بيشتر كند و علقه و رابطه و پيوند عاطفى را
مستحكم تر كند. دوم اين كه نسبت به حادثه عاشورا يك ديد روشن و واضحى به مستمع
بدهد. و سوم اينكه نسبت به معارف دين ، هم ايجاد معرفت و هم ايجاد ايمان بكند حالا
نمى گوييم همه خطابه ها بايد همه چيزها را داشته باشند. شما اگر يك حديث صحيح را از
يك كتاب معتبر نقل و معنا كنيد، مى تواند بسيار مؤ ثر باشد. بعضى اوقات يك حديث را
آن قدر شاخ و برگ مى دهند كه معناى اصلى آن از بين مى رود. اگر شما همين حديث را
درست معنا بكنيد ممكن است بخش مهمى از آنچه را كه ما مى خواهيم داشته باشد. شما اگر
يك آيه قرآن را از روى يك تفسير معتبر و با فكر و مطالعه ، تنفيح و بيان كنيد،
مقصود حاصل است . براى ذكر مصيبت ((نفس المهموم
)) مرحوم ((محدث قمى ))
را باز كنيد و از رو بخوانيد، خواهيد ديد كه براى مستمع ، گريه آور است و عواطف
جوشان را به وجود مى آورد چه لزومى دارد، كه ما براى اينكه به خيال خودمان مجلس
آرائى كنيم ، كارى كنيم كه اصل مجلس عزا از فلسفه واقعى اش دو بشود. من واقعاً مى
ترسم از اينكه ما خداى نكرده در اين دورانى كه دوران ظهور و بروز اسلام و تجلى
اسلام و فكر اهل بيت (عليهم السلام ) است نتوانيم وظيفه مان را انجام دهيم
))(57)
.
اصول و مبانى مداحى از ديدگاه رهبر
اصل محتوا(58)
((يكى از چيزهايى كه بايد در اشعار مداحان باشد مفاهيم
بلند اسلامى در باب توحيد مثلا يا در باب نبوت است و بهترين اشعار قدما در باب
توحيد و نبوت همين مدايحى است كه شعراى بزرگ ما در مقدمه ديوان ها و مثنوى هايشان
گفته اند. انسان حقيقتا با مضامين قوى و روشنگر اين اشعار، پيغمبر يا امام يا فاطمه
زهرا(سلام الله عليها) را مى شناسد. البته آن طور كه بايد، نمى شود شناخت و ما نمى
توانيم آن بزرگواران را درست بشناسيم لكن در آن حدى كه ممكن است مى توان آنها را
شناخت . مثلاً راجع به اميرالمؤ منين (عليه السلام )، وقتى شعرى خوانده مى شود، ما
آدم هاى پايين و متوسط، هم مقام معنوى على يعنى آن چيزى كه ما خبر كمى از آن داريم
هم عبادت اميرالمؤ منين (عليه السلام )، هم مظلوميت اميرالمؤ منين (عليه السلام )،
هم عدل او، هم ضعيف پرورى او، هم دشمن ستيزى او و هم جهاد او را مى توانيم بشناسيم
.
ما وقتى پانزده سال ، بيست سال پيش اين حرفها را مى زديم ، خيلى ها مى شنيدند، اما
نمى فهميدند ما چه مى گوييم . مى گفتيم آقا فقط نپردازيد به خط و خال خيالى چهره
ائمه (عليهم السلام ). در تعريف زلف امام ، يا ابروى امام و يا چشم امام شعرهايى مى
خواندند، حال اينكه اينها تعريف نيست . حالا اگر اميرالمؤ منين (عليه السلام )،
ابرويش كمانى باشد يا كمانى نباشد، در شخصيت او چه اثرى مى گذارد؟ زلف او افشان
باشد يا نباشد، مگر چه اثرى مى گذارد كه بياييم در قصيده اى راجع به اميرالمؤ منين
، از زلف آن حضرت بگوييم ؟ آن وقت مى گفتند و مى خواندند، لكن اكنون به نظرم كم شده
و ان شاءالله كه اين چيزها حالا نباشد. وقتى مى گفتيم آقا اينها را چرا مى گوييد؟
تعجب مى كردند و مى گفتند كه پس چه بگوييم ؟ آن روز وقتى مى گفتيم آقا از مسائل
زندگى على بگوييد، از برجستگى هاى علمى او بگوييد، برايشان روشن نبود. اما امروز
براى همه ، زندگى اميرالمؤ منين (عليه السلام ) روشن است . زهد او در زمان حكومت ،
چيز كمى نيست كه يك نفرى حاكم باشد و تمام ازمه قدرت در كف اقتدار او باشد، بيت
المال دست او باشد، قدرت دست او باشد، شمشير دست او باشد، نفوذ كلمه دست او باشد،
اما زندگى شخصى اش آن چنان باشد كه خود او به ياران نزديكش بگويد شماها نمى توانيد
مثل من زندگى كنيد. آن قدر سخت است كه به عثمان بن حنيف مى گويد:
(( اَلا وَ اِنَّكُم لا تَقدِرُونَ عَلَى
ذَلك ))
(59) . آن وقت غذايش به گونه اى باشد كه راوى از اصحاب اميرالمؤ منين
(عليه السلام )، به قنبر، خادم آن حضرت بگويد، چرا اين غذا را به اين پيرمرد مى دهى
؟ على پيرمرد شده چرا اين نان جوين سخت و خشك را به مرد شصت ساله مى دهى ؟ قنبر در
جواب گفت : ((اين كار را من نمى كنم ، بلكه خود او اين
نان را داخل كيسه اى مى گذارد و در كيسه را مى بندد، گاهى هم مهر مى كند كه كسى باز
نكند و نان را با روغن مخلوط كند)).
(( اَلا وَ اِنَّ اِمَامَكُم قَد اِكتَفَى
مِن دُنيَاهُ بِطَمرَيهِ وَ مِن طِعَمِهِ بِقُرصُيهِ))
(60)
اين بُعد از زندگى حضرت را بيان كنيد تا مقايسه بشود بين اميرالمؤ منين و خصوم
اميرالمؤ منين در تاريخ و امروز. آن كسانى كه امروز در دنيا داعيه حمايت از مظلومان
، مستضعفان ، ملت ها، آزادى و حقوق بشر دارند، چگونه زندگى مى كنند؟ آيا در جوامع
آنها فقير و مستمند نيست ؟ آيا سر گرسنه اى بر بالين نهاده نيست ؟ امروز شما اين
چيزها را خودتان مى توانيد خوب تصور كنيد و بعد براى ديگران به تصوير در آوريد.
جهاد اميرالمؤ منين كه از همان اول ، از دوران كودكى ، از يازده يا دوازده سالگى و
تا آخر عمر با دشمنان مشغول مبارزه بود و در اين راه جان داد، خيلى چيز مهمى است .
اين را يك شاعر، بسيار خوب مى تواند بيان كند و يك گوينده به خوبى مى تواند در ذهن
مردم و تا اعماق دل و جانشان نفوذ بدهد. اين پيوند عاطفى خودتان با ائمه (عليهم
السلام ) و مسائل اخلاقى را حفظ كنيد))(61)
.
((از لحاظ مضمون بايد سه ركن در مدح و شعر خواننده و
مداح وجود داشته باشد. من از آقايان مداحان محترم خواهش دارد در ركن اول همچون روش
سابق و معمول مداحان ، ابتدا غزل و يا قصيده اى را برگزينند كه در آن از اخلاق
انسانى ذكرى شده باشد، آن هم با روش مناسب و صداى خوب شما، تا مردمى كه گوش مى دهند
كاملاً تحت تاءثير قرار بگيرند. در ركن دوم ، معارف اسلامى را از ركن توحيد و از
انقلاب و از مسائل انقلاب و مسائل مربوط به زندگى ائمه ، از ابعاد مبارزه و ابعاد
انقلابى مطرح كنند. و در ركن سوم هم كه ذكر مصيبت است بايد البته با بعد انقلابى
مطرح بشود. و حتماً بايد مصيبت ذكر بشود. گاهى در بعضى روضه خوانى ها مصيبت اصلاً
ذكر نمى شود. مصيبت ، يعنى آن واقعه اى كه اتفاق افتاده بايد تشريح بشود)).
((جامعه مداح بايد از زبان خوب ، شعر عالى و محكم و
گويا و محتواى خوب ، شعر اخلاقى ، تاريخى و اعتقادى ، شعر مربوط به توحيد و نبوت و
ولايت كه درباره همه اينها شعر هست بهره بگيرد. در زبان فارسى از شعراى قديم گرفته
تا شعراى امروز، آن قدر شعر خوب و حكمت آميز وجود دارد كه اگر كسى بخواهد ده سال
تكرارى نخواند مى تواند در تمام موضوعات شعرهاى خوب و حكمت آميز اعم از اعتقادى و
اخلاقى و مصيبت و مدح و مسائل اجتماعى و مسائل انقلاب و امثال اينها را بيرون
بياورد)).
((نكته ديگر انتخاب شعر و مضمون و آهنگ است . آقايان
بايد شعرهاى خوب را انتخاب كنند. البته شعرهايى هم كه خوانده شد خوب بود و من مى
پسندم . بعضى از آنها خيلى خوب بود. گاهى ديده مى شود براى مردمى كه سراپا گوش
هستند، شعر را از نظر آهنگ خيلى زيبا مى خوانند اما از نظر مضمون خيلى ضعيف و پيش
پا افتاده است ، مردم را هم تحت تاءثير قرار مى دهد، اما اين كافى نيست . شما اگر
شعر قوى خوش مضمون ، صحيح و محكم و متقن را كه مضمون خوبى داشته باشد را بخوانيد،
سطح فكر مردم را بالا مى بريد.
در كار مداحى حتماً بايد سه ركن رعايت شود. يكى مسائل اخلاقى است كه حالا دارد
فراموش مى شود. يك روزى بود كه خود ما با طرح مسائل اخلاقى در منبر موافق نبوديم .
من وقتى ديوان صائب را با تجديد چاپ خوب دريافت كردم با اينكه خود سالها پيش ديوان
صائب را مكرر نگاه كرده بودم ديدم چقدر غزل اخلاقى بسيار جالب در اين ديوان هست كه
باب شماست . اين چيز خيلى مهمى است و هيچ شاعرى بهتر از اين نگفته است . بنده قرص و
محكم عرض مى كنم كه بهتر از آنچه در ديوان صائب ديدم البته از مجموع آنچه كه شعراى
سبك هندى گفته اند هيچ كس نگفته است .
مطلب ديگر، راجع به تصوير دنيا از نظر انسان است . آن ديد ظريف و مو شكاف به سبك
هندى شعر صائب خيلى قيمت دارد و شما وقتى يك بيت از آن را بخوانيد دل ها را منقلب
مى كنيد. مثل : ((از رباط تن چو بگذشتى دگر معموره نيست
)). اين سفرى كه در دنيا سير مى كنيم ، آخرين رباط ما است ، آخرين
كاروانسراى ما است .
از رباط تن چو بگذشتى دگر معموره نيست
|
زاد راهى بر نمى دارى از اين منزل چرا؟
|
شما ببينيد اين شعر چطور انسان را منقلب مى كند و هزاران بيت از اين قبيل هست .
قسمت ديگر، معارف اسلامى است كه امروز با معارف انقلابى كه ما به آن سياست مى گوييم
انطباق پيدا مى كند. هيچ شعرى نبايد از اين مطالب خالى باشد! اينها معارف اسلامى
است . اين (( هَيهَات مِنّا الذِّلَة
)) را كه امروز به زبان مردم افتاده است و در زمان طاغوت كمتر به زبان
جارى مى شد، فراموش نكنيد. آن موقع چون همه ذليل بوديم هيهات نداشت . ذليل اجانب و
استكبار، ذليل دربار، ذليل دولت ، ذليل ساواك ، ذليل پليس ، نقش خودمان همه ذلت
بود، همه زور مى گفتند، خودمان هم به خودمان زور مى گفتيم ، و لذا اين جمله بر
زبانى جارى نمى شد، اگر هم كسى مى گفت خيلى جدى نبود، گاهى كه از زبان مرحوم مدرس
يا آيت الله كاشانى و شخصيت هايى از اين قبيل يك كلمه اى نقل مى كردند كه مثلاً
مرحوم مدرس به رضاخان فلان گفت يا مرحوم كاشانى بهمان گفت ، چقدر براى ما بزرگ مى
آمد و تعجب مى كرديم ! كه اينها چقدر جراءت داشتند، عزت را در عملشان تجسم دادند كه
اين كلمه را گفتند و ذلت را قبول نكردند. شما حالا نگاه كنيد ،جامعه ما يك زبان و
يك صدا در مقابل همه استكبار عالم اين سربلندى و عزت را نشان مى دهد و اين
(( هَيهَات مِنّا الذّلة
)) را در عمل نشان مى دهد)).
اصل پيام
((شما برادران عزيز بايد پيامى را كه آن پيام هميشه به
مداحان اهل بيت ارزش مى داده همواره حفظ كنيد و آن پيام ، پيام حفظ دين حق الهى در
سايه ولايت اهل بيت و مبارزه با دشمنان اهل بيت و مبارزه با دشمنان حق و تمامى
طواغيت و عصيانگرانى است كه در مقابل حق قرار دارند. اين پيام بايد حفظ شود)).
((كسانى در دشوارترين دوران هاى تاريخ اسلام ، پرچمى را
بر دوش گرفتند كه هر كس آن پرچم را كه پرچم ولايت حقيقى اسلام و پرچم آن حقى است كه
قرآن ناطق است ، بر دوش مى گرفت ، بايد شديدترين شكنجه ها را تحمل مى كرد. مساءله
اين بود كه مثل ((كميت ها))
و ((فرزدق ها)) و
((حميرى ها)) و
((دعبل ها)) و از اين قبيل
كم نبودند و فقط اين نبود كه شعرى را بر اساس عقيده شان بگويند و براى چند نفر
بخوانند بلكه مساءله اين بود كه شعر آنها حامل يك پيام و حامل يك رسالت بود و چيزى
را مى خواست به مردم تعليم بدهد. علت اينكه كميت تحت تعقيب قرار مى گرفت و دعبل مى
گفت من پنجاه سال است كه دار خود را بر دوش مى كشم ، همين پيام شعر آنها بود)).
((من انتظار دارم برادران پيام را هيچ وقت فراموش
نكنند، شما كه الحمدالله برگزيدگان هستيد در سراسر كشور، بايستى به مداحان و همه
كسانى كه در اين رشته و در اين ميدان وارد هستند اين مطلب را توصيه كنيد و به صورت
قطعى در آوريد)).
((در شعرى كه مى خوانيد حتما پيام را رعايت كنيد...
اولين چيزى كه بايد مورد توجه قرار گيرد، پيام است و پيام بايد هم در مصيبت ، هم در
مدح و هم در اخلاقيات وجود داشته باشد)).
((اين به عهده شما است كه همچنان استوار و قوى ، اشعارى
را كه از لحاظ زبان و معيارهاى شعرى در سطح بالا و در عين حال حامل پيام انقلاب
باشد بسراييد و براى مردم بخوانيد و مجالس شادى و عزاى اسلامى را با مدايح خود و با
ذكر پيامى كه همه پيامبران و اولياء و اوصياء داشتند و مداحان آنها هم بايد داشته
باشند مزين كنيد، يعنى پيام دفاع از حق و مبارزه با باطل كه امروز دنيا را فراگرفته
است )).
((يكى از شعراى معروف دوران بنى اميه و بنى عباس به نام
((بشار بن برد)) مى گويد: خدا رحم كرد كه
((سيد حميرى )) آن شاعر بزرگ اهل بيت به
سرودن اشعار مكتبى پرداخت ، والا اگر قرار بود او هم مثل ما مدح و غزل بگويد و به
خلفا تقرب جويد چيزى و جايى براى ما باقى نمى ماند و اين خود نشان مى دهد كه شاعر
اهل بيت از لحاظ ميزان شعرى در پايه اى قرار دارد كه بشار بن برد، يكى از شعراى
طراز اول كه آن طور كه من احساس مى كنم و مى فهمم او در طبقه دوم و دوره دوم شعراى
صدر اسلام ، نفر اول است . او را كسى مثل سعدى و حافظ فرض كنيد مى گويد اگر قرار
بود همان شعرهايى كه ما مى گوييم و همان مضمون هايى كه ما به كار مى بريم و آن
تقربى كه ما به خلفا مى جوييم ، سيد حميرى هم وارد اين ميدان ها مى شد و حاضر بود
به اين حرف ها تن دهد، براى ما جايى و مقامى باقى نمى ماند و همگى به او اختصاص
پيدا مى كرد. او اين طور به فضيلت و عظمت سيد حميرى اعتراف مى كند. حالا اين سيد
حميرى چه كسى است ؟ سيد حميرى كسى است كه خواندن اشعار در مجلس سه نفره ، به آن
خاطر كه حامل پيام است ، ممنوع بود. مسئله اين است و شما پيروان آن سلسله هستيد و
شجره شما به مداحان اهل بيت يعنى اينها مى رسد)).
اصل محبت
(62)
((بحمدالله جان مردم و وجودشان به عشق و محبت اهل بيت
آميخته است و براى شما بلبلان گلزار اهل بيت اين فرصت هست كه عواطف و احساسات مردم
را سيراب كنيد)).
((از مداحى بايد براى پراكندن بهترين معارف اسلامى در
باب اهل بيت استفاده كنيد. اين محبت كه مردم دارند بايستى در خواندن شما و گفتن شما
عميق و ريشه دار و آتشين و برافروخته بشود. تشيع آيين محبت است . خصوصيت محبت ،
خصوصيت تشيع است . كمتر مكتبى ، مسلكى ، دين و آيينى و طريقه اى را مثل تشيع پيدا
مى كنيد كه اين قدر با محبت سر و كار داشته باشد. و علت اينكه فكر تشيع تا امروز با
وجود آن همه مخالفتى كه با آن شده است باقى مانده اين است كه ريشه در زلال محبت
دارد. تشيع دين تولى و تبرى است ، آيين دوست داشتن و دشمن داشتن است ، و عاطفه در
آن ، با فكر هماهنگ و همدوش است و اينها خيلى مهم است . محبت ، اصل سحرآميز عجيبى
است . اگر محبت در تشيع نبود، اين دشمنى هاى عجيبى كه تا كنون با شيعه شده بايد آن
را از بين مى برد. همين محبت شما و محبت اين مردم به حسين بن على (عليه السلام )
ضامن حيات و بقاى اسلام است و اين معناى همان فرمايش امام است كه مى فرمودند:
((عاشورا اسلام را نگه داشت )). ايام فاطميه
هم همين طور است . ولادت پيغمبر هم همين طور است . شما بايد با استفاده از اين هنر
اين محبت را در ميان مردم عمق ببخشيد، تر و تازه نگاه داريد و برافروخته كنيد)).
((بسيارى شعرا هستند كه شعرشان بلند است ، اما آنچه را
كه در مدح فلان وزير يا فلان كاتب يا فلان پادشاه گفته اند، آب و رنگ حقيقى يك اثر
هنرى را ندارد و مشخص است كه عاطفه همراهش نيست . بر خلاف آنچه كه همين شعرا براى
اهل بيت گفته اند. يعنى سروده آنها براى اهل بيت عاشقانه است و شعر حقيقى اين است
)).
((مگر نمى گوييم حضرت فاطمه (سلام الله عليها) كارى كرد
كه سوره
((هل اتى )) درباره او،
شوهر و فرزندانش نازل شد؟ ايثار نسبت به فقرا، كمك به محرومان به قيمت گرسنگى كشيدن
خود؛ (( وَ يُؤ ثَرُونَ عَلَى اَنفُسِهِم
وَ لَو كانَ بِهِم خَصَاصَة ))
(63) . ما هم بايد همين كارها را بكنيم . اين نمى شود كه ما، دم از محبت
فاطمه زهرا بزنيم ، در حالى كه آن بزرگ وار به خاطر گرسنگان ، نان را از گلوى خود و
عزيزانش مثل حسين و حسن و پدر بزرگوارشان بريد و به آن فقير داد. آن هم نه يك روز،
نه دو روز بلكه سه روز ولى ما كه پيرو يك چنين كسى هستيم ، نه فقط نان را از گلوى
خود نمى بريم تا به فقير بدهيم ، بلكه اگر بتوانيم نان را از گلوى فقرا هم بيرون مى
بريم ! اين روايتى كه در ((كافى ))
شريف و بعضى از كتب ديگر در باب علامات شيعه ناظر به همين است كه شيعه بايستى آن
گونه عمل بكند. ما بايد نمايان گر زندگى آنها در زندگى خودمان باشيم ولو به صورت
ضعيف . البته ما كجا و حتى از ما بزرگترها كجا و آن آستان بلند كجا؟ معلوم است كه
ما حتى به محدوده دور دست زندگى آنها هم نمى رسيم ، اما ما بايد تشبه به آنها كنيم
. اينكه ما در نقطه مقابل زندگى اهل بيت حركت كنيم و آن وقت ادعا كنيم جزو مواليان
اهل بيت هستيم ، چنين چيزى ممكن نيست ! فرض بفرماييد كسى در زمان امام بزرگوارمان ،
از دشمنان اين ملت كه امام دائم عليه آنها حرف مى زد تبعيت مى كرد، آيا مى توانست
بگويد من تابع امام هستم ؟ آيا اگر چنين چيزى از زبان كسى صادر مى شد به او نمى
خندند؟ عيناً همين قضيه در باب اهل بيت (عليهم السلام )مطرح است و ما بايد شايستگى
خودمان را ثابت كنيم )).
((آقايان ! در اين شعرهايى كه مى سراييد و در اين
بيانات و گفته ها كه در مراسم و محافل ، محبت فاطمه زهرا را در دل ها مى گنجانيد،
چند بيت هم از دستورات و احاديثى كه از آن بزرگوار درباره نماز و مسائل گوناگون
دينى نقل شده ، چاشنى آنها كنيد يا اگر شعر هم نداريد، به زبان نثر بگوييد تا آن
محبتى كه فاطمه زهرا در دل ها دارد با بيان شما مشتعل شود. به قول صائب كه مى گويد:
عشاق را به تيغ زبان گرم مى كنيم
|
چون شمع تازيانه پروانه ايم ما
|
اين وصف حال شماست كه آن محبت را در دل ها بر مى انگيزانيد و لذا بايد از آن براى
فرا گرفتن دو كلمه از معارف فاطمه زهرا استفاده بشود)).
اصل مبارزه و عزت
((مگر نمى گوييم حضرت فاطمه با حال ناتوان به مسجد رفت
تا حقى را احقاق كند؟ ما هم بايد در همه حالات تلاش كنيم تا حق را احقاق كنيم ، ما
هم بايد از كسى نترسيم ؟ مگر نمى گوييم يك تنه در مقابل جامعه بزرگ زمان خود
ايستاد؟ ما هم بايد همان طور كه همسر بزرگوارش فرمود:((
لاتَستَوحِشُوا فِى طَرِيقِ الهُدَى لِقِلّةِ اَهلِه
))
(64) از كم بودن عده مان در مقابل دنياى ظلم و استكبار نترسيم و تلاش
كنيم )).
((استاندار كوفه به بهانه خيلى مبتذلى دستور داد
((كميت )) را بعد از اينكه ساليان متمادى در
بدر متوارى بود دستگير كردند و كشتند و در همان حال پسرش را خواستند كه ؛ بيا جنازه
پدرت را ببر. پسر ديد پدرش هنوز نفس دارد و چيزى مى گويد، گوشش را نزديك برد. ديد
مى گويد: (( اَللَّهُمّ آل محمّد))
يعنى خدايا اينها براى كشتن من بهانه گرفتند اما تو مى دانى براى چه مرا كشتند
(( اَللَّهُمَّ آل محمُد.))
((دعبل خزاعى )) نيز ده ها سال متوارى بود،
ده ها سال در به درى ، شوخى نيست . آنهائى كه در رژيم ستم شاهى و در زير بار سختى
ها، چند صباح متوارى بوده اند، مى دانند ده ها سال در به درى يعنى چه . ده ها سال
تبعيد و ده ها سال ، يك شب را تا به صبح با اطمينان به سر نبردن خيلى سخت است . هيچ
خليفه اى در زمان دعبل نيامد، مگر اينكه دعبل داغ باطله اى از شعر خود بر پيشانى آن
خليفه كوبيد كه تا به امروز آن داغ باطله باقى است . هارون ، امين ، ابراهيم بن
مهدى آن خليفه چند ماهه بين امين و ماءمون و بعد هم معتصم ، همه اينها را دعبل مثل
يك كوه استوار از سر گذراند و براى هر كدامشان بر يك كتيبه پاك نشدنى و محونشدنى در
تاريخ ، يك نقش زشتى كشيد كه از ده ها سخنرانى برتر بود. البته او را رها نكردند و
عوامل جنايتكارشان را فرستادند و او را ترور كردند)).
((يكى از شعراى به نام ((كثيّر
عزة )) از مخلصين و دوستداران ائمه و جزو كسانى بوده
است كه حاضر نبودند در راه دين حق ، از جان و از آسايش خويش سرمايه گذارى كنند و
لذا با اين و آن هم سر و سرى داشتند، لكن امام اين را قبول نمى كند. امام باقر به
كثير عزة رو كردند و گفتند: (( اِمتَدَحتَ
عَبدُالمَلِك ؟))
تو عبدالملك را مدح كردى ؟)) كثير بنا كرد عذر خواهى
كردن كه من اين طور به او نگفتم بلكه چنين گفتم ، كه خيلى ارزش ندارد. حضرت تبسمى
كردند و بعد به كميت رو كردند، گويا مى خواستند به كميت بگويند: حالا تو جوابش را
بده . كميت بلند شد و آن قصايد هاشميات را شروع كرد به خواندن . مداح اهل بيت بايد
پيام اهل بيت را داشته باشد و پيام اهل بيت مبارزه است )).
((چه بهتر كه شعر با آن زبان مردمى و با آهنگى كه شما
مى سازيد و با استفاده از شگردهاى صميمانه اى كه شما در اختيار داريد به مردم تزريق
و تلقين شود. به آنها بياموزيد كه امروز دشمن ما آمريكاست ، استكبار جهانى است . ما
در حقيقت با يك قدرت على الظاهر قوى ، (اگرچه على الباطن ضعيف است چون از تاءييد
الهى برخوردار نيست ) داريم مى جنگيم و مبارزه مى كنيم . امروز هيچ چيز از نظر
مبارزه و جبهه بندى با قبل از انقلاب فرق نكرده است . آن روز آمريكا با تصوير شاه و
دستگاه هاى شاه ، جلوه گر شده بود لكن امروز آمريكا چون مى بيند نوكرهايش بيرون
رفته اند و ملت متشكل و مسلح و مجهز شده است ، با آن چهره واقعى خودش كه از چهره
شاه به مراتب كريه تر است جلوه گر شده است ... مبارزه همان مبارزه است و ما هيچ
احساس نمى كنيم ، مبارزه تمام شده باشد. امروز تصور ما اين نيست كه بگوييم حالا
بحمدالله راحت شديم و بايد ديگر زندگى كنيم . ابداً چنين چيزى نيست . همان احساسى
كه آن روزها در مقابل ساواك و ماءمورين مزدور شاه و عاملين جرايم آنها داشتيم امروز
هم ، صد برابر شديدتر در مقابل آمريكا و استكبار جهانى داريم . آن روز مبارزه مى
كرديم ، امروز هم بايد مبارزه كنيم . و براى اين مبارزه ، هم خودمان بايد آماده
شويم و هم مردم را آماده كنيم . آمريكا را به مردم بشناسانيد. هر صحبتى كه مى كنيد
و هم منبرى مى رويد و هر جا مى خوانيد، يزيد اين روزگار و شمر اين روزگار و بنى
اميه و استثمارگران اين روزگار را مشخص كنيد. به مردم بگوييد كه امروز صف مبارزه و
جبهه مبارزه چگونه ترسيم شده است )).
((امروز در دنيا كمتر نظامى و كمتر مسؤ ولينى وجود
دارند كه در چشم محافل سياسى مهم دنيا به قدر نظام و مسؤ ولين جمهورى اسلامى عظمت و
عزت و آبرو داشته باشند. يعنى دنيا روى خواست ، اشاره و حرف هاى ما حساب مى كند و
كوشش مى شود كه حرف مسؤ ولين اين نظام در مسائل سياسى منطقه رعايت شود. حواس شان
جمع است ، چرا؟ مگر مسؤ ولين جمهورى اسلامى چه دارند؟ مگر سى چهل سال سابقه سياست
مدارى و حكومت كردن و كارهاى ديپلماسى دارند؟ يا ثروت ها و اندوخته هاى مادى دارند؟
اين براى خاطر شعارهاى انقلابى و براى خاطر موضع گيرى انقلابى اين مردم انقلابى است
. من اين را در برخورد با مسؤ ولين كشورهاى ديگر اعم از آنهايى كه اينجا آمدند و يا
آنجاهايى كه ما رفتيم در مجامع جهانى و در مجمع غير متعهدها، به وضوح احساس كردم و
بدون استثنا با كسانى كه ملاقات و برخورد داشتم ، با احترام فوق العاده مسؤ ولين
آنها رو به رو شدم كه فوق احترامات معمول و متداول بود و متوجه شدم ، به ما به
عنوان يك مسؤ ول نظام جمهورى اسلامى با اهميت خاصى نگاه مى كنند. وقتى انسان مسئله
را شكافته و پيگيرى مى كند علت را در مردم اين مملكت مى يابد كه مربوط به انقلاب و
صراحت اسلام و مبانى است . همين (( هَيهَات
منّا الذِّلة )) به اصل توحيد و همين
((لا))يى كه در
(( لا اِلَهَ اِلاّ اللّه ))
هست ، به ((لا)) گفتن ، به
همه دنيا بر مى گردد. وقتى يك ملتى اين جور برخورد مى كند و فشارها و اخم ها و شدت
ها و قدرت نمايى ها و گردن كلفتى ها و عربده كشى هاى زور و زر برايش ارزشى ندارد،
به همه آنها ((لا)) مى
گويد، عزيز مى شود. اين نشانه همان توحيد است . توحيد يعنى خدا را عبوديت كردن و
لاغير. همچنين درباره معارف اسلامى و معرفت ائمه بايد بيش از سابق به مسائلى توجه و
تكيه كنيم كه براى مردم آموزنده است . البته ياد كردن از گوهر پاك و طينت آسمانى و
ملكوتى ائمه اطهار چيز خوبى است و اشكالى ندارد، اما به زندگى ائمه هم بپردازيم .
من در صحبت هاى متعدد خود در سال گذشته راجع به عنصر مبارزه در زندگى ائمه اين عنصر
فراموش شده گفتم : ائمه براى احياء جوامع خود زهر نوشيدند. ما بايد ببينيم دستگاه
هاى ظلم چرا ائمه را مسموم مى كردند؟ اگر كسى مبارزه نكند كارى با او ندارند. ما هم
اگر الان با استكبار مبارزه نكنيم ، كارى با ما ندارند لكن اسلام اجازه نمى دهد
مبارزه نكنيم . اسلام دين مبارزه با استكبار، شرك و شيطان است و براى دين است كه
مبارزه مى كنيم . آنها هم چون با اسلام نمى توانند بسازند، عكس العمل نشان مى دهند.
ائمه اين طور بودند. شما هم بايد اين بُعد از زندگى ائمه را در شعرها منعكس كنيد)).
((در زندگى امام سجاد ابعادى وجود دارد كه بايد شناخت و
درباره آنها شعر گفت و اگر شعرهايى هم هست بايد پيدا كرد و به مردم شناساند. زندگى
امام سجاد كه سى سال مبارزه كرده و آن خطبه كذايى را در شام ايراد كرده و شور و
انقلاب را در دنياى اسلام به وجود آورده ، مگر مى تواند از حماسه خالى باشد؟ و لذا
جستجو كنيد. حماسه ها را بيابيد زيرا امروز ملت ما و همه ملت هاى دنيا به اين حماسه
ها نياز دارند)).
((امروز مى بينيد كه وضع دنيا چگونه است ؟ اين كاخ هاى
ساخته شده گرچه مرتفع و خيلى پر زر و زيور است ، اما با پايه هاى مقوايى بنا شده و
دارد يكى پس از ديگرى فرو مى ريزد. شوروى ، امپراطورى بزرگ به اصطلاح سوسياليستى و
كارگرى آن چنان فرو ريخت و در هم پيچيد و بلكه اصلاً نابود شد و همين فعل و انفعال
، الان در بعضى جاهاى ديگر دنيا هم ، دارد انجام مى گيرد منتها يك مقدارى زمان مى
طلبد تا آشكار شود. اين تمدن ها و زر و زيورهاى ضد حق دارند مضمحل مى شوند. بله ،
بايد بناى حق ، مرتفع باشد اما خيال نكنيد اگر باطل از بين رفت ، به خاطر زوال
پذيرى او است و حق به خودى خود و بدون تلاش در دنيا عَلم خواهد شد، ابداً چنين نيست
بلكه اگر باطلى از بين رفت ، باطل ديگرى سر كار خواهد آمد، مگر آن وقتى كه حق ،
خودش را عرضه كند. كما اينكه باطل ها در دنيا دارند پشت سرهم مى آيند و مى روند.
طبيعت باطل ، زايل شدن و از بين رفتن است اما گمان نشود كه باطل اگر از بين رفت ،
اسلام يا حق ، بدون تلاش و مجاهدت و زحمت كشيدن من و شما ممكن است در دنيا جايگزين
باطل ها بشود. اين بستگى دارد به اين كه من و شما چكار كنيم ؟ پس بايد از اهل بيت
همچنان درس گرفت و اين درس ها را به مردم داد و همچنان تربيت كرد تا بر اثر كوشش
ها مُرّ حق و لُب حق جانشين باطل ها بشود)).