فصل چهارم: گزارشى از «رسالة الطير»
از چيزهايى كه عواطف و احساسات آدمى به آن گرايش دارد شعر، قصه و تمثيل است كه
در محدوده خيال است. خيال گاهى وهم را همراهى كرده و در قبال عقل صفآرايى مىكند و
گاهى در برابر عقل خضوع كرده شيعه عقل مىشود. براى اينكه خيال به تشيع عقل درآيد
قرآن، روايات و عارفان، حكيمان، علماى اخلاق و محدثان، تلاش و كوشش فراوانى
كردهاند و آن را به صورت نثرى دلپذير، نظمى دل انگيز و داستانهايى زيبا تزيين
كردهاند.
يكى از كسانى كه در اين قسمتسرآمد و موفق بود مرحوم ابن سيناست; او تنها به
تامين نيازهاى عقل نظرى بسنده نكرد، بلكه كوشش كرد تا آنچه را عقل پذيراست دلپذير
نيز بكند. از اين رو از نظم، نثر، قصه، تمثيل و تشبيه استمداد جسته است و بزرگان
بعدى نيز همانگونه كه كتابهاى فلسفى و پزشكى او را شرح كردهاند، كتابهاى عرفانى و
اخلاقى او مانند «رسالة الطير» را هم شرح كردهاند.
«منطق الطير» فريد الدين عطار، شرح «رسالة الطير» مرحوم بوعلى است; چنانكه قصه
«سلامان» و «ابسال» را كه در متن اشارات، در نمط نهم (1) ، آمده جامى
به عنوان «هفت اورنگ»، شرح كرده است. و نيز بر «حى بن يقضان» بوعلى، ابومنصور و
ابوعبيد گرگانى هر كدام، شرحى نوشتهاند، اين نوشتهها ناظر به بخشهاى تمثيل و براى
تامين نيازهاى گرايش عقل عملى است.
سوگنامه مرغ در بند
ابن سينا در رسالة الطير، داستان خود را در قالب تمثيل شرح مىدهد و در مقدمه آن
مىگويد:
برادران! قصه درد مرا بشنويد; زيرا برادر، كسى است كه در غم سوك و ماتم برادر،
شريك باشد. كسى كه در كنار سفره سور برادر مىنشيند ولى در روز اندوه او را رها
مىكند برادر راستين نيست. سپس مىافزايد: غم من اين است كه در ميان مرغان فضا به
پرواز مشغول بودم.فضاى باز و هواى آزاد، زير پاى ما بود. هرجا مىخواستيم مىرفتيم
و هرچه را مىخواستيم مىديديم. قلمرو ديد و منطقه پرواز ما وسيع و غذاى ما هم در
جاهاى گوناگون، آماده بود تا آنكه صفير آهنگ و صداى جاذبه دارى به گوشمان رسيد پس
از آن به جاى سرسبز و خوشى رسيديم; نه مىدانستيم كه آن بانگ از صياد مىآيد و نه
مىدانستيم در آنجا كه سر سبز و خرم است دامى نهاده است، گمان كرديم كه اين صدا،
صداى آشنا و آن مزرعه، مزرعه دلپذير ماست. فريب آهنگ صياد ما را به آن مزرعه كشاند،
ناگهان ديديم دست و بال ما بسته و حلقات دام بر حلق ما آويخته و گرههاى آن بر پاى
ما پيچيده است. در نتيجه ما مرغان كه در فضاى باز، پر مىكشيديم همه به دام
افتاديم. مدتى تلاش كرديم تا از دام برهيم ولى موفق نشديم.
از اين رو به همان دام و دست و بال بسته، مانوس شديم و عادت كرديم تا آنجا كه
به تدريج گروهى از ما فراموش كردند كه مافضاى باز و دلپذيرى داشتيم و پنداشتند ما
اهل اين داميم و بايد پيوسته در اين قفس بمانيم. تا اينكه روزى من از روزنه
حلقههاى دام، ديدم مرغانى در فضاى باز مشغول پروازند، با ديدن آنها به ياد روزگارى
افتادم كه ماهم مانند آنها آزادانه درفضاى باز پر مىكشديم. آنها را سوگند دادم و
ناله و زارى كردم كه نزديك شويد و حرف مرا بشنويد. آنها چون خطر دام را مىدانستند
به خواست من بها نمىدادند; اما بعد از اصرار، سوگند، تضرع و زارى نزديك دام ما
شدند و راه نجات را به ما آموختند و گفتند: بايد از اين روزنهها خودتان را
برهانيد. ما هم با تلاش و كوشش خود را از روزنه دامها آزاد كرديم ولى مقدارى از آن
گرهها كه هنوز در پاى ما بود پاى بندمان شد.
از مرغانى كه قبلا آزاد شده بودند و راه آزادى از دام را به ما آموختنه بودند،
درخواست كرديم تا بندهاى پاى ما را بگشايند ولى آنها گفتند ما هم به درد شما
مبتلاييم و اگر مىتوانستيم اين بندها را باز كنيم و پا از اين بندها برهانيم
نخستخود را معالجه مىكرديم. طبيبى كه نتواند خود را درمان كند، درمان بخش بيماران
ديگر نخواهد بود.
به هر حال همراهشان حركت كرديم تا بر فراز كوهى قرار گرفتيم كه سرسبز و خرم بود.
بعد گفتند هشت كوه در پيش داريد كه بايد آنها را طى كنيد تا از اين بندها برهيد. ما
هم شش كوه از اين كوههاى هشت گانه را طى كرديم و به كوه هفتم رسيديم كه جاى بسيار
سرسبز و دلپذيرى بود. از اين رو عدهاى گفتند: اينجا بياراميم اما عده ديگرى
گفتند: ما راهى در پيش داريم و اين استراحت، زمينه ركود را فراهم مىكند. مقدارى در
آنجا درنگ كرديم و آنگاه به كوه هشتم رسيديم. هر منظرهاى كه در كوه برتر و بالاتر
مىديديم نسبتبه منازل پيشين، عاليتر و جاذبتر بود تا سرانجام، مشكل خود را نزد
كسى برديم كه ما را به او راهنمايى كردند و گفتند پشت كوه هشتم، دادگسترى هست كه
اگر مظلومى داد خواهى كند، داد او را خواهد ستاند و حاجت هر نيازمندى را برآورده
مىكند.
به پشت آن كوه هشتم و به بارگاه آن ملك رسيديم، مشكل خود را با او در ميان
گذاشتيم و گفتيم پاى ما بسته است; راه علاج چيست؟ او گفت: همان كسى كه پاى شما را
ستبايد باز كند. او كسى را به همراه ما فرستاد و گفت: اين رسول و راهنماى شماست تا
شما را به سرمقصد آزادى برساند. هنگام برگشت، مرغانى ما را ديدند و پرسيدند از كجا
مىآييد؟ گفتيم: ما از كوى ملك مىآييم و او از درد ما واقف شد و گفت كسى پاى شما
را مىگشايد كه با دستخود بست و پيك و رسولى به همراه ما اعزام كرد تا ما را به
مقصد و مقصود آزاديبخش برساند و ما به آنجا برسيم و برهيم. آنها گفتند: وصف آن ملك
بازگوييد.
مرحوم بوعلى، كه خود را به عنوان مرغ در اينجا تمثيل كرده است، مىگويد:
من نمىتوانم از جلال و شكوه آن ملك سخن بگويم و فقط مىتوانم بگويم هر جلال و
شكوهى كه تصور كنيد، جلال و شكوهى كه هيچ زشتى، قصور و قبيحى آن را همراهى نكند،
جلال و جمال همان ملك است.
... آنچه كه من در اينجا گفتهام رمز است. شايد عدهاى با شنيدن اين سخنان
بگويند تو عقل خود را از دست دادهاى. مگر انسان پرواز مىكند؟ يا مگر مرغ حرف
مىزند؟ مگر انسان، هم پرواز مرغ است؟ آرى، شايد قصه ما را افسانه بدانند و مارا به
جنون متهم كنند; ولى اين چنين نيست (2) .
سرانجام مىگويد:
«و سيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون» (3) !
پرواز از قفس
مراد مرحوم بوعلى از اين تمثيل آن است كه انسان روح و بدنى دارد و در عالم
طبيعتبه سر مىبرد و اين روح در قفس طبيعت و بدن، اسير است و بايد پرواز كند;
چنانكه سعدى مىگويد:
طيران مرغ ديدى تو زپاى بند شهوت
به در آى تا ببينى طيران آدميت
حافظ شيرازى نيز با الهام از همين مثلها مىگويد:
من ملك بودم و فردوس برين جايم بود
آدم آورد در اين دير خراب آبادم
يا مىگويد:
مرغ باغ ملكوتم، نيم از عالم خاك
پچند روزى قفسى ساختهاند از بدنم
روح، مرغ باغ ملكوت است و از عالم خاك نيست و چند روزى براى اودرعالم طبيعت،
قفسى از تن ساختهاند. آنگاه اين قفس مىشكند و آن مرغ،آزادمىشود و اين همان :
«موتوا قبل ان تموتوا» (4)
است. همه تلاش معلمان اخلاقبراى اين است كه به ما بگويند قبل از اينكه اين قفس
بشكند و شما مجبورشويد كه پر بكشيد، قفس را بشكنيد و آزادانه پر بكشيد. چون اگر قفس
راشكستند شما را به قفس ديگرى مىبرند اما اگر قفس را بشكنيد، هميشه آزادهستيد. فرق
اين دو مرگ همين است. همه مىميرند و از قفس تن و طبيعتمىرهند اما اگر كسى خود،
قفس را بشكند و پرواز كند، به هر جايى كهبخواهد برود مىرود:
«لهم ما يشاؤن فيها و لدينا مزيد» (5) .
البته انسان آزادهجزحق، چيزى طلب نمىكند. او در ديار مرسل سفر و در كوى بهشت،
پروازمىكند. آنجا كه هيچ لغو و گناهى نيست:
«لا لغو فيها و لا تاثيم» (6) .
فرق كسى كه در تهذيب روح، قدم بر مىدارد با كسى كه غافلانه زندگى مىكند همين
است. از اين رو در قرآن كريم آمده است: جهنميها در جهنم نيز آزاد نيستند:
«و ترى المجرمين يومئذ مقرنين فى الاصفاد» (7)
در آنجا هم دست و بال آنان بسته است;
«و اذا القوا منها مكانا ضيقا مقرنين دعوا هنالك ثبورا» (8) .
همان طور كه در دنيا در تنگناى طمع و آز و گناه به سر مىبرند:
«من اعرض عن ذكرى فان له معيشة ضنكا» (9) .
او در قبر و برزخ به فشار، محكوم است و در قيامت و جهنم هم جاى او تنگ است. كسى
كه دست و بال خود را در اينجا باز نكند، فردا هم بسته خواهد بود. كسى كه در دنيا
اسيرانه زندگى كند، اميرانه نمىميرد و اميرانه مبعوث نمىشود:
«كما تعيشون تموتون و كما تموتون تبعثون» (10)
اما كسى كه آزادانه مىميرد و اميرانه زندگى مىكند، آزادانه و اميرانه محشور و
وارد بهشت مىشود.
جريان يا طيران آدميت
تخلق به اخلاق الهى براى انسان، كه مجرد محض نيستبا حركت، همراه است. فرشتگان
مجرد، متخلق به اخلاق الهىاند; اما «بدء» و «حشر» يا آغاز و انجامشان يكى است و هر
كدام هم مظهر نامى از نامهاى الهى هستند. آنان آنچه را كه در اول داشتند در آخر حفظ
مىكنند و آنچه را كه در آخر دارند در اول هم داشتند; زيرا براى آنها اول، آخر، و
سبق و لحوق، معنا ندارد; ولى انسان در قوس صعود از ضعف به قوت، حركت مىكند و ناچار
است تخلق خود را با سير و سلوك الهى تنظيم كند تا متخلق به اخلاق الهى بشود.
اهل عرفان، گاهى اين تخلق به اخلاق الهى را همانند جريان آب مىدانند و گاهى آن
را همانند طيران طاير تلقى مىكنند. آنان مىگويند: همان طور كه اگر آب، راكد باشد
و در حد دريا نباشد، بدبو مىشود انسانها نيز تا به آن مقام شامخ خليفة اللهى برسند
كه دريا بشوند ناچارند در تكاپو و كوشش باشند و اگر توقف كنند، بدبو خواهند شد و
بوى بدشان در قيامت، ظهور مىكند و در آنجا «طعام غسلين» را به آنها تغذيه
مىكنند.
و گاهى هم لزوم سير و سلوك را همانند طيران پرندگان، تلقى مىكنند و مىگويند
اگر پرندهاى در آشيانه خود توقف كند و پرواز نكند، نوعا به دام صياد مىافتد. زيرا
اكثر صيد پرندهها در آشيانه آنها صورت مىگيرد و گرنه در حالت پرواز، كمتر آسيب
مىبينند. سير و سلوك براى يك انسان، همانند طيران و پرواز براى يك پرنده است.
همانگونه كه پرنده در حال پرواز، كمتر آسيب مىبيند، انسان نيز در حال سير و سلوك
كمتر آسيب مىبيند.
البته جريان مزبور و يا طيران ياد شده، كار دشوارى است و براى سهولت اين امر سخت
داشتن رفيقان و همسفران خوب، لازم است. مقصود از همسفران در اينجا انبيا، اوليا،
صلحا، صديقان، شهيدان و نيز برادران ايمانى هستند. در آغاز رساله طير مرحوم بوعلى
آمده است كه شما براى آسان شدن سير و سلوك، همسفرهاى خوبى فراهم كنيد.
همسفران سلوكى
همسفران سلوكى انسان، برادران دينى او هستند. به همين مناسبت مرحوم بوعلى در
رساله مذكور، اقسام معاشرت و اخوت را ذكر مىكند كه برخى از معاشران، برادران مادى
و دنيايى هستند. چون هر گاه سود آنها در رفاقتبا انسان باشد، او را رها نمىكنند و
در صحابت او به سرمىبرند; ولى وقتى از صحابتسودى نصيب آنها نشود، او را رها
مىكنند و رفاقتبا اينگونه افراد، كه در جامعه كم هم نيستند، زيانبار است.
انسان، نخستبايد در معيار دوستى خود تامل كند. آيا براى آن است كه از دوستخود
سودى مادى ببرد يا براى آن است كه از معنويت او بهرهمند شود و به او نيز خدمت
متقابلى ارايه كند؟ كسى كه رفاقت او بر اساس طمع و آز بود، نمىتواند همسفر مناسبى
براى انسان باشد. زيرا در روز سختى، انسان را رها مىكند.
بنابراين، همسفران انسان در سير و سلوك به سوى خدا، انبيا و اوليا هستند كه
انسان با مشاهده سنت و سيرت آنان اولا شوق زايد الوصفى درخود احساس مىكند و ثانيا
اگر كمبودى داشت از شفاعت آنها بهره مىبرد. زيرا شفاعت آنان اختصاص به حال مرگ و
عالم پس از آن ندارد و در دنيا نيز عالم ربانى، شفيع انسان است. در باره شفيع
گفتهاند: «الشفيع جناح الطالب» (11) ; شفيع مانند بال پرنده است. اگر
پرنده بى بال يا داراى يك بال باشد، قدرت پرواز ندارد.
انسان نيز اگر شفيع نداشته باشد، مشكلش به آسانى حل نخواهد شد. چون راه، بسيار
سخت است. البته اين به معناى حاكم كردن روابط به جاى ضوابط نيست; زيرا در حقيقت
ضابطهها پر و بال آدمى هستند نه رابطهها. رابطهها همان است كه مرحوم بوعلى در
باره آن گفت: برخى تا از انسان استفاده مىبرند رابطه را حفظ، و وقتى كه مىبينند
او بازدهى ندارد آن را قطع مىكنند; ولى آنچه را كه در مورد شفاعت گفتهاند، مانند:
«الشفيع جناح الطالب» در باره ضوابط است; نه روابط.
در اين راه، اوليا و همراهان الهى، از انسان شفاعت مىكنند; يعنى حتى اگر خود
شفيع، كمال قدرت بر پرواز و جهش را داشته باشد سعى مىكند كه سرعت نگيرد، بلكه آرام
آرام، اين راه را طى مىكند تا ديگران به او تاسى كنند و به او دسترسى داشته باشند
و مشكل خود را با او در ميان بگذارند.
ما درنمازها با قرائتسوره مباركه «فاتحة الكتاب» از ذات اقدس اله، راهى را
درخواست مىكنيم كه در آن همراهان خوبى، ما را همراهى كنند:
«اهدنا الصراط المستقيم صراط الذين انعمت عليهم»
يعنى، راه كسانى كه تو به آنها نعمت دادهاى. در سوره نساء نعمت داده شدگان مشخص
شدهاند:
«اولئك الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن
اولئك رفيقا» (12)
خداى سبحان نعمت را به پيامبران، صديقان، صالحان و شاهدان داده است و اينها
همسفران خوبى براى سالكان صراط مستقيم هستند; يعنى، هر كدام از انبيا صديقان، شهدا
و صالحان، اولا براى گروه خود و ثانيا هر صنفى براى صنف ديگر و ثالثا همه اين چهار
صنف براى ساير اهل سير و سلوك، همسفران خوبى هستند. همسفران خوب به گونهاى سفر
مىكنند كه هر سالكى آنان را ببيند به شوق مىافتد و اگر در راه خود گرفتارى پيدا
كرد آنان دست او را مىگيرند.
البته روشن است كه اين راه، راه تاريخى يا جغرافيايى نيست; بلكه راهى است كه از
درون جان انسان شروع مىشود و چون از درون شروع مىشود اگر كسى چند قدم در اين راه
به سير و سفر بپردازد، همسفران خود را در عالم رؤيا يا در حالت مناميه مشاهده
.مىكند و مىبيند كه عدهاى با او همسفرند و او در خدمت انبيا و اوليا به
سرمىبرد; آنگاه نمازها و دعاهاى او معناى ديگرى پيدا مىكند. همان طور كه انسان
هنگام خطاب به ذات اقدس اله، خود را در محضر و مشهد او مشاهده مىكند، همچنين در
اين تحيتها و درودها كه به ارواح انبيا و اوليا (عليهم السلام) مىفرستد و مثلا در
نماز مىگويد:
«السلام عليك ايها النبي و رحمة الله و بركاته»
يا
«السلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
مخاطبان خود را مىبيند و قهرا پاسخ آنها را هم دريافت مىكند. اين حالت از آن
كسى است كه همسفران خوبى انتخاب كند.
عوامل اصلاح اخلاق
بزرگان اخلاق و عرفان در شرح رسالة الطير مرحوم بوعلى گفتهاند كه اصلاح اخلاق
وابسته به اصلاح بسيارى از مسائل است. چون مزاجهاى گوناگون افراد مايه پيدايش اخلاق
گوناگون است. البته روح از بدن و بدن از روح، جدا نيست و با هم يك واقعيت را تشكيل
مىدهند; اما روح، اصل و بدن، فرع است و به همين جهتبين آن دو تاثير و تاثر متقابل
هست. بدن كه با مزاجها و تركيبات مخصوصى پيدا شده است زمينه پيدايش خصوصيتهاى
اخلاقى را هم فراهم مىكند.
اگر كسى بخواهد اخلاقش كاملا اصلاح شود، بايد چندين راه را طى كند. نخستبايد
مزاج او اصلاح شود. چون پيدايش اخلاق صالح با صفا در مزاج ناهماهنگ، دشوار است. در
محيط خانواده نيز بايد افراد صالح و شايستهاى باشند تا او بتواند راه صلاح اخلاقى
را به خوبى و آسانى طى كند. نيز محيط كار، محيط زندگى، جامعه و نظام حاكم بر او
بايد مناسب و صالح باشد. اينها همه علل و عوامل بيرونى است; حتى اولين عامل كه
اصلاح مزاج و تعديل نيروهاى بدنى است در حقيقت از روح انسان، جدا و همسايه اوست.
اگر اينها اصلاح شوند، روح به آسانى مىتواند مسير سعادت را طى كند. اما اصلاح هيچ
يك از اينها در محدوده جهاد اكبر نيست; زيرا از دروازه ذات بيرون است.
اصلاح درونى
عمده آن است كه انسان، اصلاح را از درون خود شروع كند. انبيا و اوليا كه اصلاح
را از درون شروع كرده بودند در محيطهايى زندگى مىكردند كه همه عناصر ياد شده عليه
آنها بود. البته آنان از مزاج معتدل و سالم برخوردار بودند، پدران و مادران موحد
داشتند از اصلاب طاهره و ارحام مطهره بدنيا آمدند; اما چنين نبود كه محيط خانواده،
كار، زيست و نظام حاكم بر آنان صالح باشد; در عين حال آنان اصلاح را از درون خويش،
شروع كردند و آنگاه جامعه را هم پروراندند و ديگران را به پيمودن راهى تشويق كردند
كه خودشان رفتند و آن همان مبارزه با خواستههاى درونى است.
با وجود مشكلات و تنگناهاى ياد شده، اصلاح درونى كارى ممكن است. قرآن كريم
نمونههايى را ذكر مىكند تا دريابيم كه در هر شرايطى مىتوان به اخلاق الهى، متخلق
شد. كسانى مانند آسيه، همسر فرعون، با اينكه در بارگاه كفر فرعونى زندگى مىكرد و
محيط خانواده، كار، زندگى و نظام حاكم آن عصر بر خلاف مسير حق بود، به طهارت روح
باريافت و با اين حال به خدا عرض كرد:
«رب ابن لى عندك بيتا فى الجنة و نجنى من فرعون و عمله» (13) .
پس راه فلاح با ناهماهنگى عوامل بيرونى، رفتنى است; چنانكه عده زيادى رفتند و
اصولا انبيا و اوحدى از انسانها كه پرچمداران سير و سلوكند، چنين هستند.
بخشش نفسانى
براى اين كار راه حلهايى ارائه دادهاند يكى از آنها اين است كه انسان سختيها را
تحمل كند، چون هر اندازه سختى را تحمل كند; پاداش بيشترى دريافت مىكند; زيرا او
زندگى پر مشقت زودگذر را پشتسر مىگذارد و در مقابل سعادت ابدى زوال ناپذيرى را به
دست مىآورد.
اميرالمؤمنين (عليه السلام) مىفرمايد:
شما اهل سخا و جود باشيد
البته جود و سخا تنها اين نيست كه انسان، مالى به ديگران بدهد; زيرا اين خود
مرحلهاى از بخشش است و مرحله برتر، آن است كه انسان از بدن بگيرد و به جان بدهد.
سخاوتمندانه از خوردن، پوشيدن، خوابيدن، لذت و شهوت بكاهد و بر فضيلت جانتان
بيفزايد. بدن را طورى سخى بار آورد كه اگر خواستشب هنگام از خواببرخيزد، برايش
خيلى دشوار نباشد. طبيعى است كه اگر انسان شب، كمترغذا بخورد و زود بخوابد، به
راحتى هنگام سحر بر مىخيزد ولى اگر شب را بهگفتگوهاى بيهوده بگذراند و خسته به
بستر خواب برود; نه وضو بگيرد، نه رو به قبله بخوابد و نه دعاى خواب بخواند، در اين
صورت خواب او خواب اهل سيروسلوك نخواهد بود. كسى كه مواظب خويش است، مىداند چگونه
عمر خود را صرف كند و از آن بهره ببرد. اين است كه فرمودند: اگر شما مبارزه را از
درون باشياطين، وسوسه و نفس اماره شروع كنيد، موفقتر هستيد و به انتظار اين نباشيد
كه مزاج را تعديل و خانواده، محيط كار، محل زيست و نظام حاكم را اصلاح كنيد و منتظر
آن باشيد كه همه آنها اصلاح شوند و شما آنگاه به اصلاح درون خود بپردازيد; زيرا در
آن صورت عمر سپرى شده شايد توفيق تزكيه جان حاصل نشود، البته آن كارها لازم است;
ولى نبايد فقدان آنها مايه تعطيل سير و سلوك و تهذيب روح باشد.
درسهاى اخلاقى از حيوانات
براى پيمودن راه تهذيب روح، اهل بيت طهارت (عليهم السلام) دستوراتى دادهاند كه
مرحوم بوعلى بر اساس همان دستورات، شواهد زيادى ذكر مىكند. مثلا در روايات آمده
است كه صبح زود به سراغ كار رفتن را از كلاغها ياد بگيريد كه آنها قبل از هر حيوان
ديگر بيدارند و به سراغ كار مىروند. شما هم اگر آن توفيق را داشته باشيد كه قبل از
اذان صبح از خواب برخيزيد و نماز شب و آنگاه نماز صبح را بخوانيد و بعد به سراغ كار
برويد بسيار خوب است و گرنه حداقل هنگام اذان صبح بيدار باشيد. مرحوم بوعلى بر اساس
رهنمود روايات در رسالة الطير از چند حيوان نام مىبرد:
1. خارپشت: فرمودند شما مثل خارپشتباشيد. اولا تيغ خار پشت مانند پشم براى
گوسفند از عنايتهاى الهى است گوسفند تغذيه مىكند و پشم مىروياند و خارپشت تعذيه
مىكند و به جاى پشم، تيغ و خار مىروياند كه سلاح اوست كه اگر بخواهند به او آسيبى
برسانند با همين تيغها از خود دفاع مىكند و در هنگام برخورد با مار، در خارهاى
پشتخود پنهان مىشود و در نتيجه مار هرچه بر پشت و خارهاى آن نيش مىزند در او اثر
نمىكند و خود مار به هلاكت مىرسد و آن گاه از اين مار مرده تغذيه مىكند. بنابر
اين خارپشت در برخى موارد، تيغها را پنهان و در برخى از موارد ديگر آن را ظاهر
مىكند; يعنى، شما نيز اين طبيعت و ماده را كه به منزله تيغى بيش نيست مخفى كنيد و
آن صفاى درون و باطن شفاف را بيرون بياوريد تا به جايى برسيد. در باره همين خارپشت،
بعضى از شارحان رسالة الطير مرحوم بوعلى نقل كردهاند كه اين حيوان يك اربعين
مىگيرد و چهل روز «غيبت» دارد تا خودش را اصلاح كند; يعنى، اربعين گيرى حتى در
حيوانات هم هست و انسان هم بايد با گرفتن اربعين مواظب اخلاق خود باشد.
2. مار: آنگاه مىفرمايد: همانطور كه مار، سالى يك يا دو بار از پوستبيرون
مىآيد، شما هم از عالم طبيعت و بدن، كه براى شما به منزله پوست است، بيرون بياييد
و به لب و مغز برسيد. در تعبيرات مرحوم بوعلى و ساير اهل معرفت هست كه عارفان و
سالكان كوى حق از بدن، بيرون آمدهاند. در حالى كه در بدن هستند، مثل اين است كه در
بدن نيستند. همان گونه كه افراد عادى، لباس را از تن بيرون مىآورند، آنان نيز روح
را از پيكر تن بدر آورده و آن را آزاد و رها كردهاند.
3. كرم: بوعلى مىگويد: مانند كرمها باشيد كه هنگام راه رفتن خيلى آرام حركت
مىكنند و مزاحم كسى نيستند. در حقيقت آنان اين خط مشى را از آيه كريمه
«الذين يمشون على الارض هونا» (14)
گرفتهاند. مؤمنين اهل سير و سلوك نيز، آرام حركت مىكنند، تا مزاحم كسى نباشند
البته گاهى چنين متحرك آرامى زاهد منزوى است كه مثل مور، آزمندانه حركت مىكند.
4. عقرب: نيش عقرب در قسمت دمش قرار دارد تا اگر كسى از پشتسر، حمله كرد،
بتواند ازخود دفاع كند. بعد مىگويد: شيطان، از پشتسر يعنى از جايى حمله مىكند كه
انسان او را نمىبيند و او انسان را مىبيند، از اين رو انسان بايد احساس خطر كرده،
از هر طرف، مرزدارى كند.
گرچه شيطان گفت: من از جلو، پشت، راست و چپ مىآيم و به انسان حمله مىكنم; ولى
درحقيقت، همه اين چهار طرف از پشتسر است. زيرا قرآن كريم، خطر غفلتبشر از شيطان
را گوشزد مىكند و مىفرمايد:
«انه يريكم هو و قبيله من حيث لا ترونهم» (15)
او از راهى حمله مىكند كه شما را مىبيند ولى شما او را نمىبينيد و غفلت، همان
نديدن است.
5. شتر مرغ و...: شيخ رئيس مىفرمايد: مثل شتر مرغ باشيد كه آهن و سنگ گرم
رامىخورد و اين خطر را تحمل مىكند و يا مثل افعى كه استخوانهاى درشت را مىخورد و
آن را نرم مىكند يا مانند سمندر كه در آتش فرو مىرود و يا مانند خفاش باش كه از
روز مىپرهيزد. البته اين چهار حيوان رذايلى دارند كه انسان نبايد آنها را ياد
بگيرد; اما داراى چهار فضيلت آموختنى هستند: «مقاومت» شتر مرغ، «استقامت» افعى،
«آتش ستيزى» سمندر و «روز گريزى» خفاش را بايد آموخت.
پرهيز از روز و روزگرا نبودن، همان حس گرا نبودن است. بايد فضيلتحس گرا نبودن
را از خفاش فرا گرفت; يعنى انسان نگويد: «تا چيزى را نديدم باور نمىكنم»! زيرا
بسيارى از معارف الهى «غيب» است و بايد با عقل، آنها را فهميد و با دل، آنها را
يافت و با چشم نمىتوان ديد. اينها راههايى است كه مرحوم بوعلى ارائه كرده است;
يعنى، از هر كدام از اين حيوانات هشتگانه ياد شده خصوصيتى را بايد گرفت.
بردبارى
بعد فرمود: زهر بنوشيد; چون تحمل غضب و عصبانيت و «كظم غيظ»، همانند خوردن زهر
است. گاهى حادثه تلخى پيش مىآيد كه انسان اگر آن را تحمل نكند و عكس العمل نشان
بدهد، باعث ندامتخواهد شد; ولى اگر چند لحظه آن كاسه تلخ عصبانيت را فرو بكشد و
غضبناك نشود، آنگاه شهد و شيرينى گذشت و مهر نصيبش مىشود.
در آغاز رسالة الطير مىگويد: اگر بخواهى مانند پرندگان پرواز كنى، كاسه زهر را
بنوش. گاهى شهوت، انسان را وادار به تباهى مىكند يا غضب او را تحريك مىكند تا تن
به رسوايى بدهد كه تحمل اين شهوت و غضب و عدم اعمال خواستههاى اين دو نيرو، مثل
سركشيدن كاسه سم است. فرمود:اگر توانستى با بال و پر وگرنه بى بال و پر، به هر
وسيلهاى هستحركت كن و اگر نشد، به صورت سينه خيز، اين راه را طى كن; زيرا بعضى از
پرندگان وقتى پرشان آسيب مىبيند لنگان لنگان، راه را با خزيدن طى مىكنند.
رسالت طير در قرآن
آنچه در رسالة الطير بوعلى آمده است ريشه قرآنى دارد.
قرآن كريم آدابى را از كلاغ نقل مىكند كه براى بشر اولى جنبه تعليمى داشت. وقتى
«قابيل»، «هابيل» را كشت قابيل قاتل بعد از مرگ برادرش متحير شد كه با جسد سرد او
چه كند؟ قرآن مىفرمايد:
«فبعث الله غرابا يبحث فى الارض ليريه كيف يوارى سواة اخيه» (16)
در اين حال خداوند كلاغى را مبعوث كرد تا در برابر ديدگان قابيل، خاك را كنار
زده، چيزى را در درون آن مدفون كند و با اين عمل به قابيل نشان دهد كه چگونه اين
بدن سرد را، كه مايه تاثر است، مستور كند و بدين وسيله به قابيل آيين تدفين را
آموخت. بنابر اين گرچه آن كلاغ، كلاغى عادى بود و كار عادى خود را انجام داد، ولى
در عين حال مامور الهى بود و راهى را به انسان ارائه كرد. روش زنبور عسل، كه در
قرآن كريم آمده، به انسانها كيفيتحلال خورى را گوشزد مىكند و مىآموزد كه انسان،
چگونه از ثمرات، خوب بهره بگيرد و بازده خوب هم داشته باشد; و همچنين از حيوانات
ديگرى كه در قرآن نام برده مىشود. گرچه هر يك از اينها آيهاى از آيات الهى است،
ولى سودمندى آنها در جنبه تعليم انسان هم مورد نظر قرآن كريم است. از اين
جهتبزرگان، جريان طيور و غير آن را در تهذيب روح به عنوان مثل اخلاقى در نثر و نظم
ياد مىكنند.
رابطه تعليم و تزكيه
مهمترين رسالت انبيا (عليهم السلام) تهذيب روح و تزكيه نفوس است و تعليم در
برنامههاى آنان به عنوان مقدمه، مورد نظر است; زيرا آنچه عمومى است وتوده انسانها
به آن مامور و موظفند همان نزاهت روح و شكوفايى خلق است; در حالى كه فراگيرى علوم،
مقدور همه انسانها نيست;
انبيا (عليهم السلام) اين راه را طى كردهاند، شاگردان آنان نيز در ترتيب علوم
اين راه را از نظر دور نداشتهاند. برخى از شارحان رسالة الطير از جناب ارسطو نقل
كردهاند كه او ترتيب علوم را به صورت: اخلاقيات، منطقيات، طبيعيات، رياضيات و
الهيات تنظيم و تدوين كرد. دليل اينكه اخلاق را بايد قبل از هر علمى فراگرفت اين
است كه اگر عالم، متخلق به اخلاق الهى نباشد، مانند سربازى است كه نمىداند كه براى
چه هدفى سلاح به دست مىگيرد. بنابر اين اگر سرباز، اهل سلاح باشد و اهل صلاح
نباشد، گاهى به جاى دشمن، دوست را نشانه مىگيرد و يا احيانا خودكشى مىكند.او قبل
از اينكه آموزش نظامى ببيند بايد آموزش اخلاقى را پشتسر بگذارد. زيرا علوم بشرى،
ابزار عقل است. لذا در روايت «سماعة بن مهران» علم، جزو جنود عقل به شمار آمده است
(17) ; يعنى علم، سربازى است كه بايد در اختيار فرمانده كل قوا عقل قرار
گيرد.
كسى كه قبل از ورود به منطق و علم طبيعى، رياضى و الهى متخلق به اخلاق الهى شود،
از چندين فايده برخوردار مىشود كه مهمترين آن اين است كه اين علوم را براى رضاى
خدا، و نه براى مغالطه و جدل، فرا مىگيرد. و در نتيجه هم خود از غلط، مصون مىماند
و هم ديگران را گرفتار دام مغالطه نمىكند. به علاوه، بهرهاى كه از اين علم مىبرد
اين است كه در كاربرد علوم موفق است، هم راه خود را تشخيص مىدهد و هم راه ديگران
را نمىبندد و هم راه رفته را فراسوى ديگران نصب مىكند. چون درك و پيمودن راه
پيموده شده براى كسى كه مىخواهد راهى را بپيمايد آسانتر است. عالم در دو عالم، راه
شناس، راهرو، راهنما و راهبر است و همانطور كه در دنيا عدهاى را به همراه خود به
مقصد سعادت مىرساند در آخرت هم عدهاى را به همراه خود به كوى بهشت واصل مىكند كه
اين همان معناى شفاعت عالم در قيامت است.
آزادى، موهبت الهى
هر كوششى كه نصيب انسانها مىشود مسبوق به عنايت و لطف خداست. بر اساس آياتى
نظير:
«ما بكم من نعمة فمن الله» (18)
از كوچكترين موهبتها تا بزرگترين نعمتها از عنايتهاى الهى است. چنانكه خداوند در
مواردى از سوره مباركه «نور» مىفرمايد:
«اگر فضل و رحمتخدا نبود...»
مانند:
«لولا فضل الله و رحمته ما زكى منكم من احد ابدا» (19)
اگر فضل خدا نبود و خداوند شما را به حال خودتان رها مىكرد، نمىتوانستيد از
فطرت خود بهره بگيريد و جلو غضب و شهوت را گرفته، آنها را تعديل و رام كنيد; زيرا
شما موجود ضعيف، قاصر و ناقصى هستيد و آن هنر را نداريد كه با سرمايه فطرت از چنگ
غضب و شهوت برهيد; ولى فضل خدا، مايه شكوفايى فطرت شده و فطرت شكفته شده بر غضب و
جهل مسلط مىگردد.
بر اين اساس مرغهايى كه در رسالة الطير بوعلى داستانشان آمده، چون از درون قفس
به فكر آزادى بودند; راهى پيدا كردند و آزاد شدند و آن هفتيا هشت كوه را طى كردند
و به بارگاه حق بار يافتند و از خداوند خواستند تا بقيه بندها را از پاى آنها باز
كند. خداوند پيكى را اعزام كرد تا به كمك او بقيه گرهها گشوده شود، اينها همه و
همه، از فضل خدا بود و همه آن مرغان راهنما هم از ماموران الهى هستند. اين نكته
هرگز از نظر شريف بزرگان اخلاق، از جمله مرحوم بوعلى در رسالة الطير، دور نبوده
است.
روح در بند
حكماى پيشين مشاء، و اشراق بر اين باور بودند كه روح در بدو پيدايش، مجرد است
ولى بعد با بدن متحد و گرفتار دام طبيعت مىشود و بايد از اين قيد نجات پيدا كند و
به همين جهت در تمثيل و تشبيه، تعلق روح به بدن را مانند به دام افتادن طاير
مىدانستند كه نظم و نثر ادبى، فلسفى مبتنى بر اين فكر در طول قرون متمادى در علم
اخلاق و غير اخلاق، راه پيدا كرده است; ولى اگر كسى روح را «جسمانية الحدوث و
روحانية البقاء» بداند، مسائل اخلاقى را به گونه ديگرى ارائه خواهد كرد و نثر و نظم
او با نثر و نظمى كه مبتنى بر حكمت مشا يا اشراق است فرق مىكند; ليكن جهت مشتركى
بين همه اين مبانى هست و آن اين كه روح وقتى مجرد باشد هميشه بر بدن، مقدم است. لذا
در حكمت متعاليه با اينكه بر اساس جسمانية الحدوث و روحانية البقاء بودن روح،
مباحث، تدوين و مقدمات قياس برهانى آن، تركيب مىشود، مساله خلقت ارواح قبل از
اجساد، كه در برخى روايات آمده است (20) نيز كاملا مورد پذيرش است; اگر
چه روح حدوثا مادى است ليكن بقاء مجرد است و اگر بقاء مجرد باشد سير او براى تجرد،
عمودى است و نه افقى و اين تحول عمودى را ادامه مىدهد تا از بستر زمان، مكان و
ماده، بيرون آيد و وقتى از بستر ماده ولو احق آن، بيرون آمد، همواره بر زمان و
زمانيات مقدم است.
به دام افتادن نفس در رسالة الطير مرحوم بوعلى، بر اين اساس است كه روح در آغاز
پيدايش مجرد است; چنانكه تعلقات بدنى به منزله دام روح مطرح است و اين اصلى مشترك
ميان همه مبانى است.
دام شيطان
در روايات اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) از تعلقات مادى به عنوان دام و
وسيله صيد، و از بسيارى از گناهان به عنوان «مصائد» يا «حبائل» شيطان ياد شده است
يعنى، گناهان دامهايى است كه شيطان به وسيله آنها انسانها را شكار مىكند و
بندها و طنابهايى است كه با آنها انسانها را به بند مىكشد و البته طنابها هم
رنگارنگ و ضخيم و نازك است و شيطان هر كسى را با نوع خاصى مىفريبد. اگر ايمان كسى
قوى باشد، با طناب ضخيم و اگر ضعيف باشد، با طناب باريك او را بهبند مىكشد.
به هر تقدير گناه دام است و براى اينكه پرندهاى را در دام، گرفتار كنند
دانهاى در دام مىريزند و زرق و برق و جاذبه به آن مىدهند و از اين رو در نصوص
دينى آمده است:
«حفت النار بالشهوات» (21) :
آتش جهنم با لذتها و شهوتها پيچيده و درهم آميخته است; به اين معنا كه، درون،
دام آتش و بيرون، جام شهوت است و انسان به طمع جام شهوت به دام شعله مىافتد. چنان
كه:
«حفت الجنة بالمكاره» (22)
بهشتبا سختيها پيچيده است; يعنى بهشت در درون سختيها وجود دارد، درون، دام محبت
و بيرون، جام محنت است. بنابر اين دامهايى كه در رسالة الطير بدانها اشاره شده است
مسبوق به تعبيرهاى موجود در نصوص دينى سابقه دارد.
رهيدگان رهاننده
بخشى از تمثيل مورد بحث اساس هيئت پيشينيان است كه به افلاك هشتگانه يا نهگانه
معتقد بودند. در رسالة الطير آمده است كه مرغ دربند مىگويد: ما به دام افتاديم و
هرچه تلاش و كوشش كرديم موفق نشديم از اين دام، نجات پيدا كنيم تا اينكه از روزنه
آن قفس و دام، مرغهايى را ديديم كه هر چند آزادانه در فضاى باز پر مىكشيدند; ولى
اثر دام و بند در پاهاى آنها مشاهده مىشد. آنان مردان الهى، متقيان، علماى ربانى،
حكماى الهى، ورثه انبيا (عليهم السلام) و سفراى حق هستند كه زودتر از ديگران از دام
طبيعت رها شدهاند و براى آزادى ديگران تلاش و كوشش مىكنند.
بر اساس همان اعتقاد به افلاك، جناب بوعلى در رسالة الطير ستاره شناسى را، كه از
علوم طبيعى است و بخشى از آن به رياضيات بر مىگردد، مقدمه علم الهى مىداند; زيرا
اينها آيات آفاقى است و انسان را در شناختن ناظم راستين كمك مىكند.
مژدهاى كه برخى از شارحان رسالة الطير مانند «صهلان ساوى» در اين زمينه دارند
اين است كه آنچه مرحوم بوعلى مىگويد: اين كوهها را به آسانى طى كنيد، ناظر به
علوم طبيعى و رياضى است; زيرا توفيق در آنها بيشتر و آسانتر است. بنابراين، نبايد
در آن علوم معطل شد و مهم آن مرحله نهايى يعنى الهيات است. چون الهيات، مقصد و علوم
ديگر به منزله مقدمه است.
در قرآن هدف آفرينش، عالم شدن جامعه انسانى به معارف الهى ذكر شده است:
«الله الذى خلق سبع سموات و من الارض مثلهن يتنزل الامر بينهن لتعلموا ان الله
على كل شىء قدير و ان الله قد احاط بكل شىء علما» (23)
خداوند، مجموع آسمانها و زمين را خلق كرده است تا شما به قدرت بيكران و علم
احاطى او عالم بشويد. البته از ضميمه اين آيه به آيه
«و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون» (24)
معلوم مىشود كه آفرينش دو هدف دارد: يكى عابد شدن و ديگرى عالم شدن جامعه بشرى
و اين دو هدف وقتى در كنار هم قرار گيرند، عاقل شدن را به بار مىآورند; زيرا عقل،
عصاره علم صائب و عمل صالح استبنابر اين، هدف آفرينش اين است كه جامعه انسانى عاقل
شود.
ذات ناشناخته حق
نكته ديگرى كه در رساله مذكور آمده، اين است كه: آن سلطان، وصف ناپذير است. بدان
جهت كه هيچ راهى براى شناخت اكتناهى ذات اقدس اله نيست و هرچه خدا خود را بهتر
ارائه كند انسان متفكر متحيرتر مىشود. همان طور كه خورشيد هرچه بالاتر بيايد و به
نيمروز و «رابعة النهار» برسد و آشكارتر شود مستورتر مىگردد. اسماى حسناى ذات
اقدس اله نيزچنين است. هرچه خداوند، آيات آفاتى و انفسى خود را بيشتر ارائه كند
خود، مستورتر مىشود و هر اندازه انسان، بيشتر به جمال و جلال الهى بنگرد، از ذات
اقدس اله غايبتر مىشود; زيرا همه اينها حجاب نورى است. و خرق اين حجابهاى نورى
مقدور كسى نيست.
البته اوحدى از انسانها به مراحلى از معرفت رب مىرسند; ولى در كنار اين معرفت
اعتراف مىكنند كه:
«ما عرفناك حق معرفتك» (25)
همچنان كه در بخش عبادت هم همراه با عبادت مقدور، اعتراف دارند كه:
«ما عبدناك حق عبادتك» (26) .
از اين رو در آن رساله آمده است: «بايد در آن بخشهاى نهايى كه به حضور سلطان
مىرسند توقف بيشترى داشته باشند». البته خود آن توقف از هر سيرى بهتر است. زيرا
خود قرب حضور سير از خدا به خدا در خداست.