مبادى اخلاق در قرآن كريم

آيت الله عبدالله جوادى آملى

- ۲۱ -


فصل چهارم: گزارشى از «رسالة الطير»

از چيزهايى كه عواطف و احساسات آدمى به آن گرايش دارد شعر، قصه و تمثيل است كه در محدوده خيال است. خيال گاهى وهم را همراهى كرده و در قبال عقل صف‏آرايى مى‏كند و گاهى در برابر عقل خضوع كرده شيعه عقل مى‏شود. براى اين‏كه خيال به تشيع عقل درآيد قرآن، روايات و عارفان، حكيمان، علماى اخلاق و محدثان، تلاش و كوشش فراوانى كرده‏اند و آن را به صورت نثرى دلپذير، نظمى دل انگيز و داستانهايى زيبا تزيين كرده‏اند.

يكى از كسانى كه در اين قسمت‏سرآمد و موفق بود مرحوم ابن سيناست; او تنها به تامين نيازهاى عقل نظرى بسنده نكرد، بلكه كوشش كرد تا آنچه را عقل پذيراست دلپذير نيز بكند. از اين رو از نظم، نثر، قصه، تمثيل و تشبيه استمداد جسته است و بزرگان بعدى نيز همان‏گونه كه كتابهاى فلسفى و پزشكى او را شرح كرده‏اند، كتابهاى عرفانى و اخلاقى او مانند «رسالة الطير» را هم شرح كرده‏اند.

«منطق الطير» فريد الدين عطار، شرح «رسالة الطير» مرحوم بوعلى است; چنانكه قصه «سلامان‏» و «ابسال‏» را كه در متن اشارات، در نمط نهم (1) ، آمده جامى به عنوان «هفت اورنگ‏»، شرح كرده است. و نيز بر «حى بن يقضان‏» بوعلى، ابومنصور و ابوعبيد گرگانى هر كدام، شرحى نوشته‏اند، اين نوشته‏ها ناظر به بخشهاى تمثيل و براى تامين نيازهاى گرايش عقل عملى است.

سوگنامه مرغ در بند

ابن سينا در رسالة الطير، داستان خود را در قالب تمثيل شرح مى‏دهد و در مقدمه آن مى‏گويد:

برادران! قصه درد مرا بشنويد; زيرا برادر، كسى است كه در غم سوك و ماتم برادر، شريك باشد. كسى كه در كنار سفره سور برادر مى‏نشيند ولى در روز اندوه او را رها مى‏كند برادر راستين نيست. سپس مى‏افزايد: غم من اين است كه در ميان مرغان فضا به پرواز مشغول بودم.فضاى باز و هواى آزاد، زير پاى ما بود. هرجا مى‏خواستيم مى‏رفتيم و هرچه را مى‏خواستيم مى‏ديديم. قلمرو ديد و منطقه پرواز ما وسيع و غذاى ما هم در جاهاى گوناگون، آماده بود تا آن‏كه صفير آهنگ و صداى جاذبه دارى به گوشمان رسيد پس از آن به جاى سرسبز و خوشى رسيديم; نه مى‏دانستيم كه آن بانگ از صياد مى‏آيد و نه مى‏دانستيم در آن‏جا كه سر سبز و خرم است دامى نهاده است، گمان كرديم كه اين صدا، صداى آشنا و آن مزرعه، مزرعه دلپذير ماست. فريب آهنگ صياد ما را به آن مزرعه كشاند، ناگهان ديديم دست و بال ما بسته و حلقات دام بر حلق ما آويخته و گره‏هاى آن بر پاى ما پيچيده است. در نتيجه ما مرغان كه در فضاى باز، پر مى‏كشيديم همه به دام افتاديم. مدتى تلاش كرديم تا از دام برهيم ولى موفق نشديم.

از اين رو به همان دام و دست و بال بسته، مانوس شديم و عادت كرديم تا آن‏جا كه به تدريج گروهى از ما فراموش كردند كه مافضاى باز و دلپذيرى داشتيم و پنداشتند ما اهل اين داميم و بايد پيوسته در اين قفس بمانيم. تا اين‏كه روزى من از روزنه حلقه‏هاى دام، ديدم مرغانى در فضاى باز مشغول پروازند، با ديدن آنها به ياد روزگارى افتادم كه ماهم مانند آنها آزادانه درفضاى باز پر مى‏كشديم. آنها را سوگند دادم و ناله و زارى كردم كه نزديك شويد و حرف مرا بشنويد. آنها چون خطر دام را مى‏دانستند به خواست من بها نمى‏دادند; اما بعد از اصرار، سوگند، تضرع و زارى نزديك دام ما شدند و راه نجات را به ما آموختند و گفتند: بايد از اين روزنه‏ها خودتان را برهانيد. ما هم با تلاش و كوشش خود را از روزنه دامها آزاد كرديم ولى مقدارى از آن گرهها كه هنوز در پاى ما بود پاى بندمان شد.

از مرغانى كه قبلا آزاد شده بودند و راه آزادى از دام را به ما آموختنه بودند، درخواست كرديم تا بندهاى پاى ما را بگشايند ولى آنها گفتند ما هم به درد شما مبتلاييم و اگر مى‏توانستيم اين بندها را باز كنيم و پا از اين بندها برهانيم نخست‏خود را معالجه مى‏كرديم. طبيبى كه نتواند خود را درمان كند، درمان بخش بيماران ديگر نخواهد بود.

به هر حال همراهشان حركت كرديم تا بر فراز كوهى قرار گرفتيم كه سرسبز و خرم بود. بعد گفتند هشت كوه در پيش داريد كه بايد آنها را طى كنيد تا از اين بندها برهيد. ما هم شش كوه از اين كوههاى هشت گانه را طى كرديم و به كوه هفتم رسيديم كه جاى بسيار سرسبز و دلپذيرى بود. از اين رو عده‏اى گفتند: اين‏جا بياراميم اما عده ديگرى گفتند: ما راهى در پيش داريم و اين استراحت، زمينه ركود را فراهم مى‏كند. مقدارى در آن‏جا درنگ كرديم و آنگاه به كوه هشتم رسيديم. هر منظره‏اى كه در كوه برتر و بالاتر مى‏ديديم نسبت‏به منازل پيشين، عاليتر و جاذبتر بود تا سرانجام، مشكل خود را نزد كسى برديم كه ما را به او راهنمايى كردند و گفتند پشت كوه هشتم، دادگسترى هست كه اگر مظلومى داد خواهى كند، داد او را خواهد ستاند و حاجت هر نيازمندى را برآورده مى‏كند.

به پشت آن كوه هشتم و به بارگاه آن ملك رسيديم، مشكل خود را با او در ميان گذاشتيم و گفتيم پاى ما بسته است; راه علاج چيست؟ او گفت: همان كسى كه پاى شما را ست‏بايد باز كند. او كسى را به همراه ما فرستاد و گفت: اين رسول و راهنماى شماست تا شما را به سرمقصد آزادى برساند. هنگام برگشت، مرغانى ما را ديدند و پرسيدند از كجا مى‏آييد؟ گفتيم: ما از كوى ملك مى‏آييم و او از درد ما واقف شد و گفت كسى پاى شما را مى‏گشايد كه با دست‏خود بست و پيك و رسولى به همراه ما اعزام كرد تا ما را به مقصد و مقصود آزاديبخش برساند و ما به آن‏جا برسيم و برهيم. آنها گفتند: وصف آن ملك بازگوييد.

مرحوم بوعلى، كه خود را به عنوان مرغ در اين‏جا تمثيل كرده است، مى‏گويد:

من نمى‏توانم از جلال و شكوه آن ملك سخن بگويم و فقط مى‏توانم بگويم هر جلال و شكوهى كه تصور كنيد، جلال و شكوهى كه هيچ زشتى، قصور و قبيحى آن را همراهى نكند، جلال و جمال همان ملك است.

... آنچه كه من در اين‏جا گفته‏ام رمز است. شايد عده‏اى با شنيدن اين سخنان بگويند تو عقل خود را از دست داده‏اى. مگر انسان پرواز مى‏كند؟ يا مگر مرغ حرف مى‏زند؟ مگر انسان، هم پرواز مرغ است؟ آرى، شايد قصه ما را افسانه بدانند و مارا به جنون متهم كنند; ولى اين چنين نيست (2) .

سرانجام مى‏گويد:

«و سيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون‏» (3) !

پرواز از قفس

مراد مرحوم بوعلى از اين تمثيل آن است كه انسان روح و بدنى دارد و در عالم طبيعت‏به سر مى‏برد و اين روح در قفس طبيعت و بدن، اسير است و بايد پرواز كند; چنانكه سعدى مى‏گويد:

طيران مرغ ديدى تو زپاى بند شهوت

به در آى تا ببينى طيران آدميت

حافظ شيرازى نيز با الهام از همين مثلها مى‏گويد:

من ملك بودم و فردوس برين جايم بود

آدم آورد در اين دير خراب آبادم

يا مى‏گويد:

مرغ باغ ملكوتم، نيم از عالم خاك

پچند روزى قفسى ساخته‏اند از بدنم

روح، مرغ باغ ملكوت است و از عالم خاك نيست و چند روزى براى اودرعالم طبيعت، قفسى از تن ساخته‏اند. آنگاه اين قفس مى‏شكند و آن مرغ،آزادمى‏شود و اين همان :

«موتوا قبل ان تموتوا» (4)

است. همه تلاش معلمان اخلاق‏براى اين است كه به ما بگويند قبل از اين‏كه اين قفس بشكند و شما مجبورشويد كه پر بكشيد، قفس را بشكنيد و آزادانه پر بكشيد. چون اگر قفس راشكستند شما را به قفس ديگرى مى‏برند اما اگر قفس را بشكنيد، هميشه آزادهستيد. فرق اين دو مرگ همين است. همه مى‏ميرند و از قفس تن و طبيعت‏مى‏رهند اما اگر كسى خود، قفس را بشكند و پرواز كند، به هر جايى كه‏بخواهد برود مى‏رود:

«لهم ما يشاؤن فيها و لدينا مزيد» (5) .

البته انسان آزاده‏جزحق، چيزى طلب نمى‏كند. او در ديار مرسل سفر و در كوى بهشت، پروازمى‏كند. آن‏جا كه هيچ لغو و گناهى نيست:

«لا لغو فيها و لا تاثيم‏» (6) .

فرق كسى كه در تهذيب روح، قدم بر مى‏دارد با كسى كه غافلانه زندگى مى‏كند همين است. از اين رو در قرآن كريم آمده است: جهنميها در جهنم نيز آزاد نيستند:

«و ترى المجرمين يومئذ مقرنين فى الاصفاد» (7)

در آنجا هم دست و بال آنان بسته است;

«و اذا القوا منها مكانا ضيقا مقرنين دعوا هنالك ثبورا» (8) .

همان طور كه در دنيا در تنگناى طمع و آز و گناه به سر مى‏برند:

«من اعرض عن ذكرى فان له معيشة ضنكا» (9) .

او در قبر و برزخ به فشار، محكوم است و در قيامت و جهنم هم جاى او تنگ است. كسى كه دست و بال خود را در اين‏جا باز نكند، فردا هم بسته خواهد بود. كسى كه در دنيا اسيرانه زندگى كند، اميرانه نمى‏ميرد و اميرانه مبعوث نمى‏شود:

«كما تعيشون تموتون و كما تموتون تبعثون‏» (10)

اما كسى كه آزادانه مى‏ميرد و اميرانه زندگى مى‏كند، آزادانه و اميرانه محشور و وارد بهشت مى‏شود.

جريان يا طيران آدميت

تخلق به اخلاق الهى براى انسان، كه مجرد محض نيست‏با حركت، همراه است. فرشتگان مجرد، متخلق به اخلاق الهى‏اند; اما «بدء» و «حشر» يا آغاز و انجامشان يكى است و هر كدام هم مظهر نامى از نامهاى الهى هستند. آنان آنچه را كه در اول داشتند در آخر حفظ مى‏كنند و آنچه را كه در آخر دارند در اول هم داشتند; زيرا براى آنها اول، آخر، و سبق و لحوق، معنا ندارد; ولى انسان در قوس صعود از ضعف به قوت، حركت مى‏كند و ناچار است تخلق خود را با سير و سلوك الهى تنظيم كند تا متخلق به اخلاق الهى بشود.

اهل عرفان، گاهى اين تخلق به اخلاق الهى را همانند جريان آب مى‏دانند و گاهى آن را همانند طيران طاير تلقى مى‏كنند. آنان مى‏گويند: همان طور كه اگر آب، راكد باشد و در حد دريا نباشد، بدبو مى‏شود انسانها نيز تا به آن مقام شامخ خليفة اللهى برسند كه دريا بشوند ناچارند در تكاپو و كوشش باشند و اگر توقف كنند، بدبو خواهند شد و بوى بدشان در قيامت، ظهور مى‏كند و در آن‏جا «طعام غسلين‏» را به آنها تغذيه مى‏كنند.

و گاهى هم لزوم سير و سلوك را همانند طيران پرندگان، تلقى مى‏كنند و مى‏گويند اگر پرنده‏اى در آشيانه خود توقف كند و پرواز نكند، نوعا به دام صياد مى‏افتد. زيرا اكثر صيد پرنده‏ها در آشيانه آنها صورت مى‏گيرد و گرنه در حالت پرواز، كمتر آسيب مى‏بينند. سير و سلوك براى يك انسان، همانند طيران و پرواز براى يك پرنده است. همان‏گونه كه پرنده در حال پرواز، كمتر آسيب مى‏بيند، انسان نيز در حال سير و سلوك كمتر آسيب مى‏بيند.

البته جريان مزبور و يا طيران ياد شده، كار دشوارى است و براى سهولت اين امر سخت داشتن رفيقان و همسفران خوب، لازم است. مقصود از همسفران در اين‏جا انبيا، اوليا، صلحا، صديقان، شهيدان و نيز برادران ايمانى هستند. در آغاز رساله طير مرحوم بوعلى آمده است كه شما براى آسان شدن سير و سلوك، همسفرهاى خوبى فراهم كنيد.

همسفران سلوكى

همسفران سلوكى انسان، برادران دينى او هستند. به همين مناسبت مرحوم بوعلى در رساله مذكور، اقسام معاشرت و اخوت را ذكر مى‏كند كه برخى از معاشران، برادران مادى و دنيايى هستند. چون هر گاه سود آنها در رفاقت‏با انسان باشد، او را رها نمى‏كنند و در صحابت او به سرمى‏برند; ولى وقتى از صحابت‏سودى نصيب آنها نشود، او را رها مى‏كنند و رفاقت‏با اين‏گونه افراد، كه در جامعه كم هم نيستند، زيانبار است.

انسان، نخست‏بايد در معيار دوستى خود تامل كند. آيا براى آن است كه از دوست‏خود سودى مادى ببرد يا براى آن است كه از معنويت او بهره‏مند شود و به او نيز خدمت متقابلى ارايه كند؟ كسى كه رفاقت او بر اساس طمع و آز بود، نمى‏تواند همسفر مناسبى براى انسان باشد. زيرا در روز سختى، انسان را رها مى‏كند.

بنابراين، همسفران انسان در سير و سلوك به سوى خدا، انبيا و اوليا هستند كه انسان با مشاهده سنت و سيرت آنان اولا شوق زايد الوصفى درخود احساس مى‏كند و ثانيا اگر كمبودى داشت از شفاعت آنها بهره مى‏برد. زيرا شفاعت آنان اختصاص به حال مرگ و عالم پس از آن ندارد و در دنيا نيز عالم ربانى، شفيع انسان است. در باره شفيع گفته‏اند: «الشفيع جناح الطالب‏» (11) ; شفيع مانند بال پرنده است. اگر پرنده بى بال يا داراى يك بال باشد، قدرت پرواز ندارد.

انسان نيز اگر شفيع نداشته باشد، مشكلش به آسانى حل نخواهد شد. چون راه، بسيار سخت است. البته اين به معناى حاكم كردن روابط به جاى ضوابط نيست; زيرا در حقيقت ضابطه‏ها پر و بال آدمى هستند نه رابطه‏ها. رابطه‏ها همان است كه مرحوم بوعلى در باره آن گفت: برخى تا از انسان استفاده مى‏برند رابطه را حفظ، و وقتى كه مى‏بينند او بازدهى ندارد آن را قطع مى‏كنند; ولى آنچه را كه در مورد شفاعت گفته‏اند، مانند: «الشفيع جناح الطالب‏» در باره ضوابط است; نه روابط.

در اين راه، اوليا و همراهان الهى، از انسان شفاعت مى‏كنند; يعنى حتى اگر خود شفيع، كمال قدرت بر پرواز و جهش را داشته باشد سعى مى‏كند كه سرعت نگيرد، بلكه آرام آرام، اين راه را طى مى‏كند تا ديگران به او تاسى كنند و به او دسترسى داشته باشند و مشكل خود را با او در ميان بگذارند.

ما درنمازها با قرائت‏سوره مباركه «فاتحة الكتاب‏» از ذات اقدس اله، راهى را درخواست مى‏كنيم كه در آن همراهان خوبى، ما را همراهى كنند:

«اهدنا الصراط المستقيم صراط الذين انعمت عليهم‏»

يعنى، راه كسانى كه تو به آنها نعمت داده‏اى. در سوره نساء نعمت داده شدگان مشخص شده‏اند:

«اولئك الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن اولئك رفيقا» (12)

خداى سبحان نعمت را به پيامبران، صديقان، صالحان و شاهدان داده است و اينها همسفران خوبى براى سالكان صراط مستقيم هستند; يعنى، هر كدام از انبيا صديقان، شهدا و صالحان، اولا براى گروه خود و ثانيا هر صنفى براى صنف ديگر و ثالثا همه اين چهار صنف براى ساير اهل سير و سلوك، همسفران خوبى هستند. همسفران خوب به گونه‏اى سفر مى‏كنند كه هر سالكى آنان را ببيند به شوق مى‏افتد و اگر در راه خود گرفتارى پيدا كرد آنان دست او را مى‏گيرند.

البته روشن است كه اين راه، راه تاريخى يا جغرافيايى نيست; بلكه راهى است كه از درون جان انسان شروع مى‏شود و چون از درون شروع مى‏شود اگر كسى چند قدم در اين راه به سير و سفر بپردازد، همسفران خود را در عالم رؤيا يا در حالت مناميه مشاهده .مى‏كند و مى‏بيند كه عده‏اى با او همسفرند و او در خدمت انبيا و اوليا به سرمى‏برد; آنگاه نمازها و دعاهاى او معناى ديگرى پيدا مى‏كند. همان طور كه انسان هنگام خطاب به ذات اقدس اله، خود را در محضر و مشهد او مشاهده مى‏كند، همچنين در اين تحيتها و درودها كه به ارواح انبيا و اوليا (عليهم السلام) مى‏فرستد و مثلا در نماز مى‏گويد:

«السلام عليك ايها النبي و رحمة الله و بركاته‏»

يا

«السلام عليكم و رحمة الله و بركاته‏»

مخاطبان خود را مى‏بيند و قهرا پاسخ آنها را هم دريافت مى‏كند. اين حالت از آن كسى است كه همسفران خوبى انتخاب كند.

عوامل اصلاح اخلاق

بزرگان اخلاق و عرفان در شرح رسالة الطير مرحوم بوعلى گفته‏اند كه اصلاح اخلاق وابسته به اصلاح بسيارى از مسائل است. چون مزاجهاى گوناگون افراد مايه پيدايش اخلاق گوناگون است. البته روح از بدن و بدن از روح، جدا نيست و با هم يك واقعيت را تشكيل مى‏دهند; اما روح، اصل و بدن، فرع است و به همين جهت‏بين آن دو تاثير و تاثر متقابل هست. بدن كه با مزاجها و تركيبات مخصوصى پيدا شده است زمينه پيدايش خصوصيتهاى اخلاقى را هم فراهم مى‏كند.

اگر كسى بخواهد اخلاقش كاملا اصلاح شود، بايد چندين راه را طى كند. نخست‏بايد مزاج او اصلاح شود. چون پيدايش اخلاق صالح با صفا در مزاج ناهماهنگ، دشوار است. در محيط خانواده نيز بايد افراد صالح و شايسته‏اى باشند تا او بتواند راه صلاح اخلاقى را به خوبى و آسانى طى كند. نيز محيط كار، محيط زندگى، جامعه و نظام حاكم بر او بايد مناسب و صالح باشد. اينها همه علل و عوامل بيرونى است; حتى اولين عامل كه اصلاح مزاج و تعديل نيروهاى بدنى است در حقيقت از روح انسان، جدا و همسايه اوست. اگر اينها اصلاح شوند، روح به آسانى مى‏تواند مسير سعادت را طى كند. اما اصلاح هيچ يك از اينها در محدوده جهاد اكبر نيست; زيرا از دروازه ذات بيرون است.

اصلاح درونى

عمده آن است كه انسان، اصلاح را از درون خود شروع كند. انبيا و اوليا كه اصلاح را از درون شروع كرده بودند در محيطهايى زندگى مى‏كردند كه همه عناصر ياد شده عليه آنها بود. البته آنان از مزاج معتدل و سالم برخوردار بودند، پدران و مادران موحد داشتند از اصلاب طاهره و ارحام مطهره بدنيا آمدند; اما چنين نبود كه محيط خانواده، كار، زيست و نظام حاكم بر آنان صالح باشد; در عين حال آنان اصلاح را از درون خويش، شروع كردند و آنگاه جامعه را هم پروراندند و ديگران را به پيمودن راهى تشويق كردند كه خودشان رفتند و آن همان مبارزه با خواسته‏هاى درونى است.

با وجود مشكلات و تنگناهاى ياد شده، اصلاح درونى كارى ممكن است. قرآن كريم نمونه‏هايى را ذكر مى‏كند تا دريابيم كه در هر شرايطى مى‏توان به اخلاق الهى، متخلق شد. كسانى مانند آسيه، همسر فرعون، با اين‏كه در بارگاه كفر فرعونى زندگى مى‏كرد و محيط خانواده، كار، زندگى و نظام حاكم آن عصر بر خلاف مسير حق بود، به طهارت روح باريافت و با اين حال به خدا عرض كرد:

«رب ابن لى عندك بيتا فى الجنة و نجنى من فرعون و عمله‏» (13) .

پس راه فلاح با ناهماهنگى عوامل بيرونى، رفتنى است; چنانكه عده زيادى رفتند و اصولا انبيا و اوحدى از انسانها كه پرچمداران سير و سلوكند، چنين هستند.

بخشش نفسانى

براى اين كار راه حلهايى ارائه داده‏اند يكى از آنها اين است كه انسان سختيها را تحمل كند، چون هر اندازه سختى را تحمل كند; پاداش بيشترى دريافت مى‏كند; زيرا او زندگى پر مشقت زودگذر را پشت‏سر مى‏گذارد و در مقابل سعادت ابدى زوال ناپذيرى را به دست مى‏آورد.

اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى‏فرمايد:

شما اهل سخا و جود باشيد

البته جود و سخا تنها اين نيست كه انسان، مالى به ديگران بدهد; زيرا اين خود مرحله‏اى از بخشش است و مرحله برتر، آن است كه انسان از بدن بگيرد و به جان بدهد. سخاوتمندانه از خوردن، پوشيدن، خوابيدن، لذت و شهوت بكاهد و بر فضيلت جانتان بيفزايد. بدن را طورى سخى بار آورد كه اگر خواست‏شب هنگام از خواب‏برخيزد، برايش خيلى دشوار نباشد. طبيعى است كه اگر انسان شب، كمترغذا بخورد و زود بخوابد، به راحتى هنگام سحر بر مى‏خيزد ولى اگر شب را به‏گفتگوهاى بيهوده بگذراند و خسته به بستر خواب برود; نه وضو بگيرد، نه رو به قبله بخوابد و نه دعاى خواب بخواند، در اين صورت خواب او خواب اهل سيروسلوك نخواهد بود. كسى كه مواظب خويش است، مى‏داند چگونه عمر خود را صرف كند و از آن بهره ببرد. اين است كه فرمودند: اگر شما مبارزه را از درون باشياطين، وسوسه و نفس اماره شروع كنيد، موفقتر هستيد و به انتظار اين نباشيد كه مزاج را تعديل و خانواده، محيط كار، محل زيست و نظام حاكم را اصلاح كنيد و منتظر آن باشيد كه همه آنها اصلاح شوند و شما آنگاه به اصلاح درون خود بپردازيد; زيرا در آن صورت عمر سپرى شده شايد توفيق تزكيه جان حاصل نشود، البته آن كارها لازم است; ولى نبايد فقدان آنها مايه تعطيل سير و سلوك و تهذيب روح باشد.

درسهاى اخلاقى از حيوانات

براى پيمودن راه تهذيب روح، اهل بيت طهارت (عليهم السلام) دستوراتى داده‏اند كه مرحوم بوعلى بر اساس همان دستورات، شواهد زيادى ذكر مى‏كند. مثلا در روايات آمده است كه صبح زود به سراغ كار رفتن را از كلاغها ياد بگيريد كه آنها قبل از هر حيوان ديگر بيدارند و به سراغ كار مى‏روند. شما هم اگر آن توفيق را داشته باشيد كه قبل از اذان صبح از خواب برخيزيد و نماز شب و آنگاه نماز صبح را بخوانيد و بعد به سراغ كار برويد بسيار خوب است و گرنه حداقل هنگام اذان صبح بيدار باشيد. مرحوم بوعلى بر اساس رهنمود روايات در رسالة الطير از چند حيوان نام مى‏برد:

1. خارپشت: فرمودند شما مثل خارپشت‏باشيد. اولا تيغ خار پشت مانند پشم براى گوسفند از عنايتهاى الهى است گوسفند تغذيه مى‏كند و پشم مى‏روياند و خارپشت تعذيه مى‏كند و به جاى پشم، تيغ و خار مى‏روياند كه سلاح اوست كه اگر بخواهند به او آسيبى برسانند با همين تيغها از خود دفاع مى‏كند و در هنگام برخورد با مار، در خارهاى پشت‏خود پنهان مى‏شود و در نتيجه مار هرچه بر پشت و خارهاى آن نيش مى‏زند در او اثر نمى‏كند و خود مار به هلاكت مى‏رسد و آن گاه از اين مار مرده تغذيه مى‏كند. بنابر اين خارپشت در برخى موارد، تيغها را پنهان و در برخى از موارد ديگر آن را ظاهر مى‏كند; يعنى، شما نيز اين طبيعت و ماده را كه به منزله تيغى بيش نيست مخفى كنيد و آن صفاى درون و باطن شفاف را بيرون بياوريد تا به جايى برسيد. در باره همين خارپشت، بعضى از شارحان رسالة الطير مرحوم بوعلى نقل كرده‏اند كه اين حيوان يك اربعين مى‏گيرد و چهل روز «غيبت‏» دارد تا خودش را اصلاح كند; يعنى، اربعين گيرى حتى در حيوانات هم هست و انسان هم بايد با گرفتن اربعين مواظب اخلاق خود باشد.

2. مار: آنگاه مى‏فرمايد: همان‏طور كه مار، سالى يك يا دو بار از پوست‏بيرون مى‏آيد، شما هم از عالم طبيعت و بدن، كه براى شما به منزله پوست است، بيرون بياييد و به لب و مغز برسيد. در تعبيرات مرحوم بوعلى و ساير اهل معرفت هست كه عارفان و سالكان كوى حق از بدن، بيرون آمده‏اند. در حالى كه در بدن هستند، مثل اين است كه در بدن نيستند. همان گونه كه افراد عادى، لباس را از تن بيرون مى‏آورند، آنان نيز روح را از پيكر تن بدر آورده و آن را آزاد و رها كرده‏اند.

3. كرم: بوعلى مى‏گويد: مانند كرمها باشيد كه هنگام راه رفتن خيلى آرام حركت مى‏كنند و مزاحم كسى نيستند. در حقيقت آنان اين خط مشى را از آيه كريمه

«الذين يمشون على الارض هونا» (14)

گرفته‏اند. مؤمنين اهل سير و سلوك نيز، آرام حركت مى‏كنند، تا مزاحم كسى نباشند البته گاهى چنين متحرك آرامى زاهد منزوى است كه مثل مور، آزمندانه حركت مى‏كند.

4. عقرب: نيش عقرب در قسمت دمش قرار دارد تا اگر كسى از پشت‏سر، حمله كرد، بتواند ازخود دفاع كند. بعد مى‏گويد: شيطان، از پشت‏سر يعنى از جايى حمله مى‏كند كه انسان او را نمى‏بيند و او انسان را مى‏بيند، از اين رو انسان بايد احساس خطر كرده، از هر طرف، مرزدارى كند.

گرچه شيطان گفت: من از جلو، پشت، راست و چپ مى‏آيم و به انسان حمله مى‏كنم; ولى درحقيقت، همه اين چهار طرف از پشت‏سر است. زيرا قرآن كريم، خطر غفلت‏بشر از شيطان را گوشزد مى‏كند و مى‏فرمايد:

«انه يريكم هو و قبيله من حيث لا ترونهم‏» (15)

او از راهى حمله مى‏كند كه شما را مى‏بيند ولى شما او را نمى‏بينيد و غفلت، همان نديدن است.

5. شتر مرغ و...: شيخ رئيس مى‏فرمايد: مثل شتر مرغ باشيد كه آهن و سنگ گرم رامى‏خورد و اين خطر را تحمل مى‏كند و يا مثل افعى كه استخوانهاى درشت را مى‏خورد و آن را نرم مى‏كند يا مانند سمندر كه در آتش فرو مى‏رود و يا مانند خفاش باش كه از روز مى‏پرهيزد. البته اين چهار حيوان رذايلى دارند كه انسان نبايد آنها را ياد بگيرد; اما داراى چهار فضيلت آموختنى هستند: «مقاومت‏» شتر مرغ، «استقامت‏» افعى، «آتش ستيزى‏» سمندر و «روز گريزى‏» خفاش را بايد آموخت.

پرهيز از روز و روزگرا نبودن، همان حس گرا نبودن است. بايد فضيلت‏حس گرا نبودن را از خفاش فرا گرفت; يعنى انسان نگويد: «تا چيزى را نديدم باور نمى‏كنم‏»! زيرا بسيارى از معارف الهى «غيب‏» است و بايد با عقل، آنها را فهميد و با دل، آنها را يافت و با چشم نمى‏توان ديد. اينها راههايى است كه مرحوم بوعلى ارائه كرده است; يعنى، از هر كدام از اين حيوانات هشتگانه ياد شده خصوصيتى را بايد گرفت.

بردبارى

بعد فرمود: زهر بنوشيد; چون تحمل غضب و عصبانيت و «كظم غيظ‏»، همانند خوردن زهر است. گاهى حادثه تلخى پيش مى‏آيد كه انسان اگر آن را تحمل نكند و عكس العمل نشان بدهد، باعث ندامت‏خواهد شد; ولى اگر چند لحظه آن كاسه تلخ عصبانيت را فرو بكشد و غضبناك نشود، آنگاه شهد و شيرينى گذشت و مهر نصيبش مى‏شود.

در آغاز رسالة الطير مى‏گويد: اگر بخواهى مانند پرندگان پرواز كنى، كاسه زهر را بنوش. گاهى شهوت، انسان را وادار به تباهى مى‏كند يا غضب او را تحريك مى‏كند تا تن به رسوايى بدهد كه تحمل اين شهوت و غضب و عدم اعمال خواسته‏هاى اين دو نيرو، مثل سركشيدن كاسه سم است. فرمود:اگر توانستى با بال و پر وگرنه بى بال و پر، به هر وسيله‏اى هست‏حركت كن و اگر نشد، به صورت سينه خيز، اين راه را طى كن; زيرا بعضى از پرندگان وقتى پرشان آسيب مى‏بيند لنگان لنگان، راه را با خزيدن طى مى‏كنند.

رسالت طير در قرآن

آنچه در رسالة الطير بوعلى آمده است ريشه قرآنى دارد.

قرآن كريم آدابى را از كلاغ نقل مى‏كند كه براى بشر اولى جنبه تعليمى داشت. وقتى «قابيل‏»، «هابيل‏» را كشت قابيل قاتل بعد از مرگ برادرش متحير شد كه با جسد سرد او چه كند؟ قرآن مى‏فرمايد:

«فبعث الله غرابا يبحث فى الارض ليريه كيف يوارى سواة اخيه‏» (16)

در اين حال خداوند كلاغى را مبعوث كرد تا در برابر ديدگان قابيل، خاك را كنار زده، چيزى را در درون آن مدفون كند و با اين عمل به قابيل نشان دهد كه چگونه اين بدن سرد را، كه مايه تاثر است، مستور كند و بدين وسيله به قابيل آيين تدفين را آموخت. بنابر اين گرچه آن كلاغ، كلاغى عادى بود و كار عادى خود را انجام داد، ولى در عين حال مامور الهى بود و راهى را به انسان ارائه كرد. روش زنبور عسل، كه در قرآن كريم آمده، به انسانها كيفيت‏حلال خورى را گوشزد مى‏كند و مى‏آموزد كه انسان، چگونه از ثمرات، خوب بهره بگيرد و بازده خوب هم داشته باشد; و همچنين از حيوانات ديگرى كه در قرآن نام برده مى‏شود. گرچه هر يك از اينها آيه‏اى از آيات الهى است، ولى سودمندى آنها در جنبه تعليم انسان هم مورد نظر قرآن كريم است. از اين جهت‏بزرگان، جريان طيور و غير آن را در تهذيب روح به عنوان مثل اخلاقى در نثر و نظم ياد مى‏كنند.

رابطه تعليم و تزكيه

مهمترين رسالت انبيا (عليهم السلام) تهذيب روح و تزكيه نفوس است و تعليم در برنامه‏هاى آنان به عنوان مقدمه، مورد نظر است; زيرا آنچه عمومى است وتوده انسانها به آن مامور و موظفند همان نزاهت روح و شكوفايى خلق است; در حالى كه فراگيرى علوم، مقدور همه انسانها نيست;

انبيا (عليهم السلام) اين راه را طى كرده‏اند، شاگردان آنان نيز در ترتيب علوم اين راه را از نظر دور نداشته‏اند. برخى از شارحان رسالة الطير از جناب ارسطو نقل كرده‏اند كه او ترتيب علوم را به صورت: اخلاقيات، منطقيات، طبيعيات، رياضيات و الهيات تنظيم و تدوين كرد. دليل اين‏كه اخلاق را بايد قبل از هر علمى فراگرفت اين است كه اگر عالم، متخلق به اخلاق الهى نباشد، مانند سربازى است كه نمى‏داند كه براى چه هدفى سلاح به دست مى‏گيرد. بنابر اين اگر سرباز، اهل سلاح باشد و اهل صلاح نباشد، گاهى به جاى دشمن، دوست را نشانه مى‏گيرد و يا احيانا خودكشى مى‏كند.او قبل از اين‏كه آموزش نظامى ببيند بايد آموزش اخلاقى را پشت‏سر بگذارد. زيرا علوم بشرى، ابزار عقل است. لذا در روايت «سماعة بن مهران‏» علم، جزو جنود عقل به شمار آمده است (17) ; يعنى علم، سربازى است كه بايد در اختيار فرمانده كل قوا عقل قرار گيرد.

كسى كه قبل از ورود به منطق و علم طبيعى، رياضى و الهى متخلق به اخلاق الهى شود، از چندين فايده برخوردار مى‏شود كه مهمترين آن اين است كه اين علوم را براى رضاى خدا، و نه براى مغالطه و جدل، فرا مى‏گيرد. و در نتيجه هم خود از غلط، مصون مى‏ماند و هم ديگران را گرفتار دام مغالطه نمى‏كند. به علاوه، بهره‏اى كه از اين علم مى‏برد اين است كه در كاربرد علوم موفق است، هم راه خود را تشخيص مى‏دهد و هم راه ديگران را نمى‏بندد و هم راه رفته را فراسوى ديگران نصب مى‏كند. چون درك و پيمودن راه پيموده شده براى كسى كه مى‏خواهد راهى را بپيمايد آسانتر است. عالم در دو عالم، راه شناس، راهرو، راهنما و راهبر است و همان‏طور كه در دنيا عده‏اى را به همراه خود به مقصد سعادت مى‏رساند در آخرت هم عده‏اى را به همراه خود به كوى بهشت واصل مى‏كند كه اين همان معناى شفاعت عالم در قيامت است.

آزادى، موهبت الهى

هر كوششى كه نصيب انسانها مى‏شود مسبوق به عنايت و لطف خداست. بر اساس آياتى نظير:

«ما بكم من نعمة فمن الله‏» (18)

از كوچكترين موهبتها تا بزرگترين نعمتها از عنايتهاى الهى است. چنانكه خداوند در مواردى از سوره مباركه «نور» مى‏فرمايد:

«اگر فضل و رحمت‏خدا نبود...»

مانند:

«لولا فضل الله و رحمته ما زكى منكم من احد ابدا» (19)

اگر فضل خدا نبود و خداوند شما را به حال خودتان رها مى‏كرد، نمى‏توانستيد از فطرت خود بهره بگيريد و جلو غضب و شهوت را گرفته، آنها را تعديل و رام كنيد; زيرا شما موجود ضعيف، قاصر و ناقصى هستيد و آن هنر را نداريد كه با سرمايه فطرت از چنگ غضب و شهوت برهيد; ولى فضل خدا، مايه شكوفايى فطرت شده و فطرت شكفته شده بر غضب و جهل مسلط مى‏گردد.

بر اين اساس مرغهايى كه در رسالة الطير بوعلى داستانشان آمده، چون از درون قفس به فكر آزادى بودند; راهى پيدا كردند و آزاد شدند و آن هفت‏يا هشت كوه را طى كردند و به بارگاه حق بار يافتند و از خداوند خواستند تا بقيه بندها را از پاى آنها باز كند. خداوند پيكى را اعزام كرد تا به كمك او بقيه گرهها گشوده شود، اينها همه و همه، از فضل خدا بود و همه آن مرغان راهنما هم از ماموران الهى هستند. اين نكته هرگز از نظر شريف بزرگان اخلاق، از جمله مرحوم بوعلى در رسالة الطير، دور نبوده است.

روح در بند

حكماى پيشين مشاء، و اشراق بر اين باور بودند كه روح در بدو پيدايش، مجرد است ولى بعد با بدن متحد و گرفتار دام طبيعت مى‏شود و بايد از اين قيد نجات پيدا كند و به همين جهت در تمثيل و تشبيه، تعلق روح به بدن را مانند به دام افتادن طاير مى‏دانستند كه نظم و نثر ادبى، فلسفى مبتنى بر اين فكر در طول قرون متمادى در علم اخلاق و غير اخلاق، راه پيدا كرده است; ولى اگر كسى روح را «جسمانية الحدوث و روحانية البقاء» بداند، مسائل اخلاقى را به گونه ديگرى ارائه خواهد كرد و نثر و نظم او با نثر و نظمى كه مبتنى بر حكمت مشا يا اشراق است فرق مى‏كند; ليكن جهت مشتركى بين همه اين مبانى هست و آن اين كه روح وقتى مجرد باشد هميشه بر بدن، مقدم است. لذا در حكمت متعاليه با اين‏كه بر اساس جسمانية الحدوث و روحانية البقاء بودن روح، مباحث، تدوين و مقدمات قياس برهانى آن، تركيب مى‏شود، مساله خلقت ارواح قبل از اجساد، كه در برخى روايات آمده است (20) نيز كاملا مورد پذيرش است; اگر چه روح حدوثا مادى است ليكن بقاء مجرد است و اگر بقاء مجرد باشد سير او براى تجرد، عمودى است و نه افقى و اين تحول عمودى را ادامه مى‏دهد تا از بستر زمان، مكان و ماده، بيرون آيد و وقتى از بستر ماده ولو احق آن، بيرون آمد، همواره بر زمان و زمانيات مقدم است.

به دام افتادن نفس در رسالة الطير مرحوم بوعلى، بر اين اساس است كه روح در آغاز پيدايش مجرد است; چنانكه تعلقات بدنى به منزله دام روح مطرح است و اين اصلى مشترك ميان همه مبانى است.

دام شيطان

در روايات اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) از تعلقات مادى به عنوان دام و وسيله صيد، و از بسيارى از گناهان به عنوان «مصائد» يا «حبائل‏» شيطان ياد شده است

يعنى، گناهان دامهايى است كه شيطان به وسيله آنها انسانها را شكار مى‏كند و بندها و طنابهايى است كه با آنها انسانها را به بند مى‏كشد و البته طنابها هم رنگارنگ و ضخيم و نازك است و شيطان هر كسى را با نوع خاصى مى‏فريبد. اگر ايمان كسى قوى باشد، با طناب ضخيم و اگر ضعيف باشد، با طناب باريك او را به‏بند مى‏كشد.

به هر تقدير گناه دام است و براى اين‏كه پرنده‏اى را در دام، گرفتار كنند دانه‏اى در دام مى‏ريزند و زرق و برق و جاذبه به آن مى‏دهند و از اين رو در نصوص دينى آمده است:

«حفت النار بالشهوات‏» (21) :

آتش جهنم با لذتها و شهوتها پيچيده و درهم آميخته است; به اين معنا كه، درون، دام آتش و بيرون، جام شهوت است و انسان به طمع جام شهوت به دام شعله مى‏افتد. چنان كه:

«حفت الجنة بالمكاره‏» (22)

بهشت‏با سختيها پيچيده است; يعنى بهشت در درون سختيها وجود دارد، درون، دام محبت و بيرون، جام محنت است. بنابر اين دامهايى كه در رسالة الطير بدانها اشاره شده است مسبوق به تعبيرهاى موجود در نصوص دينى سابقه دارد.

رهيدگان رهاننده

بخشى از تمثيل مورد بحث اساس هيئت پيشينيان است كه به افلاك هشتگانه يا نه‏گانه معتقد بودند. در رسالة الطير آمده است كه مرغ دربند مى‏گويد: ما به دام افتاديم و هرچه تلاش و كوشش كرديم موفق نشديم از اين دام، نجات پيدا كنيم تا اين‏كه از روزنه آن قفس و دام، مرغهايى را ديديم كه هر چند آزادانه در فضاى باز پر مى‏كشيدند; ولى اثر دام و بند در پاهاى آنها مشاهده مى‏شد. آنان مردان الهى، متقيان، علماى ربانى، حكماى الهى، ورثه انبيا (عليهم السلام) و سفراى حق هستند كه زودتر از ديگران از دام طبيعت رها شده‏اند و براى آزادى ديگران تلاش و كوشش مى‏كنند.

بر اساس همان اعتقاد به افلاك، جناب بوعلى در رسالة الطير ستاره شناسى را، كه از علوم طبيعى است و بخشى از آن به رياضيات بر مى‏گردد، مقدمه علم الهى مى‏داند; زيرا اينها آيات آفاقى است و انسان را در شناختن ناظم راستين كمك مى‏كند.

مژده‏اى كه برخى از شارحان رسالة الطير مانند «صهلان ساوى‏» در اين زمينه دارند اين است كه آنچه مرحوم بوعلى مى‏گويد: اين كوه‏ها را به آسانى طى كنيد، ناظر به علوم طبيعى و رياضى است; زيرا توفيق در آنها بيشتر و آسانتر است. بنابراين، نبايد در آن علوم معطل شد و مهم آن مرحله نهايى يعنى الهيات است. چون الهيات، مقصد و علوم ديگر به منزله مقدمه است.

در قرآن هدف آفرينش، عالم شدن جامعه انسانى به معارف الهى ذكر شده است:

«الله الذى خلق سبع سموات و من الارض مثلهن يتنزل الامر بينهن لتعلموا ان الله على كل شى‏ء قدير و ان الله قد احاط بكل شى‏ء علما» (23)

خداوند، مجموع آسمانها و زمين را خلق كرده است تا شما به قدرت بيكران و علم احاطى او عالم بشويد. البته از ضميمه اين آيه به آيه

«و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون‏» (24)

معلوم مى‏شود كه آفرينش دو هدف دارد: يكى عابد شدن و ديگرى عالم شدن جامعه بشرى و اين دو هدف وقتى در كنار هم قرار گيرند، عاقل شدن را به بار مى‏آورند; زيرا عقل، عصاره علم صائب و عمل صالح است‏بنابر اين، هدف آفرينش اين است كه جامعه انسانى عاقل شود.

ذات ناشناخته حق

نكته ديگرى كه در رساله مذكور آمده، اين است كه: آن سلطان، وصف ناپذير است. بدان جهت كه هيچ راهى براى شناخت اكتناهى ذات اقدس اله نيست و هرچه خدا خود را بهتر ارائه كند انسان متفكر متحيرتر مى‏شود. همان طور كه خورشيد هرچه بالاتر بيايد و به نيم‏روز و «رابعة النهار» برسد و آشكارتر شود مستورتر مى‏گردد. اسماى حسناى ذات اقدس اله نيزچنين است. هرچه خداوند، آيات آفاتى و انفسى خود را بيشتر ارائه كند خود، مستورتر مى‏شود و هر اندازه انسان، بيشتر به جمال و جلال الهى بنگرد، از ذات اقدس اله غايبتر مى‏شود; زيرا همه اينها حجاب نورى است. و خرق اين حجابهاى نورى مقدور كسى نيست.

البته اوحدى از انسانها به مراحلى از معرفت رب مى‏رسند; ولى در كنار اين معرفت اعتراف مى‏كنند كه:

«ما عرفناك حق معرفتك‏» (25)

همچنان كه در بخش عبادت هم همراه با عبادت مقدور، اعتراف دارند كه:

«ما عبدناك حق عبادتك‏» (26) .

از اين رو در آن رساله آمده است: «بايد در آن بخشهاى نهايى كه به حضور سلطان مى‏رسند توقف بيشترى داشته باشند». البته خود آن توقف از هر سيرى بهتر است. زيرا خود قرب حضور سير از خدا به خدا در خداست.


پى‏نوشت‏ها:

1. اشارات و تنبيهات، ج 3، ص 364.

2. مجموعه رسائل شيخ، رسالة الطير، صفحات 400-405.

3. سوره شعراء، آيه 227.

4. بحار، ج 69، ص 59، قسمت «بيان‏».

5. سوره ق، آيه 35.

6. سوره طور، آيه 23.

7. سوره ابراهيم، آيه 49.

8. سوره فرقان، آيه 13.

9. سوره طه، آيه 124.

10. عوالى اللئالى، ج 4، ص 72.

11. نهج البلاغه، حكمت 63.

12. سوره نساء، آيه 69.

13. سوره تحريم، آيه 11.

14. سوره فرقان، آيه 63.

15. سوره اعراف، آيه 27.

16. سوره مائده، آيه 31.

17. كافى، ج‏1، ص 21، ح 14.

18. سوره نحل، آيه 53.

19. سوره نور، آيه 21.

20. «ان الله تبارك و تعالى خلق الارواح قبل الاجساد» (بحار، ج 5، ص 266).

21. نهج البلاغه، خطبه 176.

22. همان.

23. سوره طلاق، آيه 12.

24. سوره ذاريات، آيه 56.

25. بحار، ج 68، ص 23، قسمت «بيان‏».

26. صحيفه سجاديه، دعاى سوم.