فصل سوم: تاثير و تاثر اخلاقى
تاثير اخلاق در حوادث تكوينى
يكى از اصول كلى كه قرآن كريم بدان اشاره مىكند اين است كه انسان همانطوركه از
حوادث اثر مىپذيرد، در آن اثر هم مىگذارد. چون انسان نسبتبه رخدادهاى جهان تافته
جدا بافتهاى نيست كه هيچ نقشى از خارج نگيرد وهيچ نقشى هم در آن نگذارد. از اين رو
حوادث خارج يقينا در انسان اثر مىگذارد. مردمى كه در منطقهاى زندگى مىكنند مناسب
با همان منطقهمىانديشند و خواستههاى خود را بر اساس حوادث همان منطقه، تنظيم
مىكنند و در اين سخنى نيست; اما نكتهاى كه قرآن از آن پرده برداشته اين است كه
كارهاى انسان هم در حوادث خارج اثر دارد; يعنى اگر جامعهاى رو به صلاح وسعادت
برود، حوادث خارج هم عوض مىشود و اگر جامعهاى رو به طلاح،طغيان و تعدى حركت كند،
حوادث جامعه هم بر همان اساس، دگرگون مىگردد.
از اين رو قرآن كريم وعده مىدهد كه اگر شما انسانهاى شايستهاى باشيد،باران به
موقع بر شما مىبارد:
«و ان لو استقاموا على الطريقة لاسقيناهم مآء غدقا» (1)
و نيز دستور نماز استسقاء مىدهد. وعده قرآن كريم اين است كه اگر جامعهاى روى
صلاح و سعادت، حركت كند، ما بارانهاى به موقع مىفرستيم و البته اين وعده، اختصاصى
به باران ندارد; چرا كه ذكر باران در حد تمثيل است، نه تعيين و ساير نعمتها نيز
چنين است; يعنى گياهان هم به موقع و به جا مىرويند و معادن هم به موقع متكون
مىشوند. اشاره به باران از اين جهت كرده كه آب در زندگى، اصل و عامل تعيين كننده
است. لذا در آيه ديگر مىفرمايد:
«و جعلنا من الماء كل شىء حى» (2) ;
و اختصاصى به باران ندارد.
در آيهاى ديگر مىفرمايد:
«و لو ان اهل القرى امنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء» (3)
:
اگر مردم سرزمينى، پرهيزكار و وارسته باشند، ما بركات فراوانى از زمين و آسمان
براى آنان نازل مىكنيم، چنانكه در باره اهل كتاب مىفرمايد:
«و لو انهم اقاموا التورية و الانجيل و ما انزل اليهم من ربهم لاكلوا من فوقهم و
من تحت ارجلهم منهم امة مقتصدة و كثير منهم ساء ما يعملون» (4) .
البته همان طور كه «روزى» مخصوص باران نيست; مخصوص خوراكيها و پوشاكيهاى ظاهرى
هم نيست; زيرا علوم و معارف هم روزى است و اگر انسان در راه صلاح و اصلاح قدم
بردارد، بسيارى از معارف، علوم و فضايل هم نصيبش خواهد شد و چون حوادث عالم در
كيفيت اخلاق و اعمال انسان، مؤثر است كيفيت اخلاق و اعمال فرد يا جامعه هم در حوادث
عالم مؤثر است.
زمان ظهور فضايل و رذايل اخلاقى
همان گونه كه قرآن در مورد دنيا مىفرمايد:
«و ان لو استقاموا على الطريقه لاسقيناهم ماء غدقا» (5)
همين تعبير را به گونهاى عميقتر و لطيفتر در باره قيامت هم دارد.
البته اين دو مطلب كاملا از هم جداست: يك مطلب اين است كسى كه داراى رذائل
اخلاقى شد، از بركات محروم است و آن كس كه داراى فضايل اخلاقى شد از بركات متنعم
است; يعنى، اگر جامعهاى اهل نماز استسقاء، ديانت، عدل و قسط و عمل صالح باشد،
بركات را به موقع مىبيند و گرنه بركات از او گرفته مىشود.
در باره نعمتهاى آخرت، تعبير ديگرى دارد و آن اين كه: اعمال شما در آخرت به صورت
نعمت ظهور مىكند; نعمتهايى مانند
«انهار من ماء غير اسن و انهار من لبن لم يتغير طعمه و انهار من خمر لذة
للشاربين و انهار من عسل مصفى» (6) :
نهرهايى از آب، شير، خمر و عسل در آخرت ظهور مىكند; و گرنه در آنجا از كندو عسل
نمىگيرند و دستگاهى نيست كه از حيوانات لبنيات بگيرند. از اين جا معلوم مىشود كه
اخلاق نه تنها هويت انسان را تامين مىكند و مىسازد بلكه بسيارى از حقايق جهان
خارج را هم مىسازد; و نه تنها امورى اعتبارى نيست، بلكه «مقوم» و فصل اخير انسان
است و از اين بالاتر، از حوزه انسان بيرون مىرود و مقوم چيزهاى ديگر هم مىشود و
«صورت نوعيه» چيزهاى ديگر را هم تامين مىكند; يعنى، همين فضايل اخلاقى، «لبن»،
«خمر»، «عسل مصفى» و «ماء غير اسن» را مىسازد.
در آنجا آب از چشمه يا چاه نمىجوشد; چشمه بهشتى را بهشتىها مىجوشانند
«يفجرونها تفجيرا» (7)
مفجران چشمه، خود انسانهاى مخلصى هستند كه در دنيا بر اثر مداومتبر اخلاص،
چشمهسار حكمت از قلبشان جوشيده، بر زبانشان جارى شده بود:
«من اخلص لله اربعين صباحا تنفجر ينابيع الحكمة من قلبه على لسانه» (8)
همين گروه در قيامتبا اراده چشمهسار بهشتى را مىجوشانند:
«يفجرونها تفجيرا»
چشمه و درخت در بهشت، تابع اراده بهشتيان است.
انواع تاثير و تاثر
چون انسان موجودى است كه در موجودات ديگر اثر مىگذارد و از موجودات ديگر نيز
اثر مىپذيرد، بايد ابتدا انواع تاثير و تاثر را تشريح كرد، آنگاه انسانهايى را كه
اثر پذير يا اثر بخش هستند تقسيم نمود، و در مرحله سوم نتيجه هر كدام از اين اقسام
را بازگو و بالاخره آثارى را كه بر اين نتايج مترتب است و مربوط به مباحث اخلاق
است، تشريح كرد.
تاثير و تاثر را به چهار قسم تقسيم كردهاند:
1 تاثير و تاثر مادى; مثل اينكه، جسمى در جسم ديگر اثر جذب يا دفع مىگذارد;
مانند آهنربايى كه آهن را جذب يا چيزى كه چيز ديگر را طرد و دفع مىكند كه در اين
محور، مؤثر و متاثر هر دو جسمانى و ماديند.
2 تاثير و تاثر دو امر مجرد; به اين معنى كه، موجودى مجرد در موجود مجرد ديگرى
اثر مىگذارد. گرچه اين قسم، مثالهاى فراوانى دارد ولى قبل از روشن شدن بحث نمىشود
به امور غيبى مثل زد; اما به امورى كه به حس نزديكتر است مىشود تمسك جست; مثلا،
تاثير روح معلم در روح متعلم، هر دو امر غير مادى و غير جسمانى است و نيز روح واعظ
كه در زمينه وعظ و اخلاق در روح متعظ اثر نيك مىگذارد و شنونده را مؤدب به آداب
الهى مىكند.
3 تاثير موجود مادى در موجود مجرد مانند آهنگهايى كه انسان مىشنود. اين آهنگها
يا انسان را مسرور و خوشحال مىكند يا غمگين و نالان مىسازد. به هر حال، آهنگ مادى
در روح مجرد شنونده اثر مىگذارد. البته اگر آهنگى بخواهد در روح اثر بگذارد، از
راه نيروى سامعه كه به گوش مرتبط است اثر مىگذارد. گوش، كار فيزيكى خود را انجام
مىدهد كه از آن تعبير به «اذن» مىكنند و «اذن»، غير از «سامعه» است. سامعه،
مرتبهاى از مراتب نفس است كه به وسيله گوش كار مىكند و امرى متافيزيكى است. چون
به نفس بر مىگردد. وقتى به مرحله نفس رسيد، مراحل بالاتر نفس از آن متاثر مىشود.
گاه، انسان غزل، قصيده يا نوحه و مرثيهاى مىسرايد و شنونده با شنيدن آن، خوشحال
يا غمگين مىشود كه داخل در قسم دوم است، چون غزل، مرثيه، نوحه و مانند آن، امرى
معنوى را كه مفهوم باشد به همراه دارد و در حقيقت ادراك سراينده است كه به وسيله
سرودهاش در شنونده اثر مىگذارد و ادراك شنونده است كه متاثر مىشود. اين دو، كار
متافيزيكى، مجرد و داخل در بحث تعليم و تعلم است; زيرا تعليم و تعلم گاهى به صورت
نظم و گاهى به صورت نثر است; اما آنجا كه آهنگ در كسى اثر مىگذارد او را مىگرياند
يا مىخنداند امرى جسمانى و مادى در روح، كه امرى مجرد است، اثر مىگذارد. اثبات و
شناخت اين سه قسم، تا حدودى آسان است.
4 تاثير امرى مجرد در امرى مادى. مثالى كه براى آن ذكر كردهاند، مسئله چشم، سحر
و مانند آن است; برخى شور چشم يا بد چشمند، اگر نگاهى به كسى يا چيزى كنند، آسيبى
به آن مىرسد. نيز سحر، طلسم و شعبده، اوراد و اذكار خاصى است كه با ادوات مادى،
هماهنگ است و در روحيه يا بدن كسى اثر مىگذارد. البته اگر در روح كسى اثر گذاشت،
اين تاثير، تاثير امر معنوى در امرى معنوى ديگر و از قسم دوم است; ولى اگر در جسم
كسى اثر گذاشت، مثلا كسى را بيمار كرد، در حقيقت، امرى مجرد است كه در امرى مادى
البته بدون تلقين اثر مىگذارد. چون اگر از راه تلقين باشد، اين تاثير، تاثير روح
در روح است، كه به قسم دوم برمىگردد.
اختلاف در اثر پذيرى
انسانها در اثر پذيرى، يكسان نيستند. آنها كه از نزاهت روح برخوردارند، گاهى به
طور مستقيم و گاهى به طور غير مستقيم، از ذات اقدس اله و مبادى عاليه، فيض و معارفى
دريافت مىكنند و فضايل نفسانى نصيبشان مىشود و انسان صالحى خواهند بود. و آنها كه
راه آلودگى را طى كردهاند، براى تاثير شيطان در خود، زمينه مساعدى فراهم كردهاند
ودر نتيجه، خاطرات بد، نقشههاى زشت و رذايل نفسانى به آنها القا مىشود و بر اثر
اين تاثير گذارى شيطان، به صورت شيطان ممثل در مىآيند. خداوند در قرآن كريم براى
اين دو نوع يا اين دو صنف، دو دسته از آيات را تنظيم كرده است.
درباره مؤمنان، كه هم از نظر عقيده صائبند و هم از نظر عمل صالح، وعده داده است
كه خود و فرشتگان او بر آنان صلوات و درود بفرستد. ذات اقدس اله در سوره «احزاب»
دو قسم صلوات را ذكر مىفرمايد:
قسم اول، صلواتى است كه بر پيغمبر نازل مىكند:
«ان الله و ملائكته يصلون على النبى يا ايها الذين امنوا صلوا عليه و سلموا
تسليما» (9)
يعنى، مؤمنين هم، به صلوات بر پيغمبر (و آل پيغمبر) صلى الله عليه و آله و سلم و
تسليم در برابر حكم الهى آنان مامورند.
قسم دوم، صلواتى است كه خدا و فرشتگان او بر مؤمنان مىفرستند:
«هو الذى يصلى عليكم و ملائكته ليخرجكم من الظلمات الى النور» (10)
يعنى، خداوند و فرشتههاى او بر شما صلوات مىفرستند تا شما را نورانى كنند.
البته اين صلوات فرستادن، گاهى بدون اينكه فرشتهها بر كسى نازل بشوند از همان
اوجى كه دارند صلوات را نازل مىكنند; و گاهى از اين مرحله، تنزل مىكنند، يعنى بر
اشخاص نازل مىشوند و با آنها سخن مىگويند; به آنان چيزى ياد مىدهند يا آنها را
مطمئن و آرام مىكنند. گاه، مطلب صحيحى به ذهن انسان مىآيد اما انسان نمىداند از
كجا نازل شده; ولى بايد بداند كه از ناحيه الهام فرشتههاست. گاهى انسان بر سر دو
راهى قرار مىگيرد كه آيا فلان كار بد را انجام بدهد يا نه؟ يا اگر انسان محتاطى
است و از كار بد پرهيز دارد، كار مشكوك و مشتبهى براى او پيش آمده و نمىداند كه آن
را انجام بدهد يا نه; ولى ناگهان تصميمى قطعى بر ترك آن مىگيرد. اين تصميم، در
مقابل فيض علمى، فيضى فعلى است. گاهى ذهن انسان در حين مطالعه برقى مىزند و مطلبى
را مىفهمد.
پس آنجا كه فضيلتى علمى يا فضيلتى عملى بهره كسى مىشود، به وسيله فرشتههاى خدا
و اثر همان صلوات فرشتههاست كه نصيب مؤمن صالح مىشود.
گاهى فرشتگان از اين مرحله هم، تنزل مىكنند، يعنى نه تنها صلوات مىفرستند;
بلكه بر مؤمنين، نازل مىشوند و اين، اختصاصى به برزخ يا حالت احتضار ندارد; چنان
كه مىفرمايد:
«ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكة الا تخافوا و لا
تحزنوا و ابشروا بالجنة التى كنتم توعدون» (11) .
همان گونه كه انبيا منذر و مبشرند، فرشتهها نيز منذر و مبشرند. در اين آيه
مىفرمايد: قلب كسانى كه از نظر عقيده، موحد و از نظر عمل، مستقيم و بردبار هستند،
منزل فرشتههاست.
با توجه به اين نكته كه آن مقام كامل و عالى صلوات، مخصوص پيغمبر و ائمه(عليهم
السلام) است مقام متوسط و نازل آن، شامل مؤمنان هم مىشود. در باره نزول ملائكه نيز
چنين است، ملائكهاى كه وحى تشريعى مىآورند مخصوص پيغمبرند; و ملائكهاى كه وحى
تشريعى نمىآورند; ولى وحى انبايى و تسديدى و تاييدى البته در حدبرتر مىآورند
مخصوص ائمه هستند; ولى نزول ملائكه مادون آنها كه علوم و اعمال صالحه را افاضه
مىكنند، براى مؤمنان هم حاصل مىشود. پس مؤمن مىتواند بر اثر تهذيب اخلاق، به
جايى برسد كه هم مشمول صلوات فرشتهها باشد و هم قلبش منزل آنان. از اين مرحله
برتر، آن است كه نه تنها فرشتهها بر مؤمن مهذب، صلوات فرستاده و بر او نازل
مىشوند، بلكه با او مصافحه مىكنند.
در حديث است كه: اگر مؤمنان، راه صحيح را طى كنند فرشتگان با آنان مصافحه
مىكنند:
«لصافحتهم الملائكة» (12) .
گاهى دست انسان در خواب يا بيدارى به دست فرشتهها مىرسد. در كارهاى علمى، آنجا
كه با دستخود، مطالب حق مىنويسد و در كارهاى عملى، آنجا كه با دستخود، كارهاى
خير انجام مىدهد، دستش، با دست فرشتهها مصافحه كرده است. اينها براى كسى است كه
در مسير صحيح، حركت كرده، اعتقادى دارد، آنچه را كه مىفهمد عمل مىكند، خود را
فريب نمىدهد و فريب ديگران را هم نمىخورد.
پيامد وسوسه شيطان
در مقابل صالحان، طالحانى هستند كه شيطان از دور، آنان را وسوسه مىكند، قلبشان
منزل او مىشود و بالاخره با دست و بدنشان هم تماسى برقرار كرده و مصافحه مىكند.
قرآن حكيم، هر سه گروه را بيان كرده است:
آنها كه از راه دور، تحت كنترل شيطان هستند و شيطان در قلبشان وسوسه كرده آنها
را فريب مىدهد، در آياتى از قبيل :
«ان الشياطين ليوحون الى اوليائهم» (13)
بيان شده است. گاهى در ذهن انسان، مغالطهاى ترسيم مىشود و به طور ناخود آگاه
به دام مغالطه مىافتد. البته ابتدا نمىفهمد كه مغالطه مىكند، اما وقتى خوى
مغالطهگرى براى او ملكه شد، عمدا مغالطه مىكند و در اثر آن، هنگام سخنرانى يا در
نوشتهها، حقى را باطل و باطلى را حق نشان مىدهد.
وقتى عدهاى تحت ولايتشيطان قرار گرفته وساوس او را پذيرفتند و بر اساس آن عمل
كردند، به تدريج قلبشان منزل شيطان شده مهماندار او مىگردند; اين نكته در بخش
ديگرى از آيات قرآن كريم آمده است:
«هل انبئكم على من تنزل الشياطين تنزل على كل افاك اثيم» (14) .
بيگانگان مىپندارند آنچه را كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بيان كرده
نعوذ بالله بر اثر وسوسههاى شيطانى بوده و قلب او منزل شيطان است! همان حرفى كه
«سلمان رشدى» يا «عزيز نسين» پليد گفتهاند، كه حرف تازهاى نيست، در جاهليت كهن
نيز بوده. مشركان بت پرستحجاز مىگفتند: اين حرفها، آيات شيطانى است! و خدا
مىفرمايد: آيا من شما را با خبر كنم كه شيطان بر چه كسى نازل مىشود و قلب چه
گروهى، منزل اوست؟ قلب انسان دروغگو و دروغ پرداز، جايگاه نزول شياطين است; اما كسى
كه هم در مسائل علمى امين و صادق الوعد است و هم در مسائل مالى و امور عملى، امين و
صادق العهد، منزه از آن است كه قلبش منزل شيطان باشد. پس مغالطهگران، گذشته از
اينكه در آغاز با وساوس شيطانى حركت مىكنند، بتدريج قلبشان منزل شياطين مىشود.
يار شيطان
از اين مرحله پايينتر، كسى است كه نه تنها مهماندار شيطان، بلكه با وى «قرين» و
يار است. در آيات ديگر به اين نكته اشاره شده كه:
«و من يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطانا فهو له قرين» (15)
اگر كسى «تعاشى» كند و خود را عمدا به كورى بزند و آيات فراوان الهى را نبيند،
«قرين» بدى به نام شيطان براى او مقرر مىشود و در نتيجه نه تنها در امور علمى،
بلكه هميشه گرفتار مغالطه است و هر چه شما بخواهيد او را تفهيم كنيد نمىفهمد و نه
تنها در امور عملى گرفتار رذايل است و اگر بخواهيد با پند و اندرز، رذايل او را به
فضايل تبديل كنيد نمىتوانيد، بلكه در كارهاى روزانه، حركتها، قيام و قعودهاى او
نيز شيطان نفوذ دارد. درباره اين گروه، حضرت على (عليه السلام) در اوايل
نهجالبلاغه مىفرمايد:
«فنظر باعينهم و نطق بالسنتهم» (16)
يعنى گوينده، شيطان است اما با زبان آنان سخن مىگويد; بيننده، شيطان است اما با
چشم آنان مىبيند.
پس در اين قسم دوم، انسانها دو دستهاند; به اين معنى كه در هر سه مرحله عدهاى،
از فرشتهها و عدهاى، از شياطين كمك مىگيرند; اما بايد توجه داشت كه هر دو گروه
بايد خالص باشند. آنها كه از فرشته در مراحل سهگانه مدد مىگيرند، در مسائل عبادى،
بنده خالص حق هستند و جز خدا به چيزى نمىانديشند و آنها هم كه در مراحل سهگانه
تحت ولايتشيطانند جز شيطنتبه چيزى نمىانديشند; نه اينكه گاهى آدم خوب و گاهى آدم
بدى هستند يا گاهى كار خوب و گاهى كار بد مىكنند، از قبيل:
«خلطوا عملا صالحا و اخر سيئا» (17)
بلكه چون فرشتگان افراد خالص را مىپذيرند و بر آنها نازل مىشوند و قلب آنها را
منزل خود قرار مىدهند و شياطين هم افراد خالص رامىپذيرند. قلب كسى كه در كفر يا
نفاق، كه همان كفر قلبى است، ممحض شده منزل شيطان است. از اين رو كسانى كه فقط
كارهاى شيطنت آميزى مىكنند، سحر و شعبدهاى دارند و
«النفاثات فى العقد» (18)
هستند، بد محضاند.
گرچه بد محض به معناى فلسفى آن در هيچ جاى عالم نيست، منظور از بد، بد مقايسهاى
است. حتى مار، عقرب، جهنم و شيطان، بد مقايسهاى هستند نه بد محض و گرنه همان گونه
كه موجودات ديگر از زندگى خود و فرشتهها از هدايت لذت مىبرند، شياطين نيز از
زندگى خود يا از اغواى ديگران لذت مىبرند.
نتايج تاثير و تاثرها
كسى كه قلبش منزل فرشتهها بشود، بسيارى از معارف الهى را مىفهمد. بسيارى از
بزرگان، شاگرد نماز بودند، يعنى براى حل هر مطلب مشكلى، وضوگرفته، به مسجد مىرفتند
و با خلوص، دو ركعت نماز مىخواندند و از خدا حل آن مشكل را طلب مىكردند; چنانكه
افراد متمرد وقتى بخواهند دستبه شيطنتبزنند، در حال پليدى دست مىزنند; مثلا اگر
بخواهند مردى را فريب داده يا به دام شيطان بكشانند، در حال آلودگى و ترك نماز دو
طرف، او را به دام مىكشند; يا اگر خواستند زنى را به دام بكشند، در حال ترك انجام
فريضه الهى او را به دام مىكشند اين سخن بلند را جناب ابوالحسن عامرى، كه تقريبا
بعد از فارابى و معاصر با مرحوم بوعلى (رحمه الله) بوده، ذكر كرده است.
آثار تاثير و تاثرها
اگر دل ما براى ديگران نسوزد، لااقل بايد براى خودمان بسوزد. اين گونه از رذايل،
سمى درونى و آتشى گدازنده است. انسانى كه بيهوش است، نه درد سم را احساس مىكند و
نه سوزش آتش را. انسانهاى عادى مادامى كه در دنيا هستند، يا در حال خواب و يا مخمور
اثر جوانى، پست، مقام يا ثروت هستند و به هر حال، سرگرمى دارند، اين سرگرميها
نمىگذارد اثر سهمگين سم يا سوزش آتش احساس شود، اما وقتى بيدار شد، متوجه سم و
آتشى مىشود كه بسيار بىرحم است.
هيچ سمى به اندازه گناه و هيچ آتشى به اندازه جهنم، بىرحم نيست; زيرا سم و آتش
دنيا رحمى نسبى دارد. آتش دنيا انسان را مىسوزاند; وقتى سوزاند تا آن حد كه انسان
احساس درد مىكند، درد مىكشد اما وقتى بىهوش شد، ديگر دردى احساس نمىكند; مانند
كسى كه در اتاق عمل، بىهوش استبدن او را قطعه قطعه مىكنند ولى دردى را احساس
نمىكند; اما آتش قيامت و جهنم، آنقدر بىرحم است كه دائما مىسوزاند و دائما هم
انسان احساس سوزش مىكند و درد مىكشد. درخواست كسانى كه در جهنم هستند اين است كه:
«يا مالك ليقض علينا ربك» (19)
اى مالك دوزخ! از خدا بخواه كه جان ما را بگيرد! ولى آنان، نه حيات گوارا دارند
و نه مىميرند تا راحتشوند:
«ثم لا يموت فيها و لا يحيى» (20) .
حضرت على (عليه السلام) در وصف آتش جهنم و «دار جحيم» مىفرمايد:
«دار ليس فيها رحمة» (21)
يعنى هيچ رحمى در جهنم نيست.
كسى كه مطيع خالص شيطان شد، ممكن است دستبه كارهاى غير عادى بزند اما جهنم
بىرحمى را هم به همراه دارد; ولى كسى كه راه فرشتهها را پيمود، بهشتبرين به
انتظار و اشتياق اوست. نعمتهاى معنوى يا بهشتبه اندازه نعمتهاى مادى يا باغ دنيا
كم اثر نيست.
آتش و سم دنيا رحمى نسبى دارند و در حقيقت، ناشى از ضعف آنهاست و بعد بى اثر
مىشوند، نعمتهاى دنيا هم بى مهرى دارند كه ناشى از ضعف آنهاست، مثلا كسانى كه از
منطقه سوزان، به منطقهاى معتدل و خوش آب و هوا سفر مىكنند، چند صباحى لذت مىبرند
اما وقتى زندگى عادى شد، ديگر لذتى احساس نمىكند. بيمار، وقتى درمان شده و از
بيمارستان به منزل بيايد، چند صباحى از سلامتى لذت مىبرد ولى با ادامه سلامتى ديگر
از دوام آن لذت نمىبرد، يعنى با آن كه غرق نعمت است، احساس نشاط نمىكند، اصولا هر
نعمتى در دنيا چنين است در مقابل، نعمتها و لذتهاى بهشت است كه انسان دائما در آن
متنعم و همواره در حال التذاذ است.
از اين جا معلوم مىشود كسانى كه بدنشان در دنيا و قلبشان در بهشت است «دائم
السرور» هستند، در نهج البلاغه آمده است كه: مؤمنان صالح و علماى راستين، كسانى
هستند كه:
«قلوبهم فى الجنان و اجسادهم في العمل» (22)
يعنى، بدنشان در دنيا مشغول كارهاى عادى و عبادى است ولى روحشان در بهشت است.
آنان دائما از علم، لذت مىبرند كسى هم كه شاگرد و متعلم بوده، چيزى نمىدانست و با
سعى و كوشش مطلبى را فهميد، لذت مىبرد; ولى وقتى همين مطلب علمى كه در بدو پيدايشش
لذيذ و گوارا بود، براى او در مرحله بقا عادى شد، ديگر لذتى احساس نمىكند.
علت آن است كه گرچه علم، «دائم اللذة» است اما انسان دنيايى چون سرگرم مطالب
ديگر هم هست از مطالب علمى خود دائما لذت نمىبرد; ولى كسانى هستند كه هميشه در حال
التذاذند; آنهايى كه هميشه به ياد حق هستند:
«الذين هم فى صلاتهم دائمون» (23)
و چون هميشه لذت مىبرند فراز و نشيب روزگار، آنها را نمىرنجاند; و اگر انسان
به اين حد نرسد، از اقبال مردم لذت مىبرد و از ادبار آنان مىرنجد; مىگويد: اين
همه تحصيل كردهايم و علمى آموختهايم; اما كسى خريدار آن نيست!
براى اين كه وى علم را براى عرضه به ديگران آموخته نه براى كمال نفسانى. روزى هم
كه عالم شد در اين فكر بود كه علم فروشى كند و چون مىبيند دانش او خريدار ندارد
نگران است; اما كسى كه علم را براى «تقرب الى الله» بياموزد خود علم، كمال است و
اولين لحظهاى كه او بدن را رها كند از اين كمال، لذت مىبرد; و با كم شدن اشتغالات
دنيايى او يا برطرف شدن آن، لذتبخشى علم و كمالات ديگر شروع مىشود.
مگر نماز و روزه، لذيذ نيست؟ سايه همين نماز و روزه است كه به صورت ميوههاى
بهشت در مىآيد كه ميوههاى دنيا با آن، قابل قياس نيست. كسى كه دوستى داشته و به
او دسترسى نداشته باشد، به تمثال وى دل مىبندد، در حالى كه عكس او جز پارهاى كاغذ
و مقدارى رنگ، چيز ديگرى نيست; اما چون نمونه صاحب عكس است از آن لذت مىبرد.
ميوههاى بهشت نيز عكس نماز و روزه است; در اين صورت، خود نماز و روزه چقدر لذيذ
است؟ همين كه سرگرمى ما نسبتبه عالم طبيعت كم شود، مىفهميم در چه حالتيم. يا در
روح و ريحانيم; بلكه خود روح و ريحانيم يا در دوزخى هستيم كه:
«ثم لا يموت فيها ولا يحيى» (24) :
نه مرگ، انسان را مىرهاند و نه انسان، زنده و برخوردار از زندگى است!