مبادى اخلاق در قرآن كريم

آيت الله عبدالله جوادى آملى

- ۸ -


فصل سوم: تاثير و تاثر اخلاقى

تاثير اخلاق در حوادث تكوينى

يكى از اصول كلى كه قرآن كريم بدان اشاره مى‏كند اين است كه انسان همان‏طوركه از حوادث اثر مى‏پذيرد، در آن اثر هم مى‏گذارد. چون انسان نسبت‏به رخدادهاى جهان تافته جدا بافته‏اى نيست كه هيچ نقشى از خارج نگيرد وهيچ نقشى هم در آن نگذارد. از اين رو حوادث خارج يقينا در انسان اثر مى‏گذارد. مردمى كه در منطقه‏اى زندگى مى‏كنند مناسب با همان منطقه‏مى‏انديشند و خواسته‏هاى خود را بر اساس حوادث همان منطقه، تنظيم مى‏كنند و در اين سخنى نيست; اما نكته‏اى كه قرآن از آن پرده برداشته اين است كه كارهاى انسان هم در حوادث خارج اثر دارد; يعنى اگر جامعه‏اى رو به صلاح وسعادت برود، حوادث خارج هم عوض مى‏شود و اگر جامعه‏اى رو به طلاح،طغيان و تعدى حركت كند، حوادث جامعه هم بر همان اساس، دگرگون مى‏گردد.

از اين رو قرآن كريم وعده مى‏دهد كه اگر شما انسانهاى شايسته‏اى باشيد،باران به موقع بر شما مى‏بارد:

«و ان لو استقاموا على الطريقة لاسقيناهم مآء غدقا» (1)

و نيز دستور نماز استسقاء مى‏دهد. وعده قرآن كريم اين است كه اگر جامعه‏اى روى صلاح و سعادت، حركت كند، ما بارانهاى به موقع مى‏فرستيم و البته اين وعده، اختصاصى به باران ندارد; چرا كه ذكر باران در حد تمثيل است، نه تعيين و ساير نعمتها نيز چنين است; يعنى گياهان هم به موقع و به جا مى‏رويند و معادن هم به موقع متكون مى‏شوند. اشاره به باران از اين جهت كرده كه آب در زندگى، اصل و عامل تعيين كننده است. لذا در آيه ديگر مى‏فرمايد:

«و جعلنا من الماء كل شى‏ء حى‏» (2) ;

و اختصاصى به باران ندارد.

در آيه‏اى ديگر مى‏فرمايد:

«و لو ان اهل القرى امنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء» (3) :

اگر مردم سرزمينى، پرهيزكار و وارسته باشند، ما بركات فراوانى از زمين و آسمان براى آنان نازل مى‏كنيم، چنانكه در باره اهل كتاب مى‏فرمايد:

«و لو انهم اقاموا التورية و الانجيل و ما انزل اليهم من ربهم لاكلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم منهم امة مقتصدة و كثير منهم ساء ما يعملون‏» (4) .

البته همان طور كه «روزى‏» مخصوص باران نيست; مخصوص خوراكيها و پوشاكيهاى ظاهرى هم نيست; زيرا علوم و معارف هم روزى است و اگر انسان در راه صلاح و اصلاح قدم بردارد، بسيارى از معارف، علوم و فضايل هم نصيبش خواهد شد و چون حوادث عالم در كيفيت اخلاق و اعمال انسان، مؤثر است كيفيت اخلاق و اعمال فرد يا جامعه هم در حوادث عالم مؤثر است.

زمان ظهور فضايل و رذايل اخلاقى

همان گونه كه قرآن در مورد دنيا مى‏فرمايد:

«و ان لو استقاموا على الطريقه لاسقيناهم ماء غدقا» (5)

همين تعبير را به گونه‏اى عميقتر و لطيفتر در باره قيامت هم دارد.

البته اين دو مطلب كاملا از هم جداست: يك مطلب اين است كسى كه داراى رذائل اخلاقى شد، از بركات محروم است و آن كس كه داراى فضايل اخلاقى شد از بركات متنعم است; يعنى، اگر جامعه‏اى اهل نماز استسقاء، ديانت، عدل و قسط و عمل صالح باشد، بركات را به موقع مى‏بيند و گرنه بركات از او گرفته مى‏شود.

در باره نعمتهاى آخرت، تعبير ديگرى دارد و آن اين كه: اعمال شما در آخرت به صورت نعمت ظهور مى‏كند; نعمتهايى مانند

«انهار من ماء غير اسن و انهار من لبن لم يتغير طعمه و انهار من خمر لذة للشاربين و انهار من عسل مصفى‏» (6) :

نهرهايى از آب، شير، خمر و عسل در آخرت ظهور مى‏كند; و گرنه در آنجا از كندو عسل نمى‏گيرند و دستگاهى نيست كه از حيوانات لبنيات بگيرند. از اين جا معلوم مى‏شود كه اخلاق نه تنها هويت انسان را تامين مى‏كند و مى‏سازد بلكه بسيارى از حقايق جهان خارج را هم مى‏سازد; و نه تنها امورى اعتبارى نيست، بلكه «مقوم‏» و فصل اخير انسان است و از اين بالاتر، از حوزه انسان بيرون مى‏رود و مقوم چيزهاى ديگر هم مى‏شود و «صورت نوعيه‏» چيزهاى ديگر را هم تامين مى‏كند; يعنى، همين فضايل اخلاقى، «لبن‏»، «خمر»، «عسل مصفى‏» و «ماء غير اسن‏» را مى‏سازد.

در آنجا آب از چشمه يا چاه نمى‏جوشد; چشمه بهشتى را بهشتى‏ها مى‏جوشانند

«يفجرونها تفجيرا» (7)

مفجران چشمه، خود انسانهاى مخلصى هستند كه در دنيا بر اثر مداومت‏بر اخلاص، چشمه‏سار حكمت از قلبشان جوشيده، بر زبانشان جارى شده بود:

«من اخلص لله اربعين صباحا تنفجر ينابيع الحكمة من قلبه على لسانه‏» (8)

همين گروه در قيامت‏با اراده چشمه‏سار بهشتى را مى‏جوشانند:

«يفجرونها تفجيرا»

چشمه و درخت در بهشت، تابع اراده بهشتيان است.

انواع تاثير و تاثر

چون انسان موجودى است كه در موجودات ديگر اثر مى‏گذارد و از موجودات ديگر نيز اثر مى‏پذيرد، بايد ابتدا انواع تاثير و تاثر را تشريح كرد، آنگاه انسانهايى را كه اثر پذير يا اثر بخش هستند تقسيم نمود، و در مرحله سوم نتيجه هر كدام از اين اقسام را بازگو و بالاخره آثارى را كه بر اين نتايج مترتب است و مربوط به مباحث اخلاق است، تشريح كرد.

تاثير و تاثر را به چهار قسم تقسيم كرده‏اند:

1 تاثير و تاثر مادى; مثل اينكه، جسمى در جسم ديگر اثر جذب يا دفع مى‏گذارد; مانند آهنربايى كه آهن را جذب يا چيزى كه چيز ديگر را طرد و دفع مى‏كند كه در اين محور، مؤثر و متاثر هر دو جسمانى و ماديند.

2 تاثير و تاثر دو امر مجرد; به اين معنى كه، موجودى مجرد در موجود مجرد ديگرى اثر مى‏گذارد. گرچه اين قسم، مثالهاى فراوانى دارد ولى قبل از روشن شدن بحث نمى‏شود به امور غيبى مثل زد; اما به امورى كه به حس نزديكتر است مى‏شود تمسك جست; مثلا، تاثير روح معلم در روح متعلم، هر دو امر غير مادى و غير جسمانى است و نيز روح واعظ كه در زمينه وعظ و اخلاق در روح متعظ اثر نيك مى‏گذارد و شنونده را مؤدب به آداب الهى مى‏كند.

3 تاثير موجود مادى در موجود مجرد مانند آهنگهايى كه انسان مى‏شنود. اين آهنگها يا انسان را مسرور و خوشحال مى‏كند يا غمگين و نالان مى‏سازد. به هر حال، آهنگ مادى در روح مجرد شنونده اثر مى‏گذارد. البته اگر آهنگى بخواهد در روح اثر بگذارد، از راه نيروى سامعه كه به گوش مرتبط است اثر مى‏گذارد. گوش، كار فيزيكى خود را انجام مى‏دهد كه از آن تعبير به «اذن‏» مى‏كنند و «اذن‏»، غير از «سامعه‏» است. سامعه، مرتبه‏اى از مراتب نفس است كه به وسيله گوش كار مى‏كند و امرى متافيزيكى است. چون به نفس بر مى‏گردد. وقتى به مرحله نفس رسيد، مراحل بالاتر نفس از آن متاثر مى‏شود. گاه، انسان غزل، قصيده يا نوحه و مرثيه‏اى مى‏سرايد و شنونده با شنيدن آن، خوشحال يا غمگين مى‏شود كه داخل در قسم دوم است، چون غزل، مرثيه، نوحه و مانند آن، امرى معنوى را كه مفهوم باشد به همراه دارد و در حقيقت ادراك سراينده است كه به وسيله سروده‏اش در شنونده اثر مى‏گذارد و ادراك شنونده است كه متاثر مى‏شود. اين دو، كار متافيزيكى، مجرد و داخل در بحث تعليم و تعلم است; زيرا تعليم و تعلم گاهى به صورت نظم و گاهى به صورت نثر است; اما آنجا كه آهنگ در كسى اثر مى‏گذارد او را مى‏گرياند يا مى‏خنداند امرى جسمانى و مادى در روح، كه امرى مجرد است، اثر مى‏گذارد. اثبات و شناخت اين سه قسم، تا حدودى آسان است.

4 تاثير امرى مجرد در امرى مادى. مثالى كه براى آن ذكر كرده‏اند، مسئله چشم، سحر و مانند آن است; برخى شور چشم يا بد چشمند، اگر نگاهى به كسى يا چيزى كنند، آسيبى به آن مى‏رسد. نيز سحر، طلسم و شعبده، اوراد و اذكار خاصى است كه با ادوات مادى، هماهنگ است و در روحيه يا بدن كسى اثر مى‏گذارد. البته اگر در روح كسى اثر گذاشت، اين تاثير، تاثير امر معنوى در امرى معنوى ديگر و از قسم دوم است; ولى اگر در جسم كسى اثر گذاشت، مثلا كسى را بيمار كرد، در حقيقت، امرى مجرد است كه در امرى مادى البته بدون تلقين اثر مى‏گذارد. چون اگر از راه تلقين باشد، اين تاثير، تاثير روح در روح است، كه به قسم دوم برمى‏گردد.

اختلاف در اثر پذيرى

انسانها در اثر پذيرى، يكسان نيستند. آنها كه از نزاهت روح برخوردارند، گاهى به طور مستقيم و گاهى به طور غير مستقيم، از ذات اقدس اله و مبادى عاليه، فيض و معارفى دريافت مى‏كنند و فضايل نفسانى نصيبشان مى‏شود و انسان صالحى خواهند بود. و آنها كه راه آلودگى را طى كرده‏اند، براى تاثير شيطان در خود، زمينه مساعدى فراهم كرده‏اند ودر نتيجه، خاطرات بد، نقشه‏هاى زشت و رذايل نفسانى به آنها القا مى‏شود و بر اثر اين تاثير گذارى شيطان، به صورت شيطان ممثل در مى‏آيند. خداوند در قرآن كريم براى اين دو نوع يا اين دو صنف، دو دسته از آيات را تنظيم كرده است.

درباره مؤمنان، كه هم از نظر عقيده صائبند و هم از نظر عمل صالح، وعده داده است كه خود و فرشتگان او بر آنان صلوات و درود بفرستد. ذات اقدس اله در سوره «احزاب‏» دو قسم صلوات را ذكر مى‏فرمايد:

قسم اول، صلواتى است كه بر پيغمبر نازل مى‏كند:

«ان الله و ملائكته يصلون على النبى يا ايها الذين امنوا صلوا عليه و سلموا تسليما» (9)

يعنى، مؤمنين هم، به صلوات بر پيغمبر (و آل پيغمبر) صلى الله عليه و آله و سلم و تسليم در برابر حكم الهى آنان مامورند.

قسم دوم، صلواتى است كه خدا و فرشتگان او بر مؤمنان مى‏فرستند:

«هو الذى يصلى عليكم و ملائكته ليخرجكم من الظلمات الى النور» (10)

يعنى، خداوند و فرشته‏هاى او بر شما صلوات مى‏فرستند تا شما را نورانى كنند.

البته اين صلوات فرستادن، گاهى بدون اينكه فرشته‏ها بر كسى نازل بشوند از همان اوجى كه دارند صلوات را نازل مى‏كنند; و گاهى از اين مرحله، تنزل مى‏كنند، يعنى بر اشخاص نازل مى‏شوند و با آنها سخن مى‏گويند; به آنان چيزى ياد مى‏دهند يا آنها را مطمئن و آرام مى‏كنند. گاه، مطلب صحيحى به ذهن انسان مى‏آيد اما انسان نمى‏داند از كجا نازل شده; ولى بايد بداند كه از ناحيه الهام فرشته‏هاست. گاهى انسان بر سر دو راهى قرار مى‏گيرد كه آيا فلان كار بد را انجام بدهد يا نه؟ يا اگر انسان محتاطى است و از كار بد پرهيز دارد، كار مشكوك و مشتبهى براى او پيش آمده و نمى‏داند كه آن را انجام بدهد يا نه; ولى ناگهان تصميمى قطعى بر ترك آن مى‏گيرد. اين تصميم، در مقابل فيض علمى، فيضى فعلى است. گاهى ذهن انسان در حين مطالعه برقى مى‏زند و مطلبى را مى‏فهمد.

پس آنجا كه فضيلتى علمى يا فضيلتى عملى بهره كسى مى‏شود، به وسيله فرشته‏هاى خدا و اثر همان صلوات فرشته‏هاست كه نصيب مؤمن صالح مى‏شود.

گاهى فرشتگان از اين مرحله هم، تنزل مى‏كنند، يعنى نه تنها صلوات مى‏فرستند; بلكه بر مؤمنين، نازل مى‏شوند و اين، اختصاصى به برزخ يا حالت احتضار ندارد; چنان كه مى‏فرمايد:

«ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكة الا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنة التى كنتم توعدون‏» (11) .

همان گونه كه انبيا منذر و مبشرند، فرشته‏ها نيز منذر و مبشرند. در اين آيه مى‏فرمايد: قلب كسانى كه از نظر عقيده، موحد و از نظر عمل، مستقيم و بردبار هستند، منزل فرشته‏هاست.

با توجه به اين نكته كه آن مقام كامل و عالى صلوات، مخصوص پيغمبر و ائمه(عليهم السلام) است مقام متوسط و نازل آن، شامل مؤمنان هم مى‏شود. در باره نزول ملائكه نيز چنين است، ملائكه‏اى كه وحى تشريعى مى‏آورند مخصوص پيغمبرند; و ملائكه‏اى كه وحى تشريعى نمى‏آورند; ولى وحى انبايى و تسديدى و تاييدى البته در حدبرتر مى‏آورند مخصوص ائمه هستند; ولى نزول ملائكه مادون آنها كه علوم و اعمال صالحه را افاضه مى‏كنند، براى مؤمنان هم حاصل مى‏شود. پس مؤمن مى‏تواند بر اثر تهذيب اخلاق، به جايى برسد كه هم مشمول صلوات فرشته‏ها باشد و هم قلبش منزل آنان. از اين مرحله برتر، آن است كه نه تنها فرشته‏ها بر مؤمن مهذب، صلوات فرستاده و بر او نازل مى‏شوند، بلكه با او مصافحه مى‏كنند.

در حديث است كه: اگر مؤمنان، راه صحيح را طى كنند فرشتگان با آنان مصافحه مى‏كنند:

«لصافحتهم الملائكة‏» (12) .

گاهى دست انسان در خواب يا بيدارى به دست فرشته‏ها مى‏رسد. در كارهاى علمى، آنجا كه با دست‏خود، مطالب حق مى‏نويسد و در كارهاى عملى، آنجا كه با دست‏خود، كارهاى خير انجام مى‏دهد، دستش، با دست فرشته‏ها مصافحه كرده است. اينها براى كسى است كه در مسير صحيح، حركت كرده، اعتقادى دارد، آنچه را كه مى‏فهمد عمل مى‏كند، خود را فريب نمى‏دهد و فريب ديگران را هم نمى‏خورد.

پيامد وسوسه شيطان

در مقابل صالحان، طالحانى هستند كه شيطان از دور، آنان را وسوسه مى‏كند، قلبشان منزل او مى‏شود و بالاخره با دست و بدنشان هم تماسى برقرار كرده و مصافحه مى‏كند. قرآن حكيم، هر سه گروه را بيان كرده است:

آنها كه از راه دور، تحت كنترل شيطان هستند و شيطان در قلبشان وسوسه كرده آنها را فريب مى‏دهد، در آياتى از قبيل :

«ان الشياطين ليوحون الى اوليائهم‏» (13)

بيان شده است. گاهى در ذهن انسان، مغالطه‏اى ترسيم مى‏شود و به طور ناخود آگاه به دام مغالطه مى‏افتد. البته ابتدا نمى‏فهمد كه مغالطه مى‏كند، اما وقتى خوى مغالطه‏گرى براى او ملكه شد، عمدا مغالطه مى‏كند و در اثر آن، هنگام سخنرانى يا در نوشته‏ها، حقى را باطل و باطلى را حق نشان مى‏دهد.

وقتى عده‏اى تحت ولايت‏شيطان قرار گرفته وساوس او را پذيرفتند و بر اساس آن عمل كردند، به تدريج قلبشان منزل شيطان شده مهماندار او مى‏گردند; اين نكته در بخش ديگرى از آيات قرآن كريم آمده است:

«هل انبئكم على من تنزل الشياطين تنزل على كل افاك اثيم‏» (14) .

بيگانگان مى‏پندارند آنچه را كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بيان كرده نعوذ بالله بر اثر وسوسه‏هاى شيطانى بوده و قلب او منزل شيطان است! همان حرفى كه «سلمان رشدى‏» يا «عزيز نسين‏» پليد گفته‏اند، كه حرف تازه‏اى نيست، در جاهليت كهن نيز بوده. مشركان بت پرست‏حجاز مى‏گفتند: اين حرفها، آيات شيطانى است! و خدا مى‏فرمايد: آيا من شما را با خبر كنم كه شيطان بر چه كسى نازل مى‏شود و قلب چه گروهى، منزل اوست؟ قلب انسان دروغگو و دروغ پرداز، جايگاه نزول شياطين است; اما كسى كه هم در مسائل علمى امين و صادق الوعد است و هم در مسائل مالى و امور عملى، امين و صادق العهد، منزه از آن است كه قلبش منزل شيطان باشد. پس مغالطه‏گران، گذشته از اينكه در آغاز با وساوس شيطانى حركت مى‏كنند، بتدريج قلبشان منزل شياطين مى‏شود.

يار شيطان

از اين مرحله پايينتر، كسى است كه نه تنها مهماندار شيطان، بلكه با وى «قرين‏» و يار است. در آيات ديگر به اين نكته اشاره شده كه:

«و من يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطانا فهو له قرين‏» (15)

اگر كسى «تعاشى‏» كند و خود را عمدا به كورى بزند و آيات فراوان الهى را نبيند، «قرين‏» بدى به نام شيطان براى او مقرر مى‏شود و در نتيجه نه تنها در امور علمى، بلكه هميشه گرفتار مغالطه است و هر چه شما بخواهيد او را تفهيم كنيد نمى‏فهمد و نه تنها در امور عملى گرفتار رذايل است و اگر بخواهيد با پند و اندرز، رذايل او را به فضايل تبديل كنيد نمى‏توانيد، بلكه در كارهاى روزانه، حركتها، قيام و قعودهاى او نيز شيطان نفوذ دارد. درباره اين گروه، حضرت على (عليه السلام) در اوايل نهج‏البلاغه مى‏فرمايد:

«فنظر باعينهم و نطق بالسنتهم‏» (16)

يعنى گوينده، شيطان است اما با زبان آنان سخن مى‏گويد; بيننده، شيطان است اما با چشم آنان مى‏بيند.

پس در اين قسم دوم، انسانها دو دسته‏اند; به اين معنى كه در هر سه مرحله عده‏اى، از فرشته‏ها و عده‏اى، از شياطين كمك مى‏گيرند; اما بايد توجه داشت كه هر دو گروه بايد خالص باشند. آنها كه از فرشته در مراحل سه‏گانه مدد مى‏گيرند، در مسائل عبادى، بنده خالص حق هستند و جز خدا به چيزى نمى‏انديشند و آنها هم كه در مراحل سه‏گانه تحت ولايت‏شيطانند جز شيطنت‏به چيزى نمى‏انديشند; نه اينكه گاهى آدم خوب و گاهى آدم بدى هستند يا گاهى كار خوب و گاهى كار بد مى‏كنند، از قبيل:

«خلطوا عملا صالحا و اخر سيئا» (17)

بلكه چون فرشتگان افراد خالص را مى‏پذيرند و بر آنها نازل مى‏شوند و قلب آنها را منزل خود قرار مى‏دهند و شياطين هم افراد خالص رامى‏پذيرند. قلب كسى كه در كفر يا نفاق، كه همان كفر قلبى است، ممحض شده منزل شيطان است. از اين رو كسانى كه فقط كارهاى شيطنت آميزى مى‏كنند، سحر و شعبده‏اى دارند و

«النفاثات فى العقد» (18)

هستند، بد محض‏اند.

گرچه بد محض به معناى فلسفى آن در هيچ جاى عالم نيست، منظور از بد، بد مقايسه‏اى است. حتى مار، عقرب، جهنم و شيطان، بد مقايسه‏اى هستند نه بد محض و گرنه همان گونه كه موجودات ديگر از زندگى خود و فرشته‏ها از هدايت لذت مى‏برند، شياطين نيز از زندگى خود يا از اغواى ديگران لذت مى‏برند.

نتايج تاثير و تاثرها

كسى كه قلبش منزل فرشته‏ها بشود، بسيارى از معارف الهى را مى‏فهمد. بسيارى از بزرگان، شاگرد نماز بودند، يعنى براى حل هر مطلب مشكلى، وضوگرفته، به مسجد مى‏رفتند و با خلوص، دو ركعت نماز مى‏خواندند و از خدا حل آن مشكل را طلب مى‏كردند; چنانكه افراد متمرد وقتى بخواهند دست‏به شيطنت‏بزنند، در حال پليدى دست مى‏زنند; مثلا اگر بخواهند مردى را فريب داده يا به دام شيطان بكشانند، در حال آلودگى و ترك نماز دو طرف، او را به دام مى‏كشند; يا اگر خواستند زنى را به دام بكشند، در حال ترك انجام فريضه الهى او را به دام مى‏كشند اين سخن بلند را جناب ابوالحسن عامرى، كه تقريبا بعد از فارابى و معاصر با مرحوم بوعلى (رحمه الله) بوده، ذكر كرده است.

آثار تاثير و تاثرها

اگر دل ما براى ديگران نسوزد، لااقل بايد براى خودمان بسوزد. اين گونه از رذايل، سمى درونى و آتشى گدازنده است. انسانى كه بيهوش است، نه درد سم را احساس مى‏كند و نه سوزش آتش را. انسانهاى عادى مادامى كه در دنيا هستند، يا در حال خواب و يا مخمور اثر جوانى، پست، مقام يا ثروت هستند و به هر حال، سرگرمى دارند، اين سرگرميها نمى‏گذارد اثر سهمگين سم يا سوزش آتش احساس شود، اما وقتى بيدار شد، متوجه سم و آتشى مى‏شود كه بسيار بى‏رحم است.

هيچ سمى به اندازه گناه و هيچ آتشى به اندازه جهنم، بى‏رحم نيست; زيرا سم و آتش دنيا رحمى نسبى دارد. آتش دنيا انسان را مى‏سوزاند; وقتى سوزاند تا آن حد كه انسان احساس درد مى‏كند، درد مى‏كشد اما وقتى بى‏هوش شد، ديگر دردى احساس نمى‏كند; مانند كسى كه در اتاق عمل، بى‏هوش است‏بدن او را قطعه قطعه مى‏كنند ولى دردى را احساس نمى‏كند; اما آتش قيامت و جهنم، آن‏قدر بى‏رحم است كه دائما مى‏سوزاند و دائما هم انسان احساس سوزش مى‏كند و درد مى‏كشد. درخواست كسانى كه در جهنم هستند اين است كه:

«يا مالك ليقض علينا ربك‏» (19)

اى مالك دوزخ! از خدا بخواه كه جان ما را بگيرد! ولى آنان، نه حيات گوارا دارند و نه مى‏ميرند تا راحت‏شوند:

«ثم لا يموت فيها و لا يحيى‏» (20) .

حضرت على (عليه السلام) در وصف آتش جهنم و «دار جحيم‏» مى‏فرمايد:

«دار ليس فيها رحمة‏» (21)

يعنى هيچ رحمى در جهنم نيست.

كسى كه مطيع خالص شيطان شد، ممكن است دست‏به كارهاى غير عادى بزند اما جهنم بى‏رحمى را هم به همراه دارد; ولى كسى كه راه فرشته‏ها را پيمود، بهشت‏برين به انتظار و اشتياق اوست. نعمتهاى معنوى يا بهشت‏به اندازه نعمتهاى مادى يا باغ دنيا كم اثر نيست.

آتش و سم دنيا رحمى نسبى دارند و در حقيقت، ناشى از ضعف آنهاست و بعد بى اثر مى‏شوند، نعمتهاى دنيا هم بى مهرى دارند كه ناشى از ضعف آنهاست، مثلا كسانى كه از منطقه سوزان، به منطقه‏اى معتدل و خوش آب و هوا سفر مى‏كنند، چند صباحى لذت مى‏برند اما وقتى زندگى عادى شد، ديگر لذتى احساس نمى‏كند. بيمار، وقتى درمان شده و از بيمارستان به منزل بيايد، چند صباحى از سلامتى لذت مى‏برد ولى با ادامه سلامتى ديگر از دوام آن لذت نمى‏برد، يعنى با آن كه غرق نعمت است، احساس نشاط نمى‏كند، اصولا هر نعمتى در دنيا چنين است در مقابل، نعمتها و لذتهاى بهشت است كه انسان دائما در آن متنعم و همواره در حال التذاذ است.

از اين جا معلوم مى‏شود كسانى كه بدنشان در دنيا و قلبشان در بهشت است «دائم السرور» هستند، در نهج البلاغه آمده است كه: مؤمنان صالح و علماى راستين، كسانى هستند كه:

«قلوبهم فى الجنان و اجسادهم في العمل‏» (22)

يعنى، بدنشان در دنيا مشغول كارهاى عادى و عبادى است ولى روحشان در بهشت است. آنان دائما از علم، لذت مى‏برند كسى هم كه شاگرد و متعلم بوده، چيزى نمى‏دانست و با سعى و كوشش مطلبى را فهميد، لذت مى‏برد; ولى وقتى همين مطلب علمى كه در بدو پيدايشش لذيذ و گوارا بود، براى او در مرحله بقا عادى شد، ديگر لذتى احساس نمى‏كند.

علت آن است كه گرچه علم، «دائم اللذة‏» است اما انسان دنيايى چون سرگرم مطالب ديگر هم هست از مطالب علمى خود دائما لذت نمى‏برد; ولى كسانى هستند كه هميشه در حال التذاذند; آنهايى كه هميشه به ياد حق هستند:

«الذين هم فى صلاتهم دائمون‏» (23)

و چون هميشه لذت مى‏برند فراز و نشيب روزگار، آنها را نمى‏رنجاند; و اگر انسان به اين حد نرسد، از اقبال مردم لذت مى‏برد و از ادبار آنان مى‏رنجد; مى‏گويد: اين همه تحصيل كرده‏ايم و علمى آموخته‏ايم; اما كسى خريدار آن نيست!

براى اين كه وى علم را براى عرضه به ديگران آموخته نه براى كمال نفسانى. روزى هم كه عالم شد در اين فكر بود كه علم فروشى كند و چون مى‏بيند دانش او خريدار ندارد نگران است; اما كسى كه علم را براى «تقرب الى الله‏» بياموزد خود علم، كمال است و اولين لحظه‏اى كه او بدن را رها كند از اين كمال، لذت مى‏برد; و با كم شدن اشتغالات دنيايى او يا برطرف شدن آن، لذت‏بخشى علم و كمالات ديگر شروع مى‏شود.

مگر نماز و روزه، لذيذ نيست؟ سايه همين نماز و روزه است كه به صورت ميوه‏هاى بهشت در مى‏آيد كه ميوه‏هاى دنيا با آن، قابل قياس نيست. كسى كه دوستى داشته و به او دسترسى نداشته باشد، به تمثال وى دل مى‏بندد، در حالى كه عكس او جز پاره‏اى كاغذ و مقدارى رنگ، چيز ديگرى نيست; اما چون نمونه صاحب عكس است از آن لذت مى‏برد. ميوه‏هاى بهشت نيز عكس نماز و روزه است; در اين صورت، خود نماز و روزه چقدر لذيذ است؟ همين كه سرگرمى ما نسبت‏به عالم طبيعت كم شود، مى‏فهميم در چه حالتيم. يا در روح و ريحانيم; بلكه خود روح و ريحانيم يا در دوزخى هستيم كه:

«ثم لا يموت فيها ولا يحيى‏» (24) :

نه مرگ، انسان را مى‏رهاند و نه انسان، زنده و برخوردار از زندگى است!


پى‏نوشت‏ها:

1. سوره جن، آيه 16.

2. سوره انبياء، آيه 30.

3. سوره اعراف، آيه 96.

4. سوره مائده، آيه 66.

5. سوره جن، آيه 16.

6. سوره محمد صلى الله عليه و آله و سلم، آيه 15.

7. «عينا يشرب بها عباد الله يفجرونها تفجيرا» (سوره انسان، آيه 6).

8. بحار، ج 67، ص 249، ح 25.

9. سوره احزاب، آيه 56.

10. همان، آيه 43.

11. سوره فصلت، آيه 30.

12. تهذيب الاحكام، ج 6، ص 24، ح 52.

13. سوره انعام، آيه 121.

14. سوره شعراء، آيات 221 222.

15. سوره زخرف، آيه 36.

16. نهج البلاغه، خطبه 7.

17. سوره توبه، آيه 102.

18. سوره فلق، آيه 4.

19. سوره زخرف، آيه 77.

20. سوره اعلى، آيه 13.

21. نهج البلاغه، نامه 27.

22. همان، خطبه 192.

23. سوره معارج، آيه 23.

24. سوره اعلى، آيه 13.