خاطرات و حكايتها جلد هفتم

گرد آورى و تدوين : مؤ سسه فرهنگى قدر ولايت

- ۴ -


چرا يك عده در كشورهاى پيشرفته در سرما و گرما مى ميرند؟ 
آن اين است كه پيشرفت صنعتى يا توسعه ى كشاورزى در هر منطقه اى از اين كشور، بايد بر اساس معيارهاى درست باشد. معيار درست يعنى چه ؟ يعنى معيار قانون . ما طرفدار عدالتيم و سعيمان اين است كه حتى المقدور يعنى تا آن جايى كه در توان ماست عدالت در جامعه استقرار پيدا كند. اگر عدالت استقرار پيدا نكند، توسعه و رشد يك كشور به خودى خود يك آرزوى مقدس محسوب نمى شود خيلى از كشورهاى دنيا در آمد ناخالص ‍ ملى يا درآمد سرانه ى ملى شان خيلى بالاست ؛ اما وارد آن كشور كه مى شويد، مى بينيد يك عده از گرسنگى دارند مى ميرند! دو سال قبل از اين در تابستان خبر گزاريها گزارش دادند كه در فلان نقطه ى امريكا حرارت به 45 درجه ريسده است و فلان تعداد آدم مرده اند! در تهران هم گاهى حرارت به 45 درجه مى رسد، اما كسى نمى ميرد. بنده قبل از انقلاب در ايرانشهر بودم . وسط تابستان در سايه 54 درجه حرارت بود، در آفتاب 63 درجه ؛ ولى ما نشنيديم كسى در ايرانشهر بميرد. با افزايش دو درجه ، سه درجه حرارت ، چرا بعضى از انسانها درآن كشورها مى ميرند؟ اين معناى دقيقى دارد. در زمستان هم وقتى سرما يك مقدار از حد متعارف بالاتر مى رود، كسانى در آن جاها مى ميرند،؛ اين معنايش خود خيابانگردها، خيابان خوابها و بى خانمانهاست . وقتى در يك جامعه احساسات مذهبى وجود نداشته باشد و براى پناه دادن به فقير و مسكين و يتيم ، اجر الهى وجود نداشته باشد و يا اين كار ترويج نشود، آن كسى كه در خيابان محكوم به خيابان خوابى است ، اگر در سرماى زمستان واقع شد، محكوم به مردن است ؛ اگر در گرماى تابستان هم واقع شد، محكوم به مردن است ! اينها چيزهاى خيلى مهمى است .
اگر عدالت نباشد، اين كشور از لحاظ رشد ثروت يا توسعه ى صنعتى و غيره به هر حدى برسد، نمى تواند يك ايده آل محسوب بشود؛ اصل ، عدالت است . البته عدالت اگر با رفاه كشور هم همراه نباشد، باز چيزى گير كسى نمى آيد. به قول معروف ، ما نمى خواهيم گرسنگى و فقر را تقسيم كنيم ؛ اما مى خواهيم رشد و پيشرفت كشور، به معناى يك توسعه ى همه جانبه باشد؛ يعنى در آن فقط رشد صنعتى و كشاورزى و ثروتمندتر شدن روزافزون جمعى ، با فقيرتر شدن يا فقير ماندن جمعى ديگر همراه نباشد.(48)
ملت ايران در دوران قاجار و پهلوى بشدّت تحقير شد 
يك ملت اگر نتواند عزت خود كه پشتوانه ى آن افتخارات و پايه ها و مايه هاى اصيل و حقيقى است ، فراهم بكند عزت ، زبانى نيست و با ادعا نمى شود آن را به دست آورد؛ عزت پشتوانه مى خواهد همه چيز از دست او رفته است ؛ حتى دانش كه وسيله ى پيشرفت است ، براى او سودى نخواهد بخشيد. عزت مهم است .
ما در ايران اسلامى پايه ها و مايه ها و پشتوانه هاى عزت ملى ، عزت جهانى و عزت بين المللى را داريم ؛ اگر چه از كاروان دانش خيلى عقب افتاديم و اگر چه سياست ما در طول دورانى طولانى تا قبل از انقلاب هميشه سياست منفعل و زايده يى از سياستهاى جهانى بوده ؛ چه در اوايل دورهى قاجار كه فرنگيها به نيت نفوذ و اثرگذارى وارد كشور شدند البته قبل از آن رفت و آمدها داشتند، اما از آن وقتى كه آمدند در اين جاتاءثير بگذارند و توانستند و موفق شدند چه در اواخر دوران قاجار كه شما گرفتارهيا و محنتهاى ايران را در مقابل سياستهاى خارجى چه روس و انگليس كه دو تا نقطه ى اصلى بودند، چه حتى كشورهاى كوچك مى دانيد؛ و چه در دوران پهلوى كه به شكل ديگرى و بسيار سخت تر و عميق تر اين عزت دستخونش قرار گرفت دستخوش اهانتها، دستخوش تحقيرها و ملت ايران تحقير شد. در طول اين تقريبا صد و پنجاه سال كه حالا اين تعبير صد و پنجاه سال يا دويست سال را ما به اعتبارات مختلف تكرار مى كنيم ؛ عمدتا آن قسمت فعالش از اوايل قرن اخير هجرى است يعنى از هزار و سيصد و خرده يى شروع شده اين رفت و آمدهاى بشدت تحقير كننده و مواجه شدن با انفعال محض در دستگاههاى حكومتى ، وضع بسيار بدى را بوجود آورده بود؛ كه آن گذشته در وضع كنونى ما يقينا اثرهاى منفى داشته است .(49)
انگار نه انگار 
و اما استقلال در مساءله ى بسيار مهم خاورميانه كه جزو مسايل درجه ى يك دنياست الان سى ، چهل سال است كه مساءله ى فلسطين جزو مسائل طراز اول دنياست . ما در اين مساءله حرف يگانه يى داريم ؛ استقلال داريم ؛ حاضر نشديم الگويهاى ديگران را قبول كنيم . كشورهاى همسايه يك روز همين شعارها را مى دادند، منتها آنها تحت ضرورتهاى گوناگون و به خاطر گرفتاريهاى فراوانى كه داشتند واقعا گرفتارى داشتند مجبور شدند و رفتند تسليم همان الگوهايى كه آنها مى خواستند شدند، حالا با اختلافاتى كه طبعا باقى مى ماند، البته ملاحظه مى كنيد كه اين نرمش و اين گرايش ، مشكلى از مشكلات اين كشورها را حل نكرد. همچنانى كه هيچ مشكلى از فلسطينيها را حل نكرد. اين گرايش ذلت آميز و تن دادن ذلت آميز كه اينها در مقابل فشار آمريكا و صهيونيستها از خودشان نشان دادند، هيچ مشكلى را حل نمى كند؛ اين هم يك بحث ديگر است كه حالا جايش الان نيست .
من به شما عرض بكنم ، در مقابل قدرتى كه شما قرار گرفتيد مثل قدرت آمريكا هر چه كه شما امتياز بدهيد، يك امتياز بعدى هم وجود دارد كه بايد بدهيد، اگر نداديد، همين هياهو و جنجال هست . اين جورى نيست كه اگر شما اين امتياز را داديد، ديگر جنجال تمام بشود؛ حالا بياييد مثلا مذاكره كنيد، بعضيها مى نشينند فكر مى كنند كه ما بر اثر مذاكره نكردن با آمريكا چه ضررهايى را داريم متحمل مى شويم ؛ يا بر اثر رابطه نداشتن با آمريكا چه ضررهايى را داريم متحمل مى شويم ؛ من از اين آقايان سؤ ال مى كنم خوب ، شماها ديپلماتيد، سياسى هستيد، روى اين مساءله بايد فكربكنيد كدام امتياز را اگر شما داديد، اين مشكلات برطرف خواهد شد؟ اگر مذاكره كرديد، مشكلات برطرف مى شويد؟ پشت ميز مذاكره نشستيد، اين مشكلات برطرف مى شود؟ مشكلاتى كه فرض مى شود از ناحيه آمريكاست ، آنها هم جاى خدشه و مناقشه ى فراوان دارد. يا اين كه نه ، پشت ميز مذاكره ، او وسيله اى پيدا مى كند كه حرف خودش را از همان موضع ابرقدرتى به شما بگويد كه امروز نمى تواند بگويد. امروز حداقل اين هست كه اگر بخواهند چيزى به ما بگويند، بايد يك نامه ى بى نام و بى نشان و بى عنوان و بى امضاء از طريق دور قمرى حافظ منافع بفرستند تا برسد دست يك نفرى ؛ اينها هم با همان لحن مى فرستند مى رود آن جا، انگار نه انگار.(50)
علماء توانستند جوانه هاى شيعه را در اين كشور به وجود آورند 
اگرچه مردم اردبيل بلكه بسيارى از مردم كشور نقش اردبيل و سابقه ى اردبيل و بزرگان اين شهر و منطقه را تا حدود زيادى مى شناسند؛ اما من مايلم از زبان من ، اين گفته شود كه اردبيل در طول دورانهاى گذشته و در دوران انقلاب و در دوران نهضت اسلامى ، نقشى مؤ ثر و پايدار در آن راههاى كه به صلاح ملت و اين كشور منتهى مى شده ، ايفا كرده است .
در تاريخ گذشته ، در دوران طلوع صفويه ، اين سرزمين اردبيل توانست دو خدمت بزرگ به اين كشور بكند. اول اين كه توانست از كشورى كه بخشهاى آن از هم جدا و با هم در حال اختلاف و درگيرى بودند، يك كشور متحد، بزرگ و مقتدر، بوجود بياورد. قبل از طلوع صفويه و بعد از دوران سلجوقيان ، ايران كشورى بود كه هر بخشى آهنگ جداگانه يى مى نواخت ؛ از عزت و عظمت ايران در آن دورانها خبرى نبود. اين عزت را صفويه دادند؛ و صفويه از اردبيل طلوع كردند و خاندان عرفاى مجاهد و مبارز يعنى اولاد شيخ صفى الدين اردبيلى توانستند اين زمينه را بوجود بياورند، تا فرزندان آنها ايران را به همه ى عالم ، متحد، مقتدر، عزيز، سربلند و پيشرفته در دنياى آن روز معرفى كنند.
خدمت دوم ، آن چيزى بود كه در واقع پشتيبانى معنوى آن عامل اول محسوب مى شود؛ يعنى احياى مذهب شيعه ، مذهب اهل بيت و ارادت به خاندان پيامبر. مردم از اين سرزمين همين مردم شجاع ، همين عشاير غيور با نام اميرالمؤ منين ، با نام حسين (ع )، با نام شهداى كربلا، با نام ائمه ى معصومين توانستند بروند و نام خدا، ياد اهل بيت و آئين مقدس اسلام و فقه متين جعفرى را در سرتاسر اين كشور، مستقر كنند و يك كشور يكپارچه ، محكم و مقتدر بوجود بياورند.
اين اقتدارى بود كه از معنويت ، از دين و از تعاليم اهل بيت به وجود آمد. بزرگانى كه دراين مدت در طول چند قرن در اردبيل پرورش پيدا كرده اند، همه همين خط مستقيم را نشان مى دهند. خود شيخ صفى الدين اردبيلى ، برخلاف آنچه كه بعضى گمان مى كنند، يك صوفى مسلك از قبيل آنچه كه ادعا مى كنند، نبود؛ يك عالم ، يك عارف ، يك مفسر و يك محدث بود. آن طورى كه مرحوم علامه ى مجلسى بنا بر آنچه از اول نقل كرده اند ذكر مى كند، شيخ صفى الدين اردبيلى را در رديف سيد ابن طاووس و ابن فهد حلى ، علماى فقيه و در عين حال عارف بودند؛ و كسى بود كه در كنار علامه ى حلى در دستگاه شاه خدا بنده توانستند جوانه هاى شيعه را در قرن هفتم و هشتم در اين كشور به وجود بياورند و پايه ى فقهى و متين و استدلالى آن را در حوزه هاى علميه ، رايج كنند.
بعد هم فرزندان او عرفاى مجاهد بودند؛ لذا گفته اند اردبيل ((دارالارشاد)) است . يعنى اين جا كسانى هستند كه ارشاد به دين مى كنند. بحث ، بحث دارالارشاد است ؛ صوفى گرى و كارها و سخنها و دعويهايى از اين قبيل نيست ، بحث بر سر معنويت دين و معنويت شيعه و خاندان اهل بيت ؛ لذا بعد از گذشت يكى دو قرن در اوايل صفويه در قرن دهم خورشيد درخشان فقاهت شيعه اول كسى از بزرگانى كه بعد از چند قرن در دنياى فقاهت اسلامى و شيعى از ايران درخشيد يعنى مرحوم ملا احمد محقق اردبيلى از اين شهر سربلند مى كند! قرنها، فقهاى شيعه از بلاد لبنان ، شام ، حله و عراق بودند، علمايى از ايران در رديف بزرگهاى فقهاى شيعه ، از بعد از قرون اول ، تا قرنهاى متوسط نداشتيم . اول كسى كه در اين ميدان قدم گذاشته است يك فحل اردبيلى است ؛ يك عالم بزرگ ، يك زاهد، يك عارف و يك محقق !(51)

ايستادگى در برابر روسها و دموكراتها، هنر شما مردم بود 
من فراموش نكنم ، از علماى بزرگ اين استاد ياد كنم ؛ از مرحوم حاج ميرزا محسن آقا مجتهد، از مرحوم حاج ميرزا على اكبر مجتهد مردان بزرگ از مرحوم حاج سيد يونس اردبيلى ، كه خود من در دوران جوانى در مشهد مقدس ، آن مرد را از نزديك مى شناختم كه عالم طراز اول بى معارض در خراسان بود. اينها بزرگانى هستند كه همگى هم در مقابل ظلم ، در مقابل فساد و در مقابل سلطه ى حكومتهاى ظالم مقاومت و ايستادگى كردند؛ مرحوم حاج سيد يونس يك جور، مرحوم حاج على اكبر آقا يك جور و ديگران به انحاء ديگر.
اين ، شهر و استان شماست ؛ به فضل پروردگار، اين جا استان شد و امكان جذب كمك هاى دولتى براى اينجا به وجود آمد.
من فراموش نكنم و عرض كنم كه در دوران جنگ تحميلى ، جوانان اين مرز و بوم در قالب لشكرها و يگانهاى مربوط به اين منطقه ، مجاهدت كردند و هزاران شهيد و جانباز و آزاده و ايثارگر، از اين منطقه ، تقديم انقلاب شد؛ همان كسانى كه با شجاعت خودشان مانند جوانان غيور در همه جاى كشور جلوى دشمن را گرفتند و استقلال كشور و نظام اسلامى خود را با قدرت ، حفظ كردند.
همچنان كه مردم اردبيل دهها سال قبل و در قرن گذشته ، در مقابل روسهاى تزارى ، در مقابل بلشويكها، در مقابل عثمانيها آن وقتى كه لازم بود ايستادند؛ در مقابل مفسدين داخلى و دموكراتهاى بى وطن ، همين مردم بودند مردم اردبيل و ساير شهرهاى آن روز آذربايجان كه در مقابل آنها ايستادند. البته ديگران به نام خودشان تمام كردند؛ اما در حقيقت هنر شما مردم بود.
دين ، وفادارى ، غيرت ، شجاعت و عشق و اخلاص به خاندان رسالت ، از جمله ى خصوصيات شما مردم عزيز است كه من آن را خوب مى شناسم و بسيارى از مردم كشورمان هم مى شناسند؛ همچنين عشق و ارادت به خاندان پيامبر، بخصوص به سيدا الشهداء حسين بن على (ع ) است .(52)
در حكومتهاى قاجار و پهلوى به اردبيل عمدا بى اعتنايى مى شد!! 
خدا را شكر مى كنيم كه سلسله ى ديانت و شجاعت مردم و قوت معنوى اين مردم ، در كنار سلسله ى پيشرفت علم و تقوا در طول زمان در اين سرزمين امتداد پيدا كرده است . مردم اردبيل از قبل از دوران صفويه هم جزو معدود و مردمى در كشور ايران هستند كه توانستند لشكر مغول را دو مرتبه شكست بدهند. لشكر مغول ، هر جا مى رفتند، مردم را با ارعاب وادار به عقب نشينى مى كردند؛ در اردبيل ، لشكر مغول دو مرتبه از مردم اردبيل شكست خوردند و عقب نشينى كردند. بعد هم اين طوايف و ايلات شجاع و مردم مؤ من توانستند اين جا را نقطه ى شروعى قرار بدهند كه ايران بزرگ شيعى و مقتدر در دوران صفويه به وجود آيد.
البته به شما بگويم در دوران حكومت قاجاريه و حكومت پهلوى ، صفويه مورد بغض بودند؛ به دلايل معينى اردبيل هم مورد بى اعتنايى قرار گرفت . همان قدرى كه صفويه به اردبيل پرداختند، قاجاريه و بعدا پهلوى ، در اين نقطه ى مرزى و دوردست ، بى اعتنايى كردند؛ آن چيزى كه به يادآنها نيامد، اردبيل بود! لذا اين شهر و اين منطقه ى سرسبز، حاصلخيز و با استعداد كه هم استعداد كشاورزى دارد، هم استعداد صنعتى ، هم امكان بازرگانى سالم خارجى ، يكى از منطق فقير و محروم ، شمرده مى شود!
چرا؟ به خاطر انتقامى است كه بعضى از حكام بعد از صفويه ، مى خواستند از اين منطقه ، از اين م مردم و از قبايل قزلباشى آن روز كه از آنها دل پرى داشتند و بخشى از آنها در اردبيل بودند بگيرند.(53)
چرا از آن دو رژيم جهانى الگو نگرفتيم ؟ 
انقلاب يك تحول بنيادين بر اساس يك سلسله ارزشهاست و يك حركت به جلو محسوب مى شود. آنچه در كشور ما واقع شد، انقلاب اسلامى است ؛ تحول عظيمى در اركان سياسى و اقتصادى و فرهنگى جامعه و يك حركت به جلو و يك اقدام به سمت پيشرفت اين كشور اين ملت بود. البته در نظامى كه بر اساس انقلاب به وجود آمد، ما از شرق و غرب الگو نگرفتيم ؛ اين نقطه ى بسيار مهمى است . ما نمى توانستيم از كسانى الگو بگيريم كه نظامهماى آنها را غلط و بر خلاف مصالح بشريت مى دانستيم . بحث تعصب مذهبى و دينى و جغرافيايى مطرح نبود؛ بحث اين بود كه پايه هايى كه نظام هاى شرقى كمونيستى آن روز بر آنها بنا شده بود كه ارموز در دنيا ديگر چنين هويتى وجود ندارد همچنين پايه هايى كه نظامهاى غربى بر آنها بنا شده بود، پايه هاى غلطى بود؛ لذا ما نمى توانستيم و نمى خواستيم از آنها الگو بگيريم ؛ الگوى ما ارزشهاى ديگرى بود كه حالا به مقدارى از آن ارزشها اشاره كردم .
اما چرا از آن دو رژيم جهانى رژيم شرقى كمونيستى و رژيم غربى سرمايه دارى الگو نگرفتيم ؟ چون رژيمهاى باطلى بودند. رژيمهاى كمونيست ، رژيمهاى مستبدى بودند كه با شعار حكومت مردمى سركار آمده بودند؛ اما اشرافى هم بودند؛ از لحاظ استبداد، در نهايت درجه ى استبداد بودند و حاكميت مطلق دولت بر اقتصاد، بر فرهنگ ، بر سياست و بر فعاليتهاى گوناگون اجتماعى و غيره به چشم مى خورد! در رژيمهاى شرقى ، مردم هيچكاره ى محض بودند. بنده از نزديك رفته بودم و اين كشورها را در اواخر عمرشان ديده بودم . حتى در راءس بعضى از كشورهاى عقب افتاده و فقيرشان هم يك رژيم به اصطلاح و به قول خودشان كارگرى سركار بود؛ اما همان رفتارهاى اشرافيگرى و همان كارهاى غلط دربارهاى قديم را تكرار مى كردند! نه انتخاباتى در اين كشورها بود نه راءى مردمى در كار بود، اما به خودشان دمكراتيك هم مى گفتند و ادعاى مردمى بودن مى كردند! مردم هيچكاره ى محض بودند: از لحاظ اقتصادى ، صد درصد وابسته به دولت ؛ از لحاظ كارهاى فرهنگى ، صددرصد وابسته به دولت ! معلوم بود كه چنين رژيمهايى محكوم به فنا بود. البته چون شعارشان ، شعارهاى براق و جذابى بود، توانستند در اطراف دنيا جوانانى را به سمت خودشان جذب كنند و حكومتهايى تشكيل بدهند؛ اما ديگر نمى توانستند عمرى بكنند؛ ديديد آخرش هم به كجا رسيدند؛ بعد از چند ده سال بكلى زايل شدند. طبيعى بود كه آن رژيمها براى ما قابل الگو گرفتن نبود. آن روزى كه انقلاب ما پيروز شد يعنى بيست و يك سل قبل از اين هيچ انقلابى در دنيا وجود نداشت كه وقتى پيروز مى شد، به همين حكومت شرقى حالا يا ماركسيستى ، يا سوسياليستى كه مرتبه ى رقيق ترش بود گرايش نداشته باشد؛ ليكن اسلام و ملت ايران و رهبر اين ملت آن را رد كردند و قبول نداشتند و كنار گذاشتند.
از غرب هم نمى خواستيم و نمى توانستيم الگو بگيريم ؛ چون غرب چيزهايى داشت ، اما به قيمت نداشتن چيزهاى مهمترى . در غرب ، علم بود، اما اخلاق نبود؛ ثروت بود، اما عدالت نبود؛ تكنولوژى پيشرفته بود، اما همراه با تخريب طبيعت و اسارت انسن بود؛ اسم دمكراسى و مردم سالارى بود، اما در حقيقت سرمايه سالارى بود، نه مردم سالارى . الان هم همين طور است . اين چيزى كه من عرض مى كنم ، ادعاى من نيست ؛ من از قول فلان نويسنده ى مسلمان متعصب نقل نمى كنم ؛ از قول خودغربيها نقل مى كنم . الان در كشورهاى غربى و در خود آمريكا، آن چيزى كه به نام دمكراسى و انتخابات وجود دارد، صورت انتخابات است ؛ باطن آن ، حاكميت سرمايه است . من مايل نيستم كه از نويسندگان و كتابهاشان اسم بياورم ؛ اما خود نويسندگان امريكايى تشريح مى كنند و مى نويسند كه اين انتخابات شهرداريها، انتخابات نمايندگى مجلس و انتخابات رياست جمهورى ، با چه ساز و كارى انجام مى گيرد. اگر كسى نگاه كند، خواهد ديد كه در ان جا، آراء مردم تقريبا هيچ نقشى ندارد؛ آنچه كه حرف اول و آخر را مى زند، پول و سرمايه دارى و شيوه هاى تبليغاتى مدرن و همراه با فريب و جذاب از نظر آحاد مردم سطحى نگرى است ! اسم دمكراسى هست ، اما باطن دمكراسى مطلقا نيست . پيشرفتهاى علمى در غرب بود، اما اين پيشرفتهاى علمى وسيله يى براى استثمار ملتهاى ديگر شده بود. غربيها به مجرد اين كه يك قدرت علمى پيدا كردند، آن را به قدرت سياسى و اقتصادى تبديل كردند و به طرف شرق و غرب دنيا راه افتادند؛ هر جا كشورى ممكن بود رويش دست بگذارند و آن را استثمار بكنند، بى دريغ كردند؛ هر جا نكردند، ممكنشان نشد! در غرب آزادى بود، اما آزادى همراه با ظلم و بى بند و بارى و افسارگسيختگى . روزنامه ها در غرب آزادند و همه چيز مى نويسند؛ اما روزنامه ها د رغرب متعلق به چه كسانى هستند؟ مگر متعلق به مردمند؟! اين كه چيز واضحى است ؛ بروند نگاه كنند. شما در همه ى اروپا و همه ى آمريكا يك روزنامه ى قابل ذكر نشان بدهيد كه متعلق به سرمايه داريها نباشد! پس روزنامه كه آزاد است ، يعنى آزادى سرمايه دار كه حرف خودش را بزند؛ هر كس را مى خواهد، خراب كند؛ هر كس را مى خواهد بزرگ كند؛ به هر طرف مى خواهد، افكار عمومى را بكشد! اين كه آزادى نشد. اگر يك نفر پيدا شد و عليه صهيونيسم حرف زد مثل آن آقاى فرانسوى كه چند جلد كتاب عليه صهيونيستها نوشت و گفت اين كه مى گويند يهوديان را در كوره هاى آدم سوزى سوزاندند، واقعيت ندارد طور ديگرى با او رفتار مى كنند! اگر كسى وابسته به سرمايه داران نباشد، وابسته به مراكز قدرت سرمايه دارى نباشد، نه حرفش زده مى شود، نه صدايش به گوش كسى مى رسد، نه آزادى بيان دارد! بله ، سرمايه داران آزاداند كه به وسيله ى روزنامه ها و راديوها و تلويزيونهاى خودشان ، هر چه را كه دلشان مى خواهد، بگويند! اين آزادى ، ارزش نيست ؛ اين آزادى ، ضد ارزش است . مردم را به بى بند و بارى و به بى ايمانى بكشند؛ هر جا مى خواهند، اسلحه بفروشند؛ آزادى يعنى اين !
طبيعى بود كه براى ملتى كه با جان خود و عزيزانش قيام كرده بود و در راءسش يك عالم ربانى و جانشين پيامبران بود، نظام غربى نمى توانست الگو باشد. پس ، ما الگو را نه از رژيم هاى شرقى و نه از رژيم هاى غربى گرفتيم ؛ ما الگو را از اسلام گرفتيم و مردم ما بر اثر آشنايى با اسلام ، نظام اسلامى را انتخاب كردند. مردم ما كتابهاى اسلامى خوانده بودند؛ با روايات آشنا بودند؛ با قرآن آشنا بودند؛ پاى منابر نشسته بودند. در اين دهه هاى اخير، روشنفكران مذهبى ازعلماء، روحانيون ، فضلا و دانشگاهيان كارهاى زيادى كرده بودند. مردم يك سلسله ارزشها برايشان جا افتاده بود و دنبال اينها بودند. در محيط رژيم گذشته هر چه نگاه مى كردند، از اين ارزشها خبرى نبود. انقلاب براى دستيابى به آن ارزشها بود.
ارزشهاى انقلاب اسلامى
حالا اين ارزشها چيست ؟ من در اينجا تعدادى از اين ارزشها را عرض ‍ مى كنم . البته اگر بخواهيم اين ارزشها را در يك كلمه بيان كنيم ، من عرض ‍ مى كنم اسلام ؛ اما اسلام يك كلمه ى مجمل است و تفاصيل گوناگونى از آن مى شود. ملت ما به دنبال اسلام يك كلمه ى مجمل است و تفاصيل گوناگونى از آن مى شود. ملت ما به دنبال ارزشهايى بودند كه همه اش در داخل اسلام هست و من به بخشى از آنها اشاره مى كنم .
ارزش اول ، ايمان است . مردم از هرهرى مسلكى و بى بند و بارى و بى ايمانى بى زار و ناراضى بودند؛ مى خواستند دلشان به ايمانى قرص باشد. ارزش بعدى ، عدالت است . مردم مى ديدند كه جامعه ، جامعه ى غير عادلانه يى است ؛ بى دريغ از بالا تا پايين ظلم مى كردند؛ خودشان هم به خودشان ظلم مى كردند. در داخل رژيم طاغوت ، آن جا هم نسبت به همديگر ظلم و بى عدالتى روا مى داشتند؛ به مردم هم بى نهايت ظلم مى شد. در قضاوت ظلم مى شد، در تقسيم ثروت ظلم مى شد، در كار ظلم مى شد، به شهرهاى دوردست ظلم مى شد، به آدمهاى ضعيف ظلم مى شد4 همه جا ظلم محسوس بود و انسان با پوست و گوشت خودش ‍ ظلم را حس مى كرد. مردم به دنبال عدالت و رفع شكاف طبقاتى و رفع فقر بودند؛ اين هم يكى از ارزشهايى بود كه مردم دنبالش بودند؛ اين مقوله ى ديگرى غير از عدالت است . در جامعه ، كسى يا مجموعه يى در اوج غنا و برخوردارى ؛ اما يك عده ى ديگر از اوليات زندگى محروم ؛ اين چيزى است كه هر كسى از آن مشمئز مى شود و آن را نمى پسندد. مردم به دنبال رفع شكاف طبقاتى و نزديك كردن فاصله ها بودند. ما مثل كمونيستها ادعا نمى كرديم كه همه بيايند و نان خور دولت بشوند و ما به همه حقوق مساوى بدهيم ؛ نه ، اما شكاف طبقاتى به اين صورت و با اين عمق ، براى مردم و انقلابيون مسلمان و براى رهبرى آنها قابل قبول نبود.
رژيم طاغوت و رژيمهاى قبل از آن در ايران ، مردمى نبودند، مردم هيچكاره بودند. يك نفر به كمك انگليسها آمده بود در تهران كودتا كرده بود و خودش ‍ را پادشاه ناميده بود؛ بعد هم كه خواست از ايران برود پسرش را جانشين خود كرد! آخر اين پسر كيست و چيست ؟! پس مردم چكاره اند و راءى آنها چيست ؟! اينها اصلا مطرح نبود. قبل از آنها هم قاجاريه بودند؛ يك فاسد مى مرد، يك فاسد ديگر به جاى خودش مى گذاشت ؛ مردم در اداره وتعيين حكومت هيچكاره ى محض ، مردم اين را نمى پسنديدند. مردم مى خواستند كه حكومت متعلق به آنها باشد؛ برخاسته ى از آنها باشد؛ راءى آنها در آن اثر داشته باشد.
ارزش بعدى ، ديندارى است ، مردم مى خواستند متدين باشند. آن رژيم گذشته در همه جا در محيط جامعه ، در سربازخانه ، در دانشگاه ، در مدرسه سعى مى كردم مردم را به بى دينى سوق دهد؛ اما مردم نمى خواستند؛ مردم متدين بودند؛ مردم نشان دادند كه ايمان واعتقاد به اسلام ، تا اعماق جان آنها نفوذ دارد.
ارزش ديگر، دورى از اسراف و تجمل در سطح زمامداران است . البته تجمل و اسراف در همه جا بد است ؛ اما آن چيزى كه مردم را وادار مى كرد كه نسبت به اين قضيه حساسيت نشان بدهند، رفتارهاى مسرفانه و متجملانه و ولخرجيها با مال مردم در سطح حكومت بود؛ اين از آن چيزهايى بود كه مردم نمى خواستند. نظام اسلامى بر اساس اين ارزش به وجود آمد كه چنين چيزى نباشد.
ارزش ديگر، سلامت دينى و اخلاقى زمامداران است . مردم مى خواستند كه آن كسانى كه در راءس جامعه اند، متدين باشند؛ فاسد نباشند؛ اخلاقشان فاسد نباشد؛ رفتارشان فاسد نباشد؛ خودشان فاسد نباشند؛ اخلاقشان فاسد نباشد؛ رفتارشان فاسد نباشد، خودشان فاسد نباشند؛ دو روبريهاشان فاسد نباشند؛ كه آن روز بودند!

رواج اخلاق فاضله ، يكى ديگر از ارزشها بود. مردم مايل بودند كه اخلاق نيك و خلقيات اسلامى پسنديده در بين آن شيوع پيدا كند؛ برادرى ، محبت ، همكارى ، صبر، اغماض ، بخشش ، دستگيرى از ضعفا و كمك به ضعفا و گفتن حق بين آنها رايج بشود.
آزادى فكر و بيان هم يكى از ارزشهاى انقلاب بود. مردم مى خواستند آزادانه فكر كنند. آن روز، آزادى فكر و آزادى بيان و آزادى تصميم گيرى هم نبود؛ مردم اين را نمى خواستند؛ مى خواستند اين آزاديها باشد.
يكى ديگر از ارزشها، استقلال سياسى و اقتصادى و فرهنگى است . مردم مى خواستند كه اين كشور از لحاظ سياسى ، محكوم فلان رژيم اروپايى يا امريكا نباشد؛ از لحاظ اقتصادى ، اقتصاد او وابسته ى به كمپانيهاى جهانى نباشد كه هر كارى مى خواهند، با اين كه كشور بكنند؛ از لحاظ فرهنگى ، با فرهنگ عميق و غنى يى كه دارد، كوركورانه تابع و دنباله رو فرهنگ بيگانه نباشد.
ارزشها كه مى گوييم ، يعنى دين ، ايمان ، استقلال سياسى استقلال اقتصادى استقلال فرهنگى ، آزادى فكر، رواج اخلاق فاضله ، حكومت مردمى ، حكومت صالح ، انسانهاى بر خوردار از دين و تقوا در راءس كارها. ابزار تحقق اين خواسته ها چه بود؟ روح ايمان و جهاد فداكارى و ايثار همين مرد مؤ من . آن چيزى كه توانست اين بناى رفيع و اين بناى اسلامى را بعد از قرنها در اين مملكت بر سر پا بياورد، چه بود؟ او عبارت بود از اين كه ارزشهايى از قبيل كه عرض كرديم پايه ى بناى نظام جديد باشد و زندگى نوينى در اين منطقه ى از عالم بر اساس اين ارزشها به وجود بيايد. براى اينها مردم فداكارى كردند و جان خود و فرزندانشان را در معرض جهاد فى سبيل اللّه و شهادت قرار دادند و بسيارى هم شهيد شدند. مردم مى دانستند چه مى خواهند؛ مردم دنبال اين چيزها بودند. من بعدا عرض خواهم كرد كه همه ى اين ارزشها در جامعه قابل تحقق است و آنچه به وسيله ى نظام اسلامى به وجود آمد، آن مقدارى بود كه هيچ كس گمان آن را هم نداشت و تصور آن را هم نمى كرد.
البته ما امروز چون خودمان را با وضعيت مطلوب مقايسه مى كنيم ، خيلى عقبيم ؛ اما اگر با آن وضعيتى كه در آن روز بود، با وضعيتى كه در جاهاى ديگر بود، مقايسه كنيم ، آن وقت مى بينيم كه اين نظام خيلى با توفيق توانست در اين ميدان حركت بكند و اين اين انقلاب حقيقتا كار آيى نشان دادو مردم همين رامى خواستند؛ آن وقت بروند بنشينند بگويند كه مردم نمى دانستند چه مى خواهند! نخير، مردم مى دانستند؛ مردم اسلام را مى خواستند، اسلام فقط نماز خواندن و سجده كردن نيست آنها هم جزو اسلام است اسلام يعنى بناى يك نظام اجتماعى و يك زندگى عمومى براى يك ملت ، بر پايه هاى مستحكمى كه مى تواند سعادت دنيا و آخرت آنها را تاءمين كند؛ مى تواند علم و پيشرفت و صنعت و ثروت و رفاه و عزت بين المللى و همه چيز را براى آنها فراهم كند؛ مردم دنبال اين بودند.
آن كسانى كه خودشان اسلام را نه مى شناختند و نه ته دل آن چنان اسلامى را مى خواستند؛ حد اقلش اين بود كه جراءت نمى كردند كه به رژيمهاى طاغوتى غربى پشت كنند يا بى اعتناعى بكنند؛ حالا اين جا مى نشينند و اين طرف و آن طرف مى گويند كه مردم در رفراندوم جمهورى اسلامى نمى دانستند چه مى خواهند! چه طور نمى دانستند چه مى خواهند؟!مردم اگر نمى دانستند چگونه هشت سال جنگ تحميلى را با فداكاريهاى خودش ‍ پيش ببرند؟! چيزى را كه نمى دانند، چه طور برايش فداكارى مى كنند؟! مردم خوب نمى دانستند چه مى خواهند؛ الان هم خوب مى دانند چه مى خواهند.
اين ارزشها كه در جامعه هست و پايه ى نظام است ، بايد اولا يكجا پذيرفته شود؛ اگر بعضى از اينها را قبول داشته باشيم ، بعضيها را قبول نداشته باشيم ، كار ناقص است ؛ اگر به بعضى اهميت بدهيم ، به بعضى اهميت ندهيم ، مقصود حاصل نخواهد شد؛ ثانيا خود انقلاب ، حركت و تحول و رفتن به جلوست ؛ بر پايه ى اين ارزشها جامعه بايد حركت كند، تحول پيدا كند و به جلو برود؛ بايد روز به روز روشهاى غلط را اصلاح كند و يك قدم جديد بردارد تا بتواند به نتيجه رسد.
عزيزان من ! انقلاب يك امر دفعى نيست ؛ يك امر تدريجى است . يك مرحله ى انقلاب كه تغيير نظام سياسى است ، دفعى است اما در طول زمان ، انقلاب بايد تحقق پيدا كند؛ اين تحقق چگونه است ؟ اين تحقق به آن است كه آن بخشهايى كه عقب مانده و تحول پيدا نكرده است ، تحول پيدا كند و روز به روز راههاى جديد، كارهاى جديد، فكرهاى جديد، روشهاى جديد، در چارچوب و برپايه ى آن ارزشها در جامعه به وجود بيايد و پيش برود، تا آن ملت بتوانند با نشاط و با قدرت به سمت هدف خودشان حركت كنند. برگشت ، غلط است ؛ عقبگرد، خسارت است ؛ اما ايستادن هم غلط است ؛ بايد حركت كنند و به جلو بروند.(54)
حقوق بشر، يك حقه است 
يكى از حساسترين مناطق عالم ، همين منطقه ى استراتژيك كشور آفريقاى جنوبى است كه سر دماغه ى ((اميدنيك )) در منتهى اليه جنوب آفريقا واقع شده است ؛ محلى كه امروز از لحاظ سوق الجيشى و در دوره هاى گذشته از لحاظ سياسى و اقتصادى ، اهميت بسيار زيادى داشته است . مدتها قبل يك عده سفيد پوست به آن جا رفتند و حاكم شدند؛ از جهالت مردم بومى سوء استفاده كردند و حكومت و اداره ى آن كشور را به دست گرفتند؛ معادن قيمتى الماس و طلا و بقيه ى چيزها را مالك شدند و سياه پوستان را در شرايط حيوانى نگهداشتند. در عين حال ، آمريكا و انگليس و بسيارى از كشورهاى غربى مدعى حقوق بشر، هيچ حركت جدى عليه آفريقاى جنوبى نكردند! من نمونه يى از كيفيت حكومت آفريقاى جنوبى را در كشور ديگرى كه در همسايگى اين كشور است ، از نزديك ديده ام . البته آن كشور توانسته به استقلال دست پيدا كند و سفيدپوستان طرفدار تبعيض نژادى را بيرون كند. من ديدم كه سفيدپوستان در دوران حاكميت ، با مردم بومى و مالك آن سرزمين ، به جرم سياه پوست بودن ، چگونه رفتار مى كردند؛ به آنها چقدر اهانت و تحقير و فشار و شكنجه تحميل مى شد.
شما گاهى در تلويزيون مناظرى را مى بينيد كه مردم سياه پوست آفريقاى جنوبى ، به وسيله پليس سفيد پوست حاكم بر آنجا، كتك مى خورند. اين چه طور حقوق بشرى است ؟! حقوق بشر، يك حقه ا ست . امريكا و بسيارى از قدرتهاى بزرگ ، اصلا به حقوق بشر اعتقاد ندارند، دروغ مى گويند. طرح مساءله ى حقوق بشر، براى فريب و وسيله ى فشار است ؛ براى اين است كه اگر خواستند دولتى را زير فشار افكار عمومى قرار بدهند، با تهمت نقض حقوق بشر زير فشار قرار بدهند و خودشان را متولى حقوق بشر در دنيا معرفى كنند؛ آن جايى هم كه لازم مى دانند، به عنوان طرفدارى از حقوق بشر، حتى قواى نظامى وارد يك كشور بكنند و حكومت آن كشور را تغيير بدهند!(55)
نفوذيهايى كه دم از اصلاح مى زنند!! 
خطرهايى كه در اينجا وجود دارد، مهم اين است كه به خطرها توجه بشود. هر دو طرف قضيه خطرهايى تهديدشان مى كند: آنهايى كه به ارزشها توجه مى كنند و تحول و تغيير و پيشرفت را نديده مى گيرند، خطر تحجر آنها را تهديد مى كند؛ بايد مراقب باشند. آنهايى كه به تحول و تغيير توجه مى كنند و ارزشها را در درجه ى اول قرار نمى دهند، خطر انحراف در آنها وجود دارد؛ اينها هم بايد مراقب باشند. هر دو طرف بايد مواظب باشند؛ مبادا آن گروه اول دچار جمود و تحجر بشوند، مبادا گروه دوم دچار انحراف و زمينه سازى براى د شمن و مخالفان اساس ارزشها بشوند. اگر دو گروه اين توجه را داشته باشند، آن وقت جامعه مى تواند جامعه يى باشد كه با همان وحدتى كه مورد نظر و لازم است ، زندگى خودش را به سمت تكامل و تعالى يى كه اسلام براى او در نظر گرفته ، پيش ببرد.
پس يك خطر، عبارت شد از اين كه دو جناح و دو طرف ، خودشان غفلت كنند و دچار خطر بشوند؛ اما خطر بزرگتر از اين هم وجود دارد؛ آن چيست ؟ آن خطرِ نفوذ است ؛ از هر دو طرف ممكن است افرادى نفوذ كنند. گاهى يك دشمن از هر دو طرف نفوذ مى كند: از آن طرف به عنوان ارزش گرايى مى آيد و با هر گونه تحولى مخالفت مى كند؛ حتى با راههاى رفته هم مخالفت مى كند و مى خواهد حركت انقلابى را برگرداند. از اين خطرناكتر، اين طرف قضيه است ؛ به عنوان تغيير و تحول و پيشرفت ، كسنى بيايند كه با اساس ارزشها و با اصل اسلام و با اصل تدين مردم و با اصل عدالت اجتماعى مخالفند؛ دچار همان سرمايه سالارى غربى اند؛ دنبال كيسه اندوختن اند؛ با اصل رفع تبعيض طبقاتى مخالفند؛ با نام دين هم مخالفند، ولو به زبان نياورند! اينها به نام تحول ، به نام تغيير، به نام پيشرفت ، بنام اصلاح ، بيايند وارد ميدان بشوند و ميداندارى بكنند. اينها ممكن است در بدنه ى اقتصادى جامعه نفوذ كنند. اگر اين گونه آدمهاى بيگانه و غريبه در بدنه ى اقتصادى جامعه نفوذ كنند، البته خطرناك است ؛ چون اقتصاد و مال و ثروت در جامعه مهم است ؛ بايد دست انسانهاى امين باشد؛ اما از آن خطرناكتر اين است كه بيايند در مراكز فرهنگى نفوذ كنند؛ ذهن مردم ، ايمان مردم ، باورهاى مردم ، خط سير صحيح مردم را قبضه كنند و در اختيار بگيرند؛ همان چيزى اتفاق بيفتد كه در صحنه ى مطبوعات و صدا و سيماى دنيا غرب دارد. اتفاق مى افتد؛ يعنى سرمايه سالارى . همچنان كه راديوها و تلويزيونهاى بين المللى امپراتورى خبرى دنيا در دست سرمايه دارهاست ، اينها به داخل كشور ما بيايند ومراكز فرهنگى را هم تصرف كنند و از طريق فرهنگى بخواهند اثر بگذارند؛ اين همان چيزى است كه بنده چند سال قبل از اين ، نشانه هاى آن را در گوشه و كنار مشاهده كردم و ((تهاجم فرهنگى )) را گفتم ؛ بعضى پذيرفتند، بعضى هم اصلش را انكار كردند و گفتند اصلا تهاجم فرهنگى وجود ندارد!
اگر كسانى بيايند با عدم اعتقاد به اساس ارزشها، دم از تحول بزنند؛ معلوم است كه تحول مورد نظر آنها چيست ! تحول مورد نظر آنها، يعنى تحول نظام اسلامى به نظام غير اسلامى ! تحول مورد نظر آنها، يعنى حذف نام اسلام ، حذف حقيقت اسلام و حذف فقه اسلامى ! اتفاقا ما بعضى از اينها را هم مى شناسيم . حالا بعضى كه از تفاله ها و پس مانده هاى رژيم گذشته اند كه در آن رژيم خوردند و چريدند و گوشت حرام بالا آورند؛ عد هم توانستند خودشان را در لابلاى جماعت مردم جا بزنند و حالا بتوانند نفسى تازه كنند و سر بلند كنند و ادعاى آزادى و مردم سالارى و دمكراسى بكنند؛ همان كسانى كه عمله ى نظام و جور دستگاهى بودند كه بيش از پنجاه سال بر اين مملكت حكومت كردند و يك ذره مردم سالارى در آن پنجاه سال نبود؛ حالا همين كسانى كه با همه ى وجود براى آن رژيم كار كردند، بيايند شعال اصلاحات بدهند! اين اصلاحات معنايش چيست ؟! اين اصلاحات ، يعنى همان اصلاحات آمريكايى ! يعنى حالا كه شما ملت ايران دست امريكا را قطع كرديد، بياييد برگرديد و روشتان را اصلاح كنيد؛ اجازه بدهيد اربابان آمريكايى به داخل تشريف بياورند و باز هم زمام اقتصاد و فرهنگ و اداره ى امور كشور را به دست بگيرند!
يك عده هم كسانى هستند كه مال آن رژيم نيستند؛ اما از اول انقلاب ، بعضى پيش از انقلاب ، نشان دادند كه به ا داره ى كشور بر طبق احكام اسلام از بن دندان عقيده يى ندارند؛ آنها اسم اسلام را مى خواهند و اسم اسلام را دوست مى دارند؛ دشمن اسلام به آن معنا هم نيستند؛ اما مطلقا اعتقادى به فقه اسلامى ، به احكام اسلامى و به حاكميت اسلامى ندارند؛ معتقد به همان روشهاى فردى اند. اوايل انقلاب هم يك عده از همين ها توانستند امور را قبضه كنند و در دست بگيرند. اگر امام به داد اين انقلاب نمى رسيد، همين آقايان ، خشك خشك انقلاب و كشور را به دامن امريكا باز مى گرداندند! اينها هم دم از اصلاح مى زنند؛ گاهى دم از اسلام هم مى زنند؛ اما در كنار كسانى قرار مى گيرند كه صريحا عليه اسلام دارند شعار مى دهند و با آنها اظهار همبستگى مى كنند! گاهى دم از اسلام مى زنند، اما در كنار كسانى قرار مى گيرند كه شعار ضديت با حكومت اسلامى ، شعار سكولاريزم و حكومت منهاى دين و حكومت غير دينى و حكومت ضد دينى و لائيسم را مى دهند! پيداست كه اينها نفوذيند؛ اينها جزو آن دسته يى نيستند كه ارزشها را قبول دارند و معتقد به تحولند؛ نه ، اينها نفوذيند؛ اينها بيگانه و غريبه اند. بنده چند ماه قبل از اين هم در همين منبر نماز جمعه بحث ((خودى )) و ((غير خودى )) را مطرح كردم ؛ اما فرياد بعضيها بلند شد كه چرا مى گوييد ((خودى )) و ((غير خودى !)) بله ، اينها غير خودى اند! اينها انقلاب و اسلام و ارزشها را قبول ندارند؛ جناحهاى خودى بايد حواسشان را جمع كنند.
تا نفس مى كشم اجازه نخواهم داد با مصالح اين كشور بازى كنند
من دو، سه نكته ى ديگر را در اين جا عرض مى كنم : نكته اول اين است كه هم آن بيگانه ها، هم پشتيبانان خارج از كشورشان ، هم سرويسهاى جاسوسى ، هم آنهايى كه در راديوها پشتيبانى تبليغاتى برايشان مى كنند، هم آنهايى كه احتمالا به صورت آشكار يا پنهان پول حواله ى آنها مى كنند، اينها بدانند كه اين انقلاب اجازه نخواهد داد. بنده تا مسؤ وليت دارم و تا نفس مى كشم ، اجازه نخواهم داد كه اينها با مصالح اين كشور بازى كنند. بنده كسى نيستم ؛ اين را هم بدانند؛ من هم كه نباشم ، هر كس ديگرى در اين مقام و مسؤ وليت باشد، همين طور است ؛ غير از اين امكان ندارد. آن دست ملكوتى و الهى كه اصل ولايت فقيه را در قانون اساسى گذاشت ، او فهميد چه كار مى كند. آن كسى كه در اين مسند هست ، اگر همين دفاع از مصالح انقلاب و مصالح كشور و مصالح عاليه ى اسلام و مصالح مردم و اين روحيه و اين عمل را نداشته باشد، شرايط از او سلب شده است ؛ آن وقت صلاحيت نخواهد داشت ؛ لذاست كه شما مى بينيد با همين اصل مخالفند؛ چون مى دانند كه مساءله ، مساءله ى اشخاص نيست . زيدى با اين نام ، اين مسؤ ليت را به عهده گرفته است ؛ البته با او دشمنند، اما مى دانند كه مساءله با او تمام نمى شود؛ او هم نباشد نباشد، يكى ديگر باشد، باز هم قضيه همين است ؛ لذا با اصلش مخالفند. بدانند تا و قتى كه اين اصل نورانى در قانون اساسى هست و اين ملت از بن دندان به اسلام عقيده دارند، توطئه هاى اينها ممكن است براى مردم دردسر درست كند؛ اما نخواهد توانست اين بناى مستحكم را متزلزل كند.
مرزهاى جديدى را تعريف كنيد
حرف من خطاب به جنابها اين است : برادران عزيز! خويشاوندان !بياييد مرزهاى جديد و نويى را تعريف كنيد. نظام اسلامى به ايمان اين خيل عظيم مردم متكى است . ممكن است از لحاظ سياسى ، يك عده از مردم به يك جناح ، يك عده هم به يك جناح ديگر معتقد باشند باشند اما به اسلام معتقدند. خيال نكنند آن روزى كه آن جناح در انتخابات برنده مى شود، يك طور است ؛ آن روزى كه آن جناح ديگر برنده مى شود، طور ديگرى است ؛ نه ، اينها مذاقها و مسلكهاى سياسى و تشخيصهاى سياسى است . اعتقاد به اسلام متعلق به اين مردم است . مردم آن كسانى را كه انتخاب مى كنند، آن كسى را به آن مركز قدرت چه مجلس ، چه رياست جمهورى ، چه جاهاى ديگر؛ هرجا كه جاى انتخاب است مى فرستند كه معتقدند بر اساس ‍ ارزشهاى اسلامى مى خواهد اين مملكت را از فقر و تبعيض و بى عدالتى و بقيه ى ضعفهايى كه دارد، نجات بدهد. مردم دنبال اسلامند. اين دو جناحى كه در داخل نظام قرار دارند، مرزهاى جديدى را تعريف كنند. اولا مرز بين خودشان را كمرنگ كنند و قدرى بيشتر با هم گرم بگيرند؛ ثانيا مرزشان را با آن بيگانه ها آشكارتر و واضختر كنند.
ببينيد، بحث اين كه فلان جناح سياسى داخل نظام ، مواضع به عنوان حكومت ، اين مخالفى كه در داخل جامعه وجود دارد ولو مخالف نظام هم است تا وقتى كه توطئه و معارضه نكرده است ، جان و مال و عرض و ناموس و حيثيت او امانت است ؛ ما بايد از او دفاع كنيم و مى كنيم . اگر دزدى در خيابان رفت و دزدى كرد، ما نمى پرسيم كه خانه ى موافق نظام را دزدى كرده است يا خانه ى مخالف نظام را؛ از هر كس دزدى كرده باشد، مجازاتش ‍ مى كنيم . آن كسى كه به طور غير قانونى قتل نفس بكند، ما نمى گوييم چه كسى را كشته است ؛ اگر غير قانونى كشته باشد، بايد مجازات بشود؛ فرقى نمى كند. آن وقت كه مى خواهيم پليس و ماءمور امنيت را ماءمور كنيم كه برود امنيت را حفظ كند، نمى گوييم برو امنيت را در آن منطقه و خانه و شهرى كه مردم آن بيشتر معتقد به نظامند، حفظ كن ؛ نه ، حكومت نسبت به همه ى آحاد مردم وظيفه يى دارد؛ مسلمان باشند، غير مسلمان باشند؛ موافق نظام باشند، مخالف نظام باشند؛ تا وقتى به معارض و توطئه كننده و برخورد كننده و عامل دشمن تبديل نشده اند، رفتار حكومت با آنها، رفتارى مثل مؤ منين و مثل بقيه ى مردم است ؛ جناحها سياسى بايد موضعشان را مشخص كنند؛ بايد صريحا نسبت به آن كسى كه با اسلام مخالف است ، با انقلاب مخالف است ، با راه امام مخالف است ، با اساس اسلامى براى اين نظام مخالف است ، با انقلاب مخالف است ، موضع و مرزهايش را روشن كنند؛ همين طور در مقابل كسانى هم كه على الظاهر متدينند، اما به تحول انقلاب و به اصل انقلاب هيچ اعتقادى ندارند متحجران و جامدان بايد مرزهاشان را مشخص كند. نمى گوييم جنگ و دعوا و مبارزه كنند؛ اما موضع خود را مشخص كنند؛ اين حرف ما به جناحهاى سياسى است .(56)